تفسیر:المیزان جلد۱۱ بخش۳۲

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



بيان راه دعوت كنندگان رسول الله«ص»، و پيروان او

«قُلْ هَذِهِ سبِيلى أَدْعُوا إِلى اللَّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنى وَ سبْحَانَ اللَّهِ وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُشرِكِينَ»:

خداى سبحان بعد از آنكه فرمود ايمان محض و توحيد خالص بسيار عزيز الوجود و اندك است ، و هر كسى بدان نمى رسد، با اينكه ايمان و توحيد، حق و حقيقت صريح و واضحى است كه آيات آسمانها و زمين بدان دلالت مى كنند، اينكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را مامور نموده تا راه خود را اعلام بدارد، و آن عبارتست از دعوت به چنين توحيدى ، دعوتى كه از روى بصيرت است.

پس اينكه فرمود: «قل هذه سبيلى » اعلام راه اوست ، و جمله «ادعوا الى اللّه على بصيره» بيان راه اوست ، و جمله «سبحان اللّه » جمله معترضه است كه در آن خدا را تقديس مى كند، و جمله «و ما انا من المشركين » تاءكيد معناى دعوت به خدا و بيان اين جهت است كه اين دعوت بسوى خدا دعوتى نيست كه بهر طورى كه شد صورت گيرد بلكه دعوتى است كه بر اساس توحيد خالص صورت مى گيرد، و بهيچ وجه ، از توحيد بسوى شرك گرايش نمى كند.

و اما اينكه فرمود: «انا و من اتبعنى »، خواسته بفرمايد: بار اين دعوت تنها بدوش من نيست ، بلكه بدوش كسانى هم كه مرا پيروى كرده اند هست ، پس با اين جمله دعوت را توسعه و تعميم داده و مى فهماند با اينكه راه ، راه رسول خدا (صلى اللّه اعليه و آله و سلم ) است ، ليكن بار دعوت به آن تنها بدوش آن جناب نيست.

(گو اينكه از ظاهر خود آيه اين توسعه و تعميم فهميده مى شود) و ليكن سياق دلالت مى كند بر اينكه شركت دادن پيروان ، به اين عموميتى هم كه از جمله «و من اتبعنى » استفاده مى شود نيست ، زيرا سبيلى كه در آيه شريفه آمده همان دعوت با بصيرت و يقين بسوى ايمان محض و توحيد خالص است و معلوم است كه در چنين سبيلى تنها كسانى شركت دارند كه در دين مخلص براى خدا باشند و عالم به مقام رب العالمين و داراى بصيرت و يقين بوده باشند، و چنين نيست كه هر كس كه كلمه «تابع رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ») بر او صادق بود او نيز شريك در اين دعوت بوده باشد، و نيز چنين مقام مقامى نيست كه حتى آن پيروان و مومنينى هم كه خدا در آيه قبلى از مشركينشان خواند و به غفلت از پروردگار و ايمنى از مكر او و اعراض از آيات او مذمتشان كرده بود به آن نائل شوند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۳۷۹

آرى كسى كه غافل از خدا و ايمن از عذاب خدا و اعراض كننده از آيات او و از ياد او است چگونه ممكن است داعى بسوى او باشد؟ با اين كه خداى تعالى در آيات بى شمارى دارندگان اين اوصاف را به ضلالت و كورى و خسران توصيف كرده ، و اين سنخ اوصاف با هدايت و ارشاد بهيچ وجه جمع نمى شود.

«وَ مَا أَرْسلْنَا مِن قَبْلِك إِلا رِجَالاً نُّوحِى إِلَيهِم مِّنْ أَهْلِ الْقُرَى...»:

تطبيق دعوت پيامبر اسلام «ص» با دعوت پيامبران پيشین

بعد از آنكه خداى سبحان حال مردم را در ايمان به خود و سپس حال رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را در دعوت مردم بيان نموده ، خاطرنشان ساخت كه دعوت پيامبر ناشى از رسالت الهى است ، و از اغراض مادى كه بدان وسيله مزدى به دست آورده نفعى كسب كند نيست ، اينك در اين آيه اين معنا را بيان مى كند كه آنچه گفتيم يك مطلب تازه و جديدى نبوده ، بلكه سنت الهى بوده كه همواره در دعوت هاى دينيش جريان داشته است ، انبياى گذشته نيز فرشته نبوده اند، بلكه از ميان همين مردم مبعوث مى شدند، مردانى از اهالى آباديهاى خود بودند و با مردم آبادى خود نشست و برخاست ميكردند و همه ايشان را مى شناختند، با اين تفاوت كه خداوند به ايشان وحى فرستاده و ايشان را بسوى آنان گسيل مى داشته تا بسوى او دعوتشان كنند.

عينا همينطور كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مامور شده و دارد دعوت مى كند، براى قوم او هم مؤ ونه زيادى ندارد تا بگفته هاى او ايمان پيدا كنند، مؤ ونه اش همين است كه در روى زمين سير و تفكر كنند، تا ببينند عاقبت كسانى كه قبل از ايشان مى زيسته اند به كجا كشيد كه اگر چنين سيرى را شروع كنند خواهند ديد كه بلاد ايشان بصورت مخروبه ها درآمده ، خانه هايشان خالى و ويران گشته است ، و آن آثار بخوبى و با زبان بى زبانى از سرانجام كار آن اقوام خبر داده ، اثر كفر و لجاجت و تكذيب آيات خدا را نشان مى دهد.

پس رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) جز به آنچه انبياى سلف دعوت مى كردند به چيز ديگرى دعوت نمى كند، و دعوت نمى كند مگر به چيزى كه خير و صلاح مردم در آن است ، و آن اين است كه تقوى پيشه نموده از خدا بترسند تا رستگار گشته به سعادت دائمى و نعمت سرمدى در خانه باقى نائل آيند، و خانه آخرت بهتر است براى كسانى كه تقوى پيشه كنند، آيا (باز هم ) تعقل نمى كنيد؟

پس جمله «و ما ارسلنا من قبلك الا رجالا نوحى اليهم من اهل القرى » دعوت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را با دعوت رسولان قبل از او تطبيق مى كند، حاصل اينكه توصيف ايشان به اينكه اهل آبادى هاى خود بوده اند براى اين است كه بفهماند: انبياء از خود آن مردم بوده و از جنس ملائكه و حتى از غير خود ايشان نبودند و در ميان آنان زندگى مى كردند و نزد ايشان معروف و سرشناس بوده اند مردم هم با ايشان نشست و برخاست داشته اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۳۸۰

مؤيّد اين معنا توصيفى است كه از ايشان كرده و فرمود «مردانى بودند»، زيرا مردان از زنان داراى روپوش زودتر شناخته مى شوند.

و در جمله «افلم يسيروا فى الارض ...»، امّت پيغمبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را انذار مى كند يعنى همان انذارى كه امتهاى گذشته را با آن انذار نمود، آنان نشنيدند و در نتيجه وزر و بال كار خود را چشيدند.

و جمله «و لدار الاخرة خير للذين اتقوا افلا تعقلون » بيان نصيحت است ، و اينكه آنچه كه بدان دعوت مى كنند كه همان تقوى باشد بدنبالش ‍ چيزى جز تمامى خيرات و همه سعادات نيست.

«حَتى إِذَا استَيْئَس الرُّسلُ وَ ظنُّوا أَنهُمْ قَدْ كذِبُوا جَاءَهُمْ نَصرُنَا...»:

علماى لغت مى گويند: كلمه «ياس » و كلمه «استيئاس » هر دو به يك معنى است ليكن بعيد نيست بگوييم دومى از جهت اينكه از باب استفعال است به معناى نزديك شدن به ياس است ، بخاطر ظاهر شدن آثار و نشانه هاى آن ، و نزديك شدن به ياس را هم عرفا ياس مى گويند، ولى ياس حقيقى و قاطع نيست.

جمله «حتى اذا استيئس ...» متعلق غايتى است كه از آيه قبلى استفاده مى شد،

معناى آيه: «حتى اذا استيأس الرّسل و ظنّوا انّهم قد كذبوا...»

و معناى مجموع آن اين است كه : اين رسولان كه گفتيم مردانى بودند مانند تو از اهل قريه ها، و گفتيم كه قريه هاى ايشان بكلى نابود شده است ، اين رسولان ، قوم خود را همچنان دعوت مى كردند، و مردم ، هم ، همچنان لجاجت نموده آنان به عذاب خدا انذارشان كرده و اينان نمى پذيرفتند، تا آنكه رسولان از ايمان آوردن قوم خود ماءيوس شدند (و يا نزديك بود ماءيوس شوند) و مردم گمان كردند آن كس كه به پيغمبرشان گفته عذابى چنين و چنان دارند دروغشان گفته ، در اين موقع بود كه يارى ما انبياء را دريافت ، پس هر كه را خواستيم نجات داديم ، و آنها همان مؤ منين بودند، و باس ما يعنى عذاب سخت ما از قوم مجرم درنگذشت و همه را فرا گرفت.

اما ماءيوس شدن رسولان از ايمان آوردن قوم خود، همان معنايى است كه در داستان نوح آورده و فرموده : «و اوحى الى نوح انه لن يؤمن من قومك الا من قد آمن».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۳۸۱

و نيز فرموده : «و قال نوح رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لا يلدوا الا فاجرا كفارا» و نظير آن در داستان هود و صالح و شعيب و موسى (عليه السّلام ) نيز ديده مى شود.

و اما اينكه فرمود: امتهاى ايشان چنين پنداشتند كه به انبيايشان دروغ گفته اند، اين نيز نظير مطلبى است كه در داستان نوح آورده كه قومش گفته بودند: «بل نظنكم كاذبين » و همچنين در داستان هود و صالح آورده ، و در داستان موسى و فرعون فرموده «فقال له فرعون انى لاظنك يا موسى مسحورا».

و اما اينكه فرمود: نتيجه ايمان مؤ منين يارى آنان شد اين نيز نظير آيه : «و كان حقا علينا نصر المومنين ». مى باشد، و همچنين در ضمن داستان هلاكت پاره اى از امتها اين معنا را آورده از آن جمله در داستان قوم هود فرموده : «نجينا هودا و الذين آمنوا معه » و در داستان قوم صالح فرموده : «نجينا صالحا و الذين آمنوا معه » و در داستان قوم شعيب فرموده : «نجينا شعيبا و الذين آمنوا معه » و همچنين در داستانهاى ديگر.

و اما اينكه فرمود: باءس ما از مجرمين نمى گذرد، اين نيز در آيات بسيارى بطور عمومى و خصوصى ذكر شده ، در آيه «و لكل امه رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون » و آيه «و اذا اراد اللّه بقوم سوء فلا مردّ له و مالهم من دونه من وال » و همچنين آيات ديگر ذكر شده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۳۸۲

اين بود بهترين معناهايى كه براى آيه مورد بحث ذكر كرده اند، دليل بر آن هم اين است كه آيه شريفه همانطور كه گفتيم با مضمونى كه دارد غايت و سرآمد مضمون آيه قبلش است ، و در اين ميان معانى ديگرى براى آيه آورده اند كه خالى از اشكال نيست ، و ما متعرض نشدن به آن را بهتر دانستيم.

«لَقَدْ كانَ فى قَصصِهِمْ عِبرَةٌ لاُولى الاَلْبَابِ ...»:

راغب در مفردات مى گويد: اصل كلمه «عبر» به معناى تجاوز از حالى به حالى است ، و اما عبور تنها، مختص به تجاوز از آب است ... و «اعتبار» و «عبره » مخصوص به حالتى است كه انسان بوسيله آن از شناختن چيزى كه قابل مشاهده است به چيزى كه قابل مشاهده نيست مى رسد. همچنانكه خداى تعالى فرمود: «ان فى ذلك لعبره - در اين آيات عبرت است »

ضمير در «قصصهم » به انبياء، كه يكى از ايشان يوسف ، صاحب داستان اين سوره است برمى گردد، احتمال هم دارد كه به يوسف و برادرانش برگشته و معنا چنين باشد: «قسم مى خورم كه در داستانهاى انبياء و يا يوسف و برادرانش عبرت است براى صاحبان عقل »، و اين داستان كه در اين سوره آمده حديثى افترائى نبود، ليكن تصديق كتاب آسمانى قبل از قرآن يعنى تورات است.

«و تفصيل كل شى ء...» - هم بيان و تميز هر چيزى است از آنچه كه مردم در دينشان كه اساس سعادت دنيا و آخرتشان است بدان نيازمندند، و هم هدايت بسوى سعادت و رستگارى است ، و هم رحمت خاصى است از خداوند به مردمى كه بدان ايمان آورند، آرى از اين نظر رحمت خاص الهى است كه مردم با هدايت او بسوى صراط مستقيم هدايت مى شوند.

بحث روايتى

رواياتى در معناى جمله: «ما يؤمن اكثرهم بالله الّا و هم مشركون»

در تفسير قمى به سند خود از فضيل از ابى جعفر (عليه السّلام ) روايت كرده كه در ذيل جمله «ما يؤ من اكثرهم باللّه الا و هم مشركون » فرموده : مقصود از آن ، شرك طاعت است ، نه شرك در عبادت ، يعنى معصيت هايى كه ارتكاب مى شوند در حقيقت شرك در اطاعت است و گنهكاران با گناه خود شيطان را اطاعت كرده اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۳۸۳

و در تفسير عياشى از محمد بن فضيل از حضرت رضا (عليه السّلام ) روايت كرده كه فرمود: مقصود شركى است كه به حد كفر نرسيده باشد.

و نيز در همين كتاب از مالك بن عطيه از ابى عبداللّه (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل آيه شريفه فرموده : مقصود از اين شرك اين است كه كسى بگويد: اگر فلانى نبود من هلاك شده بودم ، و اگر فلانى نبود من به فلان منفعت و فلان خير مى رسيدم ، و اگر فلانى نبود زن و بچه من از دستم رفته بودند، زيرا چنين كسى براى خدا در ملك او شريكى قايل شده كه آن شريك روزيش مى دهد، و يا بلا را از او دفع مى كند. آنگاه مى گويد عرض كردم : حال اگر كسى چنين بگويد: «اگر خدا فلانى را نرسانده بود من هلاك مى شدم » چطور آيا اين هم شرك است ؟ فرمود: اين خوبست و اشكالى ندارد.

و نيز در همين كتاب از زراره روايت كرده كه گفت : از حضرت ابى جعفر (عليه السّلام ) پرسيدم چه مى فرمائى در آيه «و ما يؤ من اكثرهم باللّه الا و هم مشركون »؟ فرمود: يكى از مثالهاى اين شرك اين است كه كسى بگويد: نه بجان تو.

مؤ لف : مقصود آن حضرت اين است كه كسى بغير خدا قسم بخورد، چون غير خدا را به نحوى تعظيم كرده كه ذاتا لايق و مستحق آن نيست ، و اخبار در اين باره زياد است.

و در كافى به سند خود از «سلام بن مستنير» از ابى جعفر (عليه السّلام ) روايت كرده كه در ذيل آيه «قل هذه سبيلى ادعوا الى اللّه على بصيره انا و من اتبعنى » فرمود: مقصود رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و امير المؤ منين و اوصياى بعد از آن حضرتند.

و نيز در همين كتاب به سند خود از «ابى عمرو زبيرى » از امام صادق (عليه السّلام ) روايت كرده كه در ذيل همان آيه فرموده : مقصود على است كه اولين پيرو او در ايمان به خدا و تصديق نبوت اوست ، و از ميان امتى كه او در آن امّت و بسوى آن امّت مبعوث شده اولين كسى كه قبل از همه خلق به آنچه او از ناحيه خدا آورده ايمان آورده و هرگز به خدا شرك نورزيده ايمان خود را مشوب و آميخته با ظلم (كه همان شرك باشد) نكرده على است.

مؤلف : اين دو روايت مؤ يّد آن بيانى است كه در ذيل آيه گذرانديم ، و در معناى آندو، روايات ديگرى نيز هست ، كه بعيد نيست ذكر مصداق در همه آنها از باب تطبيق باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۳۸۴

و نيز در كافى به سند خود از هشام بن حكم روايت آورده كه گفت : از امام صادق (عليه السّلام ) پرسيدم: مقصود خداوند از اينكه فرمود: «سبحان اللّه » چيست ؟ فرمود: بلند داشتن خداست ، يعنى اظهار پاكى خدا از هر بدى از روى غيرت بندگى.

و نيز در همين كتاب به سند خود از هشام جواليقى روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السّلام ) از معناى كلام خدا كه فرموده : «سبحان اللّه » سؤ ال كردم ، فرمود: معنايش اين است كه خدا منزّه است.

و در كتاب معانى به سند خود از «سيار» از حسن بن على از پدرانش ‍ از امام صادق (عليه السّلام ) روايت كرده كه در ضمن حديثى وى را مخاطب قرار داده فرمود: مگر تاكنون ندانستى كه خداوند دنيا را هرگز از پيغمبر و يا امامى از جنس بشر خالى نگذاشته ؟ مگر خداوند نبوده كه فرموده : «و ما ارسلنا من قبلك » - يعنى بسوى خلق - «الا رجالا نوحى اليهم من اهل القرى » كه خبر داده از اينكه هيچوقت ملائكه را بسوى زمين مبعوث نكرده ، و ايشان را ائمه و حكام قرار نداده ، و اگر فرستاده ، بسوى انبياء فرستاده.

چند روايت در معناى آيه: «حتى اذا استيأس الرّسل ...»

و در عيون به سند خود از «على بن محمد بن جهم » روايت كرده كه گفت : در مجلس ماءمون حاضر شدم ، در حالى كه رضا على بن موسى (عليهما السلام ) نزد او بود، ماءمون از آنجناب پرسيد: يا بن رسول اللّه مگر شما نمى گوييد كه انبياء معصومند؟ فرمود: چرا، راوى حديث را همچنان ادامه داده تا آنجا كه مى گويد:

ماءمون به ابى الحسن عرض كرد: پس بفرما معناى آيه «حتى اذا استيئس الرّسل و ظنوا انهم قد كذبوا جاءهم نصرنا» چيست ؟ رضا (عليه السّلام ) فرمود: خداوند مى فرمايد: تا آنكه رسولان از قوم خود ماءيوس شدند، و قوم ايشان گمان كردند كه به رسولان دروغ خبر داده اند، در اين موقع بود كه يارى ما ايشانرا دريافت.

مؤ لف : اين روايت مؤ يّد معنايى است كه ما براى آيه كرديم ، و بعضى از روايات كه دارد رسولان احتمال دادند كه نكند آن كسى كه براى ايشان وحى آورده شيطان بوده كه خود را بصورت فرشته درآورده ، روايات قابل اعتمادى نيست .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۳۸۵

و در تفسير عياشى از زراره روايت كرده كه گفت : به حضرت صادق (عليه السّلام ) عرض كردم : چطور رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نترسيد از اينكه مبادا آنچه از ناحيه خدا برايش مى آيد از القاآتى باشد كه شيطان در دلش بيندازد؟

فرمود: خداوند وقتى يكى از بندگان خود را رسول خدا بگيرد، سكينه و وقار را بر او نازل مى كند، و آنچه كه از ناحيه خدا برايش مى آيد عينا مانند چيرهايى كه به چشم مى بيند يقين آور است.

و در الدّرالمنثور است كه ابن جرير و ابن منذر از ابراهيم از ابى حمزه جزرى روايت كرده اند كه گفت : غذايى درست كردم و عدّه اى از اصحابمان را كه از آنجمله سعيد بن جبير و ضحاك بن مزاحم بودند به آن غذا دعوت نمودم. (در آن ميان ) جوانى از قريش از سعيد بن جبير پرسيد يا اباعبداللّه! اين حرف را چگونه قرائت مى كنى : «حتى اذا استيئس الرّسل و ظنوا انهم قد كذبوا»؟ زيرا من هر وقت بدينجا مى رسم آرزو مى كنم اى كاش اين سوره را نخوانده بودم.

سعيد گفت : درست است و معنايش اين است كه تا آنكه رسولان از تصديق قوم خود ماءيوس شدند و مردمى كه آن رسولان بسويشان گسيل شده بودند چنين پنداشتند كه به رسولان دروغ خبر داده اند. ضحاك گفت : اگر براى حل اين اشكال تا يمن رفته بودم كم بود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۳۸۶

آيات ۱ - ۴ سوره رعد

بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم ِ*

المر تِلْك ءَايَات الْكِتَابِ وَ الَّذِى أُنزِلَ إِلَيْك مِن رَّبِّك الْحَقُّ وَ لَكِنَّ أَكْثرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ(۱) اللَّهُ الَّذِى رَفَعَ السمَاواتِ بِغَيرِ عَمَدٍ تَرَوْنهَا ثمَّ استَوَى عَلى الْعَرْشِ وَ سخَّرَ الشمْس وَ الْقَمَرَ كلُّ يجْرِى لاَجَلٍ مُّسمًّى يُدَبِّرُ الاَمْرَ يُفَصلُ الاَيَاتِ لَعَلَّكُم بِلِقَاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ(۲) وَ هُوَ الَّذِى مَدَّ الاَرْض وَ جَعَلَ فِيهَا رَوَاسىَ وَ أَنهَاراً وَ مِن كلِّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِيهَا زَوْجَينِ اثْنَينِ يُغْشى الَّيْلَ النهَارَ إِنَّ فى ذَلِك لاَيَتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ(۳) وَ فى الاَرْضِ قِطعٌ مُّتَجَوِرَاتٌ وَ جَنَّاتٌ مِّنْ أَعْنَابٍ وَ زَرْعٌ وَ نخِيلٌ صِنْوَانٌ وَ غَيرُ صِنْوَانٍ يُسقَى بِمَاءٍ وَاحِدٍ وَ نُفَضلُ بَعْضهَا عَلى بَعْضٍ فى الاُكلِ إِنَّ فى ذَلِك لاَيَتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ(۴)

«ترجمه آیات»

به نام خداى رحمان و رحيم.

المر، اين ها آيه هاى كتاب خداست، و آنچه از پروردگارت به تو نازل شده درست است، ولى بيشتر مردم باور نمى دارند.(۱)

خدا همان كسى است كه آسمانها را بدون ستونى كه ببينيد برافراشته، سپس به عرش استيلا يافت و خورشيد و ماه را به خدمت گرفت ، كه هر يك در مدتى معيّن سير مى كنند، كارها را او تدبير مى كند و آيات را او توضيح مى دهد تا شايد به معاد و قيامت ايمان بياوريد.(۲)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۳۸۷

اوست كه زمين را بگسترد، و در آن كوهها و جويهايى قرار داد و از هر قسم ميوه دو صنف پديد آورد، شب را با روز مى پوشاند، كه در اين ها براى گروهى كه بينديشند، عبرت هاست. (۳)

در زمين ، قطعه هاى پهلوى هم هست و با باغ هائى از انگور و كشت و نخل ، از يك بن و غير يك بن، كه از يك آب سيراب مى شوند، و ما ميوه هاى بعضى از آنها را بر بعضى ديگر مزيت داده ايم ، كه در اين ها براى گروهى كه تعقل كنند عبرت هاست. (۴)

آهنگ كلى سوره: اثبات آيت بودن و حقانيت قرآن كريم

«بیان آیات»

غرض اين سوره بيان حقيقت قرآنى است كه بر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) نازل شده ، و اينكه اين قرآن معجزه و آيت رسالت است ، و اما اينكه كفار آن را آيت و معجره نشمرده و به عنوان تعريض بر آن گفتند: «چرا آيتى از ناحيه پروردگارش نازل نشد»، گفتارشان مردود است ، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) نبايد به آن اعتنا كند، و ايشان هم سزاوار نيست كه چنين سخنى بگويند.

دليل بر اين معنا هم آيه ابتداى سوره است كه مى فرمايد: «و الذى انزل اليك من ربك الحق و لكن اكثر الناس لا يؤمنون»، و آيه آخر سوره است كه مى فرمايد: «و يقول الذين كفروا لست مرسلا قل كفى باللّه شهيدا بينى و بينكم»، و نيز جمله «لو لا انزل عليه آيه من ربه» است، كه مكرر از ايشان حكايت شده.

و خلاصه بيان اين است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) را مخاطب قرار مى دهد به اين كه اين قرآن كه بر تو نازل شده حق است ، حقى كه مخلوط به باطل نيست، زيرا آنچه كه اين قرآن بدان دعوت مى كند توحيدى است كه آيات تكوينى از قبيل به پاداشتن آسمان ها، گستردن زمين، تسخير آفتاب و ماه، و ساير عجايبى كه خدا در تدبير آسمانها و زمين و غرايبى كه در تقدير آن ها به كار برده، همه بر آن دلالت دارند.

و نيز دليل ديگر بر حقانيت آن ، اخبار و آثار گذشتگان است كه رسولان با بيناتى به سويشان آمدند، و ايشان كفر ورزيده و تكذيبشان كردند، و خدا هم ايشان را به گناهانشان بگرفت. اين است آنچه كه اين كتاب مشتمل بر آن است، و همين خود آيتى است كه بر رسالت تو دلالت مى كند.

و اين كه گفتيم تعريضشان به قرآن مردود است ، دليلش اين است كه اولا تو شاءنى به جز انذار مردم ندارى، و اين طور نيست كه هر وقت هر كارى بخواهى بكنى بتوانى، تا آن كه از تو معجزاتى دلخواه خود تراشيده به مثل اين كلمات بر تو تعريض كنند.

و ثانيا هدايت و اضلال هم آنطور كه ايشان پنداشته اند در وسع آيات و معجزات نيست،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۳۸۸

تا انتظار داشته باشند با آوردنت معجره اى كه ايشان پيشنهاد كرده اند هدايت شوند، و از ضلالت برهند، زيرا هدايت و ضلالت به دست خداست ، او است كه بر اساس نظامى حكيمانه هر كه را بخواهد هدايت و هر كه را بخواهد گمراه مى كند.

و اما اين كه گفتند «لست مرسلا - تو فرستاده خدا نيستى»، در جوابشان همين يك دليل براى تو كافى است كه خدا در كلام خود به رسالت تو شهادت داده، و معارف حقه اى كه در قرآن تو است شاهد آن است.

از جمله حقايق باهر و واضحى كه در خصوص اين سوره آورده ، حقيقتى است كه جمله «و انزل من السماء ماء...»، و جمله «الا بذكر اللّه تطمئن القلوب»، و جمله «يمحو اللّه ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب»، و جمله «فلله المكر جميعا» متضمن آن است.

مكى بودن سوره رعد و اشاره به اقوال ديگر در اين مورد

اين سوره به طورى كه از سياق آياتش و از مطالبى كه مشتمل بر آن است، بر مى آيد تماميش در مكه نازل شده، و از بعضى از مفسرين هم نقل شده كه گفته اند: همگى آن مكى است مگر آخرين آيه آن كه در مدينه در «عبداللّه بن سلام» نازل شده. و اين قول را به «كلبى» و «مقاتل» نسبت داده اند.

وليكن اين قول صحيح نيست ، زيرا مى بينيم كه مضمون آخرين آيه آن، همان مضمون اولين آيه آن است كه فرموده: «و الذى انزل اليك من ربك الحق».

بعضى ديگر گفته اند: تمامى سوره در مدينه نازل شده مگر دو آيه از آن. يكى آيه: «و لو ان قرآنا سيرت به الجبال...». و يكى هم آيه بعدى آن. و اين قول را به «حسن» و «عكرمه» و «قتاده» نسبت داده اند. اين نيز صحيح نيست، به خاطر مضامينى كه دارد، زيرا مضامين آن با وضعى كه مسلمين در مدينه داشتند، تطبيق نمى كند.

بعضى ديگر گفته اند: تنها آيه «و لا يزال الذين كفروا تصيبهم بما صنعوا قارعه...» در مدينه، و بقيه در مكه نازل شده است. و گويا صاحب اين قول اعتماد كرده است بر وصفى كه مسلمين بعد از هجرت به مدينه و قبل از فتح مكه داشته اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۳۸۹

و چون ديده كه آيه مذكور با آن وضع انطباق دارد، گفته كه در مدينه نازل شده، وليكن به زودى در تفسير خود آيه بيانى خواهد آمد كه خواننده خواهد ديد، معناى آيه با وضع آن روز مسلمين در مدينه تطبيق ندارد.

«المر تِلْك ءَايَات الْكِتَابِ وَ الَّذِى أُنزِلَ إِلَيْك مِن رَّبِّك الْحَقُّ ...»:

حروف «الف، لام، ميم، راء» كه اين سوره با آن افتتاح شده مجموع حروفى است كه سوره هاى «الم»، و «الر» با آن افتتاح مى شود. همچنان كه معارفى كه در اين سوره بيان شده، مجموعه اى از معارفى است كه در اين دو صنف سوره به آن ها اشاره شده، و ما اميدواريم ان شاء اللّه العزيز، در آينده نزديكى شرحى در اين باره بدهيم.

ظاهر سياق اين آيه و دو آيه بعدى آن، با در نظر داشتن اتصالى كه به هم دارند، و با در نظر گرفتن اين معنا كه نشانه هاى عالم وجود را از بلند داشتن آسمان ها و گستردن زمين و تسخير شمس و قمر و غير اين ها مى شمارند، و با اين كه همه اين ها بر توحيد خداى سبحان دلالت دارند، كه سراپاى قرآن كريم و دعوت حقه آن همين توحيد است، و با در نظر گرفتن اين معنا كه آيات مذكور مى فرمايد: اگر در تفصيل اين آيات، تدبّر و تفكر كنيد يقين به مبداء و معاد، و علم به اين معنا برايتان حاصل مى شود كه آنچه بر پيغمبر نازل شده حق است.

دلالت جمله: «تلك آيات الكتاب»، بر كتاب طبيعت و كتاب وحى

با در نظر داشتن اين قرائن و معانى، ظاهر آيات اين مى شود كه: مراد از آياتى كه كلمه «تلك» بدان اشاره مى كند، همين موجودات عالم كون، و اشياى خارجى است كه در نظام عام الهى مسخر شده اند، و مراد از «كتاب» هم مجموع عالم كون است، كه مى توان گفت به وجهى همان لوح محفوظ است، و يا به نوعى از عنايت و مجاز مراد از آن، قرآن كريم است، به خاطر اين كه مشتمل بر آيات كونى است.

بنابراين، در اين آيه اشاره به دو نوع از دلالت است. يكى دلالت طبعى كه آيات كونى و وجودى از آسمان و زمين و ما بين آن دو بر توحيد دارد. ديگرى دلالت لفظى كه آيات كريمه قرآن كه از ناحيه خداى تعالى بر پيغمبرش نازل شده، دارد.

و جمله «ولكن اكثر الناس لا يؤمنون»، استدراكى است متعلق به هر دو جمله. يعنى جمله «تلك آيات الكتاب»، و جمله «و الذى انزل اليك من ربك الحق»، نه تنها به جمله آخرى فقط.

آنگاه معناى آيه - و خدا داناتر است - چنين مى شود:

اين موجودات و نظامى كه در عالم كون است (و اگر با لفظ «تلك» كه اشاره به دور است اشاره كرد براى اين بود كه ارتفاع مكانت و عظمت آن ها را برساند)، آيات كتاب عمومى تكوينى است كه دلالت مى كند بر اين كه خداى سبحان واحد است و براى او شريكى در ربوبيّت نيست، و قرآنى كه به سوى تو نازل شده حق خالص است و در آن باطل نيست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۳۹۰

و اين خلوص از حرف «لام» و در «الحق» استفاده مى شود كه افاده حصر مى كند - پس اين آيات، آياتى است كه در دلالتش قاطع است، و اين قرآن حق است، وليكن بيشتر مردم ايمان نمى آورند، نه به آن آيات ديدنى و نه به اين آيات شنيدنى كه نازل شده، و از لحن كلام ، ملامت و عتاب فهميده مى شود.

پس از آنچه گذشت، معلوم شد كه لام در كلمه الحق حصر را مى رساند، و مفادش اين است كه آنچه به سوى تو نازل شده فقط و فقط حق است، نه اين كه باطل محض و يا آميخته به باطل باشد.

مفسران در تركيب اين آيه، و معناى مفردات آن از قبيل اسم اشاره، معناى كلمه آيات و كلمه كتاب، و معناى حصرى كه در الحق است، و اين كه مراد از اكثرالناس چيست، به چند قول مختلف و متنوع اختلاف كرده اند، كه ظاهرتر از همه و مناسب تر به سياق آيات، همان معنايى است كه ما ذكر كرديم، و هر كه بخواهد اقوال ايشان را به تفصيل ببيند، بايد به كتب مطول مراجعه كند.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←