گمنام

تفسیر:المیزان جلد۸ بخش۳: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
خط ۵: خط ۵:


<span id='link18'><span>
<span id='link18'><span>
==تكبر و خودخواهى سرچشمه تمامى گناهان است . ==
==تكبر و خودخواهى، سرچشمه تمامى گناهان است ==
«'''قال انا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين'''» - اين آيه جوابى را كه ابليس داده حكايت مى كند، و اين جواب اولين نافرمانى ابليس است .
«'''قال انا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين'''» - اين آيه، جوابى را كه ابليس داده حكايت مى كند، و اين جواب، اولين نافرمانى ابليس است.


در اين جواب خداى تعالى براى اولين بار معصيت شد چون برگشت تمامى معصيت ها به دعواى انانيت (خودخواهى ) و منازعه با كبرياى خداى سبحان است ، در حالى كه كبريا ردايى است كه بر اندام كسى جز او شايسته نيست ، و هيچ مخلوقى را نمى رسد كه در مقابل انانيت الهى و آن وجودى كه جميع روى ها در برابرش خاضع و گردن همه گردنفرازان در پيشگاه مقدسش خميده و هر صوتى در برابر عظمتش در سينه حبس شده و هر چيزى برايش ذليل و مسخر است براى خود انانيت قائل شده به ذات خود تكيه زده و (( من (( بگويد.
در اين جواب، خداى تعالى، براى اولين بار معصيت شد. چون برگشت تمامى معصيت ها، به دعواى انانيت (خودخواهى) و منازعه با كبرياى خداى سبحان است، در حالى كه كبريا، ردايى است كه بر اندام كسى جز او شايسته نيست، و هيچ مخلوقى را نمى رسد كه در مقابل انانيت الهى و آن وجودى كه جميع روى ها در برابرش خاضع و گردن همه گردن فرازان در پيشگاه مقدسش خميده و هر صوتى در برابر عظمتش در سينه حبس شده و هر چيزى برايش ذليل و مسخر است، براى خود انانيت قائل شده، به ذات خود تكيه زده و «من» بگويد.


آرى ، اگر ابليس اسير نفس خود نمى شد و نظر و فكر خود را محصور در چهار ديوارى وجود خود نمى ساخت هرگز خود را مستقل به ذات نمى ديد، بلكه معبودى ما فوق خود مشاهده مى كرد كه قيوم او و قيوم هر موجود ديگرى است ، و ناچار انانيت و هستى خود را در برابر او بطورى ذليل مى ديد كه هيچ گونه استقلالى در خود سراغ نمى كرد، و بناچار در برابر امر پروردگار خاضع شده نفسش بطوع و رغبت تن به امتثال اوامر او مى داد، و هرگز به اين خيال نمى افتاد كه او از آدم بهتر است ،
آرى، اگر ابليس اسير نفس خود نمى شد و نظر و فكر خود را محصور در چهار ديوارى وجود خود نمى ساخت، هرگز خود را مستقل به ذات نمى ديد، بلكه معبودى مافوق خود مشاهده مى كرد، كه قيوم او و قيوم هر موجود ديگرى است، و ناچار انانيت و هستى خود را در برابر او به طورى ذليل مى ديد، كه هيچ گونه استقلالى در خود سراغ نمى كرد، و به ناچار در برابر امر پروردگار، خاضع شده، نفسش به طوع و رغبت تن به امتثال اوامر او مى داد، و هرگز به اين خيال نمى افتاد كه او از آدم بهتر است.


بلكه اينطور فكر مى كرد كه امر به سجده آدم از مصدر عظمت و كبرياى خدا و از منبع هر جلال و جمالى صادر شده است و بايد بدون درنگ امتثال كرد، ليكن او اينطور فكر نكرد و حتى اين مقدار هم رعايت ادب را نكرد كه در جواب پروردگارش بگويد: (( بهترى من مرا از سجده بر او بازداشت (( بلكه با كمال جراءت و جسارت گفت: (( من از او بهترم (( تا بدين وسيله هم انانيت و استقلال خود را اظهار كرده باشد و هم بهترى خود را امرى ثابت و غير قابل زوال ادعا كند، علاوه ، بطور رساترى تكبر كرده باشد. از همين جا معلوم مى شود كه در حقيقت اين ملعون به خداى تعالى تكبر ورزيده نه به آدم .
بلكه اين طور فكر مى كرد كه امر به سجده آدم، از مصدر عظمت و كبرياى خدا و از منبع هر جلال و جمالى صادر شده است و بايد بدون درنگ امتثال كرد. ليكن او اين طور فكر نكرد و حتى اين مقدار هم رعايت ادب را نكرد كه در جواب پروردگارش بگويد: «بهترى من مرا از سجده بر او باز داشت»، بلكه با كمال جرأت و جسارت گفت: «من از او بهترم»، تا بدين وسيله، هم انانيت و استقلال خود را اظهار كرده باشد و هم بهترى خود را امرى ثابت و غير قابل زوال ادعا كند. علاوه، به طور رساترى تكبر كرده باشد.  
 
از همين جا معلوم مى شود كه در حقيقت اين ملعون به خداى تعالى تكبر ورزيده، نه به آدم .
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۹ </center>
و اما استدلالى كه كرد گر چه استدلال پوچ و بى مغزى بود وليكن در اينكه او از آتش و آدم از خاك بوده راست گفته است، و قرآن كريم هم اين معنا را تصديق نموده ، از يك طرف در آيه (( كان من الجن ففسق عن امر ربه (( فرموده كه ابليس از طايفه جن بوده ، و از طرف ديگر در آيه (( خلق الانسان من صلصال كالفخار و خلق الجان من مارج من نار(( فرموده كه ما انسان را از گل و جن را از آتش آفريديم. پس از نظر قرآن كريم هم مبداء خلقت ابليس آتش بوده، و ليكن ادعاى ديگرش كه (( آتش از خاك بهتر است (( را تصديق نفرمود، بلكه در سوره (( بقره (( آنجا كه برترى آدم را از ملائكه و خلافت او را ذكر كرده اين ادعا را رد كرده است.
و اما استدلالى كه كرد، گرچه استدلال پوچ و بى مغزى بود، وليكن در اين كه او از آتش و آدم از خاك بوده، راست گفته است، و قرآن كريم هم، اين معنا را تصديق نموده. از يك طرف، در آيه «كان من الجن ففسق عن امر ربه» فرموده كه ابليس از طايفه جن بوده. و از طرف ديگر، در آيه «خلق الإنسان من صلصال كالفخار و خلق الجان من مارج من نار» فرموده كه ما انسان را از گل و جن را از آتش آفريديم.  
 
پس از نظر قرآن كريم هم، مبدأ خلقت ابليس آتش بوده، وليكن ادعاى ديگرش كه «آتش از خاك بهتر است» را تصديق نفرمود، بلكه در سوره «بقره»، آن جا كه برترى آدم را از ملائكه و خلافت او را ذكر كرده، اين ادعا را رد كرده است.
<span id='link19'><span>
<span id='link19'><span>
==ملاك برترى در تكوينيات، بستگى دارد به بيشتر بودن عنايات الهى==
==ملاك برترى در تكوينيات، بستگى دارد به بيشتر بودن عنايات الهى==
و در آيات (( اذ قال ربك للملائكه انى خالق بشرا من طين فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين ، فسجد ال ملائكه كلهم اجمعون الا ابليس استكبر و كان من الكافرين ، قال يا ابليس ما منعك ان تسجد لما خلقت بيدى استكبرت ام كنت من العالين ، قال انا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين ...(( در رد ادعايش فرموده : ملائكه ماءمور به سجده بر آب و گل آدم نشدند تا شيطان بگويد: (( گل از آتش پست تر است (( ، بلكه ماءمور شدند سجده كنند بر آب و گلى كه روح خدا در آن دميده شده بود و معلوم است كه چنين آب و گلى داراى جميع مراتب شرافت و مورد عنايت كامل ربوبى است . و چون ملاك بهترى در تكوينيات دائر مدار بيشتر بودن عنايت الهى است و هيچ يك از موجودات عالم تكوين به حسب ذات خود حكمى ندارد، و نمى توان حكم به خوبى آن نمود، از اين جهت ادعاى ابليس بر بهتريش از چنين آب و گلى ، باطل و بسيار موهون است.
و در آيات «إذ قال ربك للملائكة انى خالق بشرا من طين فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين * فسجد الملائكة كلهم اجمعون الا ابليس استكبر و كان من الكافرين * قال يا ابليس ما منعك ان تسجد لما خلقت بيدى استكبرت ام كنت من العالين * قال انا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين...»، در رد ادعايش فرموده:  
 
ملائكه مأمور به سجده بر آب و گل آدم نشدند، تا شيطان بگويد: «ِگل از آتش پست تر است»، بلكه مأمور شدند سجده كنند بر آب و گلى كه روح خدا در آن دميده شده بود. و معلوم است كه چنين آب و گلى، داراى جميع مراتب شرافت و مورد عنايت كامل ربوبى است. و چون ملاك بهترى در تكوينيات، دائر مدار بيشتر بودن عنايت الهى است و هيچ يك از موجودات عالم تكوين به حسب ذات خود حكمى ندارد، و نمى توان حكم به خوبى آن نمود، از اين جهت، ادعاى ابليس بر بهتريش از چنين آب و گِلى، باطل و بسيار موهون است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۰ </center>
علاوه بر اين ، خداى تعالى در سؤالى كه از آن ملعون كرد عنايت خاص خود را نسبت به آدم گوشزد وى كرده و به اين بيان كه (( من او را به دو دست خود آفريدم (( اين معنا را خاطر نشانش ساخته. حال معناى (( دو دست خدا(( چيست بماند، به هر معنا كه باشد دلالت بر اين دارد كه خلقت آدم مورد اهتمام و عنايت پروردگار بوده است ، با اين وصف آن ملعون در جواب به مساءله بهترى آتش از خاك تمسك جسته و گفت : (( من از او بهترم زيرا مرا از آتش و او را از گل آفريدى (( .
علاوه بر اين، خداى تعالى در سؤالى كه از آن ملعون كرد، عنايت خاص خود را نسبت به آدم گوشزد وى كرده و به اين بيان كه: «من او را به دو دست خود آفريدم»، اين معنا را خاطر نشانش ساخته. حال معناى «دو دست خدا» چيست، بماند. به هر معنا كه باشد، دلالت بر اين دارد كه خلقت آدم مورد اهتمام و عنايت پروردگار بوده است، با اين وصف، آن ملعون در جواب، به مسأله بهترى آتش از خاك تمسك جسته و گفت: «من از او بهترم، زيرا مرا از آتش و او را از گِل آفريدى».
<span id='link20'><span>
<span id='link20'><span>
==وجوب امتثال امر الهى از جهت اين است كه امر، امر او است و دائر مدار مصالح و جهات خير نيست ==
آرى ، چيزى كه مورد عنايت وى بوده همانا اثبات انانيت و استقلال ذاتى خودش بوده و همين معنا باعث شده كه كبرياى خداى بزرگ را ناديده گرفته خود را در قبال آفريدگارش موجودى مثل او مستقل بداند، و به همين جهت امتثال امر خدا را واجب ندانسته بلكه در جستجوى دليلى بر رجحان معصيت برآمده و بر صحت عمل خود استدلال كرده ، غافل از اينكه چيزى را كه خدا حكم به بهترى آن كند آن اشرف واقعى و حقيقى است ، مگر اينكه موجود ديگرى بيافريند و حكم به برترى آن از موجود قبلى نموده موجود قبلى را ماءمور به سجده در برابر آن كند، كه در چنين صورت اشرف واقعى و حقيقى موجود دومى خواهد بود، براى اينكه امر پروردگار همان تكوين و آفريدن او است و يا منتهى به تكوين او مى شود.


پس وجوب امتثال اوامر او از اين جهت است كه امر، امر او است ، نه از اين جهت كه در امتثال امرش مصلحت و يا جهتى از جهات خير هست تا مساءله وجوب امتثال دائر مدار مصالح و جهات خير باشد.
آرى، چيزى كه مورد عنايت وى بوده، همانا اثبات انانيت و استقلال ذاتى خودش بوده، و همين معنا باعث شده كه كبرياى خداى بزرگ را ناديده گرفته، خود را در قبال آفريدگارش، موجودى مثل او مستقل بداند، و به همين جهت امتثال امر خدا را واجب ندانسته، بلكه در جستجوى دليلى بر رجحان معصيت برآمده و بر صحت عمل خود استدلال كرده. غافل از اين كه چيزى را كه خدا حكم به بهترى آن كند، آن اشرف واقعى و حقيقى است، مگر اين كه موجود ديگرى بيافريند و حكم به برترى آن از موجود قبلى نموده، موجود قبلى را مأمور به سجده در برابر آن كند، كه در چنين صورت، اشرف واقعى و حقيقى موجود دومى خواهد بود. براى اين كه امر پروردگار، همان تكوين و آفريدن او است و يا منتهى به تكوين او مى شود.


پس خلاصه كلام اين شد كه از آيات مربوط به داستان آدم و ابليس ‍ استفاده مى شود كه اگر ابليس عصيان ورزيد و مستحق طرد شد بخاطر تكبرش بود و جمله (( انا خير منه (( يكى از شواهد اين معنا است ، گر چه از ظاهر گفتار ابليس بر مى آيد كه مى خواسته بر آدم تكبر بورزد، ليكن از اينكه ابليس با سابقه اى كه از داستان خلافت آدم داشته و تعبيرى كه از خداوند درباره خلقت آدم و اينكه (( من او را به دو دست خود آفريده ام (( شنيده بود و مع ذلك زير بار نرفت بر مى آيد كه وى در مقام استكبار بر خداوند بوده نه استكبار بر آدم.
پس وجوب امتثال اوامر او، از اين جهت است كه امر، امر او است، نه از اين جهت كه در امتثال امرش مصلحت و يا جهتى از جهات خير هست، تا مسأله وجوب امتثال، دائر مدار مصالح و جهات خير باشد.


شاهد ديگرش اين است كه اگر وى در مقام تكبر بر آدم بود روا بود خداى تعالى در آيه (( ۵۰(( سوره (( كهف (( بفرمايد: (( كان من الجن فاستنكف عن الخضوع لادم - چون از طايفه جن بود از خضوع در برابر آدم استنكاف كرد(( و حال آنكه فرموده: (( ففسق عن امر ربه - از امر پروردگارش سرپيچى كرد.((
پس خلاصه كلام اين شد كه: از آيات مربوط به داستان آدم و ابليس استفاده مى شود كه: اگر ابليس عصيان ورزيد و مستحق طرد شد، به خاطر تكبرش بود و جمله «أنا خير منه»، يكى از شواهد اين معنا است. گرچه از ظاهر گفتار ابليس بر مى آيد كه مى خواسته بر آدم تكبر بورزد، ليكن از اين كه ابليس با سابقه اى كه از داستان خلافت آدم داشته و تعبيرى كه از خداوند درباره خلقت آدم و اين كه «من او را به دو دست خود آفريده ام» شنيده بود و مع ذلك زير بار نرفت، بر مى آيد كه وى در مقام استكبار بر خداوند بوده، نه استكبار بر آدم.
 
شاهد ديگرش اين است كه: اگر وى در مقام تكبر بر آدم بود، روا بود خداى تعالى در آيه «۵۰» سوره «كهف» بفرمايد: «كان من الجن فاستنكف عن الخضوع لآدم - چون از طايفه جن بود، از خضوع در برابر آدم استنكاف كرد»، و حال آن كه فرموده: «ففسق عن أمر ربه - از امر پروردگارش سرپيچى كرد».  
<span id='link21'><span>
<span id='link21'><span>
==توضيح در مورد اينكه امر ملائكه به سجده امرى تكوينى بوده است . ==
 
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۱ </center>
در اينجا ممكن است كسى بگويد: اينكه گفتيد امر به سجده امرى تكوينى بوده منافى با صريح آياتى است كه از مخالفت ابليس تعبير به معصيت كرده ، زيرا معصيت نافرمانى امر تشريعى است ، و اما امر تكوينى قابل معصيت و مخالفت نيست . امر تكوينى عبارت است از همان كلمه ايجاد كه معلوم است هرگز از وجود تخلف نمى پذيرد: (( انما قولنا لشى ء اذا اردناه ان نقول له كن فيكون ((.
==توضيح در مورد اين كه امر ملائكه به سجده، امرى تكوينى بوده است ==
در اين جا ممكن است كسى بگويد: اين كه گفتيد امر به سجده، امرى تكوينى بوده، منافى با صريح آياتى است كه از مخالفت ابليس تعبير به معصيت كرده. زيرا معصيت نافرمانى امر تشريعى است، و اما امر تكوينى قابل معصيت و مخالفت نيست. امر تكوينى، عبارت است از همان كلمه ايجاد كه معلوم است هرگز از وجود تخلف نمى پذيرد: «إنما قولنا لشئ إذا أردناه أن نقول له كن فيكون».


جواب اين حرف اين است كه : ما نيز نخواستيم بگوييم امر به سجده امرى تكوينى بوده بلكه خواستيم بگوييم امرى كه در اين داستان است و همچنين امتثال ملائكه و تمرد ابليس و رانده شدنش از بهشت در عين اينكه امر و امتثال و تمرد و طرد تشريعى و معمولى بوده در عين حال از يك جريان تكوينى و روابط حقيقى كه بين انسان و ملائكه و انسان و ابليس هست حكايت مى كند، و مى فهماند كه خلقت ملائكه و جن نسبت به سعادت و شقاوت انسان چنين رابطه اى دارد، و اين حرف معنايش اين نيست كه امر و امتثال و تمرد در آيات مورد بحث امورى تكوينى هستند.  
جواب اين حرف، اين است كه: ما نيز نخواستيم بگوييم امر به سجده، امرى تكوينى بوده، بلكه خواستيم بگوييم امرى كه در اين داستان است و همچنين امتثال ملائكه و تمرد ابليس و رانده شدنش از بهشت، در عين اين كه امر و امتثال و تمرد و طرد تشريعى و معمولى بوده، در عين حال از يك جريان تكوينى و روابط حقيقى كه بين انسان و ملائكه و انسان و ابليس هست، حكايت مى كند، و مى فهماند كه خلقت ملائكه و جن، نسبت به سعادت و شقاوت انسان چنين رابطه اى دارد، و اين حرف، معنايش اين نيست كه امر و امتثال و تمرد در آيات مورد بحث، امورى تكوينى هستند.  


مثل اين داستان مثل داستان پادشاهى است كه در يكى از رعاياى خود استعداد و قابليتى سرشار سراغ داشته و به همين جهت او را خالص براى خود دانسته مورد عنايت خاصه اش قرار داده و او را خليفه خود مى كند، و ساير خواص خود را ماءمور به خضوع در برابر او مى نمايد و همه را زير دست او قرار مى دهد. خواص سلطان هم اين امر را گردن نهاده در نتيجه سلطان از آنان راضى شده و هر كدام را بر مقامى كه داشته استقرار مى دهد، تنها در آن ميان يكى از خواص از در تكبر به اين معناتن در نداده سلطان را در اين طرز رفتار بر خطا مى داند و به عذر اينكه او ذاتا از شخص مورد عنايت شريف تر و عمل و خدماتش ‍ ارزنده تر است امر سلطان را اطاعت نمى كند. سلطان هم بر او خشمگين شده او را از دربار خود طرد مى نمايد و جامعه و رعيت خود را ماءمور به بى احترامى و تحقير او مى كند.  
مَثَل اين داستان، مَثَل داستان پادشاهى است كه در يكى از رعاياى خود استعداد و قابليتى سرشار سراغ داشته و به همين جهت او را خالص براى خود دانسته، مورد عنايت خاصه اش قرار داده و او را خليفه خود مى كند، و ساير خواص خود را مأمور به خضوع در برابر او مى نمايد و همه را زير دست او قرار مى دهد.  


در اين مثل شخص رانده شده هيچگونه عذرى نخواهد داشت ، براى اينكه اگر عقل آدمى اوامر سلطان را مطاع مى داند براى اين نيست كه امر او با مصالح واقعى مطابق است ، تا اگر در جايى فهميد كه سلطان به خطا رفته امرش را اطاعت نكند، بلكه از اين جهت است كه زمام امر و صادر كردن فرامين و دستورات به دست او است .
خواص سلطان هم، اين امر را گردن نهاده، در نتيجه سلطان از آنان راضى شده و هر كدام را بر مقامى كه داشته استقرار مى دهد. تنها در آن ميان، يكى از خواص از درِ تكبر، به اين معنا تن در نداده، سلطان را در اين طرز رفتار بر خطا مى داند و به عذر اين كه او ذاتا از شخص مورد عنايت، شريف تر و عمل و خدماتش ارزنده تر است، امر سلطان را اطاعت نمى كند. سلطان هم بر او خشمگين شده، او را از دربار خود طرد مى نمايد و جامعه و رعيت خود را مأمور به بى احترامى و تحقير او مى كند.
 
در اين مَثَل، شخص رانده شده هيچ گونه عذرى نخواهد داشت. براى اين كه اگر عقل آدمى اوامر سلطان را مطاع مى داند، براى اين نيست كه امر او با مصالح واقعى مطابق است، تا اگر در جايى فهميد كه سلطان به خطا رفته، امرش را اطاعت نكند، بلكه از اين جهت است كه زمام امر و صادر كردن فرامين و دستورات به دست او است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۲ </center>
دقت در اين مثال اين معنا را روشن مى سازد كه قبل از صدور امر به تعظيم آن شخص همه خواص سلطان چه آن شخصى كه بعدها متمرد و رانده مى شود، و چه ما بقى همه مقرب درگاه و برخوردار از مزاياى وزارت و تقرب بودند، تا آنكه آن امر صادر شد، و پس از صدور امر بود كه خواص سلطان به دو دسته تقسيم شدند، و راه هر دسته از راه ديگران جدا گرديد. عده اى اطاعت كردند، و عده اى ديگر و يا يك شخص معين سركشى و طغيان نمود. از همين جا سجايايى كه تاكنون در نفس سلطان نهفته بود و وجوه قدرت و نفوذ اراده اش، از قبيل رحمت و غضب ، تقريب و تبعيد، عفو و انتقام ، وعده و وعيد و ثواب و عقاب، نمايان مى شود - و حوادث مانند محك است كه به اين وسيله جوهر افراد شناخته مى شود - و حال آنكه قبل از پيش آمدن اين داستان كسى آگهى نداشت كه در نفس سلطان چنين چيزهايى نهفته است.
دقت در اين مثال، اين معنا را روشن مى سازد كه: قبل از صدور امر به تعظيم آن شخص همه خواص سلطان چه آن شخصى كه بعدها متمرد و رانده مى شود، و چه مابقى همه مقرب درگاه و برخوردار از مزاياى وزارت و تقرب بودند، تا آن كه آن امر صادر شد، و پس از صدور امر بود كه خواص سلطان به دو دسته تقسيم شدند، و راه هر دسته از راه ديگران جدا گرديد. عده اى اطاعت كردند، و عده اى ديگر و يا يك شخص معين سركشى و طغيان نمود.  


حقايقى كه در داستان سجده كردن ملائكه و سرپيچى ابليس هست بى شباهت به اين مثال نيست ، زيرا امر پروردگار به اينكه ملائكه بر آدم سجده كنند نيز براى احترام آدم و به خاطر قرب منزلتى بود كه وى در درگاه پروردگار داشت.
از همين جا، سجايايى كه تاكنون در نفس سلطان نهفته بود و وجوه قدرت و نفوذ اراده اش، از قبيل رحمت و غضب، تقريب و تبعيد، عفو و انتقام، وعده و وعيد و ثواب و عقاب، نمايان مى شود - و حوادث مانند محك است كه به اين وسيله جوهر افراد شناخته مى شود - و حال آن كه قبل از پيش آمدن اين داستان، كسى آگهى نداشت كه در نفس سلطان، چنين چيزهايى نهفته است.


آرى ، خداى تعالى آدم را با نعمت خلافت و كرامت ولايت ، شرافت و منزلتى داد كه ملائكه در برابر آن منزلت ناگزير از خضوع بودند، و اگر ابليس سر برتافت بخاطر ضديتى بود كه جوهر ذاتش با سعادت انسانى داشت ، و لذا هرجا كه با انسانى برخورد كرده و مى كند درصدد تباهى سعادت وى بر مى آيد، و به محضى كه با او تماس پيدا مى كند گمراهش مى سازد. آرى : (( كتب عليه انه من تولاه فانه يضله و يهديه الى عذاب السعير(( . اين بود جواب از سؤال مذكور، علاوه بر اينكه تعبير از انفاذ امور تكوينى به لفظ امر و يا به عبارات ديگر در كلام مجيد بسيار است ، از آن جمله اوامرى است كه در آيات زير است: (( فقال لها و للارض ائتيا طوعااو كرها قالتا اتينا طائعين (( و (( انا عرضنا الامانه على السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها(( و (( انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون ((.
حقايقى كه در داستان سجده كردن ملائكه و سرپيچى ابليس هست، بى شباهت به اين مثال نيست. زيرا امر پروردگار به اين كه ملائكه بر آدم سجده كنند، نيز براى احترام آدم و به خاطر قرب منزلتى بود كه وى در درگاه پروردگار داشت.
 
آرى، خداى تعالى آدم را با نعمت خلافت و كرامت ولايت، شرافت و منزلتى داد كه ملائكه در برابر آن منزلت ناگزير از خضوع بودند، و اگر ابليس سر بر تافت، به خاطر ضديتى بود كه جوهر ذاتش با سعادت انسانى داشت. و لذا هر جا كه با انسانى برخورد كرده و مى كند، در صدد تباهى سعادت وى بر مى آيد، و به محضى كه با او تماس پيدا مى كند، گمراهش مى سازد. آرى، «كتب عليه أنه من تولاه فانه يضله و يهديه الى عذاب السعير».  
 
اين بود جواب از سؤال مذكور. علاوه بر اين كه تعبير از انفاذ امور تكوينى به لفظ امر و يا به عبارات ديگر، در كلام مجيد بسيار است. از آن جمله اوامرى است كه در آيات زير است: «فقال لها و للارض ائتيا طوعا أو كرها قالتا أتينا طائعين». و «إنا عرضنا الامانه على السماوات و الارض و الجبال فأبين أن يحملنها و أشفقن منها». و «إنما أمره إذا أراد شيئا أن يقول له كن فيكون».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۳ </center>
و اگر كسى بگويد: دست از ظاهر آيه برداشتن و آنرا حمل بر جهت تكوين نمودن باعث متشابه بودن ساير آيات قرآن است، زيرا اگر جائز باشد اين آيه را حمل بر امور تكوينى كنيم جائز خواهد بود كه در ساير آيات قرآنى هم به تاءويل بپردازيم ، و معلوم است كه چنين كارى سر از بطلان دين در مى آورد. در جواب مى گوييم: ما تابع دليل هستيم هر جا دليل حكمى ، صراحت داشت در تشريعى بودن آن مانند ادله راجع به معارف اصولى دين و اعتقادات حق آن و همچنين مانند قصص انبيا و امم گذشته و دعوت هاى دينى آنان و نيز مانند آيات مربوط به شرايع و احكام فرعى دين و لوازم آن از قبيل ثواب و عقاب ، قبول مى كنيم ، و هر جا كه دليل ، چنين صراحتى نداشت و برعكس شواهدى داشت بر اينكه مراد از امر و نهى و امتثال و عصيان و امثال آن امور تكوينى است ، و مستلزم انكار چيزى از ضروريات دين و مفاد آيات محكمه و يا سنت قائمه و يا برهان يقينى هم نبود البته از التزام به آن باك نخواهيم داشت.
و اگر كسى بگويد: دست از ظاهر آيه برداشتن و آن را حمل بر جهت تكوين نمودن، باعث متشابه بودن ساير آيات قرآن است. زيرا اگر جائز باشد اين آيه را حمل بر امور تكوينى كنيم، جائز خواهد بود كه در ساير آيات قرآنى هم به تأويل بپردازيم، و معلوم است كه چنين كارى سر از بطلان دين در مى آورد.  
 
در جواب مى گوييم: ما تابع دليل هستيم. هر جا دليل حكمى، صراحت داشت در تشريعى بودن آن مانند ادله راجع به معارف اصولى دين و اعتقادات حق آن و همچنين مانند قصص انبيا و امم گذشته و دعوت هاى دينى آنان و نيز مانند آيات مربوط به شرايع و احكام فرعى دين و لوازم آن از قبيل ثواب و عقاب، قبول مى كنيم. و هر جا كه دليل، چنين صراحتى نداشت و بر عكس شواهدى داشت بر اين كه مراد از امر و نهى و امتثال و عصيان و امثال آن امور تكوينى است، و مستلزم انكار چيزى از ضروريات دين و مفاد آيات محكمه و يا سنت قائمه و يا برهان يقينى هم نبود، البته از التزام به آن باك نخواهيم داشت.
 
در خاتمه اين بحث، اين نكته را خاطر نشان مى سازيم كه: استدلال ابليس و دليلى كه در مقام جواب آورد و گفت: «أنا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين»، قياسى است ظنى، كه به هيچ وجه قابل اعتنا نيست. وليكن مع ذلك، مفسران آن را مورد اعتنا قرار داده و هر يك به نحوى از آن جواب داده اند.
 
در وهن و بطلان آن همين بس كه پروردگار متعال اعتنايى به آن نفرموده، و به طور صريح جوابى از آن نداده، بلكه تنها وى را در استكبارى كه ورزيد با اين كه مقام او مقام انقياد و تذلل بودهف مورد مؤاخذه قرار داده است، و لذا چندان لازم به نظر نمى رسد كه وجوهى را كه مفسران در جواب ابليس ذكر كرده اند، در اين جا ايراد نموده و در آن بحث كنيم.


در خاتمه اين بحث اين نكته را خاطر نشان مى سازيم كه استدلال ابليس ‍ و دليلى كه در مقام جواب آورد و گفت :(( انا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين (( قياسى است ظنى كه به هيچ وجه قابل اعتنا نيست، و ليكن مع ذلك مفسرين آن را مورد اعتنا قرار داده و هر يك به نحوى از آن جواب داده اند. در وهن و بطلان آن همين بس كه پروردگار متعال اعتنايى به آن نفرموده، و بطور صريح جوابى از آن نداده بلكه تنها وى را در استكبارى كه ورزيد با اينكه مقام او مقام انقياد و تذلل بوده مورد مؤ اخذه قرار داده است، و لذا چندان لازم به نظر نمى رسد كه وجوهى را كه مفسرين در جواب ابليس ذكر كرده اند در اينجا ايراد نموده و در آن بحث كنيم .
<span id='link22'><span>


==كبريا، خاص خداى سبحان است و از غير او، تكبر پسنديده نيست==
«'''قَالَ فَاهْبِط مِنهَا فَمَا يَكُونُ لَك أَن تَتَكَبَّرَ فِيهَا فَاخْرُجْ إِنَّك مِنَ الصاغِرِينَ'''»:
«'''قَالَ فَاهْبِط مِنهَا فَمَا يَكُونُ لَك أَن تَتَكَبَّرَ فِيهَا فَاخْرُجْ إِنَّك مِنَ الصاغِرِينَ'''»:
<span id='link22'><span>


==كبريا خاص خداى سبحان است و از غير او، تكبر پسنديده نيست==
(( تكبر(( عبارت است از اينكه كسى بخواهد خود را ما فوق ديگرى و بزرگ تر از او جلوه دهد و لذا وقتى كسى در گفتار و رفتار خود قيافه بگيرد و بخواهد با تصنع در عمل و گفتار، دل ديگران را مسخر خود نموده در دلها جا كند و بخواهد به ديگران بقبولاند كه او از آنان شريف تر و محترم تر است به چنين كسى مى گويند تكبر ورزيد، و ديگران را خوار و كوچك شمرد. و از آنجايى كه هيچ موجودى از ناحيه خود داراى احترام و كرامتى نيست مگر اينكه خداى تعالى او را به شرافت و احترامى تشريف كرده باشد از اين جهت بايد گفت تكبر در غير خداى تعالى - هر كه باشد - صفت مذمومى است، براى اينكه غير او هر كه باشد از ناحيه خودش جز فقر و مذلت چيزى ندارد. آرى، خداى سبحان داراى كبريا است و تكبر از او پسنديده است.
(( تكبر(( عبارت است از اينكه كسى بخواهد خود را ما فوق ديگرى و بزرگ تر از او جلوه دهد و لذا وقتى كسى در گفتار و رفتار خود قيافه بگيرد و بخواهد با تصنع در عمل و گفتار، دل ديگران را مسخر خود نموده در دلها جا كند و بخواهد به ديگران بقبولاند كه او از آنان شريف تر و محترم تر است به چنين كسى مى گويند تكبر ورزيد، و ديگران را خوار و كوچك شمرد. و از آنجايى كه هيچ موجودى از ناحيه خود داراى احترام و كرامتى نيست مگر اينكه خداى تعالى او را به شرافت و احترامى تشريف كرده باشد از اين جهت بايد گفت تكبر در غير خداى تعالى - هر كه باشد - صفت مذمومى است، براى اينكه غير او هر كه باشد از ناحيه خودش جز فقر و مذلت چيزى ندارد. آرى، خداى سبحان داراى كبريا است و تكبر از او پسنديده است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۴ </center>
۱۳٬۵۳۳

ویرایش