تفسیر:المیزان جلد۱۶ بخش۱۵

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۱۴ مرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۶:۵۰ توسط Masha n (بحث | مشارکت‌ها)
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



بت پرستى دليل و مستندى نداشته ، منشاء آن تقليد و علاقه هاى قومى است

از آنجايى كه مردم ، بر بت پرستى خود هيچ دليلى نداشتند، ديگر بهانه اى برايشان نماند، جز اينكه نسبت به كسانى كه مورد احترامشان بود استناد بجويند، مانند پدران براى فرزندان ، و روساء براى پيروان ، و دوستان در نظر دوستان ، و بالاخره امت براى تك تك افراد، پس يگانه چيزى كه سنت هاى قومى را سر پا نگه مى دارد، و باعث مى شود كه متروك نگردد همين ملاحظات است پس پيروى از سنت بت پرستى در حقيقت يكى از آثار علاقه هاى اجتماعى است ، كه عامه آن را از تك تك افراد مشاهده مى كنند، و خيال مى كنند كه اين عمل صحيح است ، و علاقه قوميت وادارشان مى كند كه از آن تقليد كنند، و آن را براى خود نيز سنت قرار دهند، و اين سنت قرار دادن متقابلا آن علاقه قوميت را حفظ مى كند، و اتحاد و اتفاق و يكپارچگى يك قوم را محفوظ مى دارد اين حال و وضع عامه مردم است ، و اما خواص قوم ، آنها هم چه بسا به حجتى اعتماد كنند كه در حقيقت هيچ حجيت ندارد، مثل اينكه بگويند: خدا بزرگ تر از آن است كه حس انسانى بدان احاطه يابد، و يا وهم و يا عقل او را در خود بگنجاند، و چون چنين است ، ما نمى توانيم در عبادت كه يك نوع توجه است به او توجه كنيم ، و لازم است چيز ديگرى را كه مورد عنايت اوست از قبيل جن يا ملائكه بپرستيم ، تا آنها ما را به خدا نزديك كنند، و نزد او وساطت و شفاعت ما را كنند پس آيه مورد بحث خطابى است از ابراهيم (عليه السلام ) به عامه قومش كه : بت پرستى شما هيچ دليلى ندارد، مگر علاقه قوميت ، شما مى خواهيد به اين وسيله امر زندگى خود را اصلاح كنيد و لذا مى بينيم قوم ابراهيم (عليه السلام )، وقتى آن جناب دليل بت پرستى را از ايشان مى پرسد در جوابش مى گويند: بلكه ما پدران خود را يافتيم كه چنين مى كردند ((اذ قال لابيه و قومه ما هذه التماثيل التى انتم لها عاكفون قالوا وجدنا آباءنا لها عابدين (( و آيه ((قال هل يسمعونكم اذ تدعون او ينفعونكم او يضرون قالوا بل وجدنا اباءنا كذلك يفعلون ((

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۱۷۹

از اين جا معلوم مى شود كه نصب كلمه ((مودت (( در جمله ((موده بينكم ((، هم مى شود بخاطر افتادن حرف جر باشد، و تقدير آن ((لموده بينكم (( بوده ، و لام تعليل از اولش حذف شده باشد، كه در اين صورت مودت سبب بت پرستى مى شود، و هم ممكن است به خاطر اين باشد كه كلمه مذكور مفعول له است ، و مودت غايتى است كه غرض از بت پرستى ، رسيدن به آن غايت است ، و خلاصه بت مى پرستيدند براى اينكه مودت پيدا بشود، هر دو جور ممكن است ، و ليكن ذيل آيه با وجه دوم مناسب است كه توضيحش خواهد آمد

بيان عاقبت بت پرستى : عابد و معبود يكديگر را تكفير مى كنند

بعد از جمله ((انما اتخذتم ...(( فرمود: ((ثم يوم القيمه يكفر بعضكم ببعض و يلعن بعضكم بعضا((، و به اين وسيله سرانجام بت پرستى را به علت مودت كه باطن و واقعيت آن است بيان نمود، تا بدانند آن علاقه هاى اجتماعى كه وادارشان كرد به اينكه تن به بت پرستى دهند به زودى واقعيت خود را نشان داده ، در روزى كه باطن هر چيز بيرون مى افتد، به صورت دشمنى و نفرت از يكديگر جلوه مى كند آرى مشركين به خاطر رسيدن به اين متاع قليل و اين سود بى ارزش ‍ متوسل به شرك شدند، كه بزرگترين ظلم ها و هلاك كننده ترين گناهان است ، و آن وقت بر اين بت پرستى اتفاق كردند، ليكن به زودى حقيقت عملشان برايشان ظاهر مى شود، و وبال آن گردن گيرشان مى گردد، و در نتيجه از يكديگر بيزار مى شوند، و جرم را به گردن يكديگر مى اندازند و مراد از اينكه فرمود: به يكديگر كفر مى ورزند، اين است كه : اين عابد و معبودها، يكديگر را تكفير مى كنند، خدايان دروغى به ايشان كفر مى ورزند، يعنى از ايشان بيزارى مى جويند، همچنان كه قرآن كريم در جاى ديگر فرموده : ((سيكفرون بعبادتهم و يكونون عليهم ضدا(( و نيز فرمود: ((و يوم القيمه يكفرون بشرككم ((

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۱۸۰

و اين معنا را درباره هر متبوعى نسبت به تابع خود بيان كرده ، و فرموده : ((اذ تبرء الذين اتبعوا من الذين اتبعوا و راوا العذاب و تقطعت بهم الاسباب (( و مراد از لعن يكديگر اين است كه : اين عده آن عده را لعن مى كنند، همچنان كه باز قرآن كريم مى فرمايد: ((كلما دخلت امه لعنت اختها(( آنگاه دنبال جمله فوق فرمود: ((و ماواكم النار و مالكم من ناصرين (( و اين جمله اشاره است به اينكه وبال اعمالشان به ايشان مى رسد، و كيفر خود را كه همان آتش است و هلاكى ابدى را دنبال دارد مى بينند، و هيچ ناصرى كه ياريشان كند، و از آنان دفاع نمايد، ندارند، پس ايشان كه در دنيا متوسل به مودت شدند، تا از يارى يكديگر و تعاون اجتماعى و پشتيبانى از هم بهره مند شوند، به همين خاطر شرك ورزيدند، روز قيامت دشمن يكديگر خواهند شد، و بر ضد يكديگر قيام خواهند نمود، و سرانجامشان بيزارى و ترك يارى يكديگر خواهد شد

تنها لوط(ع ) است كه به حضرت ابراهيم (ع ) ايمان آورد

فَئَامَنَ لَهُ لُوطٌ وَ قَالَ إِنى مُهَاجِرٌ إِلى رَبى إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الحَْكِيمُ يعنى لوط (عليه السلام ) به ابراهيم (عليه السلام ) ايمان آورد و اگر بپرسى بايد فرموده باشد ((فامن به لوط(( چرا فرمود: ((فامن له لوط((؟ در جواب مى گوييم : كلمه ايمان هم با لام متعدى مى شود، و هم با باء، و در هر دو صورت معنا يكى است بعضى از مفسرين در جمله ((و قال انى مهاجر الى ربى (( گفته اند كه : ((ضمير در آن به لوط برمى گردد، يعنى لوط گفت كه من مهاجرت مى كنم ((. بعضى ديگر گفته اند: ((به ابراهيم برمى گردد((. مويد مفسر دوم آيه ((و قال انى ذاهب الى ربى سيهدين (( مى باشد و گويا منظور از مهاجرت به سوى پروردگار، دورى از وطن ، و بيرون شدن از بين قوم و فاميل مشرك ، و رفتن به سرزمين غربت براى خداست ، يعنى من اين زحمت ها را تحمل مى كنم ، تا در غربت كسى مانع يكتاپرستيم نشود، بنابراين مهاجرت را، مهاجرت به سوى خدا خواندن نوعى مجاز عقلى است

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۱۸۱

و منظور از اينكه فرمود: ((انه عزيز حكيم ((، اين است كه : او عزيزى است كه هر كس را يارى كند خوار نمى شود و حكيمى است كه هر كس ‍ را حفظ كند ضايع نمى شود، ذليل نمى شود و حكيمى است كه هر كس ‍ جانب او را رعايت كند او تنها و بى كسش نمى گذارد وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسحَقَ وَ يَعْقُوب معنى اين جمله ظاهر است وَ ءَاتَيْنَهُ أَجْرَهُ فى الدُّنْيَا وَ إِنَّهُ فى الاَخِرَةِ لَمِنَ الصلِحِينَ معنى و مورد استعمال كلمه ((اجر(( و مقصود از اينكه درباره ابراهيم (عليه السلام )فرمود: ((وآتينا اجره فى الدنيا(( كلمه ((اجر(( به معناى جزايى است كه در مقابل عملى قرار گيرد، و عايد صاحب عمل شود، و فرق بين ((اجر(( با ((اجرت (( اين است كه : اجرت تنها در پاداش هاى دنيايى به كار مى رود، ولى كلمه ((اجر(( هم در پاداشهايى دنيايى استعمال مى شود و هم آخرتى و نيز فرق بين ((اجر(( و ((جزاء(( اين است كه : كلمه ((اجر(( تنها در پاداش هاى خير و نافع استعمال مى شود، ولى جزاء هم در خير و هم در شر، هم در نافع و هم در مضر همان طور كه گفتيم كلمه اجر، هم در پاداشهاى دنيوى به كار مى رود و هم اخروى ، ليكن در كلام خداى تعالى غالبا در پاداشهاى اخروى به كار رفته ، كه خدا براى بندگان مومن خود تهيه ديده ، كه يا عبارت است از مقامات قرب ، و يا درجات ولايت ، كه يكى از آنها بهشت است ، آرى در بعضى از آيات قرآنى در پاداش دنيايى نيز به كار رفته ، مانند آيه ((انه من يتق و يصبر فان الله لا يضيع اجر المحسنين (( كه حكايت كلام يوسف (عليه السلام ) است ، و نيز مانند آيه ((و كذلك مكنا ليوسف فى الارض يتبوء منها حيث يشاء نصيب برحمتنا من نشاء، و لا نضيع اجر المحسنين (( كه در اين دو آيه كلمه اجر بر پاداش دنيوى اطلاق شده است ((و آتيناه اجره فى الدنيا - ممكن است مراد از اين اجر، اجر دنيوى نيكو باشد، آن وقت مناسب تر آن است كه بگوييم كلمه ((فى الدنيا(( متعلق به ((اجر(( است ، نه به ((ايتاء - دادن (( و اى بسا اين معنا به آيه اى ديگر تاييد شود، كه مى فرمايد: ((و آتيناه فى الدنيا حسنه ، و انه فى الاخره لمن الصالحين (( چون ظاهرا مراد از ((حسنه (( همان زندگى و عيش نيكو است ، و مراد از

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۱۸۲

((ايتاء(( اعطاى عملى است نه تقدير كردن و كتابت آن . ممكن هم هست مراد از دادن آن ، جلو انداختن وعده اى باشد كه به عموم مؤ منين داده ، و معنايش اين باشد كه ما آن وعده را در حق وى جلو انداختيم ، و آن وعده عبارت است از مقامات قرب ، همچنان كه قرآن كريم مقامات او را در ضمن داستانهايش در سوره انعام برشمرده ((و انه فى الاخره لمن الصالحين (( - در معناى اين جمله در تفسير سوره بقره آنجا كه مى فرمود: ((و لقد اصطفيناه فى الدنيا و انه فى الاخره لمن الصالحين ((، در جلد اول اين كتاب بحث كرديم وَ لُوطاً إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ إِنَّكمْ لَتَأْتُونَ الْفَحِشةَ مَا سبَقَكم بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِّنَ الْعَلَمِينَ يعنى ((و ارسلنا لوطا((، و يا ((و اذكر لوطا(( و جمله ((انكم لتاتون الفاحشه - شما عمل زشت به جا مى آوريد((، به ظاهر جمله اى است خبرى ، ولى منظور تعجب و انكار است . و مراد از كلمه ((فاحشه (( همان عمل لواط است و جمله : ((ما سبقكم بها من احد من العالمين ((، جمله اى است استينافى ، كه معناى فاحشه را روشن مى كند، و فاحشه بودنش را تاكيد مى نمايد، و گويا مراد اين است كه اين عمل به اين صورت كه در بين شما شيوع يافته در هيچ قومى قبل از شما شايع نشده ، و يا ممكن است جمله حاليه باشد، از فاعل ((لتاتون (( كه در اين صورت معنا چنين مى شود: شما عمل زشتى مرتكب مى شويد، در حالى كه هيچ قومى از اقوام قبل از شما، مرتكب آن نشدند أَ ئنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ وَ تَقْطعُونَ السبِيلَ وَ تَأْتُونَ فى نَادِيكُمُ الْمُنكرَ ... اين استفهام ، استفهام از امرى است كه سزاوار نيست هيچ شنونده اى تصديقش نمايد و صاحب عقلى آن را بپذيرد، و چون چنين بود، آن را با كلمه ((ان (( و ((لام (( در ((لتاتون (( كه هر دو براى تاكيد است تاكيدش كرد

مراد از اتيان رجال ، قطع سبيل و اتيان منكر در نادى كه قوم لوط مرتكب مى شده اند

و اين سياق خود شاهد است بر اينكه مراد از آمدن رجال ، عمل لواط است ، و مراد از قطع سبيل ، اهمال گذاشتن طريق تناسل ، و لغو كردن آن است ، چون راه تناسل عبارت است از نزديكى و جماع با زنان ، و قوم لوط اين راه را قطع نمود، و آن را لغو كردند، پس تعبير به قطع سبيل كنايه است از اعراض از نسوان و ترك مقاربت با آنان ، و مراد از ((اتيانهم المنكر فى ناديهم (( - با در نظر داشتن اينكه كلمه ((نادى (( به معناى مجلسى است كه جمعى در آن گرد هم باشند، و وقتى گفته مى شود: نادى كه همه اهل مجلس حضور داشته باشند -، اين است كه عمل لواط را و يا مقدمات شنيعه آن را در پيش روى همه انجام مى دادند

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۱۸۳

بعضى از مفسرين گفته اند: ((مراد از ((قطع سبيل ((، بستن راه هايى است كه به شهر و ديار ايشان منتهى مى شد، چون قوم لوط از شهر بيرون مى شدند، و سر راه را بر مسافرينى كه مى خواستند به شهر آنان درآيند مى گرفتند، و آنگاه هر يك سنگى به طرف آنها پرتاب مى كردند، سنگ هر كس به هر كس مى خورد، او را مى گرفتند و اموالش را غارت مى كردند، و با او عمل لواط انجام مى دادند، و تازه سه درهم نيز غرامت مى ستاندند، و در شهر قاضى داشتند كه او هم همين طور قضاوت مى كرد، و حق را به اهل شهر مى داد(( بعضى ديگر گفته اند: ((مراد از ((قطع سبيل ((، اشاره به گناه ديگر آنان است ، و آن اينكه علاوه بر عمل زشت مزبور راهزنى هم مى كردند(( ولى به طورى كه خواننده ملاحظه فرمود، سياق آيه خلاف اين را مى رساند بعضى ديگر گفته اند: ((مراد از ((اتيان المنكر فى النادى ((، اين است كه : مجالسشان همه رقم منكرات و اعمال زشت داشت ، به يكديگر ناسزا، و ناملايم مى گفتند، و قمار مى كردند، و به عابران سنگ مى انداختند، و دف و ناى مى نواختند، كشف عورت مى كردند، لواط مرتكب مى شدند. ولى خواننده عزيز آنچه را كه از سياق استفاده مى شد فهميد و جمله ((فما كان جواب قومه الا ان قالوا ائتنا بعذاب الله ان كنت من الصادقين (( استهزاء و سخريه اى بوده از ايشان ، كه از آن برمى آيد لوط (عليه السلام ) ايشان را به عذاب خدا تهديد مى كرده ، و ايشان در پاسخش از باب مسخره مى گفتند: چرا معطلى ؟ اگر راست مى گويى بياور آن عذاب را، و اين نكته در جاى ديگر به صراحت آمده كه ((و لقد انذرهم بطشتنا فتماروا بالنذر((

نفرين لوط قومش را و به استجابت رسيدن آن

قَالَ رَب انصرْنى عَلى الْقَوْمِ الْمُفْسِدِينَ اين جمله سوال و درخواست فتح است از لوط (عليه السلام ) و هم نفرينى است به قوم بدكارش ، كه آنان را مفسد ناميد، چون عملشان زمين را فاسد مى كرد براى اين كه نسل بشر را قطع و بشريت را تهديد به فناء مى نمود

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۱۸۴

وَ لَمَّا جَاءَت رُسلُنَا إِبْرَهِيمَ بِالْبُشرَى قَالُوا إِنَّا مُهْلِكُوا أَهْلِ هَذِهِ الْقَرْيَةِ إِنَّ أَهْلَهَا كانُوا ظلِمِينَ اين آيه اجمال سرگذشت هلاكت قوم لوط را بيان مى كند، و مى رساند كه هلاكتشان به وسيله رسولانى از ملائكه بود، كه خداوند آنان را نخست نزد ابراهيم (عليه السلام ) فرستاد، و آن ملائكه آن جناب و همسرش را به تولد اسحاق و يعقوب بشارت دادند، و سپس خبر دادند كه ماءمور به سوى قوم لوط هستيم ، تا هلاكشان كنيم ، كه داستان مفصل آن در سوره هود، و سوره هايى ديگر آمده ((قالوا انا مهلكوا اهل هذه القريه (( - يعنى ملائكه به ابراهيم گفتند: ما اهل اين قريه را هلاك خواهيم كرد، و از اينكه گفتند: ((اهل هذه القريه - اهل اين قريه (( و لفظ ((هذه (( كه براى اشاره قريب است آورده برمى آيد كه قريه لوط در نزديكى آن محلى بوده كه ابراهيم (عليه السلام ) در آنجا منزل كرده بود، و آن سرزمين مقدس فلسطين است و جمله ((ان اهلها كانوا ظالمين (( تعليل و بيان علت هلاك كردن ايشان است ، مى فرمايد: علت اينكه مى خواهيم هلاكشان كنيم ، اين است كه : ظالمند، و رذيله ظلم در آنها ريشه دار شده ، در اينجا مقتضاى ظاهر آن بود كه بفرمايد ((انهم كانوا ظالمين (( ولى به جاى ضمير، اسم ظاهر (اهلها) را به كار برده ، و اين اشاره است به اينكه ظلم اين قوم ، ظلم مخصوصى بوده ، كه آنان را مستوجب هلاكت كرده ، نه مطلق ظلم كه آن روز مردم بدان مبتلا بودند گويا فرموده : اهل اين قريه بدان جهت كه اهل چنين قريه اى هستند ظالمند قَالَ إِنَّ فِيهَا لُوطاً قَالُوا نحْنُ أَعْلَمُ بِمَن فِيهَا لَنُنَجِّيَنَّهُ وَ أَهْلَهُ إِلا امْرَأَتَهُ كانَت مِنَ الْغَبرِينَ

مقصود ابراهيم (ع ) از (ان فيها لوطا...) خطاب به ملائكه عذاب

از ظاهر سياق برمى آيد كه منظور حضرت ابراهيم (عليه السلام ) از اينكه فرمود: لوط در آن قريه است ، اين بوده كه عذاب را از آن قوم بردارد، تا لوط هم محفوظ بماند، ملائكه هم در پاسخ گفتند: اين مطلب از ما پنهان نيست ، و ما بدان جاهل نيستيم ، بلكه نه تنها لوط مشمول عذاب نيست ، بلكه هستند كسانى ديگر كه از عذاب مستثنايند، مانند فرزندانش ولى همسرش بايد هلاك گردد پس ابراهيم از اين مساله جاهل نبوده كه خداوند لوط را كه پيغمبر اوست با اهل قريه هلاك نمى كند، و نيز از تهديد ملائكه اين ترس در او پيدا نشد كه مبادا لوط هم هلاك شود، پس منظورش از اينكه فرمود: آخر لوط در آن قريه است ، اين بوده كه به احترام لوط، عذاب را از اهل قريه برگرداند، ملائكه هم در پاسخش گفتند: كه نه ، ماءموريم به اين كه او را از ميان قوم بيرون كنيم ، و همچنين اهل او را، مگر همسرش را كه او از باقى ماندگان در قريه است

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۱۸۵

دليل بر اين معنايى كه ما كرديم آيات ((فلما ذهب عن ابراهيم الروع و جاءته البشرى يجاد لنا فى قوم لوط ان ابراهيم لحليم اواه منيب يا ابراهيم اعرض عن هذا، انه قد جاء امر ربك و انهم آتيهم عذاب غير مردود(( است ، و از اين آيات به خوبى برمى آيد كه در آيات مورد بحث هم منظور ابراهيم دفاع از قوم لوط بود، نه از خود لوط ملائكه نيز از كلام او همين را فهميدند، و كلامش را بر ظاهرش باقى گذاشتند، و در پاسخش گفتند ما از هر كس داناتريم كه چه كسانى در آن قريه هستند، و مى دانيم كه لوط و خانواده اش كسانى نيستند كه سزاوار عذاب باشند، و به زودى او و خانواده اش نجات مى يابند، به جز همسرش كه او هلاك شدنى است ، و چون همان طور كه گفتيم ملائكه از كلام ابراهيم (عليه السلام ) دفاع از اهل قريه را فهميدند لذا در پاسخ گفتند: عذاب اهل قريه امرى است حتمى ، همان طور كه آيات سوره هود هم به آن اشاره مى كند مفسرين در معناى جمله ((ان اهلها كانوا ظالمين (( و جمله ((قال ان فيها لوطا(( مشاجراتى طولانى دارند، كه چون فايده از آن عايد نمى شد از نقلش خوددارى كرديم ، خوانندگان مى توانند به تفاسير مفصل مراجعه كنند وَ لَمَّا أَن جَاءَت رُسلُنَا لُوطاً سى ءَ بهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قَالُوا لا تخَف وَ لا تحْزَنْ ... ضمير جمع در هر دو ((بهم (( به كلمه ((رسل (( برمى گردد،و حرف ((باء(( بر سر آن دو سببيت را مى رساند، و چنين معنا مى دهد كه چون فرستادگان ما نزد لوط شدند به سبب ايشان بد حالى عارضش ‍ شد، براى اينكه فرستادگان به صورت جوانانى زيبا و امرد مجسم شده بودند، لوط ترسيد مبادا مردم درباره آنان قصد سوء كنند، كه اگر چنين شود او از دفاع از آنان ناتوان خواهد شد، و در برابر ميهمانان شرمنده خواهد گشت ((و قالوا لا تخف و لا تحزن (( - يعنى فرستادگان گفتند: مترس و اندوهناك مباش كه خطر يقينى و احتمال خطرى كه تو را تهديد كند در بين نيست ، چون خوف هميشه به خاطر مكروهى پيدا مى شود كه احتمال وقوعش برود، و اندوه وقتى مى آيد كه آن مكروه واقع شده باشد

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۱۸۶

((انا منجوك و اهلك الا امرءتك كانت من الغابرين (( - يعنى ما تو و خانواده ات را نجات خواهيم داد، مگر همسرت را كه از باقى ماندگان خواهد بود، يعنى باقى ماندگان در عذاب . و اين جمله علت نداشتن ترس و اندوه را بيان مى كند إِنَّا مُنزِلُونَ عَلى أَهْلِ هَذِهِ الْقَرْيَةِ رِجْزاً مِّنَ السمَاءِ بِمَا كانُوا يَفْسقُونَ اين آيه بيان است براى جمله ((انا منجوك و اهلك (( و مى فرمايد: غير از تو و خانواده ات آنچه در قريه هست به خاطر فسقهايى كه مى كردند، دچار عذابى مى شوند كه ما آن را از آسمان نازل خواهيم كرد. و كلمه ((رجز(( به معناى عذاب است وَ لَقَد تَّرَكنَا مِنْهَا ءَايَةَ بَيِّنَةً لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ ضمير مونث در ((منها(( به قريه برمى گردد، و ((ترك (( به معناى باقى گذاشتن است ، و معنايش اين است كه : ما از اين قريه تنها علامتى روشن باقى گذاشتيم ، براى مردمى كه تعقل دارند، تا از ديدن آن عبرت گيرند و از خدا بترسند، و آن علامت همان آثار و خرابه هايى است كه بعد از نزول عذاب از قريه باقى مى ماند. و ليكن امروز معلوم نيست كه آن آثار كجا است . و چه بسا گفته مى شود كه : ((بعد از جريان هلاكت آنان ، آب دريا آن شهر را گرفت ، و آن دريا همان بحر لوط است ((. و ليكن از ظاهر آيه - بطورى كه ملاحظه مى كنيد - برمى آيد كه آثار اين شهر در زمان نزول آيات مورد بحث معروف بوده ، و از اين ظاهرتر اين جمله است كه در سوره حجر درباره همين آثار صراحتا فرموده : ((و انها لبسبيل مقيم (( و در سوره صافات آيه ۱۳۸ فرموده : ((و انكم لتمرون عليهم مصبحين و بالليل افلا تعقلون (( وَ إِلى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شعَيْباً فَقَالَ يَقَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ ارْجُوا الْيَوْمَ الاَخِرَ وَ لا تَعْثَوْا فى الاَرْضِ مُفْسِدِينَ در اين آيه حكايت مى كند كه شعيب مردم را به عبادت خدا، يعنى به توحيد مى خواند، و اينكه به معاد معتقد شوند، چون رجاى آخرت همان اعتقاد به معاد است ، و اينكه در زمين فساد نكنند، و - به طورى كه بعضى از مورخين در تاريخ قوم مدين گفته اند - عمده ترين فسادانگيزى آنان در زمين عبارت بوده از كمفروشى و خيانت در كيل و وزن

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۱۸۷

اشاره به امتحان و ابتلاء قوم مدين ، عاد و ثمود و... و گرفتار شدنشان به عذاب الهى

فَكذَّبُوهُ فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصبَحُوا فى دَارِهِمْ جَثِمِينَ كلمه ((رجفه (( به طورى كه راغب گفته به معناى اضطراب و لرزش ‍ خيلى سخت است . و كلمه ((جاثمين (( از ماده ((جثم (( است ، و جثم و همچنين جثوم در مكان ، به معناى نشستن در آن ، و يا زانو نهادن بر آن است ، و اين تعبير كنايه است از مرگ و معناى آيه اين است كه : اهل مدين شعيب را تكذيب كردند، پس زلزله سختى ايشان را گرفت ، و صبح همه در خانه هايشان مرده بودند، و ديگر از جاى خود حركت نكردند قرآن كريم در جاى ديگر درباره داستان مدين فرموده : ((و اخذت الذين ظلموا الصيحه فاصبحوا فى ديارهم جاثمين (( - و نيز فرموده : ((فان اعرضوا فقل انذرتكم صاعقه مثل صاعقه عاد و ثمود((، و از اين آيات برمى آيد كه اهل مدين هم دچار صاعقه شدند و هم زلزله وَ عَاداً وَ ثَمُودَا وَ قَد تَّبَينَ لَكم مِّن مَّسكنِهِمْ ... در اينجا سياق را تغيير داد، تا تفننى در كلام شده باشد، لذا نخست عاد را آورد، و سپس ثمود را، همچنان كه در آيه بعد، نخست قارون را ذكر كرده ، سپس فرعون و بعد از او هامان را، به خلاف داستانهاى اممى كه قبلا ذكر فرمود، زيرا در آن داستانها نخست نام انبياى هر امتى را مى آورد، مانند: نوح ، ابراهيم ، لوط و شعيب ، بعدا نام عاصيان آن امت ها را و دو كلمه ((عاد و ثمود(( در جمله مورد بحث منصوبند به فعلى تقديرى ، و تقدير كلام ((و اذكر عادا و ثمود - به ياد آرعاد و ثمود را(( مى باشد ((و زين لهم الشيطان اعمالهم فصدهم عن السبيل و كانوا مستبصرين (( - زينت دادن شيطان اعمال ايشان را كنايه به استعاره است از اينكه شيطان اعمال زشتشان را مورد علاقه و محبتشان قرار داد، و علاقه به آن را در آنان تشديد كرد، و معناى اينكه فرمود: از راه بازشان داشت ، اين است كه : از راه خدا كه راه فطرت است بازشان داشت ، و لذا بعضى از مفسرين گفته اند: ((مراد از مستبصر بودن آنان ، اين است كه : قبلا بر فطرت ساده انسانى خود بودند، و ليكن در آخر شيطان آن را از ايشان بگرفت (( ولى ظاهر آيه - همان طور كه در تفسير آيه ((كان الناس امه واحده فبعث الله النبيين (( نيز گفتيم - اين است كه : عهد فطرت ساده و سالم قبل از بعثت نوح بوده ، و عاد و ثمود اقوامى بوده اند كه بعد از نوح مى زيسته اند، پس معلوم مى شود مستبصر بودن آنان قبل از فريب شيطان ، اين بوده كه پيرو دين توحيد، يعنى دين فطرت بوده اند، و تنها خدا را مى پرستيدند

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۱۸۸

وَ قَرُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هَمَنَ وَ لَقَدْ جَاءَهُم مُّوسى بِالْبَيِّنَتِ فَاستَكبرُوا فى الاَرْضِ وَ مَا كانُوا سبِقِينَ كلمه ((سابقين (( استعاره به كنايه است از غلبه ، يعنى قارون و فرعون و هامان كه مورد دعوت موسى قرار داشتند، و در برابر دعوتش استكبار كردند با اين عكس العمل خود بر او غالب نيامدند و بقيه الفاظ آيه روشن است فَكُلاًّ أَخَذْنَا بِذَنبِهِ ... يعنى هر يك از امت هاى نامبرده را به جرم گناهى كه داشتند گرفتيم ، اين اجمال قضيه است ، آن وقت شروع مى كند به تفصيل آن ، و مى فرمايد: ((فمنهم من ارسلنا عليه حاصبا((، بعضى ها را حاصبى بر او فرستاديم ، و حاصب به معناى سنگ است ، بعضى هم گفته اند: به معناى بادى است كه سنگريره ببارد، و بنا به معناى اول جمله مورد بحث با قوم لوط منطبق مى شود، و بنابر معناى دوم با قوم عاد ((و منهم من اخذته الصيحه (( - بعضى از آنها را صيحه گرفت ، و اين قوم ثمود، و قوم شعيب است ((و منهم من خسفنا به الارض (( و بعضى از آنها را در زمين فرو برديم ، و اين اشاره به داستان قارون است ، ((و منهم من اغرقنا(( بعضى ها كسانى بودند كه غرقشان كرديم و اين هم قوم نوح را شامل است و هم قوم فرعون و هامان را خداى سبحان بعد از تفصيل آن اجمال ، به همه داستانهايى كه تا اينجا بيان كرده بود برگشته ، عاقبت امت هاى نامبرده را با بيانى عام شرح مى دهد، و مى فرمايد آنچه اين اقوام را گرفتار ببلايى كرد كه بدان مبتلا شدند، تنها ظلم خود آنها بود، نه ظلم خدا، ((و ما كان الله ليظلمهم و لكن كانوا انفسهم يظلمون - خدا هرگز به آنان ظلم نكرد، و ليكن اين خودشان بودند كه به خود ظلم مى كردند(( يعنى خدا آن بلاها را به عنوان مجازات بر آنان نازل كرد، چون دنيا دار فتنه و امتحان است ، و اين سنتى است الهى كه به هيچ وجه از آن چشم پوشى نمى شود، پس هر كس هدايت بيابد براى خود يافته ، و هر كس گمراه شود آن نيز عليه خود او است

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۱۸۹

بحث روايتى (رواياتى در ذيل بعضى آيات گذشته )

در كافى به سند خود از ابى عمرو زبيرى ، از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در حديثى كه در آن معانى كفر را بيان كرده مى فرمايد: وجه پنجم از كفر، كفر براءت است ، و آن كفرى است كه در آيه ((و قال انما اتخذتم من دون الله اوثانا موده بينكم فى الحيوه الدنيا ثم يوم القيمه يكفر بعضكم ببعض و يلعن بعضكم بعضا(( بدان اشاره شده است كه معنايش ((يتبرء بعضكم من بعض - بيزارى مى جوييد يكى از ديگرى (( مى باشد. - تا آخر حديث - مؤ لف : اين معنا در كتاب توحيد از على (عليه السلام ) در حديثى طولانى كه به سوالات اشخاصى درباره تعارض آيات قرآنى پاسخ داده آمده ، و فرموده : اين كفر كه در اين آيه هست به معناى بيزارى جستن است ، مى خواهد بفرمايد: بعضى از بعضى ديگر بيزارى مى جوييد، و نظير اين آيه در سوره ابراهيم است كه در حكايت كلام ابليس مى فرمايد: ((انى كفرت بما اشركتمون من قبل - من به آنچه قبلا مرا در آن شركت مى داديد كافرم ((، يعنى بيزارم ، و نيز در حكايت گفتار ابراهيم مى فرمايد: ((كفرنابكم (( يعنى تبرى مى جوييم از شما

رواياتى درباره عمل قوم لوط و عذاب الهى آنان

و در الدر المنثور است كه ابن مردويه ، از جابر روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از خذف - يعنى ريگ و يا هسته خرما را بين دو سبابه نهادن ، و آن را به سوى چيزى پرتاب كردن - نهى فرمود، و به آيه ((و تاتون فى ناديكم المنكر(( استشهاد فرمود مؤ لف : اين معنا از عده اى از صاحبان كتب حديث از ام هانى دختر ابى طالب (عليه السلام ) نيز روايت شده ، و عبارت آن چنين است كه گفت : از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) معناى جمله ((و تاتون فى ناديكم المنكر(( را پرسيدم ، فرمود رسمشان اين بود كه بر سر راه مى نشستند، و ريگ به سوى عابرين مى انداختند، و عابران را مسخره مى كردند و در كافى به سند خود از ابى زيد حماد، از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در ضمن حديث نزول ملائكه بر ابراهيم ، و بشارت دادن وى فرمود: ابراهيم به ملائكه گفت : براى چه آمده ايد؟ گفتند: براى هلاك ساختن قوم لوط، پرسيد: حتى اگر صد نفر مومن

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۱۹۰

در ميان آنان باشد باز هلاكشان مى كنيد؟ جبرئيل گفت : نه ، پرسيد اگر پنجاه نفر باشد چطور؟ گفت : نه ، پرسيد اگر سى نفر باشد چطور؟ گفت : نه ، پرسيد اگر بيست نفر باشد چطور؟ گفت : نه ، پرسيد اگر ده نفر باشد؟ گفت : نه ، پرسيد اگر پنج نفر باشد؟ گفت : نه ، پرسيد اگر يك نفر باشد؟ گفت : نه ، ابراهيم اينجا اتخاذ سند كرد، و گفت : لوط در بين آنان است ؟ گفتند: ما از هر كس بهتر مى دانيم كه در آنجا چه كسانى هستند، و او و اهلش را نجات خواهيم داد، مگر همسرش را كه از باقى ماندگان در قريه است حسن بن على (عليهماالسلام ) فرموده : من از كلام ابراهيم غير اين را نمى فهمم كه او مى خواسته قوم را از عذاب نجات دهد، همچنان كه قرآن در اين باره فرموده : ((يجادلنا فى قوم لوط ابراهيم بر سر قوم لوط با ما مجادله مى كرد((


→ صفحه قبل صفحه بعد ←