تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۲۴

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



بيان وضع كوه ها، در روز قيامت

«وَ يَسئَلُونَك عَنِ الجِْبَالِ... وَ لا أَمْتاً»:

اين آيه دلالت دارد بر اين كه مردم از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، از وضع كوه ها در روز قيامت پرسيده بودند، كه در اين آيات از آن جواب مى دهد.

«فَقُل يَنسِفُهَا رَبِّى نَسفاً» - يعنى: بگو پروردگارم، آن ها را ذره ذره نموده و ذره هايش را منتشر مى كند، به طورى كه در جاى آن چيزى باقى نمى ماند. «فَيَذَرُهَا قَاعاً صَفصَفاً»، كلمه «قَاع» به معناى زمين صاف و تخت است، و كلمۀ «صَفصَف» نيز، به معناى زمين تختى است كه ليز و صاف باشد، و معناى جمله اين است كه: پس از خرد كردن كوه ها و پاشيدن ذرات آن، زمين را تخت و هموار مى كند، به طورى كه هيچ چيز روى آن ديده نمى شود.

و گويا ضمير در «فَيَذَرُهَا» به زمين برگردد، به اعتبار اين كه قبلا همان كوه ها بوده، و در جملۀ «لَا تَرَى فِيهَا عِوَجاً وَ لَا أمتاً».

بعضى گفته اند: «عِوَج» به معناى زمين هاى پست، و «أمت»، زمين هاى بلند است و خطاب آن به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» است، و مراد اين است كه هر كس كه استعداد بينايى دارد، پستى و بلندى در آن نمى بيند، و معنايش اين است كه هيچ بيننده اى نقطه پستى مانند درّه و نقطه بلندى، مانند تلّ و كوه نمى بيند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۹۵

حال آدميان در روز قيامت: خشوع اصوات و سود نبخشيدن شفاعت

«يَوْمَئذٍ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِىَ لا عِوَجَ لَهُ وَ خَشعَتِ الاَصوَات لِلرَّحْمَانِ فَلا تَسمَعُ إِلا هَمْساً»:

در اين آيه كه مى فرمايد: «عِوَج ندارد»، دو احتمال هست:

يكى اين كه: مربوط به پيروى «داعى» باشد، و در نتيجه «لَا عِوَجَ لَهُ»، حال از ضمير جمع و عامل آن «يَتَّبِعُون» باشد كه در اين صورت، معناى آيه چنين مى شود كه: مردم در آن روز، جز پيروى محض چاره اى ندارند. نه مى توانند كمترين توقفى كنند، و نه كمترين استنكاف و تنبلى و مسامحه اى. براى اين كه همه اين ها، فرع توانستن است و آن روز، نه تنها مردم توانايى ندارند، بلكه توهم آن را هم نمى كنند.

چون آن روز، به عيان مى بينند كه مُلك و قدرت، تنها از خداى سبحان است و كسى شريك او نيست. همچنان كه فرمود: «لِمَنِ المُلكُ اليَومَ لِلّهِ الوَاحِدِ القَهَّار». و نيز فرموده: «وَ لَو يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُوا إذ يَرَونَ العَذَابَ أنَّ القُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً».

احتمال دوم اين كه: متعلق به «داعى» باشد. آن وقت معناى آيه، اين مى شود كه: داعى روز قيامت، احدى را ترك نمى كند مگر آن كه بدون استثناء دعوت مى كند، و خلاصه درباره احدى دچار اشتباه و فراموشى نگشته، در دعوت هيچ كس سهل انگارى نمى كند.

وليكن تعقيب جمله به جملۀ «وَ خَشَعَتِ الأصوَات لِلرَّحمَان...»، با احتمال اول مناسب تر است. براى اين كه اگر كسى را دعوت و يا احضار كنند، وقتى صدايش بلند مى شود كه در مقام تمرد و استكبار از اطاعت و پيروى باشد. و كلمۀ «همس» در آيه مورد بحث، به طورى كه راغب گفته، به معناى «صداى خفىّ» است، و «هَمسُ الأقدَام»، به معناى آهسته ترين صداى پاهاست. همچنان كه در قرآن، به همين معنا به كار رفته، آن جا كه فرموده: «فَلَا تَسمَعُ إلّا هَمساً».

خطاب در جملۀ «لَا تَسمَعُ» به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» است، ولى مقصود، هر كسى است كه حس شنوايى داشته باشد، و معنايش اين است كه: آن روز، صداها به خاطر استغراق در مذلّت و خوارى در برابر خداى تعالى، آن چنان آهسته مى شود كه هيچ شنونده اى، جز صدايى خفيف نمى شنود.

«يَوْمَئذٍ لا تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَانُ وَ رَضىَ لَهُ قَوْلاً»:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۹۶

اين كه منفعت «شفاعت» را نفى مى كند، كنايه از اين است كه قضاء به عدل، و حكم فصل بر حسب وعده و وعيد الهى جريان يافتنى است، و هيچ عاملى، جرم مجرمى را ساقط ننموده، گناهى را از گناهكارى صرف نظر نمى كند. پس معناى اين كه فرمود: «شفاعت، نافع نيست»، اين است كه شفاعت اثر ندارد.

و جملۀ «إلّا مَن أذِنَ لَهُ الرَّحمَانُ وَ رَضِىَ لَهُ قَولاً» استثنايى است كه دلالت مى كند بر اين كه در كلام سابق، همه عنايت در اين است كه شفعاء را نفى كند، نه تأثير شفاعت را در شفاعت شدگان. و مراد اين است كه به كسى اجازه نمى دهند كه در مقام شفاعت كسى سخنى بگويد، همچنان كه جمله بعدى هم كه مى فرمايد: «وَ رَضِىَ لَهُ قَولاً»، به اين معنا اشاره دارد، و مى فهماند كه آن روز، سخن گفتن منوط به اجازه است، همچنان كه مى فرمايد: «يَومَ يَأتِ لَا تَكَلَّمُ نَفسٌ إلّا بَإذنِهِ». و نيز مى فرمايد: «لَا يَتَكَلَّمُونَ إلّا مَن أذِنَ لَهُ الرَّحمَانُ وَ قَالَ صَوَاباً».

و ما در سابق، يعنى در تفسير سوره «هود»، در جلد دهم اين كتاب، گفتارى در معناى «اذن در تكلم» گذرانديم.

و اما اين كه فرمود: «وَ رَضِىَ لَهُ قَولاً»، معنايش اين است كه: قول او، با چيزى كه مايه سخط خدا است، از قبيل خطاء و خطيئه آمیخته نباشد. چون اطلاق جمله اقتضا دارد به عموم حمل شود، و چنين كلامى، جز از كسى كه خدا سريره اش را خالص از خطاى در اعتقاد و خطيئه در عمل كرده باشد، نمى تواند سر زند. تنها كسانى ممكن است چنين كلامى داشته باشند، كه خدا دل هاشان را در دنيا از رجس شرك و جهل پاك كرده باشد. و يا كسانى كه ملحق به ايشان شده باشند.

چون روز قيامت، همه بلاها و ابتلاآت از ناحيه دل ها و باطن ها است، همچنان كه فرمود: «يَومَ تُبلَى السَّرَائِر»، و اين رشته سر دراز دارد، كه إن شاء اللّه تعالى، مقدارى از حرف ها كه مربوط به آن است، در اين نزديكى ها، از نظر خواننده محترم خواهد گذشت.

«يَعْلَمُ مَا بَينَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ لا يُحِيطونَ بِهِ عِلْماً»:

اگر ضميرهاى جمع در «أيدِيهِم» و «خَلفَهُم» و «يُحِيطُونَ»، به «مَن أذِنَ لَهُ» برگردد، و به اعتبار معناى «مَن» جمع آورده شده باشد، معنا اين مى شود كه سخن مرضى آنان بر خدا مخفى نيست. چون علم خدا محيط به ايشان است، ولى ايشان محيط به خدا نيستند، و نمى توانند به وسيله كلامى غير مرضى و فريبنده، در علم او تصرف كنند و او را گول بزنند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۹۷

و اگر به «مجرمين» برگردد، ناگزير بايد گفت آيه شريفه، احاطه علمى خداى را نسبت به آنان افاده مى كند. احاطه نسبت به خلود ايشان، كه همان موقف جزاء باشد و نسبت به «مَا خَلف» ايشان، كه همان موقف دنيا و قبل از مردن و مبعوث شدنشان باشد. پس مجرمان از هر سو محاط علم خدا هستند، و خود احاطه اى به علم خدا ندارند.

پس خدا به آنچه كرده اند، كيفرشان مى كند، و آن روز است كه روى ها در برابر «حىّ قيّوم» ذليل گشته، نمى توانند حكم او را رد كنند. اين جا است كه به تمام معنا خائب و خاسر مى شوند. و اين احتمال از احتمال اولى، با سياق آيات مورد بحث سازگارتر است.

ذلت تمام موجودات در قیامت، در برابر خداوند

«وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَىِّ الْقَيُّومِ»:

كلمۀ «عَنَت»، فعل ماضى مؤنث از ماده «عَنوَه» است و «عَنوَه» به معناى ذلت در قبال قهر قاهر است، و حالتى است كه در قيامت، هر موجودى در برابر خداى سبحان، و در قبال ظهور سلطنت الهى او به خود مى گيرد. همچنان كه فرمود: «لِمَنِ المُلكُ اليَوم لِلّهِ الوَاحِدِ القَهَّار». و به حكم اين آيه، در آن روز، هيچ چيز مالك چيزى نيست، و مالك نبودنش به تمام معناى كلمه است، و همين خود ذلت و مسكنت على الاطلاق است.

و اگر «عَنوَه» و ذلت را به «وُجُوه» نسبت داده، از اين باب بوده كه «وُجُوه»، اولين عضوى است كه آثار ذلت در آن نمودار مى شود و لازمۀ اين «عَنوَه»، اين است كه نتواند مانع حكم خدا، و نفوذ آن در خلق گردد، و ميان اراده خدا و ايشان حائل شود. پس هر اراده اى كه درباره ايشان بكند، ممضى و نافذ است.

و اگر در ميان همه اسماء خدا، دو اسم «حَىّ» و «قَيُّوم» انتخاب شد، بدين جهت بوده كه مورد كلام مُردگانى هستند كه بار دوم زنده شدند، و وقتى زنده شدند كه تمامى آن اسباب و وسايل كه در دنيا در اختيارشان بود، از كف داده اند، و در چنين مورد و ظرفى، مناسب همان حيات مطلقه و قيمومت او نسبت به هر چيز است.

«وَ قَدْ خَاب مَنْ حَمَلَ ظلْماً * وَ مَن يَعْمَلْ مِنَ الصّالِحَاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا يخَافُ ظُلْماً وَ لا هَضماً»:

بيان پاداش خلق است: اما جملۀ «وَ قَد خَابَ مَن حَمَلَ ظُلماً»، مراد از كلمۀ «مَن: كسانى»، مجرمانى هستند كه ايمان نياوردند و آن «روز خيبت» را كه بدترين جزاء است، دارند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۹۸

نه هر كسى كه مرتكب ظلم و لو مختصرى از آن شده باشد، و يا هر ظالمى كه باشد، چه مؤمن و چه كافر. نه، زيرا مؤمن هرگز در قيامت دچار خيبت نمى شود، چون شفاعت شامل او مى گردد.

و بر فرض هم كه مراد عموم ظالمان باشد، و بخواهد بفرمايد: «هر كس كه وزر و وبال ظلم را حمل كرده باشد، خائب است»، ناگزير معنايش «خيبت» از آن قسم سعادتى است كه ظلم با آن منافات دارد. نه خيبت از مطلق سعادت.

و اما جملۀ «وَ مَن يَعمَل مِنَ الصَّالِحَاتِ وَ هُوَ مُؤمِن...»، بيانى است طفيلى براى حال مؤمنان صالح، كه به منظور تكميل اقسام و تتميم سخن، در دو فريق صالحان و مجرمان آمده است. و اگر «عمل صالح» را مقيد به «ايمان» كرده، براى اين است كه عمل صالح به وسيله كفر حبط مى شود، و اين مقتضاى آيات حبط است، و كلمۀ «هضم»، به معناى نقص است، و معناى آيه واضح است.

با خاتمه يافتن اين آيه، بيان اجمالى سرنوشت ايشان در روز جزاء از ساعتى كه مبعوث مى شوند تا وقتى كه به پاداش عمل خود مى رسند، تمام مى شود. اول مسأله احضارشان را با جملۀ «يَومَ يُنفَخُ فِى الصُّور» و سپس مسأله حشرشان را با جملۀ «يَتَخَافَتُونَ» بيان نموده و آن را خيلى نزديك معرفى كرده، به طورى كه بعضى از افرادى كه درباره آن اظهارنظر مى كنند، مى گويند: «يك روز ميان مرگ و بعث ما فاصله شد».

در مرحله سوم، مسأله گنجايش زمين براى اجتماع همه مردم را بيان كرد، و با جملۀ «وَ يَسئَلُونَكَ عَنِ الجِبَالِ...» فهماند كه در آن روز، زمين هموار و بدون پستى و بلندى مى شود.

در مرحله چهارم، اطاعت و پيروى مردم از «داعى حضور» را با جملۀ «يَومَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِىَ لَا عِوَجَ لَهُ» بيان كرد.

و در مرحله پنجم، با جملۀ «يَومَئِذٍ لَا تَنفَعُ الشَّفَاعَة» خاطرنشان ساخت كه شفاعت هيچ تأثيرى در اسقاط جزاء ندارد، مگر به اذن.

و در مرحله ششم، با جملۀ «يَعلَمُ مَا بَينَ أيدِيهِم وَ مَا خَلفَهُم»، مسأله احاطه علمى خدا را نسبت به حال بندگان، و احاطه نداشتن بندگان به علم او را خاطرنشان ساخت.

و در مرحله هفتم، سلطنت خداى را بر كافران، و ذلّت ايشان را در برابر او، و نفوذ حكم او در ميان بندگان را با جملۀ «وَ عَنَتِ الوُجُوهُ لِلحَىِّ القَيُّوم» بيان كرد.

و در مرحله هشتم، با جملۀ «وَ قَد خَابَ»، كيفر كافران را معين نمود كه چيست؟ با اين بيان، وجه ترتب آيات به يكديگر و ترتب مطالب آن ها معلوم گرديد.

«وَ كَذَلِك أَنزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا وَ صَرَّفْنَا فِيهِ مِنَ الْوَعِيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ أَوْ يُحْدِث لهَُمْ ذِكْراً»:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۹۹

ظاهر سياق، اين است كه اشاره به «كذلك» به خصوصيات بيان آيات باشد، و جملۀ «قُرآناً عَرَبِيّاً»، حال از ضمير در جملۀ «أنزَلنَاهُ» است، و كلمۀ «صَرَّفنَا» از «تصريف»، به معناى گردانيدن از حالى به حال ديگر است، و معناى آيه چنين مى شود كه:

ما اين طور و به اين نحو از بيان معجزه آسا، كتاب را نازل كرديم، در حالى كه قرآنى است خواندنى و عربى، و در آن بعضى از وعيدهاى گوناگون را كه به كفار داديم، ذكر نموديم. و جملۀ «لَعَلَّهُم يَتَّقُونَ أو يُحدِثُ لَهُم ذِكراً» از نظر مطلب، نظير جمله سابق است كه مى فرمود: «لَعَلَّهُ يَذَّكَّرُ أو يَخشَى». چيزى كه هست، در آن جمله، «ذكر» در برابر «خشيت» قرار گرفته بود و در اين جمله، «ذكر» در مقابل «تقوى» قرار گرفته.

و از همين جا آدمى مى خواهد بگويد مراد از «تقوى» در اين جا، پرهيز از عناد و لجاج با خدا است كه لازمه خوف و خشيت و احتمال ضرر است، نه آن تقوايى كه مترتب بر ايمان است و عبارت است از عمل به طاعات و اجتناب از سيئات. و مراد از «احداث ذكر» براى آنان، حصول تذكر است در ايشان، و با اين بيان، مقابله ميان «ذكر» و «تقوى»، بدون هيچ زحمتى تمام و موجه مى شود.

و معناى آيه - و خدا داناتر است - اين است كه: ما اين چنين كتاب را خواندنى و عربى نازل كرديم و در آن، به عبارات گوناگون، وعيدهايى به كار برديم تا شايد تقوى كنند و يا ذكرى برايشان حادث شود. يعنى شايد احتمال خطرى در دل هايشان راه يابد و احتمال دهند كه اين قرآن حق است و در دشمنى با حق، خطر هست و در نتيجه، خشيتى در دلشان بيفتد و دنبال آن، از دشمنى با خدا دست بر دارند، و يا مستقيما ياد حق در دلشان راه يافته، بدان معتقد گردند.

«فَتَعَالى اللَّهُ الْمَلِك الْحَقُّ»:

اين جمله، تسبيح و تنزيه خدا است از هر چيزى كه لايق ساحت قدس او نيست. جمله اى است كه قابل آن هست كه متفرع بر آيه قبلى شود كه راجع به انزال قرآن و تصريف وعيد در قرآن، به منظور هدايت مردم بود. همچنان كه قابل آن هست كه متفرع بر آن و بر آيه قبل از آن گردد، كه داستان حشر و جزاء را بيان مى كرد و تفرعش بر هر دو، از اين نظر كه هر سه آيه در يك سلك قرار دارند، مناسب تر است، و آن سلك، اين است كه:

خداى تعالى، ملكى است كه در مُلك خود تصرف مى كند. يعنى مردم را به سوى راهى كه صلاح ايشان است، هدايت مى كند، و سپس احضارشان نموده، جزايشان مى دهد، و جزايشان بر طبق عمل آنان است. چه خير و چه شر. پس چنين خدايى كه مالك هر چيزى است و مُلكش مطلق هم هست، متعالى است. هيچ مانعى از تصرفاتش منع نمى كند، و كسى نيست كه حكمش را تعقيب نمايد. رسولانى مى فرستد، كتاب هايى براى هدايت مردم نازل مى كند، و همه اين ها، از شؤون سلطنت او است، و سپس بعد از مُردن، مبعوثشان نموده، احضارشان مى كند. آنگاه بر طبق آنچه كرده اند، جزایشان می دهد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۰۰

در حالی که همه برای حىّ قيّوم، سر به زير افكنده، ذليل شده باشند. و اين نيز، از شؤون سلطنت او است. پس او است ملك در اول و در آخر، (در دنيا و در آخرت) و او است حقى كه بر آنچه ازلْ بوده، ثابت خواهد بود.

و ممكن هم هست بگوييم: جملۀ مورد بحث، متفرع بر تمامى مطالب گذشته است. يعنى از اول داستان موسى و معارفى كه متفرع بر آن كرده تا اين جا، و در حقيقت به منزله ختم داستان با تسبيح و تعظيم باشد.

معناى آيه: «قبل از تمام شدن وحی، در قرائت قرآن شتاب مکن»

«وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن يُقْضى إِلَيْك وَحْيُهُ وَ قُل رَبِّ زِدْنى عِلْماً»:

سياق آيات مورد بحث، شهادت مى دهد بر اين كه در اين آيه تعرضى نسبت به چگونگى تلقى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» بر وحى قرآن شده است، و بنابراين، ضمير در «وَحيُهُ» به قرآن بر مى گردد، و جملۀ «وَ لَا تَعجَل بِالقُرآن»، نهى از عجله در قرائت قرآن است. و معناى جملۀ «مِن قَبل أن يُقضَى إلِيكَ وَحيُهُ»، اين است كه قبل از تمام شدن وحى از ناحيه فرشته وحى، در خواندن آن عجله مكن.

پس اين آيه مى رساند كه: وقتى وحى قرآن براى آن جناب مى آمده، قبل از اين كه وحى تمام شود، شروع به خواندن آن مى كرده، و در آيه، آن حضرت را نهى فرموده اند از اين كه در قرائت قرآن و قبل از تمام شدن وحى آن عجله نكند. پس آيه مورد بحث در معناى آن آيه ديگر است كه مى فرمايد: «لَا تُحَرِّك بِهِ لِسَانَكَ لِتَعجَلَ بِهِ * إنَّ عَلَينَا جَمعَهُ وَ قُرآنَهُ * فَإذَا قَرَأنَاهُ فَاتَّبِع قُرآنَهُ».

و مؤيد اين معنا، جمله بعد است كه مى فرمايد: «وَ قُل رَبِّ زِدنِى عِلماً». براى اين كه جملۀ «لَا تَعجَل... وَ قُل رَبِّ زِدنِى عِلماً» مى رساند كه مراد استبدال است. يعنى به جاى اين كه در آيه اى كه هنوز به تو وحى نشده، عجله كنى، علم بيشترى طلب كن.

و برگشت معنا به اين مى شود كه: اگر تو به قرائت آيه اى كه هنوز بر تو نازل نشده عجله مى كنى، براى اين است كه تا اندازه اى بدان علم پيدا كرده اى، ولى تو به آن مقدار علم اكتفا مكن، و از خدا علم جديد بخواه، و بخواه كه صبر و حوصله ات دهد تا بقيه وحى را بشنوى.

اين آيه شريفه، از جمله مداركى است كه مضمون روايات را تأييد مى كند، كه دارد: قرآن كريم، دو بار نازل شده. يكى بار اول كه همه اش از اول تا به آخر دفعتا نازل شده است. و يكى هم آيه آيه و چند روز يك بار.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۰۱

و وجه تأييد آن، اين است كه اگر رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» قبل از تمام شدن آيه، و يا چند آيه اى كه مثلا الآن جبرئيل آورده، علمى به بقيه آن نمى داشت، معنا نداشت بفرمايد: قبل از تمام شدن وحيش در خواندنش عجله مكن. پس معلوم مى شود قبل از تمام شدن وحى هم، آن جناب آيه را مى دانسته.

بعضى از مفسران گفته اند: مراد از آيه اين است كه در خواندن قرآن براى اصحابت و املاى آن عجله مكن. بگذار معانى آن برايت معلوم بشود، بعدا املا كن تا بنويسند. ولى شما خواننده عزيز، خوب مى دانيد كه لفظ آيه، هيچ ارتباطى با اين معنا ندارد.

بعضى ديگر گفته اند: مراد اين است كه از خدا قبل از آن كه به وحى چيزى حكم كند، درخواست وحى آن را مكن. اين وجه نيز مانند وجه قبلى، با لفظ آيه منطبق نيست.

بحث روايتى (رواياتى در ذيل آيات گذشته)

در تفسير قمى، در ذيل آيه: «إذ يَقُولُ أمثَلُهُم طَرِيقَةً» نقل كرده كه فرمود: يعنى داناتر و صالح تر آنان مى گويند: بيش از يك روز مكث نكرديد.

و در مجمع البيان، از بعضى نقل كرده كه گفته است: مردى از ثقيف، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» پرسيد: اين كوه ها با همه عظمتش، روز قيامت چه مى شوند؟ فرمود: خداى تعالى، آن ها را سوق مى دهد تا همه ريگ شوند. سپس بادها را بر آن مسلط مى كند، تا متفرقشان كند.

مؤلف: اين معنا در الدر المنثور هم، از ابن منذر، از ابن جريح، به اين عبارت نقل شده كه قريش پرسيدند: اى محمد! پروردگار تو در روز قيامت، با اين كوه ها چه مى كند؟ در پاسخ آنان، اين آيه نازل شد: «وَ يَسئَلُونَكَ عَنِ الجِبَالِ...».

و در تفسير قمى، در ذيل جملۀ «لَا تَرَى فِيهَا عِوَجاً وَ لَا أمتاً» نقل كرده كه «أمت» به معناى «ارتفاع»، و «عِوَج» به معناى گودى... است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۰۲

و نيز در همان كتاب، در ذيل جملۀ «يَومَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِىَ لَا عِوَجَ لَهُ» نقل كرده كه فرمودند: «داعى، عبارت است از مناديى از ناحيه خداى عزوجل».

و نيز در همان كتاب، در ذيل جملۀ «وَ خَشَعَتِ الأصوَات لِلرَّحمَان فَلَا تَسمَعُ إلّا هَمساً» مى گويد: پدرم از حسن بن محبوب، از ابى محمد وابشى، از ابى الورد، از حضرت ابى جعفر «عليه السلام» برايم حديث كرد كه فرمود:

چون روز قيامت شود، خداى تعالى، تمامى مردم را در يك سرزمين جمع مى كند، در حالى كه همه پابرهنه و لخت و عريان باشند. پس در موقف حشر مى ايستند، آن قدر كه عرق شديدى از ايشان فرو ريزد، نفس ها به شماره افتد، در چنين حالى به مقدار پنجاه سال خواهند ايستاد، و اين، همان قول خداى عزوجل است، كه مى فرمايد: «وَ خَشَعَتِ الأصوَاتُ لِلرَّحمَانِ فَلَا تَسمَعُ إلّا هَمساً...».

روايتى در نفى رؤيت خداى تعالى

و در كافى، احمد بن ادريس، از محمد بن عبدالجبار، از صفوان بن يحيى روايت آورده كه گفت: ابوقره محدث از من درخواست كرد تا او را نزد امام ابوالحسن حضرت رضا «عليهما السلام» ببرم. پس من از آن جناب برايش اجازه گرفتم. آن جناب هم اجازه دادند. ابوقره داخل شده، از حلال و حرام و احكام سؤال ها كرد، تا سؤالش به توحيد منجر شد.

ابوقره گفت: براى ما اين چنين روايت شده كه خداى تعالى، مشاهده و كلام خود را ميان دو پيغمبر تقسيم كرد. كلام خود را به موسى، و ديده شدنش را به محمّد «صلى اللّه عليه و آله و سلم» داد. امام ابوالحسن «عليه السلام» فرمود:

پس آن كس كه از طرف پروردگار متعال مأمور شد به جن و انس ابلاغ كند كه: «لا تُدرِكُهُ الأبصَارُ: ديدگان او را نمى بيند»، و اين كه «وَ لَا يُحِيطُونَ بِهِ عِلماً: و احاطه علمى به او نمى يابند»، و اين كه: «وَ لَيسَ كَمِثلِهِ شَئ: و چيزى همانند او نيست»، آيا او محمّد «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نبود؟ گفت: آرى، او بود.

فرمود: چطور ممكن است مردى در برابر تمامى خلق برخیزد و به ايشان خبر دهد كه از ناحيه خدا آمده، و مأمور شده ايشان را به سوى خدا دعوت كند. آن وقت در ضمن دعوتش در معرفى خداى تعالى بگويد: «لَا تُدرِكُهُ الأبصَارُ»، و «لَا يُحِيطُونَ بِهِ عِلماً» و «لَيسَ كَمِثلِهِ شَئ»، آن وقت همين شخص به ايشان بگويد: من خدا را به دو چشم خود ديده ام و احاطه علمى به او يافته ام و او را به صورت بشرى ديدم، آيا شرم نمى كنيد؟ زنادقه (كه دشمنان اسلام اند)، چنين جرأتى به خود نمى دهند كه به پيغمبر اسلام چنين تناقض گويى نسبت دهند، تا آن جا كه فرمود: قرآن صريحا فرموده: «وَ لَا يُحِيطُونَ بِهِ عِلماً»، و كسى كه خداى را با چشم ببيند، احاطه علمى به آن يافته و معرفت به او پيدا كرده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۰۳

ابوقره گفت: پس شما اين روايت را تكذيب مى كنيد؟ فرمود: روايت وقتى مخالف با قرآن باشد، البته تكذيب مى كنيم، و مسأله رؤيت، نه تنها مخالف با قرآن است، بلكه با اتفاق مسلمين نيز كه خدا محاط علمى كسى واقع نمى شود، و ديدگان او را نمى بينند، و مانند او كسى نيست، مخالف است.

و در تفسير قمى، در ذيل آيه: «وَ لَا تَعجَل بِالقُرآن...» فرموده كه: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» همواره وقتى قرآن به او نازل مى شد، هنوز نزول يك آيه تمام نشده و معنا به آخر نرسيده، شروع مى كرد كه به خواندن آن آيه، كه خدايش از اين كار نهى نموده، آيه مزبور را در نهى از آن نازل كرد، كه جملۀ «يُقضَى إلَيكَ وَحيُهُ» در آن به اين معنا است كه قبل از «فراغت جبرئيل از خواندنش»، تو آن را مخوان، و در عوض بگو: «رَبِّ زِدنِى عِلماً».

مؤلف: اين معنا در الدر المنثور، از ابن ابى حاتم، از سدى نيز روايت شده، جز اين كه در اين نقل آمده كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، اين كار را از ترس فراموشى مى كرد، ليكن خواننده عزيز، خوب مى داند كه فراموشى وحى با عصمت نبوت نمى سازد.

و در الدر المنثور است كه فاريابى، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم، و ابن مردويه، همگى از حسن روايت كرده اند كه گفت: مردى زنش را سيلى زد. زن به شكايت نزد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» آمده، قصاص خواست. رسول خدا، به قصاص ميان آن دو حکم كرد. خداى تعالى، اين آيه را فرستاد: «وَ لَا تَعجَل بِالقُرآنِ مِن قَبلِ أن يُقضَى إلَيكَ وَحيُهُ وَ قُل رَبِّ زِدنِى عِلماً». رسول خدا در قصاص توقف كرد، تا آن كه آيه «الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاء...» نازل شد.

مؤلف: اين حديث، خالى از ضعف نيست. براى اين كه نه آيه اول مضمونش با مورد روايت منطبق است، و نه آيه دوم ربطى به آن دارد، و بحث پيرامون هر دو آيه گذشت.

و در مجمع البيان مى گويد: عايشه، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» روايت كرده كه گفت: روزى اگر بر من بگذرد كه در آن علمى زياد نكنم كه مرا به خدا نزديك كند، خدا طلوع آفتاب آن روز را برايم مبارك نكند.

مؤلف: اين حديث نيز خالى از ضعف نيست. چگونه نسبت به پيغمبر احتمال مى رود كه عليه خود نفرين كند، آن هم در مسأله اى كه اختيار آن به دست وى نيست، و بعيد نيست كه از ناحيه نقل به معنا كردن در حديث، تحريفى شده باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۰۴

آيات ۱۱۵ - ۱۲۶ سوره طه

وَ لَقَدْ عَهِدْنَا إِلى آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسىَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً(۱۱۵)

وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائكةِ اسجُدُوا لاَدَمَ فَسجَدُوا إِلا إِبْلِيس أَبى (۱۱۶)

فَقُلْنَا يَا آدَمُ إِنَّ هَذَا عَدُوُّ لَّك وَ لِزَوْجِك فَلا يخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشقَى (۱۱۷)

إِنَّ لَك أَلا تجُوعََ فِيهَا وَ لا تَعْرَى (۱۱۸)

وَ أَنَّك لا تَظمَؤُا فِيهَا وَ لا تَضحَى (۱۱۹)

فَوَسوَس إِلَيْهِ الشيْطانُ قَالَ یا آدَمُ هَلْ أَدُلُّك عَلى شَجَرَةِ الخُْلْدِ وَ مُلْكٍ لا يَبْلى (۱۲۰)

فَأَكلا مِنهَا فَبَدَت لهَُمَا سوْءَتُهُمَا وَ طفِقَا يخْصِفَانِ عَلَيهِمَا مِن وَرَقِ الجَْنَّةِ وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى (۱۲۱)

ثمَّ اجْتَبَهُ رَبُّهُ فَتَاب عَلَيْهِ وَ هَدَى (۱۲۲)

قَالَ اهْبِطا مِنْهَا جَمِيعَا بَعْضكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوُّ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنى هُدًى فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَاى فَلا يَضِلُّ وَ لا يَشقَى (۱۲۳)

وَ مَنْ أَعْرَض عَن ذِكرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِيشةً ضنكاً وَ نحْشرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَى (۱۲۴)

قَالَ رَبِّ لِمَ حَشرْتَنى أَعْمَى وَ قَدْ كُنتُ بَصِيراً(۱۲۵)

قَالَ كَذَلِك أَتَتْك آيَاتُنَا فَنَسِيتهَا وَ كَذَلِك الْيَوْمَ تُنسى (۱۲۶)

«ترجمه آیات»

ما پيش از اين از آدم پيمان گرفته بوديم، ولى او فراموش كرد و ما در او پايمردى نديديم. (۱۱۵)

و چون به ملائكه گفتيم به آدم سجده كنيد، همه سجده كردند، مگر ابليس كه كه امتناع ورزيد.(۱۱۶)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۰۵

گفتيم: اى آدم! اين دشمن تو و همسر تو است، مواظب باشيد شما را از اين بهشت بيرون نكند، كه تيره بخت مى شوى. (۲۱۷)

تو را مى رسد كه در بهشت بمانى، نه گرسنه شوى و نه برهنه. (۱۱۸)

آرى، در آن جا، نه تشنه مى شوى و نه آفتاب زده. (۱۱۹)

شيطان او را وسوسه كرد و گفت: اى آدم! آيا تو را به رخت خلود و سلطنتى كه كهنه نمى شود، راهبرى بكنم؟! (۱۲۰)

سرانجام، هر دو از آن درخت خوردند و عورت هايشان به ايشان نمودار شد و بنا كردند از برگ هاى بهشت به خودشان بچسبانند، آدم نافرمانى پروردگار خويش كرد و از راه برفت. (۱۲۱)

پس از آن پروردگارش او را برگزيد و توبه او را پذيرفت و هدايتش كرد. (۱۲۲)

(خداوند) فرمود: همگى پايين برويد، در حالى كه بعضى، دشمن بعضى ديگر خواهيد بود. پس اگر هدايتى از من سوى شما آمد، هر كه آن را پيروى كند، نه گمراه مى شود و نه تيره بخت. (۱۲۳)

و هر كس از كتاب من روى بگرداند، وى را روزگارى سخت خواهد بود و او را در روز قيامت، كور محشور كنيم. (۱۲۴)

آن وقت گويد: پروردگارا! چرا مرا كه بينا بودم، كور محشور كرده اى؟!(۱۲۵)

(خداى تعالى در پاسخش) گويد: همان طور كه تو از ديدن آيه هاى ما خود را به كورى زدى و آن را فراموش كردى، ما نيز امروز، تو را فراموش كرديم. (۱۲۶)

«بیان آیات»

در اين آيات، داستان داخل شدن آدم و همسرش در بهشت، و بيرون شدنشان به وسوسه اى از شيطان، و حكمى كه خداى تعالى در اين موقع راند كه دينى تشريع نموده، سعادت و شقاوت بنى نوع آدمى را منوط به پيروى هدايت او و اعراض از آن نموده، بيان مى كند.

و اين داستانى كه نام برديم، در چند جاى قرآن آمده، ولى در اين سوره با كوتاه ترين عبارت، و زيباترين بيان ايراد شده است، و به طورى كه ذيل آن شهادت مى دهد عمده عنايت در آن، بيان همان حكمى است كه گفتيم به تشريع دين و ثواب و عقاب رانده، همچنان كه تفريع بعدش هم كه فرموده: «وَ كَذَلِكَ نَجزِى مَن أسرَفَ وَ لَم يُؤمِن بِآيَاتِ رَبِّه...»، اين معنا را تأييد مى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۰۶

بله ارتباط مختصرى هم به آيات قبل دارد كه درباره توبه مى فرمود: «وَ إنّى لَغَفَّارٌ لِمَن تَابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحاً ثُمّ اهتَدَى». چون در اين آيات، متعرض توبه آدم شده است.

تمثيل حال نوع آدمى و زندگى مادّى اش، در داستان هبوط آدم «ع»

و اين داستان - به طورى كه از سياق آن در اين سوره و در غير آن مانند سوره بقره و اعراف بر مى آيد - حال بنى نوع آدم را بر حسب طبع زمينى و زندگى مادی اش تمثيل مى كند و مجسم مى سازد. زيرا خدا او را در بهترين قوام خلق كرده، و در نعمت هايى بى شمار غرق ساخته، و در بهشت اعتدالش منزل داده، و از تعدّى و خروج به يك سوى افراط و تفريط كه ناشى از پيروى هواى نفس و تعلق به سراب دنيا، و در نتيجه فراموشى جانب ربّ العزه است، تهديد فرمود، تا عهد ميان خود و خدا را فراموش نكرده، او را نافرمانى و شيطان را در وساوسش پيروى نكند.

چون اگر بكند و گول او را بخورد، كه دنيا را برايش زينت داده، و به نظرش مى رساند كه اگر دل به آن ببندد و پروردگارش را فراموش كند، بر اسباب كونى و وجودى مسلط گشته، همه را به خدمت خود در مى آورد، و هر كه مزاحم خواست هاى او از لذائذ زندگى شود، ذليل مى كند، و نيز به نظرش مى رساند كه دنيا براى او باقى و او براى دنيا باقى است.

در اين صورت بعد از آن كه دل به دنيا بست، و مقام پروردگارش را فراموش نمود، رفته رفته زشتى هاى زندگى دنيا برايش روشن گشته، آثار سوء شقاوت با نزول بلاها و خيانت روزگار و نكول اسباب و پشت كردن شيطان به او، برايش هويدا مى گردد. آن وقت شروع مى كند با نعمتى، نعمت از دست داده اى ديگر را تلافى نموده، به عذابى روى مى آورد تا از عذابى شديدتر از آن فرار كرده باشد، و در گريز از دردى ناگوار، دردى ديگر ناگوارتر را تحمل مى كند، تا وقتى كه به او بگويند از بهشت نعمت ها به كلى بيرون گشته، به مهبط شقاوت و خيبت هبوط كند.

اين، همان صورتى است كه از زندگى دنيا براى آدم ممثل شده. نخست، خداى تعالى او را داخل بهشت نموده و كرامت داد، تا سرانجام كارش بدان جا كشيد كه كشيد. چيزى كه هست، از آن جايى كه اين واقعه قبل از تشريع دين اتفاق افتاده و بهشت او بهشت برزخى بوده، كه در يك زندگى غيردنيوى برايش ممثل شده. لذا نهى در آن نيز، نهى دينى و مولوى نبوده، بلكه نهى ارشادى بوده، كه مخالفتش كار و سرنوشت او را به امرى قهرى كشانيده، كه تفصيل آن در تفسير دو سوره «بقره» و «اعراف» گذشت.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←