تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۱۵

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



در الاتقان، از بغوى نقل كرده كه در كتاب شرح السنة گفته است:

آنچه مابين دو جلد قرآن است، اصحاب رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» جمع كردند، و اين، همان قرآنى است كه به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» نازل شده، بدون اين كه چيزى بر آن اضافه و يا از آن كم كرده باشند. چون مى ترسيدند اگر ننويسند، با از دنيا رفتن حافظان، از بين برود.

و لذا همان طور كه از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» شنيده بودند، نوشتند، بدون اين كه چيزى را جلوتر و يا عقب تر بگذارند، و يا از پيش خود و بدون دستور رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» ترتيبى براى آياتش درست كنند.

و رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» رسمش اين بود كه آيات نازله را بر اصحابش تلقين مى كرد، (و آن قدر تكرار می كرد تا حفظ شوند)، و هرچه نازل مى شد، به ترتيبى كه امروز در دست ماست، به اصحاب تعليم فرمود،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۹۰

و اين ترتيب «توقيفى» و به دستور جبرئيل، و اعلامش در موقع آوردن آيات بوده كه مى گفته: اين آيه را بعد از فلان آيه، از فلان سوره بنويسيد.

پس ثابت شد كه سعى صحابه، همه در جمع آورى قرآن بوده، نه در ترتيب آن. زيرا قرآن در «لوح محفوظ» به همين ترتيب نوشته شده بود. چيزى كه هست، خداى تعالى، آن را يك باره به آسمان دنيا فرستاد، و از آن جا، آيه آيه و هر آيه را در هنگام حاجت نازل فرمود. پس ترتيب نزول، غير از ترتيب تلاوت است.

و از ابن حصار نقل كرده كه گفته است: ترتيب سوره ها و وضع هر آيه در موضع خود، به وحى بوده، و اين رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» بوده كه مى فرمود: آيه فلان را در فلان موضع جاى دهيد. و از نقل متواتر يقين شده كه اين ترتيب، به سفارش رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» بوده، و اصحاب فقط آن را جمع آورى نموده، و آياتش را آن طور كه الآن در مصاحف ضبط شده، ضبط كردند.

ايراداتى چند به قائلان به توفيقى بودن ترتيب آيات قرآنى

قريب به اين معنا را از ديگران مانند بيهقى، طيبى و ابن حجر نيز نقل كرده است. و ما در اين نقل ها، ايراداتى داريم:

اما اين كه اصحاب، مصاحف را به ترتيبى كه از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» گرفته اند، و در آن ترتيب، مخالفت نكرده اند، هيچ دليلى از روايات گذشته بر طبقش نيست. آنچه از دلالت روايات مسلّم است، اين است كه اصحاب، آنچه از آيات كه بيّنه و شاهد بر آن قائم مى شد، مى نوشتند، و اين معنا هيچ اشاره اى به كيفيت ترتيب آيات ندارد.

بله، در روايت ابن عباس كه در گذشته نقل كرديم، از عثمان مطلبى نقل كرده، كه اشاره اى به اين معنا دارد، ولى عيبى كه دارد، اين است كه در روايت مذكور، به بعضى از كُتّاب وحى مى فرمود چنين كنيد، و اين غير آن است كه به همه صحابه فرموده باشد. علاوه بر اين كه اين روايت، معارض با روايات مربوط به جمع اول، و روايات مربوط به نزول «بسم الله» و غير آن است.

و اما اين كه گفتند: «رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» رسمش اين بود كه آيات را با همين ترتيب بر اصحابش تلقين مى كرد»، گويا منظورشان، اشاره به حديث عثمان بن ابى العاص است، كه در خصوص آيه «إنَّ اللهَ يَأمُرُ بِالعَدلِ وَ الإحسَان» نقل آن گذشت.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۹۱

و از آنچه گذشت، معلوم شد كه اين حديث، خبر واحدى است، آن هم، در خصوص يك آيه، و اين چه ربطى دارد به محل و موضع تمامى آيات.

و اما اين كه گفتند: «قرآن به همين ترتيب در لوح محفوظ نوشته شده بود...»، منظورشان اشاره به روايت مستفيضه اى است كه از طرق عامه و خاصه وارد شده، مبنى بر اين كه: قرآن، تماما از لوح محفوظ به آسمان دنيا نازل شده، و از آن جا، آيه آيه، بر رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» نازل گرديد. ليكن روايات اين را ندارد كه ترتيب آيات قرآنى در لوح محفوظ و در آسمان دنيا، به همين ترتيبى بوده كه در دست ماست.

علاوه بر اين كه به زودى إن شاء الله گفتارى در معناى نوشته شدن قرآن در لوح محفوظ و نزولش به آسمان دنيا، در ذيل آيه مناسب آن، مانند آيه اول دو سوره «زخرف» و «دخان»، و در سوره «قدر» خواهد آمد.

و اما اين كه گفتند: «و از نقل متواتر، يقين شده كه اين ترتيب، به سفارش رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» بود...»، خواننده كاملا واقف شد كه چنين ادعايى بى دليل است، و چنين تواترى نسبت به يك يك آيه ها در بين نيست.

و چگونه مى تواند باشد، با اين كه روايات بى شمارى داريم كه گويند: ابن مسعود دو سوره «قُل أعُوذُ» را در مصحف خود ننوشته بود، و در پاسخ كسى كه اعتراض كرده بود، گفت: اين دو سوره، جزء قرآن نيست، بلكه به منظور محافظت حسن و حسين از گزند نازل شده بود، و هر جا مصحفى مى ديد، اين دو سوره را از آن پاك مى كرد، و از او نقل نشده كه از نظريه اش برگشته باشد. حال مى پرسيم: چگونه اين تواتر بر ابن مسعود، در تمام عمرش، آن هم بعد از جمع اول مخفى مانده؟

فصل هفتم: رد روايات «إنساء»، دالّ بر منسوخ التلاوه شدن پاره اى از آيات وحى

راجع به بحث قبلى، بحث ديگرى پيش مى آيد، و آن، گفتگو در باره روايات إنساء (از ياد بردن) است، كه قبلا هم به طور اجمال، به آن اشاره شد. اين روايات از طرق عامه، در باره نسخ و إنساء قرآن وارد شده، كه روايات تحريف، به معناى نقصان و تغيير قرآن را هم، بر آن حمل نموده اند.

يكى از آن ها، روايتى است كه الدر المنثور، از ابن ابى حاتم و حاكم - در كتاب الكنى - و ابن عدى و ابن عساكر، از ابن عباس نقل كرده اند كه گفت:

از آن جايى كه بعضى از آنچه در شب بر رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» وحى مى شد، در روز فراموش مى كرد، آيه «مَا نَنسَخ مِن آيَةٍ أو نُنسِهَا نَأتِ بِخَيرٍ مِنهَا أو مِثلِهَا» نازل گرديد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۹۲

و نيز الدر المنثور، از ابى داوود - در كتاب الناسخ - و بيهقى - در كتاب الدلائل - از ابى امامه روايت كرده كه گفت:

جماعتى از انصار، از اصحاب رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» به آن جناب خبر دادند كه مردى نصف شب برخاست تا سوره اى را كه حفظ كرده بود، شروع به خواندن كند، ليكن غير از «بسم الله الرحمن الرحيم» آن، چيزى بيادش نيامد. اين پيشامد براى جمعى از اصحاب آن جناب نيز رُخ داد. صبح نزد آن جناب شده، سوره مزبور را از آن حضرت سؤال كردند. ايشان نيز ساعتى به فكر فرو رفت و چيزى به يادش نيامد كه بگويد. آنگاه فرمود: ديشب آن سوره نسخ شد، نسخى كه در هر جا بود، از بين رفت. اگر در سينه بود فراموش شد و اگر در كاغذها بود، گُم شد.

مؤلف: اين قضيه، به چند طريق و با عبارات مختلف و قريب المعنا، روايت شده است.

باز، در همان كتاب، از عبدالرزاق، سعيد بن منصور و ابى داوود - در كتاب الناسخ - و پسرش - در كتاب المصاحف - و نسائى، ابن جرير، ابن ابى حاتم، و حاكم - وى حديث را صحيح دانسته - از سعد بن ابى وقاص ‍روايت كرده كه:

وقتى آيه «مَا نَنسَخ مِن آيَةٍ أو نُنسِهَا» را «مَا نَنسَخ مِن آيَةٍ أؤ نَنسَأهَا» قرائت كرد، شخصى اعتراض كرد كه سعيد بن مسيب، آن را «أو نُنسِهَا» مى خواند، تو چرا چنين خواندى؟

سعد گفت: قرآن كه بر مسيّب و دودمان او نازل نشده، مگر نشنيده اى كه خداى تعالى مى فرمايد: «سَنُقِرئُكَ فَلَا تَنسَى: به زودى برايت مى خوانيم، تا فراموش ‍نكنى». و نيز مى فرمايد: «وَ اذكُر رَبَّكَ إذَا نَسِيتَ: به ياد آر پروردگارت را، هرگاه كه فراموش كردى».

مؤلف: مقصود «سعد» از استشهاد به اين دو آيه، اين بوده كه خداوند نسيان را از پيغمبر شما برداشته، و ديگر در حق «أو نُنسِهَا» معنا ندارد. بدين جهت من «نَنسَأهَا» خواندم، كه از ماده «نَسى» به معناى ترك و تأخير است. و خلاصه معناى «مَا نَنسَخ مِن آيَةٍ» اين است كه آيه را از كار بيندازيم، نه اين كه تلاوتش را نسخ كنيم، و اين چنين نسخ در آيات قرآنى هست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۹۳

مانند آيه صدقه دادن براى نجوا كردن با رسول خدا، كه عملش نسخ شده، ولى تلاوتش همچنان باقى است. و معناى «أو نَنسَأهَا»، اين است كه آيه را به كلى ترك كنيم. يعنى از ميان آنان بر اندازيم، هم عمل به آن و هم تلاوت آن را متروك سازيم. همچنان كه از ابن عباس و مجاهد و قتاده و غير ايشان، نقل شده كه اين طور تفسير كرده اند.

و نيز در همان كتاب است كه ابن الانبارى، از ابى ظبيان روايت كرده كه گفت: ابن عباس از ما پرسيد كدام يك از دو قرائت را، قرائت اول مى دانيد؟ گفتم: قرائت عبدالله را، و قرائت خودمان را آخرى مى دانيم. گفت: هر ساله، جبرئيل در رمضان مى آمد و قرآن را به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» عرضه مى كرد. در سال آخر، دو مرتبه آمد، و عبدالله مسعود، آنچه نسخ و يا تبديل شده بود، ديد.

مؤلف: اين معنا به طريق ديگرى، از ابن عباس و خود عبدالله بن مسعود و غير آن دو، از صحابه و تابعين روايت شده، و در اين مورد، روايات ديگرى نيز وجود دارد.

و خلاصه: چيزى كه از آن ها استفاده مى شود، اين است كه:

«نسخ»، گاهى در حكم است، مانند آيات نسخ شده اى كه حكمش از بين رفته، و خودش در قرآن باقى مانده است. و گاهى در تلاوت است، حال چه حكمش نسخ شده باشد، و چه نسخ نشده باشد. و ما سابقا در تفسير سوره «بقره»، در ذيل آيه ۱۰۶ كه مى فرمود: «مَا نَنسَخ مِن آيَةٍ» گفتيم، و به زودى در تفسير سوره «نحل»، آيه ۱۰۱ كه مى فرمايد: «وَ إذَا بَدَّلنَا آيَةٍ مَكَانَ آيَةٍ» خواهد آمد كه اين دو آيه، اجنبى از مسأله إنساء به معنى نسخ تلاوت است.

و نيز در فصول سابق گذشت كه اين روايات، مخالف صريح قرآن است. پس وجه صحيح اين است كه: روايات إنساء را هم، عطف بر روايات تحريف نموده، هر دو را با هم طرح نماييم و دور اندازيم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۹۴

آيات ۱۰ - ۱۵ سوره حجر

وَ لَقَدْ أَرْسلْنَا مِن قَبْلِك فى شِيَع الاَوَّلِينَ(۱۰)

وَ مَا يَأْتِيهِم مِن رَسُولٍ إِلّا كانُوا بِهِ يَستهْزِءُونَ(۱۱)

كَذَلِك نَسلُكُهُ فى قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ(۱۲)

لا يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ قَدْ خَلَت سُنَّةُ الاَوَّلِينَ(۱۳)

وَ لَوْ فَتَحْنَا عَلَيهِم بَاباً مِنَ السَّمَاءِ فَظلُّوا فِيهِ يَعْرُجُونَ(۱۴)

لَقَالُوا إِنَّمَا سُكِّرَت أَبْصَارُنَا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسحُورُونَ (۱۵)


«ترجمه آیات»

ما پيش از تو (نيز)، پيامبرانى در ميان امت هاى نخستين فرستاديم. (۱۰)

و نيامد ايشان را رسولى، مگر اين كه او را استهزاء می كردند. (۱۱)

اين چنين راه مى دهيم قرآن را در دل هاى گناهكاران، براى اتمام حجت. (۱۲)

با وجود اين ايمان نمى آورند به آن قرآن، و به تحقيق سنت اقوام پيشين نيز چنين بود. (۱۳)

و اگر درى از آسمان به روى آنان بگشاييم و آن ها مرتبا در آن بالا روند (و عجائب قدرت ما را ببينند). (۱۴)

هر آينه از شدت عناد، گويند: جز اين نيست كه چشم بندى شده ايم، بلكه ما قومى هستيم كه سحر شده ايم. (۱۵)

«بیان آیات»

بعد از آن كه داستان استهزاء كفار به كتاب خدا و پيغمبرش و معجزه آمدن ملائكه را كه به عنوان آيت رسالت اقتراح و پيشنهاد كردند، ذكر نمود، اينك در دنبالش، سه دسته از آيات را آورده كه در ابتدائش كلمۀ «وَ لَقَد» به كار رفته.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۹۵

يكى آيه: «وَ لَقَد أرسَلنَا مِن قَبلِكَ...» است. و يكى آيه: «وَ لَقَد جَعَلنَا فِى السَّمَاءِ بُرُوجاً». و سوم، آيه: «وَ لَقَد خَلَقنَا الإنسَانَ مِن صَلصَالٍ».

در اولى، اين معنا را بيان كرده كه «استهزاء»، عادت و سنّت جارى مجرمان است و اين ها، ايمان آور نيستند، هرچند كه هر قسم آيتى برايشان بياورى.

و در دومى، اين معنا را كه اگر كسى بخواهد ايمان بياورد، به قدر كفايت، آيات آسمانى و زمينى هست.

و در سومى، اين معنا را كه اختلاف ميان نوع بشر به ايمان و كفر و ضلالت از چیزهایی است كه خداوند در روز آغاز خلقتشان تقدير و تعيين نمود، از همان ابتداء خلقت آدم را خلق كرد و آن ماجراى ميان او و ملائكه و ابليس در امر سجود پيش آمد.

دلگرمى دادن به پيامبر«ص»، تا از انكار و استهزاء كفار، دلتنگ نشود

«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِك فى شِيَع الاَوَّلِينَ... يَستهْزِءُونَ»:

كلمۀ «شِيَع» جمع «شيعه» و به معناى فرقه ای است كه در پيروى سنّت و مذهبى، متفق باشند. اين كلمه، در آيه ديگرى از قرآن نيز آمده: «مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُم وَ كَانُوا شِيَعاً كُلُّ حِزبٍ بِمَا لَدَيهِم فَرِحُونَ».

و اين كه فرمود: «وَ لَقَد أرسَلنَا»، معنايش اين است كه: ما فرستاديم «رُسُلاً» (فرستادگانى را). و كلمۀ «رُسُلاً»، از آن جا كه حاجتى به ذكرش نبوده، حذف شده. چون عنايت كلام به اصل ارسال و اين كه قبل از اين امت ارسال شده، مى باشد، و اما چه كسى ارسال شده، نظرى به آن نيست.

تنها اين معنا مورد نظر است كه بشرهاى اولين هم، مانند آخرين بودند. آنان نيز مانند ايشان، عادت داشتند كه رسالت الهى را احترام نكنند، و بلكه آورنده آن را استهزاء نموده، دنبال جرائم خود را بگيرند.

آرى، نظر، بيان اين جهت است تا خاطر رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» را خشنود سازد، و از انكار و استهزاء كفار دلتنگ و ناراحت نگردد. همچنان كه در آخر سوره نيز، همين تسليت را می دهد و مى فرمايد: «وَ لَقَد نَعلَمُ أنَّكَ يَضِيقُ صَدُرُكَ بِمَا يَقُولُونَ».

پس معناى آيه اين است: خشنود باش، ما ذكر را بر تو نازل كرده ايم و ما خود آن را حفظ مى كنيم،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۹۶

و از آنچه كه دشمنان مى گويند، حوصله ات سر نرود. چون عادت مجرمان، همواره همين بوده، سوگند مى خورم كه قبل از تو نيز در بشرهاى اولين، ارسال رسل نمودم، حال آنان نيز حال اينان بود، هيچ پيغمبرى بر ايشان نمى آمد، مگر آن كه مسخره اش مى كردند.

«كَذَلِك نَسلُكُهُ فى قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ... سُنَّةُ الاَوَّلِينَ»:

كلمۀ «سُلُوك»، به معناى نفوذ كردن، و نفوذ دادن است. هم گفته می شود: «سَلَكَ الطَّرِيقَ: راه را سلوك كرد». يعنى در آن نفوذ نمود. و هم گفته مى شود: «سَلَكَ الخَيطَ فِى الإبرَة: نخ را در سوزن سلوك داد». يعنى نفوذ و عبور داد. اهل لغت هم تصريح كرده اند كه «سَلَكَ» و «أُسلُك»، به يك معنا است.

دو ضميرى كه در «نَسلُكُهُ» و در «بِهِ» است، به كلمه «ذكر» كه قبلا گذشته بود، بر مى گردد، و مقصود از آن، قرآن كريم است.

معناى جمله: «ما، قرآن را، این گونه در دل های آنان، نفوذ داده ایم»

و معناى آيه اين است كه: وضع رسالت تو و دعوتت به ذكرى كه بر تو نازل شده، شبيه به وضع رسالت هاى قبل از توست. همان طور كه در آن رسالت ها، عكس العمل مردم اين بود كه رسالت ما را رد نموده، استهزاء كنند، و ما اين چنين، ذكر (قرآن) را در دل هاى اين مجرمان نفوذ داده و داخل مى كنيم.

خداى تعالى، با اين جمله، به رسول گرامی اش خبر مى دهد كه مجرمان به ذكر ايمان نمى آورند، و اين روش در امت هاى گذشته نيز، سابقه داشته است. چون سنّت آن ها نيز، اين بود كه حق را استهزاء كنند و پيروى ننمايند.

پس هر دو آيه از نظر معنا، قريب المعنا با آيه: «فَمَا كَانُوا لِيُؤمِنُوا بِمَا كَذَّبُوا مِن قَبل» مى باشد. و چه بسا مفسرانى كه گفته اند: دو ضمير مذكور، به شرك و يا استهزائى كه از آيات قبل استفاده مى شود، بر مى گردد، و حرف «باء» در «بِهِ»، باء سببيت، و معناى آيه اين است كه: «ما اين چنين، شرك و استهزاء را در دل هاى مجرمان نفوذ مى دهيم، و به جهت همين شرك يا استهزاء، ديگر ايمان نمى آورند...».

ليكن معناى بعيدى است. چون از جملۀ «لَا يُؤمِنُون بِهِ»، اين معنا متبادر به ذهن است كه حرف «باء» براى تعديه است، نه سببيت.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۹۷

و چه بسا مفسران ديگرى كه گفته اند: ضمير اولى، به استهزاى مفهوم از كلام سابق بر مى گردد، و ضمير دومى، به ذكر كه سابقا اسمش برده شده، و معناى آيه اين است: نظير استهزایى كه ما در دل هاى شيع اولين سلوك داديم، استهزایى در دل هاى مجرمان اين دوره كه به ذكر ايمان نمى آورند، نفوذ دهيم.

اين تفسير عيبى ندارد، جز اين كه مستلزم تفرقه ميان دو ضمير از جهت مرجع است، با اين كه قاعدتا وقتى دو ضمير پهلوى هم قرار مى گيرند، بايد به يك مرجع برگردند، مگر آن كه قرينه اى در بين باشد، و در مورد بحث ما قرينه هست، و آن جمله «لَا يُؤمِنُونَ بِهِ» است كه مى دانيم ضمير در آن، نمى شود به استهزاء برگردد. (زيرا معنا ندارد بگوييم ايمان نمى آورند به استهزاء)، و همين كافى است كه قرينه باشد بر تفرقه.

اشكالى هم كه به دو وجه مزبور كرده اند (كه اگر ضمير نَسلُكُهُ، به استهزاء برگردد، ديگر مشركان نمى توانند ايمان آورند، و اين مستلزم جبر است)، وارد نيست. زيرا خداى تعالى، «سلوك» را مقيد به مجرمان كرده، و مفادش اين مى شود كه اينان قبل از سلوك خدايى، خود مجرم بوده اند.

پس اضلال ايشان، اضلال به عنوان مجازات است كه هيچ عيب و اشكالى ندارد. آن اضلالى اشكال دارد و مستلزم جبر است كه ابتدايى باشد و در آيه شريفه، دليلى بر ابتدايى بودن سلوك نيست، بلكه همان طور كه گفتيم، دليل بر خلاف آن موجود است، و آيه شريفه، از قبيل آيه: «يُضِلُّ بِهِ كَثِيراَ وَ يَهدِى بِهِ كَثِيراً وَ مَا يُضِلُّ بِهِ إلَّا الفَاسِقِين»، كه تفصيل كلام در تفسير آن گذشت، مى باشد.

پس از آنچه گفتيم، اين معنا روشن گرديد كه: منظور از «سُنَّةُ الأوّلين»، سنتى است كه اولين آن را باب كردند، نه سنتى كه خدا در اولين جارى می كرد. پس سنت، سنت كفار است، نه سنت خدا در كفار، كه بعضى از مفسران پنداشته اند. چون بيان ما، مناسب تر به مقام مذمت كفار و تسليت پيغمبر «صلى الله عليه و آله و سلم» است.

«وَ لَوْ فَتَحْنَا عَلَيهِم بَاباً مِنَ السَّمَاءِ فَظلُّوا فِيهِ يَعْرُجُونَ لَقَالُوا إِنَّمَا سُكِّرَت أَبْصَارُنَا ...»:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۹۸

«عُرُوج در سماء»، به معناى صعود به آسمان است. و «سُكِّرَت»، از «تسكير»، به معناى پوشاندن است. و منظور از اين كه فرمود: درِ آسمان را به روى ايشان بگشاييم، اين است كه راهى به آسمان ها برايشان درست كنيم، تا بتوانند به عالَم بالا - كه جاى ملائكه است - راه يابند و آن طور كه خيال كرده اند، سقفى جرمانى نيست كه داراى دو لنگه در باشد، به روى بعضى باز، و به روى بعضى ديگر بسته شود. زيرا اگر اين طور بود، خداى تعالى نمى فرمود: «فَفَتَحنَا أبوَابَ السَّمَاءِ بِمَاءٍ مُنهَمِرٍ».

تمسك به عجب آورترين معجزات در نظر كافران، براى بيان حال درونى آنان

خداى تعالى، در ميان معجزات و خوارق عادات كه احتمال مى رود به وسيله آن ها، از دل هاى كفار رفع شبهه گردد و از ترديد و شك بيرونشان كند، داستان باز كردن در آسمان و عروج دادنشان به آسمان را اختيار كرد، براى اين كه چنين معجزه اى در نظر آنان، بزرگتر و عجب آورتر از ساير معجزات است.

و به همين جهت، وقتى خوارق و معجزات بزرگى را از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» مى خواستند، مسأله عروج و بالا رفتن به آسمان را در آخر و به عنوان ترقى پيشنهاد مى كردند و به حكايت قرآن چنين مى گفتند: «لَن نُؤمِنَ لَكَ حَتَّى تَفجُرَ لَنَا مِنَ الأرضِ يَنبُوعاً» - تا آن جا كه گفتند - «أو تَرقَى فِى السَّمَاءِ وَ لَن نُؤمِنَ لِرُقِّيِكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَينَا كِتَاباً نَقرَؤُهُ».

پس به شهادت اين آيه، بالا رفتن به آسمان و تصرف در امور آن، از قبيل آوردن كتابى خواندنى از آن جا، يعنى نفوذ بشر در عالَم علوى و تمكنش در آن در نظر كفار، از اعجب خوارق است.

علاوه بر اين كه آسمان محل سكونت ملائكه و محل صدور احكام و اوامر الهى است، و الواح مقدرات، و مجارى امور، و منبع وحى، همه آن جاست و آن جاست كه نامه هاى اعمال بدان جا بالا مى رود. و عروج بشر بدان جا، معنايش اطلاع يافتن بر مجارى امور، و عوامل استثنائيات خلقت، و حقايق وحى و نبوت، و دعوت، و سعادت و شقاوت است.

و كوتاه سخن: باعث مى شود كه بشر بر هر حقيقتى دست يابد، و مخصوصا اگر عروجش استمرار داشته باشد، و يك بار و دو بار نباشد، همچنان كه قرآن كريم به اين استمرار اشاره نموده و فرموده: «فَظَلُّوا فِيهِ يَعرُجُونَ»، و نفرمود: «فَعَرَجُوا فِيه». زيرا تعبير اول استمرار را مى رساند و دومى، يك نوبت و دو نوبت را.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۹۹

پس اين طور باز شدن درهاى آسمان و راه يافتن به آسمان ها، باعث مى شود كه بشر بر اصول و ريشه هاى اين دعوت حقه واقف شود، ليكن اين در صورتى است كه در دل ها مرض هاى درونى نباشد، و گرنه همان فساد و قذارت ريب و شك و شبهه، باعث مى شود كه ديدگانشان هم به خطا برود و خلاف آنچه را كه مى بينند، بفهمند و در نتيجه، با ديدن آن خوارق، پيغمبرشان را متهم به سحر كنند و بگويند: آنچه ما مى بينيم واقعيت ندارد، بلكه سحر، ما را مسحور كرده است.

بنابر آنچه كه گفتيم، معناى آيه اين مى شود:

اگر ما درى از آسمان به روى ايشان باز كنيم و آسمان آن را براى دخول آن ها مهيا نماييم و آن ها به طور مستمر در آن، آمد و شد كنند، و اسرار غيب و ملكوت و حقايق اشياء را مكرر ببينند، باز هم ايمان نمى آورند، و بلكه خواهند گفت سحر او، بر چشم ما پرده افكنده و به همان جهت است كه ما اين امور را مى بينيم، و گرنه خود آن امور حقيقت ندارد، و ما قومى مسحور شده هستيم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۰۰

آيات ۱۶ - ۲۵ سوره حجر

وَ لَقَدْ جَعَلْنَا فى السَّمَاءِ بُرُوجاً وَ زَيَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِينَ(۱۶)

وَ حَفِظنَاهَا مِن كُلِّ شيْطانٍ رَجِيمٍ(۱۷)

إِلّا مَنِ استرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شهَابٌ مُّبِينٌ(۱۸)

وَ الاَرْض مَدَدْنَاهَا وَ أَلْقَيْنَا فِيهَا رَوَاسىَ وَ أَنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ شئٍ مَّوْزُونٍ(۱۹)

وَ جَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَا مَعَايِش وَ مَن لَّستُمْ لَهُ بِرَازِقِينَ(۲۰)

وَ إِن مِّن شَئٍ إِلّا عِندَنَا خَزَائنُهُ وَ مَا نُنزِّلُهُ إِلّا بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ(۲۱)

وَ أَرْسلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ فَأَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَسقَيْنَاكُمُوهُ وَ مَا أَنتُمْ لَهُ بخَازِنِينَ(۲۲)

وَ إِنَّا لَنَحْنُ نُحْىِ وَ نُمِيتُ وَ نحْنُ الْوَارِثُونَ(۲۳)

وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُستَقْدِمِينَ مِنكُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا المُْستَأخِرِينَ(۲۴)

وَ إِنَّ رَبَّك هُوَ يحْشرُهُمْ إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ (۲۵)

«ترجمه آیات»

و به تحقيق، قرار داديم در آسمان برج هایى، و زينت كرديم آن را براى تماشاگران. (۱۶)

و حفظش نموديم از هر شيطانى رانده شده. (۱۷)

ليكن آن شيطانى كه براى استراق سمع نزديك شود (تا گفتگوى ملائكه را در باره امور غيبى بشنود)، شهاب مبين دنبالش مى كند. (۱۸)

و زمين را گسترديم و در آن كوه هاى ريشه دار نهاديم و نيز از هر چيزى موزون در آن رويانديم. (۱۹)

و براى شما و براى ديگران كه شما روزی شان نمى دهيد، روزی ها قرار داديم. (۲۰)

هيچ چيز نيست مگر آن كه نزد ما خزينه هاى آن است و ما نازلش نمى كنيم، مگر به اندازه معين. (۲۱)

و ما بادها را آبستن گر گياهان فرستاديم. پس از آسمان آبى فرو فرستاديم، پس شما را به آن آب سيراب كرديم، و گرنه اين شما نيستيد كه بتوانيد آن را انبار كنيد. (۲۲)

و به درستى كه ماييم كه زنده مى كنيم و مى ميرانيم، و ما وارث و باز مانده ايم. (۲۳)

و به تحقيق، مى دانيم كدامتان زودتر به وجود مى آييد و كدام ديرتر. (۲۴)

و به درستى، پروردگار تو آنان را محشور مى كند، چه او حكيم و دانا است. (۲۵)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه : ۲۰۱
«بیان آیات»

بعد از آن كه خداى سبحان اعراض مشركان از معجزه قرآن، و پيشنهادشان را در باره معجزه ديگرى كه عبارت بود از آمدن ملائكه بيان كرد، و همچنين جواب از آن را كه ممتنع و مستلزم نابودى ايشان است، بداد، اينك در اين آيات، تعدادى از آيات و معجزات زمين و آسمان را كه بر توحيد دلالت مى كند، بر مى شمارد، تا اگر عقل داشته باشند، عبرت بگيرند و حجت بر مجرمان تمام شود.

و در اين آيات از معارف حقيقى و اسرار الهى، مطالب بلند و دقائق بسيارى گنجانده شده است.

«وَ لَقَدْ جَعَلْنَا فى السَّمَاءِ بُرُوجاً وَ زَيَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِينَ... شهَابٌ مُّبِينٌ»:

كلمۀ «بُرُوج»، جمع «برج» و به معناى قصر است. و اگر منازلى را كه آفتاب و ماه در آسمان به حسب حس دارند، «برج» ناميده، از باب تشبيه آن است به قصرهايى كه سلاطين در نقاط مختلف كشور خود مى سازند.

يادآوردی زينت آسمان به نجوم و كواكب، در موارد مختلف قرآن

ضمير در «زَيَّنَاهَا» به «سَمَاء» بر مى گردد، مانند ضميرى كه در «حَفِظنَاهَا» است، و مقصود از زينت دادن آسمان براى ناظرين، همين بهجت و جمالى است كه مى بينيم با ستارگان درخشنده و كواكب فروزانش كه اندازه هاى مختلف و نورهاى متنوعى دارند، عقل ها را حيران مى سازد.

و این معنا، در قرآن كريم، در چند جا تكرار شده، و همين تكرار كشف مى كند از اين كه خداى سبحان عنايت بيشترى به يادآورى آن دارد.

يك جا مى فرمايد: «وَ زَيَّنَا السَّمَاءَ الدُّنيَا بِمَصَابِيحَ». و جاى ديگر مى فرمايد: «إنَّا زَيَّنَا السَّمَاءَ الدُّنيَا بِزِينَةٍ الكَوَاكِب *وَ حِفظاً مِن كُلّ شَيطَانٍ مَارِدٍ * لَا يَسَّمَّعُونَ إلَى المَلَأ الأعلَى وَ يُقذَفُونَ مِن كُلِّ جَانِبٍ * دُحُوراً وَ لَهُم عَذَابٌ وَاصِبٌ * إلَّا مَن خَطِفَ الخَطفَةَ فَأتبَعَهُ شِهَابٌ ثَاقِبٌ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۰۲

«استراق سمع»، به معناى خبرگيرى پنهانى است، مانند كسى كه در گوشه اى پنهان شده، گفتگوى محرمانه ديگران را گوش مى دهد. و استراق سمع شيطان ها - به طورى كه از آيات سوره «صافّات» بر مى آيد - عبارت از اين است كه در صدد بر آيند از گفتگوى ملائكه خبردار شوند.

كلمه «شهاب»، به معناى شعله ای است كه از آتش بيرون مى آيد. به اجرام روشنى هم كه در جوّ ديده مى شوند، از اين جهت «شهاب» گفته اند كه گويا ستاره ای است كه ناگهان از يك نقطه آسمان بيرون آمده، به سرعت مى رود و پس از لحظه اى خاموش مى گردد.

بنابراين، ظاهر معنى آيات اين مى شود كه: ما در آسمان - كه عبارت از جهت بالاى زمين است - برج ها و قصرها كه همان منزل هاى آفتاب و ماه است، قرار داديم، و آن را براى بينندگان به زينتى آراستيم، و آن زينت، همانا نجوم و كواكب است.

و نيز ما آن را - يعنى آسمان را - از هر شيطان رانده شده حفظ كرديم، و از اين جهت حفظ كرديم كه شيطان ها از آنچه كه در ملكوت عالم است، خبردار نشوند، مگر آن شيطانى كه براى استراق سمع نزديك شود، تا گفتگوى ملائكه را در باره امور غيبى و حوادث آينده و امثال آن را بشنود، كه به محض نزديك شدن، شهابى مبين دنبالش مى كند.

و ما به زودى - إن شاء الله - در باره شهاب و معناى راندن شيطان ها به وسيله آن در تفسير سوره «صافّات» بحث خواهيم كرد.

«وَ الاَرْض مَدَدْنَاهَا وَ أَلْقَيْنَا فِيهَا رَوَاسىَ وَ أَنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ شئٍ مَوْزُون»:

«مدّ ارض»، به معناى گستردن طول و عرض آن است. چون اگر خداى تعالى زمين را گسترده نمى كرد و از سلسله هاى جبال پوشيده مى شد، صلاحيت كشت و زرع و سكونت را نداشت و جانداران، كمال حيات خود را نمى يافتند.

«رواسى»، صفتى است كه موصوف آن حذف شده، و تقدير آن «ألقَينَا فِيهَا جِبَالاً رَوَاسِى» است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۰۳

يعنى: انداختيم در زمين كوه هاى رواسى. «رواسى» كه جمع «راسيه» است، به معناى ثابت است، و اشاره است به مطلبى كه در جاى ديگر قرآن بيان نموده و آن، اين است كه كوه ها مانع از حركت و اضطراب زمين مى شوند، و فرموده: «وَ ألقَى فِى الأرضِ رَوَاسِىَ أن تَمِيدَ بِكُم».

معناى «موزون» و مراد از جمله: «أنبَتنَا فِيهَا مِن كُلّ شَئٍ مَوزُون»

كلمۀ «موزون»، از «وزن» و به معناى سنجيدن اجسام از جهت سنگينى است، ليكن آن را عموميت داده و در اندازه گيرى هر چيزى كه ممكن باشد آن را اندازه گيرى كرد، از قبيل اندازه گيرى طول با وجب و يا ذراع و امثال آن، و اندازه گيرى حجم، و اندازه گيرى حرارت، و نور، و نيرو، و غير آن استعمال كرده اند. و در كلام خداى تعالى كه فرموده: «وَ نَضَعُ المَوَازِينَ القِسطِ لِيَومِ القِيَامَة» در سنجيدن اعمال هم استعمال شده، با اين كه اعمال، سنگينى و سبكى اجسام زمينى را ندارد.

و چه بسا در مواردى استعمال شود كه مقصود از آن، كم و زياد نشدن شئ موزون است از آنچه كه طبيعتش و يا حكمت اقتضاء مى كند، همچنان كه گفته مى شود: فلانى، سخنش موزون است، و يا قامتش موزون است، و يا افعالش موزون است. يعنى سخن و قامت و افعالش پسنديده و متناسب الاجزاء است و از آنچه طبع و يا حكمت اقتضاء دارد، كمتر و بيشتر نيست.

و از آن جايى كه اعتبارات مذكور وزن، مختلف است، بعضى گفته اند: «مقصود از كلمۀ «موزون» در آيه مورد بحث، اين است كه ما از زمين سنجيدنی هايى چون معدنی ها، از قبيل طلا و نقره و ساير فلزات را بيرون كرديم».

و بعضى ديگر گفته اند: «مراد از آن، اين است كه ما نباتات كه هر نوعش نظامى بديع و موزون مخصوص به خود دارد، بيرون آورديم».

بعضى ديگر گفته اند: «مقصود اين است كه در زمين، هر امر مقدر و معلومى خلق كرده است».

چيزى كه تنبّه به آن لازم است، تعبير به «مِن كُلّ شَئ مَوزُون» است، و اين غير از تعبير به «مِن كُلّ نَبَاتٍ مُوزُون» است. زيرا دومى تنها شامل نباتات مى شود، ولى اولى به خاطر كلمۀ «أنبَتنَا»، نباتات را مى گيرد و به خاطر كلمۀ «كُلّ شَئ» هر چيزى را كه در زمين پديد مى آيد و رشد و نمو مى كند، شامل مى گردد.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←