تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۲۶

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



جنبه هاى مختلف غلبۀ خدا و رسولان او

و ظاهر اطلاق «غلبه» و بدون قيد آوردنش اين است كه خدا از هر جهت غالب باشد. هم از جهت استدلال و هم از جهت تأييد غيبى، و هم از جهت طبيعت ايمان به خدا و رسول.

اما از حيث استدلال، براى اين كه درك حق و خضوع در برابر آن فطرى انسان است. اگر حق را برايش بيان كنند، و مخصوصا از راهى كه با آن راه مأنوس است، روشن سازند، بدون درنگ آن را مى فهمد، و وقتى فهميد، فطرتش به آن اعتراف مى كند، و ضميرش در برابر آن خاضع مى گردد، هرچند كه عملا خاضع نشود، و پيروى از هوا و هوس و يا هر مانع ديگر از خضوع عملی اش مانع شود.

و اما غلبه از حيث تأييد غيبى، و به نفع حق و به ضرر باطل قضا راندن، بهترين نمونه اش انواع عذاب هايى است كه خداى تعالى، بر سرِ امت هاى گذشته - كه دعوت انبيا را تكذيب كردند - آورد. مانند قوم نوح که همه را غرق كرد، و قوم هود كه زنده زنده در زير سنگ و خاك دفنشان نمود، و قوم صالح و لوط و شعيب و آل فرعون و ديگران كه هر يك را به عذابى دچار فرمود. و در كلام مجيدش درباره همين نوع تأييد فرموده: «ثُمّ أرسَلنَا رُسُلَنَا تَترَى كُلّمَا جَاءَ أُمّةً رَسُولُهَا كَذّبُوهُ فَأتبَعنَا بَعضَهُم بَعضاً وَ جَعَلنَاهُم أحَادِيثَ فَبُعداً لِقَومٍ لَا يُؤمِنُونَ». و سنت الهى به همين منوال جريان يافته، که آيه زير، آن را به طور اجمال خاطرنشان ساخته،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۳۹

مى فرمايد: «وَ لِكُلّ أُمّةٍ رَسُولٌ فَإذَا جَاءَ رَسُولُهُم قُضِىَ بَينَهُم بِالقِسطِ وَ هُم لَا يُظلَمُونَ».

و اما غلبه از حيث طبيعتى كه ايمان به خدا و رسول دارد، دليلش اين است كه ايمان مؤمن به طور مطلق و بدون هيچ قيدى، او را به دفاع از حق و قيام در برابر باطل دعوت مى كند. چنين كسى معتقد است كه اگر كشته شود، رستگار مى گردد، و اگر هم بكشد، رستگار مى شود، و ثبات و مقاومت او در دفاع از حق، مقيّد به هيچ قيدى، و محدود به هيچ حدّى نيست. به خلاف كسى كه اگر از حق دفاع مى كند، نه بدان جهت است كه حق است، بلكه بدان جهت است كه هدفى از اهداف دنيايى او را تأمين مى كند. چنين كسى در حقيقت از خودش دفاع كرده، و به همين دليل اگر ببيند كه مشرف به هلاكت شده، و يا نزديك است گرفتار خطرى شود، پا به فرار مى گذارد. پس دفاع او از حق شرط و حدى دارد، و آن شرط سلامتى نفس و آن حد تأمين منافع خودش است. و اين واضح است كه عزيمت بى قيد و شرط، بر چنين عزيمتى مقيد و مشروط، غالب مى شود. يكى از شواهدش، جنگ هاى پيامبر اسلام است كه مسلمانان در عين نداشتن عِدّه و عُدّه، همواره غلبه مى كردند، و جنگ ها، جز به پيشرفت مسلمانان خاتمه نمى يافت.

و اين غلبه و فتوحات اسلامى متوقف نشد، و جمعيت مسلمين به تفرقه مبدل نگشت، مگر وقتى كه نياتشان فاسد، و سيرت تقوا و اخلاصشان در گسترش دين حق، به قدرت طلبى و گسترش و توسعه مملكت (و در نتيجه حكمرانى بر انسان هايى بيشتر، و به دست آوردن اموال زيادتر) مبدّل شد. در نتيجه، آن فتوحات متوقف گرديد. آرى، خداى تعالى، هرگز نعمتى را كه به مردمى داده تغيير نمى دهد، مگر وقتى كه مردمى نياتشان را تغيير دهند، و خداى تعالى در آن روزى كه دين مسلمانان را تكميل نمود و از شرّ دشمنان ايمنشان ساخت، با آنان شرط كرد

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۴۰

كه تنها از او بترسند، و فرمود: «اليَومَ يَئِسَ الّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُم فَلَا تَخشَوهُم وَ اخشَونِ»، و در مسلّم بودن اين غلبه كافى است كه در آيه ۱۳۹، در سوره آل عمران مؤمنان را خطاب نموده، مى فرمايد: «وَ لَا تَهِنُوا وَ لَا تَحزَنُوا وَ أنتُمُ الأعلَونَ إن كُنتُم مُؤمِنيِنَ».

«لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسولَهُ وَ لَوْ كانُوا ءَابَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتهُمْ ...»:

در اين آيه شريفه، يافتن قومى با چنين صفتى را نفى نموده، مى فرمايد: چنين مؤمنانى نخواهى يافت. و این كنايه است از اين كه ايمان راستين به خدا و روز جزا، با چنين صفاتى نمى سازد. آن كس كه واقعا به خدا و رسول و روز جزا ايمان دارد، ممكن نيست با دشمنان خدا دوستى كند، هرچند كه همه قسم سبب و انگيزه دوستى در آنان وجود داشته باشد. مثل اين كه پدرش يا پسرش يا برادرش باشد، و يا قرابتى ديگر داشته باشد، براى اين كه اين چنين دوستى با ايمان به خدا منافات دارد.

پس روشن گرديد كه جملۀ «وَ لَو كَانُوا آبَائَهُم...»، به مطلق اسباب مودّت اشاره دارد. و اگر تنها مودّت ناشى از قرابت را ذكر كرد، به خاطر آن است كه مودّت خويشاوندى قوى ترين محبت، و هم با ثبات ترين آن است و زوالش از دل به آسانى صورت نمى گيرد.

«أُولئِكَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الإيمَانَ » - كلمه «أُولئك»، اشاره به مردمى است كه به خاطر ايمانى كه به خدا و روز جزا دارند، با دشمنان خدا، هرچند پدر و يا پسر يا برادرشان باشد، دوستى نمى كنند. و «كتابت» به معناى اثبات غيرقابل زوال است. و ضمير در «كَتَبَ»، به خداى تعالى بر مى گردد. و اين آيه تصريح و نص در اين است كه چنين كسانى مؤمنان حقيقى هستند.

«وَ أيّدَهُم بِرُوحٍ مِنهُ » - كلمه «تأييد» به معناى تقويت است. و ضمير فاعل در جملۀ «أيّدَهُم» به «اللّه» بر مى گردد، و همچنين ضمير در «مِنهُ». و كلمۀ «مِن» ابتدائيه است. و معناى جمله اين است كه: خداى تعالى، اين گونه انسان ها را به روحى از خود تقويت نمود. و بعضى گفته اند: ضمير به ايمان بر مى گردد، و معناى جمله اين است كه: خداى تعالى، آنان را به روحى از جنس ايمان تقويت كرد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۴۱

و دل هايشان را با آن روح زنده ساخت. اين معنا هم عيبى ندارد.

بعضى هم گفته اند: مراد از «روح»، جبرئيل است. و بعضى گفته اند: قرآن است. بعضى ديگر گفته اند: حجت و برهان است. و همه اين اقوال، وجوهى ضعيف است كه از جهت لفظ آيه شاهدى ندارد.

نكته اى كه در اين جا هست، اين است كه «روح» - به طورى كه از معناى آن به ذهن تبادر مى كند - عبارت است از: مبدأ حيات، كه قدرت و شعور از آن ناشى مى شود. بنابراين، اگر عبارت «وَ أيّدَهُم بِرُوحٍ مِنه» را بر ظاهرش باقى بگذاريم، اين معنا را افاده مى كند كه در مؤمنان به غير از روح بشريت كه در مؤمن و كافر هست، روحى ديگر وجود دارد كه از آن حياتى ديگر ناشى مى شود، و قدرتى و شعورى جديد مى آورد، و به همين معنا است كه آيه «أوَ مَن كَانَ مَيّتاً فَأحيَينَاهُ وَ جَعَلنَا لَهُ نُوراً يَمشِى بِهِ فِى النّاسِ كَمَن مَثَلُهُ فِى الظّلُمَاتِ لَيسَ بِخَارِجٍ مِنهَا» به آن اشاره نموده. و نيز آيه شريفه زير به آن اشاره نموده، مى فرمايد: «مَن عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَكَرٍ أو أُنثَى وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَلَنُحيِيَنّهُ حَيوةً طَيّبَةً».

مؤمنان علاوه بر حيات طبيعى، از حيات طيبه برخوردارند

و حيات طيبى كه در آيه است، ملازم با اثر طيّب است. اثر حيات - كه قدرت و شعور است - در زندگى طيّب، طيّب خواهد بود، و وقتى قدرت و شعور طيّب شد، آثارى كه متفرّع بر آن استف يعنى اعمالى كه از صاحب چنين حياتى سر مى زند، همه طيّب و صالح خواهد بود، و اين قدرت و شعور طيّب، همان است كه در آيه سوره انعام - که چند سطر پيش گذشت - از آن تعبير به «نور» كرد. و همچنين آيه «يَا أيّهَا الّذِينَ آمَنُوا اتّقُوا اللّه وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤتِكُم كِفلَينِ مِن رَحمَتِهِ وَ يَجعَل لَكُم نُوراً تَمشُونَ بِهِ».

و اين حيات، زندگى خاصى است كريم كه آثارى خاص و ملازم با سعادت ابدى انسان دارد. حياتى است وراء حياتى كه مشترك بين مؤمن و كافر است، و آثارش هم مشترك بين هر دو طايفه است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۴۲

پس اين زندگى مبدئى خاص دارد، و آن روح ايمانى است كه آيه شريفه آن را روحى سواى روح مشترك بين مؤمن و كافر مى داند.

و بر این اساس، ديگر اجبارى نداريم وجهى را كه در اين باب ذكر كرده اند، بپذيريم و بگوييم: مراد از «روح»، نورانيت قلب است - كه همان نور علم باشد - كه به وسيله آن آرامش و اطمينان حاصل مى شود. و اگر اين نور قلب را «روح» خوانده، تسميه اى است مجازى، از باب مجاز مرسل. چون همين آرامش قلبى است كه مايه حيات طيب و ابدى است. و يا از باب استعاره است، چون نور قلب همواره ملازم با وجوهى از علم است، كه بر قلب آدمى افاضه مى شود. و معروف است كه مى گويند: علم مايه حيات قلب و جهل، مرگ قلب است. پس علم شبيه روحى است كه به جسمى بى جان افاضه مى شود، تا زنده گردد. اين بود آن وجهى كه گفتيم در معناى روح ذكر كرده اند.

«وَ يُدخِلُهُم جَنّاتٍ تَجرِى مِن تَحتِهَا الأنهَار خَالِدِينَ فِيهَا» - اين جمله، وعدۀ جميلى است كه به مؤمنان واقعى داده، و در آن اوصاف حيات طيبه آخرت ايشان را ذكر نموده است.

«رَضِىَ اللّهُ عَنهُم وَ رَضُوا عَنهُ » - اين جمله استينافى و ابتدايى است. مى خواهد جمله قبلى را تعليل نموده، بفرمايد: به اين علت خدا ايشان را به چنان بهشتى كه گفته شد، در مى آورد كه از ايشان راضى بوده است، و رضايت خدا، عبارت است از: رحمت او كه مخصوص افرادى است كه در ايمانشان به خدا خالص باشند. ايشان هم از خدا راضى اند. براى اين كه با رسيدن به آن زندگى طيّب و آن بهشت، شادمان و خرسند مى گردند.

«أُولئِكَ حِزبُ اللّه ألا إنّ حِزبَ اللّه هُمُ المُفلِحُونَ » - اين جمله تشريف و بزرگداشتى است از همان افراد مخلص، مى فرمايد: اين ها كه داراى ايمانى خالص اند، حزب خداى تعالايند، همچنان كه آن منافقان كه در ظاهر اظهار اسلام مى كنند، و در باطن كفار و دشمنان خدا را دوست مى دارند، حزب شيطانند. اين ها رستگارند، همچنان كه آن ها زيانكارند.

در جمله «ألا إنّ حِزبَ اللّه»، با اين كه كلمه «حِزبَ اللّه» قبلا ذكر شده بود، و مى توانست بفرمايد «ألا إنّهُم هُمُ المُفلِحُونَ»، دوباره اسم ظاهر «حزب اللّه» را به جاى ضمير ذكر كرد، تا كلام جنبه مثلى معروف به خود بگيرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۴۳

بحث روايتى

در مجمع البيان، در تفسير آيه «كَتَبَ اللّهُ لَأغلِبَنّ أنَا وَ رُسُلِى» مى گويد: روايت شده كه مسلمانان وقتى ديدند كه خداى تعالى فتوحاتى نصيبشان كرد، به يكديگر گفتند: به زودى، خدا روم و فارس را هم برايمان فتح خواهد نمود. منافقان گفتند: شما خيال كرده ايد كه روم و فارس مانند ديگر شهرهايى است كه بر آن ها غلبه يافته ايد؟ و خداى تعالى در پاسخشان اين آيه را نازل كرد.

مؤلف: ظاهرا اين حديث از باب تطبيق آيه بر داستان مذكور مى باشد، نه اين كه آيه در خصوص این داستان نازل شده باشد. و نظایر اين تطبيق در ميان احاديث مربوط به شأن نزول بسيار است. و از همين باب است كه در روايات آمده آيه شريفۀ «لَا تَجِدُ قَوماً يُؤمِنُونَ بِاللّه وَ اليَومَ الآخِر» درباره ابى عُبَيده بن جراح نازل شده، كه پدرش را در جنگ بدر كشت.

و در بعضى از روايات آمده كه در شأن پدر ابوبكر نازل شده كه وقتى به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» ناسزا گفت، پسرش ابوبكر چنان بر سرش كوبيد كه به زمين افتاد، و آيه نامبرده در شأن وى نازل شد. و در بعضى ديگر آمده كه: در شأن عبدالرحمان بن ثابت بن قيس بن شماس نازل شده كه از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» اجازه خواست به زيارت دايى اش كه از مشركان بود، برود، و حضرت اجازه اش داد. همين كه برگشت و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» وارد شد، حضرت و مسلمانانى كه در اطراف آن جناب بودند، اين آيه را برايش خواندند.

ليكن هيچ يك از اين روايات با سياق و مضمون آيات مورد بحث نمى سازد. براى اين كه آيه مورد بحث، جداى از ساير آيات قبل و بعدش نيست، و اتصالى روشن به آن ها دارد.

و در الدر المنثور است كه طيالسى و ابن ابى شيبه، از براء بن عازب روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: محكم ترين و مورد اعتمادترين دستاويزهاى ايمان، حبّ در راه خدا، و بغض در راه خدا است.

و در كافى، به سند خود، از ابان بن تغلب، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: هيچ مؤمنى نيست مگر آن که در باطن قلبش دو گوش هست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۴۴

در يكى از آن دو، شيطان وساوس خود را بر او مى خواند، و در يكى ديگر، فرشتۀ خدا مى خواند، و خداى تعالى، بندۀ مؤمنش را به وسيله فرشته تأييد مى كند، و اين همان است كه قرآن مى فرمايد: «وَ أيّدَهُم بِرُوحٍ مِنهُ».

مؤلف: معناى اين حديث، اين نيست که بگويد روح به معناى فرشته است، بلكه مى خواهد بفرمايد فرشته همواره با روح است، و با آن كار مى كند، همچنان كه قرآن هم فرموده: خدا همواره فرشته را با روح نازل مى كند: «يُنَزّلُ المَلائِكَةَ بِالرّوحِ مِن أمرِهِ».

و در همان كتاب، به سند خود، از ابن بكير روايت كرده كه گفت: به امام باقر «عليه السلام» عرضه داشتم: معناى اين كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرموده: «اگر مردى زنا كند، روح ايمان از او قهر مى كند و جدا مى شود»، چيست؟ فرمود: اين كلام، ناظر به همان كلام خداى تعالى است كه مى فرمايد: «وَ أيّدَهُم بِرُوحٍ مِنهَ»، اين روح خدايى است كه از مرد زناكار جدا مى شود.

باز در همان كتاب است كه محمد بن سنان، از ابى خديجه روايت كرده كه گفت: داخل شدم بر ابى الحسن «عليه السلام»، به من فرمود: خداى تعالى، مؤمن را به روحى تأييد مى كند كه همواره در هر عمل نيكى كه مى كند و تقوايى كه به خرج مى دهد، به سراغش مى آيد، و هر وقت عمل زشتى مرتكب شود و يا تجاوزى بكند، از او غايب مى شود. پس روح خدا در هنگام عمل خير مؤمن از خوشحالى به اهتزاز در مى آيد، و در هنگام گناه و عمل زشتش به زمين فرو مى رود. حال كه چنين است، اى بندگان خدا، قدر نعمت هاى خدا را بدانيد، و دل خود را اصلاح كنيد، تا يقين شما زياد گشته، سود نفيس و پر قيمت ببريد. خدا رحمت كند شخصى را كه تصميم بر عمل خيرى بگيرد، و آن را انجام دهد، و چون تصميم بر عمل زشتى مى گيرد، از آن صرف نظر كند. آنگاه فرمود: ما روح را با اطاعت خدا و عمل براى او كمك و تأييد مى كنيم.

مؤلف: از آنچه در ذيل آيه گذشت، روشن شد كه اين روح يكى ازمراتب روح انسانى است كه تنها مؤمن، آن هم بعد از آن كه ايمان خود را به حد كمال رسانيد، به آن مرتبه مى رسد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۴۵

و ديگر از آن جدا نمى شود. همان طور كه روح نباتى و حيوانى و انسانى كه بين مؤمن و كافر مشترك است، از مراتب روح آدمى است و هرگز از آن جدا نمى گردد. چيزى که هست، اين مرتبه از روح بعد از آن كه در نفس پيدا شد، گاهى همچنان در نفس باقى مى ماند، و رو به رشد مى گذارد، و در نفس هيئتى و صورتى خوب پديد مى آورد. و گاهى دچار هيئت زشتى مى شود، هيئتى كه در اثر گناه پيدا شده، و با آن معارضه مى كند، و پس از توبه يا عوامل ديگر از شرّ آن خلاصى يافته، موانع ناسازگارش از بين مى رود، تا آن كه خودش در نفس مستقر گشته، آن صورت نيكو در نفس رسوخ يابد، و ديگر دستخوش زوال و دگرگونگى نشود.

با اين بيان روشن مى شود كه مراد امام «عليه السلام» از «روحى كه به سراغش مى آيد» و اين كه فرمود: «اين روح همواره با او هست»، این است که صورت آن روح در نفس پيدا مى شود. چون اين صورت است كه گاهى در اثر برخورد با صورتى زشت از بين مى رود، نه اصل روح. و نيز روشن شد كه مرادش از اين كه فرمود: «در زمين فرو مى رود»، اين است كه به طور كنايه بفهماند آن صورت خوب از بين مى رود. و همچنين است مرادش در روايت قبلى كه مى فرمود: «روح ايمان از او جدا مى شود».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۴۶

«سوره حشر»

آيات ۱ - ۱۰ سوره حشر

  • سوره «حشر»؛ مدنى است و بيست و چهار آيه دارد.

بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * سبَّحَ للَّهِ مَا فِى السّمَاوَاتِ وَ مَا فى الاَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الحَْكِيمُ(۱) هُوَ الَّذِى أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِن دِيَارِهِمْ لاَوَّلِ الحَْشرِ مَا ظنَنتُمْ أَن يَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُم مَّانِعَتُهُمْ حُصُونهُم مِّنَ اللَّهِ فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يحْتَسِبُوا وَ قَذَف فى قُلُوبهِمُ الرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتهُم بِأَيْدِيهِمْ وَ أَيْدِى الْمُؤْمِنِينَ فَاعْتَبرُوا يَا أُولى الاَبْصَارِ(۲) وَ لَوْلا أَن كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْجَلاءَ لَعَذَّبهُمْ فِى الدُّنْيَا وَ لهَُمْ فِى الاَخِرَةِ عَذَابُ النَّارِ(۳) ذَلِك بِأَنهُمْ شاقُّوا اللَّهَ وَ رَسولَهُ وَ مَن يُشاقِّ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شدِيدُ الْعِقَابِ(۴) مَا قَطعْتُم مِّن لِّينَةٍ أَوْ تَرَكتُمُوهَا قَائمَةً عَلى أُصولِهَا فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِيُخْزِى الْفَاسِقِينَ(۵) وَ مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لا رِكابٍ وَ لَكِنَّ اللَّهَ يُسلِّطُ رُسُلَهُ عَلى مَن يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شىْءٍ قَدِيرٌ(۶) مَّا أَفَاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَللَّهِ وَ لِلرَّسولِ وَ لِذِى الْقُرْبى وَ الْيَتَامَى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السّبِيلِ كىْ لا يَكُونََ دُولَةَ بَينَ الاَغْنِيَاءِ مِنكُمْ وَ مَا ءَاتَاكُمُ الرَّسولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شدِيدُ الْعِقَابِ(۷) لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِمْ وَ أَمْوَالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضلاً مِّنَ اللَّهِ وَ رِضوَاناً وَ يَنصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسولَهُ أُولَئك هُمُ الصادِقُونَ(۸) وَ الَّذِينَ تَبَوَّءُو الدَّارَ وَ الايمَانَ مِن قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيهِمْ وَ لا يَجِدُونَ فى صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِّمَّا أُوتُوا وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بهِمْ خَصاصةٌ وَ مَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئك هُمُ الْمُفْلِحُونَ(۹) وَ الَّذِينَ جَاءُو مِن بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَ لاخْوَنِنَا الَّذِينَ سبَقُونَا بِالايمَانِ وَ لا تجْعَلْ فى قُلُوبِنَا غِلاًّ لِّلَّذِينَ ءَامَنُوا رَبَّنَا إِنَّك رَءُوفٌ رَّحِيمٌ(۱۰)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۴۷
«ترجمه آيات»

به نام خداى رحمان و رحيم.

آنچه در آسمان هاست و آنچه در زمين است، براى خدا تسبيح مى گويد و او عزيز و حكيم است (۱).

او كسى است كه براى اولين بار كافرانى از اهل كتاب را از ديارشان بيرون كرد، با اين كه شما احتمالش را هم نمى داديد و مى پنداشتيد دژهاى محكمى كه دارند جلوگير هر دشمن و مانع آن مى شود كه خدا به ايشان دست يابد، ولى عذاب خداى تعالى از راهى كه به فكرشان نمى رسيد، به سراغشان رفت و خدا رعب و وحشت بر دل هايشان بيفكند، چنان كه خانه هاى خود را به دست خود و به دست مؤمنان خراب كردند، پس ‍ اى صاحبان بصيرت عبرت بگيريد (۲).

و اگر نه اين بود كه خدا جلاى وطن را براى آنان مقدّر كرده بود، هر آينه در دنيا عذابشان مى كرد و به هر حال در آخرت عذاب آتش دارند (۳).

اين بدان جهت است كه ايشان با خدا و رسولش دشمنى كردند، و هر كس با خدا دشمنى كند (همين سرنوشت را دارد)، چون خدا شديد العقاب است (۴).

شما مسلمانان هيچ نخلى را قطع نمى كنيد و هيچ يك را سر پا نمى گذاريد، مگر به اذن خدا و همۀ اين ها براى اين است كه خدا فاسقان را خوار كند (۵).

خدا هر غنيمتى از آنان به رسول خود رسانيد، بدون جنگ شما رسانيد، شما بر اموال آنان هيچ اسب و شترى نتاختيد، ليكن اين خداست كه رسولان خود را بر هر كس كه خواهد، مسلط مى كند، كه او بر هر چيزى قادر است (۶).

آنچه خدا از اموال اهل قُرا به رسول خود برگردانيد، از آنِ خدا و رسول او و از آنِ خويشان رسول و فقيران و مسكينان و درماندگان در راه است، تا اموال بين توانگران دست به دست نچرخد. و هر دستورى كه رسول به شما داد، بگيريد و از هر گناهى نهی تان كرد، آن را ترك كنيد و از خدا بترسيد، كه خدا عقابى سخت دارد (۷).

از غنائم، سهمى براى فقراى مهاجرين است، آنان كه به دست دشمن از اموال و خانه هاى خود بيرون شدند، و به اميد رسيدن به فضل و رضوان خدا، ترك وطن كردند و همواره خدا و رسولش را يارى مى دهند، اينان همان صادقان اند (۸).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۴۸

و نيز سهمى از آن غنائم، از آنِ كسانى از اهل مدينه است كه در مدينه و در قلعه ايمان جاى دارند و قبل از مهاجران ايمان آورده بودند و هر مؤمنى را كه از ديار شرك به سويشان هجرت مى كند، دوست مى دارند و وقتى اسلام به آنان چيزى مى دهد، در دل خود نيازى به آنچه به مهاجران داده شده، احساس نمى كنند و مهاجران را بر خود مقدّم مى دارند، هرچند كه خود نيز محتاج باشند. و كسانى كه بخل درونى خود را به توفيق خداى تعالى جلو مى گيرند، رستگارند (۹).

و سهمى از آنِ كسانى است كه بعدها به اسلام در مى آيند، مى گويند: پروردگارا! ما را و برادران ايمانی مان را كه در ايمان از ما سبقت گرفتند، بيامرز و كينه كسانى را كه ايمان آوردند، در دل هاى ما ميفكن كه تو رؤوف و رحيمى (۱۰).

«بیان آيات»

اين سوره، به داستان يهوديان بنى النضير اشاره دارد كه به خاطر نقض پيمانى كه با مسلمين بسته بودند، محكوم به جلاى وطن شدند. و نيز به اين قسمت از داستان اشاره دارد كه سبب نقض عهدشان اين بود كه منافقان به ايشان وعده دادند كه اگر نقض عهد كنيد، ما شما را يارى مى كنيم، ولى همين كه ايشان نقض عهد كردند، منافقان به وعده اى كه داده بودند، وفا ننمودند. و در ضمن اين اشارات، مطالبى ديگر نيز در اين سوره آمده، و از آن جمله، مسأله حكم غنيمت «بنى النضير» است.

و از آيات برجسته اين سوره، هفت آيه آخر آن است كه خداى سبحان در آن ها، بندگان خود را دستور مى دهد به اين كه از طريق مراقبت نفس و محاسبۀ آن، آمادۀ ديدارش شوند، و عظمت كلام و جلالت قدر خود را در قالب بيان عظمت ذات مقدسش، و اسماى حُسنا و صفات عُليايش بيان مى فرمايد. و اين سوره به شهادت سياقش، در مدينه نازل شده.

«سبَّحَ للَّهِ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَ مَا فى الاَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الحَْكِيمُ»:

اين آيه، آغاز سوره مى باشد و سوره با مضمونى افتتاح شده كه با همان مضمون ختم مى شود. چون در آخر سوره، باز از تسبيح تمامى موجودات آسمان ها و زمين سخن رفته، مى گويد: «يُسَبِّحُ لَهُ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَ الأرضِ وَ هُوَ العَزِيزُ الحَكِيمُ».

و اگر سوره را با مسأله تسبيح افتتاح نمود، به خاطر مطالبى است كه در خلال سوره آمده، و آن - همان طور كه گفتيم - خيانت يهود و نقض عهدش، و وعدۀ فريبكارانه منافقان به يهوديان است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۴۹

خواسته بفهماند اين گونه مكرها بر دامن كبريايى خدا گردى نمى نشاند. و اگر آيه را با جملۀ «عزيز» و «حكيم» ختم كرد، براى اين است كه باز در اين سوره، سرانجام كار يهود و منافقان را تشبيه كرده به اقوامى كه در قرن هاى نزديك به عصر يهوديان و منافقان وبال فريبكاری هاى خود را چشيدند و اين، خود شاهد عزت و اقتدار خداست. و نيز اگر دچار عذاب شدند، بدين جهت بوده كه عذابشان بر طبق حكمت و مصلحت بوده، و اين خود شاهد حكمت خدا است.

ماجرای اخراج یهودیان بنی النضير از سرزمين شان

«هُوَ الَّذِى أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِن دِيَارِهِمْ لاَوَّلِ الحَْشرِ»:

اين آيه، تسبيح موجودات و عزت و حكمت خداى را كه در آيه قبلى آمده بود، تأييد مى كند، و مراد از جملۀ «آنان كه از اهل كتاب كافر شدند و خدا بيرونشان كرد»، قبيلۀ بنى النضير است كه يكى از قبائل يهود بودند، و در بيرون شهر مدينه منزل داشتند. و بين آنان و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، عهدى بر قرار شده بود كه همواره با هم به مسالمت زندگى كنند. دشمنان هر يك دشمنان ديگرى، و دوستان هر يك دوستان ديگرى باشد. ولى بنى النضير اين پيمان را شكستند و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» دستور داد تا جلاى وطن كنند كه - إن شاء اللّه - شرح داستانشان در بحث روايتى آينده مى آيد.

كلمۀ «حشر»، به معناى بيرون كردن است، اما نه بيرون كردن يك نفر، بلكه يك جمعيت، و نه به اختيار، بلكه به اجبار. و اضافۀ «اوّل الحشر»، اضافۀ صفت به موصوف، و به معناى حشر اولى است. و لام در «لأوّل»، به معناى «فِى = در» است، نظير لامى كه بر سرِ كلمۀ «دُلُوك» در جملۀ «أقِمِ الصَّلوة لِدُلُوكِ الشَّمسِ» آمده. يعنى نماز بخوان در هنگام دلوك شمس.

و معناى آيه اين است كه: خداى تعالى، همان كسى است كه يهوديان بنى النضير را براى اولين بار، از جزيرة العرب، از خانه و زندگی شان بيرون كرد. آنگاه به اهميت جريان اشاره نموده، مى فرمايد: «مَا ظَنَنتُم أن يَخرُجُوا». يعنى: هيچ احتمال نمى داديد كه از وطن خود دست كشيده، بيرون روند. چون شما از اين قبيله، قوت و شدت و نيرومندى سابقه داشتيد.

«وَ ظَنُّوا أنَّهُم مَانِعَتُهُم حُصُونُهم مِنَ اللّه »: خود آن ها هم، هرگز چنين احتمالى نمى دادند. آن ها پيش خود فكر مى كردند قلعه هاى محكمشان نمى گذارد خدا آسيبشان برساند، و مادام که در آن قلعه ها متحصن هستند، مسلمانان بر آنان غلبه نمى يابند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۵۰

در اين آيه، با اين كه مى توانست بفرمايد: «مَانِعَتُهُم حُصُونُهُم مِنَ المُسلِمِين»، فرمود: «مِنَ اللّه» و اين، بدان جهت است كه در آيه قبلى، اخراج آنان را به خدا نسبت داده بود. و همچنين در ذيل آيه، القاى رعب در دل هاى آنان را به خدا نسبت داد. از لحن اين آيه استفاده مى شود که بنى النضير چندين قلعه داشتند، نه يكى. چون فرموده: «حُصُونُهُم».

آنگاه به فساد پندار آنان و خبط و اشتباهشان پرداخته، مى فرمايد: «فَأتَاهُمُ اللّهُ مِن حَيثُ لَم يَحتَسِبُوا». خداى تعالى، از جايى و از درى به سراغشان آمد كه هيچ خيال نمى كردند. و منظور از «آمدن خدا»، نفوذ اراده او در ميان آنان است، اما نه از راهى كه آنان گمان مى كردند - كه همان دژها و درها است - بلكه از طريق باطنشان كه همان راه هاى قلبی شان است. لذا مى فرمايد: «وَ قَذَفَ فِى قُلُوبِهِمُ الرُّعبَ». و كلمۀ «رُعب»، به معناى خوفى است كه دل را پر كند.

«يُخرِبُونَ بُيُوتَهُم بِأيدِيهِم »: خانه هايشان را به دست خود ويران مى كردند كه به دست مسلمانان نيفتد. و اين از قوت سيطره اى بود كه خداى تعالى بر آنان داشت. براى اين كه خانمانشان را به دست خود آنان و به دست مؤمنان ويران كرد. و اين كه فرمود: «و به دست مؤمنان»، بدين جهت است خدا به مؤمنان دستور داده، و آنان را به امتثال دستور و به كرسى نشاندن اراده اش موفق فرموده بود.

«فَاعتَبِرُوا»: پس پند بگيريد اى صاحبان بصيرت. چون مى بينيد كه خداى تعالى، يهوديان را به خاطر دشمنی شان با خدا و رسول، چگونه در به در كرد.

بعضى از مفسران گفته اند: خود يهوديان، خانه هايشان را خراب كردند، تا بهتر بتوانند فرار كنند، و مؤمنان خانه هاى ايشان را خراب كردند تا به آنان برسند.

بعضى ديگر گفته اند: منظور از تخريب خانه ها اختلال نظام زندگى است. يهوديان به خاطر نقض عهد، خانه هاى خود را خراب كردند. و منظور از خراب كردن آن به دست مؤمنان، اين است كه مؤمنان مأمور شدند با ايشان قتال كنند.

ولى هيچ يك از اين دو قول، به نظر درست نمى رسد. زيرا ظاهر جملۀ «يُخرِبُونَ بُيُوتَهُم ...» اين است كه بيان باشد براى جملۀ «فَأتَاهُمُ اللّهُ مِن حَيثُ لَم يَحتَسِبُوا». و معلوم مى شود كه تخريب بيوت، اثر نقض عهد است و بعد از آن واقع شده است. و وجه اول مى خواست بگويد: تخريب خانه ها به نقشه خود يهود بود، نه نقشه الهى. و وجه دوم مى خواست بگويد: تخريب خانه ها، عين نقض عهد است، نه اين كه به راستى خانه ها را خراب كرده باشند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۵۱

«وَ لَوْلا أَن كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْجَلاءَ لَعَذَّبهُمْ فِى الدُّنْيَا وَ لهَُمْ فِى الاَخِرَةِ عَذَابُ النَّارِ»:

گفتيم «جلاء» به معناى ترك وطن است. و «نوشتن جلاء عليه يهود»، به معناى راندن قضاء آن است. و مراد از عذاب دنيوى آنان، عذاب انقراض و يا كشته شدن و يا اسير گشتن است.

و معناى آيه است كه: اگر خداى تعالى اين سرنوشت را براى آنان ننوشته بود كه جان خود را برداشته و جلاى وطن كنند، در دنيا به عذاب انقراض يا قتل يا اسيرى گرفتارشان مى كرد. همان طور كه با بنى قريظه چنين كرد، ولى در هر حال، در آخرت، به عذاب آتش معذبشان مى سازد.

«ذَلِك بِأَنهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسولَهُ وَ مَن يُشاقِّ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شدِيدُ الْعِقَابِ»:

كلمه «مشاقة»، به معناى مخالفت از روى دشمنى است. و اشاره با كلمۀ «ذلك»، به همان مسأله بيرون راندن بنى النضير، واستحقاق عذاب آنان در صورت عدم جلاء است. در اين آيه شريفه، نخست مشاقّۀ با خدا و رسول را ذكر نموده، سپس خصوص مشاقّۀ با خدا را آورده و اين، اشاره است به اين كه مخالفت با رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» هم، مخالفت با خداست. و بقيه الفاظ آيه روشن است.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←