تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۱۲

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



موارد اشكال در اين روايت و روايات ديگر روایت شده از طریق عامه

مؤلف: اين روايت به طرقى ديگر نيز از عايشه، از عمر، ابن عباس، ابوهريره، ابواليسر انصارى، أُمّ رومان، مادر عايشه، و ديگران نقل شده، و با اين روايت مقدارى اختلاف دارد، و در آن آمده كه منظور از «الَّذِينَ جَاءُوا بِالإفك»، عبداللّه بن أُبَّى بن سلول، و مسطح بن اثاثه (كه از اصحاب بدر و از سابقين اولين از مهاجران است)، و حسان بن ثابت و حمنه، خواهر زينب، همسر رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» بودند.

و نيز، در آن آمده كه: رسول خدا «صلى الله عليه و آله» بعد از نزول آيات «إفك»، ايشان را خواست، و بر آنان حد جارى ساخت. چيزى كه هست، «عبد اللّه بن أُبّى» را دو بار حد زد. براى اين كه كسى كه همسر رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» را نسبت زنا بدهد، دو حد دارد.

و در اين روايت، كه با هم قريب المضمون مى باشند، در جريان قصه، از چند جهت اشكال است:

جهت اول اين كه: از خلال اين روايات بر مى آيد كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» درباره عايشه سوء ظن پيدا كرده بود. مثلا يك جاى روايات آمده كه حال آن جناب نسبت به عايشه، در ايام مرضش، تغيير يافته بود، تا آيات تبرئه نازل شد.

جاى ديگر آمده كه عايشه گفت: بحمد اللّه، نه به حمد تو. و در بعضى از روايات آمده كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» به پدرش دستور داد برو و به عايشه بشارت بده. ابوبكر وقتى بشارت را داد، گفت: بحمد اللّه، نه به حمد صاحبت كه تو را فرستاده. و مقصودش رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» بوده.

و در جاى ديگر روايات آمده كه: وقتى رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، او را نصيحت مى كرد كه اگر واقعا اين كار را كرده اى، توبه كن. زنى جلو درِ خانه نشسته بود، عايشه گفت: از اين زن خجالت نمى كشى كه برود و شنيده هاى خود را بازگو كند؟ و معلوم است كه اين جور حرف زدن با رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله»، - كه منظور در همه آن ها اهانت و اعتراض است،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۱۴۳

وقتى از عايشه سر مى زند كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» را در امر خود دچار سوء ظن ببيند.

علاوه بر اين، در روايت عُمَر تصريح شده كه گفت: در قلب رسول خدا «صلى الله عليه و آله» از آنچه مى گفتند، سوء ظنّى پيدا شده بود.

و كوتاه سخن اين كه: دلالت عموم روايات بر سوء ظن رسول خدا «صلى الله عليه و آله» نسبت به عايشه، جاى هيچ حرفى نيست، و حال آن كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله»، اجلّ از اين سوء ظنّ است و چطور نباشد؟ با اين كه خداى تعالى، ساير مردم را از اين سوء ظن توبيخ نموده و فرمود: «چرا وقتى مؤمنان و مؤمنات اين را شنيدند، حُسن ظنّ به يكديگر از خود نشان ندادند، و نگفتند كه اين افترايى است آشكار»؟ و وقتى حسن ظنّ به مؤمنان از لوازم ايمان باشد، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» سزاوارتر به آن است، و سزاوارتر از اجتناب از سوء ظنّ است، كه خود يكى از گناهان مى باشد و مقام نبوت و عصمت الهى او، با چنين گناهى نمى سازد.

علاوه بر اين، قرآن كريم تصريح كرده به اين كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» داراى حُسن ظنّ به مؤمنيا است و فرموده: «وَ مِنهُمُ الَّذِينَ يُؤذُونَ النَّبِى وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُل أذُن خَيرٌ لَكُم يُؤمِنُ بِاللهِ وَ يُؤمِنُ لِلمُؤمِنِينَ وَ رَحمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنكُم وَ الَّذِينَ يُؤذُونَ رَسُولَ اللّه لَهُم عَذَابٌ ألِيمٌ».

از اين هم كه بگذريم، اصولا اگر بنا باشد گناهانى چون زنا در خانواده پيغمبر نيز راه پيدا كند، مايه تنفر دل ها از او شده و دعوت او لغو مى گردد، و بر خدا لازم است كه خاندان او را از چنين گناهانى حفظ فرمايد. و اين حجت و دليل عقلى، عفت زنان آن جناب را به حسب واقع ثابت مى كند، نه عفت ظاهرى را فقط، و با اين كه عقل همه ما اين معنا را درك مى كند، چطور رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» آن را درك نكرده و نسبت به همسر خود دچار ترديد مى شود.

جهت دوم اين كه: آنچه از روايات بر مى آيد، اين است كه داستان «إفك» از روزى كه سازندگان آن، آن را به راه انداختند، تا روزى كه به همين جرم تازيانه خوردند، بيش از يك ماه طول كشيده، و با اين كه حكم قذف در اسلام معلوم بوده، كه هر كس شخصى را قذف كند و شاهد نیاورد، باید تازیانه بخورد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۱۴۴

و شخص متهم تبرئه شود، با اين حال چرا رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» بيش از يك ماه حكم خدا را در حق قذف كنندگان جارى نكرد و منتظر وحى ماند تا دستورى در امر عايشه برسد و در نتيجه اين مسامحه، قضيه دهان به دهان بگردد و مسافران از اين جا به آن جا بكشانند و كار به جايى برسد كه ديگر وصله بر ندارد؟ مگر آيه شريفه غير آن حكم ظاهرى چيز زايدى آورد؟ وحيى هم كه آمد، همان را بيان كرد كه آيه قذف بيان كرده بود كه مقذوف به حكم ظاهرى شرعى برائت دارد.

و اگر بگويى كه آيات مربوط به «إفك» چيز زايدى بيان كرد، و آن طهارت واقعى عايشه، و برائت نفس الأمرى او است، و آيه قذف اين را نمى رسانيد، و شايد انتظار رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» براى همين بوده كه آيه اى نازل شود، و بى گناهى عايشه را به حسب واقع بيان كند.

در جواب مى گوييم: هيچ يك از آيات شانزده گانه «إفك» دلالتى بر برائت واقعى ندارد، تنها حجت عقليه اى كه گذشت كه بايد خانواده هاى انبياء از لوث فحشاء پاك باشند، آن را افاده مى كند.

و اما آيات ده گانه اول، كه در آن شائبه اختصاصى هست، روشن ترين آن ها در دلالت بر برائت عايشه، آيه: «لَولَا جَاءُوا عَلَيهِ بِأربَعةِ شُهَدَاء، فَإذ لَم يَأتُوا بِالشُّهَدَاء فَأُولَئِكَ عِندَ اللّهِ هُمُ الكَاذِبُون» است، كه در آن استدلال شده بر دروغگويى اصحاب «إفك»، به اين كه شاهد نياورده اند. و معلوم است كه شاهد نياوردن دليل بر برائت ظاهرى، يعنى حكم شرعى به برائت است، نه برائت واقعى. چون پُر واضح است كه بين شاهد نياوردن و برائت واقعى، حتى ذره اى هم ملازمه نيست.

و اما آيات شش گانه اخير كه حكم به برائت طيبين و طيبات مى كند، حكم عامى است كه در لفظ آن مخصصى نيامده و در نتيجه شامل عموم طيبين و طيبات مى شود و برائتى كه اثبات مى كند در بين عموم آنان مشترك است، و اين نيز واضح است كه برائت عموم مقذوفين (البته در قذفى كه اقامه شهود نشده باشد)، با حكم ظاهرى شرعى مناسب است، نه با برائت واقعى.

پس حق مطلب اين است كه هيچ گريزى از اين اشكال نيست. مگر اين كه كسى بگويد: آيه قذف قبل از داستان «إفك» نازل نشده بوده، بلكه بعد از آن نازل شده، و علت توقف رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» هم اين بوده كه حكم اين پيشامد و نظاير آن در اسلام نازل نشده بوده، و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» منتظر حكم آسمانى آن بوده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۱۴۵

و از جمله روشن ترين ادله بر نادرستى اين روايت، اين است كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» در مسجد از مردم درباره شخص قاذف استعذار كرد. (يعنى فرمود: شرّ او را از من دور كنيد، به طورى كه ملامتى متوجه من نشود)، و سعد بن معاذ آن پاسخ را داد، و سعد بن عباده با او مجادله كرد، و سرانجام در ميان «اوس» و «خزرج» اختلاف افتاد.

و در روايت عُمَر آمده كه بعد از ذكر اختلاف مزبور، اين گفت: يَا لَلاؤس، ‍ و آن گفت: يَا لَلخَزرَج. پس اين دو قبيله، دست به سنگ و كفش زده، به تلاطم در آمدند، تا آخر حديث.

و اگر آيه قذف قبلا نازل شده بود، و حكم حد قاذف معلوم گشته بود، سعد بن معاذ پاسخ نمى داد كه من او را مى كشم، بلكه او و همه مردم پاسخ مى دادند كه: يا رسول اللّه! حكم قذف را در باره اش جارى كن، قدرت هم كه دارى، ديگر منتظر چه هستى؟

اشكال سومى كه به اين روايات وارد است، اين است كه: اين روايات تصريح مى كنند به اين كه قاذفان، عبداللّه بن ابى و مسطح و حسان و حمنه بودند. آن وقت مى گويند كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله»، عبداللّه بن أُبَى را دو بار حد زد، ولى مسطح و حسان و حمنه را يك بار. آنگاه تعليل مى آورند كه قذف همه جا يك حد دارد، ولى در خاندان رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله»، دو حد، و اين خود تناقضى است صريح. چون همه نامبردگان مرتكب قذف شده بودند و فرقى در اين جهت نداشتند.

بله در روايات آمده كه «عبداللّه بن أُبَى» تَوَلَّى كِبرَهُ. يعنى تقصير عمده، زير سرِ او بوده، وليكن هيچ يك از امت اسلام نگفته كه صرف اين معنا باعث اين مى شود كه دو حد بر او جارى شود، و عذاب عظيم را در آيه: «الَّذِى تَوَلَّى كِبرَهُ مِنهُم لَهُ عَذَابٌ عَظِيمٌ» تفسير به دو حد نكرده اند.

رواياتى از طرق شيعه، در بارۀ رابطۀ «ماریه قبطیه» و داستان «إفك»

و در تفسير قمى، در ذيل آيه: «إنَّ الَّذِينَ جَاءُوا بِالإفكِ عُصبَةٌ مِنكُم...» گفته كه: عامه روايت كرده اند كه اين آيات درباره عايشه نازل شد، كه در جنگ «بنى المصطلق»، از قبيله خزاعه نسبت ناروا به او دادند، ولى شيعه روايت كرده اند كه درباره «ماريه قبطيه» نازل شده، كه عايشه نسبت ناروا به او داد.

بعد مى گويد: محمد بن جعفر براى ما حديث كرد كه محمد بن عيسى، از حسن بن على بن فضّال، برايمان حديث كرد، كه عبداللّه بن بكير، از زراره برايمان نقل كرد كه گفت: از امام ابى جعفر «عليه السلام» شنيدم كه مى فرمود:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۱۴۶

وقتى ابراهيم، فرزند رسول خدا «صلى الله عليه و آله» از دنيا رفت، آن جناب سخت غمگين شد. عايشه گفت: چه خبر شده؟ چرا اين قدر بر مرگ اين كودك مى گريى؟ او كه فرزند تو نبود، بلكه فرزند «جُرَيح» بود. پس رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله»، على «عليه السلام» را فرستاد تا «جُرَيح» را به قتل برساند.

على «عليه السلام» با شمشير حركت كرد، و «جُرَيح»، مردى قبطى بود كه در باغى زندگى مى كرد. على «عليه السلام»، درِ باغ را كوبيد. «جُرَيح»، پشت در آمد كه آن را باز كند. همين كه على را غضبناك ديد، به داخل باغ گريخت، و در را باز نكرد. على «عليه السلام» از ديوار پريد و وارد باغ شد و او را دنبال كرد. وقتى ديد نزديك است خونش ريخته شود، به بالاى درختى رفت.

على «عليه السلام» هم به دنبالش بالا رفت. او خود را از درخت پرت كرد، و در نتيجه عورتش نمايان شد، و على «عليه السلام» ديد كه او اصلا هيچيك از آلت تناسلى مردان و زنان را ندارد.

پس نزد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» برگشت و عرضه داشت: يا رسول اللّه! هر وقت به من فرمانى مى دهى كه من مانند سيخ داغ در داخل كرك باشم، و يا آن كه با احتياط اقدام كنم؟

حضرت فرمود: نه، البته بايد كه با احتياط باشى. عرضه داشت: به آن خدايى كه تو را به حق مبعوث فرموده، «جُرَيح»، نه از مردان را دارد، و نه از زنان را.

حضرت فرمود: الحَمدُ لِلهِ، شكر خدايى را كه اين سوء را از ما اهل بيت بگردانيد.

و در همان كتاب، در روايت عبيداللّه بن موسى، از احمد بن راشد، از مروان بن مسلم، از عبداللّه بن بكير، روايت شده كه گفت: به امام صادق «عليه السلام» عرض كردم: فدايت شوم! اين كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» دستور داد مرد قبطى را بكشد، آيا مى دانست كه عايشه دروغ مى گويد، يا نمى دانست؟ و خدا خون قبطى را به خاطر احتياط على «عليه السلام») حفظ كرد؟

فرمود: نه، به خدا سوگند مى دانست، و اگر دستور رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» به على، از باب عزيمت و تكليف حتمى بود، على بر نمى گشت، مگر بعد از كشتن او، وليكن رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» اين دستور را طورى داد كه هم او كشته نشود و هم عايشه از گناهش برگردد، ولى از گناهش برنگشت، و از اين كه خون مسلمان بى گناهى ريخته مى شود، هيچ باكى نكرد.

مؤلف: البته در اين ميان، روايات ديگرى هست كه غير عايشه را هم شريك عايشه در اين نسبت ناروا دانسته، و «جُرَيح» نامبرده، خادم ماريه قبطيه و مردى خواجه بوده، كه «مقوقس»، بزرگ مصر، او را با ماريه نزد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» هديه فرستاده بود، تا ماريه را خدمت كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۱۴۷

ولى اين روايات هم، خالى از اشكال نيست:

اشكالاتى كه بر روايات شیعه نيز وارد است

اما اولا: براى اين كه داستانى كه در اين روايات آمده با آيات «إفك» منطبق نمى شود، مخصوصا با آيه: «إنَّ الَّذِينَ جَاءُوا بِالإفكِ عُصبَةٌ مِنكُم...»، و آيه: «وَ لَولَا إذ سَمِعتُمُوهُ ظَنّ المُؤمِنُونَ وَ المُؤمِنَاتِ بِأنفُسِهِم خَيراً»، و آيه: «إذ تَلَقَّونَهُ بِألسِنَتِكُم وَ تَقُولُونَ بِأفوَاهِكُم مَا لَيسَ لَكُم بِهِ عِلمٌ...».

زيرا حاصل اين آيات، اين است كه در اين داستان، جماعتى با هم دست داشته اند، و داستان را اشاعه مى دادند تا رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» را رسوا كنند، و مردم هم، آن را دهان به دهان مى گرداندند و در نتيجه، قضيه منتشر شده، و مدتى طولانى در بين مردم باقى مانده، و اين جماعت هيچ حرمتى را براى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» رعايت نكردند، اين مطالب كجا و مضمون حديث فوق كجا؟!

خدا مى داند! مگر اين كه بگوييم: در روايات در شرح مفصل داستان ، كوتاهى شده.

و اما ثانيا: مقتضاى برائت «ماريه قبطيه» اين است كه حدّ خداى را بر عايشه جارى كرده باشند، و حال آن كه جارى نكردند، و هيچ مفرّى از اين اشكال نيست، جز اين كه بگوييم اين قصه قبل از نزول حكم قذف واقع شده، و آيه قذف، بعد از مدت زمانى نازل شده است.

ولى آنچه در حل اشكال حد بر هر دو صنف از روايات، بايد گفت - همان طور كه گذشت - اين است كه بگوييم: آيات إفك قبل از آيه حدّ قذف نازل شده و با نزول آيه إفك هم غير از برائت، مقذوف در صورت اقامه نشدن شاهد و غير از حرمت اين عمل چيزى تشريع نشد. يعنى حد قاذف در آن آيه تشريع نشد.

چون اگر حد قاذف قبل از داستان إفك تشريع شده بود، هيچ مجوزى براى تأخير آن، و به انتظار وحى نشستن نبود، و هيچ يك از قاذف ها هم، از حد رهايى نمى يافتند، و اگر هم با خود آيات إفك تشريع شده بود، بايد در آن ها اشاره اى به آن شده بود، و لااقل آيات إفك متصل به آيات قذف مى شد، و كسى كه عارف به اسلوب هاى كلام است، هيچ شكى نمى كند در اين كه آيه: «إنَّ الَّذِينَ جَاءُوا بِالإفك» تا آخر آيات، هيچ گونه اتصالى با ماقبل خود ندارد.

و اين كه هر كس به يكى از زنان رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» نسبت ناروا دهد، دو بار حد دارد، بايد در خلال آيات إفك كه آن همه تشديد و نص تهديد به عذاب در آن ها هست، به اين مسأله اشاره مى شد، و نشده.

و اين اشكال در صورتى كه آيه قذف با آيات إفك نازل شده باشد، شديدتر است. براى اين كه لازمۀ چنين فرضى اين است كه مورد ابتلاء حكم دو حد باشد، آن وقت حكم يك حد نازل شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۱۴۸

روايات ديگرى در ذيل آيات مربوط به «إفك»، «قذف» و ...

و در كافى، از على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عُمَير، از بعضى اصحابش، از امام صادق «عليه السلام» روايت شده كه فرمود: هر كس درباره مؤمنان چيزى بگويد كه با دو چشم خود ديده و با دو گوش خود شنيده باشد، تازه از كسانى خواهد بود كه دوست دارند فحشاء در بين مؤمنان منتشر شود.

مؤلف: اين روايت را قمى هم، در تفسير خود، از پدرش، از ابن ابى عُمَير، از هشام، از آن جناب، و نيز صدوق، در امالى، به سند خود، از ابن ابى عُمَير، از محمد بن حمران، از آن جناب، و همچنين مفيد در اختصاص، از آن جناب، به طور مرسل نقل كرده.

باز در همان كتاب، به سند خود، از اسحاق بن عمار، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» فرمود: هر كس عمل زشتى را اشاعه دهد، مثل كسى مى ماند كه آن را باب كرده باشد.

و در مجمع البيان است كه بعضى گفته اند: آيه «وَ لَا يَأتَلِ أُولُوا الفَضلِ مِنكُم وَ السَّعَة...» درباره ابوبكر و مسطح بن اثاثه و پسر خالۀ وى نازل شده و او از مهاجران، و از جمله بدريين و مردى فقير بود، و ابوبكر زندگى اش را تأمين مى كرد و خرجى اش را مى داد.

همين كه در قضيه إفك شركت جست، ابوبكر، نفقه اش را قطع كرد، و سوگند خورد كه تا ابد، كمترين نفعى به او نرساند. ولى وقتى آيه فوق نازل شد، به روش نخست خود برگشت و گفت: به خدا سوگند، من دوست مى دارم خدا مرا بيامرزد، و به خدا تا زنده ام، اين مرسوم را از او قطع نمى كنم. (نقل از ابن عباس و عايشه و ابن زيد).

باز در مجمع البيان است كه بعضى گفته اند: درباره جماعتى از صحابه نازل شده، كه سوگند خورده بودند به هيچ يك از كسانى كه در داستان إفك حرفى زدند، چيزى انفاق و صدقه ندهند، و با ايشان مواسات نكنند. (نقل از ابن عباس و غير او).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۱۴۹

مؤلف: اين روايت را الدرالمنثور هم، از ابن جرير و ابن مردويه، از ابن عباس روايت كرده.

و در تفسير قمى و در روايت ابى الجارود، از امام باقر «عليه السلام» آمده كه درباره آيه: «وَ لَا يَأتَلِ أُولُوا الفَضلِ مِنكُم وَ السَّعَة أن يُؤتُوا أُولِى القُربَى» فرمود:

منظور از «أُولِى القُربى»، خويشاوندان رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» مى باشد، و در آيه: «وَ المَسَاكِين وَ المُهَاجِرِين فِى سَبِيلِ اللّهِ وَليَعفُوا وَليَصفَحُوا» فرمود: بعضى از شما از بعضى ديگر گذشت كند و از يكديگر درگذريد. و اگر چنين كنيد، رحمت خداوند بر شماست. خداوند مى فرمايد: «ألَا تُحِبُّونَ أن يَغفِرَ اللّهُ لَكُم وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ».

و در كافى، به سند خود، از محمد بن سالم، از امام باقر «عليه السلام» نقل كرده كه در ضمن حديثى فرمود: آيه: «وَ الَّذِينَ يَرمُونَ المُحصَنَاتِ ثُمَّ لَم يَأتُوا بِأربَعَةِ شُهَدَاء فَاجلِدُوهُم ثَمَانِينَ جَلدَة وَ لَا تَقبَلُوا لَهُم شَهَادَةً أبَداً وَ أُولَئِكَ هُمُ الفَاسِقُونَ * إلّا الَّذِينَ تَابُوا مِن بَعدِ ذَلِكَ وَ أصلَحُوا فَإنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»، در مدينه نازل شد.

و خداى تعالى، از ناميدن چنين كسانى در صورتى كه به عمل افتراء ادامه دهند، به نام مؤمن دريغ نموده و فرموده است: «أفَمَن كَانَ مُؤمِناً كَمَن كَانَ فَاسِقاً لَا يَستَوُون».

و در جاى ديگر، «فاسق» را از اولياى شيطان خوانده و فرموده: «إلّا إبلِيسَ كَانَ مِنَ الجِنِّ فَفَسَقَ عَن أمرِ رَبِّهِ».

و در جاى ديگر، «رامى محصنات» را ملعون خوانده و فرموده: «إنَّ الَّذِينَ يَرمُونَ المُحصَنَاتِ الغَافِلَاتِ المُؤمِنَاتِ لُعِنُوا فِى الدُّنيَا وَ الآخِرَة وَ لَهُم عَذَابٌ عَظِيمٌ * يَومَ تَشهَدُ عَلَيهِم ألسِنتُهُم وَ أيدِيهِم وَ أرجُلُهُم بِمَا كَانُوا يَعمَلُون».

و البته جوارح عليه مؤمن شهادت نمى دهد، بلكه عليه كسى شهادت مى دهد كه كلمۀ عذاب درباره اش حتمى شده. و اما مؤمن، نامه اش را به دست راستش مى دهند، همچنان كه خداى عزوجل فرموده: «فَأمّا مَن أُوتِىَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولَئِكَ يَقرَؤُنَ كِتَابَهُم وَ لَا يُظلَمُونَ فَتِيلاً».

و در مجمع البيان، در ذيل آيه: «الخَبِيثَاتُ لِلخَبِيثِينَ وَ الخَبِيثُونَ لِلخَبِيثَات...» آمده كه در معناى آن اقوالى گفته اند، تا آن جا كه مى گويد: سوم اين كه زنان پليد مال مردان پليد، و مردان پليد مال زنان پليدند. (نقل از ابى مسلم و جبائى).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه :۱۵۰

از امام باقر و امام صادق «عليهما السلام» روايت شده كه اين آيه، مثل آيه: «الزَّانِى لَا يَنكِحُ إلّا زَانِيَةٌ أو مُشرِكة» مى باشد. چيزى كه هست، بعضى تصميم گرفتند كه از زنان پليد بگيرند، خدا از اين كار نهيشان كرد، و آن را براى ايشان نپسنديد.

و در خصال، از عبداللّه بن عُمَر و ابوهريره روايت كرده كه گفتند: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» فرمود: وقتى قلب كسى پاك باشد، جسدش هم پاك مى شود، و چون قلب پليد شد، بدن هم به سوى پليدى مى گرايد.

و در احتجاج ، از حسن بن على «عليه السلام» روايت كرده كه در ضمن گفتارى كه با معاويه و اصحاب او داشت و آنان به على «عليه السلام» ناسزا گفتند، فرمود: «الخَبِيثَاتُ لِلخَبِيثِينَ وَ الخَبِيثُونَ لِلخَبِيثَات»، و به خدا سوگند اى معاويه، اين مردان و زنان خبيث، تو هستى و اصحاب تو و شيعيان تواند، «وَ الطَّيِّبَاتُ لِلطّيِّبِينَ وَ الطَّيِّبُونَ لِلطَّيّبَات...»، و اين مردان و زنان پاك، على بن ابی طالب و اصحاب و شيعيان اويند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه :۱۵۱

آيات ۲۷ - ۳۴ سوره نور

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيرَ بُيُوتِكُمْ حَتى تَستَأْنِسوا وَ تُسلِّمُوا عَلى أَهْلِهَا ذَلِكُمْ خَيرٌ لَّكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ(۲۷)

فَإِن لَّمْ تجِدُوا فِيهَا أَحَداً فَلا تَدْخُلُوهَا حَتى يُؤْذَنَ لَكُمْ وَ إِن قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكى لَكُمْ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ(۲۸)

لَّيْس عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيرَ مَسكُونَةٍ فِيهَا مَتَاعٌ لَّكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَ مَا تَكْتُمُونَ(۲۹)

قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ يحْفَظوا فُرُوجَهُمْ ذَلِك أَزْكى لهَُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرُ بِمَا يَصنَعُونَ(۳۰)

وَ قُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ يحْفَظنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلّا مَا ظهَرَ مِنْهَا وَ لْيَضرِبْنَ بخُمُرِهِنَّ عَلى جُيُوبهِنَّ وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبَائهِنَّ أَوْ آبَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائهِنَّ أَوْ أَبْنَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنى إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنى أَخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسائهِنَّ أَوْ مَا مَلَكَت أَيْمَانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِينَ غَيرِ أُولى الارْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظهَرُوا عَلى عَوْرَاتِ النِّساءِ وَ لا يَضرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يُخْفِينَ مِن زِينَتِهِنَّ وَ تُوبُوا إِلى اللَّهِ جَمِيعاً أَيُّهَ الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكمْ تُفْلِحُونَ(۳۱)

وَ أَنكِحُوا الاَيَامَى مِنكُمْ وَ الصالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَ إِمَائكُمْ إِن يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضلِهِ وَ اللَّهُ وَسِعٌ عَلِيمٌ(۳۲)

وَ لْيَستَعْفِفِ الَّذِينَ لا يَجِدُونَ نِكاحاً حَتى يُغْنِيهُمُ اللَّهُ مِن فَضلِهِ وَ الَّذِينَ يَبْتَغُونَ الْكِتَاب مِمَّا مَلَكَت أَيْمَانُكُمْ فَكاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيراً وَ آتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِى آتَاكُمْ وَ لا تُكْرِهُوا فَتَيَاتِكُمْ عَلى الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تحَصُّناً لِّتَبْتَغُوا عَرَض الحَْيَوةِ الدُّنْيَا وَ مَن يُكْرِههُّنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِن بَعْدِ إِكْرَاهِهِنَّ غَفُورٌ رَّحِيمٌ(۳۳)

وَ لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ آيَاتٍ مُّبَيِّنَاتٍ وَ مَثَلاً مِّنَ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِكُمْ وَ مَوْعِظةً لِّلْمُتَّقِينَ(۳۴)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۱۵۲
«ترجمه آیات»

شما كه ايمان داريد، به خانه هيچ كس غير از خانه هاى خود داخل نشويد، تا آن كه آشنايى دهيد و بر اهلش سلام كنيد. اين، براى شما بهتر است، اميد است كه پند گيريد. (۲۷)

و اگر كسى را در خانه نيافتيد، داخل نشويد تا شما را اجازه دهند، و اگر گفتند برگرديد، برگرديد كه اين براى شما پاكيزه تر است و خدا به اعمالى كه مى كنيد، دانا است. (۲۸)

و اما در خانه هاى غيرمسكونى براى شما گناهى نيست كه به خاطر كالايى كه در آن داريد، داخل شويد و خدا آنچه را كه آشكار و يا پنهان كنيد، مى داند. (۲۹)

به مردان مؤمن بگو ديدگان خويش را از نگاه به زنان اجنبى باز گيرند و فرج هاى خويش را نگه دارند، اين، براى ايشان پاكيزه تر است، كه خدا از كارهايى كه مى كنيد، آگاه است. (۳۰)

و به زنان با ايمان بگو چشم از نگاه به مردان اجنبى فرو بندند و فرج هاى خويش را حفظ كنند و زينت خويش را جز آنچه آشكار است، آشكار نسازند و بايد كه روپوش هايشان را به گريبان ها كنند و زينت خويش را نمايان نكنند، مگر براى شوهرانشان، يا پدران و يا پدر شوهران، يا پسران و يا پسر شوهران و يا برادران و يا خواهرزادگان و يا برادرزادگان و يا زنان و يا آنچه مالك آن شده اند، يا افراد سفيه كه تمايلى به زن ندارند و يا كودكانى كه از اسرار زنان خبر ندارند، و مبادا پاى خويش را به زمين بكوبند، تا آنچه از زينتشان كه پنهان است، ظاهر شود. اى گروه مؤمنان! همگى به سوى خدا توبه بريد، شايد رستگار شويد. (۳۱)

دختران و پسران و غلامان و كنيزان عزب خود را، اگر شايستگى دارند، نكاح نماييد، كه اگر تنگدست باشند، خدا از كرم خويش توانگرشان كند، كه خدا وسعت بخش و دانا است. (۳۲)

و كسانى كه وسيله نكاح كردن ندارند، به عفت سر كنند، تا خدا از كرم خويش از اين بابت بى نيازشان كند، و از مملوكانتان كسانى كه خواستار آزادى خويش و پرداخت بهاى خود از دسترنج خويش اند، اگر خيرى در آنان سراغ داريد، پيشنهادشان را بپذيريد و از مال خدا كه عطايتان كرده، به ايشان بدهيد و كنيزان خود را كه مى خواهند داراى عفت باشند، به خاطر مال دنيا به زناكارى وامداريد، و اگر كنيزى به اجبار مالكش وادار به زنا شد، خدا نسبت به وى، آمرزنده و رحيم است. (۳۳)

ما آيه هاى روشن با مثلى از سرگذشت نياكان شما و پندى براى پرهيزگاران، به تو نازل كرديم. (۳۴)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۱۵۳
«بیان آیات»

در اين آيات، احكام و شرايعى كه متناسب و مناسب با مطالب گذشته است، تشريع شده.

بيان آيات مربوط به ورود به خانه ديگران

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيرَ بُيُوتِكُمْ حَتى تَستَأْنِسوا وَ تُسلِّمُوا عَلى أَهْلِهَا...»:

«انس به هر چيز و به سوى هر چيز»، به معناى الفت گرفتن به آن و آرامش يافتن قلب به آن است، و كلمۀ «استيناس»، به معناى عملى است كه به اين منظور انجام شود. مانند: استيناس براى داخل شدن خانه، به وسيلۀ نام خدا بردن، و يا، «يا اللّه» گفتن، يا تنحنح كردن و امثال آن، تا صاحب خانه بفهمد كه شخصى مى خواهد وارد شود، و خود را براى ورود او آماده كند.

چه بسا مى شود كه صاحب خانه، در حالى قرار دارد كه نمى خواهد كسى او را به آن حال ببيند، و يا از وضعى كه دارد، با خبر شود.

از اين جا، معلوم مى شود كه مصلحت اين حكم پوشاندن عورات مردم، و حفظ احترام ايمان است. پس وقتى شخص داخل شونده، هنگام دخولش به خانه غير، استيناس كند، و صاحب خانه را به استيناس خود آگاه سازد، و بعد داخل شده و سلام كند، در حقيقت، او را در پوشاندن آنچه بايد بپوشاند، كمك كرده، و نسبت به خود ايمنى اش داده.

و معلوم است كه استمرار اين شيوه پسنديده، مايه استحكام اخوت و الفت و تعاون عمومى بر اظهار جميل و ستر قبيح است. و جملۀ «ذَلِكُم خَيرٌ لَكُم لَعَلَّكُم تَذَكَّرُون» هم، اشاره به همين فوايد است.

يعنى شايد با استمرار بر اين سيره، متذكر وظيفه خود بشويد، كه چه امورى را بايد رعايت كنيد، و چگونه سنت اخوت را در ميان خود احياء سازيد، و در سايه آن، قلوب را با هم مألوف نموده، به تمامى سعادت هاى اجتماعى برسيد.

بعضى از مفسران گفته اند: جملۀ «لَعَلَّكُم تَذَكَّرُون»، تعليل است براى مطلبى حذف شده و تقدير آن «به شما چنين گفته شده تا شايد متذكر مواعظ خدا بشويد و بدانيد كه علت و فلسفه اين دستورات چيست» مى باشد، و بعضى ديگر گفته اند: تقدير جملۀ «حَتّى تَستَأنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا»، «حَتَّى تُسَلِّمُوا وَ تَستَأنِسُوا» مى باشد، ولى خواننده، بى اعتبارى آن را خود درك مى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۱۵۴

«فَإِن لَّمْ تجِدُوا فِيهَا أَحَداً فَلا تَدْخُلُوهَا حَتى يُؤْذَنَ لَكُمْ...»:

يعنى: اگر دانستيد كه احدى در خانه نيست - البته كسى كه اختيار دار اجازه دخول است - پس داخل نشويد تا از ناحيه مالك، اذن، به شما اجازه داده شود. و منظور اين نيست كه سر به داخل خانه مردم كند، اگر كسى را نديد، داخل نشود. چون سياق آيات، شاهد بر اين است كه همه اين جلوگيری ها، براى اين است كه كسى به عورات و اسرار داخلى مردم نظر نيندازد.

اين آيه شريفه، حكم داخل شدن در خانه غير را در صورتى كه كسى كه اجازه دهد در آن نباشد، بيان كرده، و آيه قبلى، حكم آن فرضى را بيان مى كرد كه اجازه دهنده اى در خانه باشد. و اما حكم اين صورت كه كسى در خانه باشد، ولى اجازه ندهد، بلكه از دخول منع كند، آيه: «وَ إن قِيلَ لَكُم ارجِعُوا فَارجِعُوا هُوَ أزكَى لَكُم وَ اللّهُ بِمَا تَعمَلُونَ عَلِيمٌ» آن را بيان كرده.

اذن عام، براى دخول به اماكن عمومى

«لَّيْس عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيرَ مَسكُونَةٍ فِيهَا مَتَاعٌ لَّكمْ...»:

ظاهر سياق اين است كه جملۀ «فِيهَا مَتَاعٌ لَكُم» صفت بعد از صفت، براى كلمۀ «بُيُوتاً» است، نه اين كه جمله اى نو و ابتدايى باشد، و جملۀ «لَيسَ عَلَيكُم جُنَاحٌ» را تعليل كند و ظاهرا كلمۀ «متاع»، به معناى استمتاع و بهره گيرى باشد.

بنابراين، آيه مورد بحث تجويز مى كند داخل شدن در خانه هايى را كه براى استمتاع بنا شده و كسى در آن سكونت طبيعى ندارد، مانند كاروانسراها و حمام ها و آسياب ها و امثال آن. زيرا همين كه براى عموم ساخته شده است، خود اذن عام براى داخل شدن است.

و چه بسا بعضى گفته باشند كه مراد از «متاع»، معناى اسمى كلمه است. يعنى اثاث و چيزهايى كه براى خريد و فروش عرضه مى شود. مانند تيمچه ها و بازارها كه صرف ساخته شدنش براى اين كار اذن عام براى دخول است، ولى اين وجه خالى از بُعد نيست، چون لفظ آيه از افاده آن قاصر است.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←