تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۴۵

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۵۷۹

اوصاف و فضائل حضرت مريم «ع»

«الّتِى أحصَنَت فَرجَهَا فَنَفَخنَا فِيهِ مِن رُوحِنَا» - در اين قسمت از آيه، مريم را به خاطر عفتش مى ستايد. و ستايش مريم «عليها السلام» در قرآن كريم مكرر آمده، و شايد اين به خاطر رفتار ناپسندى باشد كه يهوديان نسبت به آن جناب روا داشته، و تهمتى باشد كه ايشان به وى زدند. و قرآن كريم، در حكايت آن مى فرمايد: «وَ قَولِهِم عَلَى مَريَمَ بُهتَاناً عَظِيماً»، و در سوره انبياء هم، نظير اين قصه آمده، مى فرمايد: «وَ الّتِى أحصَنَت فَرجَهَا فَنَفَخنَا فِيهَا».

«وَ صَدّقَت بِكَلِمَاتِ رَبّهَا» - يعنى مريم كلمات پروردگار خود را - كه به قول بعضى همان وحى انبيا باشد - تصديق كرد. بعضى ديگر گفته اند: مراد از كلمات خداى تعالى در اين جا، وعده و تهديد و امر و نهى خداست، ولى اين وجه درست نيست. زيرا بنابراين، ديگر احتياج نبود نام كتب خدا را ببرد. چون كتب آسمانى، همان وعده و وعيد و امر و نهى است.

«وَ كُتُبِهِ » - منظور از كُتُب خداى تعالى، همان كتبى است كه شرايع خداى تعالى در آن است. شرايعى كه از آسمان نازل شده، مانند: كتاب تورات و انجيل، و اصطلاح قرآن هم، در كتب آسمانى همين است، و شايد منظور از تصديق كلمات پروردگارش و تصديق كتب خداى تعالى، اين باشد كه مريم «عليها السلام»، صديقه بوده، همچنان كه در آيه زير فرموده: «مَا المَسِيحُ بنُ مَريَمَ إلّا رَسُولٌ قَد خَلَت مِن قَبلِهِ الرُّسُلُ وَ أُمُّهُ صِدّيقَةٌ».

«وَ كَانَت مِنَ القَانِتِين » - يعنى مريم از زمرۀ مردمى بود كه مطيع خدا و خاضع در برابر اويند، و دائما بر اين حال هستند. و اگر مريم «عليها السلام» را با اين كه زن بود، فردى از قانتين خواند، با اين كه كلمه مذكور جمع مذكر است، بدين جهت بود كه بيشتر قانتين، مردان هستند.

مؤيد اين كه «قنوت» به اين معناست، اين است كه قنوت به همين معنا در آيه اى ديگر، در خصوص مريم «عليها السلام» آمده. آن جا كه ملائكه، به حكايت قرآن كريم، مريم را ندا داده، مى گويند: «يَا مَريَمُ اقنُتِى لِرَبّكِ وَ اسجُدِى وَ اركَعِى مَعَ الرّاكِعيِن».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۵۸۰

ولى بعضى از مفسران احتمال داده اند: مراد از «قانتين»، خصوص قوم و قبيله خود مريم باشد. چون آن جناب از خاندان و از بيتى به وجود آمد كه عموما اهل صلاح و طاعت بودند. ولى اين احتمال بعيد است. اولا به خاطر وجهى كه قبلا ذكر كرديم، و ثانيا به خاطر اين كه آيه شريفه، در مقام تعريض به دو تن از زنان رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» است، و در چنين مقامى، مناسب آن است كه منظور از قانتين، عموم اهل طاعت و خضوع براى خدا باشد.

بحث روایتی

در تفسير برهان، از شرف الدين نجفى، و او بدون ذكر سند، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در شأن نزول آيه شريفه: «ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلّذِينَ كَفَرُوا امرَأتَ نُوحٍ وَ امرَأتَ لُوطٍ ...» فرموده: اين مَثَل را خداى تعالى، براى عايشه و حفصه زده، كه عليه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و در دشمنى با آن جناب، دست به دست هم داده، سرّ او را فاش ‍ كردند.

و در مجمع البيان، از ابوموسى، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» روايت كرده كه فرمود: از مردان، بسيارى به حد كمال رسيدند، ولى از زنان، به جز چهار نفر، به حد كمال نرسيدند. اول: آسيه، دختر مزاحم، همسر فرعون. و دوم: مريم، دختر عمران. و سوم: خديجه، دختر خُوَيلد. و چهارم: فاطمه، دختر محمّد «صلى اللّه عليه و آله و سلم» بودند.

و در الدر المنثور است كه احمد و طبرانى و حاكم، (وى حديث را صحيح دانسته)، از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرموده: افضل زنان اهل بهشت، خديجه، دختر خُوَيلد، و فاطمه، دختر محمّد «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، و مريم، دختر عمران، و آسيه، دختر مزاحم، همسر فرعون است. و در فضيلت او، همين بس كه خداى تعالى، داستانش را در قرآن براى ما ذكر كرده كه گفت: «رَبّ ابنِ لِى عِندَكَ بَيتاً فِى الجَنّة».

و در همان كتاب آمده كه طبرانى، از سعد بن جناده روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: خداى تعالى، مريم، دختر عمران و همسر فرعون و خواهر موسى را در بهشت به ازدواج من در آورد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۵۸۱

درباره نحوه كشته شدن «آسیه»، همسر فرعون

مؤلف: به طورى كه از روايات بر مى آيد، «آسيه»، همسر فرعون، به دست همسرش فرعون كشته شد. چون فرعون به دست آورده بود كه وى به خداى يگانه ايمان آورده. و اما اين كه به چه صورت كشته شده، روايات اختلاف دارند.

در بعضى از آن ها آمده كه: وقتى فرعون مطلع شد كه همسرش به خدا ايمان آورده، به او تكليف كرد كه به كفر برگردد و او، زير بار نرفت و حاضر نشد جز خدا، كسى را بپرستد. فرعون دستور داد سنگ بسيار بزرگى بر سرش بيفكنند، به طورى كه زير سنگ خُرد شود، و مأمورينش همين كار را كردند.

و در بعضى ديگر آمده كه: وقتى او را براى عذاب حاضر كردند، دعايى كرد كه خداى تعالى، آن را در قرآن كريم حكايت نموده و آن، اين بود كه گفت: «رَبّ ابنِ لِى عِندَكَ بَيتاً فِى الجَنّة...». و خداى تعالى، دعايش را مستجاب نمود، و قبل از شهادت، خانۀ خود را در بهشت ديد. آنگاه جان شريفش از كالبد جدا شد، و سپس صخرۀ بسيار بزرگى را بر جسد بيجانش انداختند.

و در بعضى ديگر آمده كه: فرعون او را با چهار ميخ به زمين كوبيد، و از ناحيه سينه شكنجه اش داد، و در آخر، سنگ آسيایى روى سينه اش گذاشت و در برابر تابش خورشيد رهايش كرد - و خدا داناتر است.

* * *
ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۵۸۲

«سوره مُلک »

آيات ۱ - ۱۴ سوره مُلك

  • سوره «مُلك»، مكّى است و سى آيه دارد.

بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ *

تَبَارَك الَّذِى بِيَدِهِ الْمُلْك وَ هُوَ عَلى كُلِّ شىْءٍ قَدِيرٌ(۱)

الَّذِى خَلَقَ الْمَوْت وَ الحَْيَوةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكمْ أَحْسنُ عَمَلاً وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ(۲)

الَّذِى خَلَقَ سَبْعَ سمَاوَاتٍ طِبَاقاً مَّا تَرَى فى خَلْقِ الرَّحْمَانِ مِن تَفَوُتٍ فَارْجِع الْبَصرَ هَلْ تَرَى مِن فُطورٍ(۳)

ثمَّ ارْجِع الْبَصرَ كَرَّتَينِ يَنقَلِب إِلَيْك الْبَصرُ خَاسِئاً وَ هُوَ حَسِيرٌ(۴)

وَ لَقَدْ زَيَّنَّا السمَاءَ الدُّنْيَا بِمَصابِيحَ وَ جَعَلْنَاهَا رُجُوماً لِّلشيَاطِينِ وَ أَعْتَدْنَا لهَُمْ عَذَاب السعِيرِ(۵)

وَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبّهِمْ عَذَاب جَهَنَّمَ وَ بِئْس الْمَصِيرُ(۶)

إِذَا أُلْقُوا فِيهَا سمِعُوا لهََا شهِيقاً وَ هِىَ تَفُورُ(۷)

تَكادُ تَمَيزُ مِنَ الْغَيْظِ كلَّمَا أُلْقِىَ فِيهَا فَوْجٌ سأَلهَُمْ خَزَنَتهَا أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ(۸)

قَالُوا بَلى قَدْ جَاءَنَا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنَا وَ قُلْنَا مَا نَزَّلَ اللَّهُ مِن شىْءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلا فى ضلَالٍ كَبِيرٍ(۹)

وَ قَالُوا لَوْ كُنَّا نَسمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فى أَصحَابِ السعِيرِ(۱۰)

فَاعْترَفُوا بِذَنبهِمْ فَسحْقاً لاَصحَابِ السعِيرِ(۱۱)

إِنَّ الَّذِينَ يَخْشوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ(۱۲)

وَ أَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَلِيمُ بِذَاتِ الصدُورِ(۱۳)

أَلا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيف الخَْبِيرُ(۱۴)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۵۸۳
«ترجمه آیات»

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.

پر بركت است خدايى كه مُلك به دست اوست و او بر هر چيزى تواناست (۱).

كسى كه موت و حيات را آفريده، تا شما را بيازمايد كه كدامتان خوش رفتارتريد، و او عزيزى آمرزنده است (۲).

آن خدايى كه هفت طبقه آسمان را آفريد، تو در خلق رحمان هيچ تفاوتى نمى بينى، به دقت نظر كن، آيا هيچ فطور و اختلالى در نظام عالَم به چشمت مى خورد؟ (۳)

نه، مسلما اگر دوباره هم نظر بيندازى، پلك چشمت از خستگى مى افتد و اختلالى نخواهى يافت (۴).

ما آسمان دنيا را با چراغ هايى زينت داديم و آن ها را وسيلۀ رجم شيطان ها قرار داديم (تا براى شنيدن اخبار غيبى به آسمان نزديك نشوند)، و براى آن شيطان ها، عذابى دردناك تهيه كرده ايم (۵).

و كسانى هم كه به پروردگار خود كافر شدند، عذاب جهنم دارند و چه بد بازگشت گاهى است (۶).

زمانى كه در آتش افكنده مى شوند، از آتش صداى نفسى مى شنوند كه با همان نفس، ايشان را چون هوا به داخل خود مى كشد، در حالى كه فوران مى كند (۷).

گويى از شدت غضب مى خواهد متلاشى شود، هر فوجى كه داخل آن مى شود، خازنان آتش مى پرسند: مگر پيامبرى بيم رسان برايتان نيامد؟ (۸)

مى گويند: چرا آمد، ولى ما تكذيب كرديم و گفتيم خدا هيچ پيامى نازل نكرده و شما با سايرين هيچ فرقى نداريد، جز اين كه در ضلالتى بزرگ هستيد (۹).

و نيز مى گويند: (و احسرتا) اگر گوش داده بوديم و تعقل مى كرديم، از دوزخيان نمى بوديم (۱۰).

و در آخر، به گناه خود اعتراف مى كنند، پس خُرد و نابود باد ياران دوزخ (۱۱).

محققا كسانى كه از پروردگار خود با اين كه او را نديده اند، حساب مى برند و نگرانى دارند، آمرزش و اجرى كبير دارند (۱۲).

و شما سخن خود را چه فاش بگوييد و چه پنهان بداريد، او داناى به اسرار نهفته در سينه ها است (۱۳).

آيا كسى كه موجودات را آفريده، از حال آن ها آگاه نيست؟ در حالى كه او از اسرار دقيق با خبر و نسبت به همه چيز عالِم است (۱۴).

محتوای سوره مباركه مُلك

«بیان آیات»

غرض اين سوره، بيان عموميت ربوبيت خداى تعالى، براى تمامى عالَم است، در مقابل مسلک وثنی ها

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۵۸۴

که معتقدند براى هر يك از نواحى عالَم، ربّى جداگانه است كه يا از خيل فرشتگان است، و يا از مخلوقات ديگر، و خداى عزّوجلّ، ربّ همۀ عالَم نيست، بلكه تنها ربّ آن ارباب است و بس.

و به همين جهت، در این سوره بسيارى از نعمت هاى الهى، از خلقت و تدبير را نام مى برد. چون در حقيقت، ذكر اين نعمت ها استدلالى است بر ربوبيت عامّۀ الهى.

و نيز به همين مناسبت است كه سخن را با كلمه «تَبَارَكَ» آغاز كرده. چون اين كلمه به معناى كثرت صدور بركات از ناحيه خداى عزوجل است. و نيز مكرر جناب ربوبى را به صفت رحمان كه مبالغه در رحمت است، مى ستايد. چون رحمت، همان عطيه در قبال استدعاى حاجتمند است. و در اين سوره، سخنى هم از انذار و تهديد آمده، و در آخر به مسأله حشر و قيامت منتهى مى گردد.

و مضامين آيات آن، به دو مسأله خلاصه مى شود: يكى دعوت به يگانگى او در ربوبيت را بپذيرند. و دوم اين كه به معاد معتقد شوند. و اين سوره، به شهادت سياق آياتش، در مكّه نازل شده است.

بیان كمال تسلط خدا بر مُلك، در جملۀ «بِيَدِهِ المُلك»

«تَبَارَك الَّذِى بِيَدِهِ الْمُلْك وَ هُوَ عَلى كُلِّ شىْءٍ قَدِيرٌ»:

كلمه «تبارك» درباره هر چيزى استعمال شود، از كثرت صدور خيرات و بركات از آن چيز خبر مى دهد.

و جمله «الّذِى بِيَدِهِ المُلك»، از آن جا كه مطلق است، شامل تمامى ملك مى گردد. و اين تعبير، يعنى «خدايى كه مُلك به دست اوست»، استعاره به كنايه است. مى خواهد به طور كنايه از كمال تسلط خدا بر مُلك خبر دهد و بفهماند آن چنان مُلك در مشت اوست كه به هر نحو بخواهد، در آن تصرف مى كند. همان طور كه يك انسان نيرومند موم را در دست خود به هر شكل بخواهد در مى آورد و مى چرخاند، پس خداى تعالى به نفس خود، مالك هر چيز و از هر جهت است، و نيز مالك مُلك هر مالك ديگر است.

پس توصيف خداى عزّوجلّ به اين كه مُلك به دست اوست، توصيفى وسيع تر از توصيف او به «مَلِيك» در جملۀ «عِندَ مَلِيكٍ مُقتُدِر»، و صريح تر و مؤكدتر است از توصيف او در جمله «لَهُ المُلك».

و جملۀ «وَ هُوَ عَلى كُلّ شَئٍ قَدِير» اشاره است به اين كه قدرت خداى تعالى محدود

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۵۸۵

به هيچ حدى و منتهى به هيچ نهايتى نيست، و لازمۀ اطلاق مُلك هم، به حَسَب سياق همين است. هرچند كه صرف نظر از سياق، مطلق آوردن مُلك (كه از صفات فعل است)، از لوازم اطلاق قدرت است كه از صفات ذات است.

در اين آيه شريفه، علاوه بر آنچه افاده نمود، اشاره اى هم به حجتى دارد كه با آن حجت، بر امكان معاد استدلال مى شود، و توضيحش به زودى مى آيد.

وجه اين كه فرمود: «خَلَقَ المَوتَ وَ الحَیاةَ»

«الَّذِى خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الحَْيَوةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ»:

كلمه «حيات» در مورد چيزى به كار مى رود كه آن حالتى دارد كه به خاطر داشتن آن حالت داراى شعور و اراده شده است. و كلمه «موت» به معناى نداشتن آن حالت است. چيزى كه هست، به طورى كه از تعليم قرآن بر مى آيد، معناى ديگرى به خود گرفته و آن، عبارت از این است كه همان موجود داراى شعور و اراده، از يكى از مراحل زندگى به مرحله اى ديگر منتقل شود. قرآن كريم، صرف اين انتقال را «موت» خوانده، با اين كه منتقل شونده شعور و اراده خود را از دست نداده. همچنان كه از آيه «نَحنُ قَدّرنَا بَينَكُمُ المَوت... فِيمَا لا تَعلَمُون» اين معنا استفاده مى شد. بنابراین، ديگر نبايد پرسيد: چرا در آيه مورد بحث فرموده: «خدا، موت و حيات را آفريده»، مگر مرگ هم آفريدنى است؟ چون گفتيم: از تعليم قرآن بر مى آيد كه «مرگ» به معناى عدم حيات نيست، بلكه به معناى انتقال است. امرى وجودى كه مانند حيات، خلقت پذير است.

علاوه براين، اگر مرگ را امر عدمى بگيريم، همان طور كه عامّۀ مردم هم چنين مى پندارند، باز خلقت پذير هست. چون اين عدم با عدم هاى صرف فرق دارد و مانند كورى و تاريكى، عدم ملكه است، كه حظى از وجود دارد.

جمله «لِيَبلُوَكُم أيّكُم أحسَنُ عَمَلاً»، بيانگر هدف از خلقت موت و حيات است. و با در نظر گرفتن اين كه كلمۀ «بَلاء» (كه مصدر لِيَبلُوَكُم است)، به معناى امتحان است، معناى آيه چنين مى شود: خداى تعالى، شما را اين طور آفريده كه نخست موجودى زنده باشيد، و سپس بميريد. و اين نوع از خلقت مقدمى و امتحانى است، و براى اين است كه به اين وسيله، خوب شما از بدتان متمايز شود. معلوم شود كدامتان از ديگران بهتر عمل مى كنيد، و معلوم است كه اين امتحان و اين تمايز، براى هدفى ديگر است. براى پاداش و كيفرى است كه بشر با آن مواجه خواهد شد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۵۸۶

آفرينش مرگ و حيات، برای معلوم شدن بهترین انسان های نیکوکار

آيه مورد بحث علاوه بر مفادى كه گفتيم افاده مى كند، اشاره اى هم به اين نكته دارد كه مقصود بالذّات از خلقت، رساندن جزاى خير به بندگان بوده. چون در اين آيه سخنى از گناه و كار زشت و كيفر نيامده. تنها عمل خوب را ذكر كرده و فرموده: خلقت حيات و موت براى اين است كه معلوم شود كداميك عملش بهتر است. پس صاحبان عمل نيك مقصود اصلى از خلقت اند، و اما ديگران به خاطر آنان خلق شده اند.

ذيل آيه هم كه مى فرمايد: «وَ هُوَ العَزِيزُ الغَفُور»، مطالب صدر را تأييد نموده، مى فهماند او عزيز است. چون ملك مطلق و قدرت مطلقه خاص اوست. پس هيچ كس نيست كه بر او غالب شود، و اگر مخالفان و عاصيان خود را قدرت مخالفت و عصيان داده، به منظور آزمايش بوده، و به زودى از آنان انتقام مى گيرد. و نيز مى فهماند او غفور است. چون از بسيارى گناهان در دنيا عفو مى كند، و بسيارى از آن ها را به طورى كه وعده داده، در آخرت مى آمرزد.

و در عين حال با آوردن اين دو نام، هم عاصيان را تخويف كرد و هم تطميع نمود. چون وقتى اين دو نام در سياق دعوت ذكر شوند، تخويف و تطميع را مى رساند.

اين را هم بايد دانست كه مضمون آيه شريفه، صرف ادعاى بدون دليل نيست، و آن طور كه بعضى پنداشته اند، نمى خواهد مسأله خلقت مرگ و زندگى را براى آزمايش، در دل ها تلقين كند. بلكه مقدمه اى بديهى و يا نزديك به بديهى است، كه به لزوم و ضرورت بعث براى جزا حكم مى كند. براى اين كه انسانى كه به زندگى دنيا قدم نهاده، دنيايى كه دنبال آن مرگ است، ناچار عملى و يا به عبارتى اعمالى دارد كه آن اعمال هم يا خوب است يا بد، ممكن نيست عمل او يكى از اين دو صفت را نداشته باشد. و از سوى ديگر به حسب فطرت، مجهز به جهازى معنوى و عقلائى است، كه اگر عوارض سویى در كار نباشد، او را به سوى عمل نيك سوق مى دهد، و بسيار اندك اند افرادى كه اعمالشان متصف به يكى از دو صفت نيك و بد نباشد و اگر باشد، در بين اطفال و ديوانگان و ساير مهجورين است.

و آن صفتى كه بر وجود هر چيزى مترتب مى شود، و در غالب افراد سريان دارد، غايت و هدف آن موجود به شمار مى رود. هدفى كه منظور آفرينندۀ آن از پديد آوردن آن، همان صفت است. مثل حيات نباتى فلان درخت كه غالبا منتهى مى شود به بار دادن درخت. پس فلان ميوه كه بار آن درخت است، هدف و غايت هستى آن درخت محسوب مى شود، و معلوم مى شود منظور از خلقت آن درخت، همان ميوه بوده. و همچنين، حُسن عمل و صلاح آن، غايت و هدف از خلقت انسان است، و اين نيز معلوم است كه صلاح و حُسن عمل، اگر مطلوب است، براى خودش مطلوب نيست، بلكه بدين جهت مطلوب كه در به هدف رسيدن موجودى ديگر

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۵۸۷

دخالت دارد. آنچه مطلوب بالذات است، حيات طيبه اى است كه با هيچ نقصى آميخته نيست، و در معرض لغو و تأثيم قرار نمى گيرد. بنابر اين بيان، آيه شريفه در معناى آيه زير است كه مى فرمايد: «كُلّ نَفسٍ ذَائِقَةُ المَوتِ وَ نَبلُوكُم بِالشّرِّ وَ الخَيرِ فِتنَةً».

«الَّذِى خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقاً ...»:

آن خدايى كه هفت آسمان را آفريد، در حالى كه طباق هستند. يعنى مطابق و مثل هم اند. البته مفسران، اين طور احتمال داده اند. و ما در تفسير سوره «حم سجده»، مطالبى كه مى توانستيم در اين باره ايراد كنيم، ايراد نموديم.

مقصود از نبودن تفاوت در خَلق چیست؟

«مَا تَرى فِى خَلقِ الرّحمنِ مِن تَفَاوُتٍ» - راغب مى گويد: كلمه «فَوت» به معناى دور شدن چيزى است از انسان، به طورى كه دست يافتن به آن دشوار باشد. و در قرآن كريم آمده كه: «وَ إن فَاتَكُم شَئٌ مِن أزوَاجِكُم إلَى الكُفّار: اگر از زنان شما چيزى نزد كفار مانده باشد». آنگاه مى گويد: كلمه «تفاوت» كه مصدر باب «تفاعل» از ماده «فوت» است، به معناى اختلاف دو چيز در اوصاف و خصوصيات است. گويا اين از آن دور و آن از اين دور است. خصوصيات اين در آن نيست و خصوصيات آن در اين نيست. اين كلمه هم در قرآن آمده مى فرمايد: «مَا تَرَى فِى خَلقِ الرّحمنِ مِن تَفَاوُتٍ: در خلقت خدا چيزى كه از مقتضاى حكمت خارج باشد، وجود ندارد».

پس منظور از نبودن تفاوت در خلق، اين است كه تدبير الهى در سراسر جهان زنجيروار متصل به هم است، و موجودات بعضى به بعض ديگر مرتبط اند. به اين معنا كه نتايج حاصله از هر موجودى عايد موجود ديگر مى شود، و در نتيجه دادنش به موجوداتى ديگر وابسته و نيازمند است. در نتيجه اصطكاك اسباب مختلف در عالَم خلقت، و برخوردشان نظير برخورد دو كفۀ ترازو است كه در سبكى و سنگينى، دائما در حال مقابله مى باشند. اين مى خواهد سبكى كند، او نمى گذارد، او مى خواهد سنگينى كند، اين نمى گذارد. اين مى خواهد بلند شود، او نمى گذارد، او مى خواهد بلند شود، اين مانع مى شود. و نتيجه اين كشمكش آن است كه ترازودار بهره مند مى شود. پس دو كفۀ ترازو در عين اختلافشان در به دست آمدن غرض ترازودار اتفاق دارند. و يا به عبارتى ديگر، اختلاف آن ها است كه باعث مى شود ترازودار جنس كشيدنى خود را بكشد و وزن آن را معلوم كند.

پس منظور از نبودن تفاوت در خلق اين شد كه: خداى عزّوجلّ، اجزاى عالَم خلقت را طوری آفریده که

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۵۸۸

هر موجودى بتواند به آن هدف و غرضى كه براى آن خلق شده برسد، و اين از به مقصد رسيدن آن ديگرى مانع نشود، و يا باعث فوت آن صفتى كه براى رسيدنش به هدف نيازمند است، نگردد.

خطاب در جملۀ «مَا تَرى: نخواهى ديد»، خطاب به شخص رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نيست، بلكه خطاب به هر كسى است كه مى تواند ببيند. و اگر كلمه «خَلق» را به كلمۀ «رحمان» اضافه كرد، و به نام مقدس رحمان نسبت داد، براى است كه اشاره كند به اين كه غايت و هدف از خلقت، رحمت عام اوست، و اگر كلمۀ «تفاوت» را نكره - بدون الف و لام - آورد، با در نظر گرفتن اين كه نكره در سياق نفى قرار دارد و نكره در سياق نفى عموميت را مى رساند، در نتيجه معنا چنين مى شود كه: در سراسر جهان هيچ تفاوتى نمى بينى.

«فَارجِع البَصَرَ هَل تَرى مِن فُطُورٍ» - كلمه «فطور» به معناى اختلال و بى نظمى است. و مراد از «إرجاع بصر»، تكرار نظر است، و اين كنايه است از اين كه اگر بخواهى يقين كنى كه در سراسر خلقت تفاوتى نيست، بايد با دقت نظر كنى.

«ثمَّ ارْجِع الْبَصرَ كَرَّتَينِ يَنقَلِب إِلَيْك الْبَصرُ خَاسِئاً وَ هُوَ حَسِيرٌ»:

كلمه «خاسئ» اسم فاعل از ماده «خسأ» است، و اين ماده به معناى نارسايى در ديد چشم، و يا به قول راغب سرسرى ديدن و گذشتن است. راغب در معناى كلمه «حاسر» گفته: این ماده به معناى خستگى در اثر تمام شدن نيرو است، به چنين كسى، هم حاسر مى گويند و هم محسور. اما حاسر به اين تصور كه خود او، خودش را خسته كرده. و اما محسور به اين تصور كه تمام شدن نيرو خسته اش كرده. و اين كه فرمود: «يَنقَلِب إلَيكَ البَصَرُ خَاسِئاً وَ هُوَ حَسِير»، هم ممكن است به معناى حاسر باشد، و هم به معناى محسور.

و كلمه «كَرّتَين»، تثنيه «كرة» است كه به معناى رجعت و برگشتن است، و اگر به صيغه تثنيه آورده، صرفا براى اين بوده كه تكثير و تكرار را برساند، و چنين معنا دهد كه در خلقت آسمان ها و زمين بنگر، آيا هيچ تفاوت و ناسازگارى در بين موجودات آن مى بينى؟ و دوباره و سه باره و چند باره برگرد و نظر بيفكن، كه اگر چنين كنى، نظرت خسته مى شود و از كار مى افتد، و هيچ تفاوتى نخواهى ديد.

پس در اين دو آيه، به اين نكته اشاره شده كه نظام جارى در عالَم، نظامى است واحد و متصل الأجزاء و مرتبط الأبعاض.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۵۸۹

«وَ لَقَدْ زَيَّنَّا السّمَاءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ ...»:

كلمه «مصابيح» جمع مصباح (چراغ) است، و اگر ستارگان را چراغ ناميده، به خاطر نورى است كه از آن ها تلألؤ مى كند، و ما قبلا - در سوره حم سجده - در اين باره بحث كرديم.

مراد از اين كه: ستارگان را رجوم براى شياطين قرار داديم

«وَ جَعَلنَاهَا رُجُوماً لِلشّيَاطِين » - يعنى ما ستارگان را كه آسمان را با آن ها زينت داديم، رجم هايى - تيرها - قرار داديم، و با آن ها شياطينى را كه به آسمان نزديك مى شوند تا خبرهاى آسمانى را استراق سمع كنند، تيرباران مى كنيم. همچنان كه در جاى ديگر فرمود: «إلّا مَن استَرَقَ السّمعَ فَأتبَعَهُ شِهَابٌ مُبِين»، و نيز فرموده: «إلّا مَن خَطَفَ الخَطفَةَ فَأتبَعَهُ شِهَابٌ ثَاقِبٌ».

بعضى از مفسران گفته اند: جمله مورد بحث دلالت دارد بر اين كه مراد از كواكب كه آسمان را زينت داده، تمامى ستارگان آسمان است. چه ثوابت و سيارات، و چه شهاب ها. چون ثوابت و سيارات، هر يك در جاى خود و در مدار خود قرار دارد، و نمى تواند منظور از رجوم باشد. و دو كلمۀ «كواكب» و «نجم»، همان طور كه بر ستارگان فعلى اطلاق مى شود، بر شهاب ها نيز اطلاق مى شود.

بعضى ديگر گفته اند: شهاب ها تكه هايى هستند كه از كواكب جدا مى شوند، و به وسيله آن ها، شيطان ها رجم مى شوند. و اما خود كواكب به هيچ وجه فرو نمى ريزند، مگر وقتى كه خدا بخواهد همه را فانى سازد. اين وجه با نظريه هاى علمى امروز موافق تر است، و اما اين كه رجم شيطان ها، به وسيله شهاب ها چه معنا دارد، قبلا مختصرى درباره اش بحث كرده ايم.

«وَ أعتَدنَا لَهُم عَذَابَ السّعِير» - يعنى ما براى شيطان ها كه همانا اشرار از جنيّان هستند، عذاب دوزخ را تهيه كرده ايم كه آتشى است مشتعل.

«وَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبّهِمْ عَذَابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ»:

بعد از آن كه پاره اى از نشانی هاى ربوبيت خداى تعالى را ذكر كرد، به دنبالش تهديد كافران و منكران به ربوبيت او را آورد. و قرار اين سوره بر همين منوال است كه حجت ها را آميخته با تهديد و انذار بياورد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۵۹۰

و مراد از «الّذِينَ كَفَرُوا» عموم كسانى هستند كه به ربوبيت خدا كافر باشند. چه وثنى هاى بت پرست، كه به كلّى ربوبيت خدا را براى عالَم منكرند، و مى گويند خداى تعالى، تنها ربّ ارباب هاى ايشان است. و چه آن هايى كه اصلا منكر ربوبيت هستند، و چه آن هايى كه مثل يهود و نصارا، بين خدا و پيامبرانش جدايى انداخته، يكى آن خدايى را قبول دارد كه موسى را فرستاده، و آن ديگرى خدايى را مى پرستد كه عيسى را فرستاده، و هر يك به خدا و پيغمبر ديگرى كافر شدند.

آيه شريفه در عين اين كه جنبه تداخل را دارد، چنان هم نيست كه نسبت به ماقبل خود مربوط و متصل نباشد، بلكه هم به آيه «الّذِى خَلَقَ المَوتَ وَ الحَيوةَ لِيَبلُوَكُم أيّكُم أحسَنُ عَملاً وَ هُوَ العَزِيزُ الغَفُور» اتصال دارد. (چون در آن سخن از مرگ و مغفرت رفته، و در اين سخن از عذاب جهنم رفته است)، و هم به آيه قبليش اتصال دارد. چيزى كه هست، نسبت به آيه قبليش جنبۀ تعميم بعد از تخصيص را دارد. در آيه قبلى، عذاب سعير را در خصوص شيطان ها ذكر مى كرد، و در اين آيه، عذاب جهنم را شامل عموم كافران مى داند.

وصف جهنم و سؤال و جواب فرشتگان موكّل بر دوزخ، با دوزخيان

«إِذَا أُلْقُوا فِيهَا سَمِعُوا لهََا شَهِيقاً وَ هِىَ تَفُورُ تَكادُ تَمَيزُ مِنَ الْغَيْظِ»:

راغب مى گويد: كلمه «شهيق» به معناى طولانى شدن «زفير» است، و «زفير»، به معناى ردّ نفس، و به عبارت ديگر «باز دم» است، البته باز دمى كشيده.

و «فوران» كه مصدر فعل «تَفُور» است، بنابه گفته صاحب مجمع البيان، به معناى ارتفاع جوشش است. و كلمه «تميز»، به معناى تقطع و تفرق است، و كلمه غيظ به معناى شدت خشم است.

و معناى آيه اين است كه: وقتى كفار در جهنم ريخته مى شوند، صداى شهيقى از آن مى شنوند. شهيقى كه چون مغناطيس آنان را به داخل خود مى كشاند. همان طور كه با شهيق هوا داخل سينه كشيده مى شود، در حالى كه جوشان است، و ايشان را مانند نخودى كه در ديك جوشان بالا و پائين مى شود، بالا و پائين مى كند، به طورى كه گويى از شدت غضب، مى خواهد متلاشى شود.

«كُلَّمَا أُلْقِىَ فِيهَا فَوْجٌ سَأَلهَُمْ خَزَنَتهَا أَ لَمْ يَأْتِكمْ نَذِيرٌ»:

هر دسته اى كه داخل جهنم مى شوند، خازنان جهنم از ايشان مى پرسند: مگر براى شما

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۵۹۱

پيامبرى نيامد، و شما را از چنين عذابى انذار نكرد؟ كلمه «فوج» - به طورى كه راغب مى گويد - به معناى جماعتی است كه به سرعت از جايى عبور كنند. و در اين جمله، اشاره است به اين كه كفار، دسته دسته داخل دوزخ مى شوند، همچنان كه آيه زير هم، به اين معنا اشاره نموده، مى فرمايد: «وَ سِيقَ الّذِينَ كَفَرُوا إلى جَهَنّمَ زُمَراً»، و اين به خاطر آن است كه هر متبوعى با تابعين گمراه خود داخل مى شوند. همچنان كه در آيه زير فرموده: «وَ يَجعَلُ الخَبِيثَ بَعضَهُ عَلى بَعضٍ فَيَركُمَهُ جَمِيعاً فَيَجعَلَهُ فِى جَهَنّم»، كه در ذيل آيه اى از سوره «انفال» توضيح اين معنا گذشت.

كلمه «خزنه» جمع خازن است، كه به معناى نگهبان چيزى است كه ذخيره اش كرده باشند، و منظور از «خزنه»، ملائكه اى است كه موكّل بر آتش اند، و انواع عذاب هاى جهنم را تدبير مى كنند. و درباره همان هاست كه مى فرمايد: «عَلَيهَا مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدَادٌ»، و نيز مى فرمايد: «وَ مَا أدريكَ مَا سَقَر... عَلَيهَا تِسعَةَ عَشَر وَ مَا جَعَلنَا أصحَابَ النّارِ إلّا مَلائِكَة».

و معناى آيه اين است كه: هر دسته اى كه در جهنم ريخته مى شوند و يا به سوى آن سوق داده مى شوند، ملائكه موكّل بر دوزخ و نگهبانان آن، از درِ توبيخ مى پرسند: مگر براى شما نذير، يعنى پيامبرى كه شما را از چنين عذابى بترساند، نيامده؟!

«قَالُوا بَلى قَدْ جَاءَنَا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنَا ...»:

اين جمله حكايت پاسخى است كه دوزخيان به فرشتگان خازن دوزخ مى دهند، و در آن اعتراف مى كنند به اين كه نذير بر ايشان آمد، و از آتش دوزخ انذارشان كرد، ولى تكذيبش كردند و افترا به او بستند.

«وَ قُلنَا مَا نَزّلَ اللّهُ مِن شَئ» - اين جمله بيان تكذيب ايشان است، و همچنين جملۀ «إن أنتُم إلّا فِى ضَلالٍ كَبِير».

ولى بعضى گفته اند: جمله دومى، كلام فرشتگان نامبرده است، كه به دوزخيان - بعد از آن که اعتراف

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۵۹۲

كردند - مى گويند: شما در ضلالتى روشن بوده ايد. ولى اين احتمال و همچنين احتمال ديگرى كه بعضى داده اند كه: جمله مذكور كلام ملائكه نامبرده از زبان پيامبران آن كفار باشد، از سياق آيه بعيد است.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←