تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۳۶

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



بحث روایتی: (رواياتى در ذيل برخى آيات گذشته)

در تفسير قمى، در ذيل جمله «لَئِن أشرَكتَ لَيَحبَطَنّ عَمَلُك وَ لَتَكُونَنّ مِنَ الخَاسِرِين» آمده : اين گفتگو و خطاب با رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» است، ولى منظور امت اوست. و اين، همان كلام امام صادق «عليه السلام» است كه مى فرمايد: خداى تعالى، پيغمبر خود را به روش «دخترم به تو مى گويم، عروسم تو بشنو»، مبعوث فرموده.

و از كتاب توحيد حكايت شده كه وى، به سند خود، از فضيل بن يسار روايت كرده كه گفت: از امام صادق «عليه السلام» شنيدم كه فرمود: خداى عزّوجلّ را نبايد وصف كرد، چون به وصف نمى گنجد.

آنگاه مى گويد: زراره، از امام باقر «صلوات اللّه عليه» روايت كرده كه فرمود: خداى تعالى وصف

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۵۵

نمی شود، و چگونه ممكن است او را وصف كرد، با اين كه خودش در كلام مجيدش فرموده: «وَ مَا قَدَرُوا اللّهَ حَقّ قَدرِهِ». پس خدا با هيچ مقياسى توصيف نمى شود، الا آن كه او، از آن توصيف بزرگتر است.

و نيز، در همان كتاب، به سند خود، از سليمان بن مهران روايت كرده كه گفت: از امام صادق «عليه السلام»، از آيه «وَ الأرضُ جَمِيعاً قَبضَتُهُ يَومَ القِيَامَة» پرسيدم، فرمود: يعنى مالك زمين اوست و احدى با او، شريك در ملك او نيست.

و كلمۀ «قبض» از خداى تعالى، در جاى ديگر به معناى دريغ ورزيدن از بخشش، و كلمۀ «بسط»، به معناى اعطا و گشايش دادن آمده. از آن جمله فرموده: «وَ اللّهُ يَقبِضُ وَ يَبسُطُ وَ إلَيهِ تُرجَعُون». يعنى: خداى تعالى تنگ مى گيرد و عطا مى كند و وسعت مى دهد و قبض، از ناحيه اوست. و به وجهى ديگر، قبض به معناى گرفتن به عنوان قبول است، همچنان كه فرمود: «وَ يَأخُذُ الصّدَقَات». يعنى: خدا صدقات را مى پذيرد، و اهلش را در برابر آن اجر مى دهد.

عرضه داشتم: پس معناى جملۀ «وَ السّمَاوَاتُ مَطوِيّاتٌ بِيَمِيِنه» چيست؟ فرمود: منظور از «يمين»، دست است و منظور از «دست» هم، قدرت و قوت است. و معناى اين كه فرموده: «وَ السّمَاوَاتُ مَطوِيّاتٌ بِيَمِينِه»، اين است كه: آسمان ها به قدرت و قوّۀ خداى سبحان، در هم پيچيده شده، و او، بزرگتر از آن است كه مشركان، درباره اش مى گويند.

مؤلف: در الدرۀ المنثور، از ابوهريره، از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» روايت آورده كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، در ذيل آيه «فَصَعِقَ مَن فِى السّمَاواتِ وَ مَن فِى الأرضِ إلّا مَن شَاءَ اللّهُ» فرموده: «اين هايى كه استثنا شده اند، شهيدانى هستند كه شمشيرها را به كمر بسته، پيرامون عرش خدا قرار دارند»، كه از ظاهر آن بر مى آيد منظور از «نفخه» در اين آيه، غير از نفخۀ اول است، كه براى مُردن جاندارها دميده مى شود، در حالى كه در سابق گفتيم، ظاهر آيه خلاف اين را مى رساند.

و از انس، از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» روايت شده كه فرمود: «استثنا شدگان در آيه، جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و ملك الموت و حاملان عرش اند، كه در آن نفخه نمى ميرند، بلكه بعدا مى ميرند...»، آيه مورد بحث ظاهر در خلاف اين روايت نيز هست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۵۶

و از جابر روايت آورده كه گفت: «اين آيه، موسى «عليه السلام» را استثنا مى كند. چون او يك بار در زمان حياتش دچار صعقه شد...»، و اين روايت، از اين نظر قابل قبول نيست، كه كلمۀ «صعقه»، چه به معناى غش كردن باشد، و چه مُردن، اختصاص به موسى نداشت، بلكه چندين نفر از بنى اسرائيل هم با او بودند و دچار آن صعقه شدند.

و در مجمع البيان، در ذيل آيه «لَهَا سَبعَةُ أبوَاب» گفته است:

در معناى اين آيه، دو قول است. يكى روايتى است كه از على، اميرالمؤمنين «عليه السلام» نقل شده كه فرمود: جهنم كه هفت در دارد، بدين جهت است كه هفت طبقه دارد. هر طبقه، روى طبقه ديگر قرار گرفته. آنگاه براى مجسم كردن مطلب، دست هاى خود را روى هم گذاشت، و فرمود: همين طور روى هم اند، و خداى تعالى، بهشت را همكف زمين قرار داده و آتش دوزخ را روى هم، كه از همه پايين تر، «جهنم» است، و طبقۀ دوم آن، «لظى»، و سومش «حطمة»، و چهارمش «سقر»، و پنجمش «جحيم»، و ششمش «سعير»، و هفتمش «هاويه» است. و در روايت كلبى، طبقۀ زيرين را «هاويه»، و طبقۀ بالاتر از همه را «جهنم» دانسته.

و در خصال، از امام صادق «عليه السلام»، از پدرش، از جدّش، از على «عليه السلام» روايت آورده كه فرمود: براى بهشت، هشت در است. درى كه از آن، انبياء و صديقين داخل مى شوند، و درى كه از آن، شهداء و صالحين وارد مى شوند، و از پنج در ديگرش، شيعيان و محبّان ما وارد مى شوند. و من همچنان بر صراط مى ايستم و دعا مى كنم، مى گويم: پروردگارا! شيعيان من، دوستانم، ياورانم، و هر كس كه در دار دنيا، به من محبت مى ورزيده، سلامت بدار!

از دل عرش ندا مى رسد: دعايت مستجاب شد، و شفاعتت درباره شيعيانت پذيرفته گشت. حتى در آن روز، هر يك نفر از شيعيان و دوستان و ياوران و آن ها كه با دشمنان من جنگيدند، چه با زبان و چه با عمل، شفاعتشان در هفتاد هزار نفر از همسايگان و اقربای شان پذيرفته مى شود.

و درى ديگر است، كه ساير مسلمانان، يعنى كسانى كه شهادت به «لا إله إلّا اللّه» مى داده اند و در دلشان، ذره اى بغض ما اهل بيت نبوده، از آن در وارد مى شوند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۵۷


«سورۀ مؤمن »

آيات ۱ - ۶ سوره مؤمن

  • سوره «مؤمن»، در مكه نازل شده و هشتاد و پنج آيه دارد.

بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * حم (۱) تَنزِيلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ(۲) غَافِرِ الذَّنبِ وَ قَابِلِ التَّوْبِ شدِيدِ الْعِقَابِ ذِى الطوْلِ لا إِلَهَ إِلا هُوَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ(۳) مَا يُجَادِلُ فى آيَلتِ اللَّهِ إِلّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَلا يَغْرُرْك تَقَلُّبهُمْ فى الْبِلَادِ(۴) كذَّبَت قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ الاَحْزَابُ مِن بَعْدِهِمْ وَ هَمَّت كُلُّ أُمَّةِ بِرَسولهِِمْ لِيَأْخُذُوهُ وَ جَادَلُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الحَْقَّ فَأَخَذْتهُمْ فَكَيْف كانَ عِقَابِ(۵) وَ كَذَلِك حَقَّت كلِمَت رَبِّك عَلى الَّذِينَ كَفَرُوا أَنهُمْ أَصحَابُ النَّارِ(۶)

«ترجمه آیات»

به نام خداى رحمان و رحيم

حم (۱).

كتابى است نازل شده، از ناحيه خداى عزيز عليم (۲).

آمرزندۀ گناه و پذيرندۀ توبه و شديدالعقاب و نيرومند است. معبودى جز او نيست و بازگشت به سوى اوست(۳).

در آيات خدا جدال نمى كنند، مگر كسانى كه كافر شدند، پس غوطه ور شدنشان در ناز و نعمت، تو را مغرور نسازد (۴).

قبل از ايشان هم، قوم نوح و احزابى كه بعد از ايشان بودند، آيات خدا را تكذيب كردند و هر امتى، قصد جان پيامبر خود كرد تا او را بگيرند و با حربۀ باطل، عليه حق مجادله كردند تا حق را از بين ببرند، و من، ايشان را گرفتم و چه عجيب است عذاب (۵).

و همچنين كلمۀ عذاب پروردگارت بر آنان كه كافر شدند، حتمى شد كه بايد اهل آتش باشند (۶).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۵۸

اشاره کلّی به مطالب سوره مباركه مؤمن

«بیان آیات»

اين سوره، پيرامون بلندپروازی هاى كفار، و جدالشان به باطل، به منظور از بين بردن حقى كه بر آنان نازل شده، سخن مى گويد. و لذا مى بينيم كه آيات آن، يكى پس از ديگرى متعرض جدال آنان، و پاسخ دادن به جدالشان مى شود. يك جا مى فرمايد: «مَا يُجَادِلُ فِى آيَاتِ اللّه إلّا الّذِينَ كَفَرُوا فَلا يَغرُركَ تَقَلّبُهُم فِى البِلاد». جاى ديگر مى فرمايد: «الّذِينَ يُجَادِلُونَ فِى آيَاتِ اللّه بِغَيرِ سُلطَانٍ أتَاهُم كَبُرَ مَقتاً». باز هم مى فرمايد: «ألَم تَرَ إلَى الّذِينَ يُجَادِلُونَ فِى آيَاتِ اللّه أنّى يُصرَفُونَ».

و با اين تكرار، سورت استكبار و جدال آنان را از راه به رُخ كشيدن عذابى كه امم گذشته به جرم تكذيب گرفتار آن شدند، مى شكند، و به همين منظور، عذاب هاى خوار كننده اى را كه خدا به ايشان وعده داده، با ذكر نمونه اى از آنچه در آخرت بر سرشان مى آيد، خاطر نشان مى كند.

و سخنان باطلشان را با حجت هايى كه گوياى وحدانيت خدا در ربوبيت و الوهيت است، به كلّى مردود مى سازد و رسول گرامى خود «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را امر به صبر نموده، هم آن جناب و هم همۀ مؤمنان را وعده نصرت مى دهد.

و نيز آن جناب را امر مى كند به اين كه: به كفار اعلام كند كه تسليم پروردگار خويش است و دست از پرستش او بر نخواهد داشت، تا به كلى از آن جناب مأيوس گردند.

و اين سوره، تمامى آياتش در مكه نازل شده. چون آيات آن به هم اتصال دارند و مضامين آن، بر اين معنا شهادت مى دهد. ولى بعضی ها گفته اند: پاره اى از آياتش در مدينه نازل شده. و اين حرف قابل اعتنا نيست، و به زودى - إن شاء اللّه - به آن آيات اشاره خواهيم كرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۵۹

«حم * تَنزِيلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ»:

كلمه «تنزيل»، مصدر به معناى مفعول (نازل شده) است. و بنابراين، عبارت «تَنزِيلُ الكِتَاب»، از قبيل اضافۀ صفت بر موصوف خودش است، و تقدير آن «كِتَابٌ مُنَزّلٌ مِنَ اللّه: كتابى نازل شده از خدا» مى باشد.

وجه ذكر دو صفت «عزيز» و «عليم»، در آغاز سوره

و اگر در بين صفات خداى تعالى، دو صفت «عزيز» و «عليم» را اختصاص به ذكر داد، - به قول بعضى از مفسران - براى اين است كه به اعجاز و انواع علوم قرآن اشاره كند. علومى كه قدرت فهم بشر از آن عاجز است. و به قول بعضى ديگر، براى اين است كه تفنّنى در تعبير كرده باشد، ولى هيچ يك از اين دو وجه، به نظر درست نيست.

وجه صحيح آن است كه بگوييم: سوره مورد بحث، از آن جا كه پيرامون انكار منكران و جدال آنان در پيرامون آيات خداست و اين كه جدالشان، جاهلانه و جدال به باطل است، و چون جاهل اند، خيال مى كنند كه جدالشان عالمانه است، و به همين جهت، به خود مى بالند كه چه خوب احتجاج مى كنند؛ همچنان كه قرآن كريم، اين باليدن شان را در آخر همين سوره چنين حكايت كرده:

«فَلَمّا جَاءَتهُم رُسُلُهُم بِالبَيّنَات فَرِحُوا بِمَا عِندَهُم مِنَ العِلم». و نيز، از فرعون حكايت كرده كه درباره حضرت موسى به قوم خود گفت: «إنّى أخَافُ أن يُبَدّلَ دِينَكُم أو أن يُظهِرَ فِى الأرضِ الفَسَادَ». و نيز به ايشان گفته: «مَا أُرِيكُم إلّا مَا أرَى وَ مَا أهدِيكُم إلّا سَبِيلَ الرّشَاد».

بدين جهت، سوره را با دو نام «عزيز» و «عليم» افتتاح كرد، تا اشاره كرده باشد به اين كه اين كتاب كه بر آنان نازل شده، از ناحيه كسى است كه «عزيزِ» على الاطلاق است، و هيچ غالبى بر او غلبه نمى كند، تا بترسد دشمنان بر آن كتاب غالب شوند، و به خاطر اوهام و خرافاتى كه دارند، از پذيرفتن آن استكبار كنند.

و نيز، او «عليمِ» على الاطلاق است، و علم او آميخته با جهل و ضلالت نيست. پس جدال به باطل كفار نمى تواند تاب مقاومت در مقابل دين حق را بياورد. دين حقى كه آن را با حجت ها و براهينى روشن، بيان كرده است.

مؤيد اين وجه، مضمونى است كه در آيه بعد است، و مى فرمايد: «غَافِرِ الذّنبِ وَ قَابِلِ التّوبِ...»، كه - إن شاء اللّه - بيانش خواهد آمد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۶۰

«غَافِرِ الذَّنبِ وَ قَابِلِ التَّوْبِ شدِيدِ الْعِقَابِ ذِى الطّوْلِ لا إِلَهَ إِلّا هُوَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ»:

اين كه در جمله «غَافِرِ الذّنب»، و جمله «قَابِلِ التّوب»، مطلب را در قالب اسم فاعل آورده، بعيد نيست كه براى اين بوده كه بر استمرار تجددى دلالت كند. چون مغفرت و قبول توبه، از صفات فعليه خداست، و خداى تعالى، همه روزه و لايزال، گناهانى را مى آمرزد و توبه هايى را قبول مى كند.

و اگر جمله «وَ قَابِلِ التّوب» را با «واو» عاطفه آورد، ولى در جمله «شَدِيد العِقاب»، و جمله «ذِى الطّول»، «واو» عاطفه به كار نبرد، بدين جهت است كه مجموع «غَافِرِ الذّنب وَ قَابِلِ التّوب»، به منزله يك صفت است، و يك رفتار خدا با بندگان گنهكار را افاده مى كند، و آن اين است كه: ايشان را مى آمرزد. چيزى كه هست، گاهى با توبه، و گاهى بدون توبه و با شفاعت.

كلمه «عقاب» و همچنين «معاقبة»، عبارت است از مؤاخذه اى كه در عاقبت گناه، متوجه گنهكار مى شود. راغب مى گويد: «عقب» و «عقبى»، تنها در مورد ثواب و اجر خير به كار مى رود، همچنان كه در قرآن فرموده: «خَيرٌ ثَوَاباً وَ خَيرٌ عُقباً». و نيز فرموده: «أولئِكَ لَهُم عُقبَى الدّار».

و اما كلمه «العاقبة»، اگر بدون اضافه در كلام آيد، باز مختص به ثواب و اجر خير است و در عذاب به كار نمى رود. مانند: «وَ العَاقِبَةُ لِلمُتّقِين». و اگر به كلمه اى ديگر اضافه شود، در اين صورت، گاهى در معناى عقوبت و عذاب مى آيد. مانند آيه: «ثُمّ كَانَ عَاقِبَةَ الّذِينَ أسَاؤُا»، و آيه: «فَكَانَ عَاقِبَتَهُمَا أنّهُمَا فِى النّار». و اين در حقيقت، از باب استعاره گرفتن كلمه اى است در ضد معناى اصلى اش. و اما كلمه «عقوبت» و «معاقبة»، همواره در عذاب استعمال مى شود، و مختص بدان است.

بنابراين كلمه «شَدِيدُ العِقَاب»، مانند كلمه «ذُو انتِقَام»، از اسماى حسنايى است كه صفت خداى تعالى را در طرف عذاب حكايت مى كند. همچنان كه كلمه «غَفُور» و «رَحِيم»، صفتش را در جانب رحمت حكايت مى نمايد.

و اما كلمه «طَول» - به طورى كه مجمع البيان گفته - به معناى انعامى است كه مدتش طولانى باشد. پس معناى «ذُو الطّول»، با معناى «مُنعم»، يكى است، و هر دو، از اسماى حسناى الهى است؛ وليكن «ذُو الطّول»، اخص از «منعم» است. چون تنها نعمت هاى طولانى را شامل مى شود، ولى «منعم»، هم آن را شامل است و هم نعمت هاى كوتاه مدت را.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۶۱

اساس تنزيل كتاب، علم محيط خدا، به خلق خود مى باشد

در آيه مورد بحث، بعد از كلمه «عليم»، اسماى چهارگانه «غافر الذنب»، «قابل التوب»، و «شديد العقاب» و «ذِى الطّول» را آورد، تا اشاره كرده باشد به اين كه اساس تنزيل اين كتاب - كه مشتمل بر دعوت حق است و دعوت حق هم، مبتنى بر علم است - مبنى بر آن حقايقى است كه مضامين اين اسما اقتضاى آن را دارد.

توضيح اين كه: عالَم انسانى در عين اين كه از نظر برخوردارى از نعمت هاى الهى، يك عالَم است و همه انسان ها در آن مشترك اند و همه از نعمت هاى مستمر و متوالى او، در طول زندگى دنيا برخوردارند، ليكن از حيث زندگى آخرت، دو سنخ موجود و دو نوع انسان اند: يكى «سعيد» و يكى ديگر «شقى»، و خداى سبحان به جزئيات و خصوصيات خلقش عالِم و آگاه است و چگونه ممكن است عالِم نباشد؟ و حال آن كه او، خالق آن ها و فاعل آن هاست و مخلوقات فعل اويند.

و مقتضاى «غافر الذنب» و «قابل التوب» بودن خدا، اين است كه هر فردى را كه لياقت و استعداد آمرزش و قبول شدن توبه را داشته باشد، او را بيامرزد و توبه اش را قبول كند. و مقتضاى اين كه او «شديد العقاب» است، نيز اين است كه هر كس را كه مستحق عقاب است، عقاب كند.

ناگزير مقتضاى اين معنا آن است كه: مردم را به سوى صراط سعادت هدايت فرمايد. همچنان كه خودش فرموده: «إنّ عَلَينَا لَلهُدَى وَ إنّ لَنَا لَلآخِرَةُ وَ الأولَى». و نيز فرموده: «وَ عَلَى اللّهِ قَصدُ السّبِيلِ»، تا در نتيجه، مردم به دو دسته تقسيم شوند، و «سعيد» از «شقى»، و «مُهتدى» از «گمراه» جدا گشته، آن را ترحم و اين را عذاب كند.

پس تنزيل كتاب از ناحيه خداى عزيز و عليم، اساسش مبنى بر علم محيط خدا به خلقش مى باشد. او مى داند كه خلقش محتاج به دعوتى هستند، تا به وسيله آن دعوت، قومى هدايت يافته، و قومى ديگر با ردّ آن دعوت گمراه شوند. و باز در نتيجه، او قومى را بيامرزد و قومى ديگر را عذاب كند.

و نيز او مى داند كه خلقش به دعوتى نيازمندند، تا به وسيله آن، نظام معاششان در دنيا منتظم گشته و از طول و انعام او برخوردار گردند و بعد از دنيا هم، در «دار قرار»، از بركات آن دعوت منتفع شوند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۶۲

پس شأن كتابى كه او نازل كرده، چنين شأنى است. كتابى كه او با علم خود نازل كرده، علمى كه آميخته با جهل نيست. كتابى است بر حق، كه با هيچ باطلى آميخته نيست. چنين كتابى چگونه ممكن است با تكذيب مشتى جاهل و كوته بين باطل گردد. مشتى افراد ظاهربين، كه از زندگى دنيا چيزى جز ظاهر آن نمى دانند و مى خواهند با جدال باطل، حق را از بين ببرند.

و گواه بر اين بيانى كه ذكر كرديم، و گفتيم عنايت در آيه شريفه، به مسأله علم است، آيه اى است كه به زودى مى آيد، كه در آن، دعاى ملائكه را حكايت مى كند كه براى مؤمنان طلب مغفرت مى كنند و مى گويند: «رَبّناَ وَسِعتَ كُلّ شَئٍ رَحمَةً وَ عِلماً فَاغفِر لِلّذِينَ تَابُوا وَ اتّبَعُوا سَبِيلَكَ» - در اين آيه دقت بفرماييد.

«لا إله إلّا هُو إلَيهِ المَصِير» - در اين جا، ذكر كلمه توحيد «لا إله إلّا اللّه»، براى آن است كه به وجوب پرستش خداى يگانه اشاره كرده باشد، تا دعوت دينى كه با تنزيل كتاب آغاز شده، بى اثر و لغو نباشد، و بعد از كلمه مزبور، مسأله بازگشت تمامى مردم به سوى خدا، يعنى مسأله «معاد» را ذكر كرد، تا به اين نكته اشاره كند كه اصلا او، علت عمده و داعى اصلى به سوى ايمان به كتاب و پيروى آن است. چون اعتقاد به روز حساب، باعث مى شود كه مردم در بين خوف و رجا قرار گيرند. خوف از عذاب، و اميد به ثواب كه هم آن انسان را به عبادت وا مى دارد، و هم اين.

فرجام كفارى كه با جدال به «باطل»، به مقابله با حجت هاى «حق» برآمدند

«مَا يُجَادِلُ فى آيَاتِ اللَّهِ إِلّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَلا يَغْرُرْك تَقَلُّبهُمْ فى الْبِلَادِ»:

بعد از آن كه «تنزيل كتاب» را ذكر فرمود و به حجتى باهره بر حقانيت آن اشاره نمود، حجتى كه از صفات كريمه مذكور در دو آيه قبل استفاده مى شد و مى فهمانيد كه قرآن كريم، به علم خدا نازل شده كه آميخته با جهل نيست و به حق نازل شده، حقى كه هيچ باطلى نمى تواند آن را از بين ببرد. اينك در اين آيه، متعرض حال كسانى شده كه با جدال به باطل، مى خواهند با حجت هاى حق مقابله كنند و بدين منظور، به طور اشاره مى فرمايد:

اين طور اشخاص، اهل عقاب اند و از قلم خدا نمى افتند و خدا از ايشان غافل نيست. چون همان طور كه كتاب را نازل كرده تا مظهرى براى دو نام «غافر الذنب» و «قابل التوب» فراهم گشته، جمعى را بيامرزد، و توبه شان را بپذيرد. همچنين آن را نازل كرد تا مظهرى براى نام «شديد العقاب» محقق گردد، و اهل عقابى باشد تا عقابش كند. پس پيامبر نبايد از جدال آنان ناراحت شود و از حال و وضعى كه در آنان مشاهده مى كند، مغرور نگردد و فريب نخورد.

پس اگر فرمود: «مَا يُجَادِلُ فِى آيَاتِ اللّه»، و نفرمود: «مَا يُجَادِلُ فِى القُرآن»، براى اين است كه جمله دلالت كند بر اين كه جدالى كه كفار مى كنند، جدال در حق است، كه آيات بدان جهت كه آيات اند، بر حق بودن آن دلالت دارند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۶۳

علاوه بر اين، طرف مقابلشان در اين جدال، شخص رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» است، كه او نيز، به حكم آيات، به سوى حق دعوت مى كند. پس معلوم مى شود كه جدالشان براى از بين بردن حق است، نه براى دفاع از حق.

از اين هم كه بگذريم، جدال در آيه بعدى، مقيد به باطل و براى از بين بردن حق شده. پس مراد از مجادله در آيات خدا، در آيه مورد بحث نيز، مجادله به منظور از بين بردن حق، و خلاصه مجادله مذموم است، و شامل جدال براى اثبات حق و دفاع از آن نيست، و چگونه مى تواند غير اين باشد، با اين كه خداى سبحان، رسول گرامى خود را مأمور مى كند به جدال. البته جدال به بهترين وجهش و مى فرمايد: «وَ جَادِلهُم بِالّتِى هِىَ أحسَن».

«إلّا الّذِينَ كَفَرُوا» - از ظاهر سياق بر مى آيد كه مراد از «الّذِينَ كَفَرُوا»، كسانى هستند كه كفر در دل هايشان رسوخ كرده، آن چنان كه ديگر اميد زوال آن از دل هايشان قطع شده. و اين كه فرمود: «مَا يُجَادِلُ»، و نفرمود: «لَا يُجَادِلُ» و نيز ظاهر اين كه فرمود: «فَلَا يَغرُركَ تَقَلُبُّهُم فِى البِلَاد: تسلط شان در بلاد، تو را فريب ندهد»؛ شهادت مى دهد كه منظور از كفار نامبرده، كفار معاصر رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» است، نه فقط كفار اهل مكه.

و معناى «تقلّب در بلاد»، اين است كه: از حالتى از حالت هاى زندگى، به حالتى ديگر و از نعمتى، به نعمت ديگر منتقل مى شوند و داراى سلامت و صحت و عافيت اند. و اين كه نهى (از مغرور گشتن در اثر تقلب كفار در بلاد) را، متوجه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» كرده، در حقيقت كنايه است از اين كه آن جناب از مشاهده وضع كفار مغرور نگردد. يعنى نپندارد كه كفار، خداى سبحان را عاجز كرده اند.

«كذَّبَت قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ الاَحْزَاب مِن بَعْدِهِمْ ...»:

اين آيه، در مقام جواب دادن از شبهه اى است كه بعد از آيات قبل، ممكن است به ذهن كسى وارد شود، و آن شبهه، اين است كه: ما مى بينيم هميشه برد با همين كفار است، كه از پذيرفتن حق استكبار مى ورزند و در آيات خدا جدال مى كنند و هيچ گرفتارى هم پيدا نمى كنند و باطل خود را پيش هم مى برند.

و حاصل جواب اين است كه: امت هاى گذشته چون قوم نوح، و گروه هاى بعد از ايشان، مانند: عاد و ثمود و قوم لوط و غيره، از كفار امروز، در تكذيب و جدال به باطل قوی تر بودند. آن ها هم تا این حد پیشروی

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۶۴

کردند كه مى خواستند رسول خدا را بگيرند و از بين ببرند، ولى عذاب خدا مهلتشان نداد و اين قضا، در حق همه كفار رانده شده. پس توهم اين كه كفار معاصر از خدا پيشى گرفته اند و ارادۀ خود را عليه ارادۀ خدا به كار زدند، توهمى است باطل.

پس جمله «كَذّبَت قَبلَهُم قَومُ نُوحٍ وَ الأحزَابُ مِن بَعدِهِم»، دفع آن توهم است، و به همين جهت جواب را بدون «واو» عاطفه آورد. و در جملۀ «وَ هَمّت كُلّ أمّةٍ بِرَسُولِهِم لِيَأخُذُوهُ»، كلمه «هَمّت» كه با حرف «با» متعدى شده، به معناى اين است كه هر امتى قصد كرد رسول خود را. چون عبارت «هَمّ بِهِ»، به معناى «قصد كرد آن را» مى باشد. چيزى كه هست، بيشتر در مورد قصد سوء استعمال مى شود.

پس معناى اين عبارت در آيه، اين است كه: هر امتى، قصد سوء به پيغمبر خود كرد، و خواستند تا او را بگيرند و به قتل برسانند و يا از شهر خارج كنند، يا آزارى ديگر برسانند، همچنان كه تك تك انبيا و رفتار امت آنان در قرآن كريم آمده.

«وَ جَادَلُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الحَْقَّ»:

كلمه «إدحَاض»، به معناى زايل كردن و باطل ساختن است. و اين كه فرموده: «فَأخَذتُهُم: من ايشان را گرفتم»، با اين كه جا داشت بفرمايد: «فَأخَذَهُم = خدا آنان را بگرفت»، براى اشاره به اين نكته است كه كار اين طغيان و استكبارشان، آن قدر خطرناك و فاحش بود، كه امر آن، تنها به دست خداى تعالى بود و ديگر بين خدا و بين ايشان، هيچ كس دخالتى نداشت، تا شفاعتى كند و يا ايشان را يارى نمايد. همچنان كه در جاى ديگر درباره اين امت ها فرموده: «فَصَبّ عَلَيهِم رَبّكَ سَوطَ عَذَاب * إنّ رَبّكَ لَبِالمِرصَاد».

و در جمله «فَكَيفَ كَانَ عِقَاب»، ذهن شنونده را به چيزى كه خودش مى داند، يعنى به كيفيت عقاب آنان متوجه مى كند، تا شدت بلاى آنان در ذهنش حاضر شود و خلاصه مى فهماند تو خود می دانى كه ما چگونه آنان را هلاك كرديم و نسلشان را منقرض ساختيم. چون خداى تعالى، قبلا به داستان يك يك آن ها، اشاره كرده بود.

«وَ كَذَلِكَ حَقّت كَلِمَةُ رَبّكَ عَلَى الّذِينَ كَفَرُوا أنّهُم أصحَابُ النّار»:

از ظاهر سياق بر مى آيد كه مطلب در اين آيه، به مطلب در آيه سابق تشبيه شده، و كلمه «كَذَلِكَ» اين تشبيه را مى رساند و خلاصه مى فرمايد: در آخرت هم، رفتار خداى تعالى، درباره همه كفار، شبيه به رفتارى است كه در آيه قبلى بدان اشاره شد، كه كفار از امت هاى گذشته را در دنيا به عقاب خود بگرفت.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۶۵

و مراد از جملۀ «الّذِينَ كَفَرُوا»، مطلق كفار گذشته است، و معناى آيه، اين است كه: همان طور كه تكذيب كنندگان از امت هاى گذشته را به عذاب دنيا گرفتار كرد، همچنين كلمۀ عذاب آخرت نيز، بر آن كفار از قوم تو حتمى شده است.

بعضى از مفسران گفته اند: مراد از جملۀ «الّذِينَ كَفَرُوا»، كفار مكه است، ولى سياق آيه، با اين تفسير سازگار نيست، و بنابر اين تفسير، نظام تشبيه اختلال مى يابد.

و اگر فرمود: «كَلِمَةُ رَبّك»، و نفرمود: «كَلِمَتِى: كلمۀ من»، براى اين است كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را دلخوش سازد و به اين وسيله، او را تأييد كند، كه آن ركنى كه بدان تكيه دارى، ركنى است شَدِيدُ القُوَى.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۶۶

آيات ۷ - ۱۲ سوره مؤمن

الَّذِينَ يحْمِلُونَ الْعَرْش وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسبِّحُونَ بحَمْدِ رَبهِمْ وَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ يَستَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ ءَامَنُوا رَبَّنَا وَسِعْت كُلَّ شىْءٍ رَّحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تَابُوا وَ اتَّبَعُوا سبِيلَك وَ قِهِمْ عَذَاب الجَْحِيمِ(۷) رَبَّنَا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتى وَعَدتَّهُمْ وَ مَن صلَحَ مِنْ ءَابَائهِمْ وَ أَزْوَاجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ إِنَّك أَنت الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ(۸) وَ قِهِمُ السيِّئَاتِ وَ مَن تَقِ السيِّئَاتِ يَوْمَئذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ وَ ذَلِك هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ(۹) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنَادَوْنَ لَمَقْت اللَّهِ أَكْبرُ مِن مَّقْتِكُمْ أَنفُسكمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلى الايمَانِ فَتَكْفُرُونَ(۱۰) قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَينِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَينِ فَاعْترَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِّن سبِيلٍ(۱۱) ذَلِكُم بِأَنَّهُ إِذَا دُعِىَ اللَّهُ وَحْدَهُ كفَرْتُمْ وَ إِن يُشرَك بِهِ تُؤْمِنُوا فَالحُْكْمُ للَّهِ الْعَلىِّ الْكَبِيرِ(۱۲)

«ترجمه آیات»

آنان كه عرش را حمل مى كنند و آنان كه پيرامون عرش هستند، پروردگار خود را حمد و تسبيح مى گويند و به او ايمان دارند و براى كسانى كه ايمان آورده اند، استغفار مى كنند كه اى پروردگار ما، سعه رحمت و علم تو همه چيز را فرا گرفته. پس كسانى را كه توبه كردند و راه تو را پيروى نمودند، بيامرز و از عذاب جهنم حفظ فرما (۷).

پروردگارا! ايشان را در جنات عدن كه وعده شان داده اى، داخل فرما، هم ايشان را و هم پدران و همسران و ذريات ايشان را كه صلاحيت دارند، به درستى و به راستى كه تنها تو عزيز فرزانه اى (۸).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۶۷

و از كيفر گناهان و بدی ها حفظشان كن، كه هر كس را تو از كيفر بدی ها حفظش كنى، به راستى رحمتى بر او كرده اى، رحمتى كه رستگارى عظيم، همان رحمت است (۹).

به درستى آنان كه كافر شدند، از نقطه اى دور ندا مى شوند: خشم خدا از خشم خود شما، بسيار بزرگتر و سخت تر است، آيا يادتان هست كه هرچه به سوى ايمان دعوت مى شديد، كفر مى ورزيديد (۱۰).

مى گويند: پروردگارا! تو ما را دو بار میراندى و دو نوبت زنده كردى، اينك به گناهان خود اعتراف مى كنيم، حال آيا راهى براى بيرون شدن از آتش هست؟ (۱۱)

اين عذاب شما بدان جهت است كه وقتى خدا به تنهايى خوانده مى شد، كفر مى ورزيديد، و چون به وى شرك ورزيده مى شد، به آن ايمان مى آورديد. پس حكم، تنها از آنِ خداى بلند مرتبه بزرگ است (۱۲).

«بیان آیات»

بعد از آن كه در آيات قبل تكذيب كفار و جدال به باطل شان در آيات خدا را خاطرنشان ساخت و نيز اشاره كرد به اين كه اين ها نمى توانند خدا را عاجز سازند و خدا از اينان غافل نيست، بلكه منظور او از اين دعوت همين است كه اينان تكذيب و جدال بكنند، تا از ديگران متمايز و جدا گشته، كلمۀ عذاب بر عليه آنان حتمى شود، اينك در اين آيات، به آغاز كلام برگشت كرده، به آن جا كه مى فرمود: نازل كردن كتاب و به پاخاستن دعوت، به منظور مغفرت و قبول توبه جمعى و عقاب جمعى ديگر است، در اين آيات، خاطرنشان مى سازد كه مردم در مقابل اين دعوت، دو جورند:

يك طايفه آن هايند كه ملائكه حامل عرش خدا و طواف كنندگان پيرامون آن، برايشان استغفار مى كنند و آنان عبارتند از: توبه كنندگان كه به سوى خدا بر مى گردند و راه او را پيروى مى كنند، و نيز صلحا از پدران و همسران و ذريه ايشان اند.

و دسته دوم عبارتند از: كسانى كه به جرم كفر ورزيدن به توحيد، اهل عذاب اند.

حاملان «عرش»، چه كسانى هستند

«الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْش وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسبِّحُونَ بحَمْدِ رَبهِمْ وَ يُؤْمِنُونَ بِهِ ...»:

خداى سبحان، در اين آيه و در هيچ جا از كلام عزيزش معرفى نفرموده كه اين حاملان عرش چه كسانى هستند؛ آيا از ملائكه اند؟ يا كسانى ديگر؟ ولى عطف كردن جمله «وَ مَن حَولَهُ» بر حاملان عرش، إشعار دارد بر اين كه حاملان عرش هم، از ملائكه اند. چون در آيه «وَ تَرَى المَلَائِكَةَ حَافّينَ مِن حَولِ العَرش»، تصريح دارد كه طواف كنندگان پيرامون عرش، از ملائكه اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۶۸

پس نتيجه مى گيريم كه حاملين عرش نيز، از اين طايفه اند. و ما، در جلد هشتم اين كتاب، گفتار مفصلى پيرامون معناى «عرش» گذرانديم.

و با در نظر داشتن آن بحث، معناى جمله «الّذِينَ يَحمِلُونَ العَرشَ وَ مَن حَولَهُ» چنين مى شود: آن ملائكه اى كه حامل عرش اند، عرشى كه تمامى اوامر و همه احكام الهى از آن جا صادر مى شود، اوامر و احكامى كه با آن ها امور عالَم تدبير مى شود، و نيز آن ملائكه اى كه پيرامون عرش اند، يعنى مقربان از ملائكه، چنين و چنان مى كنند.

«يُسَبّحُونَ بِحَمدِ رَبّهِم» - يعنى: خدا را منزه مى دارند، در حالى كه اين تنزيه شان، همراه با ثناى پروردگارشان است. پس ملائكه، خداى تعالى را از هر چيز كه لايق ساحت قدس او نيست، و از آن جمله، شريك داشتن در مُلك، منزّه مى دارند و بر فعل او و تدبيرش، ثنا مى گويند.

«وَ يُؤمِنَونَ بِهِ» - ايمان آوردن ملائكه به خدا - با اين كه حامل عرش مُلك و تدبير خدايند، و يا پيرامون آن طواف مى كنند، تا اوامر صادره را بگيرند، و نيز او را از هر نقصى تنزيه نموده، بر افعالش ثنا مى گويند - به اين معنا است كه: ملائكه به وحدانيت خدا در ربوبيت و الوهيت ايمان دارند.

پس ذكر «عرش» و نسبت دادن تنزيه و تحميد و ايمان به ملائكه، خود، ردّى است بر مشركان، كه ملائكه مقرب خدا را شركاى خدا در ربوبيت و الوهيت مى پنداشتند، و آن ها را به جاى خدا، ارباب خود گرفته و مى پرستيدند.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←