تفسیر:المیزان جلد۳ بخش۱۰

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ده قول كه درباره مراد از «تفسير به رأى» گفته شده است

و حاصل سخن اين شد كه آنچه از آن نهى شده اين است كه ، كسى خود را در تفسير قرآن مستقل بداند، و به فهم خود اعتماد كند، و به غير خود مراجعه نكند. و لازمه اين روايات اين است كه مفسر همواره از غير خودش استمداد جسته و به ديگران نيز مراجعه كند.

و آن ديگران لابد يا عبارت است از «ساير آيات قرآن»، و يا عبارت است از «احاديث وارده در سنت»، شق دوم نمى تواند باشد، براى اين كه مراجعه به سنت با دستور قرآن و حتى با دستور خود سنت كه فرموده همواره به كتاب خدا رجوع كنيد، و اخبار را بر آن عرضه كنيد، منافات دارد، پس ‍ باقى نمى ماند مگر شق اول ، يعنى خود قرآن كريم كه در تفسير يك يك آيات بايد به خود قرآن مراجعه نمود.

با اين بيان، حال سخنانى كه درباره حديث بالا يعنى حديث تفسير به راءى زده اند روشن مى شود، چون در معناى اين حديث ، اقوال مختلف شده است ، و در اين جا براى آگاهى خواننده، ده قول را نقل مى كنيم:

اول: منظور از تفسير به راءى تفسير كسى است كه اطلاعى از علوم مقدماتى ندارد. چون وقتى مى توان آيات قرآنى را تفسير كرد كه علوم ديگرى كه به قول سيوطى در «اتقان»، پانزده علم است ، فرا گرفته باشيم، وى گفته آن پانزده علم عبارتند از:

۱ - نحو، ۲ - صرف ، ۳ - اشتقاق ، ۴ - معانى ، ۵ - بيان ، ۶ - بديع ، ۷ - قرائت ، ۸ - اصول دين ، ۹ - اصول فقه ،۱۰ - اسباب نزول ، ۱۱ - قصص ، ۱۲ - ناسخ و منسوخ ، ۱۳ - فقه ، ۱۴ - آگاهى و احاطه به خصوص احاديثى كه مجملات و مبهمات قرآن را بيان مى كند، ۱۵ - علم موهبت، و منظور سيوطى از علم موهبت آن علمى است كه حديث نبوى زير بدان اشاره نموده و مى فرمايد: «من عمل بما علم، ورثه اللّه علم ما لم يعلم».

دوم اين كه: گفته اند مراد اين حديث پرداختن به تفسير آيات متشابه است ، چون تفسير آن آيات را كسى بجز خدا نمى داند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۲۰

سوم اين كه: گفته اند منظور از آن ، تفسيرى است كه يك مطلب فاسد زير بناى آن باشد، باينكه مذهبى فاسد را اصل و تفسير قرآن را تابع آن قرار داده ،بهر طريقى كه باشد هر چند نادرست و ضعيف ، آيات را بر آن مذهب حمل كند، (خلاصه اينكه نخواهد بفهمد قرآن چه مى گويد، بلكه بخواهد بگويد قرآن هم سخن مرا مى گويد «مترجم»).

چهارم اين كه: بطور قطع بگويد مراد خداى تعالى از فلان آيه اين است ، بدون اينكه دليلى در دست داشته باشد.

پنجم اين كه : منظور از تفسير به راءى تفسير به هر معناى دلخواهى است كه سليقه و هواى نفس خود مفسر آن را بپسندد.

اين پنج وجه را سيوطى در كتاب اتقان از ابن النقيب نقل كرده، و ما به دنبال آن، وجوهى ديگر را مى آوريم و آن، اين است:

ششم اين كه : گفته اند: منظور از تفسير به راءى اين است كه درباره آيات مشكل قرآن چيزى بگوئيم و معنايى بكنيم كه در مذاهب صحابه و تابعين سابقه نداشته باشد. چنين عملى متعرض خشم خدا شدن است.

هفتم اين كه : گفته اند: منظور از تفسير به راءى اين است كه درباره معناى آيه اى از قرآن چيزى بگوييم كه بدانيم حق بر خلاف آن است (اين دو وجه را «ابن الانبارى» نقل كرده است).

هشتم اين كه: مراد از تفسير به راى ، بدون علم درباره قرآن سخن گفتن است ، و خلاصه تفسير به راءى اين است كه درباره آيه اى از آيات قرآن از پيش خود معنايى كنيم ، بدون اينكه يقين و اطمينان داشته باشيم به اين كه اين معنا حق است ، يا خلاف آن.

نهم اين كه: تفسير به راى ، تمسك به ظاهر قرآن است ، صاحبان اين قول كسانى هستند كه معتقدند آيات قرآن ظهور ندارد، بلكه در مورد هر آيه بايد رواياتى را پيروى كرد كه از معصوم رسيده ، و در مدلول خود صريح باشد، بنابراين در حقيقت از قول قرآن كريم پيروى نشده ، بلكه از احاديث پيروى شده ، و در حقيقت تنها معصومين (عليهم السلام) هستند كه حق تفسير كردن قرآن را دارند.

دهم اين كه: تفسيربه راءى عبارت است از تمسك به ظاهر قرآن ، صاحبان اين مسلك معتقدند به اينكه آيات قرآن ظهور دارد، و ليكن ظهور آنرا ما نمى فهميم ، بلكه تنها معصوم (عليه السلام) مى فهمد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۲۱

اين بود وجوه ده گانه اى كه در معناى تفسير به راءى ذكر كرده اند و چه بسا بتوان بعضى از آنها را به بعضى ديگر ارجاع داد، و به هر حال هيچيك از اين وجوه دليلى به همراه ندارند. بديهى است كه بطلان بعضى از آنها خود به خود روشن است ، و بعضى ديگر با در نظر گرفتن مباحث قبلى ، بطلانش روشن مى گردد، و ما با تكرار آن مباحث سخن را طول نمى دهيم.

و كوتاه سخن اين كه: آنچه از آيات و روايات به دست مى آيد مثل آيه: «افلا يتدبرون القرآن» و آيه: «الذين جعلوا القرآن عضين» و آيه: «إن الذين يلحدون فى آياتنا لا يخفون علينا افمن يلقى فى النار خير ام من يأتى آمنا يوم القيامة»، و آيه: «يحرفون الكلم عن مواضعه»، و آيه: «و لا تقف ما ليس لك به علم» و آياتى ديگر هم كه آن را تأييد مى كند، اين است كه نهى در روايات ، مربوط به طريقه تفسير است ، نه اصل تفسير، مى خواهد بفرمايد كلام خدا را به طريقى كه كلام خلق تفسير مى شود تفسير نبايد كرد.

وجه تاءييد آياتى كه نقل شد اين است كه از آيه ۸۲ سوره نساء بر مى آيد كه بين كلام خدا و كلام مخلوقات فرق است، و به همين جهت در آيه ۹۱ سوره حجر كسانى را كه قرآن را پاره پاره مى كنند، و در سوره حم سجده آيه ۴۰ كسانى را كه در آيات خدا الحاد مى ورزند، و در آيه ۴۶ سوره نساء كسانى را كه آيات خدا را تحريف مى كنند، و در آيه ۳۶سوره اسراء اشخاصى را كه پيروى بدون علم مى كنند، مذمت فرموده است.

معلوم مى شود كلام خدا با ساير كلام ها فرق دارد، اين نيز معلوم است كه فرق بين آن دو در نحوه استعمال الفاظ، و چيدن جملات ، و به كار بردن فنون ادبى ، و صناعات لفظى ، نيست ، (براى اين كه قرآن هم ، كلامى است عربى، كه همه آنچه در ساير كلمات عربى رعايت مى شود در آن نيز رعايت شده، و در خود قرآن آمده كه «و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ، ليبين لهم».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۲۲

و نيز آمده: «و هذا لسان عربى مبين».

و نيز آمده: «انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون».

بلكه اختلاف بين آن دو از جهت مراد و مصداق است ، مصداقى كه مفهوم كلى كلام بر آن منطبق است.

توضيح اينكه ما انسانها به خاطر ارتباطى كه با عالم طبيعت داريم ، و در عالم ماده پديد آمده و در آن زندگى مى كنيم و در آخر هم در آن مى ميريم ، ذهنمان ماءنوس با ماديات شده ، از هر معنائى ، مفهوم مادى آنرا مى فهميم ، و هر مفهومى را بامصداق جسمانيش منطبق مى سازيم.

مثلا وقتى از يك نفر مثل خود كلامى بشنويم ، كلامى كه حكايت از حال امرى مى كند بعد از آنكه معناى كلام را فهميديم ، آنرا بر مصداقى حمل و منطبق مى كنيم كه معهود ذهن ما، و نظام حاكم در آن است ، چون مى دانيم گوينده كلام غير اين مصداق را در نظر نگرفته، چون او هم انسانى است مثل ما، و خودش هم از چنين كلامى غير آنچه ما فهميديم نمى فهمد، و غير آنرا هم نمى فهماند، و در نتيجه همين نظام ، نظامى است كه حاكم در مصداق است ، و همين «نظام حاكم در مصداق»، در مفهوم هم جارى است ، چه بسا مى شود كه به مفهوم كلى استثنا مى زند، و يا مفهوم يك حكم جزئى را تعميم مى دهد، يا به هر نحوى ديگر، در مفهوم دخل و تصرف مى كند كه ما اين تصرفات را، «تصرف قرائن عقليه غير لفظيه » مى ناميم.

مثال اين تصرفات اينكه وقتى مى شنويم شخصى عزيز و بزرگ و ثروتمند مى گويد: «و ان من شئ الا عندنا خزائنه». نخست معناى مفردات كلامش را مى فهميم ، سپس مفهوم مجموع كلام آنرا هم مى فهميم ، آنگاه در مرحله تطبيق كلى بر مصداق حكم مى كنيم كه حتما اين شخص هزاران انبار در قلعه هائى محكم دارد، كه مالامال از اشيا و كالا است. چون هر كس انبار و خزينه درست مى كند براى همين منظور درست مى كند، و نيز حكم مى كنيم به اينكه آن اشيا و كالاها عبارتست از طلا، و نقره ، و اثاث خانه ، و زيور آلات، و سلاحهاى جنگى ، چون چنين چيزهائى را در انبارها و خزينه ها حفظ مى كنند. و هيچ بنظر ما نمى رسد كه آن اشيا، زمين و آسمان و خشكى و دريا و ستارگان و انسانها باشند.

چون هر چند اينها نيز اشياء هستند: و كلمه «ان من شئ» شامل آنها هم مى شود، وليكن اينها انبار كردنى نيستند، و روى هم انباشته نمى شوند، و به همين جهت حكم مى كنيم به اينكه منظور گوينده از كلمه شى ء همه چيز نيست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۲۳

بلكه بعض افراد «شئ» است ، نه مطلق شى ء، و غير محصور آن ، و همچنين حكم می كنيم به اين كه منظورش از «خزائن» اندكى از بسيار است.

پس در اين مثال ، نظام موجود در مصداق باعث شد دامنه گسترده كلمه «شئ» و نيز كلمه «خزائن» به طور عجيبى برچيده شود.

آنگاه وقتى مى شنويم كه خداى تعالى هم چنين كلامى را بر رسول گراميش نازل كرده ، و فرموده : «و ان من شئ الا عندنا خزائنه» اگر ذهن ما از آن سطح پائين و معمولى و ساده اش بالاتر نيايد، عينا همان تفسيرى كه براى آن كلام بشرى كرديم ، براى اين كلام الهى خواهيم كرد، با اينكه هيچ علمى و دليلى بر تفسير خود نداريم ، تنها مدرك مان اين است كه ما از چنين عبارتى چنين معنايى مى فهميم.

و اما اگر كمى ذهن خود را از آن سطح پائين ترقى دهيم ، و بفهميم كه خداى تعالى تنها مال را خزينه نمى كند، و مخصوصا وقتى ببينيم كه دنبال آن جمله مى فرمايد: «و ما ننزله الا بقدر معلوم» و نيز مى فرمايد: «و ما انزل اللّه من السماء من رزق فاحيا به الارض بعد موتها» حكم خواهيم كرد بر اينكه مراد از كلمه «شى ء» رزق ، يعنى آب و نان است، و مراد از نازل كردن آب و نان ، نازل كردن باران است ، چون فهم ما از عبارت «نازل شدن از آسمان» چيزى به جز باران نمى فهمد.

در نتيجه خزينه شدن همه چيز نزد خدا و سپس نازل شدن آن به اندازه هاى معين در نظر ما كنايه از انباشته شدن آب در آسمان ، و سپس نازل شدن آن به زمين براى آماده شدن موارد غذائى خواهد بود.

اين تفسير هم مثل تفسير اول تفسير به راى ، و بدون علم است ، چون هيچ سندى بر طبق آن نيست ، تنها دليل ما اين است كه ما چيزى بجز باران سراغ نداريم كه از آسمان نازل شود.

پس دليل ما بر اين تفسير، عدم علم است ، نه علم به عدم ، و اينكه چيزى به جز باران نازل شدنى نيست.

باز اگر سطح فكر را بالاتر ببريم و بخواهيم به هيچ وجه درباره قرآن سخن بدون علم نگوئيم ، و اطلاق كلام قرآنى را بدون علم بر هيچ مصداقى حمل ننموده ، بلكه به اطلاقش باقى بگذاريم ، و مثلا در مورد همين آيه اى كه به عنوان مثال آورديم بگوئيم : اين آيه در مقام بيان مساءله خلقت است ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۲۴

چيزى كه هست چون مى دانيم موجودات يكى پس از ديگرى خلق مى شوند، فرزندان انسان و حيوان بعد از پدران و مادران : و تخم گياهان بعد از گياهان ، و درختان موجود مى گردند، همه و همه در زمين موجود مى شوند، و از آسمان نازل نمى گردند، حكم مى كنيم كه جمله: «و ان من شى ء الا عندنا خزائنه...» كنايه است از اينكه موجودات در موجود شدن مطيع اراده خدايند، و اراده خدا بمنزله مخزنى است كه تمامى كائنات و آفريده ها در آن مخزونند، و از آنها تنها موجودى هستى مى پذيرد كه مشيت خدا بر موجود شدن آن تعلق گرفته باشد.

ولى اين تفسير هم بطورى كه ملاحظه مى كنيد تفسير به راءى است ، و نظرى است كه ما مى دهيم ، و هيچ دليل و سندى بر آن نداريم ، به جز همان كه گفتيم موجودات زمينى از آسمان نمى افتند، چون به نظر ما نزول ، همان افتادن از بالا به پائين است ، و ما از نزول هاى ديگر آگاهى نداريم.

و اگر در كلماتى كه خداى تعالى در كتاب مجيدش در معرفى اسما، صفات ، افعال خود، فرشتگان ، كتب ، رسولان، قيامت و متعلقات قيامتش، آورده دقت نموده، و نيز در حكمت احكامش و ملاكات آنها تاءمل كنيم آن وقت بخوبى خواهيم ديد كه آنچه ما در تفسير آن كلمات با به كار بردن قرائن عقليه اظهار مى داشتيم همه اش از قبيل تفسير به راءى و پيروى غير علم، و تحريف كلام از مواضعش بود.

در فصل پنجم از بحث پيرامون محكم و متشابه نيز گفتيم كه بيانات قرآنى بالنسبه به معارف الهيه همان جنبه اى را دارد، كه امثال با ممثلات دارند، و اين بيانات قرآنى در آياتى متفرق شده ، و در قالب هاى مختلفى ريخته شده ، تا نكات دقيقى كه ممكن است در هر يك از آن آيات نهفته باشد، به وسيله آيات ديگر تبيين شود، و به همين جهت بعضى از آيات قرآنى شاهد بعضى ديگر است ، و يكى مفسر ديگر است ، و اگر جز اين بود امر معارف الهيه در حقايقش مختل مى ماند، و ممكن نبود كه يك مفسر در تفسير يك آيه گرفتار قول بغير علم نشود، كه بيانش گذشت.

از اينجا روشن مى شود كه تفسير به راءى به بيانى كه كرديم خالى از قول بدون علم نيست ، همچنانكه در حديث ديگرى كه گذشت بجاى «من فسر القرآن برايه» آمده بود:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۲۵

«من قال فى القرآن بغير علم فليتبوا مقعده من النار».

تفسير به رأى، موجب ناهماهنگى و تنافى آيات قرآن مى شود

بنابراين از همين جا اين معنا نيز روشن مى شود كه تفسير به راءى باعث ظهور تنافى در بين آيات قرآن مى شود.

چون ترتيب معنوى كه بين مفاهيم و معانى آنها موجود است به هم مى خورد و در نتيجه يك آيه قرآن در جائى غير از آنجا كه دارد واقع مى شود، و نيز يك كلمه آن در غير آنجائى كه دارد قرار مى گيرد، و لازمه اين آن است كه بعضى از آيات قرآن و يا بيشتر آن به معناى خلاف ظاهرش تاءويل شود.

همانطور كه ديديم جبرى مسلكان آياتى را كه ظهور در اختيار انسانها دارد تاءويل كردند، و در مقابل آنان مفوضه هم آياتى را كه ظهور در قدر و محدود بودن اختيار آدميان دارد تاءويل نمودند.

اين كار منحصر در جبرى مذهبان ، و مفوضه نيست . بلكه غالب مذاهب اسلامى گرفتار تاءويل در آيات قرآنى شدند، و هر آيه اى را كه موافق با نظرشان نبود تاءويل كردند، و اگر كسى از ايشان مى پرسيد: آخر آيه اى كه شما تاءويلش كرديد ظهور در غير اين معنا دارد، در پاسخ مى گفتند كه قرائن عقلى هم براى خود قرينه اى است كه بايد به حكم آن از ظاهر يك كلام صرف نظر نموده و آنرا بر معناى خلاف ظاهرش حمل كرد، و اين همان تاءويل است كه قرآن از آن نام برده است.

سخن كوتاه اينكه تفسير به راءى باعث مى شود ترتيب آيات خدا از بين رفته و در هم و بر هم شود و هر يك منظور و مقصود آن ديگرى را نفى كند، و در نهايت مقصود هر دو از بين برود، چون به حكم خود قرآن در قرآن هيچ اختلافى نيست ، و اگر اختلافى در بين آيات پيدا شود تنها و تنها بخاطر اختلال نظم آنها، و در نتيجه اختلاف مقاصد آنها است.

و اين همان است كه در بعضى از روايات از آن به عبارت ضرب بعضى قرآن به بعض ديگر تعبير شده ، مانند روايات زير. در كافى ، و در تفسير عياشى از امام صادق از پدر بزرگوارش (عليه السلام) روايت آمده كه فرمود:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۲۶

هيچ كس بعضى از قرآن را به بعضى ديگرش نمى زند مگر آنكه كافر مى شود. در «معانى» و «محاسن» با اسناد، و در «تفسير عياشى» از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده كه: هيچ كس نيست كه بعض ‍ از قرآن را به بعض ديگر زند جز آنكه كافر شود.

صدوق (عليه الرحمه) مى گويد: من از ابن الوليد از معناى اين حديث پرسيدم، او گفت: زدن بعضى از قرآن به بعضى ديگر اين است كه وقتى از تو تفسير آيه اى را مى پرسند به تفسيرى كه مربوط به آيه اى ديگر است پاسخش گوئى.

مراد از «زدن بعض از قرآن به بعض ديگر» در روايتى كه از آن نهى شده است.

مؤلف: پاسخ ابن الوليد به مرحوم صدوق كمى ابهام دارد، و دو پهلو است ، چون ممكن است مقصودش آن روشى بوده باشد كه در بين اهل علم معمول است ، كه در مناظرات خود يك آيه را به جنگ با آيه اى ديگر مى اندازند، و با تمسك به يكى ، آن ديگرى را تاءويل مى كنند، و هم ممكن است مقصودش اين بوده باشد كه ، كسى بخواهد معناى يك آيه را از آيات ديگر استفاده كند، و خلاصه آيات ديگر را شاهد بر آيه مورد نظرش قرار دهد.

اگر منظور ابن الوليد معناى اول باشد درست است ، و ضرب بعض قرآن به بعض ديگر است و اگر معناى دوم مقصود باشد، سخن باطلى گفته و دو روايت نامبرده آنرا دفع مى كنند.

و در تفسير نعمانى آمده كه به سندى كه به اسماعيل بن جابر دارد از او نقل كرده كه گفت : من از ابا عبداللّه جعفر بن محمد (عليهما السلام) شنيدم كه مى فرمود: «خداى تبارك و تعالى محمد (صلى اللّه عليه و آله) را فرستاد، و به وسيله او انبيا را ختم نمود، پس ديگر بعد از او پيغمبرى نخواهد آمد، و كتابى بر او نازل كرد، و به وسيله آن كتاب كتب آسمانى را ختم نمود، و ديگر كتابى نخواهد آمد، و در آن كتاب اشيائى را حلال و چيزهائى را حرام كرد».

پس حلال محمد حلال است تا روز قيامت ، و حرام او حرام است تا روز قيامت، در آن كتاب شرع شما و خبر امت هاى قبل از شما و بعد از شما است ، و رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله) اين كتاب را علم اوصيايش قرار داد، علمى كه همواره در آنان باقى است ، ولى مردم (اهل سنت) آنان را ترك نمودند.

با اينكه اوصياى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) شاهدان بر اهل هر زمانند، آرى مردم

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۲۷

از اين حضرات رو گردانيده و غير آنان را پيروى كردند، و به طور خالص اطاعتشان نموده ، كار را به جائى رساندند كه يك فرد شيعه و كسى كه نسبت به واليان حقيقى يعنى همان اوصياى پيغمبر، اظهار ولايت مى كرد، و علوم ايشان را طلب مى نمود، دشمن خود مى شمردند، و مصداق اين آيه شدند كه مى فرمايد: «فنسوا حظا مما ذكروا به ، و لا تزال تطلع على خائنه منهم».

دلیل روى آوردن برخی از مسلمانان به «تفسير به رأى»

براى اينكه اينان در اثر دور شدن از علم اوصيا، خودسرانه به تفسير قرآن پرداختند، و پاره اى از قرآن را به پاره اى ديگر زدند، به آيه اى كه نسخ شده تمسك كردند به خيال اينكه ناسخ است ، به آيه اى متشابه تمسك كردند، به گمان اينكه آيه اى محكم است ، به آيه اى كه مخصوص به موردى معين است براى اثبات مطلبى عام استدلال كردن ، به خيال اينكه آن آيه عام است ، و به اول يك آيه احتجاج كردند، و علت تاءويل آنرا رها نمودند، و هيچ توجهى به آغاز و انجام آيه ننموده ، موارد و مصادرش را نشناختند، چون نخواستند به اهل قرآن رجوع نمايند، در نتيجه هم گمراه شدند و هم گمراه كردند.

و شما (كه خداوند رحمتتان كند) متوجه باشيد، كسى كه از كتاب خدا ناسخ را از منسوخ ، و خاص را از عام ، و محكم را از متشابه ، و احكام جايز را از احكام حتمى ، و مكى را از مدنى ، تشخيص نمى دهد و از اسباب نزول آيات ، و كلمات و جملات مبهم قرآن و علمى كه در مساءله قضا و قدر در آن هست ، و آگاهى از آنچه بايد تقديم و يا تاخير داشت بى بهره است ، و آيات روشن را از عميق ، و ظاهر را از باطن ، و ابتدا را از انتها، و سؤ ال را از جواب ، و قطع را از وصل ، و مستثنا را از مستثنا منه ، تميز نمى دهد و آنچه صفت است براى حوادث گذشته ، از آنچه صفت براى بعد است فرق نمى گذارد، موكد را با مفصل ، و عزيمت را با رخصت ، و مواضع واجبات و احكام رامخلوط مى كند، حلال را به جاى حرام مى گيرد (حرامى كه ملحدين در آن هلاك شدند) ونمى داند فلان جمله مربوط به ما قبل و يا ما بعد است ، و ياربطى به قبل و بعد ندارد، چنين كسى عالم به قرآن و اصلا اهل قرآن نيست.

و هر جا و هر وقت كسى را ديديد كه مدعى چنين معرفتى است بدانيد كه مدعى اى بى دليل و كاذبى حيله گر است ، كه مى خواهد بر خدا و رسولش افترا ببندد و ماءواى او جهنم است كه بدترين سرانجام است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۲۸

در نهج البلاغه و احتجاج آمده كه امام امير المؤمنين على (عليه السلام ) فرمود: «روزگارى خواهد آمد كه مردم در اثر مداخله بى جا در آيات قرآن ، و مراجعه نكردن به خاندان وحى كارشان به جائى مى رسد كه مساءله اى به يكى از قضات اسلام عرضه مى شود و در آن مساءله به راءى خود حكمى مى كند، و سپس عين همين مساءله در نوبتى ديگر به قاضى ديگر عرضه مى شود و اين قاضى حكمى بر خلاف حكم قاضى اول مى نمايد، آنگاه قضات در مورد آن مساءله اختلاف نموده ، و وقتى آن كسى كه اين قضات را به قضاوت نصب كرده همگى را احضار نموده ، راءى آنان را مى پرسد و با اينكه مى فهمد آراى آنها مختلف است ، همه آن آرا را تصويب مى كند، با اى نكه يك خدا دارند، و پيامبرشان و كتابشان يكى است!

آيا خداى سبحان دستورشان داده به اينكه اختلاف كنند، و آيا در اين اختلاف خدا را اطاعت مى كنند؟ و يا خدا از آن نهيشان كرده ؟ و نافرمانى او مى كنند؟ و يا دين اسلام در هنگام نزولش ناقص بوده ؟ خدا، ايشان را به كمك طلبيده تا دين ناقص او را تكميل كنند؟ و يا شركاى خدايند و به خود اين حق را مى دهند كه هر چه بگويند، خدا به گفتار آنان رضايت دهد؟ و يا دين اسلام در هنگام نزولش كامل بوده ولى رسول اسلام در ابلاغ آن كوتاهى كرده است؟

كدام يك از اين بهانه ها را مى توانند داشته باشند؟ با اينكه خداى سبحان مى فرمايد: «ما فرطنا فى الكتاب من شى ء و فيه تبيان كل شى ء». و نيز فرموده كه آيات اين كتاب بعضى مصداق بعضى ديگر است ، و در آن هيچ اختلافى نيست، «و لو كان من عند غير اللّه لوجدوا فيه اختلافا كثيرا» و نيز قرآن ظاهرى زيبا و معجره آسا، و باطنى عميق دارد، اعجوبه اى است كه عجائبش بشمار نمى آيد، و غرائبش تمام شدنى نيست ، و هيچ ظلمتى جز به وسيله آن برطرف نمى شود.

مؤلف : بطورى كه ملاحظه مى فرمائيد اين روايت صراحتا اعلام مى دارد كه هر نظريه دينى بايد منتهى به قرآن گردد، و اينكه فرمود: «و فيه تبيان كل شى ء» نقل به معناى آيه اى است از قرآن.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۲۹

و در الدرالمنثور است كه ابن سعد، و ابن الضريس ، (در كتاب فضائلش ‍ ) و ابن مردويه ، از عمرو بن شعيب ، از پدرش ، از جدش ، روايت آورده اند كه گفت : روزى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) با شدت خشم نزد مردمى رفت كه داشتند خودسرانه قرآن را تفسير مى كردند.

فرمود: «امتهاى قبل از شما هم بخاطر همين روشى كه شما پيش ‍ گرفته ايد گمراه شدند، آنها هم در اثر زدن بعضى از كتاب را به بعضى ديگر، هلاك شدند، خداى تعالى كتاب را نازل نكرده كه شمابه خاطر بعضى از آن بعضى ديگر را تكذيب كنيد، بلكه نازل كرد تا بعضى مصدق بعض ديگر باشد پس هر چه از قرآن فهميديد همان را بگوئيد، و هرچه را نفهميديد علمش را به عالمش واگذاريد».

باز در همان كتاب از «احمد» بطريق ديگر از «عمرو بن شعيب » از پدرش ، از جدش روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) شنيد قومى در آيات قرآنى با يكديگر مجادله مى كنند.

فرمود: «كسانى كه پيش از شما بودند بواسطه همين گفتگوها هلاك شدند، زيرا پاره اى از كتاب الهى را به پاره ديگر زدند، كتاب خدا نازل شده كه بعضى تصديق بعض ديگر را كند، شما به پاره اى از آن ، پاره ديگر را تكذيب نكنيد، آنچه مى دانيد بگوئيد، و آنچه را كه به آن جاهليد علمش را به دانايش واگذار كنيد».

نهى از «تكلم به راءى» و «قول به غير علم» و «ضرب بعض ببعض»، نهى از استمدادازغير قرآن براى فهم قرآن است.

مؤلف: اين روايات بطورى كه ملاحظه كرديد عبارت «ضرب القرآن بعضه ببعض» را در مقابل «تصديق بعض القرآن بعضا» قرار داده ، معلوم مى شود منظور از «ضرب القرآن» اين است كه كسى بين مقاماتى كه معانى آيات دارند خلط كند و در ترتيبى كه بين مقاصد هست اخلال وارد آورد، مثلا محكم را متشابه و متشابه را محكم بداند، و يا خطاهايى از اين قبيل مرتكب شود.

پس تكلم به راءى پيرامون قرآن ، و قول به غير علم كه در روايات گذشته بود، و «ضرب بعض القرآن ببعض» كه در اين روايات آمد، همه مى خواهند يك چيز را بفهمانند، و آن اين است كه براى درك معناى قرآن از غير قرآن استمداد نجوييد.

حال اگر بپرسى چگونه منظور از روايات نامبرده نهى از مراجعه به غير قرآن در فهم قرآن است ؟، با اينكه هيچ شكى نيست كه اولا قرآن براى فهميدن مردم نازل شده ، به شهادت اينكه فرمود: «انا انزلنا عليك الكتاب للناس» و نيز فرموده: «هذا بيان للناس» و از اين قبيل آيات بسيار است ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۳۰

و هيچ شكى نيست در اينكه مبين اين قرآن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است . همچنان كه فرمود: «و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم» و آن جناب اين كار را براى صحابه انجام داد، وتابعين هم از صحابه گرفتند، آنچه صحابه و تابعين از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) براى ما نقل كرده اند بيانى است نبوى كه به حكم قرآن نمى توان به آن بى اعتنائى نموده ناديده اش گرفت.

و اما آنچه صحابه و تابعين پيرامون قرآن گفته اند بدون اينكه به آن جنابش استناد دهند، هر چند حكم اخبار نبوى را ندارد، و چون آن احاديث حجت نيست ، اما اين قدر هست كه قلب بدان سكونت مى يابد، براى اينكه آن چه براى ما در باب تفسير آيات مى گويند، يا بدون سند از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به گوششان خورده ، و يا ذوق سليمى كه از بيان و تعليم آن جناب برايشان حاصل شده به سوى آن تفسير هدايتشان كرده ، و همچنين آنچه كه شاگردان تابعين و علماى اعصار بعد در باب تفسير گفته اند.

و چگونه مى توان گفت معانى قرآن بر اين اشخاص مخفى مانده ، با اينكه هم به عربيت آشنا و مسلط بودند، و هم سعى داشتند آنرا از مصدر رسالت بگيرند، و هم به شهادت تاريخ نهايت جهد خود را در فقه دين مبذول مى داشتند، و تاريخ نمونه هايى از تلاش آنانرا ضبط كرده است.

از همينجا روشن مى شود كه عدول از طريقه و سنت آنان و خروج از جماعتشان و تفسير كردن آيه اى از آيات قرآن را به تفسيرى كه در كلمات آنان ديده نمى شود بدعت در دين است ، و نبايد چنين تفسيرى را اعتنا كرد، و اگر درباره آيه اى از آيات چيزى از آنان بدست نيامد، بايد از تفسير آن سكوت كرد، و آن آيه را نفهميده باقى گذاشت.

هرچند كه اقوال و آرائى كه از آنان به يادگار مانده براى هركس كه بخواهد قرآن را بفهمد كافى است ، چون كلمات آنان بالغ بر هزاران روايت را تشكيل داده ، و تنها سيوطى آن روايات را هفده هزار حديث دانسته ، كه يا از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نقل شده ، و يا از صحابه ، و يا از تابعين .

در پاسخ از اين سؤ ال مى گوئيم ما در سابق هم گفتيم كه آيات قرآن عموم افراد بشر از كافر و مؤ من از آنان كه عصر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را درك كردند و آنان را كه درك

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۳۱

نكردند دعوت مى كند به اينكه پيرامون قرآن تعقل و تاءمل كنند، در بين آن آيات ، خصوصا آيه : «افلا يتدبرون القرآن و لو كان من عند غير اللّه لوجدوا فيه اختلافا كثيرا» دلالت روشنى دارد بر اينكه معارف قرآن معارفى است كه هر دانشمندى با تدبر و بحث پيرامون آن مى تواند آنرا درك كند، و اختلافى كه در ابتدا و به ظاهر در آيات آن مى بيند برطرف سازد، و با اينكه اين آيه در مقام تحدى و بيان اعجاز قرآن است ، معنا ندارد در چنين مقامى فهم قرآن را مشروط به فهم صحابه و شاگردان ايشان بدانيم ، حتى معنا ندارد كه در چنين مقامى آنرا مشروط به بيان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) بدانيم.

چون آنچه اين آيه شريفه بيان نموده يا معنايى است موافق با ظاهر آيه كه خود الفاظ آيه ، آن معنا را مى فهماند، هر چند كه احتياج به تدبر و بحث داشته باشد، و يا معنايى است كه ظاهر آيه نامبرده آنرا نمى رساند.

خلاصه كلام اينكه مى فرمايد: «چرا در قرآن تدبر نمى كنيد» منظورش معنايى است خلاف ظاهر اين عبارت ، چنين سخنى مناسب مقام تحدى نيست ، و حجت با آن تمام نمى شود، و اين بسيار روشن است.

بله ، البته جزئيات احكام چيزى نيست كه هركس بتواند مستقلا و بدون مراجعه به بيانات رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) آن را از قرآن كريم استخراج كند، همچنانكه خود قرآن هم مردم را به آن جناب ارجاع داده، و فرموده: «ما اتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا» و در اين معنا آياتى ديگر نيز هست ، و همچنين جزئيات قصص و معارفى از قبيل مساءله معاد.

→ صفحه قبل صفحه بعد ←