تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۱۹

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



وليكن اين وجه مبنى بر اين است كه امام در آيه به معناى عرفيش بوده باشد يعنى آن فرد از عقلا كه ديگران به وى اقتداء واز اوپيروى كنند، و اگر معناى خاص ديگرى در عرف قرآن داشته باشد نمى توانيم حمل بر اين معناى عرفى كنيم ، واتفاقا اين كلمه در عرف قرآن معناى مخصوصى دارد ولذا هر جا اطلاق شود به آن معنا حمل مى شود، وآن عبارت است از كسى كه به امر خدا هدايت مى كند، ويا در گمراهى به وى اقتداء مى شود.

و از جمله اقوال ، يكى ديگر اين است كه مراد از ((امام (( نامه اعمال مردم است ، همچنانكه گفته مى شود: اى اصحاب كتاب خير، واى اصحاب كتاب شر واگر نامه اعمال را امام ناميده براى اين بوده كه مردم تابع حكم آنند، هر حكمى كه كرد چه بهشت وچه دوزخ چاره اى جز اطاعت ندارد.

اين وجه نيز باطل است ، ومعنا ندارد نامه اعمال وپرونده زندگى افراد، را پيشوا وامام بنامند با اينكه نامه تابع اعمال آدمى است نه اينكه انسان تابع آن باشد، پس اگر آن را تابع بناميم مناسب تر است تا متبوع ، واما اين توجيهى كه برايش كرده اند وگفته اند كه مردم تابع حكم آن كتابند، آن نيز صحيح نيست، زيرا آنكه اطاعت و پيروى مى شود حكمى است كه خداوند بعد از پخش نامه ها وپس از سؤال و سنجيدن اعمال وشهادت شهود مى كند، نه حكم كتاب ، چون كتاب حكم بهشت ودوزخ ندارد تنها مشتمل بر متن اعمال از خير وشر است.

از همينجا روشن مى شود كه مراد از ((امام (( لوح محفوظ ويا صحيفه اعمال امت نيز - كه آيه ((كل امة تدعى الى كتابها(( بدان اشاره مى كند - نيست ، زيرا كتاب در آيه مذكور كتاب امتها است ولى در آيه مورد بحث كتاب فرد فرد اشخاص است كه به دستشان داده مى شود، آرى ظاهر ((فمن اوتى كتابه بيمينه (( همين است.

و از جمله اقوال يكى اين است كه : مراد از ((امام (( مادران است - كه امام را جمع ام بگيريم - به دليل اينكه در روايت آمده روز قيامت مردم را به اسم مادران صدا مى زنند پس معناى آيه اين است كه روزى كه مردم را به اسم مادرانشان صدا مى زنيم.

اشكال اين وجه اين است كه با لفظ آيه جور نمى آيد، زيرا در آيه فرموده : ((مى خوانيم هر مردمى را با امامشان (( ونفرموده ((مى خوانيم مردم را با امامشان (( ويا ((مى خوانيم هر انسانى را با مادرش واگر واقعا منظور از امام مادران بودند جا داشت به يكى از دوتعبير آخرى فرموده باشد، وآن روايتى هم كه گفتند بر طبق اين وجه هست به فرض ‍ كه صحيح باشد وقبولش كنيم تازه يك روايت مستقلى است كه ربطى به تفسير آيه ندارد.

علاوه بر اين ، جمع بستن ام (مادر) به امام خود لغت نادرى است كه كلام خداى رابر چنين معناى نادر حمل نبايد كرد، وزمخشرى هم در كشاف اين قول را از بدعتهاى تفاسير دانسته است.

و از آن جمله اين است كه گفته اند مراد از ((امام (( كسى است كه به او اقتداء شود، چه عاقل باشد و چه غيرعاقل چه حق و چه باطل ، بنابراين قول ، انبياء واولياء وشيطان ورؤ ساى ضلالت وخود اديان حق و باطل و كتب آسمانى وكتب ضلال وسنت هاى اجتماعى از خوب وبد همه امامند، بنابراين وجه شايد دعوت هر مردمى با امامشان كنايه از اين باشد كه هر تابعى در روز قيامت ملازم متبوع ، خويش است و((باء(( ((بامامهم (( براى مصاحبه است.

اشكال اين وجه همان اشكالى است كه به قول گذشته - كه مى گفت : (مراد از ((امام حق (( پيغمبر است و مراد از ((امام باطل (( شيطان ) - كرديم ، آرى در آنجا گفتيم وقتى خود قرآن در اين كلمه عرف خاصى دارد نمى توانيم حمل بر معناى عرفى ولغوى كنيم ، قرآن امام را در طرف هدايت ، عبارت مى داند از كسى كه به امر خدا هدايت مى كند، ودر طرف ضلالت مقتدا وپيشواى گمراهان قرار مى گيرد، ممكن هم هست بگوئيم : ((باء(( در ((بامامهم (( باء آلت است ، ومعناى آن اين است كه روزى كه هر طائفه اى به وسيله امامش عوت واحضار مى شود (دقت فرمائيد)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۳۲

علاوه بر اين ((كتاب ((، ((سنت ((، ((دين (( وديگر موارد مذكور، امام مستقل نيستند، بلكه برگشت پيروى از آنها به پيروى از پيغمبر وامام است، و همچنين پيغمبر هم از جهت اينكه امام است به امر خدا هدايت مى كند، و اما در جهت اينكه از معارف غيبى خبر مى دهد يا پيامهاى خدائى را ابلاغ مى نمايد از اين جهت نبى ويا رسول است، و امام نيست، و همچنين اضلال مذاهب باطله وكتب ضلال و سنت هاى غلط در حقيقت اضلال مؤسسين آن مذاهب ومبدعين آن بدعتها است.


«وَ مَن كانَ فى هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فى الاَخِرَةِ أَعْمَى وَ أَضلُّ سبِيلاً»:

معناى «من كان فى هذه اعمى فهو فى الاخرة اعمى» و وجوهى كه در اين باره گفته شده است

مقابله ميان ((فى هذه (( و((فى الاخرة (( مى رساند كه مقصود از ((هذه (( همين زندگى دنيا است ، همچنانكه بودن سياق آيه در مقام بيان يكسانى و مطابقت دنيا با آخرت دليل بر اين است كه مراد از كورى آخرت كورى چشم نيست ، بلكه نداشتن بصيرت و ديده باطنى است، و همچنين مقصود از كورى در دنيا هم همين است همچنانكه در جاى ديگر اين كورى را، كورى بصيرت معنا كرده وفرموده ((فانّها لاتعمى الابصار ولكن تعمى القلوب الّتى فى الصّدور ونيز مؤيد اين معنا قرار گرفتن اضل سبيلا بعد از كورى آخرت است كه مى رساند مقصود از آن گمراهى وبى بصيرتى است.

پس معناى آيه اين است كه هر كه در اين نشاءه يعنى زندگى دنيا امام حق را نشناسد وراه حق نپيمايد چنين كسى در آخرت سعادت ورستگارى را نمى بيند وراه به سوى آمرزش نمى برد.

از آنچه گذشت روشن گرديد اينكه بعضيها گفته اند: اشاره در ((فى هذه (( به نعمتهائى است كه در آيه ذكر شده ، ومعنايش اين است كه : ((كسانى كه در اين نعمتها كه خدا روزيشان كرده كور باشند، وقدرش را ندانند و شكرش را بجا نياورند در آخرت هم كور محشور مى شوند صحيح نيست.

وهمچنين اينكه بعضى ديگر گفته اند: مراد از كورى در دنيا نداشتن بصيرت ومراد از كورى در آخرت كورى چشم است صحيح نيست و وجه بطلان هر دواز آنچه گذشت معلوم مى شود، علاوه بر اين كورى چشم در آخرت چه بسا برگشتنش به كورى بصيرت باشد، براى اينكه خود قرآن كريم قيامت را روز نمايان شدن سريره ها و نهان ها خوانده و فرموده (يوم تبلى السّرائر) پس كسى كه در آن روز كور دل باشد، كور چشم هم خواهد بود.

و از ظاهر كلام بعضى مفسرين بر مى آيد كه خواسته اند بگويند كلمه «اعمى» ى دومى، افعل و تفضيل و به معناى كورتر است ، چون در تفسير خود آن را به عبارت ((اشد عمى (( تفسير كرده ، واتفاقا سياق هم مساعد تفسير اواست چون جمله ((اضل سبيلا(( كه آن هم افعل تفضيل است به آن عطف شده ((

بحث روايتى (رواياتى درباه برخی از آیات گذشته)

در امالى شيخ از زيد بن على از پدرش (عليه ماالسلام ) نقل شده كه در تفسير آيه ((و لقد كرّمنا بنى آدم (( مى فرمود: يعنى بنى آدم را بر ساير مخلوقات برترى داديم ((وحملناهم فى البر والبحر(( يعنى اورا بر خشكى وترى عالم مسلط كرديم ((ورزقناهم من الطيبات (( يعنى انواع ميوه هاى پاكيزه روزيش كرديم ((و فضلناهم (( يعنى در خوردن از آن طيبات اورا بر ديگر حيوانات برترى داديم ومسلط ترش كرديم ، چون هيچ پرنده وجنبنده اى در موقع خوردن دست خود را كار نمى زند مگر بنى آدم.

و در تفسير عياشى از جابر از حضرت ابى جعفر (عليه السلام) روايت شده كه در ذيل جمله (و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا فرمود: خداوند تمامى حيوانات را (منكب) (- به روى افتاده) خلق كرده جز آدمى را كه اورا منتصب آفريده ، واين خود يكنوع برترى است.

مؤلف : آنچه در اين دوروايت است دومصداق از برترى است ، نه اينكه آيه منحصر در همينها باشد، به دليل كلام خود امام كه در آخر روايت فرمود: اين خود يكنوع برترى است.

و نيز در همان كتاب از فضيل روايت شده كه گفت از حضرت ابى جعفر (عليه السلام) معناى آيه (يوم ندعوا كل اناس بامامهم) را پرسيدم، فرمود: در آن روز رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) وعلى (عليه السلام) و حسن بن على و حسين بن على (عليهما السلام) با قوم خود مى آيند وهر كس كه در عصر هر امامى از دنيا رفته آن روز با آن امام محشور مى شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۳۴

و در تفسير برهان از ابن شهر آشوب از امام صادق (عليه السلام ) روايت مى كند كه فرمود: آيا حمد خدا بجا نمى آوريد كه وقتى قيامت مى شود هر قومى را به سوى كسى مى خوانند كه آن كس را دوست مى داشتند؟ ما دست به دامن رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) مى شويم وشما دست به دامن ما.

مؤلف : اين روايت را مجمع البيان از آنجناب نقل كرده ، واين خود دلالت دارد بر اينكه رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) امام امامان است همچنانكه گواهى است بر گواهان، ونيز دلالت دارد بر اينكه مساءله دعوت به امام در روز قيامت در بين خود ائمه هم جريان خواهد داشت.

و در مجمع البيان مى گويد: عامه وخاصه (يعنى سنى وشيعه ) از على بن موسى الرضا (عليه السلام) با سندهاى صحيح روايت كرده اند كه آن جناب از پدران بزرگوارش از رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) روايت كرده اند كه در تفسير اين آيه فرموده است : هر قومى در آن روز از امام زمان خود واز كتاب پروردگار وسنت پيغمبر خود بازخواست مى شوند.

مؤلف : اين روايت را تفسير برهان هم از ابن شهر آشوب از آن جناب از پدران بزرگوارش از رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) مثل همين عبارت روايت كرده و او هم گفته كه عامه و خاصه اين روايت را نقل كرده اند.

و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از على (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) در معناى آيه (يوم ندعوا كلّ اناس بامامهم) فرمود: هر قومى از امام زمانش واز كتاب پروردگارش واز سنت پيغمبرش پرسش مى شود.

و در تفسير عياشى از عمار ساباطى از حضرت صادق (عليه السلام ) نقل كرده كه گفت : زمين بدون امام رها نمى شود كه حلال كند حلال خدا را وحرام كند حرام خدا را وهمان قول خداوند تعالى است كه مى فرمايد (يوم ندعوا كل اناس بامامهم) پس فرمود: رسول خدا فرموده است كسى كه بدون امام بميرد مرده است مانند مردم عهد جاهليت .

مؤلف : علت استدلال به آيه در اين حديث عموم دعوت است كه شامل جميع مردم مى شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۳۵

و نيز در همان كتاب از اسماعيل بن همام از حضرت صادق (عليه السلام) نقل مى كند كه در قول خداوند تعالى (يوم ندعوا كلّ اناس بامامهم) فرمود: چون روز قيامت شود خداوند مى فرمايد: آيا عدالت از پروردگارشان نيست اينكه بگويد: هر قومى دنبال هر كسى بوده اند بروند. مى گويند بلى عدالت است پس گفته مى شود از هم جدا شويد، پس جدا مى شوند.

مؤلف : در اين روايت تاءييد است در آنچه ما گفتيم مراد از (دعوت به امام) در آيه احضار مردم است با امام خودشان ودعوت به معناى نداى با اسم نيست وروايات در معانى گذشته زياد است.

در تفسير قمى در قول خداوند «و لايظلمون فتيلا» گفته: «فتيل»، پوسته اى است نازك كه روى هسته خرما را پوشانده.

و در تفسير عياشى از مثنى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت ابوبصير از آن جناب پرسيد در حالى كه من مى شنيدم كه چه مى فرمائيد در باره مردى كه صد هزار درهم داشت همه ساله با خود مى گفت امسال به زيارت حج مى روم - امسال به زيارت حج مى روم و نرفت تا مرد و به حج اسلام موفق نشد!

فرمود اى ابا بصير مگر نشنيدى كلام خداى را كه مى فرمايد: «من كان فى هذه اعمى فهوفى الاخرة اعمى و اضل سبيلا»؟ و مگر نمى دانى كه مقصود از كورى در دنيا كورى نسبت به واجبى از واجبات خدا است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۳۶

آيات ۷۳ - ۸۱ سوره إسراء

وَ إِن كادُوا لَيَفْتِنُونَك عَنِ الَّذِى أَوْحَيْنَا إِلَيْك لِتَفْترِى عَلَيْنَا غَيرَهُ وَ إِذاً لاتّخَذُوك خَلِيلاً(۷۳)

وَ لَوْلا أَن ثَبَّتْنَاك لَقَدْ كِدتَ تَرْكنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً(۷۴)

إِذاً لاَذَقْنَاك ضِعْف الْحَيَوةِ وَ ضِعْف الْمَمَاتِ ثمَّ لا تَجِدُ لَك عَلَيْنَا نَصِيراً(۷۵)

وَ إِن كادُوا لَيَستَفِزُّونَك مِنَ الاَرْضِ لِيُخْرِجُوك مِنْهَا وَ إِذاً لا يَلْبَثُونَ خِلَافَك إِلّا قَلِيلاً(۷۶)

سُنَّةَ مَن قَدْ أَرْسلْنَا قَبْلَك مِن رُّسُلِنَا وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِيلاً(۷۷)

أَقِمِ الصلَوةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسقِ الَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشهُوداً(۷۸)

وَ مِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّك عَسى أَن يَبْعَثَك رَبُّك مَقَاماً مَحْمُوداً(۷۹)

وَ قُل رَّب أَدْخِلْنى مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنى مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَل لى مِن لَّدُنك سُلْطاناً نَّصِيراً(۸۰)

وَ قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كانَ زَهُوقاً(۸۱)

«ترجمه آیات»

نزديك بود تو را فريبت دهند واز آنچه به تو وحى كرديم غافل سازند وچيز ديگرى به ما نسبت دهى تا مشركان تو را دوست خود گيرند (۷۳)

و اگر ما تو را ثابت قدم نمى گردانديم نزديك بود كه به مشركين نامبرده اندك تمايل و اعتمادى بكنى؟(۷۴)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۳۷

كه در اين صورت (يعنى اگر به بت پرستان اندك توجهى مى كردى )، كيفر اين عمل را به تومى چشانديم و عذاب تو را در دنيا وآخرت مضاعف مى كرديم آنگاه از قهر وخشم ما هيچ ياورى بر خود نمى يافتى(۷۵)

و نيز نزديك بود كافران تورا در سرزمين خود سبك كرده در نتيجه يا با مكر يا به زور تورا از آنجا بيرون كنند، كه در اين صورت بيش از اندك زمانى نمى زيستند (۷۶)

ما سنت خود را در ساير پيغمبران كه پيش از تو بودند همين قرار داديم و اين طريقه ما را تغييرپذير نخواهى يافت (۷۷)

نماز را وقت زوال آفتاب تا اول تاريكى شب به پا دار ونماز صبح را نيز به جاى آر كه آن به حقيقت هم مشهود ملائكه شب است (كه مى روند) و هم ملائكه روز (كه مى آيند) (۷۸)

و بعضى از شب را بيدار باش وتهجد كن كه اين نماز شب تنها بر تو واجب است باشد كه خدايت به مقامى محمود (شفاعت) مبعوث گرداند (۷۹)

و همواره بگوپروردگارا مرا با قدمى صدق داخل وبا قدمى صدق بيرون كن وبه من از جانب خود بصيرت و حجت روشنى كه همواره ياريم كند عطا كن (۸۰)

و به امتت بگو: رسول حق آمد وباطل را نابود كرد كه باطل خود بى آبرو و لايق محو و نابودى ابدى است (۸۱)

«بیان آیات»

اين آيات گوشه اى از نيرنگ هاى مشركين را كه به قرآن وبه پيغمبر (صلى اللّه عليه وآله وسلم) زدند وتعدى و پافشارى كه در انكار توحيد و معاد كردند يادآور شده ، در همين باره عليه ايشان احتجاج و استدلال مى كند. آرى آنها خواسته بودند كه رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم) نسبت به قسمتى از دستورات، با آنان مداهنه كند و نيز خواستند او را از مكه بيرون كنند.

به همين جهت در اين آيات به شديدترين بيان آن جناب را تهديد مى كند كه مبادا به طرف مشركين ولوهر قدر هم اندك باشد ميل پيدا كند، وايشان را هشدار داده كه اگر آن جناب را از مكه بيرون كنند هلاكشان فرمايد.

در اين آيات توصيه رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) به نماز و توسل به درگاه پروردگار در آغاز كلام و هم در انجام آن ونيز اعلام به ظهور حق آمده است.

«وَ إِن كادُوا لَيَفْتِنُونَك عَنِ الَّذِى أَوْحَيْنَا إِلَيْك لِتَفْترِى عَلَيْنَا غَيرَهُ وَ إِذاً لاتخَذُوك خَلِيلاً»:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۲۳۸

كلمه (ان( مخفف از (ان( است به دليل اينكه لام بر سر (ليفتنونك( در آمده وفتنه به معنى لغزاندن وبرگرداندن است و كلمه خليل از خلت به معنى صداقت است، چه بسا گفته باشند؟ كه از خلت به معنى حاجت است ولى بعيد به نظر مى رسد.

نيرنگ مشركين براى حفظ حرمت خود وخدايان شان

ظاهر سياق مى رساند كه مراد از ((الذى اوحينا اليك (( قرآن باشد كه مشتمل بر توحيد ونفى شرك وسيرت صالح است، و اين مؤيد رواياتى است كه در شاءن نزول آيات وارد شده كه مشركين از رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) درخواست كردند كه دست از بدگوئى خدايان ايشان بردارد وغلامان وكنيزان بى شخصيت ايشان را كه مسلمان شده و به وى گرويده اند از خود دور كند چون عارشان مى شد كه با بردگان خود يكجا بنشينند وآيات خداى را بشنوند، ودر چنين مناسبتى آيه مورد بحث نازل شد.

و معنايش اين است كه مشركين نزديك شد تورا بلغزانند واز آنچه به تو وحى نموديم منحرفت كنند تا مرامى مخالف آن پيشگيرى واعمالى بر خلاف آن انجام دهى وبدين وسيله افترائى به ما ببندى و روش ‍اختلاف طبقاتى را روشى خدا پسندانه جلوه دهى وگفتند كه اگر چنين كنى ويك مشت گداوژنده پوش را از خود برانى، با تو رفاقت مى كنيم.

«وَ لَوْلا أَن ثَبَّتْنَاك لَقَدْ كِدت تَرْكنُ إِلَيْهِمْ شيْئاً قَلِيلاً»:

جلوه اى ديگر از آثار عصمت وحفظ الهى

تثبيت در اينجا به طورى كه از سياق برمى آيد به معناى عصمت وحفظ الهى است واگر جواب لولارا خود ركون قرار نداده ونفرمود ((تركن (( بلكه نزديك شدن به ركون را قرار داده فرمود: ((لقد كدت تركن (( براى اين بود كه با در نظر داشتن اينكه ركون به معناى كمترين ميل است دلالت كند بر اينكه رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) ميل به كفار كه نكرد سهل است بلكه نزديك به ميل هم نشد، واين كه فرمود ((اليهم (( وركون را به مشركين نسبت دادند به اجابت خواسته هاى آنان اين معنا را تاكيد مى كند.

و معناى آيه اين استكه اگر ما با عصمت خود تورا پايدارى نمى داديم نزديك مى شدى به اينكه به سوى آنان اندكى ميل كنى ، ليكن ما تورا استوار ساختيم ، ودر نتيجه به آنان كمترين ميلى نكردى تا چه رسد به اينكه اجابتشان كنى، پس رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) ايشان را اجابت نكرد وذره اى ميل به ايشان هم ننمود و نه نزديك بود ميل كند.

«إِذاً لاَذَقْنَاك ضِعْف الْحَيَوةِ وَ ضِعْف الْمَمَاتِ ثمَّ لا تجِدُ لَك عَلَيْنَا نَصِيراً»:

سياق آيه تهديد است ومراد از ضعف حيات وممات مضاعف ودو چندان شدن عذاب زندگى ومرگ است ومعنا اين است كه اگر نزديك شوى به اينكه به سوى آنان متمايل گردى هر چند تمايل مختصرى باشد ما عذاب دوچندان زندگى كه مجرمين را با آن شكنجه مى دهيم و عذاب دوچندان مرگ را كه در عالم ديگر با آن شكنجه شان مى دهيم به توخواهيم چشانيد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۳۹

و در مجمع از ابان بن تغلب روايت كرده كه گفته است مراد از ضعف عذاب عذابى است كه درد والم آن دوچندان باشد، ومعنا اين است كه ما عذاب دنيا وآخرت (هر دو) را به تومى چشانيم ، آنگاه به گفته شاعر استدلال كرده كه گفته است:

لمقتل مالك اذبان منى * ابيت الليل فى ضعف اليم

كه مقصود از ضعف اليم عذاب اليم است يعنى وقتى مالك از من جدا گشت وكشته شد آن شب را در عذاب اليمى صبح كرديم.

و اينكه در ذيل آيه فرمود: ((ثم لاتجد لك علينا نصيرا(( تشديد در تهديد است ، ومعنايش اين است كه در اين صورت عذاب واقع خواهد شد، وهيچ راه گريزى از آن نخواهد بود.

«وَ إِن كادُوا لَيَستَفِزُّونَك مِنَ الاَرْضِ لِيُخْرِجُوك مِنْهَا وَ إِذاً لايَلْبَثُونَ خِلَافَك إِلا قَلِيلاً»:

كلمه ((استفزاز(( به معناى سوق دادن وتحريك خفيف وآسان است ، والف ولام در الارض براى عهد است ، و مقصود از آن زمين معهود، مكه معظمه است ، وكلمه خلاف به معناى بعد است ، ومقصود از قليل زمان اندك است.

و معناى آيه اين است كه مشركين نزديك بود كه ترا وادار كنند تا از مكه بيرون شوى ، واگر ايشان ترا بيرون مى كردند، بعد از رفتن تو، زمان زيادى زنده نمى ماندند، بلكه پس از مدت كوتاهى همه هلاك مى شدند.

بعضى گفته اند: مراد اتحادى است كه مشركين با يهود كردند تا آن جناب را از سرزمينهاى عرب بيرون كنند. وليكن اين احتمال بعيد به نظر مى رسد چرا كه سوره مورد بحث ، مكى است وآيات آن هم در يك سياق است و گرفتارى رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) با يهوديان در مدينه وبعد از هجرت بوده است.

«سنَّةَ مَن قَدْ أَرْسلْنَا قَبْلَك مِن رُّسلِنَا وَ لاتجِدُ لِسنَّتِنَا تحْوِيلاً»:

كلمه ((تحويل (( به معناى نقل چيزى است از حالى به حال ديگر، و كلمه ((سنة من (( در تقدير (لسنة من ) است ، يعنى مانند سنت كسى كه ما فرستاديم واين جار ومجرور متعلق به جمله ((لايلبثون (( است يعنى ديرى نمى پائيد كه مردم مكه مانند سنت كسى كه قبل از تو فرستاديم مى شدند.

و اين سنت يعنى هلاك كردن مردمى كه پيغمبر خود را از بلاد خود بيرون كردند سنت خداى سبحان است ، و اگر فرمود: سنت پيغمبرى است كه فرستاديم وآن را به پيغمبر نسبت داده به اين اعتبار بوده كه سنت رابه خاطر پيغمبران خود قرار داده به دليل اينكه دنبالش فرموده و لن تجد لسنتنا ت حويلا ودر جاى ديگر فرموده و «قال الّذين كفروا لرسلهم لنخرجنّكم من ارضنا او لتعودنّ فى ملّتنا فاوحى اليهم ربّهم لنهلكنّ الظالمين».

و معناى آيه اين است كه ((در اين صورت ايشان را هلاك خواهيم كرد به خاطر سنتى كه ما براى پيغمبران قبل از تو باب نموده و اجراء كرديم، وتوهيچ تغيير وتبديلى براى سنت ما نخواهى يافت ((

«أَقِمِ الصلَوةَ لِدُلُوكِ الشمْسِ إِلى غَسقِ الَّيْلِ وَ قُرْءَانَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْءَانَ الْفَجْرِ كانَ مَشهُوداً»:

معناى «دلوك شمس» و «غسق الليل» در آيه: «اقم الصلوة لدلوك الشمس...»

در مجمع البيان گفته : ((دلوك (( به معناى زوال آفتاب ورسيدن به حد ظهر است . مبرد گفته : ((دلوك شمس (( به معناى اول ظهر تا غروب است ، بعضى ديگر گفته اند: ((دلوك شمس (( به معناى غروب آفتاب است واصل كلمه از ((دلك (( است كه به معناى ماليدن است ، واگر ظهر را دلوك گفته اند بدين جهت است كه از شدت روشنائى هر كس به آن نگاه كند چشم خود را مى مالد، واگر غروب آفتاب را دلوك شمس خوانده اند باز براى اين است كه بيننده چشم خود را مى مالد تا درست درك كند.

و نيز در مجمع گفته : ((غسق الليل (( هنگامى است كه تاريكى شب پديد مى آيد، وقتى مى گويند ((غسقت القرحه (( معنايش اين است كه زخم وجراحت دهن باز كرد وداخلش نمودار گشت.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۲۴۱

و در مفردات گفته : ((غسق شب (( به معناى شدت ظلمت شب است . مفسرين در تفسير اول آيه اختلاف كرده اند، واز ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) به طريق شيعه روايت شده كه فرموده اند: ((دلوك الشمس (( هنگام ظهر و((غسق الليل (( نصف شب است ، وبه زودى ان شاء اللّه در بحث روايتى آينده به آن اشاره خواهد شد.

و بنابراين روايت ، آيه شريفه از اول ظهر تا نصف شب را شامل مى شود، ونمازهاى واجب يوميه كه در اين قسمت از شبانه روز بايد خوانده شود چهار نماز است ، ظهر وعصر ومغرب وعشاء، وبا انضمام نماز صبح كه جمله : ((وقرآن الفجر(( دلالت بر آن دارد نمازهاى پنجگانه يوميه كامل مى شود.

و اينكه فرموده : ((وقرآن الفجر(( عطف است بر كلمه ((الصّلوة (( كه تقديرش چنين مى شود: ((واقم قرآن الفجر(( كه مراد از آن نماز صبح است ، وچون مشتمل بر قرائت قرآن است آن را قرآن صبح خوانده ، چون روايات همه متفقند بر اينكه مراد از قرآن الفجر همان نماز صبح است.

وهمچنين روايات از طرق عامه وخاصه متفقا جمله ((ان قرآن الفجر كان مشهودا(( را تفسير كرده اند به اين كه: ((نماز صبح را هم ملائكه شب (در موقع مراجعت ) وهم ملائكه صبح (در موقع آمدن) مى بينند، و ما به زودى به بعضى از آن روايات اشاره خواهيم كرد ان شاء اللّه.

امر به رسول «ص» به تهجد نيمه شب و دعا و استمداد از خداوند

«وَ مِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّك عَسى أَن يَبْعَثَك رَبُّك مَقَاماً محْمُوداً»:

كلمه ((تهجد(( از ماده ((هجود(( است كه در اصل به معناى خواب است ، وتهجد به طورى كه بسيارى از اهل لغت گفته اند به معناى بيدارى بعد از خواب است ، وضمير در ((به (( به قرآن يا به كلمه ((بعض (( كه از كلمه ((من الليل (( استفاده مى شود برمى گردد، و كلمه ((نافله (( از ماده ((نفل (( به معناى زيادى است ، وچه بسا گفته شده كه كلمه ((من الليل (( از قبيل اغراء ((تحريك وتهيج (( و نظير ((عليك بالليل - بر توباد شب (( مى باشد، وحرف ((فاء(( كه بر سر ((فتهجد(( آمده نظير فاء در ((فايّاى فارهبون (( است.

و معناى آيه چنين است كه قسمتى از شب را پس از خوابيدنت بيدار باش وبه قرآن (يعنى نماز) مشغول شو، نمازى كه زيادى بر مقدار واجب تواست.

كلمه مقام در جمله ((مقاما محمودا ممكن است مصدر ميمى وبه معناى بعث باشد، كه در اين صورت مفعول مطلق جمله ((ليبعثك (( خواهد بود، هر چند كه لفظ بعث در بين نيامده باشد، ومعنا چنين مى شود ((باشد كه پروردگارت تورا بعث كند بعثى پسنديده (( و ممكن هم هست اسم مكان بوده وآنگاه بعث به معناى اقامه و يا متضمن معناى اعطاء وامثال آن باشد كه بنابراين احتمال ، معناى آيه چنين مى شود ((باشد كه پروردگارت تو را به مقامى محمود به پا دارد ويا ((در حالى كه معطى تواست به مقامى محمود بعث فرمايد(( ويا (عطا كند تورا در حالى كه بعث كننده تواست مقامى محمود).

در اينجا محمود بودن مقام آن جناب را مطلق آورده وهيچ قيدى به آن نزده است ، واين خود مى فهماند كه مقام مذكور مقامى است كه هر كس ‍ آن را مى پسندد، ومعلوم است كه همه وقتى مقامى راحمد مى كنند كه از آن خوششان بيايد، وهمه كس از آن منتفع گردد، وبه همين جهت آن را تفسير كرده اند به مقامى كه همه خلائق آن را حمد مى كنند، وآن مقام شفاعت كبراى رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) است كه روز قيامت در آن مقام قرار مى گيرد، وروايات وارده در تفسير اين آيه از طرق شيعه وسنى همه متفقند بر اين معنا.

«وَ قُل رَّب أَدْخِلْنى مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنى مخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَل لى مِن لَّدُنك سلْطاناً نَّصِيراً»:

مقصود از «دخول و خروج به صدق»، در «ربّ ادخلنى مدخل صدق...»

كلمه ((مدخل (( (به ضم ميم وفتح خاء) مصدر ميمى به معناى داخل كردن است ، وهمينطور ((مخرج (( كه آن نيز هم وزن همان صيغه است وبه معناى خارج كردن است ، واگر ادخال واخراج را به صدق اضافه كرده به اين عنايت است كه دخول وخروج در هر امرى دخول وخروجى باشد كه متصف به صدق وداراى حقيقت باشد، نه اينكه ظاهرش مخالف با واقع وباطنش باشد، ويا يك طرفش با طرف ديگرش متضاد بوده باشد، مثل اين كه اگر داخل دعا مى شود به زبانش ‍ خداى را بخواند ولى منظور قلبيش اين باشد كه در ميان مردم و همگان موجه گشته از اين راه وجهه اى كسب كند، ويا در يك قسمت از دعايش ‍ خداى را به خلوص بخواند، و در قسمت ديگر غير خداى را هم شركت دهد.

و خلاصه اينكه ((دخول وخروج به صدق (( اين است كه صدق و واقعيت را در تمامى دخول وخروج هايش ببيند، وصدق سراپاى وجودش را بگيرد، چيزى بگويد كه عمل هم بكند، وعملى بكند كه همان را بگويد، چنان نباشد كه بگويد آنچه را كه عمل نمى كند وعملى انجام ندهد مگر آن را كه ايمان دارد وبدان معتقد است واين مقام مقام صديقين است ، وبنابراين برگشت كلام به اين مى شود كه مثلا بگوئيم : خدايا امور مرا آنچنان سرپرستى كن كه صديقين را سرپرستى مى كنى.

«و اجعل من لدنك سلطانا نصيرا» - يعنى سلطنتى يارى شده ، به اين معنى كه مرا در تمامى مهماتم ودر هر كارى كه مشغول مى شوم يارى كن ، اگر مردم را به دين تودعوت مى كنم مغلوب نشوم ، وحجت هاى باطله ايشان مرا مغلوب نسازد، وبه فتنه اى ومكرى از ناحيه دشمنانت دچار نگردم ، وبه وسوسه اى از شيطان گمراه نشوم.

و اين آيه همانطور كه ملاحظه مى كنيد به طور مطلق رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) را امر مى كند كه از پروردگارش بخواهد در تمامى مدخل ومخرج ها اورا سرپرستى كند، واز ناحيه خود سلطانى به او دهد كه اورا ياور باشد، در نتيجه از هيچ حقى منحرف نگشته وبه سوى هيچ باطلى متمايل نشود.

و بنابراين اطلاق ، ديگر وجهى نيست كه گفتار بعضى از مفسرين را قبول كنيم كه گفته اند: مراد از دخول و خروج ، دخول به مدينه پس از بيرون شدن از مكه وخروج از مدينه به سوى مكه وفتح مكه است ، ويا آنكه مراد از دخول وخروج دخول در قبر به مرگ وخروج از قبر به بعث است.

بله از آنجائى كه آيه شريفه بعد از آيه ((وان كادوا ليفتنونك (( وآيه ((وان كادوا ليستفزونك (( ودر سياق آن دو قرار گرفته اشاره به مساءله دخول وخروج مكانى هم دارد، اما به عنوان مصداقى از دخول و خروج ، نه اينكه دخول وخروج مكانى معناى منحصر به فرد آيه باشد، آرى رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) را امر مى كند به اينكه در تمامى مهماتش وكارهائى كه در امر دعوت دينى دارد به پروردگارش ملتجى شود، و همچنين در دخول وخروج هر مكانى كه سكونت مى كند، ويا صرفا داخل وخارج مى شود، واين معنا واضح است.

«وَ قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كانَ زَهُوقاً»:

در مجمع البيان گفته كلمه ((زهوق (( به معناى هلاكت وبطلان است ، وقتى گفته مى شود: ((زهقت نفسه (( معنايش اين است كه جانش بيرون آمد، گوئى اينكه جانش به سوى هلاكت بيرون شد، اين بود كلام صاحب مجمع ، ومعناى آيه روشن است.

در اين آيه كه رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) را امر مى كند به اينكه ظهور حق را به همه اعلام كند،


→ صفحه قبل صفحه بعد ←