تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۲۵

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۰۸

در اين آيه خصيصه اى براى مردم با ايمان ذكر مى كند، وآن اين است كه قرآن مايه خضوع وخشوع ايشان است ، همچنانكه قبلا هم فرموده بود: «و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين» و يك خصيصه از خصائص مشركين را از مؤ منين نفى مى نمايد، وآن مساءله انكار بعث است.

و اين سه آيه مى فهماند كه قرآن كريم از ايمان آوردن مشركين بى نياز است ، البته نه از اين جهت كه ايمان كسانى كه قبلا علم داده شده بودند، احتياج قرآن را رفع مى كند، وديگر به ايمان مشركين احتياج ندارد، بلكه از اين جهت كه ايمان آن دسته كه گفتيم كاشف از اين است كه اين كتاب ، كتاب حقى است كه در حقانيت و كمالش محتاج به ايمان هيچ مؤ منى وتصديق هيچ مصدقى نيست. اگر كسى ايمان آورد به سود خود اوست واگر كفر ورزد به ضرر خود اوست ، نه به سود وزيان قرآن.

قبلا خداى سبحان اعراض مشركين از قرآن وكفرشان به آن وبى اعتنائيشان به آيت بودن آن واقتراحشان ، آياتى ديگر را بيان كرده بود و سپس صفات كمال ودلائل معجزه بودن لفظ ومعناى قرآن ونفوذ اثر آن در دلها وكيفيت نزولش را آنقدر كه بدانند كتابى است كه الى الابد دستخوش فساد نمى شود را بيان كرده بود، اينك در اين آيات سه گانه اين معنا را بيان مى كند كه قرآن از ايمان ايشان بى نياز است ، ايشان خود مى دانند كه از كفر وايمان به قرآن كداميك را اختيار كنند.

«قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ أَيًّا مَّا تَدْعُوا فَلَهُ الاَسمَاءُ الحُْسنى»:

لفظ ((او(( در اين آيه يكسانى ويا اباحه هر دوطرف را افاده مى كند و مراد از كلمه ((اللّه (( وكلمه ((الرحمن (( دواسم است كه بر يك مسمى دلالت مى كنند، نه دومسمى . ومعناى آيه اين است كه : ((خدا را چه به اسم اللّه بخوانيد وچه به اسم رحمان اورا خوانده ايد وميان اين دوگونه خواندن فرقى نيست (( وجمله ((ايا ما تدعوا(( شرطيه است وكلمه ((ما(( نظير ((ما(( ئى است كه در جمله ((فبما رحمة من اللّه (( ونيز در جمله ((عما قليل ليصبحن نادمين (( به كار رفته است ، وكلمه ((ايا(( كه شرطيه است مفعول ((تدعوا(( مى باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۰۹

اشاره به اقسام نام ها و بيان مراد از جمله: «فله الاسماء الحسنى»

و جمله ((فله الاسماء الحسنى (( جواب شرط مزبور است كه از باب نهادن سبب در جاى مسبب چنين آمده، و معناى آن اين است كه : هر يك از اين دواسم را بخوانيد يكى از اسماء احسن خدا را خوانده ايد، براى اينكه همه اسماء حسنى از آن اواست ، پس اسماء كه دلالت بر مسميات دارند دو قسم اند: يكى آنهائى كه دلالت مى كنند بر مسمياتى كه داراى حسنند، وديگر آنهائى كه دلالت مى كنند بر مسمياتى كه داراى قبح اند، و چون قبح در ساحت مقدس خداى تعالى راه ندارد لاجرم تنها قسم اول در آنجا يافت مى شود. وهمان قسم هم باز دونوع است:

يكى آن اسماء حسنايى كه حسن محضند، وآميخته با نقص وقبح نيستند، مانند غنائى كه آميخته با فقر نباشد، و حياتى كه موت همراه نداشته باشد وعزتى كه با ذلت در هم نباشد.

و ديگر آن اسماء حسنايى كه آميخته با قبح باشند، ليكن حسن آنها بر قبحشان فزونى دارد.

از اين دوقسم تنها قسم اول اسماء خداست كه عبارت است از هر اسمى كه در معنايش احسن الاسماء باشد، همچنانكه پيشوايان دين فرموده اند «خداى تعالى غنى است»، اما نه چون اغنياء، حى است اما نه چون احياء، عزيز است ، نه چون عزيزان، عليم است ، نه چون علماء (( و همان گونه كه از اسماء، آنهايى كه حسن محضند براى خداى تعالى است، از هر كمالى هم صرف وخالص آن كه هيچ شائبه و آميختگى با خلافش ندارد، براى خداوند ثابت است.

ضمير ((له (( در جمله ((فله الاسماء الحسنى (( به ذات خدا كه از هر اسم ورسمى متعالى است برمى گردد، نه به دواسم ((اللّه (( و ((رحمان ((، زيرا مراد از آن دو- همانطور كه گفتيم - دواسم است ، نه ذات متعالى كه همان مسمى به آن دواسم است ، زيرا معنا ندارد كه كسى بگويد: ((هر يك از دواسم را بخوانيد، بارى براى آن اسم همه اسماء حسنى ويا بقيه اسماء حسنى هست».

پس معناى صحيح همين است كه بگوييم: هر يك از اسماء خدا را بخوانيد مانعى ندارد، چون همه آنها اسماء او هستند، چون تمامى آنها حسنايند و اسماء حسنى هم تماميش از خداست ، واين اسماء وسايل خواندن خدايند، چه خود خدا را بخوانيد، چه آن اسماء را هيچ فرقى ندارد، چون اسماء مذكور تنها اسماء اويند، واسم آئينه و نماياننده مسمى وعنوان اواست - دقت بفرمائيد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۳۱۰

اين آيه از آيات برجسته قرآنى است كه آن حقيقتى را كه قرآن كريم از مساءله توحيد ذات وتوحيد عبادت در قبال ديد وثنيت (دوگانه پرستى ) نسبت به توحيد در ذات وشرك در عبادت مى بيند آشكار وروشن مى سازد.

اين آيه، عقيده وثنيت را درباره اسماء و صفات الهى رد مى كند

آرى پيروان وثنيت - همانطور كه در جلد دهم اين كتاب پاره اى از اعتقاداتشان را نقل كرديم - خداى سبحان را ذاتى متعال از هر حد و وصفى مى بينند، ووقتى همين ذات مطلق به يكى از مشخصات كه خود اسمى است از اسماء مشخص مى شود همان تشخص را تولد مى خوانند، واز ديد وثنيت ملائكه وجن مظاهر عاليه اى براى اسماء هستند، وبه همين جهت آن دورا فرزندان خدا دانستند كه در عالم وجود دخل وتصرف دارند. ونيز از ديد آنان عبادت عبادت كاران و توجه هر متوجهى از مرحله ظهور اسماء ومرتبه فرزندان خدا كه مظاهر اسماء اويند تجاوز نمى كند (و به خدا نمى رسد، هر چند كه اوخيال كند متوجه خدا شده بلكه در حقيقت متوجه همان فرزندان خدا گشته است).

آرى، اگر ما خدا را مى پرستيم در حقيقت خالق ورازق ومحيى و مميت وامثال آن را مى پرستيم كه همه اينها اسمائى هستند كه تنها در ملائكه وجن جلوه دارند، واما ذات متعالى خدا اجل وبالاتر از آن است كه عقل و وهم و يا حس آدمى اورا درك نمايد.

پس به نظر وثنى ها خواندن هر اسمى از اسماء خدا پرستيدن همان اسم است ، يعنى پرستيدن فرشته يا جنى است كه مظهر آن اسم است ، و همان جن وملك اله ومعبود آن عبادت است ، وتعدد خدايان از همين جا ريشه گرفته است ، چون دعاها انواع زيادى داشته ، وزيادى انواع دعاها هم به خاطر زيادى وتعدد انواع حاجات بوده، و به همين جهت وقتى يكى از مشركين شنيد كه رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) در نمازش مى گفته يا اللّه، يا رحمن گفته بود: به اين بى دين نگاه كنيد كه ما را از پرستيدن دواله منع مى كند آن وقت خودش دو اله را مى خواند.

آيه شريفه مورد بحث اين حرف را رد مى كند ووجه خطاى اين اعتقاد را هم بيان مى نمايد كه اين اسماء، اسماء متعددى براى خدا ومملوك صرف اويند، نه اينكه خودشان اله مستقل بوده در ذات وصفات از او جدا باشند، وخود ذات وصفات جداگانه اى دارا باشند وجز وسيله بودن براى پرستش خداى يگانه خاصيت ديگرى ندارند، وخواندن آنها خواندن اواست ، وتوجه به سوى آنها توجه به سوى او است، زيرا معقول نيست كه مسمى از اسم جدا باشد. پس اين اسماء صرفا طريق به سوى خدا و راهنماى به سوى او و وجه اويند كه به وسيله آنها براى غير خود جلوه مى كند، پس خواندن خدا به وسيله اسماء متعدد منافات با توحيد در عبادت ندارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۱۱

بر عكس خواندن اسماء به طورى كه از اسم به مسمى تجاوز نكند، محال وغير معقول است .

بيان اينكه اسماء خداوند متعال مرآت ومعرف يك مسمى هستند

از اين بيان به خوبى روشن مى گردد كه اسماء ويا مظاهر اسماء از جن و ملك را فرزندان خدا دانستن خطاء است ، زيرا جن وملك را فرزند ويا پسر اطلاق كردن چه اطلاق به نحوحقيقت باشد وچه به نحومجاز وبه عنوان احترام وتشريف ، محتاج نوعى سنخيت واشتراك ميان پسر و پدر است ، يعنى اين دوبايد در اصل و حقيقت ذات ويا حداقل در كمالى از كمالات ذات با هم نوعى اشتراك داشته باشند، وساحت كبريائى خداى تعالى منزه است از اينكه چيزى غير او، شريك در ذات ويا كمالش باشد، زيرا هر چه اوخودش دارد وهر چه كه غير خودش ‍ دارد همه از آن اواست ، وغير اوچيزى از خود ندارد، پس چگونه شريك اومى شود؟

و نيز روشن مى گردد كه نسبت تصرف در وجود را به جن وملك دادن هر قسم تصرف باشد باطل است ، زيرا اين ملائكه وهمچنين اسمائى كه ملائكه مظاهر آنند خودشان از خود، مالك چيزى نيستند، ودر قبال خداى تعالى در هيچ چيز استقلال ندارند بلكه همانطور كه خداى سبحان فرموده : ((بل عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون (( ودر آنچه انجام مى دهند خداى را اطاعت مى كنند وجن نيز در اعمال خود اينچنين است.

و كوتاه سخن اينكه هيچ سببى از اسباب مؤ ثر در عالم نيست مگر اينكه خدا قدرت وسببيت را به آن داده باشد. پس مالك حقيقى هر چه كه اسباب مالكند، خداست ، وقادر هر قدرتى كه آنها از خود نشان دهند خداست نه خود آنان.

واين حقيقتى است كه آيه بعدى هم كه مى فرمايد: «و قل الحمد لله الّذى لم يتخذ ولدا و لم يكن له شريك فى الملك و لم يكن له ولى من الذل» آن را افاده مى كند، وما ان شاء اللّه به زودى اين افاده را تكرار مى كنيم.

ناگفته نماند كه آيه شريفه مورد بحث ، دلالت مى كند بر اينكه اسم جلاله ((اللّه (( جزواسامى حسناى خدا است كه در اصل ((الاله (( بوده . وصفى بوده كه معناى معبوديت را مى رسانده ، وفعلا در اثر كثرت استعمال صورت اسميت وعلميت به خود گرفته ، به شهادت اينكه مى بينيم كه صحيح است آن را به اوصافى وصف كنيم ، مثلا بگوييم اللّه ، رحمان و رحيم است، ولى صحيح نيست بگوييم رحمان، اللّه و رحيم است، همچنانكه در خود قرآن كريم هم معامله علميت با آن شده ومكرر فرموده ((بسم اللّه الرحمن الرحيم - به نام خدايى كه اين صفت دارد: رحمان و رحيم است.

«وَ لاتجْهَرْ بِصلاتِك وَ لاتخَافِت بهَا وَ ابْتَغ بَينَ ذَلِك سبِيلاً»:

معناى «جهر» و إخفات»، و امر به اعتدال در قرائت نماز

((جهر(( و((اخفات (( دوصفت متقابل همند كه صداها را با آندو توصيف مى كنند، وچه بسا در وسط آن دو صفت ديگرى را هم معتبر بشمارند كه نسبت به جهر اخفات باشد ونسبت به اخفات جهر باشد، (مانند آب ملايم كه نسبت به آب داغ خنك ونسبت به آب يخ داغ است ) ودر اين صورت جهر به معناى مبالغه در بلند كردن آواز واخفات به معناى مبالغه در آهسته سخن گفتن وحد وسط آندومعتدل حرف زدن مى شود.

و بنابراين معناى آيه اين مى شود كه : در نماز صدايت را خيلى بلند مكن وخيلى هم آهسته مخوان ، حد وسط را رعايت نما. واگر اين حد وسط را سبيل خوانده از اين روبوده كه مى خواسته اينطور نماز خواندن در ميان همه مسلمين رسم وسنت شود تا همه گروندگان به دين اسلام اين گونه نماز بخوانند.

البته اين در صورتى است كه مراد از ((بصلاتك (( تك تك نمازها بطور استغراق باشد واما اگر مراد از آن مجموع نمازها (وشايد هم اين ظاهرتر است ) باشد در اين صورت معناى آيه اين خواهد شد كه در همه نمازها جهر مخوان ودر همه آنها اخفات مكن ، بلكه راه ميانه را اتخاذ كن ، كه در بعضى جهر ودر بعضى اخفات كنى. و اين احتمال با آنچه در سنت اثبات شده ، كه نماز صبح ومغرب وعشاء بلند وظهر وعصر آهسته خوانده شود، مناسب تر است.

و بعيد نيست كه اين وجه با در نظر گرفتن اتصال ذيل آيه به صدر آن وجه موافق ترى باشد، چون در صدر آيه مى فرمود: به هر اسمى مى توانى خدا را بخوانى ودر اين ذيل مى فرمايد بلند كردن صدا در نماز معنايش متعالى بودن وبالابودن خدا است وآهسته خواندن آن معنايش نزديك بودن او است، حتى نزديك تر از رگ قلب ، پس به هر دوقسم ، نماز خواندن ، اداء حق همه اسماء خدا است.

«وَ قُلِ الحَْمْدُ للَّهِ الَّذِى لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُن لَّهُ شرِيكٌ فى الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُن لَّهُ وَلىُّ مِّنَ الذُّلِّ وَ كَبرْهُ تَكْبِيرَا»:

اين آيه عطف است بر جمله : «قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن» كه در آيه قبل بود، وحاصل كلام اين مى شود كه : اى پيغمبر، به ايشان بگو اسمائى كه مى خوانيد و خيال مى كنيد كه معبودهاى شما هستند، تنها اسمائى مى باشند كه مملوك خدايند، نه مالك نفس خودند ونه صاحب چيزى از آنچه در اختيار دارند. پس خواندن آنها خواندن خدا است ، از اين جهت در هر حال او معبود است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۱۳

نفى فرزند، ولى و شريك داشتن خداى تعالى

بعد از آنكه اين نكته را به ايشان خاطر نشان كردى ، خدا را حمد وثنا كن ، به حمد وثنائى كه از آثار ملكيت على الاطلاق اوباشد، چرا كه هيچ چيز مانند اودر ذات ويا در صفات نيست ، تا بتواند آنطور كه وثنيت دوگانه پرستان واهل كتاب از نصارى ويهود وقدماى مجوس ، در باره ملائكه وجن ويا مسيح ويا عزير ويا احبار خود پنداشته اند، فرزند اوباشد، ويا آنطور كه دوگانه پرستان وثنى ها وستاره پرستان وشيطان پرستان پنداشته اند، بدون اشتقاق وپدر فرزندى شريك اوباشد، ويا آنكه علاوه بر شريك بودن ، ما فوق اوهم باشند و نسبت به خدا ولايت داشته ، آنچه كه خدا از اصلاحش عاجز بماند، آنها به خاطر قدرت بيشترى كه نسبت به خدا دارند وبر حق تعالى غلبه دارند، اصلاح كنند.

و به عبارت ديگر هيچ چيزى هم جنس اونيست تا اگر پائين تر از اواست فرزند او، واگر مساوى با اواست شريك او، واگر مافوق اواست ولى و غالب بر اودر ملك باشد.

اين آيه در حقيقت ثنائى است بر خدا، به داشتن ملكيت على الاطلاق كه بر آن متفرع مى شود نفى فرزند و شريك و ولى . وبه همين جهت رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) را امر فرمود: او را تحميد كند نه تسبيح با اينكه آنچه در اين ثنا آمده از نفى فرزند وشريك وولى صفات سلبى است كه مناسب با نفى آن تسبيح است نه تحميد (دقت بفرمائيد).

خداى سبحان آيه را با جمله : ((وكبره تكبيرا(( ختم كرده ، و اين تكبير (بزرگ تر دانستن) را مطلق آورده و نفرموده: از چه چيز بزرگتر است ، واين بدان جهت است كه بعد از توصيف و تنزيه قبلى، متذكر شود به اين كه: خدا از هر وصفى كه شما بكنيد واز هر حمد وثنائى كه بگوئيد بزرگتر است. و لذا جمله معروف: ((اللّه اكبر(( را اين طور تفسير كرده اند كه: خدا بزرگتر از آن است كه در وصف كسى بگنجد و همين تفسير از امام صادق (عليه السلام) روايت شده، و اگر به معناى بزرگتر از هر چيز باشد خالى از شرك نخواهد بود، براى اينكه ساير موجودات را در بزرگى شريك او ولى خدا را بزرگتر از آنها دانسته ايم. و ساحت مقدس او اجل و عزيزتر از آن است كه كسى و يا چيزى در امرى از امور و وصفى از اوصاف شريك او باشد.

و از لطائفى كه در اين سوره به كار رفته اين است كه اولين آيه اش با تسبيح افتتاح وآخرين آيه اش با تحميد افتتاح و با تكبير اختتام يافته است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۱۴

بحث روایتی: (رواياتى در ذيل برخى آيات گذشته )

در الدر المنثور است كه سعيد بن منصور وابن منذر وابن ابى حاتم از على روايت كرده اند كه وى آيه : (لقد علمت( را ((علمت (( مى خواند، وچنين توجيه مى فرمود: كه به خدا سوگند فرعون دشمن خدا، ندانست كه نازل كننده ، پروردگار آسمانها وزمين بود، بلكه خود موسى بود كه اين حقيقت را مى دانست.

مؤلف : اين قرائتى است كه به آن جناب نسبت داده شده.

و در كافى از على بن محمد به سندش روايت كرده كه گفت : شخصى از امام صادق (عليه السلام ) پرسيد: كسى كه در پيشانى ناراحتى و جراحتى دارد ونمى تواند با آن سجده كند چه بايد بكند...؟ حضرت فرمود: چانه خود را به زمين نهد، زيرا خداى تعالى فرموده: «و يخرون للاذقان سجدا»

مؤلف : در اين معنا روايات ديگرى نيز هست.

و در الدر المنثور آمده كه ابن جرير و ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت: روزى رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) در مكه نماز مى گزارد در نمازش دعا كرد و گفت: يا الله يا رحمن مشركين گفتند: به اين بى دين نگاه كنيد كه ما را از پرستش دوخدا نهى مى كند، در حالى كه خودش دو معبود را مى خواند، در اينجا بود كه آيه: «قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن...» نازل گرديد.

مؤلف : در سبب نزول اين آيه ، روايات ديگرى ، مخالف اين روايت رسيده ، كه علتهائى غير علت مذكور را بيان نموده، اما از همه آنها بهتر، همين روايت است وبا مفاد آيه انطباق بيشترى دارد. و در توحيد به طور مسند ودر احتجاج به طور مرسل (بدون ذكر سند) از هشام بن حكم روايت شده كه گفت: من از امام صادق (عليه السلام) در باره اسماء خدا - عزوجل - واز اشتقاق آنها پرسيده، گفتم: كلمه: «اللّه» از چه مشتق شده؟) فرمود: اى هشام «اللّه» مشتق از اله است و اله ماءلوه مى خواهد و اسم غير مسمى است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۱۵

پس هر كس اسم را بدون معنا بپرستد كافر شده وچيزى نپرستيده و كسى كه اسم ومعنا را بپرستد باز كافر شده، چون دو چيز را پرستيده ، و كسى كه معنا را بپرستد بدون اسم اوخدا را به يگانگى پرستيده آيا فهميدى اى هشام؟

هشام مى گويد: عرض كردم : بيش از اين بفرمائيد، فرمود: براى خداى تبارك وتعالى نود ونه اسم است ، پس اگر بنا باشد كه اسم همان مسمى باشد بايد هر اسمى براى خود، الهى باشد، وليكن چنين نيست ، بلكه خداى تعالى معنا ومسماى واحدى است كه اين اسامى بر آن دلالت مى كنند، وهمه اين اسامى باز غير اويند، اى هشام اسم نان غير از نان است ، وآدمى را سير نمى كند ولى به آن دلالت مى كند، وهمچنين آب كه اسم نوشيدنى است ، ولباس كه اسم پوشيدنى است وآتش كه اسم سوزاننده است.

و نيز در توحيد به سند خود از ابن رئاب از عده اى از امام صادق (عليه السلام) روايت آورده كه فرمود: هر كس خداى را با توهم عبادت كند كافر شده، و هر كه اسم را بپرستد ومعنا را رها كند كافر گشته، و هر كس اسم و معنا هر دورا بپرستد مشرك شده و هر كس معنا را بپرستد واسم را عنوان ومعرف آن قرار دهد و با صفاتش او را توصيف كند وبر اين معنا اعتقاد قلبى داشته و زبانش هم همين را در پنهان وآشكار بگويد، چنين كسى از اصحاب اميرالمؤ منين (عليه السلام) است ودر حديث ديگر آمده چنين كسانى مؤمن حقيقی اند.

و در توحيد بحارالانوار در باب مغايرت بين اسم ومعنا از كتاب توحيد نقل كرده كه اوبه سند خود از ابراهيم بن عمر از امام صادق (عليه السلام) روايت آورده كه فرمود:

خداى تبارك وتعالى اسمى خلق كرد كه با حروف توصيف نمى شود، وبا الفاظ به زبان در نمى آيد ودر پيكر شخصى مجسم نمى شود، وبا هيچ چيز تشبيه نمى گردد وبه هيچ رنگى در نمى آيد، در اقطار ومكانها نمى گنجد، واز تعريف شدن برتر است واز حس هر متوهمى محجوب وپرده پوشيده است ، آنگاه آن اسم را كلمه تامه اى بر اساس چهار جزء با هم قرار داد، به طورى كه هيچ يك از آنها قبل از ديگرى نبود سپس سه چيز كه مورد حاجت خلق بود از آن ظاهر ساخت ويك چيز از آن را محجوب گذاشت ، وآن يك چيز همان اسم مكنون مخزون است كه به وسيله همين سه اسم ظاهر مخزون گرديد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۱۶

و ظاهرا آن سه اسم ظاهر عبارتند از: اللّه وتبارك وسبحان ، وبراى هر كدام از اين سه اسم ، اركانى چهارگانه است كه در مجموع دوازده ركن مى شود، پس آنگاه براى هر ركنى سى اسم قرار داد كه هر يك فعلى و كارى منسوب به او است، پس او است رحمان و رحيم، ملك و قدوس و خالق و بارى و مصور وحى و قيوم و لاتأخذه سنة و لا نوم وعليم و خبير و سميع و بصير و حكيم و عزيز و جبار و متكبر و على و عظيم و مقتدر و قادر و سلام و مؤمن و مهيمن و منشى ء و بديع و رفيع و جليل و كريم و رازق و محيى و مميت و باعث و وارث.

پس اين اسماء وآنچه كه از اسماء حسنى هست ، تا سيصد وشصت اسم تمام شود، همه از اين سه اسم منشعب مى گردد. واين سه اسم اركان و حجاب هائى هستند براى آن اسم واحد مكنون كه به وسيله اين سه اسم مخزون شدند، واين همان مطلبى است كه آيه: «قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن ايا ما تدعوا فله الاسماء الحسنى» بيانش مى كند.

مؤلف : اين حديث در كافى نيز از آن جناب روايت شده.

مطالب اتفاقى واختلافى درباره اسماء خدا واشاره به عقيده بت پرستان درباره آن

در جلد هشتم اين كتاب در بحث اسماء حسنى گذشت كه گفتيم : اين اسماء كه اسماء حسنايش ناميده اند اسماء اسماء هستند، وآنچه از مصاديق كه اين اسماء بر آن دلالت واشاره مى كند يعنى ذات متصف به فلان وصف اسم حقيقى مى باشد.

و بنابراين بعضى از اسماء حسنى عين ذات خواهند بود: وآن اسمائى هستند كه مصداق يكى از صفات ثبوتيه كماليه را برساند چون : حى وعليم وقدير، وبعضى از آنها زائد بر ذات وخارج از ذاتند، وآن اسمائى هستند مشتمل كه بر يكى از صفات سلبيه مى باشند نظير: لاتاءخذه سنة ولانوم ويا فعلى از افعال خدا باشند مانند: خالق و رازق.

اينها اسماء حقيقى خدا است واما اسماء اسماء خدا عبارت است از همين الفاظ كه بر ذات متصف به صفتى دلالت كند وهيچ شكى نيست كه اين الفاظ غير ذات خدايند، بلكه الفاظى هستند كه گوينده آنها، آنها را ايجاد مى كند، پس هم حادثند وهم قائم به گوينده.

در اين مطالب هيچ بحثى نيست ، خلافى كه در اين ميان هست در دو جهت است:

جهت اول اينكه : بعضى از جاهلان از متكلمين سلف ميان اسماء و اسماء اسماء خلط كرده پنداشته اند كه مقصود از عين ذات بودن اسماء، همين الفاظ است كه اسماء اسماء خداست ، وبه همين جهت معتقد شده اند كه اسم، عين مسمى است،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۱۷

و در نتيجه عبادت اسم وخواندن آن ، عين عبادت مسمى است واين قول در اوائل عصر خلفاى عباسى رواج داشت و دو روايت گذشته يعنى دوروايت توحيد صدوق در رد بر اين قول صادر شده اند.

جهت دوم : نظريه اى است كه بت پرستان داشتند، وآن اين است كه: به هيچ وجه ممكن نيست خداى سبحان مورد توجه وبندگى بندگان قرار گيرد، وهمه توجهات به اسماء خدا است، پس اسماء كه مظاهر آن ملائكه و جن و انسان هاى كامل هستند مورد توجه عبادت كاران هستند، و همان ها آلهه و معبودهاى خلق اند، نه خود خدا، و شما خواننده عزيز از بيان گذشته فهميديد كه آيه شريفه: «قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن» رد بر اين نظريه و اعتقاد است.

از روايت اخير حقيقت ديگرى نيز كشف مى شود، وآن چگونگى انتشار اسماء از ناحيه ذات متعاليه خدا است ، ذاتى كه رفيع تر از آن است كه علم كسى بدان احاطه يابد ويا وصفى ونعتى اورا مقيد كند، ويا اسمى و رسمى اورا محدود سازد، وروايت با مطالبى كه در صدر وذيلش دارد صريح در اين است كه مراد از اسماء در آيه شريفه همان اسماء حقيقى است كه گفتيم ، نه اسماء اسماء، وما اين حديث را تا حدى در ذيل بحثى كه در باره اسماء حسنى در جلد هشتم اين كتاب كرديم ، شرح داده ايم بدانجا مراجعه شود.

چند روايت درباره جهر واخفات در نماز

و در تفسير عياشى از زراره و حمران و محمد بن مسلم از ابى جعفر و ابى عبداللّه (عليهما السلام) روايت شده كه در تفسير آيه: «و لا تجهر بصلاتك و لا تخافت بها و ابتغ بين ذلك سبيلا» فرموده اند: ايامى كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) در مكه بود، نمازش را با صداى بلند اقامه مى فرمود در نتيجه مشركين صدايش را مى شنيدند و محل حضور حضرت برايشان مشخص مى شد سپس به آنجا رفته وى را آزار مى دادند، لذا اين آيه شريفه نازل گرديد.

مؤلف: اين معنا در الدر المنثور هم از ابن مردويه از ابن عباس روايت شده ونيز از عايشه روايت شده كه گفته است: ((اين آيه در باره دعاء است (( وعيبى هم ندارد، چون ميان آن وديگر روايات معارضه اى نيست، و نيز از عايشه روايت شده كه آيه در باره تشهد است.

و در كافى به سند خود از سماعة روايت شده كه گفت : از امام (عليه السلام ) معناى آيه «و لا تجهر بصلاتك و لا تخافت بها» را پرسيدم، فرمود: مخافته آن است كه انسان طورى تكلم كند كه گوش خودش هم نشنوند، وجهر آن است كه جوهره صدا به شدت بلند شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۱۸

مؤلف : اين روايات تا حدى معناى اولى را كه در تفسير آيه گذرانديم تاءييد مى كند.

و باز در همان كتاب به سند خود عبد الله بن سنان روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام) پرسيدم آيا بر امام جماعت واجب است كه نماز را آنقدر بلند بخواند كه ماءمومين بشنوند؟ واگر چنين است در جماعت هائى كه جمعيت بسيار است چطور مى شود؟ فرمود: بايد بطور معتدل ومتوسط بخواند چنانچه خداى تعالى فرمود: «و لا تجهر بصلاتك و لا تخافت بها».

و در الدر المنثور است كه احمد و طبرانى از معاذ بن انس روايت كرده كه گفت: رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) فرمود: آيه: «و قل الحمد لله الّذى لم يتخذ ولدا» تا آخر آيه عزت است.

و در تفسير قمى از امام آورده كه در ذيل «و لم يكن له ولى من الذل» فرموده است : يعنى خداوند هرگز ذليل نشده تا محتاج وليى شود كه ياريش كند.

بحثى روايتى و قرآنى

(درباره تفريق آيات قرآن وقرانا فرقناه ...)

اين بحث پيرامون آيه شريفه «و قرآنا فرقناه لتقراه على الناس على مكث» است كه در سه فصل عنوان مى شود:

تقسيم قرآن به آيات و سور

فصل اول ، پيرامون تقسيمات قرآن كريم : كتاب الهى به اجزائى تقسيم شده كه با آن شناخته مى شود، مانند سى جزء، واينكه هر جزئى ۴ حزب وهر حزبى ۱۰ عشر دارد، و امثال آن ، واين تقسيم بندى است كه در قرآن كريم كرده اند، ولى آنچه در خود قرآن مى باشد، دو تقسيم است: يكى سوره وديگر تقسيم هر سوره به چند آيه ، ومكرر از آن دو، اسم برده مثلا فرموده: «سورة انزلناها» و يا فرموده: «قل فاتوا بسورة مثله» و همچنين در غير اين دو آيه .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۱۹

در لسان رسول خدا و صحابه و ائمه معصومين (عليهم السلام) نيز استعمال اين دوكلمه زياد آمده به حدى كه جاى ترديد نمانده كه سوره و آيه دوحقيقت قرآنى است و اين سوره ها مجموعه اى از كلام الهى است كه هر يك با بسم الله آغاز شده وغرضى را بيان مى كند، و آن غرض ‍ معرف سوره است ، ودر هيچ يك اين قاعده تخلف نپذيرفته ، مگر در سوره برائت آن هم به حكم پاره اى از روايات ائمه اهل بيت (عليهم السلام) - كه در ذيل آيه: «انا نحن نزلنا الذكر» در جلد دوازدهم اين كتاب ذكر نموديم - تتمه آياتى از سوره انفال است، و نيز سوره «و الضحى» و «الم نشرح» كه با اينكه يك سوره هستند يك بسم اللّه در وسط فاصله شده، وهمچنين سوره فيل و ايلاف كه سوره واحدى هستند و يك بسم اللّه در وسط فاصله شده است.

البته همه اين موارد استثنايى به حكم رواياتى است كه از ائمه (عليهم السلام) رسيده و شيخ آن را در تهذيب به سند خود از شحام از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده و محقق در شرايع و طبرسى در مجمع البيان آن را به روايت اصحاب ما - اماميه - نسبت داده اند.

نظير اين مطلبى كه در باره سوره ها گفتيم در آيه ها جريان دارد، زيرا در كلام خداى تعالى آيه بطور مكرر بر قطعه اى از كلام الهى اطلاق شده است، مانند: «و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا»، و نيز مانند: «كتاب فصلت آياته قرآنا عربيا».

از ام سلمه روايت شده كه گفت: رسول خدا آخر هر آيه وقف مى كرد، و نيز روايت صحيح آمده كه سوره حمد هفت آيه است واز رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) روايت شده كه فرمود: سوره ملك سى آيه است، و همچنين رواياتى ديگر كه در باره عدد آيه هاى هر سوره قرآن از رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) نقل شده است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۳۲۰

و آنچه كه دقت در تقسيم بندى طبيعى كلام عرب به فصول وقطعه هاى جداى از هم، و مخصوصا در كلمات مسجع آن، و نيز آنچه كه تدبر در روايات وارده از رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) و اهل بيتش در خصوص عدد آيات وارد شده اقتضاء مى كند، اين است كه يك آيه از قرآن كريم يك قطعه از كلام خداست كه حقش اين است كه بر آن يك قطعه اعتماد وتكيه نموده ودر تلاوت آن را، از قبل و بعدش جدا كرد.

و اين قطعات به اختلاف سياقها ومخصوصا در سياق هاى مسجع مختلف مى شود، چه بسا يك كلمه به تنهائى به خاطر سجع آخرش يك آيه به حساب آيد، مانند كلمه: «مدهامتان - دوبرگ سبز»، و چه بسا آيه دوكلمه يا بيشتر باشد، خواه كلام تام باشد يا ناقص ، مانند «الرحمن * علم القرآن * خلق الانسان * علمه البيان». و مانند «الحاقة * ما الحاقة * و ما ادريك ما الحاقة»، و چه بسا كه يك آيه بسيار طولانى باشد، مانند آيه پيرامون قرض دادن وگرفتن كه آيه ۲۸۲ از سوره بقره است.

عدد سوره ها و آيات قرآن كريم

فصل دوم، پيرامون عدد سوره ها و آيات قرآن كريم: تعداد سوره هاى قرآن، صد و چهارده عدد است، و بر همين عدد، قرآن هاى موجود در ميان مسلمين تدوين شده و اين قرآنها مطابق قرآنى است كه عثمان جمع آورى نموده، و ما قبلا از ائمه معصومين (سلام اللّه عليهم اجمعين) نقل كرديم كه فرمودند: سوره «برائت»، سوره اى مستقل نيست، بلكه متمم سوره «انفال» است، و همچنين «والضحى» و «الم نشرح»، يك سوره و «فيل» و «ايلاف»، يك سوره هستند.

و پيرامون تعداد آيه هاى قرآن بايد گفت : در اين خصوص نص متواترى نرسيده كه يك يك آيه ها را معرفى كند، و هر يك را از ديگرى متمايز سازد. روايات محدودى هم كه رسيده به خاطر خبر واحد بودن قابل اعتماد نيستند، وروشن ترين علت بر نبودن دليل معتبر، اختلاف اهل مكه ، مدينه ، شام ، بصره وكوفه است ، كه در باره تعداد آيات اعداد متفاوتى ارائه كرده اند.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←