تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۳۸

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



معناى اين كه خداى تعالى، «رَفِيعُ الدّرجَات» است

مفسران، براى جمله «رَفِيعُ الدّرَجَات»، معانى مختلفى ذكر كرده اند:

بعضى گفته اند: معنايش «رَافِعُ الدّرَجَات» است. يعنى: او، درجات انبياء و اولياء را در بهشت بالا مى برد.

و بعضى ديگر گفته اند: رافع آسمان هاى هفتگانه اى است، كه ملائكه از آن آسمان ها، به سوى عرش خدا بالا مى روند.

و بعضى گفته اند: معنايش اين است كه نردبان هاى صعود به سوى عرشش، رفيع و بلند است.

بعضى ديگر گفته اند: اصلا معناى تحت اللفظى آن منظور نيست، بلكه اين جمله، كنايه است از رفعت شأن و سلطنت خداى تعالى.

ولى آنچه با دقت از آيه شريفه استفاده مى شود، اين است كه: اين آيه و آيه بعدش، ملك خدا بر خلقش را توصيف مى كند، به اين بيان كه:

خداى تعالى، داراى عرشى است كه زمام تمامى امور مخلوقات در آن جا جمع مى شود، و اوامر راجعه به خلق از آن جا نازل مى شود. البته آن مقام هم، بر حسب مراتبى كه در خلق خدا هست، داراى مراتبى و درجاتى است متعالى، و شايد آن مراتب عبارت باشد از آسمان ها، كه در كلام مجيدش، به عنوان مسكن ملائكه معرفى شده، كه امر خدا از عرش به سوى ايشان نازل مى شود، و همين آسمان هايند كه بين مردم و عرش خدا حائل شده اند.

آنگاه مى فرمايد: روزى - كه همان روز تلاقى و ديدار باشد - فرا خواهد رسيد كه در آن روز، ديگر حجابى بين خدا و مردم نمى ماند. روزى است كه از جلو چشم و بصيرت مردم، كشف غطا مى شود و پرده ها، كنار زده مى شود. و در همان روز است كه به دست خدا، آسمان ها، در هم پيچيده مى گردد و عرش خدا، براى مردم هويدا مى شود. آن روز، براى همه روشن مى شود كه تنها حاكم بر هر چيز، او بوده و ملكى، جز ملك او نيست. در چنين روزى، او در بين مردم حكم مى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۸۳

پس مراد از «دَرَجَات» بنابر اين بيان، درجاتى است كه از آن جا به سوى عرش خدا بالا مى روند، و آن وقت، جملۀ «رَفِيعُ الدّرَجَات ذُوالعَرش»، كنايه استعارى است از بلندى عرش ملك خدا، از افق خلق و غايب بودن آن از خلق، قبل از قيامت. آن هم غايب بودن به درجاتى بس رفيع و مسافتى بس دور.

«يُلْقِى الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَن يَشاءُ مِنْ عِبَادِهِ»:

اين جمله اشاره دارد به امر رسالت، كه يكى از شؤون آن انذار است. و اگر روح را به قيد «مِن أمرِهِ» مقيد كرد، براى اين است كه دلالت كند بر اين كه مراد از «روح»، همان روحى است كه در آيه «قُل الرُّوحُ مِن أمرِ رَبّى» آمده، و همان روحى است كه در آيه «يُنَزّلُ الملائكة بِالرّوحِ مِن أمرِهِ عَلى مَن يَشَاءُ مِن عِبَادِهِ أن أنذِرُوا»، بدان اشاره فرموده.

در نتيجه، مراد از «إلقاى روح بر هر كس كه خدا بخواهد»، نازل كردن آن با ملائكۀ وحى است، بر آن كس. و مراد از جملۀ «مَن يَشَاءُ مِن عِبَادِهِ»، رسولانى هستند كه خدا ايشان را براى رسالت خود برگزيده. و در معناى «روح القاء شده بر نبى»، اقوال ديگرى هست، كه قابل اعتنا نيستند.

وجه نامگذاری روز قيامت، به «يَومُ التلاق» و روز «بروز» برای خداوند

«لِيُنذِرَ يَومَ التّلَاق» - منظور از «يَومَ التّلاق»، روز قيامت است. و بدين جهت آن را به اين نام ناميده، كه: «در آن روز، خلايق يكديگر را ملاقات مى كنند»؛ و يا: «خالق و مخلوق، به هم بر مى خورند»؛ و يا: «اهل آسمان و زمين، با هم تلاقى مى كنند»؛ و يا: «ظالم و مظلوم، به يكديگر مى رسند»؛ و يا: «در آن روز، هر كسى، به عمل خود مى رسد». البته براى هر يك از اين وجوه، قائلى هست.

و ممكن است قول دوم را، يعنى «تلاقى خالق و مخلوق» را، به مضمونى كه مكرر در قرآن آمده، تأييد كرد و آن مضمون، عبارت از همين است كه: «روز قيامت، مردم، پروردگار خود را مى بينند». يكى از آيات كه اين مضمون را خاطر نشان مى سازد، آيه: «بِلِقَاءِ رَبّهِم لَكَافِرُون» است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۸۴

يكى ديگر، آيه: «إنّهُم مُلَاقُوا رَبّهِم» است. و يكى ديگر، آيه: «يَا أيّهَا الإنسَانُ إنّكَ كَادِحٌ إلى رَبّكَ كَدحاً فَمُلَاقِيه » است.

و معناى «لقاء»، اين است كه: در آن روز، تمامى سبب هايى كه در دنيا مردم را به خود مشغول مى كرد، از كار مى افتند و در آن روز، اين حقيقت فاش و روشن مى شود كه: تنها «حقّ مبين»، خداست، و در آن روز، حقيقت هر كسى نيز، براى خدا بروز مى كند.

«يَوْمَ هُم بَارِزُونَ لا يَخْفَى عَلى اللَّهِ مِنهُمْ شىْءٌ ...»:

اين آيه شريفه، كلمۀ «يَومَ التّلاق» را تفسير مى كند. مى فرمايد: «يَومَ التّلاق»، روزى است كه باطن مردم ظاهر مى شود.

و معناى «بروز مردم براى خدا»، اين نيست كه خدا در دنيا از باطن مردم خبر نداشت، و در آن روز خبردار مى شود، بلكه معنايش اين است كه: مردمى كه در دنيا به خاطر اشتغال به سبب هاى موهوم از معرفت پروردگارشان محجوب بودند و متوجه نبودند كه مُلك خدا بر آن ها احاطه دارد و تنها حاكم بر آنان خداست، و يگانه در ربوبيت و الوهيت است، روز قيامت، به خاطر از كار افتادن آن سبب هاى موهوم، اين معانى برايشان بروز مى كند.

پس جملۀ «يَومَ هُم بَارِزُون»، اشاره است به از بين رفتن هر سببى كه در دنيا، حاجب و مانع از درك حقايق بود. و جملۀ «لَا يَخفَى عَلَى اللّهِ مِنهُم شَئ»، تفسير همان «بروز براى خداست»، و معناى آن را توضيح مى دهد، و مى فهماند كه دل ها و اعمالشان، همه زير نظر خدا بوده، ظاهر و باطنشان براى خدا ظاهر بوده و آنچه به ياد دارند و آنچه فراموش ‍ كرده اند، همه براى خدا مكشوف و هويداست.

«لِمَنِ المُلكُ اليَومَ لِلهِ الوَاحِدِ القَهّار» - اين جمله، سؤال و جوابى است از ناحيه خداى سبحان، كه با اين سؤال و جواب، حقيقت روز قيامت را بيان مى كند كه: روز ظهور مُلك و سلطنت خدا بر خلق است. مُلك و سلطنت على الاطلاق.

و اگر در اين جمله، خدا را به صفت «واحد قهّار» توصيف كرد، براى اين است كه انحصار مُلك در خدا را تعليل كند، كه چرا گفتيم: «مُلك، تنها و تنها براى خداست». مى فرمايد: بدين جهت كه مُلك خدا به سبب سلب استقلال از هر چيز، قاهر و مسلط بر آن چيز است، و چون خدا «واحد» است، پس مُلك هم، تنها براى اوست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۸۵

«الْيَوْمَ تُجْزَى كُلُّ نَفْسِ بِمَا كسبَت لا ظلْمَ الْيَوْمَ إِنَّ اللَّهَ سرِيعُ الحِْسابِ»:

حرف «باء» در جملۀ «بِمَا كَسَبَت»، به اصطلاح، «باى صله» است، و مراد بيان يكى از خصايص روز قيامت است، و آن اين است كه: در آن روز، به هر نفسى، عين آنچه را كه كرده، به عنوان جزاى كرده هايش مى دهند.

پس جزاى هر كس، همان عمل اوست، همچنان كه در جاى ديگر مى فرمايد: «يَا أيّهَا الّذِينَ كَفَرُوا لَا تَعتَذِرُوا اليَومَ إنّمَا تُجزَونَ مَا كُنتُم تَعمَلوُنَ».

و جمله «إنّ اللّهَ سَرِيعُ الحِسَاب»، تعليل نفى ظلم است، كه جمله «لا ظُلمَ اليَوم»، از آن خبر مى داد. مى فرمايد: اين كه گفتيم در امروز هيچ ظلمى نيست، بدين علت است كه خداى تعالى، در محاسبه سريع است. چنان نيست كه رسيدگى به حساب يك نفر، او را از حساب افراد ديگر باز بدارد، تا در نتيجه به اشتباه بيفتد و جزاى اين را به آن، و پاداش آن را به اين بدهد، و در نتيجه ظلمى پيش بيايد.

و اين تعليل، ناظر به اين است كه ظلم ناشى از اشتباه را نفى مى كند. و اما ظلم عمدى، احتياج به نفى ندارد. براى اين كه وقتى بنا شد عين عمل انسان را به عنوان جزا به انسان بدهند، ديگر چنين ظلمى تصور ندارد.

«وَ أَنذِرْهُمْ يَوْمَ الآزِفَةِ إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الحَْنَاجِرِ كَاظِمِينَ ...»:

كلمه «آزفه»، از اوصاف روز قيامت، و به معناى نزديك است. پس معناى اين جمله، آن است كه: مردم را از روز نزديك انذار كن، و اين معنا، يعنى نزديك بودن قيامت، در آيه: «إنّهُم يَرَونَهُ بَعِيداً وَ نَريهُ قَرِيباً» نيز آمده.

«إذِ القُلُوبُ لَدَى الحَنَاجِرِ» - «حَنَاجِر»، جمع «حنجره»، به معناى سرِ حلق است. اين جمله، كنايه است از نهايت درجۀ ترس. گويا كار مردم از شدّت وحشت به جايى مى رسد كه گويى دل هايشان از جاى خود كنده مى شود و تا حنجره بالا مى آيد. و كلمۀ «كَاظِمِين»، اسم فاعل از «كَظم» است، و «كَظم»، به معناى شدت اندوه است.

«مَا لِلظّالِمِينَ مِن حَمِيمٍ وَ لا شَفِيعٍ يُطَاع» - كلمۀ «حميم»، به معناى نزديك و خويشاوند است، و معناى جمله، اين است كه: كفار، خويشاوند و نزديكى ندارند كه به يارى آنان بپاخيزد و حميت قرابتش به هيجان آيد. و اين معنا، در جملۀ «فَلا أنسَابَ بَينَهُم يَومَئذٍ» نيز آمده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۸۶

و معناى جملۀ «وَ لَا شَفِيعٍ يُطَاع» اين است كه: كفار، شفاعت پذيرفته ندارند.

«يَعْلَمُ خَائنَةَ الاَعْينِ وَ مَا تُخْفِى الصّدُورُ»:

بعضى گفته اند: كلمه «خائنة»، مصدر است، مانند «خيانت»، نظير كلمۀ «كاذِبة» و «لاغِيَة»، كه اولى، به معناى «كذب» و دومى، به معناى «لغو» است. و مراد از «خَائِنَةَ الأعيُن»، تمامى گناهان نيست، بلكه تنها آن گناهانى منظور است كه براى ديگران هويدا نباشد، و از آنان پوشيده باشد. مانند «سَارِقَةُ النّظَر»، كه به معناى نگاه هاى زير چشمى و پنهانى است. به دليل اين كه جملۀ «خَائِنَةَ الأعيُن»، با جملۀ «وَ مَا تُخفِى الصُّدُور» آمده.

بعضى ديگر گفته اند: جملۀ مزبور، از باب اضافۀ صفت به موصوف است و لازمۀ آن، اين است كه علم خدا به «خَائِنَةَ الأعيُن»، به معناى معرفت باشد و معناى آيه چنين باشد كه: خدا، چشم هاى خائن را مى شناسد. ولى معناى صحيح همان معناى اول است.

و جمله «وَ مَا تُخفِى الصُّدُور»، به معناى وجوه كفر و نفاق و گناهان است، كه صاحبش آن را در نفس خود پنهان مى داشت.

احتجاج بر توحيد، با بيان اين كه «خدا، قضاى به حق مى كند»

«وَ اللَّهُ يَقْضى بِالْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ لا يَقْضُونَ بِشىْءٍ ...»:

اين جمله، حجت ديگرى است بر يگانگى خداى تعالى در الوهيت، كه آن را بعد از داستان انحصار مُلك در خدا، در روز قيامت، نيز بعد از ذكر اين كه «خدا، خَائِنَةَ الأعيُن را مى داند»، آورده، تا آن دو جمله، مقدمه براى جملۀ مورد بحث بوده باشند.

و حاصل اين حجت، آن است كه: يكى از لوازم ضرورى و بديهى الوهيت اين است كه: إله، بايد در بندگان خود و در بين آنان به حق داورى كند و خداى سبحان، در قيامت، در بين خلقش به حق داورى مى كند. اما خدايانى كه شما مشركان اتخاذ كرده ايد، هيچ حكمى نمى كنند. نه به حق و نه به باطل. براى اين كه اين آلهه، خود مملوك خدايند، و هيچ چيز را مالك نيستند.

و يكى از موارد قضاى خداى تعالى، تدبير جزئيات امور بندگان است، كه از راه خلقت چيزى بعد از خلقت چيز ديگر انجام مى دهد. آرى اين تدبير، خود مصداقى از حكم و قضا است. به شهادت اين كه يك جا مى فرمايد: «إنّمَا أمرُهُ إذَا أرَادَ شَيئاً أن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُون». و جايى ديگر، همين خلقت و تدبير را تعبير به «قضا» كرده، فرموده «إذَا قَضَى أمراً فَإنّمُا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُون». و غير خداى تعالى، هيچ كس و هيچ چيز، سهم و نصيبى از اين «قضا» ندارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۸۷

و يكى ديگر از موارد قضاى او، تشريع دين است. دينى كه آن را براى رساندن خلق به سوى خود، راهى پسنديده دانسته و فرموده: «وَ قَضَى رَبُّكَ ألّا تَعبُدُوا إلّا إيَاهُ».

«إنّ اللّهَ هُوَ السّمِيعُ البَصِير» - يعنى: خدا داراى حقيقت علم به مسموعات و به مبصرات است و اين علمش، ذاتى اوست و غير از او، هيچ كس چنين نيست. و هر كس، هر قدر از اين علم را دارا باشد، خدا به او تمليك كرده و اجازه اش را به وى داده، نه اين كه خودش ذاتا چنين باشد.

بحث روایتی: (رواياتى درباره برخی از آیات گذشته)

در تفسير قمى، در ذيل جملۀّ «يُلقِى الرّوحَ مِن أمرِهِ عَلى مَن يَشَاءُ مِن عِبَادِهِ» مى گويد: منظور «رُوحُ القُدُس» است، كه مخصوص رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» و ائمه اهل بيت «صلوات اللّه عليهم اجمعين» است.

و در معانى الأخبار، به سند خود، از حفص ابن غياث، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: «يَومُ التَّلاق»، روزى است كه اهل آسمان، با اهل زمين تلاقى مى كنند.

مؤلف: اين روايت را، قمى هم، در تفسير خود آورده، با اين تفاوت كه نه سند آن را ذكر كرده و نه نام امام «عليه السلام» را برده.

و در توحيد، به سند خود، از ابن فضّال، از حضرت رضا «عليه السلام»، از پدران بزرگوارش، از على «عليه السلام» روايت كرده، كه در ضمن حديثى فرمود:

خداى تعالى مى فرمايد: «لِمَنِ المُلكُ اليَومَ». در پاسخش، ارواح انبيا و رسولانش و حجت هايش مى گويند: «لِلّهِ الوَاحِدِ القَهّار». آنگاه خداى جلّ جلاله مى فرمايد: «اليَوم تُجزَى كُلُّ نَفسٍ بِمَا كَسَبَت».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۸۸

و در نهج البلاغه مى فرمايد: خداى سبحان، بعد از فناى دنيا مانند روز ازل، تنها مى ماند. ديگر هيچ چيز با او نخواهد بود، همان طور كه قبل از آغاز خلقت تنها بود. بعد از فناى آن نيز تنها مى شود، در حالى كه ديگر نه وقتى مى ماند و نه زمانى و نه حينى و نه مكانى. در آن هنگام است كه اجل ها و مدّت ها و سال ها و ساعت ها، همه معدوم مى شوند. چيزى وجود ندارد به غير از خداى واحد قهّار، كه بازگشت همۀ امور، به سوى اوست. بدون قدرت خود آن ها، خلقتشان آغاز گشت، و بدون امتناعشان از هستى نابود مى شوند و اگر قدرت بر امتناع از نيستى مى داشتند، بقايشان دوام مى يافت.

و در تفسير قمى، به سند خود، از ثوير بن ابى فاخته، از على بن الحسين «عليهما السلام» روايت كرده كه: شخصى از آن جناب، از فاصلۀ بين دو نفخه پرسيد كه چقدر است؟ فرمود: هر قدر كه خدا بخواهد.

آنگاه امام «عليه السلام»، كيفيت نفخ و مُردن اهل زمين و آسمان را بيان كرده، تا آن جا كه مى فرمايد:

پس خلق همچنان در اين حال مى مانند تا خدا بخواهد. آنگاه به آسمان امر مى كند تا مضطرب گردد و به كوه ها دستور مى دهد تا به راه افتند، همچنان كه خودش فرموده: «يَومَ تَمُورُ السَّمَاءُ مَوراً وَ تَسِيرُ الجِبَالُ سَيراً». يعنى: كوه ها پهناور شوند و زمين غير اين زمين شود. يعنى زمينى گردد كه ديگر بر پشت آن گناهى نشود. زمين فاش گردد، كه ديگر نه كوهى بماند و نه گياهى، عينا مانند آن روزى كه زمين را براى اولين بار مى گسترد. و نيز عرش خدا هم، مانند روز نخست بر آب قرار گيرد، به سبب عظمت و قدرت خدايى.

آنگاه امام فرمود: در اين هنگام است كه جبار - جلّ جلاله - با صوتى بسيار بلند، كه از ناحيه او بر مى خيزد، ندا مى كند. ندايى كه همۀ اقطار آسمان ها و زمين آن را مى شنوند: «لِمَنِ المُلكُ اليَوم: امروز، مُلك از آنِ كيست»؟ و كسى جوابش نمى گويد. در اين هنگام جبار - عزّوجلّ، پاسخ خود را چنين مى گويد: «لِلّهِ الوَاحِدِ القَهّار: مُلك از آنِ خداى يكتاى قهّار است».

مؤلف: دقت در سه روايت اخير، انسان را به اين نكته راهنمايى مى كند كه آنچه از خلق فانى مى شود، عبارت است از: استقلال وجودشان و روابط و نسبت هايى كه در بين آن هاست، همچنان كه آيات قرآنى نيز، اين معنا را افاده مى كند. و نيز، به اين نكته رهنمون مى شود كه ارواح نمى ميرند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۸۹

و بين دو نفخه هم، وقت و زمانى وجود ندارد. (چون وقتى آسمان متلاشى شد، ديگر خورشيدى و حركتى نمى ماند، تا از حركت آن، شب و روز و صبح و شامى درست شود) - پس از اين نكات غفلت مورز.

و در روايات اين باب، اشارات لطيفى به كار رفته، كه تنها اهل تدبّر متوجه آن ها مى شوند، و در ضمن نكاتى هست، كه ظاهرش با روايات قبل مخالفت دارد.

و در روضه كافى، به سند خود، از ابن ابى عمير، از امام موسى بن جعفر «عليه السلام» روايتى نقل كرده كه در ضمن آن فرموده:

اى ابواحمد! هيچ مؤمنى در دنيا گناهى مرتكب نمى شود و مگر آن كه از ارتكاب آن ناراحت مى شود و پشيمان مى گردد، و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلّم» هم فرموده: «كَفَى بِالنَّدَمِ تَوبَةً: براى توبه همين كافى است كه گنهكار پشيمان گردد». و نيز فرموده: «مَن سَرّتهُ حَسَنَتُهُ وَ سَائَتهُ سَيّئَتُهُ، فَهُوَ مُؤمِنٌ: كسى كه كار نيكش، خرسندش كند و كار بدش، ناراحتش سازد، او مؤمن است». «بنابراين، اگر كسى از گناهى كه مرتكب شده پشيمان نشود، مؤمن نيست و شفاعتى برايش واجب نمى شود و او از ستمكاران است، كه خداى تعالى درباره شان فرموده: «مَا لِلظّالِمِينَ مِن حَمِيمٍ وَ لَا شَفِيعٍ يُطَاع: براى ستمكاران، نه دوست دلسوزى هست و نه شفيعى، كه شفاعتش پذيرفته شود».

و در معانى الاخبار، به سندى كه به عبد الرحمان بن سلمه جريرى دارد، روايت كرده كه گفت: من از امام صادق «عليه السلام» پرسيدم: معناى اين كلام خداى تعالى چيست كه مى فرمايد: «يَعلَمُ خَائِنَةَ الأعيُن»؟ فرمود: مگر نمى بينى كه گاهى انسان به چيزى نظر مى كند و چنين وانمود مى كند كه آن را نمى بيند، اين، همان «خَائِنَةَ الأعيُن» است.

و در الدر المنثور است كه ابوداوود، نسايى و ابن مردويه، از سعد روايت كرده اند كه گفت: چون روز فتح مكه شد، رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، همۀ مردم را امان داد، مگر چهار مرد، و دو زن را كه درباره آنان دستور داد هر جا ديديد، به قتلشان برسانيد. حتى اگر به پردۀ كعبه آويخته بودند. و يكى از آن چهار نفر، «عبداللّه بن سعد بن ابى سرح» بود، كه او خود را نزد عثمان بن عفّان پنهان كرد.

و چون رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، مردم را دعوت به بيعت فرمود. عثمان، عبد اللّه را آورد، و عرضه داشت: يا رسول اللّه! با عبداللّه بيعت كن.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۹۰

رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، فقط نگاهى به او كرد، و از بيعت امتناع ورزيد. بار دوم و سوم، عثمان، سخن خود را تكرار كرد، و بعد از بار سوم بيعت كرد. آنگاه رو به اصحاب خود نموده فرمود: چطور يك مرد رشيد، در بين شما پيدا نشد، كه وقتى ديد من از بيعت اين مرد خوددارى كردم، برخيزد و او را به قتل برساند.

عرضه داشتند: يا رسول اللّه! ما چه خبر از نيت درونى شما داشتيم. چرا با چشم به ما اشاره ننمودى؟ فرمود: براى اين كه براى يك پيغمبر شايسته نيست كه «خَائِنَةَ الأعيُن» داشته باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۹۱

آيات ۲۱ - ۵۴ سوره مؤمن

أَوَ لَمْ يَسِيرُوا فى الاَرْضِ فَيَنظرُوا كَيْف كانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ كانُوا مِن قَبْلِهِمْ كانُوا هُمْ أَشدَّ مِنهُمْ قُوَّةً وَ ءَاثَاراً فى الاَرْضِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبهِمْ وَ مَا كانَ لَهُم مِّنَ اللَّهِ مِن وَاقٍ(۲۱) ذَلِك بِأَنَّهُمْ كانَت تَّأْتِيهِمْ رُسلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَكَفَرُوا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ إِنَّهُ قَوِىُّ شدِيدُ الْعِقَابِ(۲۲) وَ لَقَدْ أَرْسلْنَا مُوسى بِئَايَاتِنَا وَ سُلْطانٍ مُّبِينٍ(۲۳) إِلى فِرْعَوْنَ وَ هَامَانَ وَ قَارُونَ فَقَالُوا ساحِرٌ كذَّابٌ(۲۴) فَلَمَّا جَاءَهُم بِالْحَقِّ مِنْ عِندِنَا قَالُوا اقْتُلُوا أَبْنَاءَ الَّذِينَ ءَامَنُوا مَعَهُ وَ استَحْيُوا نِساءَهُمْ وَ مَا كيْدُ الْكَافِرِينَ إِلّا فى ضلَالٍ(۲۵) وَ قَالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونى أَقْتُلْ مُوسى وَلْيَدْعُ رَبَّهُ إِنى أَخَاف أَن يُبَدِّلَ دِينَكمْ أَوْ أَن يُظهِرَ فى الاَرْضِ الْفَسادَ(۲۶) وَ قَالَ مُوسى إِنى عُذْت بِرَبّى وَ رَبِّكُم مِّن كُلِّ مُتَكَبرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الحِْسابِ(۲۷) وَ قَالَ رَجُلٌ مُّؤْمِنٌ مِّنْ ءَالِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلاً أَن يَقُولَ رَبّىَ اللَّهُ وَ قَدْ جَاءَكُم بِالْبَيِّنَاتِ مِن رَّبِّكُمْ وَ إِن يَكُ كاذِباً فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ وَ إِن يَك صادِقاً يُصِبْكُم بَعْضُ الَّذِى يَعِدُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يهْدِى مَنْ هُوَ مُسرِفٌ كَذَّابٌ(۲۸) يَقَوْمِ لَكُمُ الْمُلْك الْيَوْمَ ظاهِرِينَ فى الاَرْضِ فَمَن يَنصرُنَا مِن بَأْسِ اللَّهِ إِن جَاءَنَا قَالَ فِرْعَوْنُ مَا أُرِيكُمْ إِلّا مَا أَرَى وَ مَا أَهْدِيكُمْ إِلّا سبِيلَ الرَّشادِ(۲۹) وَ قَالَ الَّذِى ءَامَنَ يَا قَوْمِ إِنّى أَخَافُ عَلَيْكُم مِّثْلَ يَوْمِ الاَحْزَابِ(۳۰) مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عَادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِينَ مِن بَعْدِهِمْ وَ مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظلْماً لِّلْعِبَادِ(۳۱) وَ يَا قَوْمِ إِنّى أَخَاف عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنَادِ(۳۲) يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَ مَا لَكُم مِّنَ اللَّهِ مِنْ عَاصِمٍ وَ مَن يُضلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ(۳۳)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۹۲

وَ لَقَدْ جَاءَكُمْ يُوسُفُ مِن قَبْلُ بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فى شكٍ مِّمَّا جَاءَكُم بِهِ حَتى إِذَا هَلَك قُلْتُمْ لَن يَبْعَث اللَّهُ مِن بَعْدِهِ رَسولاً كذَلِك يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسرِفٌ مُّرْتَابٌ(۳۴) الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فى ءَايَاتِ اللَّهِ بِغَيرِ سلْطانٍ أَتَاهُمْ كبرَ مَقْتاً عِندَ اللَّهِ وَ عِندَ الَّذِينَ ءَامَنُوا كَذَلِك يَطبَعُ اللَّهُ عَلى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبرٍ جَبَّارٍ(۳۵) وَ قَالَ فِرْعَوْنُ يَا هَامَانُ ابْنِ لى صرْحاً لَّعَلى أَبْلُغُ الاَسبَاب (۳۶) أَسبَابَ السّمَاوَاتِ فَأَطلِعَ إِلى إِلَهِ مُوسى وَ إِنّى لاَظنُّهُ كاذِباً وَ كذَلِك زُيِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ وَ صُدَّ عَنِ السبِيلِ وَ مَا كيْدُ فِرْعَوْنَ إِلّا فى تَبَابٍ(۳۷) وَ قَالَ الَّذِى ءَامَنَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِكُمْ سبِيلَ الرَّشادِ(۳۸) يَا قَوْمِ إِنَّمَا هَذِهِ الْحَيَوةُ الدُّنْيَا مَتَاعٌ وَ إِنَّ الاَخِرَةَ هِىَ دَارُ الْقَرَارِ(۳۹) مَنْ عَمِلَ سيِّئَةً فَلا يُجْزَى إِلّا مِثْلَهَا وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِّن ذَكرٍ أَوْ أُنثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئك يَدْخُلُونَ الجَْنَّةَ يُرْزَقُونَ فِيهَا بِغَيرِ حِسابٍ(۴۰) وَ يَا قَوْمِ مَا لى أَدْعُوكمْ إِلى النَّجَاةِ وَ تَدْعُونَنى إِلى النَّارِ(۴۱) تَدْعُونَنى لاَكفُرَ بِاللَّهِ وَ أُشرِك بِهِ مَا لَيْس لى بِهِ عِلْمٌ وَ أَنَا أَدْعُوكمْ إِلى الْعَزِيزِ الْغَفَّارِ(۴۲) لا جَرَمَ أَنَّمَا تَدْعُونَنى إِلَيْهِ لَيْس لَهُ دَعْوَةٌ فى الدُّنْيَا وَ لا فى الاَخِرَةِ وَ أَنَّ مَرَدَّنَا إِلى اللَّهِ وَ أَنَّ الْمُسرِفِينَ هُمْ أَصحَاب النَّارِ(۴۳) فَستَذْكُرُونَ مَا أَقُولُ لَكُمْ وَ أُفَوِّض أَمْرِى إِلى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرُ بِالْعِبَادِ(۴۴) فَوَقَاهُ اللَّهُ سيِّئَاتِ مَا مَكرُوا وَ حَاقَ بِئَالِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذَابِ(۴۵) النَّارُ يُعْرَضونَ عَلَيهَا غُدُوًّا وَ عَشِيًّا وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ أَدْخِلُوا ءَالَ فِرْعَوْنَ أَشدَّ الْعَذَابِ(۴۶) وَ إِذْ يَتَحَاجُّونَ فى النَّارِ فَيَقُولُ الضُعَفَاؤُا لِلَّذِينَ استَكبرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنتُم مُّغْنُونَ عَنَّا نَصِيباً مِّنَ النَّارِ(۴۷) قَالَ الَّذِينَ استَكبرُوا إِنَّا كُلُّ فِيهَا إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَكَمَ بَينَ الْعِبَادِ(۴۸) وَ قَالَ الَّذِينَ فى النَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّكُمْ يخَفِّف عَنَّا يَوْماً مِّنَ الْعَذَابِ(۴۹) قَالُوا أَوَ لَمْ تَك تَأْتِيكُمْ رُسلُكُم بِالْبَيِّنَاتِ قَالُوا بَلى قَالُوا فَادْعُوا وَ مَا دُعَاؤُا الْكافِرِينَ إِلّا فى ضلَالٍ(۵۰) إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا فى الحَْيَوةِ الدُّنْيَا وَ يَوْمَ يَقُومُ الاَشهَادُ(۵۱) يَوْمَ لا يَنفَعُ الظّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سوءُ الدَّارِ(۵۲) وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا مُوسى الْهُدَى وَ أَوْرَثْنَا بَنى إِسرائيلَ الْكتَاب (۵۳) هُدًى وَ ذِكرَى لاُولى الاَلْبَابِ(۵۴)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۹۳
«ترجمه آیات»

آيا در زمين سير نمى كنند، تا ببينند سرانجام كسانى كه قبل از ايشان بودند، چه شد؟ آنان از اينان نيرومندتر بودند و آثار بيشترى در زمين داشتند، با اين حال، خدا به كيفر گناهانشان بگرفت و از ناحيه خدا هيچ حافظى نداشتند (۲۱).

اين، بدان جهت بود كه رسولانشان به سويشان مى آمدند و آياتى روشن مى آوردند، ولى كفر مى ورزيدند، خدا هم ايشان را بگرفت، كه خدا قوىّ و شديد العقاب است (۲۲).

همين ما بوديم كه فرستاديم موسى را با آيات خود و سلطانى مبين (۲۳).

به سوى فرعون و هامان و قارون، پس گفتند: وى ساحرى است دروغ پرداز (۲۴).

و چون حق را از ناحيه ما آورد، گفتند فرزندان هر كس كه طرفدار اوست، به قتل برسانيد و زنانشان را زنده نگه داريد، ولى كيد و نقشه هاى فرعون، كيدى كور و نقشه اى بر آب بود (۲۵).

و فرعون گفت كه مرا واگذاريد تا موسى را بكشم و او، بايد پروردگار خود را بخواند، كه من مى ترسم دين شما را دگرگون ساخته و يا در زمين فساد انگيزد (۲۶).

موسى گفت: من به پروردگار خودم و پروردگار شما پناه مى برم، از هر متكبّرى كه به روز حساب ايمان ندارد (۲۷).

و مردى از آل فرعون، كه ايمان خود را پنهان مى داشت، گفت: آيا مردى را می كشيد كه مى گويد پروردگار من «اللّه» است، با اين كه از ناحيه پروردگارتان، آياتى روشن آورده؟ و اگر دروغگو باشد، وزر دروغش به عهدۀ خود اوست. ولى اگر راست بگويد، بعضى از آن وعده هايى كه به شما داده، به شما مى رسد. به درستى كه خدا كسى را كه اسرافگر و دروغگو باشد، نمى آمرزد (۲۸).

اى قوم من! امروز، سلطنت و قدرت به دست شماست و در زمين نيرومند هستيد، ولى اگر فردا عذابى از ناحيه خدا بيايد، چه كسى ما را يارى مى كند؟ فرعون گفت: هيچ رأى جز آنچه ارائه دادم، ندارم و شما را جز به راه رشد هدايت نمى كنم (۲۹).

دوباره همان كسى كه ايمان آورده بود، گفت: اى قوم من! به راستى بر شما مى ترسم، از عذابى مثل عذاب روز احزاب (۳۰).

مثل سنتى از عذاب كه در قوم نوح و عاد و ثمود و اقوام بعد از ايشان جريان يافت، و خدا هرگز اراده ظلم نسبت به بندگان ندارد (۳۱).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۹۴

و نيز، من بر شما اى قوم، مى ترسم از روز قيامت، روزى كه بانگ و فرياد مردم از هر سو بلند مى شود(۳۲).

روزى كه از عذاب پا به فرار مى گذاريد، ولى از ناحيه خدا، هيچ حافظى نداريد و كسى كه خدا گمراهش كند، ديگر هيچ راهنما نخواهد داشت (۳۳).

همين شما بوديد كه در گذشته يوسف به سويتان بيامد، و لايزال نسبت به دينى كه برايتان آورده بود، در شك بوديد، تا آن كه از دنيا رفت، گفتيد: ديگر خدا هرگز بعد از وى، رسولى مبعوث نمى كند، اين طور خدا هر اسرافگر شكاك را گمراه مى كند (۳۴).

همان كسانى كه بدون دليلى آسمانى، در آيات خدا جدال مى كنند و اين جدال، عداوت بزرگى است نسبت به خدا و به كسانى كه ايمان آورده اند، خداوند اين چنين مُهر مى زند بر هر قلبى كه متكبّر و جبّار باشد (۳۵).

(از آن جمله)، فرعون است كه به وزيرش هامان گفت: براى من قصرى بلند با آجر بساز، شايد به راه ها دست يابم (۳۶).

راه هاى آسمان، و در نتيجه معبود موسى را ببينم و راست مى گويم كه من او را دروغگو مى پندارم. و اين چنين اعمال زشت فرعون، در نظرش زيبا جلوه كرده بود و از راه باز داشته شده بود و نقشه فرعون، جز به هلاكت وى نينجاميد (۳۷).

و آن كه ايمان آورده بود، گفت: اى قوم! مرا پيروى كنيد، تا شما را به راه رشد هدايت كنم (۳۸).

اى قوم! اين زندگى دنيا، متاعى است و خانه آخرت، خانۀ قرار و دائمى است (۳۹).

كسى كه عمل زشتى كند، تنها كيفرى مثل آن خواهد داشت، ولى كسى كه عملى صالح انجام دهد، چه مرد و چه زن، به شرطى كه ايمان داشته باشد، چنين كسانى داخل بهشت مى شوند و در آن، بى حساب روزى داده خواهند شد (۴۰).

و اى قوم من! چه مى شود مرا كه شما را به سوى نجات مى خوانم، در عوض شما مرا به سوى آتش دعوت مى كنيد (۴۱).

مرا مى خوانيد كه به خدا كفر ورزم و برايش شريك قايل شوم، كه هيچ دليلى بر شرك او ندارم و من، شما را به سوى خداى عزيز آمرزنده دعوت مى كنم (۴۲).

اين حقيقتى است كه آنچه شما مرا به سويش مى خوانيد، نه در دنيا دعوتى دارد و نه در آخرت و محقق است كه بازگشت ما به سوى خداست، و محققا تنها اسرافگران اهل آتش اند (۴۳).

پس به زودى متوجه آنچه به شما مى گويم، خواهيد شد و من امر خود را به خدا واگذار مى كنم، كه خدا داناى به بندگان است (۴۴).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۹۵

خداى تعالى هم، او را از نقشه هاى سوئى كه برايش كشيده بودند، حفظ فرموده و بدترين عذاب متوجه آل فرعون شد (۴۵).

آتشى كه هر صبح و شام بر آن عرضه مى شوند، تا قيامت به پا شود و چون به پا شد، گفته مى شود: اى آل فرعون! داخل شديدترين عذاب شويد (۴۶).

همان روزى كه در آتش با يكديگر، بگو مگو مى كنند، ضعفاء به گردنكشان مى گويند: ما، در دنيا پيرو شما بوديم، حال آيا امروز مى توانيد مقدارى از اين عذاب آتش را از ما برگردانيد؟ (۴۷)

گردنكشان در پاسخ مى گويند: ما و شما، هر دو دسته در آتش هستيم، امروز هم، خدا در بين بندگانش حكم كرده (و خلاصه حاكم خدا بوده، نه اين و آن) (۴۸).

و همۀ آن ها كه در آتش اند، به خازنان دوزخ مى گويند: پروردگارتان را بخوانيد يك روز هم كه شده، عذاب را بر ما تخفيف دهد (۴۹).

در پاسخ مى گويند: آيا همواره رسولانتان با معجزات و آيات روشن به سويتان نيامدند؟ مى گويند: بله آمدند. در پاسخ مى گويند: پس بخوانيد، كه دعاى كافران، جز در ضلالت نخواهد بود (۵۰).

به درستى كه ما رسولان خود را و آنان را كه ايمان آوردند، هم در دنيا و هم در روزى كه گواهان به پاخاسته مى شوند، يارى كرده و مى كنيم (۵۱).

در آن روز، ستمكاران را پشيمانى و عذرخواهى سود ندهد و براى آن ها، خشم و لعن و منزلگاه بد (جهنم) مهياست (۵۲).

و همين ما بوديم كه به موسى هدايت داديم و كتاب را به ارث به بنى اسرائيل داديم (۵۳).

كتابى كه هدايت و تذكر براى خردمندان بود (۵۴).


→ صفحه قبل صفحه بعد ←