تفسیر:المیزان جلد۱۰ بخش۲۳

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



با بيانى كه گذشت روشن مى گردد اينكه بعضى گفته اند منظور از كلمه «من كان ...» خصوص رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، به اين معنا كه اراده استعمالى ، آن جناب را مخصوص نموده به اينكه معناى كلمه خاص باشد، سخن درستى نيست ، و اگر آن جناب منظور هست به خاطر اين است كه مورد با آن جناب منطبق مى شود (و قهرا به ذهن مى رسد كه تنها آن حضرت منظور است ، در حالى كه آن جناب تنها منظور نيست ).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۲۷۳

و همچنين اينكه بعضى گفته اند: منظور از اين جمله خصوص مؤ منين از اصحاب رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، زيرا دليلى كه اين تخصيص را برساند در دست نيست.

و نيز با بيان گذشته ما فساد گفتار بعضى ديگر روشن مى شود كه گفته اند: مراد از كلمه «بينة » قرآن است . و يا گفته اند: منظور از آن حجت ، عقل است ، و اگر به خدا نسبت داده شده و فرموده : «بينة من ربه » از اين جهت است كه نصب كننده ادله عقليه و نقليه خداى تعالى است . وجه فساد اين گفته ها اين است كه اولا دليلى بر اين تخصيص نيست . و در ثانى بينه اى را كه از ناحيه خداى تعالى براى رسول گراميش قائم مى شود نبايد با تعريف الهى كه براى ما و از ناحيه عقول ما قائم مى شود مقايسه نمود.

معناى شاهد در «و يتلوه شاهد منه» و اثر شهادت در اعتماد به مورد شهادت و ايمان به آن

«و يتلوه شاهد منه » - منظور از شهادت در اينجا تحمل شهادت نيست ، بلكه اداى شهادت است . ساده تر بگويم : منظور شهادت دادن است ، شهادتى كه صحت امر مشهود را افاده كند، زيرا مقام ، مقام تثبيت حقانيت قرآن است و در چنين مقامى مناسب اين است كه شهادت به معناى اداء باشد نه به معناى تحمل.

حال ببينيم آن شاهد كيست ؟ ظاهرا مراد، بعضى از افرادى است كه به حجيت و حقانيت قرآن يقين داشته ، و در اين يقين خود بصيرتى الهى دارند، و به خاطر همان بصيرت و يقين به قرآن ايمان آورده و شهادت داده اند به اينكه قرآن حق است ، و از ناحيه خداى تعالى نازل شده ، همچنانكه شهادت داده اند به يكتائى خداى تعالى و به رسالت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )، چون شهادت دادن چنين كسانى كه داراى يقين و بصيرت هستند، از هر انسانى كه اين شهادت را بشنود ترديد ناشى از وحشت و غريب بودن اينكه كتابى از آسمان بر فردى از انسانها نازل شود را از بين مى برد، و نيز وحشت آدمى را از اينكه چگونه جراءت كنم به اين شخص و اين كتاب ايمان بياورم را زائل مى سازد.

آرى آدمى نسبت به امرى هر قدر هم ايمان داشته باشد وقتى خود را در آن ايمان تنها ببيند از اظهار ايمان خود وحشت مى كند، با خود فكر مى كند چگونه ايمان خود را اظهار كنم ، در حالى كه تمام مردم دنيا بر خلاف اعتقاد من هستند، ولى همين كه ديد ديگران نيز به آن امر ايمان پيدا كرده و نظريه و اعتقاد او را تاءييد نموده اند آن وحشت از دلش زايل گشته ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۲۷۴

قلبش قوى و دلش محكم مى شود، و با جراءت ايمان خود را اظهار مى نمايد. خداى تعالى به چيزى نظير اين معنا استدلال كرده و فرموده: «قل ارايتم ان كان من عند اللّه و كفرتم به و شهد شاهد من بنى اسرائيل على مثله فآمن و استكبرتم».

و بنابراين ، پس جمله «يتلوه » از مصدر «تلو» است ، نه از مصدر «تلاوت »، و ضمير «ها» در آن به كلمه «من : كسى كه » بر مى گردد، البته ممكن هم هست به كلمه «بينه » برگردد. و اگر بگوئى كلمه «بينة » مؤ نث است ، و اگر مرجع آن ضمير باشد بايد مى فرمود «يتلوها»؟ در پاسخ مى گوييم : اين بدان اعتبار است كه بينه نور و دليل است ، و نور و دليل مذكرند و شاهد نامبرده دنبال آن نور و دليل مى رود و برگشت هر دو وجه به يك معنا است ، چون شاهدى كه دنبال «من كان على بينة - كسى كه داراى بينه است » مى رود، قهرا دنبال نور و دليل او نيز رفته است ، و ضمير در كلمه «منه » به كلمه «من » بر مى گردد، نه به كلمه «ربه »، و برنگشتن آن به كلمه «بينة » به خوبى روشن است.

و حاصل معناى آيه اين مى شود كه : آيا كسى كه خودش نسبت به امرى داراى نور و بصيرتى الهى است و كسى دنبال او مى رود كه از خود او است ، و بر صحت امر او استقامت و بر كار او شهادت مى دهد مثل كسى است كه چنين نباشد؟

و بنابراين وجه ، آيه شريفه با رواياتى منطبق مى شود كه هم شيعه آنها را قبول دارد و نقل كرده و هم سنى ، و در آن روايات آمده كه مقصود از «شاهد» على بن ابى طالب (صلوات اللّه عليه ) است، البته اين وقتى است كه منظور روايات اين باشد كه مورد آيه با آن جناب منطبق است ، نه به اين معنا كه الفاظ آيه در مورد آن جناب استعمال شده است - اين بود نظريه ما درباره مفردات و ضمائر و جملات آيه.

ولى مفسرين در معناى آن اقوالى مختلف دارند، بعضى گفته اند: كلمه «يتلوه » از تلاوت است ، همچنانكه بعضى ديگر گفته اند از مصدر «تلو» است . بعضى ضمير در اين جمله را راجع به كلمه «بينة » دانسته اند، و بعضى ديگر راجع به كلمه «من ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۲۷۵

بعضى گفته اند: منظور از شاهد، قرآن است ، و بعضى ديگر گفته اند جبرئيل است كه قرآن را بر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى خواند. و شايد اين مفسر احتمال خود را از آيه زير گرفته كه سخن از شهادت ملائكه بر حقانيت قرآن دارد: «لكن اللّه يشهد بما انزل اليك انزله بعلمه و الملائكة يشهدون».

بعضى ديگر گفته اند: شاهد فرشته اى است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را تسديد، و قرآن را حفظ مى كند. و چه بسا اين مفسر احتمال خود را به نوعى مستند به همان آيه سوره نساء كرده است.

بعضى ديگر گفته اند: شاهد خود رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، به دليل اينكه خود خداى تعالى آن جناب را شاهد خوانده و در كلام مجيدش فرموده : «يا ايها النبى انا ارسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا». بعضى ديگر گفته اند: منظور از جمله : «شاهد منه - شاهدى از او» زبان آن حضرت است ، كه آن جناب قرآن را با آن مى خواند.

بعضى ديگر گفته اند: شاهد، على بن ابى طالب (عليه السلام ) است ، كه بر طبق اين نظريه رواياتى چند از طرق شيعه و اهل سنت وارد شده.

و دقت در سياق آيه و ظاهر جملات آن كافى است كه خواننده ، به بطلان وجوه نامبرده حكم كند - غير از وجهى كه نظر ما بود - و ديگر حاجت به آن نيست كه ما گفتار را در رد آن وجوه طول دهيم و به بحث و مناقشه در آنها بپردازيم.

«و من قبله كتاب موسى اماما و رحمة » - ضمير در كلمه «من قبله » به موصول در جمله قبل يعنى جمله «افمن ...» بر مى گردد، احتمال دومى كه در ضمير «يتلوه » داديم اينجا نيز وجود دارد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۲۷۶

يعنى ممكن است اين ضمير نيز به كلمه «بينة » برگردد، به همان بيانى كه در آنجا گذشت.

قرآن چيز نوظهورى نيست و پيش از آن، كتاب موسى «ع» نازل شده

و جمله مورد بحث حالى است بعد از حالى ديگر، مى فرمايد: آيا كسى كه داراى بصيرتى الهى بوده كه با آن بصيرت برايش كشف و يقينى شده كه قرآن نازل از ناحيه خداى تعالى است ، در حالى كه با آن قرآن شاهدى است كه او نيز با بصيرت به اين معنا شهادت مى دهد، و باز در حالى كه اين شخص داراى بصيرت و اين آورنده قرآن اولين نفرى نيست كه از ناحيه خداى تعالى كتابى آورده باشد، بلكه قبل از كتاب او كتاب موسى آمده بود، كتابى كه امام و رحمت بود.

و يا قبل از اينكه اين شخص داراى بينه هايى بشود كه يكى از آنها قرآن است ، و يا قبل از اينكه داراى بينه اى شود كه همان قرآن مشتمل بر معارف و شرايع هادى به سوى حق است ، كتاب موسى آمده بود، كتابى كه امام و رحمت بود، پس اين شخص و يا اين بينه اى كه نزد اين شخص است چيز نوظهور و بى سابقه اى نيست ، بلكه در سابق مثل و نظير داشته ، و آن طريقه اى بوده كه كتاب موسى مردم را به آن طريقه هدايت مى كرده است.

از اينجا روشن مى شود كه چرا كتاب موسى يعنى تورات را به صفت «امام و رحمت » توصيف كرده چون آن كتاب (قبل از آنكه دستخوش تحريف شود) مشتمل بر معارف حق و شرايع الهى بوده كه مردم آن شرايع را امام و پيشرو خود قرار داده و خود تابع آن بودند. و آن شرايع رحمت و نعمتى بود كه بشر آن روز از آن متنعم مى شد. و توصيف تورات به امام و رحمت در جاى ديگر از كلام اللّه مجيد آمده آنجا كه فرموده:

«قل ارايتم ان كان من عند اللّه و كفرتم به و شهد شاهد من بنى اسرائيل على مثله فامن و استكبرتم ان اللّه لا يهدى القوم الظالمين و قال الذين كفروا للذين آمنوا لو كان خيرا ما سبقونا اليه و اذ لم يهتدوا به فسيقولون هذا افك قديم و من قبله كتاب موسى اماما و رحمة و هذا كتاب مصدق لسانا عربيا لينذر الذين ظلموا و بشرى للمحسنين».

و اين آيات بطورى كه ملاحظه مى كنيد از نظر مضمون نزديك ترين آيات هستند به آيه مورد بحث ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۲۷۷

زيرا اولا در اين آيات نيز قرآن را بينه اى الهى و يا امرى خوانده كه بينه اى الهى بر صحت آن اقامه شده است ، و ثانيا مساءله شهادت را آورده.

چيزى كه هست در اين آيات شاهد بر افرادى از بنى اسرائيل دانسته كه چون قرآن را كتاب آسمانى تشخيص داده به آن ايمان آورده و با ذكر اين شهادت حقانيت قرآن را تاءييد كردند، و ثالثا مانند آيه مورد بحث فرموده:

قرآن چيز نو ظهورى نيست ، بلكه قبل از آن نيز كتابى مشتمل بر چنين معارف و شرايعى از آسمان نازل شده بود، و آن كتاب موسى بود، كه امام و رحمت بود، امام بود چون بنى اسرائيل به آن اقتداء مى كردند، و رحمت بود چون به وسيله آن هدايت مى شدند. طريقه اى بود كه درستى راهنمائى هايش تجربه شده بود. قرآن نيز كتابى است مثل آن كتاب و مصدق آن ، كتابى است مانند آن كه از ناحيه خداى تعالى و به منظور انذار ستمگران و بشارت دادن به نيكوكاران نازل شده.

از اينجا اين معنا نيز روشن مى گردد كه كلمه «اماما» و كلمه «رحمة » حال است از كتاب موسى ، نه از جمله : «شاهد منه » كه بعضى از مفسرين پنداشته اند.

«أُولَئك يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَن يَكْفُرْ بِهِ مِنَ الاَحْزَابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُه»:

مشاراليه به كلمه «اولئك : آنان » بنابر معنائى كه قبلا براى صدر آيه كرديم ، همان كسانى اند كه در جمله «افمن كان ...» فرمود داراى بينه اى از ناحيه پروردگارشان هستند، و اما اين احتمال كه مشاراليه مؤ منين باشند چون سياق بر آن دلالت دارد، احتمالى است دور از فهم.

و همچنين ضمير در كلمه «به » به قرآن بر مى گردد، از اين جهت كه قرآن بينه اى از ناحيه خداى تعالى است ، و يا امرى است كه بينه بر آن اقامه شده است . و اما اين احتمال كه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) برگردد احتمالى است كه با آن معنايى كه ما براى آيه كرديم سازش ندارد، براى اينكه صدر آيه بيانگر حال رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به نحو عموم بود تا بتواند در آخر نتيجه گيرى نموده به شخص آن جناب خطاب كند كه : «فلا تك فى مرية منه »، كانه فرموده: تو داراى بينه اى چنين و چنانى و با تو شاهدى است و قبل از تو موسى بود، و كسى كه چنين وضعى دارد البته به آنچه از كتاب خدا به او وحى شده ايمان مى آورد، و معنا ندارد بفرمايد: و كسى كه چنين وضعى دارد به تو ايمان مى آورد. و گفتار در ضميرى كه در جمله و «من يكفر به » است همان گفتارى است كه درباره ضمير در جمله «يؤ منون به » آورديم.

و اءمر اين آيه و احتمالهائى كه در الفاظ و ضماير آن هست امر عجيبى است كه اگر احتمالات مربوط به الفاظ آن را در احتمالهاى مربوط به ضماير آن ضرب كنيم ، حاصل ضرب ، هزاران احتمال مى شود كه بعضى از آنها صحيح و بعضى ديگر ناصحيح است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۲۷۸

«فَلا تَك فى مِرْيَةٍ مِّنْهُ إِنَّهُ الحَْقُّ مِن رَّبِّك وَ لَكِنَّ أَكثرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ»:

كلمه «مرية » مانند كلمه «جلسة » بر وزن «فعلة »، نوع را مى رساند، پس «مريه » يعنى نوعى از شك ، و «جلسه » يعنى نوعى نشستن . جمله مورد بحث به دليل اينكه حرف «فاء» بر سر دارد تفريعى است بر صدر آيه ، و معناى آن اين است : كسى كه در امرى از امور داراى بينه اى از ناحيه پروردگارش هست و شاهدى از خود او نيز بر صحت آن اءمر شهادت داده و قبل از آن نيز امام و رحمتى چون كتاب موسى بوده ، چنين كسى مثل ساير مردم كه هم غافلند و هم به غفلت كشيده شده اند نيست.

زيرا او به آنچه از پيش خدا در نزد خود دارد ايمان دارد، و از اينكه بيشتر مردم از آنچه او دارد رويگردانند به وحشت نمى افتد، و تو اى محمد چنين كسى هستى ، براى اينكه تو داراى بينه و بصيرتى از ناحيه پروردگارت مى باشى ، و شاهدى از ناحيه تو به دنبال تو است ، و قبل از تو كتاب موسى بود، در حالى كه امام و رحمت بود، و وقتى تو چنين هستى پس در امر آنچه از قرآن به سويت نازل شده و در حق بودن محض آن و اينكه از ناحيه خداى تعالى نازل شده ترديد مكن ، و ليكن بيشتر مردم ايمان نمى آورند.

«انه الحق من ربك » - اين جمله تعليل نهى از مريه و شك است ، كه با حرف «ان » و الف و لام جنس تاءكيد شده تا دلالت كند بر اينكه اسباب نبودن شك يكى دو تا نيست ، زيرا هم بينه قائم شده و هم شاهدى شهادت داده و هم كتابى قبل از اين كتاب به عنوان امام و رحمت وجود داشته ، كه آن كتاب موسى (عليه السلام ) است.

«وَ مَنْ أَظلَمُ مِمَّنِ افْترَى عَلى اللَّهِ كذِباً...»:

احتمال دارد اين جمله دنباله اى باشد براى سياق سابق كه در مقام دلگرم كردن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بود. و بنابراين احتمال ، معناى مجموع جمله و سياق چنين مى شود: تو بدانجهت كه داراى بينه اى از ناحيه پروردگارت هستى نمى توانى و ممكن نيست ظالم باشى ، حاشا بر تو كه در دعوتت به خداى تعالى افتراء بسته باشى ، براى اينكه مفترى بر خداى تعالى و كسى كه به ساحت مقدس او دروغ مى بندد از ستمكارترين ستمكاران است ، و چنين و چنان وبالى در برابر دروغشان دارند.

و به هر حال چه دنباله سياق قبلى باشد و چه نباشد، منظور از افتراى كذب بر خداى سبحان ، توصيف خداى تعالى است به صفتى كه در او نيست ، و يا نسبت دادن چيزى به ناحق ، و يا بدون علم و مدرك به او است . و افتراء از روشن ترين مصاديق ظلم و گناه است . و معلوم است كه ظلم نسبت به هر كسى يك حكم ندارد، هر قدر آن طرف كه مورد ظلم ما واقع شده بزرگتر باشد، ظلم ما نيز به همان نسبت بزرگتر خواهد بود، تا آنجا كه به بزرگترين مقام يعنى به ساحت عظمت و كبريائى پروردگار منتهى شود كه افتراء و ظلم به او عظيم ترين ظلم خواهد بود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۲۷۹

خطاب به مشركان: اين شما هستيد كه به خدا افتراء مى بنديد

در اين جمله عين آن ادعايى كه مشركين عليه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) كردند، عليه خود آنان ادعا شده . آنها عليه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ادعا كرده بودند كه وى قرآن را خودش ‍ ساخته و پرداخته و به دروغ به خدا افتراء بسته ، همين ادعا عليه خود آنان قلب شده ، و فرموده: اين شما هستيد كه با عقايد خرافى خود به خدا افتراء مى بنديد، براى او بدون هيچ علم و مدركى شريك اثبات مى كنيد، با اينكه او «اللّه » است و هيچ معبودى جز او نيست و شما هستيد كه از راه خدا جلوگيرى مى كنيد.

و معناى اين جمله اين است كه ، راهى كه شما پيش گرفته ايد افتراء است ، نه راه خدا، شما راه ديگرى پيش گرفته و آن را سنت و روش زندگى خود كرديد كه اين خود دگرگون ساختن راه خدا است ، همان راهى كه فطرت و نبوت به سوى آن هدايت مى كند، و شما به آخرت كفر ورزيده آن را نفى كرديد، و اين اثبات مبدء بدون معاد معنايش نسبت دادن لغو و عمل باطل به خداى تعالى است كه خود افترايى ديگر است.

آرى ، اگر كسى معتقد باشد به اينكه معادى نيست ، نسبت لغو به خدا داده ، زيرا در اين صورت خلقت بيهوده و بى غرض خواهد بود.

و كوتاه سخن ، اعتقاد مشركين به غير دين و سنت خدا و گرويدن به عقايد باطل در مساءله مبدء و معاد و در زندگى دنيايى و اجتماعى غير سنت الهى را سنت خود قرار دادن است و اين - با اينكه سنتى كه از ناحيه خدا آمده تنها سنت حق است و نزد خدا به جز دين حق هيچ سنتى نيست - افترايى است بر خدا، كه به زودى در روزى كه بر پروردگارشان عرضه مى شوند گواهان عليه آنان شهادت خواهند داد.

مراد از اين كه در قيامت، مشركان بر پروردگارشان عرضه مى شوند

«اولئك يعرضون على ربهم» - «عرض» به معناى اظهار چيزى است تا طرف آن را ببيند و به موضع آن واقف گردد. و در معناى اين كلمه در آيه مورد بحث مى گوييم:

در روز قيامت حجابها (ى ماديت و منيت و عادت و ملكات زشت ناشى از آنها و از غير آنها) كه در دنيا بين مشركين و پروردگارشان حائل شده بود، به وسيله ظهور آيات الهى كنار مى رود و حق بطور صريح و بدون هيچ شاغلى كه آن را از يادها ببرد و انسانها را مشغول به خود سازد روشن مى گردد، و انسانها براى فصل قضاء (و اينكه خداى تعالى بين خود آنان ، و بين آنان و نسلهايشان و بين آنان و خودش و اولياءش داورى كند) حاضر مى شوند، و چون اين حضور، حضورى اضطرارى خواهد بود كه خود انسانها در آن دخالتى ندارند، لذا در آيه مورد بحث از اين حضور تعبير به «عرضه شدن انسانها به پروردگارشان» كرد، همچنانكه در آيه اى ديگر به خاطر نكته اى ديگر از اين حضور تعبير فرمود به بروز آنان براى پروردگارشان: «يوم هم بارزون لا يخفى على اللّه منهم شى ء»، و نيز فرموده: «و برزواللّه الواحد القهار».

پس اينكه فرمود: «اولئك يعرضون على ربهم» معنايش اين شد كه در آن روز ملائكه موكل بر مشركين ، آنان را مى آورند و در موقفى قرار مى دهند كه بين آنان و پروردگارشان هيچ حجابى حايل نباشد تا خداى تعالى بين آنان داورى كند.

«و يقول الاشهاد هولاء الذين كذبوا على ربهم » - كلمه «اشهاد» جمع شهيد (گواه) است ، مانند كلمه «اشراف » كه جمع شريف است . بعضى گفته اند: جمع شاهد است ، مانند اصحاب كه جمع صاحب است . مؤ يد قول اول آيه شريفه زير است كه مى فرمايد: «فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد» كه اين آيه نيز از روزى خبر مى دهد كه اشهاد قيام مى كنند، پس اشهاد همان شهيدهاى امتها هستند، در نتيجه اين كلمه جمع شهيد است . و نيز آيه زير كه مى فرمايد: «و جاءت كل نفس معها سائق و شهيد».

و اينكه اشهاد در آن روز مى گويند: اينها آن كسانياند كه در دنيا به پروردگار خود دروغ بستند شهادتى است از آن گواهان عليه مشركين كه به خداى تعالى افتراء بستند كه در حقيقت از ناحيه شهادت اشهاد عليه آنان مسجل مى شود كه آنان مفترى بودند، چون آنجا موقفى است كه جز حق چيزى گفته نمى شود، و كسى را نيز از گفتن حق و اعتراف و قبول حق چاره و مفرى نيست ، همچنانكه در جاى ديگر فرموده : «يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء تود لو ان بينها و بينه امدا بعيدا».

«أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلى الظالِمِينَ * الَّذِينَ يَصدُّونَ عَن سبِيلِ اللَّهِ...»:

اين جمله تتمه كلام گواهان است ، دليل بر اين معنا آيه زير است كه مى فرمايد: «فاذن مؤ ذن بينهم ان لعنة اللّه على الظالمين الذين يصدون عن سبيل اللّه و يبغونها عوجا و هم بالاخرة كافرون ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۲۸۱

تمامى منحرفان از راه حق، ستمكار و مفترى بر خدايند

و اين كلام گواهان كه خداى تعالى آن را حكايت كرده تثبيت دورى از رحمت خدا از ناحيه گواهان است براى ستمكاران و مسجل كردن عذاب است براى آنان ، نه اينكه نظير لعنت و رحمت دنيايى ، صرف نفرين و دعا و مانند لعنتى باشد كه در اين آيه آمده : «اولئك يلعنهم اللّه و يلعنهم اللاعنون »، براى اينكه دنيا دار عمل است و قيامت روز جزاء، پس هر لعنت و رحمتى كه در قيامت باشد خارجيت آن است نه لفظ و آرزوى آن . لعنت در قيامت رساندن عذابى است به ايشان كه بر ايشان ذخيره شده ، و رحمت در آن روز رساندن پاداش ذخيره شده است . پس اگر لاعنى در قيامت كسى را لعنت كند معنايش اين است كه او را از رحمت مخصوص به مؤ منين طرد نموده عذاب بعد را عليه او مسجل كند.

خداى تعالى سپس ظالمينى را كه مورد لعن گواهان بودند تفسير كرده به : «الذين يصدون عن سبيل اللّه و يبغونها عوجا و هم بالاخرة هم كافرون - كسانى كه راه خدا را مى بندند و آن را كج و معوج جلوه مى دهند و به آخرت كافرند». پس ظالمان كسانى هستند كه اذعان و اعتقادى به روز حساب ندارند تا براى آن روز عمل كنند، قهرا هر چه مى كنند منحصرا براى دنيا مى كنند، و از راههاى زندگى هر راهى كه به منافع مادى آنها منتهى شود پيش مى گيرند و بس.

و اين سنت اجتماعى آنان است ، و در اين سنت هيچ اعتنائى نمى شود به اينكه خدا از بندگانش دين حق و كيش فطرت را خواسته . پس اين ستمكاران چه اينكه معتقد به صانعى باشند ولى دين فطرت را كه همان اسلام است رها كرده به سنت تحريف شده و منحرف كننده اى گرويده باشند، و چه اينكه اصلا به صانعى معتقد نباشند و از آنهايى باشند كه مى گويند «جز اين زندگى دنيا زندگانى ديگرى نيست و ما را جز روزگار كسى نمى ميراند» در هر حال ستمكار و مفترى بر خدا هستند و به خدا دروغ بسته اند - ما در تفسير سوره اعراف آيه ۴۴ و ۴۵ مطالبى در اين معانى آورديم.

از مطالبى كه تا اينجا درباره دو آيه مورد بحث خاطر نشان ساختيم دو نكته به خوبى روشن گرديد: يكى اينكه كلمه «دين » در اصطلاح قرآن كريم عبارت است از سنتى اجتماعى كه در مجتمع عملى مى شود. دوم اينكه سنتهاى اجتماعى يا دين حق و فطرى مى باشد كه همان اسلام است و يا دين تحريف شده از دين حق ، و راه كج و معوج از راه خدا.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۲۸۲

«أُولَئك لَمْ يَكُونُوا مُعْجِزِينَ فى الاَرْضِ وَ مَا كانَ لهَُم مِّن دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِيَاءَ ...»:

كلمه «اولئك »: آنان اشاره است به آن كسانى كه بر خداى تعالى افتراء بسته بودند، كه در دو آيه قبل اوصافشان ذكر شد. (صرفنظر از الفاظ آيه ) مقامى كه آيه شريفه دارد دلالت مى كند بر اينكه منظور خداى تعالى از اينكه فرمود: «آنان در زمين خداى را عاجز نمى كنند»، اين است كه در زندگى مادى و زمينى خود نمى توانند به صرف خارج شدن از زى بندگى او را به ستوه بياورند، پس اگر با دست زدن به افتراء، دروغ به خداى تعالى مى بندند، و اگر راه خدا را به روى مردم سد مى كنند، و اگر آن راه را كج و معوج مى خواهند همه اينها بدان جهت نيست كه قدرت عاريتى آنان بر قدرت خداى سبحان فايق آمده ، كه توانستند چنين كارهايى بكنند، و نيز براى آن نيست كه مشيت آنان بر مشيت خداى سبحان پيشى گرفته ، و باز براى آن نيست كه آنان از تحت ولايت خداى تعالى بيرون آمده در ولايت كس ديگر داخل شده اند، و غير خدا را ولى خود گرفته اند كه يا بتها باشند و يا اسباب ظاهرى كه دل بدان بسته اند، زيرا خود خداى تعالى فرموده : «و ما كان لهم من دون اللّه من اولياء».

و كوتاه سخن اينكه ، نه قدرتشان بر قدرت خداى عزيز غالب آمده و نه شركايى كه براى خود گرفته و آنها را اولياى خود ناميده اند و در حقيقت ولايتى دارند و مدبر امور آنهايند، و نه آن اولياء خيالى ، آنها را به اين كارهاى ناروا يعنى بغى و ظلم واداشته اند، بلكه وليشان و مدبر امورشان خداى تعالى است و اوست كه امر آنان را تدبير مى كند، و در برابر سوء نيات و اعمال زشتشان كه سرانجامش سوء عذاب است كيفر مى دهد و آنان را از راهى كه خودشان متوجه نشوند استدراج مى كند، همچنانكه فرموده : «فلما زاغوا زاغ اللّه قلوبهم » و نيز فرموده : «يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و ما يضل به الا الفاسقين ». «يضاعف لهم العذاب » - خداى تعالى عذاب را براى آنان مضاعف مى كند و اين مضاعف كردن عذاب براى اين است كه آنها فاسق شدند، و سپس بر اين فسق و تباهى خود لجاجت و اصرار كردند. و يا براى اين است كه هم خودشان نافرمانى خدا را كردند و هم ديگران را به معصيت خدا وا داشتند، به اين جهت ، هم عذاب معصيت خود را دارند و هم عذاب معصيتى كه ديگران به تحريك آنان مرتكب شدند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۲۸۳

خداى تعالى همين معنا را در جاى ديگر خاطر نشان كرده ، مى فرمايد: «ليحملوا اوزارهم كاملة يوم القيمة و من اوزار الذين يضلونهم بغير علم»، و نيز مى فرمايد: «و نكتب ما قدموا و آثارهم».

توضيحى درباره اينكه كفار آيات خدا را نمى بينند و انذارها و تبشيرها را نمى شنوند

«ما كانوا يستطيعون السمع و ما كانوا يبصرون »- اين جمله در مقام تعليل است ، و به همين جهت به فصل ، يعنى بدون واو عاطفه آمده ، ميفرمايد: اگر اينها كافر شدند و خداى را نافرمانى كردند براى اين نبود كه اراده خود را بر اراده خدا غلبه دادند و براى اين نيز نبود كه آنان به راستى غير از خدا اوليايى داشتند و به كمك آن اولياء، خدا را شكست دادند، بلكه براى اين بود كه آنان نمى توانستند انذارها و بشارتهايى كه از ناحيه خداى تعالى شدند بشنوند، و يا بعث و زجرى كه از آن ناحيه مى شدند با گوش دل درك كنند، و نيز نمى توانستند آيات خدا را ببينند تا به آن ايمان بياورند.

آرى، وضع آنان آنطور بوده كه خداى تعالى در اين آيه بيان كرده : «لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها و لهم آذان لا يسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضل»، و نيز در توصيف وضع آنان فرمود: «نقلب افئدتهم و ابصارهم كما لم يومنوا به اول مرة». و نيز فرموده : «ختم اللّه على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة»، و آيات بسيارى ديگر كه دلالت مى كنند بر اينكه خداى تعالى عقل و چشم و گوش را از آنان سلب كرده.

چيزى كه هست از خود آنان حكايت كرده كه در قيامت ميگويند: «لو كنا نسمع او نعقل ما كنا فى اصحاب السعير فاعترفوا بذنبهم »، از اين جهت اعتراف كردند كه نشنيدن و تعقل نكردن را گناه خود شمردند، و در اينجا اين سوال پيش مى آيد كه چگونه گناه خود شمردند با اينكه خدا عقل و گوش را از آنان سلب كرده ؟

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۲۸۴

جوابش اين است كه همين خود دليل بر اين است كه خودشان در اين سرنوشت خود دخالت داشته اند و خود با ارتكاب گناهان باعث سلب اين نعمتها از خويش شده اند، همچنانكه آيه سوره بقره نيز بر اين دلالت كرده و ميفرمود: «و ما يضل به الا الفاسقين ».

وجوه ديگرى كه در معناى جمله: «و ما كانوا يستطيعون السمع و ما كانوا يبصرون» گفته شده

مفسرين در معناى جمله «ما كانوا يستطيعون السمع و ما كانوا يبصرون » وجوه ديگرى گفته اند: بعضى گفته اند جمله «ما كانوا...» به خاطر افتادن حرف جر، در محل نصب است و جمله با حرف جر متعلق است به جمله «يضاعف ...» و تقدير كلام اينطور بوده : «بما كانوا يستطيعون السمع و بما كانوا يبصرون ».

و معنايش اين است كه : خداى تعالى عذاب آنان را مضاعف مى كند به خاطر اينكه مى توانستند بشنوند و نشنيدند و به خاطر اينكه مى توانستند ببينند و نديدند.

بعضى ديگر گفته اند: منظور خداى تعالى از جمله «ما كانوا يستطيعون ...» نفى سمع و بصر از خدايان دروغين آنها است ، و تقدير كلام اين است : اين كفار و آلهه آنان نمى توانند خدا را در زمين به ستوه بياورند (آنگاه درباره خدايان دروغين آنها فرموده ) نه مى توانند بشنوند و نه مى توانند ببينند.

بعضى ديگر از مفسرين گفته اند: لفظ «ما» در جمله «ما كانوا يستطيعون » ماى نافيه نيست بلكه جارى مجرا و به منزله حرف «ما» در اين كلام عرب است : «لا و اصلنك ما لاح نجم - يقين بدان كه همواره پيوند بين خودم و تو را حفظ مى كنم مادامى كه ستاره اى در آسمان طلوع مى كند» يعنى دائما - آيه شريفه نيز مى خواهد بفرمايد: كفار در عذاب هستند مادامى كه زنده اند (و مى توانند بشنوند و ببينند).

بعضى ديگر گفته اند: منظور از نفى سمع و بصر نفى فائده از آنها است. پس چون استماع آيات قرآن و نظر كردن در آنها براى كفار سنگين بود و از اين كار كراهت داشتند لذا تشبيه شدند به كسانى كه توانايى شنيدن و ديدن را ندارند. پس در حقيقت كلام بر اساس كنايه ايراد شده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۲۸۵

و از همه وجوه معتدلتر، وجه آخرى است تازه همين وجه و بقيه وجوهى كه نقل كرديم سخيف و بى پايه هستند، و سخافت و بى ارزشى آنها براى هر كسى روشن است ، و وجه صحيح همان است كه از نظر شما گذشت.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←