تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۳۱

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۹۰

«هدايت»، همه اش، از فضلِ خداست

«يَهدُى بِهِ مَن يَشَاءُ مِن عِبَادِه» - يعنى خداوند با هدايت خود، هر كه از بندگانش را بخواهد، هدايت مى كند، و آن ها كسانى هستند كه استعدادشان براى پذيرش هدايت باطل نگشته، و سرگرم كارهايى چون فسق و ظلم كه مانع هدايت اند، نيستند. و در اين سياق، إشعارى هم به اين معنا هست كه «هدايت»، خود، از فضل خدا است، نه اين كه چيزى آن را بر خدا واجب كرده باشد و او مجبور بدان شده باشد.

بعضى از مفسران گفته اند: «مشارٌ إليه به اشارۀ «ذَلِكَ» در جملۀ «ذَلِكَ هُدَى اللّه»، قرآن است. يعنى اين قرآن، هدايت خداست». وليكن خواننده خود مى داند كه اين حرف صحيح نيست.

بعضى از مفسران با اين آيات استدلال كرده اند بر اين كه «هدايت»، صنع خداست و احدى در آن دخالت ندارد. ولى حق مطلب اين است كه:

اين آيات، هيچ گونه دلالتى بر اين مدعا ندارد، هرچند كه اصل مطلب، صحيح و حق است. به اين معنا كه اصل هدايت از خداى سبحان است، و تبعا به كسانى نسبت داده مى شود كه خدا اختيارشان كرده است. همچنان كه از امثال آيه «قُل إنّ هُدَى اللّهِ هُوَ الهُدَى». و آيه «إنّ عَلَينَا لَلهُدَى». و آيه «وَ جَعَلنَاهُم أئِمّةً يَهدُونَ بِأمرِنَا». و آيه «وَ إنّكَ لَتَهدِى إلَى صِرَاطٍ مُستَقِيم»، استفاده مى شود.

پس «هدايت»، همه اش از خداست. يا بدون واسطه و يا به واسطۀ هدايتى كه قبلا به انبياء و اولياى راه يافته خود داده. و بنابراين، پس اگر از خلقش كسى را گمراه كرده باشد، يعنى نه بدون واسطه و نه با وساطت هاديان راه يافته اش هدايت نكرده باشد، هادى ديگر براى او نخواهد بود. و اين، همان حقيقتى است كه جملۀ «وَ مَن يُضلِلِ اللّهُ فَمَا لَهُ مِن هَادٍ»، بيانگر آن است. و به زودى، بعد از چند آيه به آن مى رسيم، و اين معنا در كلام خداى تعالى، مكرر آمده.

مراد از آیه: «أفَمَن يَتّقِى بِوَجهِهِ سُوءَ العَذَاب يَومَ القِيَامة»

«أَ فَمَن يَتَّقِى بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذَابِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ قِيلَ لِلظّالِمِينَ ذُوقُوا مَا كُنتُمْ تَكْسِبُونَ»:

مقايسه اى است بين اهل عذاب در قيامت و بين ايمنان از آن عذاب. يعنى بين اهل ضلالت و اهل هدايت، و به همين جهت آيه مورد بحث را دنبال آيه قبلى آورده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۹۱

و استفهام در اين آيه، انكارى و خبر «مِن» در كلام نيامده و نفرموده: «كسى كه روى خود از عذاب به قيامت نگه مى دارد»، چه كرده و يا چه مى كند. و تقدير آن، اين است: «آيا كسى كه روى خود از عذاب بد قيامت نگه مى دارد، مثل كسى است كه از آن ايمن است»؟ و كلمۀ «يَومَ القِيَامَة»، متعلق است به كلمۀ «يَتّقِى»، و معنايش اين است: «آيا كسى كه تلاش مى كند روى خود از عذاب بد قيامت نگه بدارد، چون با دست نمى تواند، زيرا دست هايش را به گردنش بسته اند، مثل كسى است كه اصلا مكروهى به او نمی رسد»؟ اين معنايى است كه ديگران براى آيه كرده اند.

بعضى هم گفته اند: «جملۀ «يَتّقِى بِوَجهِهِ»، به آن معنايى كه كرده اند، درست نيست. زيرا «وجه» (روى)، از چيزهايى نيست كه آدمى با آن مكروهى را از خود دور كند، بلكه مراد آن است كه كليه اعضا و يا فقط صورت خود را در دنيا از عذاب قيامت حفظ كند. و قيد «يَومَ القِيَامَة»، قيد عذاب است، نه قيد حفظ كردن. در نتيجه، منظور عكس وجه سابق است. براى اين كه در وجه قبلى، جملۀ «أفَمَن يَتّقِى»، وصف دوزخيان بود و در اين وجه، وصف اهل نجات است. و معنايش اين است كه: آيا كسى كه در دنيا به وسيله تقوا، خود را از عذاب روز قيامت حفظ مى كند، مثل كسى است كه بر كفر خود اصرار مى ورزد»؟ ليكن اين تفسير خالى از تكلف نيست.

«وَ قِيلَ لِلظّالِمِينَ ذُوقُوا مَا كُنتُم تَكسِبُون» - اين حرف را ملائكه دوزخ به ظالمان مى گويند، و ظاهر آن، اين است كه در اصل - چه كلمۀ «قَد» در تقدير بگيريم و يا نگيريم - «وَ قِيلَ لَهُم» بوده. و اگر به جاى ضمير، كلمۀ «ظالمين» را آورده، براى آن است كه به علت حكم اشاره كرده، بفهماند اگر به كفار چنين خطاب و شماتتى مى كنند، به خاطر ظلم ايشان است.

«كَذَّب الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَأَتَاهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشعُرُونَ»:

يعنى قبل از اين مردم، اقوامى ديگر آيات خدا را تكذيب كردند. پس عذاب به سويشان از جهتى كه هيچ احتمالش را نمى دادند، آمد. در نتيجه، عذابشان ناگهانى و غافلگير بود، كه خود بدترين عذاب است. و در اين آيه و آيه بعدش، بيان «عذاب خِزى» است، كه بعضى از كفار بدان مبتلا مى شوند، تا مايه عبرت ديگران شوند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۹۲

«فَأَذَاقَهُمُ اللَّهُ الخِْزْى فى الحَْيَوةِ الدُّنْيَا وَ لَعَذَابُ الاَخِرَةِ أَكْبرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ»:

كلمه «خِزى»، به معناى ذلت و خوارى است، و خدا به كفار، اين قسم عذاب را به صورت هاى مختلف چشانيد: گاهى به وسيلۀ غرق. و گاهى به فرو رفتن در زمين. گاهى با صيحۀ آسمانى. گاهى با زلزله و مسخ شدن، و يا كشتار دسته جمعى.

«وَ لَقَدْ ضرَبْنَا لِلنَّاسِ فى هَذَا الْقُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ لَّعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ»:

يعنى براى مردم در اين قرآن از هر مَثَلى آورديم، باشد كه متذكر گردند. و منظور از هر مَثَل، اين است كه از هر نوع مَثَل، چيزى آورديم، تا شايد متنبه گشته و عبرت گيرند و با تذكر مضامين آن مَثَل ها، پند پذيرند.

«قُرْآناً عَرَبِياًّ غَيرَ ذِى عِوَجٍ لَّعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ»:

كلمه «عِوَج»، به معناى انحراف و انعطاف است. و دو كلمۀ «قُرآنا» و «عَرَبِيّا»، منصوب به مدح است. يعنى فعل «أمدَحُ: مدح مى كنم»، و يا «أخُصّ: اختصاص مى دهم» و امثال آن، در تقدير است. و يا حالى است متكى بر وصف.

مَثَلى براى بيان حال انسان موحّد و مشرك

«ضرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَّجُلاً فِيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسونَ وَ رَجُلاً سَلَماً لِّرَجُلٍ هَلْ يَستَوِيَانِ ...»:

راغب مى گويد: كلمۀ «شَكِس» - به فتح حرف اول و كسر حرف دوم - به معناى شخص بداخلاق است. و در قرآن، جملۀ «شُرَكَاء مُتَشَاكِسُون»، معنايش شركايى است كه از بدخُلقى، هميشه با هم مشاجره داشته باشند. و كلمۀ «سلم» را، به چيزى تفسير كرده اند كه از آنِ يك نفر و مِلكِ خالص او باشد. نه اين كه جمع كثيرى در آن شريك باشند.

اين آيه، متضمن مَثَلى است كه خداى تعالى، براى مشرك و موحد زده:

مشركى كه ارباب و آلهۀ متعدد و مختلف مى پرستد، كه همه در شخص وى شريك اند؛ و بر سرِ او، با هم مشاجره دارند. اين خدا، به او دستور مى دهد كارى را انجام دهد و آن خداى ديگر، از آن عملش نهى مى كند، و هر يك از خدايان، مى خواهند كه مشرك نامبرده، بندۀ خصوصى او باشد و تنها او را خدمت كند.

و موحدى كه خالص در اختيار يك مخدوم است، و احدى با آن مخدوم در وى شركت ندارد. در نتيجه، موحد، تنها او را بر طبق اراده اش خدمت مى كند، بدون اين كه كسى با خدا بر سرِ او منازعه داشته باشد و نزاعش، منجر به حيرت گردد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۹۳

پس «مشرك»، مردى است كه «شُرَكايى مُتَشاكِس» دارد و «موحد»، مردى است كه «سلم» براى يكى است. و اين دو مرد، وضعى يكسان ندارند، بلكه وضع آن كه خالص براى يك نفر است، بهتر است از وضع آن بيچاره اى كه در اختيار چند نفر است.

و اين، يك مَثَل ساده و همه كس فهم است. چيزى كه هست، با دقت در آن، از يك برهان عقلى سر در مى آورد. برهانى كه آيه «لَو كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إلّا اللّه لَفَسَدَتَا»، بر نفى تعدد ارباب و آلهه اقامه كرده است. و جملۀ «الحَمدُ لِلّه»، ثنايى است براى خدا، بدان جهت كه بندگى كردن براى او، بهتر است از بندگى براى غير او.

و معناى جملۀ «بَل أكثَرُهُم لَا يَعلَمُون»، اين است كه بيشتر آنان مزيت و برترى پرستش خدا بر پرستش غير خدا را نمى دانند، با اين كه اين مزيت، براى كسى كه كمترين بصيرتى داشته باشد، كاملا روشن است.

«إِنَّك مَيِّتٌ وَ إِنّهُم مَّيِّتُونَ * ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عِندَ رَبِّكُمْ تَخْتَصِمُونَ»:

جملۀ اولى كه مى فرمايد: «تو مى ميرى و ايشان هم مى ميرند»، مقدمه است براى جمله دوم كه مى فرمايد: «روز قيامت، نزد پروردگارتان مخاصمه خواهيد كرد». و خطاب در «إنّكُم»، به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» و عموم امت او و يا خصوص مشركان از امت آن جناب است. و كلمۀ «إختِصَام»، به طورى كه در مجمع البيان آمده، به معناى اين است كه هر يك از دو طرف دعوى، كلام طرف ديگر را كه بر وجه انكار بيان شده، رد كند.

و معناى آيه چنين است: عاقبت تو و عاقبت ايشان، هر دو مُردن است و سپس شما همگى در روز قيامت، بعد از آن كه نزد پروردگارتان حاضر شديد، مخاصمه خواهيد كرد. و در سورۀ «فرقان»، گوشه اى از اين اختصام، يعنى كلام رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» عليه دشمنانش را حكايت كرده مى فرمايد: «وَ قَالَ الرّسُولُ يَا رَبّ إنّ قَومِى اتّخَذُوا هَذَا القُرآنَ مَهجُوراً».

و اين دو آيه، به حسب لفظ عام اند، و اختصام همۀ انبيا با امت آنان را شامل مى شود، وليكن چهار آيه بعد از آن، اين معنا را تأييد مى كند كه مراد از «إختصام»، مخاصمه است كه در روز قيامت، بين رسول اسلام «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، با كفار از امتش اتفاق مى افتد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۹۴

«فَمَنْ أَظلَمُ مِمَّن كذَبَ عَلى اللَّهِ وَ كَذَّبَ بِالصّدْقِ إِذْ جَاءَهُ أَلَيْس فى جَهَنَّمَ مَثْوًى لِّلْكَافِرِينَ»:

در اين آيه و آيه بعدش، به ذكر سرانجام كار إختصام در قيامت مبادرت شده، و نيز اشاره دارد به اين كه نتيجۀ داورى بين آن جناب و كفار چه خواهد بود.

گويا فرموده: نتيجه حكمى كه بين شما خواهد شد، معلوم است و نيز معلوم است كه كدام يك از شما دو گروه نجات مى يابد؟ و كدام يك هلاك مى شود؟ ناجى از شما دو فريق كيست؟ چون داورى در روز قيامت، همه بر محور ظلم و احسان است. و معلوم است كه هيچ ستمكارى، ظالم تر از كافر، و هيچ نيكوكارى، نيكوكارتر از محسن متّقى نيست. و ظلم، راه به سوى آتش و احسان، راه به سوى بهشت مى برد. اين معنايى است كه از سياق استفاده مى شود.

چرا تكذیب کنندگان بر خدا، ستمکارترين مردم هستند؟

پس منظور از دروغ بستن به خدا در جملۀ «فَمَن أظلَمُ مِمّن كَذَبَ عَلَى اللّه»، افترا بستن به خدا است، به اين كه برايش شركايى قائل شوند، و چون بزرگى و كوچكى ظلم با در نظر گرفتن موقعيت متعلَّق ظلم فرق مى كند، به اين معنا كه هر قدر متعلَّق آن بزرگتر باشد، به همان نسبت ظلم بزرگتر مى شود، و چون در مسأله شرك، متعلَّق ظلم، خداى سبحان است كه از هر بزرگى، بزرگتر است، ناگزير ظلم به او، بزرگترين ظلم و مرتكب آن، بزرگترين ظالم است.

و در جملۀ «وَ كَذّبَ بِالصّدقِ إذ جَاءَهُ»، مراد از «صدق»، خبرهاى صادق است كه در اين جا، به قرينه جمله «إذ جَاءَهُ»، عبارت است از دين الهى كه رسول آن را آورده.

و در جملۀ «ألَيسَ فِى جَهَنّمَ مَثوىً لِلكَافِرِين»، «مَثوى»، اسم مكان و به معناى منزل و محل اقامت است، و استفهام در آن، تقريرى است. يعنى: در جهنّم، جا براى اين ستمكاران هست، به خاطر تكبرى كه در برابر حق كردند، و همين تكبر باعث شد بر خدا افتراء ببندند و خبرهاى صادق را كه رسول آورده بود، تكذيب كنند.

اين آيه شريفه، مخصوص به مشركان عهد رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، و يا مشركان از امت اوست، ولى بر حسب سياق، عام است و هر كسى را كه بدعتى بگذارد و يا سنتى از سنت هاى دين را ترك كند، شامل مى شود.

«وَ الَّذِى جَاءَ بِالصّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولَئك هُمُ الْمُتَّقُونَ»:

مراد از آوردن «صدق»، آوردن دين حق است. و مراد از تصديق به آن، ايمان آوردن بدان است. و مراد از آن كسى كه آن را آورده، رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۹۵

و اين كه در جملۀ «أُولَئِكَ هُمُ المُتّقُون»، با لفظ جمع «أُولئِكَ»، به شخص آورنده دين اشاره شده، شايد به لحاظ معنى بوده باشد. چون به حسب معنا، عبارت مى شود از هر پيغمبرى كه دين حق را آورده و به آن، مؤمن مى باشد، و بلكه هر مؤمنى كه به دين حق ايمان آورده و به سوى آن دعوت كرده باشد. چون دعوت به سوى حق، چه زبانى و چه عملى، از شؤون پيروى انبيا است. همچنان كه قرآن مى فرمايد: «قُل هَذِهِ سَبِيلِى أدعُوا إلَى اللّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أنَا وَ مَنِ اتّبَعَنِى».

بيان پاداش پرهيزکاران، نزد خداوند

«لهَُم مَّا يَشاؤُونَ عِندَ رَبّهِمْ ذَلِك جَزَاءُ الْمُحْسِنِينَ»:

اين آيه، پاداشى را كه متقين نزد پروردگارشان دارند، بيان مى كند، و آن، عبارت است از اين كه ايشان، هرچه كه خواستشان بدان تعلق گيرد، در اختيار دارند. پس سرمايه در بهشت، تنها خواستن است كه سبب تامّى است براى به دست آمدن آنچه مورد خواست واقع شود. حال هرچه مى خواهد باشد. به خلاف دنيا كه به دست آوردن چيزى از مقاصد دنيا، علاوه بر خواستن، احتياج به عوامل و اسباب بسيار دارد، كه يكى از آن ها، سعى و عمل با استمداد از تعاون اجتماعى است.

پس آيه شريفه، اولا دلالت دارد بر اين كه متقين، در دار قرب و جوار ربّ العالَمين هستند. و ثانيا، هرچه بخواهند، در اختيار دارند. پس اين دو پاداش متقين است كه عبارتند از: نيكوكاران. پس علت تامۀ اين اجرشان، همان احسانشان است، و همين نكته، سبب شد كه به جاى ضمير «ذَلِكَ جَزَاؤُهُم»، اسم ظاهر بياورد و بر خلاف مقتضاى ظاهر بفرمايد: «ذَلِكَ جَزَاءُ المُحسِنِين».

و توصيف متقين به «احسان» و ظهور آن در عمل صالح و اعتقاد حق، و يا تنها در عمل صالح، همه شاهد بر آن است كه مراد از تصديق مذكور، تصديق قولى و فعلى است. علاوه بر اين، قرآن كريم، كسى را كه پاره اى از احكام خدا را پشت پا زده، هرگز مصدّق قرآن نخوانده. پس مصدّق آن كسى است كه تمامى احكام آن را تصديق كند، هم زبانى و هم عملى.

«لِيُكفِّرَ اللَّهُ عَنهُمْ أَسوَأَ الَّذِى عَمِلُوا ...»:

و معلوم است كه وقتى بدترين اعمال آنان تكفير شود، پايين تر از آن نيز، تكفير مى شود. و مراد از بدترين اعمال، همان شرك و نيز گناهان كبيره اى است، كه در حال شرك مرتكب شده اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۹۶

در مجمع البيان، در ذيل اين آيه گفته است: «يعنى خدا عقاب شرك و گناهانى را كه قبل از ايمان آوردن مرتكب شده اند، از آنان ساقط كرد، به خاطر اين كه ايمان آوردند و نيكوكارى نمودند و به سوى خداى تعالى برگشتند».

و اين معناى خوبى است براى آيه، از جهت اين كه: هم شامل همه اعمال زشت مى شود، و هم اين كه ساقط كردن را مقيد كرده به گناهان قبل از ايمان و احسان و توبه. چون آيه شريفه، اثر تصديق صدق را بيان مى كند و آن، عبارت است از: تكفير گناهان، به خاطر تصديق و نيز جزاى خير در آخرت.

«وَ يجْزِيهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسنِ الَّذِى كانُوا يَعْمَلُونَ»:

بعضى از مفسران گفته اند: مراد اين است كه به اعمال ايشان نظر مى شود. آن وقت، به بهترين آن اعمال، با بهترين جزايى كه لايق بدان است، پاداش مى دهند، و باقى اعمال نيكشان را بر طبق آن، به بهترين جزاء پاداش مى دهند. بنابراين، حرف «باء» در جملۀ «بِأحسَن»، براى مقابله است. مانند «بايى» كه در جملۀ «بِعتُ هَذَا بِهَذَا» به كار مى رود.

و ممكن است گفته شود: «مراد اين است كه در بلندپايه ترين اعمال ايشان نظر مى شود، و درجات ايشان را بر حسب آن عمل بالا مى برند. و در نتيجه، هيچ درجه اى از كمال كه عملشان به آن رسيده، از ايشان فوت نمى شود». ليكن اين وجه، آن طور كه بايد، روشن نمى كند كه چطور نظير اين كلام در مسأله «أسوَءَ الّذِى عَمِلُوا» جريان مى يابد؟

بعضى ديگر گفته اند: اصلا كلمۀ «أسوَءَ» و «أحسَنَ» در اين آيه، به معناى بدتر و بهتر نيست، بلكه در زيادى مطلق استعمال شده. چون معصيت خدا، همه اش بد، و اطاعتش، همه اش خوب است.

«أَ لَيْس اللَّهُ بِكافٍّ عَبْدَهُ وَ يُخَوِّفُونَك بِالَّذِينَ مِن دُونِهِ»:

مراد از «بِالّذِينَ مِن دُونِه»، به طورى كه از سياق استفاده مى شود، آلهۀ مشركان است. و مراد از «عبد»، همان بندگانى است كه در آيات سابق، مدح آنان را مى كرد، كه در درجۀ اول، شامل رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» مى شد.

و استفهام در آيه، تقريرى است و معنايش اين است كه: خدا كافى امور بندگان خود هست. و در اين جمله، به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، تأمين مى دهد، در مقابل تهديدى كه مشركان به خدايان خود نسبت به وى كردند. و نيز كنايه است از وعده به كفايتى كه جملۀ «فَسَيَكفِيكَهُمُ اللّهُ وَ هُوَ السّمِيعُ العَلِيمُ»، به آن تصريح دارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۹۷

«وَ مَن يُضلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ وَ مَن يَهْدِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن مُّضِلٍ ...»:

اين آيه، مشتمل بر دو جمله عكس هم است، كه به عنوان دو ضابطۀ كلى ايراد شده، و به همين جهت، با اين كه در آيات قبل ضميرى به «اللّه» بر مى گردانيد، در اين جا، خود اين نام مقدس را آورده. پس اين آيه از قبيل به كار بردن اسم ظاهر در جاى ضمير است.

و در اين كه دنبال جملۀ «ألَيسَ اللّهُ بِكَافٍّ...» فرمود: «وَ مَن يُضلِل...»، خود اشاره است به اين كه اين تهديد كنندگان كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را به خدايان خود تهديد مى كردند، تا ابد به سوى ايمان راه نمى يابند، و سعى و تلاششان به نتيجه نمى رسد و هرگز به آرزوى خود، درباره رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» و اميدهاى خام شان نمى رسند. براى اين كه خدا او را كه هدايت كرده، هرگز گمراه نمى كند.

و استفهام در جملۀ «ألَيسَ اللّهُ بِعَزِيزٍ ذِى انتِقَام»، استفهامى است تقريرى. يعنى مطلب همين طور است، خدا، عزيز و داراى انتقام است. و اين، خود تعليلى روشن است براى جملۀ «وَ مَن يُضلِلِ اللّهُ...»، براى اين كه عزت خدا و انتقام داشتن او، اقتضا مى كند از كسى كه حق را انكار و بر كفر خود اصرار ورزيده، انتقام بگيرد و انتقامش، اين است كه او را گمراه كند و ديگر راهنمايى نباشد كه او را هدايت كند. چون خداى تعالى، عزيزى است كه كسى بر ارادۀ او غالب نمى شود. و عكس قضيه نيز چنين است. يعنى اگر او كسى را به پاداش تقوا و احسانش هدايت كند، ديگر احدى نمى تواند آن هدايت شده را گمراه نمايد.

و در تعليل مزبور، اين دلالت هست كه اضلال خدايى، به عنوان مجازات است، و گرنه، خدا ابتداءً هيچ كس را گمراه نمى كند. و اين نكته، مكرر در اين كتاب خاطرنشان شده است.

بحث روايتى

از روضة الواعظين شيخ مفيد «رحمةُ اللّه عليه» نقل شده كه وى، از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» روايت كرده كه بعد از تلاوت آيه «أفَمَن شَرَحَ اللّهُ صَدرَهُ لِلإسلَامِ فَهُوَ عَلىَ نُورٍ مِن رَبّه» فرمود: نور، وقتى در قلب قرار گرفت، قلب براى پذيرش آن گشاد و پذيرا مى گردد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۹۸

اصحاب عرضه داشتند: يا رسول اللّه! آيا براى آن علامتى هست، كه با آن شناخته شود؟

فرمود: علامتش، دست برداشتن از ماديات دار غرور، و رجوع به سوى دار خلود، و مستعد گشتن براى مرگ، قبل از فرارسيدن آن است.

مؤلف: اين روايت را، الدر المنثور هم از ابن مردويه، از عبداللّه بن مسعود، و حكيم ترمذى، از ابن عُمَر، و نيز ابن جرير و ديگران، از قتاده روايت كرده اند.

و در تفسير قمى، در ذيل آيه «أفَمَن شَرَحَ اللّهُ صَدرَهُ...» مى گويد: اين آيه، درباره اميرالمؤمنين «عليه السلام» نازل شده است.

مؤلف: نازل شدن سوره به يك دفعه، با اين روايت سازگار نيست، همچنان كه نظيرش گذشت.

و در الدرّ المنثور است كه: ابن جرير، از ابن عباس روايت كرده كه اصحاب عرضه داشتند: يا رسول اللّه! چه مى شد قدرى براى ما سخن مى گفتى؟ پس اين آيه نازل شد: «اللّهُ نَزّلَ أحسَنَ الحَدِيث».

مؤلف: اين روايت از باب تطبيق است، نه اين كه آيه مخصوص اين مورد باشد.

و در مجمع البيان، در ذيل جملۀ «تَقشَعِرّ مَنهُ جُلُود...» مى گويد: از عباس بن عبدالمطلب روايت شده كه گفت: رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: هرگاه پوست بدن بنده از ترس خدا جمع شد، گناهانش ‍مى ريزد، همان طور كه برگ هاى خشك از درخت مى ريزد.

و در الدر المنثور، در ذيل جملۀ «قُرآناً عَرَبِيّا غَيرَ ذِى عِوَج» مى گويد: ديلمى، در مسند الفردوس، از انس، از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» روايت كرده كه در معناى جملۀ «غَيرَ ذِى عِوَج» فرمود: يعنى غير مخلوق.

مؤلف: آيه شريفه، نمى تواند منطبق با اين روايت باشد. در سابق هم، در تفسير آيه «تِلكَ الرُّسُلُ فَضّلنَا بَعضَهُم عَلَى بَعضٍ»، در جلد دوم اين كتاب، سخنى پيرامون كلام مزبور ايراد كرديم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۹۹

و در مجمع البيان، در ذيل جملۀ «وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ» مى گويد: حاكم ابوالقاسم حسكانى، به سند خود، از على «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: منم آن مردى كه خالص از آنِ رسول خدايم.

مؤلف: اين حديث را از عيّاشى هم نقل كرده، كه او، به سند خود، از ابى خالد، از ابى جعفر «عليه السلام» حديث كرده است، و هر دو نقل، از باب جَرى و تطبيق است، و گرنه، مَثَل عمومى است.

و نيز، در همان كتاب، در ذيل جملۀ «ثُمّ إنّكُم يَومَ القِيَامَةِ عِندَ رَبّكُم تَختَصِمُون»، از ابن عُمَر روايت آورده كه گفت: ما معتقد بوديم اين آيه درباره ما و يهود و نصارا نازل شده، و ما خيال مى كرديم منظور از إختصام در آن، مخاصمه ما با اهل كتاب است. چون باور نمى كرديم كه ما امت اسلام، با اين كه پيامبرمان يكى و كتاب مان يكى است، رو در روى هم بايستيم و جنگ و مخاصمه كنيم، تا آن كه ديدم رو در روى هم ايستاديم، و شمشير به روى هم كشيديم، فهميدم كه آيه درباره خودِ ما نازل شده.

و ابوسعيد خدرى هم گفته: همواره مى گفتم پروردگار ما يكى، پيامبرمان يكى، و دين مان، يكى است. پس منظور از خصومت در اين آيه چيست؟ تا آن كه جنگ صفين پيش آمد، و مسلمانان به شدّت، به روى هم شمشير كشيدند. آن وقت گفتيم: بله، آيه شريفه، پيشگويى امروز را مى كرد.

مؤلف: در الدرّ المنثور، حديث اولى را به طرقى مختلف، از ابن عُمَر روايت كرده و در الفاظ آن ها اختلافى هست، ولى معناى هر دو نقل يكى است. و نيز آن را از عده اى از اصحاب كتب جوامع، از ابراهيم نخعى نقل كرده. و قريب به آن مضمون را، به دو طريق، از زبير بن عوام نقل كرده، و حديث دوم را، از سعيد بن منصور، از ابى سعيد خدرى نقل كرده است.

ولى اين احاديث معارض است با روايتى كه مى گويد: صحابۀ رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، آن ها كه مجتهدند، نزد خدا مأجورند. چه اين كه به صواب رأى دهند، و چه به خطا روند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۰۰

و در مجمع البيان، در ذيل جملۀ «وَ الّذِى جَاءَ بِالصّدقِ وَ صَدّقَ بِهِ» مى گويد: بعضى گفته اند: منظور از آن كس كه صدق آورده، رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» است، و منظور از آن كه وى را تصديق كرده، على بن ابى طالب «عليه السلام» است. و اين معنا، از ائمه هدى، از آل محمّد «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» نيز روايت شده.

مؤلف: اين روايت را، الدرّ المنثور هم، از ابن مردويه، از ابوهريره روايت كرده، و ظاهرا مضمونش از باب تطبيق باشد. چون در ذيل آيه، تصديق كنندگان را به «متقين» تعبير نموده.

و از طرق اهل سنت روايت شده كه: آن كس كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را تصديق كرد، ابوبكر بود. اين روايت هم، از باب تطبيق خود راوى است.

و روايت شده كه آن كس كه قرآن را آورده، جبرئيل است. و آن كس كه قرآن را تصديق كرده، رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» است. اين روايت هم، باز از باب تطبيق است. علاوه بر اين، سياق، آن را تكذيب مى كند. چون آيات مورد بحث در مقام بيان اوصاف رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» و مؤمنان است، و جبرئيل از اين سياق، بيگانه است و سخنى درباره او نيست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۰۱

آيات ۳۸ - ۵۲ سوره زمر

وَ لَئن سأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السُمَاوَاتِ وَ الاَرْض لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلْ أَفَرَأيْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرَادَنىَ اللَّهُ بِضرٍّ هَلْ هُنَّ كاشِفَت ضُرِّهِ أَوْ أَرَادَنى بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِكَاتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسبىَ اللَّهُ عَلَيْهِ يَتَوَكلُ الْمُتَوَكلُونَ(۳۸) قُلْ يَا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكمْ إِنّى عَامِلٌ فَسوْف تَعْلَمُونَ(۳۹) مَن يَأْتِيهِ عَذَابٌ يُخْزِيهِ وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذَابٌ مُّقِيمٌ(۴۰) إِنَّا أَنزَلْنَا عَلَيْك الْكِتَاب لِلنَّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدَى فَلِنَفْسِهِ وَ مَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا وَ مَا أَنت عَلَيهِم بِوَكيلٍ(۴۱) اللَّهُ يَتَوَفى الاَنفُس حِينَ مَوْتِهَا وَ الَّتى لَمْ تَمُت فى مَنَامِهَا فَيُمْسِك الَّتى قَضى عَلَيهَا الْمَوْت وَ يُرْسِلُ الاُخْرَى إِلى أَجَلٍ مُّسمًّى إِنَّ فى ذَلِك لاَيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ(۴۲) أَمِ اتّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ شُفَعَاءَ قُلْ أَوَ لَوْ كانُوا لا يَمْلِكُونَ شيْئاً وَ لا يَعْقِلُونَ(۴۳) قُل لِّلَّهِ الشّفَاعَةُ جَمِيعاً لَّهُ مُلْك السّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ(۴۴) وَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشمَأَزَّت قُلُوبُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ وَ إِذَا ذُكِرَ الَّذِينَ مِن دُونِهِ إِذَا هُمْ يَستَبْشِرُونَ(۴۵) قُلِ اللَّهُمَّ فَاطِرَ السّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ عَالِمَ الْغَيْبِ وَ الشّهَادَةِ أَنت تحْكُمُ بَينَ عِبَادِك فى مَا كانُوا فِيهِ يخْتَلِفُونَ(۴۶) وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِينَ ظلَمُوا مَا فى الاَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لافْتَدَوْا بِهِ مِن سُوءِ الْعَذَابِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ بَدَا لهَُم مِّنَ اللَّهِ مَا لَمْ يَكُونُوا يحْتَسِبُونَ(۴۷) وَ بَدَا لهَُمْ سيِّئَات مَا كسبُوا وَ حَاقَ بِهِم مَّا كانُوا بِهِ يَستهْزِءُونَ(۴۸) فَإِذَا مَسّ الإنسانَ ضُرُّ دَعَانَا ثُمَّ إِذَا خَوَّلْنَاهُ نِعْمَةً مِّنَّا قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمِ بَلْ هِىَ فِتْنَةٌ وَ لَكِنَّ أَكْثرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ(۴۹)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۰۲

قَدْ قَالهََا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَمَا أَغْنى عَنهُم مَّا كانُوا يَكْسِبُونَ(۵۰) فَأَصابهُمْ سيِّئَات مَا كَسبُوا وَ الَّذِينَ ظلَمُوا مِنْ هَؤُلاءِ سَيُصِيبهُمْ سيِّئَات مَا كَسبُوا وَ مَا هُم بِمُعْجِزِينَ(۵۱) أَوَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّ فى ذَلِك لاَيَاتٍ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ(۵۲)

«ترجمه آیات»

و اگر از ايشان بپرسى چه كسى آسمان ها و زمين را خلق كرد، حتما مى گويند خدا. بگو: پس خبر دهيد مرا از اين خدايان كه مى پرستيد، چكاره اند؟ آيا اگر خدا شرّ مرا بخواهد، آن ها مى توانند آن را برطرف سازند، و يا اگر رحمتى برايم بخواهد، آن ها مى توانند جلوگيرش شوند؟! بگو: خدا مرا بس است، بر او توكل مى كنند متوكلان (۳۸).

بگو: اى قوم! به همين كفر خود ادامه دهيد، من نيز به كار خود مى پردازم، به زودى خواهيد فهميد(۳۹).

كه چه كسى دچار عذاب مى شود، و عذاب او را خوار مى كند و به عذابى دائم دچار مى شود (۴۰).

ما، اين كتاب را كه بر تو نازل كرديم، براى مردم و به حق نازل كرديم. پس هر كس از هدايت آن بهره مند شود، به نفع خود اوست و هر كس گمراه گردد، عليه خود اوست و تو وكيل و مسؤول آنان نيستى(۴۱).

خداست كه جان ها را در دم مرگ مى گيرد، و آن ها هم كه نمُرده اند، در خواب مى گيرد. پس هر يك از جان ها كه مرگش رسيده باشد، نگه مى دارد و آن ديگرى را به بدنش بر مى گرداند، تا مدتى معين. به درستى كه در اين جريان، آيت ها هست براى مردمى كه تفكر كنند (۴۲).

مثل اين كه خدايان دروغين را شفيعانى براى خود گرفته اند، از ايشان بپرس حتى اگر مالك هيچ چيز نباشند و عقل نداشته باشند، باز هم شفيع اند؟ (۴۳)

بگو: شفاعت، همه اش از آنِ خداست، مُلك آسمان ها و زمين از اوست، و سپس به سوى او باز مى گرديد(۴۴).

و چون سخن از خداى يگانه مى شود، دل هاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، متنفر مى شود و چون سخن از خدايان ديگر مى شود، خشنود مى گردند (۴۵).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۰۳

بگو: بارالها! اى آفريدگار آسمان ها و زمين و اى داناى غيب و شهود! تويى كه بين بندگانت در آنچه اختلاف مى كنند، داورى مى كنى (۴۶).

و اگر ستمگران، دو برابر تمامى آنچه در زمين است، مالك باشند، همه را براى دفع عذاب روز قيامت مى دهند. آرى، در آن روز، چيزهايى برايشان هويدا مى شود، كه هرگز احتمالش را نمى دادند (۴۷).

و آثار سوء اعمالى كه كردند، برايشان ظهور مى كند و همان عذاب ها كه مسخره اش مى كردند، بر سرشان مى آيد (۴۸ ).

انسان چنين است كه وقتى گرفتار مى شود، ما را مى خواند و همين كه نعمتى به او ارزانى مى داريم، مى گويد: اين، از علم خودم به دست آمده، ليكن همين نعمت، فتنه و آزمايش اوست، اما بيشترشان نمى فهمند(۴۹).

اقوام قبل از ايشان نيز، همين سخن را مى گفتند، اما آنچه مى كردند، به دردشان نخورد (۵۰).

در نتيجه، آثار سوء گناهانشان گريبانشان را بگرفت، و كسانى كه از اينان ستمكار باشند، به زودى آثار سوء اعمالشان را خواهند ديد، و نمى توانند خدا را عاجز كنند (۵۱).

آيا ندانستند كه خدا رزق را براى هر كسى بخواهد، فراخ نموده و يا تنگ مى گيرد، به راستى در همين جريان، آيت هايى است براى مردمى كه ايمان آورند (۵۲).


→ صفحه قبل صفحه بعد ←