تفسیر:المیزان جلد۱۰ بخش۴۲

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



علاوه بر اين ، كلام مردم در جواب لوط كه گفتند: «لقد علمت ما لنا فى بناتك من حق - تو كه مى دانى ما رغبتى به دختران تو نداريم » با احتمالى كه اين مفسرين داده اند كه منظورش از بنات ، جنس زنان قوم باشد نمى سازد زيرا وقتى صحيح است لوط جنس زنان را دختران خود بنامد كه مردم قبيله نبوت او را پذيرفته باشند و به دنبال آن قبول داشته باشند كه او پدر زن و مرد امت است ، و اما قوم لوط كه آن جناب را به عنوان يك پيامبر نمى شناختند و به وى ايمان نياورده بودند، مگر آنكه صاحبان اين توجيه خواسته باشند بگويند لوط از باب تهكم ، (توقع بيجا) زنان قبيله را دختران خود شمرده كه اگر چنين بگويند، مى گوييم تهكم ، قرينه مى خواهد و حال آنكه در كلام هيچ قرينه اى بر آن نيست.

ممكن است كسى از ناحيه آن مفسرين به ما اشكال كند و بگويد: تعبير به كلمه «بنات » با اينكه آن جناب بيش از دو دختر نداشته خود دليل و قرينه است بر اينكه مرادش زنان امت است نه دو دختر خودش چون لفظ جمع برده كه بر فرد صادق نيست.

در جواب مى گوييم بر اين هم كه آن جناب دو دختر داشته از الفاظ آيه هيچ دليلى نيست نه در كلام خداى تعالى و نه در تاريخى كه مورد اعتماد باشد بلكه در تورات موجود آمده كه لوط تنها دو دختر داشته ولى گفته تورات مورد اعتماد نيست .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۵۰۸

«فاتقوا اللّه و لا تخزون فى ضيفى » - اين جمله بيانگر خواسته لوط (عليه السلام ) است و جمله «و لا تخزون فى ضيفى» عطفى است تفسيرى براى جمله «فاتقوا اللّه » چون آن حضرت اگر از آنها خواست كه متعرض ميهمانانش نشوند بخاطر هواى نفسش و عصبيت جاهليت نبود بلكه به خاطر اين بود كه مى خواست مردم از خدا بترسند، كه اگر مى ترسيدند نه متعرض ميهمانان او مى شدند و نه متعرض هيچ كس ديگر، چون در اين نهى از منكر، هيچ فرقى ميان ميهمانان او و ديگران نبود و او سالها بوده كه آن مردم را از اين گناه شنيع نهى مى كرده و بر نهى خود اصرار مى ورزيده.

و اگر اين بار نهى خود را وابسته بر معناى ضيافت كرده و ضيافت را هم به خودش نسبت داده و نتيجه تعرض آنان را رسوائى خود معرفى كرده و گفته : «مرا نزد ميهمانانم رسوا مسازيد» همه به اين اميد بوده تا شايد به اين وسيله صفت فتوت و كرامت را در آنها به حركت و به هيجان در آورد، و لذا بعد از اين جمله ، به طريقه استغاثه و طلب يارى متوسل شد و گفت: «اليس منكم رجل رشيد - آيا يك مرد رشد يافته در ميان شما نيست؟» تا شايد يك نفر داراى رشد انسانى پيدا شود و آن جناب را يارى نمايد و او و ميهمانان او را از شر آن مردم ظالم نجات دهد، ليكن آن مردم آنقدر رو به انحراف رفته بودند كه درست مصداق كلام خداى تعالى شده بودند كه فرموده: «لعمرك انهم لفى سكرتهم يعمهون«. به همين جهت گفته هاى پيغمبرشان كمترين اثرى در آنان نكرد و از گفتار او منتهى نشدند، بلكه پاسخى دادند كه او را از هر گونه پافشارى ماءيوس كردند.

«قَالُوا لَقَدْ عَلِمْت مَا لَنَا فى بَنَاتِك مِنْ حَقٍّ وَ إِنَّك لَتَعْلَمُ مَا نُرِيدُ»:

اين جمله پاسخ قوم لوط است در برابر دعوتى كه آن جناب مى كرد و به آنان مى گفت كه بياييد با دختران من ازدواج كنيد، و حاصل پاسخ آنان اين بوده كه ما حق نداريم با دختران تو ازدواج كنيم و اينكه تو خود اين را ميدانى و مى دانى كه ما چه مى خواهيم و منظورمان از اين هجوم چيست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۵۰۹

معناى جواب قوم لوط «ع» كه گفتند: «تو مى دانى كه ما، در دختران تو حقى نداريم»

بعضى از مفسرين ، «حق نداشتن » در كلام آنان را به نداشتن حاجت معنا كرده و گفته اند: وقتى انسان به چيزى احتياج نداشته باشد گويا حقى هم در آن ندارد. و بنا به گفته اين مفسرين ، در كلام مورد بحث نوعى استعاره بكار رفته.

بعضى ديگر گفته اند: حق نداشتن آنان از اين جهت بوده كه آنها نمى خواسته اند با دختران وى ازدواج كنند و معنى گفتارشان اين است كه : ما حق نداريم با دختران تو بياميزيم ، براى اينكه آميزش با آنان مستلزم ازدواج است و ما ازدواج نمى كنيم . پس منظورشان از نفى حق نفى سبب حق يعنى ازدواج است.

بعضى ديگر گفته اند: مراد از حق ، بهره و نصيب است نه حق قانونى و يا عرفى ، و معنى گفتارشان اين است كه ما رغبتى به دختران تو نداريم چون آنها زن هستند و ما اصلا ميلى به جنس زن براى شهوترانى نداريم.

و آنچه در اينجا لازم است مورد توجه قرار گيرد اين است كه قوم لوط نگفتند: «ما حقى در دختران تو نداريم » بلكه گفتند: «تو از پيش ‍ مى دانستى كه ما حقى در دختران تو نداريم » و بين اين دو عبارت فرقى است روشن چون ظاهر عبارت دوم اين است كه خواسته اند سنت و روش قومى خود را به ياد آن جناب بياورند و بگويند تو از پيش ‍ مى دانستى كه ما هرگز متعرض ناموس مردم ، آن هم از راه زور و قهر نمى شويم و يا بگويند تو از پيش مى دانستى كه ما اصولا با زنان جمع نمى شويم و جمع شدن با پسران را مباح مى دانيم و با پسران دفع شهوت مى كنيم.

لوط (عليه السلام ) هم همواره آنان را از اين سنت زشت منع مى كرده و مى فرموده : «انكم لتاتون الرجال شهوة من دون النساء» و نيز مى فرموده : «اتاتون الذكران من العالمين و تذرون ما خلق لكم ربكم من ازواجكم» و يا مى فرموده: «ءانكم لتاتون الرجال و تقطعون السبيل و تاتون فى ناديكم المنكر» و بدون ترديد وقتى انجام عملى - چه خوب و چه بد - در ميان مردمى سنت جاريه شد حق هم براى آنان در آن عمل ثابت مى شود و وقتى ترك عملى سنت جاريه شد حق ارتكاب آن نيز از آن مردم سلب مى شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۵۱۰

و كوتاه سخن اينكه قوم لوط نظر آن جناب را به خاطرات خود او جلب كرده و به يادش آورده اند كه از نظر سنت قومى ، ايشان حقى به دختران او ندارند زيرا آنها از جنس زنانند، و خود او مى داند كه منظورشان از حمله ور شدن به خانه اش چيست . اين بود آن وجهى كه در آيه مورد بحث به نظر ما رسيد و شايد بهترين وجه باشد و از آن گذشته بهترين وجه ، وجه سوم است.

«قَالَ لَوْ أَنَّ لى بِكُمْ قُوَّةً أَوْ ءَاوِى إِلى رُكْنٍ شدِيدٍ»:

مصدر «اوى » و مصدر ميمى «ماوى » كه ماضى «اوى » و مضارع «ياوى» از آن گرفته شده به معناى چسبيدن و منضم شدن به چيزى است و چون به باب افعال مى رود معناى منضم كردن به آن را مى دهد، گفته مى شود: «فلان آواه اليه » و يا «يوويه اليه » يعنى فلانى، آن شخص و يا آن چيز را منضم به خود كرد. و كلمه «ركن » به معناى هر چيزى است كه ساختمان ، بعد از بنيان بر آن تكيه دارد (مانند ستون و پايه ).

از ظاهر كلام بر مى آيد كه لوط (عليه السلام ) بعد از آنكه از راه امر به تقوى اللّه و ترس از خدا و تحريك حس جوانمردى در حفظ موقعيت و رعايت حرمت خويش اندرزشان داد تا متعرض ميهمانان او نشوند و نزد ميهمانان آبرويش را نريزند و خجالتش ندهند و براى اينكه بهانه را از دست آنان بگيرد تا آنجا پيش رفت كه دختران خود را بر آنان عرضه كرد و ازدواج با دخترانش را پيشنهاد نمود و بعد از آنكه ديد اين اندرز مؤ ثر واقع نشد استغاثه كرد و يارى طلب نمود تا شايد در ميان آنان رشد يافته اى پيدا شود و او را عليه مردم يارى نموده مردم را از خانه او بيرون كند.

ولى ديد كسى اجابتش نكرد و هيچ مرد رشيدى يافت نشد تا از او دفاع كند و به يارى او برخيزد بلكه همه با هم به يك صدا گفتند: «يا لوط لقد علمت ما لنا فى بناتك من حق و انك لتعلم ما نريد». لذا ديگر راهى نيافت جز اينكه حزن و اندوه خود را در شكل اظهار تمنا و آرزو ظاهر كند و بگويد اى كاش در ميان شما يك يار و ياورى مى داشتم تا با كمك او شر ستمكاران را از خود دور مى كردم - و منظورش از اين ياور همان رجل رشيدى بود كه در استغاثه خود سراغ او را مى گرفته - و يا ركنى شديد و محكم مى داشتم يعنى قوم و قبيله اى نيرومند مى داشتم تا آنها شر شما را از من دفع مى كردند.

بنابراين ، در جمله «لو ان لى بكم قوة » باء حرف جر سببى است و جمله را چنين معنا مى دهد

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۵۱۱

«من به سبب شما يعنى به اينكه مردى رشيد از شما را منضم و همكار خود كنم ندارم تا او به يارى من قيام كند و شر شما را از من دفع نمايد «او آوى الى ركن شديد» و يا بتوانم خود را به ركنى شديد بچسبانم و به قوم و قبيله اى منضم كنم كه قدرتى منيع داشته باشند و آنان شما را از من دفع كنند»، اين آن معنايى است كه با در نظر گرفتن زمينه گفتار، از آيه شريفه استفاده مى شود.

ولى بعضى از مفسرين گفته اند: معناى جمله «لو ان لى بكم قوة » اين است كه من آرزو دارم كه اى كاش موقعيت و قدرت و جماعتى مدافع مى داشتم كه بوسيله آن موقعيت و آن قدرت و آن جماعت ، شر شما را از ميهمانان خود دفع مى كردم . ليكن اين وجه درست نيست براى اينكه بنابراين وجه كلمه «بكم» در معنا تبديل شده به «بهم عليكم » و اين صحيح نيست.

بعضى ديگر گفته اند: معناى جمله «لو ان لى بكم قوة » اين است كه اى كاش خود نيرو مى داشتم و عليه شما قيام مى كردم . اين معنا نيز درست نيست براى اينكه از لفظ آيه به دور است.

بعضى ديگر گفته اند: خطاب در آيه به ميهمانان است نه به قوم ، و معنايش اين است كه لوط به ميهمانان گفت : آرزو دارم كه اى كاش به سبب شما داراى نيرويى مى شدم كه مى توانستم با آن نيرو در برابر اين قوم عرض اندام كنم.

اين وجه نيز درست نيست ، زيرا مستلزم انتقال خطاب از قوم به سوى ميهمانان است و اين انتقام هم بدون آوردن دليلى روشن در متن آيه باعث ابهام و تعقيد است و بدون ضرورت نمى توان كلام خداى تعالى را كه فصيح ترين كلام است حمل بر آن كرد و گفت كه خداى عزوجل در خصوص اين جمله مرتكب ابهام و تعقيد شده است .

فرشتگان مأمور عذاب، به لوط «ع» گفتند: از آن سرزمين دور شو

«قَالُوا يَا لُوط إِنَّا رُسلُ رَبِّك لَن يَصِلُوا إِلَيْك ...»:

يعنى فرستادگان پروردگار به آن جناب گفتند: مردم هرگز به تو نمى رسند، و عبارت هرگز به تو نمى رسند (لن يصلوا اليك ) كنايه است از اينكه بر تحقق دادن خواسته خود قادر نيستند، و معناى جمله اين است كه وقتى ماجرا بدينجا رسيد كه گفته هاى لوط كمترين اثرى نبخشيد فرشتگان الهى خودشان رابه وى معرفى نموده، گفتند:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۵۱۲

«ما جوان أمرد و از جنس بشر نيستيم ، ما فرشتگان پروردگار تو هستيم» و بدين وسيله آن جناب را خوشحال كردند و فهميد كه مردم دستشان به او نمى رسد و نمى توانند از ناحيه آن جناب به خواسته خود برسند، و تتمه ماجرا چنين بود كه قرآن كريم در جايى ديگر فرمود: «و لقد راودوه عن ضيفه فطمسنا اعينهم» و به حكم اين كلام الهى ، خداى تعالى ديدگان آنهايى كه به سوى شر سرعت مى گرفتند و بر در خانه حضرت لوط (عليه السلام ) ازدحام كردند نابينا كرد و از ديدن پيش ‍ پاى خود محرومشان ساخت.

«فاسر باهلك بقطع من الليل و لا يلتفت منكم احد» - كلمه «اسر» امر از ماده «اسراء» است كه مصدر باب افعال است و ثلاثى مجرد آن يعنى «سرى » با ضمه سين به معناى سير در شب است ، در اينجا ممكن است بپرسى با اينكه جمله «فاسر» به معناى آن است كه : شبانه اهلت را حركت بده و از قريه بيرون ببر، ديگر چه حاجت بود به اينكه بفرمايد: «بقطع من الليل - در قطعه اى از شب »؟

جواب مى گوييم: اين جمله نوعى توضيح است براى امر نامبرده و حرف «باء» در جمله «بقطع من الليل » يا به معناى مصاحبت است و يا به معناى «فى » اگر به معناى مصاحبت باشد معناى آيه چنين مى شود: «از تاريكى شب استفاده كن ، با قطعه اى از آن تاريكى اهلت را بيرون ببر». و اگر به معناى «فى» باشد چنين مى شود: «در قطعه اى از شب اهلت را بيرون ببر و كلمه «قطع» در مورد هر چيزى به كار برود معناى طايفه و قسمت و بعضى از آن را مى دهد.

و مصدر «التفات » كه نهى «لا يلتفت » از آن مشتق است مصدر باب افتعال است و ثلاثى مجرد آن «لفت » است ، و راغب در معناى آن گفته : وقتى مى گويند: «لفته عن كذا - فلانى را از فلان كار لفت كرد» معنايش اين است كه او را منصرف ساخت.

و اين ماده در قرآن كريم آمده كه مى فرمايد: «قالوا جئتنا لتلفتنا» و از همين باب است كه مى گويد: «التفت فلان - فلانى التفات كرد» يعنى روى خود را از آن سويى كه داشت برگردانيد و زن لفوت آن زنى را گويند كه از شوهر قبلى فرزند به خانه شوهر فعلى آورده و از شوهرش روى بر مى گرداند و متوجه به آن فرزند مى شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۵۱۳

آيه مورد بحث حكايت كلام ملائكه است كه به عنوان دستورى ارشادى و به منظور نجات او از عذابى كه صبح همان شب قوم نازل مى شود با وى در ميان نهاده اند و در اين كلام مخصوصا جمله «ان موعدهم الصبح - موعد عذاب اين قوم صبح همين شب است» بوئى از عجله و شتابزدگى هست

و معناى آيه اين است كه ما نوجوانانى از جنس بشر نيستيم بلكه فرستادگانى هستيم براى عذاب اين قوم و هلاك كردنشان پس تو خود و اهلت را نجات بده ، شبانه تو و اهلت در قطعه اى از همين شب حركت كنيد و از ديار اين قوم بيرون شويد كه اينها در صبح همين شب به عذاب الهى گرفتار گشته هلاك خواهند شد و بين تو و صبح ، فرصت بسيارى نيست و چون حركت كرديد احدى از شما به پشت سر خود نگاه نيندازد.

بعضى از مفسرين گفته اند مراد از كلمه «التفات » توجه و ميل به مال و اثاث است ، خواسته اند بگويند از متاعهايى كه در اين شهر هست چيزى با خود نبريد و يا التفات به معناى تخلف از حركت شبانه است ليكن اين دو احتمال چيزى نيست كه انسان به آن التفاتى بكند.

«الا امراتك انه مصيبها ما اصابهم » - از ظاهر سياق برمى آيد كه اين جمله استثناء از كلمه «اهلك » باشد نه از كلمه «احد» چون اگر از كلمه «احد» باشد، معناى آيه چنين مى شود: «و كسى از شما هنگام رفتن به پشت سر خود نگاه نكند مگر همسرت» و اين معنا درست به نظر نمى رسد چون دنبالش مى فرمايد: «زيرا كه او به همان عذابى مى رسد كه آنها به آن خواهند رسيد» و اين جمله علت استثناء همسر او را بيان مى كند، و خداى تعالى در جاى ديگر نيز به بيانى صريح تر فرموده : «الا امراته قدرنا انها لمن الغابرين».

«ان موعدهم الصبح اليس الصبح بقريب » - يعنى موعد هلاكت اين قوم صبح است و صبح به معناى اول روز و بعد از طلوع فجر است كه افق رو به روشن شدن مى گذارد همچنانكه در جاى ديگر اين موعد را به همان طلوع فجر معنا كرده نه طلوع خورشيد و فرموده: «فاخذتهم الصيحة مشرقين».

جمله اولى از دو جمله مورد بحث فرمان «فاسر باهلك بقطع من الليل » را تعليل مى كند و مى فهماند اگر گفتيم : همين شب اهلت را بيرون ببر، به علت آن بود كه موعد عذاب اين قوم صبح همين شب است ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۵۱۴

و اين تعليل همانطور كه گفتيم نوعى استعجال و طرف را به عجله واداشتن است و جمله دوم كه مى فرمايد: «اليس الصبح بقريب » همان شتابزدگى را تاءكيد مى كند، البته احتمال هم دارد كه لوط (عليه السلام) قبلا استعجال كرده و از ملائكه خواسته باشد كه همين الان عذاب را نازل كنيد و ملائكه در پاسخش گفته باشند موعد عذاب آنان صبح است (يعنى چرا اينقدر عجله مى كنى مگر صبح نزديك نيست؟)

ممكن هم هست جمله اولى استعجال ملائكه باشد و جمله دوم كلام آنان براى تسليت لوط در استعجالش ، (به اين معنا كه ملائكه نخست از لوط خواسته باشند عجله كند و گفته باشند موعد اين قوم صبح است زود باش حركت كن و سپس لوط از آنان خواسته باشد هر چه زودتر عذاب را بياورند و آنها دلداريش داده باشند كه مگر صبح نزديك نيست ؟).

در اين آيات بيان نشده كه منتهاى سير شبانه لوط و اهلش كجا است و بايد متوجه چه نقطه اى بشوند در حالى كه در جايى ديگر از كلام خداى تعالى آمده : «فاسر باهلك بقطع من الليل و اتبع ادبارهم و لا يلتفت منكم احد و امضوا حيث تومرون » كه از ظاهر آن بر مى آيد ملائكه نقطه نهايى سفر را معين نكرده بودند و مساءله را محول كرده بودند به وحيى كه بعدا از ناحيه خداى تعالى به لوط مى شود.

«فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا جَعَلْنَا عَلِيَهَا سافِلَهَا وَ أَمْطرْنَا عَلَيْهَا حِجَارَةً مِّن سِجِّيلٍ مَّنضودٍ مُّسوَّمَةً عِندَ رَبِّك»:

هر چه ضمير مؤ نث در اين آيه است يعنى ضماير سه گانه در «عاليها»، «سافلها» و «عليها» همه به زمين و يا قريه و يا بلاد آن قوم برمى گردد و اگر اين كلمات قبلا ذكر نشده تا ضمير به آن برگردد عيب ندارد زيرا معلوم بوده كه مرجع ضميرها چيست ، و كلمه «سجيل » بطورى كه در مجمع البيان آمده به معناى سجين يعنى آتش است. راغب مى گويد: سجين به معناى سنگ و گل به هم آميخته است و اصل آن بطورى كه گفته اند فارسى بوده بعدها عربى شده است . و منظورش اشاره به قولى است كه گفته اصل اين كلمه «سنگ گل » بوده است.

بعضى ديگر گفته اند: اين كلمه از سجل گرفته شده كه به معناى كتاب است ، گويا كه در آن سنگ ريزه ها چيزى نوشته شده كه مستلزم عمل اهلاك بوده . و بعضى ديگر گفته اند از كلمه «اسجلت » گرفته شده كه به معناى : «ارسلت » است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۵۱۵

و ظاهرا اصل در همه معانى مذكور همان تركيب فارسى معرب است كه معناى سنگ و گل را مى رساند و سجل به معناى كتاب نيز از آن گرفته شده چون بطورى كه گفته اند: رسم بر اين بوده كه نوشته ها و مطالب را بر سنگ مى نوشته اند كه براى همين ساخته مى شده آنگاه از باب توسعه در استعمال ، كتاب را هم سجل ناميدند هر چند كه از جنس كاغذ مى بود، كلمه «اسجال » به معناى ارسال نيز از همين اصل گرفته شده است.

و كلمه «نضد» به معناى نظم و ترتيب است و كلمه (مسومه ) اسم مفعول از باب «تسويم» تفعيل است و تسويم به معناى اين است كه چيزى را با سيمايى ، علامتگذارى كنى.

عذاب و هلاك قوم لوط «ع»، با زير و رو شدن زمين و بارش سنگ

و معناى آيه اين است كه وقتى امر ما به عذاب بيامد، كه منظور، امر خداى تعالى به ملائكه است به اينكه آن قوم را عذاب كنند و اين امر همان كلمه «كن » است كه آيه شريفه «انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون » ما آن قريه را زير و رو كرديم ، بلندى آن سرزمين را پست ساخته و بر سر خود آنان واژگون ساختيم و سنگهايى از جنس ‍ كلوخ بر آنان بباريديم ، سنگهايى مرتب و پشت سر هم كه تك تك آنها نزد پروردگارت و در علم او علامت زده شده بودند و به همين جهت يك دانه از آنها از هدف به خطا نرفت چون براى خوردن به هدف انداخته شده بود.

بعضى از مفسرين گفته اند عذاب زير و رو شدن مربوط به سرزمين آن قوم و مردم حاضر در آن سرزمين بوده و سنگباران شدن مربوط به مردمى از آن قوم بوده كه آن روز در سرزمين خود حاضر نبودند. بعضى ديگر گفته اند باران سنگ نيز در همان قريه بوده و در همان لحظه اى بوده كه جبرئيل قريه را بلند كرده تا پشت رو به زمين بزند. بعضى ديگر گفته اند سنگباران در همان قريه واقع شده اما بعد از زير و رو شدن ، تا تشديدى در عذاب آنان باشد. ليكن به نظر ما همه اين اقوال تحكم (بدون دليل سخن گفتن ) است زيرا در عبارت آيات قرآنى دليلى بر هيچ يك از آنها وجود ندارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۵۱۶

و از آيه شريفه «فاخذتهم الصيحة مشرقين » بر مى آيد كه غير از خسف و غير از سنگباران شدن، عذاب صيحه نيز بر آنان نازل شده حال وضع چگونه بوده و چرا سه جور عذاب بر آنان نازل شده با اينكه براى نابوديشان يكى از آنها كافى بوده خدا مى داند، ولى بر حسب تئورى و فرض مى توان احتمال داد كه در نزديكى آن سرزمين كوهى بلند بوده كه آتشفشان شده و در اثر انفجارش صدايى مهيب برخاسته و در اثر شدت فوران ، سنگها بر سر قريه باريدن گرفته و زلزله بسيار مهيبى رخ داده كه زمين زير و رو شده است، و خدا داناتر است.

«وَ مَا هِىَ مِنَ الظلِمِينَ بِبَعِيدٍ«»:

بعضى گفته اند منظور از ظالمين ، ستمكاران اهل مكه و يا مشركين از قوم رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) هستند، و جمله مورد بحث مى خواهد آنان را تهديد كند و معناى آن اين است كه باريدن چنين سنگهايى بر ستمكاران مكه بعيد نيست و يا معنايش اين است كه اين قريه هاى قوم لوط كه خسف شدند از ستمكاران مكه دور نيست و فاصله زيادى ندارد چون در سر راه مكه به شام واقع است ، همچنانكه در جايى ديگر در همين باره فرموده : «و انها لبسبيل مقيم » و باز در جايى ديگر فرموده: «و انكم لتمرون عليهم مصبحين و بالليل افلا تعقلون».

مؤيد اين قول اين است كه سياق گفتار در اول آيه سياق متكلم مع الغير بود و مى فرمود: امر ما آمد و ما قريه را زير و رو كرديم و ما آن را سنگباران نموديم ، ولى در اينجا ناگهان سياق را به غيبت برگردانيد يعنى خداى تعالى را غايب فرض كرد و فرمود: سنگهايى كه نزد پروردگارت نشاندار بودند و نفرمود: سنگهايى كه نزد ما نشاندار بودند. و اين تغيير دادن سياق بدون نكته نبوده پس گويا خواسته است زمينه را براى تهديد آماده سازد و يا داستان را به جايى منتهى كند كه به احساس ‍ مخاطبين نزديكتر گشته و (بفرمايد همين آثار باستانى كه بين سرزمين شما و سرزمين شام پاى بر جا است و صبح و شام آن را مى بينيد آثار باستانى آن قوم است ) تاءثيرش در تماميت حجت عليه مشركين قويتر باشد.

و چه بسا مفسرينى احتمال داده اند كه مراد، تهديد عموم ستمكاران باشد و بخواهد بفرمايد بارش سنگ از ناحيه خداى تعالى بر گروه ستمكاران كه طايفهاى از آنها قوم ستمكار لوط بودند چيز بعيدى نيست و نكته التفات در جمله «عند ربك » هم براى اين باشد كه از ستمكاران و مشركين قوم رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) روى گردانيده و به آنها تعريض كرده باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۵۱۷

بحث روايتى (رواياتى درباره قوم لوط، فرشتگان ميهمانان لوط و داستان هلاكت قوم او)

در كافى به سند خود از زكريا بن محمد (از پدرش ) از عمرو از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: قوم لوط از برترين اقوامى بودند كه خداى تعالى آفريده و به همين جهت كه قومى برتر بودند شيطان سخت آن قوم را هدف وساوس خود قرار داد. يكى از برتريها و امتيازات قوم نامبرده اين بود كه وقتى به سر كار مى رفتند دسته جمعى مى رفتند و زنان در پشت سرشان باقى مى ماندند و ابليس هم آنان را به اين روش معتاد كرد، و وقتى هنگام كشت و زرع و يا هر كار ديگرى كه داشتند تمام مى شد و مردم به شهر بر مى گشتند ابليس ميرفت و كشت آنان را خراب مى كرد.

مردم به يكديگر گفتند: بايد كمين كنيم ببينيم اين كيست كه متاع ما را خراب مى كند يك بار در كمين نشستند ديدند پسرى است بسيار زيبا كه پسرى به آن زيبايى نديده بودند پرسيدند كه نه يك بار و نه دو بار كه متاع و مايه زندگى ما را خراب مى كنى آنگاه با يكديگر در خصوص ‍ مجازاتش مشورت كردند، بر اين راءى دادند كه او را بكشند پس آن پسر را به دست كسى سپردند تا شب از او محافظت كند و فردا اعدامش كنند، چون شب فرا رسيد پسرك فريادى برآورد، آن شخص پرسيد تو را چه مى شود؟ گفت : پدر من نيمه شب مرا در روى سينه و شكم خود مى خوابانيد، و من به اين كار عادت كرده ام و امشب چون پدرم نيست خوابم نمى برد آن شخص گفت : بيا و روى شكم من بخواب.

امام فرمود: پسرك بدن آن شخص را آنقدر مالش داد تا تحريك شد و به او ياد داد كه مى توانى با من جماع كنى، پس اولين كسى كه اين عمل زشت را در بشر باب كرد ابليس بود و دومين كس همان شخصى بود كه با آن پسرك لواط كرد و بعد از تحقق يافتن اين عمل زشت پسرك از دست آن مردم گريخت.

صبح آن شخص به مردم خبر داد كه (اگر پسرك گريخت مفت نگريخت ) من فلان كار را با او كردم مردم خوششان آمد با اينكه تا آن روز هيچ آشنائى با اين عمل نداشتند ولى از آن روز دست بكار آن شدند و كار به جايى رسيد كه دست از زنان برداشته مردان به يكديگر اكتفا كردند و به مردان خود بسنده ننموده افرادى را بر سر راه مى گماشتند تا اگر مسافرانى از آنجا عبور كردند اطلاع دهند تا با آنان نيز اين عمل زشت را مرتكب شوند، كار به جايى رسيد كه مردم شهرهاى دور و نزديك از اين قوم متنفر شدند.

ابليس وقتى ديد نقشه اش در مردان كاملا جا افتاد به سر وقت زنان آمد و خود را به شكل زنى مجسم ساخته به آنان گفت آيا مردان شما به يكديگر قناعت مى كنند؟ گفتند:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۵۱۸

آرى خود ما به چشم خود اين عمل آنان را ديده ايم و جناب لوط هم از همه ماجرا آگاه شد، آنان را موعظه مى كند و توصيه مى نمايد، مؤ ثر نمى افتد، ابليس زنان را نيز گمراه كرد تا جايى كه زنها هم به يكديگر اكتفاء نمودند.

بعد از آنكه (در اثر اندرزها و راهنمائيهاى لوط) (عليه السلام ) حجت بر همه قوم تمام شد خداى تعالى جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل را در قيافه پسرانى به سوى آن قوم روانه كرد، پسرانى كه قباء بر تن داشتند وقتى به لوط (عليه السلام ) رسيدند كه داشت زمين را براى زراعت شخم مى كرد لوط (عليه السلام ) از آنان پرسيد: قصد كجا داريد من هرگز جوانى زيباتر از شما نديده ام ؟ گفتند فرستادگان مولايمان به سوى بزرگ اين شهر هستيم.

پرسيد آيا مولاى شما به شما خبر نداده كه اهل اين شهر چه كارهايى مى كنند؟ به خدا سوگند مى خورم (تا باور كنيد) اهل اين شهر مردان را مى گيرند و با او اينقدر لواط مى كنند تا از بدنش ‍ خون جارى شود. گفتند: اتفاقا ما ماءمور شده ايم كه تا وسط اين شهر پيش برويم ، لوط (عليه السلام ) گفت : پس من از شما يك خواهش دارم . پرسيدند: آن چيست ؟ گفت : در همين جا صبر كنيد تا هوا تاريك شود آن وقت برويد.

امام فرمود: فرشتگان همانجا ماندند و لوط دخترش را به شهر فرستاد و به او گفت : مقدارى برايم نان و مشكى آب بياور تا به اينان بدهم و يك عباء بياور تا اينان خود را در آن بپيچند و سرما نخورند، همينكه دخترش روانه شد باران باريدن گرفت و سيل راه افتاد لوط با خود گفت الان سيل بچه ها را مى برد آنان را صدا زد كه برخيزيد تا برويم و لوط از كنار ديوار مى رفت و جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل از وسط كوچه مى رفتند لوط گفت : فرزندان من از اينجا كه من مى روم برويد گفتند: مولاى ما به ما دستور داده كه از وسط برويم و لوط همه دلخوشيش اين بود كه شب است و تاريك.

از سوى ديگر ابليس خود را به خانه زنى رسانده و كودك او را برداشت و به چاه انداخت ، اهل شهر يكديگر را براى كمك به آن زن صدا زدند و همگى به در خانه لوط جمع شدند (تا از او بخواهند درباره آن كودك تدبيرى بينديشد) كه ناگهان در منزل لوط با آن پسران برخوردند به او گفتند: تو هم به كار ما داخل شده اى؟

لوط گفت : نه ، اينها ميهمانان منند و مرا نزد ميهمانانم رسوا مكنيد. گفتند ميهمانان شما سه نفرند يكى از آنان براى تو باشد دو نفرشان را به دست ما بده . لوط در حالى كه ميهمانان را به داخل اطاق مى برد گفت : اى كاش من اهل بيتى مى داشتم كه شما را از من دفع مى كردند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۵۱۹

امام سپس فرمود: مردم شهر جلو درب خانه لوط از يكديگر سبقت گرفته براى داخل شدن در خانه او به طرف در حمله ور شدند تا اينكه درب را شكستند و لوط را كه تا آن لحظه به دفاع پرداخته بود به زمين انداختند جبرئيل به لوط گفت : ما فرستادگان پروردگار تو هستيم ، آنها به تو نخواهند رسيد، سپس مشتى ماسه از كف رودخانه گرفت و به طرف صورتهاى آن قوم پرتاب كرد و گفت : كور شوند اين رويها، پس همه اهل شهر نابينا شدند.

لوط به آنان گفت : اى رسولان پروردگار من به چه كار بدينجا آمده ايد و پروردگارم به شما درباره اين قوم چه ماءموريتى داده ؟ گفتند: ما را ماءمور فرموده تا آنان را در هنگام سحر بگيريم (و به عذاب گرفتار سازيم).

لوط گفت : پس من يك حاجت به شما دارم . پرسيدند: حاجتت چيست ؟ گفت : حاجتم اين است كه همين الان آنها را بگيريد براى اينكه مى ترسم براى خدا در مورد آنان بدايى حاصل شود و از هلاك كردنشان صرف نظر كند. گفتند: اى لوط موعد هلاك كردن آنان صبح است و مگر صبح براى كسى كه مى خواهد آنان را بگيرد نزديك نيست ؟ تو در اين فرصت دست دخترانت را بگير و برو و همسرت را بگذار بماند.

امام ابو جعفر (عليه السلام ) سپس فرمود: خدا رحمت كند لوط را اگر مى دانست آنانكه در داخل خانه اش بودند چه كسانى هستند هرگز دلواپس نمى شد و مى دانست كه آنان به يارى وى آمده اند ولى چون آگاه نبود از در حسرت گفت: «لو ان لى بكم قوة او اوى الى ركن شديد - اى كاش به وسيله شما نيرويى برايم حاصل مى شد و يا پناهگاهى ايمن مى داشتم تا بدانجا پناهنده مى شدم» و چه ركن و پناهى محكم تر از جبرئيل كه در خانه با او بود؟

و معناى اينكه خداى عزوجل به محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: «و ما هى من الظالمين ببعيد» اين است كه چنين عذابى كه بر قوم لوط نازل شد از ظالمان امت تو نيز اگر همان گناه را مرتكب شوند كه قوم لوط مرتكب مى شدند دور نيست ، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) درباره اين عمل شنيع فرمود: كسى كه بر عمل «وطى رجال » اصرار بورزد نخواهد مرد مگر بعد از آنكه مبتلا به اين بيمارى شود كه مردان را به سوى خود دعوت كند.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←