تفسیر:المیزان جلد۱۰ بخش۲۹

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



امر در جمله «بعدا للقوم الظالمين » كه تقديرش ابعدوا بعدا است نيز مانند دو امر قبل از آن ، يعنى «ابلعى و اقلعى » امر تكوينى خداى تعالى بوده نه امر تشريعى ، كه گفتيم امر تكوينى او عين ايجاد و انفاذ او است ، پس همين كه اين امرها از مقام ربوبى صادر شد بلافاصله زمين و آسمان به خروش آمدند، و قوم نوح غرق گشتند و در نتيجه در دنيا گرفتار خوارى و در آخرت مبتلا به خسران شدند، هر چند كه از وجهى ديگر، اين امر از جنس امرى تشريعى بوده ، زيرا متفرع بر مخالفت قوم بوده.

ساده تر بگويم: از آنجا كه قوم نوح دستور الهى به ايمان و عمل صالح را مخالفت كردند نتيجه و فرعش اين شد كه خداى تعالى با امرى تكوينى كه از مخالفت امرى تشريعى نشات گرفته بود، آن فرامين را صادر فرمود تا جزاى آنان در برابر تكبر و استعلايشان بر خداى عزوجل باشد.

و در چشم پوشى از ذكر فاعل در سه جمله «و قيل يا ارض ...»، و جمله «و قضى الامر»، و جمله «و قيل بعدا...» در خصوص آيه مورد بحث وجه ديگرى هست كه مشترك است بين هر سه و آن اين است كه اين امور سه گانه به قدرى عظيم و دهشت آور است كه كسى جز خداى تعالى قادر به ايجاد آن نيست و چون هر شنوندهاى مى داند كه فاعل آنها خداى واحد قاهرى است كه در امرش شريك ندارد، لذا فاعل را ذكر نفرمود چون ذكر فاعل براى اين است كه ذهن شنونده جاى ديگر نرود ولى در اينگونه امور ذهن كسى متوجه غير خداى تعالى نشده و فاعل براى كسى مشتبه نمى گردد. و خلاصه كلام اينكه همه مى دانند كار، كار خداى تعالى است چه نامش برده بشود و چه نشود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۴۸

در جمله «غيض الماء» نيز فاعل آن كه زمين است به همين جهت ذكر نشده چون وقتى گفته مى شود «آب فرو رفت » همه مى دانند كه زمين آن را فرو برده.

و همچنين در جمله «و استوت على الجودى » به خاطر معلوم بودن فاعل كه سفينه باشد آن را حذف كرد و نفرمود: «و استوت السفينة على الجودى ». و باز به خاطر همين نكته فرمود: «دورى نصيب ستمكاران باد» و نام ستمكاران را نبرد، چون براى شنونده معلوم بود كه منظور همان قوم نوح است و نيز نام نجات يافتگان را نبرد چون شنونده مى دانست نجات يافتگان ، نوح و همراهان وى در كشتى بودند.

نكات ادبى در آيه: «و قيل يا ارض ابلعى ماءك و يا سماء اقلعى...»

آرى اين آيه در بلاغت عجيبى كه از حيث سياق داستان دارد به آن حد رسيده كه در آن به جز نام آسمانى كه بارانهايش را نازل مى كند و زمينى كه چشمه هايش مى جوشد، و آب را فرو مى برد و سفينه اى كه در امواج دريا به حركت در مى آيد و امرى كه انفاذ شده و قوم ستمگرى كه غرق شدند نيامده (و با كوتاهى عبارتش مى فهماند) اگر آب فروكش شده ، زمين آن را فرو برده ، و اگر چيزى بر كوه جودى نشسته كشتى نوح بوده ، و اگر به زمين فرمان داده شده كه ابلعى و به آسمان كه «اقلعى » فرمانده خداى سبحان بوده.

و اگر گفته شده «بعدا للقوم الظالمين - دورى بهره ستمگران باد» گوينده اش خداى عز اسمه بوده و قوم ستمگر همان قومى بودند كه عذاب بر آنها گذرا شده و اگر گفته شده «قضى الامر - امر گذرا شد» گذرا كننده امر، خدا و امر گذرا شده آن امر هلاكتى بوده كه خداى تعالى به نوح وعده اش را داده و او را نهى كرده بود از اينكه درباره آن امر به درگاهش مراجعه كند، و اگر بعد از فرمان «ابلعى » به زمين ، فرمان «اقلعى » را به آسمان داده منظور از اقلاع آسمان اين بوده كه از ريختن آب باز ايستد و ديگر نبارد.

بنابراين در آيه كريمه ، اجتماع اسباب ايجاز - كوتاه گوئى - و توافق لطيفى در بين آن اسباب وجود دارد، همانطور كه آيه شريفه در موقف عجيبى از بلاغت معجزه آساى قرآنى قرار دارد، بلاغتى كه عقل را حيران و دهشت زده مى كند، گو اينكه همه قرآن بلاغتى معجزه آسا دارد، ليكن خصوص اين آيه شريفه آنقدر بليغ و مشتمل بر نكاتى ادبى است كه رجال ادب و متخصصين بلاغت پيرامون خصوص اين آيه بحث ها كرده و در آبهاى بيكران اين دريا شناوريها نموده ، لولوهايى استخراج نمودهاند، تازه خود آنان در آخر اعتراف كرده اند كه آنچه استخراج كرده اند در مثل نظير مشتى آب از دريائى بيكران و يا مشتى ريگ از بيابانى ريگزار است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۴۹

«وَ نَادَى نُوحٌ رَّبَّهُ فَقَالَ رَب إِنَّ ابْنى مِنْ أَهْلى وَ إِنَّ وَعْدَك الْحَقُّ وَ أَنت أَحْكَمُ الحَْاكِمِينَ»:

اين آيه شريفه دعائى است كه نوح براى پسرش كرده ، البته آن پسرى كه از سوار شدن بر كشتى تخلف ورزيد، و آخرين بارى كه نوح او را ديد همان روزى بود كه با ياران خود سوار بر كشتى شد، و ديد كه او در كنارى ايستاده صدايش زد كه پسرم بيا سوار كشتى شو، ولى او نپذيرفت و بعد از آنكه طوفان شروع شد و موج بين او و پسرش حائل شد، در اين هنگام به خيال اينكه او نيز مانند ساير فرزندانش به خدا ايمان دارد و چون قبلا از خداى تعالى اين وعده را شنيده بود كه اهل او را نجات مى دهد لذا او را صدا زد، و گرنه اين كار را نمى كرد.

و اگر در آيه شريفه آمده كه : «و نادى نوح ربه - نوح پروردگار خود را نداء كرد» و نفرموده: «و سال نوح ربه - نوح از پروردگار خود درخواست كرد» و يا «و قال نوح - نوح گفت» و يا «و دعا نوح - نوح دعا كرد »، براى اين است كه نوح (عليه السلام ) در آن لحظه دچار اندوه شديدى از هلاكت فرزند خود بوده.

و از اين تعبير مى فهميم كه آن جناب صداى خود را به استغاثه و دعا بلند كرده و اين عكس ‍ العمل از كسى كه دچار اندوه شديد باشد امرى طبيعى است ، و درخواست نوح از خداى تعالى كه جمله : «و نادى نوح ربه فقال رب ان ابنى من اهلى ...» آن را بيان مى كند، هر چند كه در اين آيات بعد از جمله «و استوت على الجودى ...» آمده ، و هر چند ظاهرش اين است كه اين استغاثه و دعاى نوح بعد از غرق شدن كفار و فرو نشستن طوفان بوده ليكن مقتضاى ظاهر حال اين است كه استغاثه وى بعد از حائل شدن موج بين او و فرزندش واقع شده باشد، پس اگر در اين آيات آن استغاثه را بعد از تمام شدن ماجرا ذكر كرده ، براى اين بوده كه به بيان همه جزئيات داستان در يك جا عنايت داشته ، جزئياتى كه همه اش ‍ هول انگيز است ، تا نخست اصل داستان را بطور كامل در يك آيه بيان كند و سپس به بعضى جهات باقيمانده بپردازد. نوح (عليه السلام ) فرستاده خداى تعالى و يكى از انبياى اولوا العزم - يعنى صاحب شريعت - بوده ، و چنين كسى بطور مسلم عالم به مقام خداى تعالى و عارف به آن و بصير به موقف عبوديت خود بوده ، علاوه بر همه اينها ظرف گفتگويى كه نوح با پروردگارش داشته ظرف معمولى نبوده ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۵۰

بلكه ظرفى بوده كه آيات ربوبيت خداى تعالى و قهر و غضب الهى به حد اكمل ظهور يافته و تمام دنيا و اهل دنيا در زير آب فرو رفته و غرق شده اند، و از ساحت عظمت و كبريائى خداى تعالى نداء شده كه : ستمكاران از رحمت من دور شوند. در چنين جوى چطور ممكن است نوح (عليه السلام ) براى پسرش دعا كند؟ و ادب عبوديت چگونه اجازه مى دهد كه او خواست دل خود را كه همان نجات فرزند است بطور صريح و پوست كنده در ميان بگذارد؟

لذا مى بينيم كه آن جناب رعايت ادب را نموده و سخن خود را در قالب سوال و استفسار از حقيقت امر بيان كرده ، و نخست وعدهاى را كه خداى تعالى قبلا يعنى هنگام سوار كردن مؤمنين و جفت جفت حيوانات در كشتى داده بود كه اهل او را نجات مى دهد به زبان آورد.

از سوى ديگر براى آن جناب كفر فرزند ثابت نشده بود، بلكه اهل آن جناب حتى همين فرزندش (البته غير از همسرش ) به ظاهر مومن بودند، و اگر فرزند مذكور وى بر خلاف آنچه نوح (عليه السلام ) مى پنداشت كافر بود بطور مسلم او را براى سوار شدن به كشتى نمى خواند و چنين درخواستى را از خداى تعالى نميكرد، براى اينكه خود آن جناب قبلا كفار را نفرين كرده و از خداى تعالى خواسته بود كه ديارى از كافران را بر روى زمين زنده نگذارد، پس همه اينها شاهد بر آن است كه او پسر مورد بحثش را مومن مى پنداشته ، و اگر آن پسر سوار كشتى نشده و دستور پدر را مخالفت كرد، صرف اين مخالفت كفر آور نيست بلكه تنها معصيتى است كه مرتكب شده بوده.

و به خاطر همه اين جهات بود كه نوح (عليه السلام ) گفت : «رب ان ابنى من اهلى و ان وعدك الحق »، پس وعده پروردگارش را ياد كرد و به ضميمه اين يادآورى گفت : پسرم اهل من است . و اين خطاب را با كلمه «ربى » ادا كرد تا رحمت پروردگارش را به سوى خود جلب كند، چون اين كلمه دلالت بر استرحام و طلب رحم و شفقت دارد.

و نيز گفت «ابنى » كه در آن «ابن» به «ياء» متكلم اضافه شده ، تا حجتى باشد بر كلمه «من اهلى »، و در حقيقت گفته باشد كه اين جوان اهل من است زيرا پسر من است ، و اينكه جمله «و ان وعدك الحق » را با «ان » و «لام جنس » تاكيد كرد - با اينكه ممكن بود بگويد: «و وعدك حق » - براى اين بود كه با آوردن حرف «ان » و الف و لام جنس ، حق ايمان را اداء كرده باشد.

و اين دو جمله يعنى جمله «ان ابنى من اهلى » و جمله «و ان وعدك الحق » وقتى به يكديگر منضم شوند نتيجه مى دهند كه بايد پسرش نجات يابد، و جا داشت خود آن جناب نتيجه گيرى نموده بگويد پس او را نجات ده ، ليكن از اين دو جمله اش نتيجه گيرى نكرد، تا در مقام عبوديت ، رعايت ادب را كرده باشد، و چون هيچ كس به جز خداى تعالى صاحب حكم نيست ، حكم حق و قضاى فصل را به خداى تعالى واگذار نموده تا در برابر حكم او تسليم باشد، و لذا در آخر كلامش گفت: «و انت احكم الحاكمين».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۵۱

با در نظر گرفتن نكات بالا، معناى آيه چنين مى شود: «اى پروردگار من ! پسرم اهل من است ، و وعده تو حق است ، آن هم كل حق و به تمام معناى حق ، و همين حق بودن وعده ات دليل بر اين است كه تو او را به عذاب قوم كافر نگرفته و غرقش نمى كنى ، ولى با همه اين احوال حكم حق به دست تو است و تو احكم الحاكمينى »، گويا نوح (عليه السلام ) با اين گفتار خود خواسته است حقيقت امر را به وضوح بفهمد، و بيش از اين چند جمله كه خداى تعالى از او حكايت كرده چيزى نگفته ، و به زودى بيان كامل اين معنا مى آيد ان شاء اللّه.

«قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْس مِنْ أَهْلِك إِنَّهُ عَمَلٌ غَيرُ صالِحٍ فَلا تَسئَلْنِ مَا لَيْس لَك بِهِ عِلْمٌ ...»:

در اين آيه ، خداى سبحان راه صواب و وجه صحيح آنچه را كه نوح در كلامش آورده و گفته بود: «ان ابنى من اهلى و ان وعدك الحق ...» بيان فرموده است . نوح (عليه السلام ) مى خواست با گفتار خود نجات پسرش را حتمى سازد و همانطور كه قبلا گفتيم خداى تعالى با جمله «انه ليس من اهلك - او اهل تو نيست » اثر استدلال نوح را از بين برد.

مراد از اين كه پسر نوح «ع»، از اهل آن حضرت نبوده است

و منظور از اينكه فرمود: «او اهل تو نيست » - و خدا داناتر است - اين است كه او از آن افرادى كه خدا وعده نجاتشان را داده و فرموده بود: «اهل خودت را نيز سوار كشتى بكن » نيست زيرا منظور از اهلى كه قرار است نجات يابند اهل صالح تواند ولى پسرت نيست زيرا او در عين اينكه پسر و اهل تو است و اختصاصى به تو دارد ولى صالح نيست ، و لذا خداى تعالى دنبال جمله «انه ليس من اهلك » بلافاصله فرمود: «انه عمل غير صالح - براى اينكه او از نظر عمل ، غير صالح است».

اگر شما در اينجا بگوييد لازمه اين مطلب اين است كه پسر نوح از همسرش به وى بيگانه تر باشد، و به عبارتى ديگر همسر نوح داخل در اهل او بوده و از پسر نوح به نوح نزديكتر باشد براى اينكه همسر نوح در جمله «قلنا احمل فيها من كل زوجين اثنين و اهلك » داخل در كلمه اهل بود، ولى جمله استثنائى «الا من سبق عليه القول » او را استثناء كرد، يعنى موضوعا داخل بوده بعد خارج شده اما پسر نوح بنابه گفته شما اصلا موضوعا داخل در كلمه اهل نبوده ، و بدون حاجت به استثناء، خارج بوده ، و اين بعيد است.

در پاسخ مى گوييم : منظور از اهل در جمله «و اهلك الا من سبق عليه القول » اهل به معناى اختصاص است ، يعنى در جمله مزبور دستور داده كه آن جناب افرادى را كه به نحوى به وى اختصاص دارند سوار بر كشتى كند، و منظور از مستثنى يعنى جمله «من سبق عليه القول » غير صالحين از خواص نوح (عليه السلام ) است كه مصداقش همسر و پسر آن جناب بوده ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۵۲

و اما منظور از كلمه اهل در جمله «انه ليس من اهلك » خصوص ‍ صالحين از خواص نوح بود، چون طبق همان معنايى كه خود نوح در جمله «رب ان ابنى من اهلى » از كلمه اهل در نظر داشته صالحين از خواصش بوده ، زيرا گفتيم كه اگر غير صالحين را نيز در نظر مى داشت كلمه اهل ، شامل همسرش نيز مى شد و استدلالش باطل مى شد، دقت بفرماييد.

اين بود آنچه از ظاهر آيه به نظر ما مى رسيد، و مويد آن پاره اى روايات است كه از امامان اهل بيت (عليه السلام ) رسيده كه ان شاء اللّه در بحث روايتى آينده از نظر خواننده خواهد گذشت.

ولى مفسرين در تفسير اين آيه معانى ديگرى آورده اند، كه از جمله گفته اند: منظور از اينكه فرمود: «انه ليس من اهلك » اين است كه او بر دين تو نيست چون كفر او، او را از اينكه مشمول احكام اهل شود خارج كرد. و اين تفسير به جماعتى از مفسرين نسبت داده شده ، ولى تفسير درستى نيست ، زيرا هر چند كه ساقط شدن كافر از اينكه اهل مسلمان باشد در جاى خود مطلب درستى است ، و ليكن اين معنا از آيه شريفه استفاده نمى شود.

آرى اگر كلمه «اهل » در همين جمله آمده بود ممكن بود بگوييم چنين معنايى منظور بوده ، ليكن قبل از اين جمله در كلام خود نوح (عليه السلام ) نيز آمده بود، پس بايد هر دو را به يك معنا بگيريم و بگوييم همان معنايى كه نوح (عليه السلام ) از كلمه اهل براى پسرش ‍ اثبات كرده ، خداى تعالى همان معنا را نفى نموده ، و نوح در كلام خود منظورش از كلمه اهل اختصاص و صلاحيت بوده هر چند كه صلاحيت مستلزم ايمان نيز هست ، ولى آن جناب در اين صدد نبوده كه اثبات كند پسرش مومن و غير كافر است مگر اينكه منظور اين مفسرين همان معنايى بوده باشد كه ما قبلا در آن سوال و جواب توضيح داديم.

و از آن جمله اين است كه گفته اند: آن پسرى كه از سوار شدن بر كشتى تخلف كرد پسر واقعى نوح نبوده، بلكه در بستر زناشوئى او متولد شده بود، و نوح خيال مى كرد او واقعا پسر خودش است ، و خبر نداشته كه همسرش به ناموس وى خيانت كرده - و از مردى بيگانه باردار شده - خداى تعالى در جمله «انه ليس من اهلك » آن جناب را متوجه به حقيقت امر نموده است . و اين تفسير به «حسن » و «مجاهد» نسبت داده شده.

اين نيز درست نيست ، زيرا اولا نسبت ننگ به ساحت مقدس انبياء دادن امرى است كه ذوق آشناى با كلام خداى تعالى آن را نمى پسندد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۵۳

بلكه اينگونه امور را از ساحت مقدس انبياء دفع مى كند، و آن حضرات را منزه از امثال اين اباطيل مى داند.

و ثانيا اين مطلبى است كه لفظ آيه بطور صريح بر آن دلالت ندارد و حتى ظهورى هم در آن ندارد، زيرا ما در اين قسمت از داستان نوح (عليه السلام ) جز اين جمله كه مى فرمايد: «انه ليس من اهلك انه عمل غير صالح » چيز ديگرى نداريم ، و اين عبارت هيچ ظهورى در آن جسارتى كه مفسرين نامبرده كرده اند ندارد، و اگر در آيه «امراة نوح و امراة لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين فخانتاهما» نسبت خيانت به همسر نوح و همسر لوط داده ، بيش از اين ظهور ندارد كه آن دو زن با دشمنان شوهر خود دوستى مى كرده اند، و اسرار شوهر خود را مخفيانه در اختيار دشمنان مى گذاشته و آنان را بر عليه همسران خود مى شورانيدند.

و از آن جمله اين است كه گفته اند: پسر متخلف ، پسر صلبى خود نوح نبوده ، بلكه پسر همسرش و ربيبش بوده . اين وجه نيز درست نيست ، زيرا اولا در لفظ آيه هيچ دليلى بر آن نيست ، و ثانيا با تعليلى كه خداى تعالى براى جمله او اهل تو نيست آورده و فرموده : «چون او عمل غير صالح است نمى سازد»، زيرا اگر واقعا آن پسر ربيب نوح بوده باشد، بايد خداى تعالى در تعليلش بفرمايد: «او پسر تو نيست زيرا پسر زن تو است ».

منظور از اين كه پسر نوح «ع»، عملى غير صالح است

«انه عمل غير صالح » - از ظاهر سياق بر مى آيد كه مرجع ضمير همان پسر نوح باشد، و خود او عمل غير صالح باشد، و اگر خداى تعالى او را عمل غير صالح خوانده از باب مبالغه است ، همانطور كه وقتى بخواهى در عدالت زيد مبالغه كنى ميگويى زيد عدالت است ، يعنى آنقدر داراى عدالت است كه مى توان گفت او خود عدالت است همچنانكه آن شاعر گفته : «فانما هى اقبال و ادبار - دنيا اقبال و ادبار است » يعنى داراى اقبال و ادبار است.

پس معناى جمله اين است كه اين پسر تو داراى عمل غير صالح است و از آن افرادى نيست كه من وعده دادم نجاتشان دهم ، مؤ يد اين معنا هم قرائت قاريانى است كه كلمه عمل را به صورت فعل ماضى قرائت كرده و گفته اند: معنايش اين است كه اين پسر تو در سابق عمل ناشايست مرتكب شده است ، اين آن چيزى است كه از ظاهر سياق استفاده مى شود، ولى بعضى از مفسرين گفته اند مرجع ضمير مذكور سوالى است كه از گفته نوح (عليه السلام ) فهميده مى شود كه گفت : «رب ان ابنى من اهلى » و آن سوال عبارت است از درخواست نجات ، در نتيجه معناى جمله «انه عمل غير صالح » اين مى شود كه اين درخواست تو عملى غير شايسته است زيرا درخواست چيزى است كه تو به آن آگاهى ندارى ، و يك پيامبر سزاوار نيست پروردگار خود را به مثل اينگونه درخواستها خطاب كند.

و اين از سخيفترين تفسيرهايى است كه براى جمله مورد بحث شده ، براى اينكه نه با جمله قبلش مى سازد و نه با جمله بعدش ، نه با جمله «انه ليس من اهلك - او اهل تو نيست » و نه با جمله «فلا تسالن ما ليس لك به علم - چيزى را كه علمى به آن ندارى درخواست مكن » و اين ناسازگارى روشن است و حاجت به توضيح ندارد و اگر چنين معنايى منظور بود حق كلام اين بود كه جمله دوم قبل از جمله اول و متصل به كلام نوح آورده شود، و دنبال جمله «و انت احكم الحاكمين » بفرمايد: «لا تسالن ما ليس لك به علم انه ليس من اهلك ».

علاوه بر اين ، خواننده محترم توجه فرمود كه گفتيم منظور نوح (عليه السلام ) تقاضاى نجات فرزند نبود، بلكه صرفا مى خواست از حقيقت امر استفسار كند، البته اگر سخن او ادامه مى يافت و موج ، بين او و فرزندش فاصله نشده بود گفتارش به تقاضا كشيده مى شد.

«فلا تسئلن ما ليس لك به علم » - همانطور كه گفتيم ، گويا كلام نوح (عليه السلام ) كه گفت : «رب ان ابنى من اهلى و ان وعدك الحق» در مظنه اين بود كه دنبالش و پس از شنيدن جواب مساعد، نجات فرزند خود را تقاضا كند، كه عنايت الهى شامل حالش شد و نگذاشت از روى جهل درخواستى كند.

آرى او اطلاع نداشت كه پسرش اهل او يعنى اهل ايمان نيست ولى تسديد غيبى (توجه خاص الهى ) بين او و آن درخواست نپخته و بيجايش حائل شد و نهى «لا تسالن ما ليس لك به علم » او را دريافت و با آوردن حرف «فاء» بر سر اين نهى ، جمله را متفرع بر ما قبل كرد، و چنين معنايى به جمله داد كه : «حال كه او اهل تو نيست به علت اينكه او عملى غير صالح است ، و حالا كه تو راهى ندارى به اينكه به ايمان و يا كفر فرزندت علم پيدا كنى، پس زنهار كه به درخواست نجات پسرت مبادرت كنى زيرا اين سوال چيزى است كه علم به حقيقت آن ندارى».

و صرف اينكه خداى تعالى او را از تقاضائى كه حقيقت آن را نمى داند نهى كرد دليل نمى شود بر اينكه آن جناب چنين تقاضائى كرده ، نه بطور استقلال و نه در ضمن جمله «رب ان ابنى من اهلى »، براى اينكه نهى از عملى مستلزم اين نيست كه مخاطب به نهى ، آن عمل را قبلا مرتكب شده باشد، همچنانكه مى بينيم با اينكه پيامبر اسلام كمترين توجهى به اموال دنيوى نداشته با اين حال خداى تعالى او را نهى مى كند از اينكه دل به دنيا بدهد، و مى فرمايد: «لا تمدن عينيك الى ما متعنا به ازواجا منهم » و حاشا از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) كه حب دنيا را در دل خود جاى داده و مفتون زر و زيور آن شده باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۵۵

تنها چيزى كه نهى در صحت تعلقش نياز دارد اين است كه آن فعلى كه نهى ، متعلق به آن مى شود فعلى اختيارى باشد و ممكن باشد كه مكلف انجامش دهد، و آنچه از اينگونه افعال كه انبياء از انجام آن نهى شده اند با اينكه معصوم از گناه هستند تنها جنبه تسديد از ناحيه غيب دارد، آرى عصمت و تسديد اين است كه خداى سبحان مراقب اعمال آن حضرات باشد هر گاه به صحنه اى نزديك شوند كه انسان در آن صحنه خطر لغزش دارد آنان را متوجه راه صحيح و وجه صواب آن صحنه بسازد، و به سوى سداد و التزام طريق عبوديت بخواند، اين همان معنايى است كه آيه شريفه زير، آن را به پيامبر اسلام خاطر نشان مى كند و مى فرمايد: «و لولا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلا اذا لاذقناك ضعف الحيوة و ضعف الممات ثم لا تجد لك علينا نصيرا» و به آن جناب خبر مى دهد كه او وى را ثبات قدم داد، و نگذاشت به ركون و اعتماد كردن به كفار نزديك شود، تا چه رسد به اينكه ركون كند.

و نيز در جايى ديگر خطاب به آن جناب فرمود: «و لو لا فضل اللّه عليك و رحمته لهمت طائفة منهم ان يضلوك و ما يضلون الا انفسهم و ما يضرونك من شى ء و انزل اللّه عليك الكتاب و الحكمة و علمك ما لم تكن تعلم و كان فضل اللّه عليك عظيما». دليل بر اينكه نهى مورد بحث يعنى جمله «فلا تسالن » نهى از عملى است كه هنوز واقع نشده ، سخن خود نوح (عليه السلام ) است كه بعد از شنيدن اين نهى عرضه مى دارد «رب انى اعوذ بك ان اسالك ما ليس لى به علم » و اگر آن جناب قبلا درخواست بيجاى مزبور را كرده بود جا داشت كه عرض كند: «رب انى اعوذ بك من سوالى هذا - پروردگارا من از اين درخواستم به تو پناه مى برم » تا مصدر مضاف به معمولش ‍ (درخواستم ) تحقق و وقوع ارتكاب را برساند، نه اينكه بگويد: «پروردگارا من به تو پناه مى برم از اينكه چنين و چنان كنم».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۵۶

و نيز دليل بر اينكه نوح (عليه السلام ) آن درخواست بيجا را نكرده بوده اين است كه خداى تعالى بعد از نهى يعنى جمله «فلا تسالن ما ليس ‍ لك به علم » فرموده «انى اعظك ان تكون من الجاهلين» زيرا معناى اين جمله اين است كه من تو را نصيحت مى كنم و زنهارت مى دهم ، كه با اين سوالت از جاهلين مباشى . و اگر نوح (عليه السلام ) در سخن خود درخواست نجات فرزند را كرده بود از جاهلان شده بود، براى اينكه درخواستى كرده بود كه از حقيقت و واقعيت آن آگاه نبوده.

و اگر بگوئى آوردن تعبير به اسم فاعل (جاهلين ) استقرار در صفت جهل را مى رساند، و استقرار وقتى تحقق پيدا مى كند كه عمل جاهلانه مكرر از آدمى سر بزند، نه يك بار و دو بار، پس معلوم مى شود كه آن جناب يك عمل جاهلانه را مرتكب شده و يك درخواست بيجا كرده است و خداى تعالى در جمله مورد بحث زنهارش مى دهد از اينكه بار ديگر اينگونه اعمال را مرتكب شود، و در نتيجه در اثر تكرار آن متصف به صفت جهل گشته ، از جاهلان شود.

در پاسخ مى گوييم وزن فاعل از قبيل «جاهل » و امثال آن دلالتى بر استقرار و تكرر ندارد، بله از ماده «جهل » وزن فعولش اين دلالت را دارد، و اهل ادب گفته اند صيغه اى كه از اين ماده استقرار را مى رساند جاهل نيست بلكه جهول است ، شاهدش هم آيه مربوط به داستان «گاو» بنى اسرائيل است كه بنى اسرائيل به موسى (عليه السلام ) گفتند: «قالوا اتتخذنا هزوا» و موسى در پاسخ فرمود: «اعوذ باللّه ان اكون من الجاهلين » و شاهد ديگرش آيه زير است كه دعاى يوسف را حكايت مى كند، كه عرضه داشت : «و ان لا تصرف عنى كيدهن اصب اليهن و اكن من الجاهلين»، و آيه زير است كه در خطاب به پيامبر گرامش فرموده: «و لو شاء اللّه لجمعهم على الهدى فلا تكونن من الجاهلين».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۵۷

و نيز اگر منظور از نهى اين بود كه نوح (عليه السلام ) جهالتى را كه يك بار كرده تكرار نكند، جا داشت تصريح كند به اينكه ديگر اين كار را تكرار مكن ، نه اينكه از اصل آن كار نهى كند، همچنانكه مى بينيم در جايى كه كسى و يا كسانى كار زشتى را مرتكب شده اند، وقتى از آن كار نهى مى كند مى فرمايد بار ديگر چنين كار را مكنيد. به آيه زير توجه فرماييد: «اذ تلقونه بالسنتكم و تقولون بافواهكم ما ليس لكم به علم... يعظكم اللّه ان تعودوا لمثله ابدا».

«قَالَ رَب إِنى أَعُوذُ بِك أَنْ أَسئَلَك مَا لَيْس لى بِهِ عِلْمٌ وَ إِلا تَغْفِرْ لى وَ تَرْحَمْنى أَكن مِّنَ الْخَاسِرِينَ»:

بعد از آنكه نوح (عليه السلام ) فهميد كه سوال او سوالى بوده كه اگر ادامه مى يافته طبيعتا منجر به درخواستى مى شده كه از واقعيت آن خبر نداشته و در نتيجه از جاهلان مى شده ، و نيز به دست آورد كه عنايت خداى تعالى بين او و هلاكت حايل شده ، لذا از در شكرگزارى به خدا پناه برده ، و از او از چنان سوال خسران آورى طلب مغفرت و رحمت كرده و عرضه داشته است . «رب انى اعوذ بك ان اسالك ما ليس لى به علم »

و اما استعاذه از عملى كه هنوز واقع نشده و پناه بردن به خدا از امور مهلكه و معاصى ساقط كننده اى كه هنوز مرتكب نشده چه معنايى دارد؟ جوابش همان جوابى است كه از سوال قبلى داديم ، كه نهى از گناهى كه هنوز واقع نشده چه معنا دارد.

در سابق نيز در اين باره بحث كرديم ، و اين اختصاصى به داستان نوح ندارد و خداى تعالى در قرآن كريم مكرر رسول گرامى خود را دستور داده به اينكه از شر شيطان به خدا پناه ببرد، با اينكه شيطان راهى به آن جناب نداشته ، از آن جمله فرموده : «قل اعوذ برب الناس ... من شر الوسواس الخناس الذى يوسوس فى صدور الناس » و نيز فرموده : «و اعوذ بك رب ان يحضرون »، با اينكه وحى الهى مصون از دستبرد شيطانها است به شهادت كلام خداى تعالى كه فرموده: «عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصدا ليعلم أن قد ابلغوا رسالات ربهم».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۵۸

بيان اينكه اين كلام نوح (ع ) كه به خدا عرض كرد: «و الا تغفر لى و ترحمنى اكن من الخاسرين» اظهار شكر است.

«و الا تغفر لى و ترحمنى اكن من الخاسرين » - كلامى است از نوح (عليه السلام ) كه صورتش صورت توبه است ولى حقيقتش شكر در برابر نعمت تعليم و تاءديبى است كه خداى تعالى به وى ارزانى داشت.

و اما اينكه به صورت توبه تعبير شده علتش اين است كه همين شكرگزارى رجوع به خدا و پناه بردن به او است ، و لازمه آن اين است كه از خداى تعالى طلب مغفرت و رحمت كند، يعنى آن عملى كه اگر انسان انجام دهد گرفتار لغزش و سپس دچار هلاكت مى گردد بر آدمى بپوشاند، (چون مغفرت به معناى پوشاندن است) و نيز عنايت و رحمتش شامل حال آدمى گردد، و ما در اواخر جلد ششم اين كتاب بيان كرديم كه كلمه «ذنب » تنها به معناى نافرمانى خداى تعالى نيست بلكه هر وبال و اثر بدى كه عمل آدمى داشته باشد هر چند آن عمل نافرمانى امر تشريعى خداى تعالى نباشد نيز ذنب گفته مى شود.

و در نتيجه «مغفرت » نيز تنها به معناى آمرزش و پوشاندن معصيت به معناى معروفش در نزد متشرعه نيست بلكه هر ستر و پوششى الهى مغفرت الهى است هر چند ستر آثار سوئى باشد كه عمل صالح انسان داشته باشد، و اگر خداى تعالى آن اثر سوء را نپوشاند سعادت و آسودگى خاطر از آدمى سلب مى شود.

و اما اينكه گفتيم ((حقيقت اين كلام نوح (عليه السلام ) اظهار تشكر است )) براى اين است كه عنايت الهى كه بين آن جناب و بين آن سوال بيجايى كه اگر مى كرد داخل در زمره جاهلان مى شد حائل گشت و نيز عصمت الهى كه وجه صواب را برايش بيان نمود - آن عنايت و اين عصمت الهى - ستر و پردهاى الهى بود كه آن لغزش و خطاى او را در طريقه اش پوشاند، و نعمت و رحمتى بود كه خداى سبحان وى را با آن انعام فرمود، پس اينكه عرضه داشت : «و الا تغفر لى و ترحمنى اكن من الخاسرين » در حقيقت ثناء و شكرى است در برابر صنعى جميل كه خداى تعالى با وى داشته.

«قِيلَ يَا نُوحُ اهْبِط بِسلَامٍ مِّنَّا وَ بَرَكَاتٍ عَلَيْك وَ عَلى أُمَمٍ مِّمَّن مَّعَك ...»:

كلمه «سلام » هم به معناى سلامت است و هم به معناى تحيت و درود، چيزى كه هست در اينجا به قرينه اينكه در آخر آيه سخن از مس ‍ عذاب رفته ، مراد از آن در صدر آيه همان سلامتى از عذاب است ، و همچنين اينكه در آخر آيه بركات در اول آيه را به تمتع مبدل كرد، خود قرينه و دليل بر اين است كه مراد از بركات ، مطلق نعمتها و همه متاعهاى زندگى نيست ، بلكه خصوص آن نعمتهايى است كه آدمى را به خير و سعادت رسانيده و به سوى عاقبت پسنديده اش سوق دهد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۵۹


→ صفحه قبل صفحه بعد ←