تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۳۲

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



و در الدر المنثور است كه بيهقى، از عروه نقل كرده كه گفت: رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، وقتى از حديبيّه بر مى گشت و به طرف مدينه مى آمد، مردى از اصحابش گفت: به خدا ما فتحى نكرديم، براى اين كه مانع ما از زيارت خانه شدند. تنها نتيجۀ كار ما اين شد كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» در حديبيّه معطل شود، و دو نفر از مسلمانان اهل مكه را به آنان پس دهد.

اين سخن به گوش رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» رسيد كه بعضى از مردم چنين مى گويند.

فرمود: بسيار بد حرفى زدند، زيرا اين بزرگترين فتح براى ما بود، كه مشركان با آن همه ناراحتى كه از شما ديدند، و خداوند چند نوبت شما را بر آنان ظفر داد، و شما كه در كنار شهر ايشان بوديد، سالم و با غنيمت و مأجور برگرداند، و بدون خونريزى از بلاد ايشان دور شديد، و خود آنان تقاضاى صلح نموده، براى آمدن به نزد شما از خود رغبت نشان دادند. پس اين بزرگترين فتح بود.

مگر روز «أُحُد» فراموشتان شده كه به منظور فرار از دشمن به بالاى بلندى ها مى گريختيد، و صداى من تنها به آخرين نفر شما مى رسيد؟ آيا از يادتان رفته جنگ «احزاب» را كه از بالاى مدينه و پايين آن بر شما تاختند و چشم هايتان از شدت ترس از كاسه بيرون مى زد، و دل ها تا گلوگاه ها رسيده، در باره خداى تعالى پندارهايى مى پنداشتيد؟

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۰۴

مسلمانان گفتند: خدا و رسولش درست مى گويند. راستى ماجراى حديبيّه، فتحى عظيم و از عظيم ترين فتوح بود. به خدا سوگند اى پيامبر خدا، ما در آنچه شما فكر كرديد، فكر نمى كرديم، و تو از ما به خدا و به امور داناترى. در اين جا بود كه سوره «فتح» نازل شد.

مؤلف: احاديث در داستان حديبيّه بسيار است. آنچه ما نقل كرديم، قسمتى از آن بود.

و در تفسير قمى، به سند خود، از عمر بن يزيد بياع سابرى مى گويد: به امام صادق «عليه السلام» عرضه داشتيم: آيه «لِيَغفِرَ لَكَ اللّهُ مَا تَقَدّمَ مِن ذَنبِكَ وَ مَا تَأخّر» چه معنا دارد؟ فرمود: ايشان گناهى نداشتند، حتى تصميم بر گناهى را هم نگرفتند، وليكن خداى تعالى، گناهان شيعه اش را بر او حمل كرد، و آنگاه آمرزيد.

و در عيون الاخبار، در رواياتى كه مجلس مأمون با حضرت رضا «عليه السلام» را حكايت مى كند، به سند خود كه به ابن جهم دارد، روايت كرده كه گفت: در مجلس مأمون حاضر شدم، ديدم حضرت رضا «عليه السلام» نزد اوست. مأمون از آن جناب مى پرسيد: يابن رسول اللّه! آيا رأى شما اين نيست كه انبياء معصوم اند؟ فرمود: بله - تا آنجا كه مأمون گفت - پس بفرما ببينم معناى اين كلام خداى عزّوجلّ: «لِيَغفِرَ لَكَ مَا تَقَدّمَ مِن ذَنبِكَ وَ مَا تَأخّر» چيست؟

حضرت فرمود: در نظر مشركان عرب هيچ كس گناهكارتر و گناهش عظيم تر از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» نبود. براى اين كه آن ها سيصد و شصت خدا داشتند، و رسول خدا كه آمد، همۀ آن ها را از خدايى انداخت و مردم را به اخلاص خواند، و اين در نظر آن ها، بسيار سنگين و عظيم بود.

گفتند: «أجَعَلَ الآلِهَة إلَهاً وَاحِداً إنّ هَذَا لَشَئٌ عُجَاب * وَ انطَلَقَ المَلَأ مِنهُم أن امشُوا وَ اصبِرُوا عَلى آلِهَتِكُم إنّ هَذَا لَشَئٌ يُرَادُ * مَا سَمِعنَا بِهَذَا فِى المِلّةِ الآخِرَة إن هَذَا إلّا اختِلَاق: آيا آن همه خدا را يكى كرده، اين خيلى شگفت آور است، بزرگانشان براى تحريك مردم به راه افتادند كه برخيزيد و از خدايان خود دفاع كنيد، كه اين وظيفه اى است مهم، ما چنين چيزى را در هيچ كيشى نشنيده ايم، اين جز سخنى خود ساخته نيست».

اين جاست كه وقتى خداى تعالی، مكه را براى پيامبرش فتح مى كند، مى فرمايد: «إنّا فَتَحنَا لَكَ فَتحاً مُبِيناً لِيَغفِرَ لَكَ اللّهُ مَا تَقَدّمَ مِن ذَنبِكَ وَ مَا تَأخّر: يعنى ما اين فتح آشكار را برايت كرديم، تا تبعات و آثار سوئى را كه دعوت گذشته و آينده ات در نظر مشركان دارد، از بين ببريم، تا ديگر در صدد آزارت برنيايند». و همين طور هم شد. بعد از فتح مكه، عده اى مسلمان شدند و بعضى از مكه فرار كردند. آن هايى هم كه ماندند، قدرت بر انكار توحيد نداشتند، و با دعوت مردم آن را مى پذيرفتند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۰۵

پس با فتح مكه، گناهانى كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» نزد مشركان داشت، آمرزيده شد. يعنى ديگر نتوانستند دست از پا خطا كنند. مأمون عرضه داشت: خدا خيرت دهد، يا اباالحسن!

و در تفسير عياشى، از منصور بن حازم، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: از روزى كه آيه «إنّى أخَافُ إن عَصَيتُ رَبّى عَذابُ يَومٍ عَظِيم» نازل شد، رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، آرام و قرار نداشت، و مرتب از آن سخن مى گفت، تا آن كه سوره «فتح» نازل شد. ديگر از آن آيه سخنى نگفت، و آن را مثل سابق، مكرر براى مردم نخواند.

مؤلف: اين معنا از طرق اهل سنت نيز روايت شده، ولى حديث خالى از شبهه نيست. چون از آن بر مى آيد كه قبول كرده كلمه «ذنب»، به معناى نافرمانى خدا، و منافى با عصمت است، در حالى كه گفتيم معنايش اين نيست.

و در كافى، به سند خود، از جميل روايت كرده كه گفت: من از امام صادق «عليه السلام»، از معناى آيه «هُوَ الّذِى أنزَلَ السّكِينَةَ فِى قُلُوبِ المُؤمِنِين» پرسيدم كه اين سكينت چيست؟ فرمود: ايمان است، همچنان كه دنبالش فرمود: «لِيَزدَادُوا إيمَاناً مَعَ إيمَانِهِم».

مؤلف: ظاهر اين روايت چنين مى رساند كه جملۀ «لِيَزدَادُوا إيمَاناً مَعَ إيمَانِهِم» را تفسير براى سكينت گرفته، و در همين معنا روايتى ديگر نيز هست.

روایتی در معنای «ایمان» و کمی و زیادتی آن

و نيز در همان كتاب، به سند خود، از ابى عمرو زبيرى، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه گفت: به حضورش عرضه داشتم: اى عالم! مرا خبر ده از اين كه كدام يك از اعمال نزد خدا افضل است؟

فرمود: آن چيزى كه ساير اعمال جز به وسيله آن قبول نمى شود. پرسيدم آن چيست؟ فرمود: ايمان به خدايى كه جز او معبودى نيست. اين از همه اعمال، درجه اش بالاتر و منزلتش شريف تر و بركاتش بيشتر است.

مى گويد: پرسيدم: آيا مرا از ايمان خبر نمى دهى كه آيا صرف گفتن شهادتين است و يا عمل كردن؟ فرمود: ايمان، همه اش عمل است و گفتن شهادتين هم، عمل زبان است كه خدا وجوب آن را در كتابش و نور واضحش بيان كرده، و دليلش از ناحيه عقل هم تمام است. كتاب هم، شاهد عقل است، و به سوى رهنمودهاى عقل مى خواند.

عرضه داشتم : فدايت شوم توضيح بدهيد تا بفهمم. فرمود: ايمان، حالات و درجات و صفات و منازلى دارد. بعضى از آن مراتب، مرتبۀ تامّ است، كه ديگر به منتهى درجه رسيده است، و بعضى از آن ناقص است و نقصانش، روشن است. و بعضى از آن، نه به آن تماميت است و نه به اين نقص، بلكه از طرف نقصان به سوى كمال ترجيح دارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۰۶

عرضه داشتم: مگر ايمان، تامّ و ناقص، و كم و زياد دارد؟ فرمود: بله. پرسيدم: چطور؟ فرمود: براى اين كه خداى تعالى، ايمان را بر تمامى اعضاى بنى آدم واجب، و در همه آن ها تقسيم كرده. هيچ عضوى از اعضاء نيست مگر آن كه موظف به داشتن ايمانى است، غير آن ايمانى كه اعضاى ديگر دارند.

پس هر كس خدا را ديدار كند، در حالى كه اعضاى خود را حفظ كرده، و هر يك را در انجام وظيفه اى كه داشته به كار بسته، خدا را با ايمان كامل ديدار كرده، و اهل بهشت است. و هر كس كه در يكى از آن ها خيانت كرده و يا از حدودى كه خدا معين نموده، تعدّى كند، خدا را ناقص الايمان ملاقات كرده است.

عرضه داشتم: نقصان و كمال ايمان را فهميدم. حال بفرماييد: اين زيادتى ايمان از كجا مى آيد؟

فرمود: از آمادگى، همچنان كه خداى عزّوجلّ، پاسخ اين سؤال را چنين مى دهد: «وَ إذَا مَا أُنزِلَت سُورَةٌ فَمِنهُم مَن يَقُولُ أيُّكُم زَادَتهُ هَذِهِ إيمَاناً فَأمَّا الّذِينَ آمَنُوا فَزَادَتهُم إيمَاناً وَ هُم يَستَبشِرُونَ وَ أمّا الّذِينَ فِى قُلُوبِهِم مَرَضٌ فَزَادَتهُم رِجساً إلَى رِجسِهِم: و چون سوره اى نازل مى شود، بعضى ها مى پرسند: كدام يك از شما است كه اين سوره، ايمانش را زياد كرده باشد؟ و اما آن هايى كه ايمان دارند، آن سوره ايمانى بر ايمانشان بيفزايد و خوشحال مى شوند. و اما آن هايى كه در دل مريض اند، همان سوره، پليدى جديدى بر پليديشان مى افزايد».

و نيز مى فرمايد: «نَحنُ نَقُصُّ عَلَيكَ نَبَأهُم بِالحَقّ إنّهُم فِتيَةٌ آمَنُوا بِرَبّهِم وَ زِدنَاهُم هُدىً: ما اخبار آنان را به حق برايت نقل مى كنيم، آنان جوانمردانى بودند كه به پروردگار خود ايمان آورده بودند، و ما هدايتشان را بيشتر كرديم».

و اگر ايمان در همه افراد يكى مى بود، و هيچ زيادت و نقصانى در بين نبود، ديگر احدى بر ديگرى برترى نمى داشت، و نعمت ها و مردم همه برابر مى شدند، و فضيلتى در كار نمى بود، وليكن اين تماميت ايمان است كه مؤمنان را بهشتى مى كند، و اين زيادتى آن است كه مؤمنان را از نظر درجاتى كه نزد خدا دارند، مختلف مى سازد، و اين كمى ايمان است، كه مقصرين را داخل آتش مى سازد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۰۷

آيات ۸ - ۱۰ سوره فتح

إِنَّا أَرْسلْنَاك شاهِداً وَ مُبَشّراً وَ نَذِيراً(۸) لِّتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ وَ تُسبِّحُوهُ بُكرَةً وَ أَصِيلاً(۹) إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَك إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَن نَّكَث فَإِنَّمَا يَنكُث عَلى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفى بِمَا عَهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسيُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً(۱۰)

«ترجمه آيات»

ما تو را فرستاديم تا شاهد امت باشى و امت را بشارت و انذار دهى (۸).

تا شما امت، به خدا و رسول ايمان آورده، او را يارى و احترام كنيد و صبح و شام تسبيحش گوييد (۹).

به درستى آن هايى كه با تو بيعت مى كنند، جز اين نيست كه با خدا بيعت مى كنند، چون دست خدا بالاى دستشان است. بنابراين، هر كس بيعت خود را بشكند، عليه خودش شكسته و هر كس وفا كند، به عهدى كه با خدا بر سرِ آن پيمان بسته، خداى تعالى، خيلى زود پاداش عظيمى به او مى دهد (۱۰).

«بیان آيات»

اين چند آيه، فصل دوم از آيات سوره است كه در آن، خداى سبحان، پيامبر خود را از درِ تعظيم و تكريم، چنين معرفى مى كند كه او را به عنوان «شاهد» و «مبشّر» و «نذير» فرستاده، اطاعت او اطاعت خدا، و بيعت با او، بيعت با خدا است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۰۸

فصل اول سوره، در اين مقام بود كه بر پيامبر خود منت بگذارد به اين كه فتح و مغفرت و اتمام نعمت و هدايت و نصرت ارزانی اش داشته، و بر مؤمنان منت بگذارد به اين كه سكينت را بر دل هايشان افكنده، و در نتيجه داخل بهشتشان مى كند. و نيز، مشركان و منافقان را تهديد كند به غضب و لعنت و آتش.

«إِنَّا أَرْسلْنَاك شاهِداً وَ مُبَشّراً وَ نَذِيراً»:

مراد از «شاهد» بودن آن جناب، شهادتش بر اعمال امت، يعنى بر ايمان و كفر و عمل صالح و طالح آن ها است. و مسأله شهادت رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، در قرآن كريم مكرر آمده، و قبلا بحث مفصل پيرامون معناى اين شهادت گذشت و گفتيم كه: مراد از آن شهادت، حمل در دنيا است، و اما اداء شهادت ها، جايش در آخرت است.

و «مبشّر» بودن آن جناب، به اين بود كه افراد با ايمان و با تقوا را به قرب خدا و ثواب جزيل او بشارت مى داد.

و «نذير» بودنش، بدين جهت بود كه كفار و اعراض كنندگان را به عذاب دردناك خدا انذار و تخويف مى كرد.

«لِّتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ وَ تُسبِّحُوهُ بُكرَةً وَ أَصِيلاً»:

در قرائت مشهور، همه فعل هاى چهارگانه با «تاء» - كه علامت خطاب است - قرائت شده. و در قرائت ابن كثير و ابوعمرو، با «ياء» - كه علامت غيبت است - قرائت شده، و قرائت اين دو، با سياق مناسب تر است.

و به هرحال، لام در جمله «لِتُؤمِنُوا»، لام تعليل است. مى فرمايد: اگر ما تو را به عنوان «شاهد» و «مبشّر» و «نذير» فرستاديم، براى اين بود كه به خدا و رسولش ايمان بياوريد. (و بنابر قرائت دوم: ايمان بياورند).

و «تعزير» - كه مصدر «تُعَزّرُوهُ» است - به طورى كه گفته اند - به معناى نصرت است. و «توقير» - كه مصدر «تُوَقّرُوهُ» است - به معناى تعظيم است. همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «مَا لَكُم لَا تَرجُونَ لِلهِ وَقَاراً». و ظاهرا ضميرهايى كه در سه فعل آيه آمده، همه به خداى تعالى بر مى گردد.

و معناى آيه، اين است كه: ما تو را به عنوان «شاهد» و «مبشّر» و «نذير» فرستاديم، تا مردم به خدا و رسولش ايمان آورند، و او را با دست و زبان يارى كنند و تعظيم و تسبيح - كه منظور تسبيح در نماز است - بنمايند. هم در بامدادان و هم در عصر.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۰۹

ولى بعضى از مفسران گفته اند: ضمير در دو فعل «تُعَزّرُوهُ» و «تُوَقّرُوهُ»، به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» بر مى گردد، و ضمير در «تُسَبّحُوهُ»، به خداى تعالى عود مى كند. ولى يك نكته اين توجيه را موهون مى سازد و آن اتحاد سياق است، كه با وحدت سياق، نمى شود مرجع ضمائر را مختلف كرد.

معناى این که بيعت با پيامبر«ص»، بيعت با خدا است

«إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَك إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ ...»:

كلمه «بيعت»، يك نوع پيمان است كه بيعت كننده، خود را مطيع بيعت شونده مى سازد. راغب، در مفردات مى گويد: «وقتى مى گويند با سلطان بيعت كرد، كه بيعتش متضمن بذل طاعت باشد. البته طاعت به قدر مقدور».

و اين كلمه، از ماده «بيع» - كه معناى معروفى دارد - گرفته شده، و چون رسم عرب (و همچنين در ايران)، اين بود كه وقتى مى خواستند معامله را قطعى كنند، به يكديگر دست مى دادند، و گويا با اين عمل، مسأله نقل و انتقال را نشان مى دادند - چون نتيجه نقل و انتقال، كه همان تصرف است، بيشتر به دست ارتباط دارد - لذا دست به دست يكديگر مى زدند و به همين جهت، دست زدن به دست ديگرى در هنگام بذل اطاعت را، «مبايعه» و «بيعت» مى خواندند.

و حقيقت معنايش اين بود كه: بيعت كننده، دست خود را به بيعت شونده مى بخشيد، و به سلطان بيعت شونده مى گفت: اين دست من، مالِ تو است. هر كارى مى خواهى، با آن انجام بده.

پس اين كه فرمود: «إنّ الّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إنّمُا يُبَايِعُون»، در حقيقت مى خواهد بيعت با رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را، به منزله بيعت با خدا قلمداد كند، به اين ادعاء كه اين همان است. هر اطاعتى كه از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» بكنند، در حقيقت از خدا كرده اند. چون طاعت او، طاعت خدا است.

آنگاه همين نكته را در جمله «يَدُ اللّه فَوقَ أيدِيهِم»، بيشتر بيان و تأكيد كرده مى فرمايد: دست او، دست خدا است. همچنان كه در آيه: «وَ مَا رَمَيتَ إذ رَمَيتَ وَلَكِنّ اللّهَ رَمَى» نيز، دست او را دست خدا خوانده است.

و در اين كه كارها و خصائص رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، كار خدا و شأن خدا است، آيات بسيارى در قرآن عزيز آمده. مانند آيه «مَن يُطِعِ الرّسُولَ فَقَد أطَاعَ اللّه». و آيه «فَإنّهُم لَا يُكَذّبُونَكَ وَلَكِنَّ الظّالِمِينَ بِآيَاتِ اللّه يَجحَدُون». و آيه «لَيسَ لَكَ مِنَ الأمرِ شَئٌ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۱۰

«فَمَن نَكَثَ فَإنّمَا يَنكُثُ عَلى نَفسِهِ» - كلمه «نكث»، به معناى پيمان شكنى و نقض بيعت است. جمله مورد بحث، تفريع و نتيجه گيرى از جمله «إنّ الّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إنّمَا يُبَايِعُونَ اللّه» است، و معناى مجموع آن دو، چنين است:

حال كه بيعت تو، بيعت خدا است، پس كسى كه بيعت تو را بشكند، شكنندۀ بيعت خدا است و به همين جهت، به جز خودش كسى متضرر نمى شود، همچنان كه اگر وفا كند، كسى جز خودش از آن بيعت سود نمى برد. چون خدا، غنىّ از همه عالَم است.

«وَ مَن أوفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيهُ الله فَسَيُؤتِيهِ أجراً عَظِيماً» - اين جمله، وعدۀ جميلى است به كسانى كه عهد و بيعت خدا را حفظ مى كنند، و به آن وفا مى نمايند.

و اين آيه، خالى از اشاره به اين نكته نيست كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» در هنگام بيعت، دست خود را روى دست مردم مى گذاشت، نه اين كه مردم دست روى دست آن جناب بگذارند.

اقوال مفسران در معناى جمله: «يَدُ اللّه فَوقَ أيدِيهِم»

مفسران، در معناى جمله «يَدُ اللّه فَوقَ أيدِيهِم»، اقوال ديگرى دارند:

بعضى گفته اند: استعاره اى است تخييليّه، كه به منظور تأكيد مطالب قبل آمده، و اين را تقرير مى كند كه بيعت با رسول، بيعت با خدا است، بدون هيچ گونه تفاوت. پس كأنّه اين طور به خيال ها انداخته كه خدا هم يكى از بيعت شوندگان است. آن وقت براى خدا دستى اثبات مى كند كه بالاى دست بيعت كنندگان، جاى دست رسول قرار مى گيرد.

ولى چنين توجيهى با ساحت قدس خداى تعالى سازگار نيست، و بزرگتر از آن است كه آدمى او را به وجهى به خيالش اندازد، كه از آن منزّه است.

بعضى ديگر گفته اند: مراد از كلمه «يد»، قوت و نصرت است. پس «يَدُ اللّه»، به معناى نصرت اللّه و قوت اللّه مى باشد. مى خواهد بفرمايد: قوّت و نصرت خدا، فوق قوّت و نصرت مردم است، و يعنى: اى پيامبر! اعتمادت به نصرت خدا باشد، نه به نصرت آنان.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۱۱

ولى اين هم با مقام آيه جور نيست. براى اين كه مقام، مقام إعظام بيعت رسول خدا است، و اين كه بيعت مردم با آن جناب، آن قدر مهم است كه گويى بيعت با خود خدا است، و اعتماد از نصرت خدا، هرچند كار خوبى است، ليكن اجنبى از مقام آيه است.

بعضى ديگر گفته اند: مراد از كلمه «يد»، عطيه و نعمت است. يعنى: نعمت خدا بر مسلمين كه يا ثواب است و يا توفيق بيعت، فوق نعمت و خدمتى است كه آن ها به تو كرده اند و با تو بيعت نمودند.

بعضى ديگر گفته اند: نعمت خدا بر مردم كه هدايتشان كرده، عظيم تر از خدمتى است كه آن ها به تو كردند، و تو را اطاعت نمودند. و از اين قبيل توجيه ها، كه ما فايده اى در بحث پيرامون آن ها نمى بينيم.

بحث روايتى

در الدر المنثور است كه ابن عدى، ابن مردويه، خطيب و ابن عساكر، در كتاب تاريخ خود، از جابر بن عبداللّه روايت كرده اند كه گفت: وقتى آيه «وَ تُعَزّرُوهُ» بر پيغمبر نازل شد، به اصحاب خود فرمود: مى دانيد يعنى چه؟ عرضه داشتند: خدا و رسولش داناتر است. فرمود: يعنى او را يارى مى كنيد.

و در عيون الاخبار، به سند خود، از عبداللّه بن صالح هروى روايت كرده كه گفت: من به على بن موسى الرضا «عليهما السلام» عرضه داشتم: يابن رسول اللّه! شما در باره اين حديث كه راويان حكايتش مى كنند كه مؤمنان، خدا را از همان منزل هاى بهشتى خود زيارت مى كنند، چه مى فرمايى؟

فرمود: اى اباصلت! خداى تعالى، پيغمبر خود را از تمامى خلایق، حتى از ملائكه و انبياء برترى داده، و طاعت او را طاعت خود خوانده، و بيعت با او را بيعت با خود خوانده، و زيارتش در دنيا و آخرت را، زيارت خود خوانده، و در باره اطاعتش فرموده: «مَن يُطِعِ الرّسُولَ فَقَد أطَاعَ اللّه». و در باره بيعتش فرموده: «إنّ الّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إنّمَا يُبَايِعُونَ اللّه يَدُ اللّه فَوقَ أيدِيهِم»، و خود رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرموده: «هر كس مرا زيارت كند، چه در حياتم و چه بعد از مرگم، خدا را زيارت كرده، و درجه او در بهشت، بالاترين درجات است، و كسى كه رسول خدا را در درجه اى كه دارد در بهشت و در منزل خودش زيارت كند، خداى تبارك و تعالى را زيارت كرده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۱۲

و در ارشاد مفيد، در حديثى كه بيعت حضرت رضا را حكايت مى كند، آمده: مأمون نشست و براى حضرت رضا «عليه السلام» دو پشتى بزرگ گذاشت. خودش روى فرش نشست و حضرت رضا را در آن جايگاه نشانيد، در حالى كه عمامه اى بر سر و شمشيرى حمايل داشت. آنگاه دستور داد به پسرش عباس، كه اولين كسى باشد كه با آن جناب بيعت مى كند. حضرت رضا، دست مبارك خود را طورى بلند كرد كه كف دستش، ‍ رو به صورت عباس و ساير مردم بود.

مأمون عرضه داشت: دست خود را دراز كن، تا بيعت كنند.

فرمود: رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، اين طور بيعت مى گرفت. پس مردم آمدند، و با آن جناب در حالى كه دستش بالاى دست مردم بود، بيعت كردند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۱۳

آيات ۱۱ - ۱۷ سوره فتح

سيَقُولُ لَك الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الاَعْرَابِ شغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَ أَهْلُونَا فَاستَغْفِرْ لَنَا يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِم مَّا لَيْس فى قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَن يَمْلِك لَكُم مِّنَ اللَّهِ شيْئاً إِنْ أَرَادَ بِكُمْ ضراًّ أَوْ أَرَادَ بِكُمْ نَفْعَا بَلْ كانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرَا(۱۱) بَلْ ظنَنتُمْ أَن لَّن يَنقَلِب الرَّسولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلى أَهْلِيهِمْ أَبَداً وَ زُيِّنَ ذَلِك فى قُلُوبِكُمْ وَ ظنَنتُمْ ظنَّ السوْءِ وَ كنتُمْ قَوْمَا بُوراً(۱۲) وَ مَن لَّمْ يُؤْمِن بِاللَّهِ وَ رَسولِهِ فَإِنَّا أَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ سعِيراً(۱۳) وَ للَّهِ مُلْكُ السّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ يَغْفِرُ لِمَن يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَن يَشاءُ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَّحِيماً(۱۴) سيَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انطلَقْتُمْ إِلى مَغَانِمَ لِتَأْخُذُوهَا ذَرُونَا نَتَّبِعْكُمْ يُرِيدُونَ أَن يُبَدِّلُوا كلَامَ اللَّهِ قُل لَّن تَتَّبِعُونَا كذَلِكُمْ قَالَ اللَّهُ مِن قَبْلُ فَسيَقُولُونَ بَلْ تحْسدُونَنَا بَلْ كانُوا لا يَفْقَهُونَ إِلّا قَلِيلاً(۱۵) قُل لِّلْمُخَلَّفِينَ مِنَ الاَعْرَابِ ستُدْعَوْنَ إِلى قَوْمٍ أُولى بَأْسٍ شدِيدٍ تُقَاتِلُونهُمْ أَوْ يُسلِمُونَ فَإِن تُطِيعُوا يُؤْتِكُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسناً وَ إِن تَتَوَلَّوْا كَمَا تَوَلَّيْتُم مِّن قَبْلُ يُعَذِّبْكمْ عَذَاباً أَلِيماً(۱۶) لَّيْس عَلى الاَعْمَى حَرَجٌ وَ لا عَلى الاَعْرَج حَرَجٌ وَ لا عَلى الْمَرِيضِ حَرَجٌ وَ مَن يُطِع اللَّهَ وَ رَسولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تجْرِى مِن تحْتِهَا الاَنهَارُ وَ مَن يَتَوَلَّ يُعَذِّبْهُ عَذَاباً أَلِيماً(۱۷)

«ترجمه آيات»

از اعراب، آن هايى كه از حركت با تو تخلف كردند، به زودى از درِ عذرخواهى خواهند گفت: بى سرپرستى اموال و خانواده، ما را از شركت در جهاد باز داشت، از خدا برايمان طلب مغفرت كن. ولى اين سخنى است كه به زبان خود مى گويند و دل هايشان چيز ديگر مى گويد. به ايشان بگو: اگر خدا بخواهد گرفتارتان كند و يا سودى برايتان بخواهد، كيست كه چنين اختيار و قدرتى را دارا باشد كه جلو آن را بگيرد، بلكه خدا به آنچه مى كنيد، دانا و با خبر است (۱۱).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۱۴

اين بود كه پنداشتيد رسول و مؤمنان از اين جنگ به هيچ وجه به خانواده خود بر نمى گردند و همين پندار در دلتان موجّه جلوه كرد و ظن سویى برديد و مردمى هالك بوديد (۱۲).

و كسى كه به خدا و رسولش ايمان نياورده، بداند كه ما براى كافران آتشى تهيه كرده ايم (۱۳).

ملك آسمان ها و زمين از آنِ خدا است، او هر كه را بخواهد، مى آمرزد و هر كه را بخواهد، عذاب مى كند و خدا همواره آمرزگار مهربان است (۱۴).

به زودى آن هايى كه از شركت در جهاد تخلف كردند، وقتى كه مى رويد كه غنيمت هاى جنگى را بگيريد، خواهند گفت: بگذاريد ما هم با شما بياييم. اينان مى خواهند كلام خداى را مبدّل نمايند. بگو: نه، شما هرگز ما را پيروى نمى كنيد و اين را خداى تعالى قبلا به من خبر داده. وقتى اين را بشنوند، خواهند گفت: شما به ما حسد مى ورزيد، ولى بايد بدانند كه جز اندكى فهم ندارند (۱۵).

بگو به اعرابى كه تخلف كردند، اگر راست مى گوييد، به زودى به جنگى ديگر دعوت خواهيد شد، جنگ با مردمى دلاور كه بايد يا مسلمان شوند و يا با ايشان بجنگند. اگر در آن روز اطاعت كرديد، خداوند اجرى نيك به شما خواهد داد و اگر آن روز هم مثل جنگ قبلى تخلف ورزيديد، خداوند به عذابى دردناك معذبتان مى كند(۱۶).

در مسأله جهاد بر افراد نابينا و لنگ و بيمار گناهى نيست (اگر تخلف كنند) و كسى كه خدا و رسولش را اطاعت كند، خداوند او را در جناتى داخل مى كند كه از دامنه آن، نهرها روان است و كسى كه اعراض كند، خداوند تعالى، به عذابى دردناك معذّبش مى كند (۱۷).

«بیان آيات»

اين آيات، فصل سومى است از آيات سوره و در آن، متعرض حال عرب هايى است كه از يارى رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» تقاعد ورزيدند، و در سفر حديبيّه شركت نكردند. و به طورى كه گفته اند، آن ها، اعراب و قبایل اطراف مدينه بودند. يعنى «جهينه»، «مزينه»، «غفار»، «اشجع»، «اسلم» و «دئل»، كه از امر آن جناب تخلف كرده و گفتند: محمد و طرفدارانش به جنگ مردمى مى روند، كه ديروز در كنج خانه خود، به دست ايشان كشته دادند و به طور قطع، از اين سفر بر نمى گردند و ديگر ديار و زن و فرزند خود را نخواهند ديد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۱۵

خداى سبحان، در اين آيات به رسول گرامى اش خبر داد كه اينان به زودى تو را مى بينند، و از نيامدنشان اعتذار مى جويند، كه سرگرم كارهاى شخصى و رسيدگى به اهل و به مال ها بوديم، و از تو مى خواهند برايشان طلب مغفرت كنى. ولى خدا آنان را در آنچه مى گويند، تكذيب مى كند، و تذكر مى دهد كه سبب نيامدنشان، چيزى است غير از آنچه كه اظهار مى كنند و آن، سوء ظنّ شان است، و خبر مى دهد كه به زودى درخواست مى كنند تا دوباره به تو بپيوندند و تو نبايد بپذيرى.

چيزى كه هست، به زودى دعوتشان خواهى كرد به جنگ قومى ديگر. اگر اطاعت كردند، كه اجرى جزيل دارند و گرنه عذابى دردناك در انتظارشان هست.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←