تفسیر:المیزان جلد۱۶ بخش۱۵

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



دلیل و منشأ بت پرستى، تقليد و علاقه هاى قومى است

«وَ قَالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ أَوْثَاناً مَّوَدَّةَ بَيْنِكُمْ فى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا ...»:

از آن جايى كه مردم، بر بت پرستى خود هيچ دليلى نداشتند، ديگر بهانه اى برايشان نماند، جز اين كه نسبت به كسانى كه مورد احترامشان بود، استناد بجويند. مانند پدران براى فرزندان، و رؤساء براى پيروان، و دوستان در نظر دوستان، و بالاخره امت براى تك تك افراد. پس يگانه چيزى كه سنت هاى قومى را سرِ پا نگه مى دارد، و باعث مى شود كه متروك نگردد، همين ملاحظات است.

پس پيروى از سنت بت پرستى، در حقيقت، يكى از آثار علاقه هاى اجتماعى است، كه عامه آن را از تك تك افراد مشاهده مى كنند، و خيال مى كنند كه اين عمل صحيح است، و علاقۀ قوميت، وادارشان مى كند كه از آن تقليد كنند، و آن را براى خود نيز سنت قرار دهند. و اين سنت قرار دادن، متقابلا آن علاقۀ قوميت را حفظ مى كند، و اتحاد و اتفاق و يكپارچگى يك قوم را محفوظ مى دارد.

اين حال و وضع عامه مردم است. و اما خواص قوم، آن ها هم چه بسا به حجتى اعتماد كنند كه در حقيقت هيچ حجيت ندارد. مثل اين كه بگويند: خدا، بزرگ تر از آن است كه حسّ انسانى بدان احاطه يابد، و يا وهم و يا عقل او را در خود بگنجاند. و چون چنين است، ما نمى توانيم در عبادت، كه يك نوع توجه است، به او توجه كنيم، و لازم است چيز ديگرى را كه مورد عنايت اوست، از قبيل جنّ يا ملائكه بپرستيم، تا آن ها ما را به خدا نزديك كنند، و نزد او، وساطت و شفاعت ما را كنند.

پس آيه مورد بحث، خطابى است از ابراهيم «عليه السلام» به عامّه قومش كه: بت پرستى شما، هيچ دليلى ندارد، مگر علاقۀ قوميت. شما مى خواهيد به اين وسيله، امر زندگى خود را اصلاح كنيد.

و لذا مى بينيم قوم ابراهيم «عليه السلام»، وقتى آن جناب دليل بت پرستى را از ايشان مى پرسد، در جوابش مى گويند: بلكه ما پدران خود را يافتيم كه چنين مى كردند: «إذ قَالَ لِأبِيهِ وَ قَومِهِ مَا هَذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِى أنتُم لَهَا عَاكِفُونَ * قَالُوا وَجَدنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِينَ». و آيه: «قَالَ هَل يَسمَعُونَكُم إذ تَدعُونَ أو يَنفَعُونَكُم أو يَضُرُّونَ * قَالُوا بَل وَجَدنَا آبَاءَنَا كَذَلِكَ يَفعَلُونَ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۱۷۹

از اين جا معلوم مى شود كه نصب كلمۀ «مودت» در جملۀ «مَوَدَّةَ بَينِكُم»، هم مى شود به خاطر افتادن حرف جر باشد، و تقدير آن «لِمَوَدَّة بَينِكُم» بوده، و لام تعليل از اولش حذف شده باشد، كه در اين صورت، «مودت»، سبب بت پرستى مى شود.

و هم ممكن است به خاطر اين باشد كه كلمه مذكور، مفعولٌ له است، و مودت، غايتى است كه غرض از بت پرستى، رسيدن به آن غايت است. و خلاصه بت مى پرستيدند، براى اين كه مودت پيدا بشود. هر دو جور ممكن است، وليكن ذيل آيه، با وجه دوم مناسب است كه توضيحش خواهد آمد.

عاقبت بت پرستى: عابد و معبود يكديگر را تكفير مى كنند

بعد از جملۀ «إنَّمَا اتَّخَذتُم...» فرمود: «ثُمَّ يَومَ القِيَامَةِ يَكفُرُ بَعضُكُم بِبَعضٍ وَ يَلعَنُ بَعضُكُم بَعضاً»، و به اين وسيله سرانجام بت پرستى را به علت مودت - كه باطن و واقعيت آن است - بيان نمود، تا بدانند آن علاقه هاى اجتماعى كه وادارشان كرد به اين كه تن به بت پرستى دهند، به زودى واقعيت خود را نشان داده، در روزى كه باطن هر چيز بيرون مى افتد، به صورت دشمنى و نفرت از يكديگر جلوه مى كند.

آرى، مشركان به خاطر رسيدن به اين متاع قليل و اين سود بى ارزش، به شرك متوسل شدند، كه بزرگترين ظلم ها و هلاك كننده ترين گناهان است، و آن وقت بر اين بت پرستى اتفاق كردند، ليكن به زودى حقيقت عملشان برايشان ظاهر مى شود، و وبال آن، گردن گيرشان مى گردد، و در نتيجه از يكديگر بيزار مى شوند، و جرم را به گردن يكديگر مى اندازند.

و مراد از اين كه فرمود: «به يكديگر كفر مى ورزند»، اين است كه: اين عابد و معبودها، يكديگر را تكفير مى كنند. خدايان دروغى به ايشان كفر مى ورزند. يعنى از ايشان بيزارى مى جويند، همچنان كه قرآن كريم، در جاى ديگر فرموده: «سَيَكفُرُونَ بِعِبَادَتِهِم وَ يَكُونُونَ عَلَيهِم ضِدّاً». و نيز فرمود: «وَ يَومَ القِيَامَةِ يَكفُرُونَ بِشِركِكُم».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۱۸۰

و اين معنا را درباره هر متبوعى نسبت به تابع خود بيان كرده، و فرموده: «إذ تَبَرَّءَ الَّذِينَ اتَُبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا وَ رَأوُا العَذَابَ وَ تَقَطَّعَت بِهِمُ الأسبَابُ». و مراد از لعن يكديگر، اين است كه: اين عده، آن عده را لعن مى كنند، همچنان كه باز قرآن كريم مى فرمايد: «كُلَّمَا دَخَلَت أُمَّةٌ لَعَنَت أُختَهَا».

آنگاه دنبال جمله فوق فرمود: «وَ مَأوَاكُمُ النَّارَ وَ مَا لَكُم مِن نَاصِرِين». و اين جمله، اشاره است به اين كه وبال اعمالشان به ايشان مى رسد، و كيفر خود را - كه همان آتش است و هلاكى ابدى را دنبال دارد - مى بينند، و هيچ ناصرى كه ياريشان كند، و از آنان دفاع نمايد، ندارند.

پس ايشان كه در دنيا متوسل به مودت شدند، تا از يارى يكديگر و تعاون اجتماعى و پشتيبانى از هم بهره مند شوند، به همين خاطر شرك ورزيدند، روز قيامت دشمن يكديگر خواهند شد، و بر ضد يكديگر قيام خواهند نمود، و سرانجامشان، بيزارى و ترك يارى يكديگر خواهد شد.

تنها لوط«ع» است كه به حضرت ابراهيم «ع» ايمان آورد

«فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَ قَالَ إِنى مُهَاجِرٌ إِلى رَبّى إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الحَْكِيمُ»:

يعنى لوط «عليه السلام» به ابراهيم «عليه السلام» ايمان آورد. و اگر بپرسى بايد فرموده باشد: «فَآمَنَ بِهِ لُوطُ»، چرا فرمود: «فَآمَنَ لَهُ لُوطُ»؟ در جواب مى گوييم: كلمۀ «ايمان»، هم با «لام» متعدى مى شود، و هم با «باء»، و در هر دو صورت معنا يكى است.

بعضى از مفسران در جملۀ «وَ قَالَ إنِّى مُهَاجِرٌ إلَى رَبِّى» گفته اند كه: «ضمير در آن به لوط بر مى گردد. يعنى لوط گفت كه من مهاجرت مى كنم». بعضى ديگر گفته اند: «به ابراهيم بر مى گردد». مؤيّد مفسر دوم، آيه «وَ قَالَ إنِّى ذَاهِبٌ إلَى رَبِّى سَيَهدِين» مى باشد.

و گويا منظور از مهاجرت به سوى پروردگار، دورى از وطن، و بيرون شدن از بين قوم و فاميل مشرك، و رفتن به سرزمين غربت براى خداست. يعنى: من اين زحمت ها را تحمل مى كنم، تا در غربت كسى مانع يكتاپرستی ام نشود. بنابراين مهاجرت را، مهاجرت به سوى خدا خواندن، نوعى مجاز عقلى است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۱۸۱

و منظور از اينكه فرمود: «إنّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ»، اين است كه: او، عزيزى است كه هر كس را يارى كند، خوار نمى شود و حكيمى است، كه هر كس را حفظ كند، ضايع نمى شود، ذليل نمى شود و حكيمى است كه هر كس جانب او را رعايت كند، او، تنها و بى كسش نمى گذارد.

«وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسحَاقَ وَ يَعْقُوب»:

معنى اين جمله ظاهر است.

«وَ آتَيْنَاهُ أَجْرَهُ فى الدُّنْيَا وَ إِنَّهُ فى الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ»:

كلمۀ «أجر»، به معناى جزايى است كه در مقابل عملى قرار گيرد، و عايد صاحب عمل شود. و فرق بين «أجر» با «اجرت»، اين است كه: اجرت، تنها در پاداش هاى دنيايى به كار مى رود، ولى كلمۀ «أجر»، هم در پاداش هاى دنيايى استعمال مى شود و هم آخرتى.

و نيز فرق بين «أجر» و «جزاء»، اين است كه: كلمۀ «أجر»، تنها در پاداش هاى خير و نافع استعمال مى شود، ولى «جزاء»، هم در خير و هم در شر، هم در نافع و هم در مضر.

همان طور كه گفتيم، كلمۀ «أجر»، هم در پاداش هاى دنيوى به كار مى رود و هم اخروى، ليكن در كلام خداى تعالى، غالبا در پاداش هاى اخروى به كار رفته، كه خدا براى بندگان مؤمن خود تهيه ديده، كه يا عبارت است از مقامات قرب، و يا درجات ولايت، كه يكى از آن ها بهشت است.

آرى، در بعضى از آيات قرآنى، در پاداش دنيايى نيز به كار رفته. مانند آيه: «إنَّهُ مَن يَتَّقِ وَ يَصبِر فَإنَّ اللهَ لَا يُضِيعُ أجرَ المُحسِنِينَ»، كه حكايت كلام يوسف «عليه السلام» است. و نيز مانند آيه: «وَ كَذَلِكَ مَكّنَّا لِيُوسُفَ فِى الأرضِ يَتَبَوَّءُ مِنهَا حَيثُ يَشَاءُ نُصِيبُ بِرَحمَتِنَا مَن نَشَاءُ وَ لَا نُضِيعُ أجرَ المُحسِنِينَ»، كه در اين دو آيه، كلمۀ «أجر» بر پاداش دنيوى اطلاق شده است.

«وَ آتَينَاهُ أجرَهُ فِى الدُّنيَا» - ممكن است مراد از اين «أجر»، اجر دنيوى نيكو باشد. آن وقت مناسب تر آن است كه بگوييم كلمۀ «فِى الدُّنيَا»، متعلق به «أجر» است، نه به «إيتَاء: دادن». و اى بسا اين معنا به آيه اى ديگر تأييد شود، كه مى فرمايد: «وَ آتَينَاهُ فِى الدُّنيَا حَسَنَةً وَ إنَّهُ فِى الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ». چون ظاهرا مراد از «حسنه»، همان زندگى و عيش نيكو است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۱۸۲

و مراد از «إيتَاء»، اعطاى عملى است، نه تقدير كردن و كتابت آن.

ممكن هم هست مراد از دادن آن، جلو انداختن وعده اى باشد كه به عموم مؤمنان داده، و معنايش اين باشد كه: ما آن وعده را در حق وى جلو انداختيم، و آن وعده، عبارت است از مقامات قرب، همچنان كه قرآن كريم، مقامات او را در ضمن داستان هايش در سوره انعام برشمرده.

«وَ إنّهُ فِى الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِين» - در معناى اين جمله در تفسير سوره «بقره»، آن جا كه مى فرمود: «وَ لَقَد اصطَفَينَاهُ فِى الدُّنيَا وَ إنَّهُ فِى الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِين»، در جلد اول اين كتاب بحث كرديم.

«وَ لُوطاً إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ إِنَّكمْ لَتَأْتُونَ الْفَاحِشةَ مَا سبَقَكُم بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِّنَ الْعَالَمِينَ»:

يعنى «وَ أرسَلنَا لُوطاً»، و يا «وَ اذكُر لُوطاً». و جملۀ «إنَّكُم لَتَأتُونَ الفَاحِشَةَ: شما عمل زشت به جا مى آوريد»، به ظاهر جمله اى است خبرى، ولى منظور تعجب و انكار است. و مراد از كلمۀ «فاحشه»، همان عمل لواط است.

و جملۀ «مَا سَبَقَكُم بِهَا مِن أحَدٍ مِنَ العَالَمِين»، جمله اى است استينافى، كه معناى «فاحشه» را روشن مى كند، و فاحشه بودنش را تأكيد مى نمايد. و گويا مراد اين است كه اين عمل به اين صورت كه در بين شما شيوع يافته، در هيچ قومى قبل از شما شايع نشده. و يا ممكن است جمله حاليه باشد، از فاعل «لَتَأتُونَ»، كه در اين صورت معنا چنين مى شود: شما عمل زشتى مرتكب مى شويد، در حالى كه هيچ قومى از اقوام قبل از شما، مرتكب آن نشدند.

«أَئنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ وَ تَقْطعُونَ السَّبِيلَ وَ تَأْتُونَ فى نَادِيكُمُ الْمُنكرَ ...»:

اين استفهام، استفهام از امرى است كه سزاوار نيست هيچ شنونده اى تصديقش نمايد و صاحب عقلى آن را بپذيرد. و چون چنين بود، آن را با كلمۀ «إنّ» و «لام» در «لَتَأتُونَ» كه هر دو براى تأكيد است، تأكيدش كرد.

مراد از «اتيان رجال»، «قطع سبيل» و «اتيان منكر»، در قوم لوط

و اين سياق خود شاهد است بر اين كه مراد از «آمدن رجال»، عمل لواط است. و مراد از «قطع سبيل»، اهمال گذاشتن طريق تناسل، و لغو كردن آن است. چون راه تناسل، عبارت است از نزديكى و جماع با زنان، و قوم لوط اين راه را قطع نمود، و آن را لغو كردند.

پس تعبير به «قطع سبيل»، كنايه است از اعراض از نسوان و ترك مقاربت با آنان. و مراد از «إتيَانِهِمُ المُنكَرَ فِى نَادَيهُم» - با در نظر داشتن اين كه كلمۀ «نادى»، به معناى مجلسى است كه جمعى در آن گرد هم باشند، و وقتى گفته مى شود «نادى»، كه همه اهل مجلس حضور داشته باشند - اين است كه عمل لواط را و يا مقدمات شنيعه آن را در پيش روى همه انجام مى دادند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۱۸۳

بعضى از مفسران گفته اند: «مراد از «قطع سبيل»، بستن راه هايى است كه به شهر و ديار ايشان منتهى مى شد. چون قوم لوط از شهر بيرون مى شدند، و سرِ راه را بر مسافرانى كه مى خواستند به شهر آنان درآيند، مى گرفتند، و آنگاه هر يك سنگى به طرف آن ها پرتاب مى كردند. سنگ هر كس، به هر كس مى خورد، او را مى گرفتند و اموالش را غارت مى كردند، و با او عمل لواط انجام مى دادند. و تازه سه درهم نيز غرامت مى ستاندند. و در شهر قاضى داشتند كه او هم، همين طور قضاوت مى كرد، و حق را به اهل شهر مى داد».

بعضى ديگر گفته اند: «مراد از «قطع سبيل»، اشاره به گناه ديگر آنان است، و آن، اين كه علاوه بر عمل زشت مزبور، راهزنى هم مى كردند»، ولى به طورى كه خواننده ملاحظه فرمود، سياق آيه خلاف اين را مى رساند.

بعضى ديگر گفته اند: «مراد از «إتيَان المُنكَر فِى النَّادى»، اين است كه: مجالسشان همه رقم منكرات و اعمال زشت داشت، به يكديگر ناسزا، و ناملايم مى گفتند، و قمار مى كردند، و به عابران سنگ مى انداختند، و دف و ناى مى نواختند، كشف عورت مى كردند، لواط مرتكب مى شدند». ولى خواننده عزيز، آنچه را كه از سياق استفاده مى شد، فهميد.

و جملۀ «فَمَا كَانَ جَوَابَ قَومِهِ إلّا أن قَالُوا ائتِنَا بِعَذَابِ الله إن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِين»، استهزاء و سخريه اى بوده از ايشان، كه از آن بر مى آيد لوط «عليه السلام»، ايشان را به عذاب خدا تهديد مى كرده، و ايشان در پاسخش، از باب مسخره مى گفتند: چرا معطلى؟ اگر راست مى گويى، بياور آن عذاب را. و اين نكته در جاى ديگر به صراحت آمده كه: «وَ لَقَد أنذَرَهُم بَطشَتَنَا فَتَمَارَوا بِالنُّذُر».

استجابت نفرين لوط «ع»، در بارۀ قومش

«قَالَ رَبِّ انصُرْنى عَلى الْقَوْمِ الْمُفْسِدِينَ»:

اين جمله، سؤال و درخواست فتح است از لوط «عليه السلام»، و هم نفرينى است به قوم بدكارش، كه آنان را مفسد ناميد. چون عملشان زمين را فاسد مى كرد. براى اين كه نسل بشر را قطع و بشريت را به فناء تهدید مى نمود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۱۸۴

«وَ لَمَّا جَاءَت رُسُلُنَا إِبْرَاهِيمَ بِالْبُشرَى قَالُوا إِنَّا مُهْلِكُوا أَهْلِ هَذِهِ الْقَرْيَةِ إِنَّ أَهْلَهَا كانُوا ظالِمِينَ»:

اين آيه، اجمال سرگذشت هلاكت قوم لوط را بيان مى كند، و مى رساند كه هلاكتشان به وسيلۀ رسولانى از ملائكه بود، كه خداوند آنان را نخست نزد ابراهيم «عليه السلام» فرستاد، و آن ملائكه، آن جناب و همسرش را به تولد اسحاق و يعقوب بشارت دادند، و سپس خبر دادند كه به سوى قوم لوط مأمور هستيم، تا هلاكشان كنيم، كه داستان مفصل آن در سوره «هود»، و سوره هايى ديگر آمده.

«قَالوُا إنَّا مُهلِكُوا أهلَ هَذِهِ القَريَة» - يعنى: ملائكه به ابراهيم گفتند: ما اهل اين قريه را هلاك خواهيم كرد. و از اين كه گفتند: «أهلِ هَذِهِ القَريَة: اهل اين قريه»، و لفظ «هذه» كه براى اشاره قريب است، آورده، بر مى آيد كه قريه لوط در نزديكى آن محلى بوده كه ابراهيم «عليه السلام»، در آن جا منزل كرده بود، و آن سرزمين مقدس فلسطين است.

و جملۀ «إنَّ أهلَهَا كَانُوا ظَالِمِين»، تعليل و بيان علت هلاك كردن ايشان است. مى فرمايد: علت اين كه مى خواهيم هلاكشان كنيم، اين است كه: «ظالم» اند، و رذيلۀ ظلم در آن ها ريشه دار شده.

در اين جا، مقتضاى ظاهر آن بود كه بفرمايد «إنَّهُم كَانُوا ظَالِمِين»، ولى به جاى ضمير، اسم ظاهر (أهلَهَا) را به كار برده، و اين اشاره است به اين كه ظلم اين قوم، ظلم مخصوصى بوده، كه آنان را مستوجب هلاكت كرده. نه مطلق ظلم، كه آن روز مردم بدان مبتلا بودند، گويا فرموده: اهل اين قريه، بدان جهت كه اهل چنين قريه اى هستند، ظالم اند.

«قَالَ إِنَّ فِيهَا لُوطاً قَالُوا نحْنُ أَعْلَمُ بِمَن فِيهَا لَنُنَجِّيَنَّهُ وَ أَهْلَهُ إِلا امْرَأَتَهُ كانَت مِنَ الْغَابرِينَ»:

از ظاهر سياق بر مى آيد كه منظور حضرت ابراهيم «عليه السلام» از اين كه فرمود: لوط در آن قريه است، اين بوده كه عذاب را از آن قوم بردارد، تا لوط هم محفوظ بماند. ملائكه هم در پاسخ گفتند: اين مطلب از ما پنهان نيست، و ما بدان جاهل نيستيم، بلكه نه تنها لوط مشمول عذاب نيست، بلكه هستند كسانى ديگر كه از عذاب مستثنايند. مانند فرزندانش، ولى همسرش بايد هلاك گردد.

پس ابراهيم از اين مسأله جاهل نبوده، كه خداوند لوط را كه پيغمبر اوست، با اهل قريه هلاك نمى كند. و نيز از تهديد ملائكه اين ترس در او پيدا نشد كه مبادا لوط هم هلاك شود. پس منظورش از اين كه فرمود: «آخر، لوط در آن قريه است»، اين بوده كه به احترام لوط، عذاب را از اهل قريه برگرداند.

ملائكه هم در پاسخش گفتند كه: نه، مأموريم به اين كه او را از ميان قوم بيرون كنيم، و همچنين اهل او را، مگر همسرش را كه او از باقى ماندگان در قريه است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۱۸۵

دليل بر اين معنايى كه ما كرديم، آيات «فَلَمَّا ذَهَبَ عَن إبرَاهِيمَ الرَّوعُ وَ جَاءَتهُ البُشرَى يُجَادِلُنَا فِى قَومِ لُوطٍ إنَّ إبرَاهِيمَ لَحَلِيمٌ أوَّاهٌ مُنِيبٌ * يَا إبرَاهِيمُ أعرِض عَن هَذَا إنَّهُ قَد جَاءَ أمرُ رَبِّكَ وَ إنَّهُم آتِيهِم عَذَابٌ غَيرُ مَردُودٍ» است. و از اين آيات به خوبى بر مى آيد كه در آيات مورد بحث هم، منظور ابراهيم، دفاع از قوم لوط بود، نه از خود لوط.

ملائكه نيز از كلام او همين را فهميدند، و كلامش را بر ظاهرش باقى گذاشتند، و در پاسخش گفتند: ما از هر كس داناتريم كه چه كسانى در آن قريه هستند، و مى دانيم كه لوط و خانواده اش، كسانى نيستند كه سزاوار عذاب باشند، و به زودى او و خانواده اش نجات مى يابند، به جز همسرش كه او هلاك شدنى است.

و چون همان طور كه گفتيم، ملائكه از كلام ابراهيم «عليه السلام»، دفاع از اهل قريه را فهميدند. لذا در پاسخ گفتند: عذاب اهل قريه، امرى است حتمى، همان طور كه آيات سوره «هود» هم، به آن اشاره مى كند.

مفسران در معناى جملۀ «إنَّ أهلَهَا كَانُوا ظَالِمِين» و جملۀ «قَالَ إنَّ فِيهَا لُوطاً» مشاجراتى طولانى دارند، كه چون فايده از آن عايد نمى شد، از نقلش خوددارى كرديم. خوانندگان مى توانند به تفاسير مفصل مراجعه كنند.

«وَ لَمَّا أَن جَاءَت رُسُلُنَا لُوطاً سئَ بهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قَالُوا لا تخَف وَ لا تحْزَنْ ...»:

ضمير جمع در هر دو «بِهِم»، به كلمۀ «رُسُل» بر مى گردد، و حرف «باء» بر سرِ آن دو، سببيت را مى رساند، و چنين معنا مى دهد كه:

چون فرستادگان ما نزد لوط شدند، به سبب ايشان بدحالى عارضش شد. براى اين كه فرستادگان به صورت جوانانى زيبا و امرد مجسم شده بودند. لوط ترسيد مبادا مردم درباره آنان قصد سوء كنند، كه اگر چنين شود، او از دفاع از آنان ناتوان خواهد شد، و در برابر ميهمانان شرمنده خواهد گشت.

«وَ قَالُوا لَا تَخَف وَ لَا تَحزَن» - يعنى فرستادگان گفتند: مترس و اندوهناك مباش كه خطر يقينى و احتمال خطرى كه تو را تهديد كند، در بين نيست. چون خوف هميشه به خاطر مكروهى پيدا مى شود كه احتمال وقوعش برود، و اندوه وقتى مى آيد كه آن مكروه واقع شده باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۱۸۶

«إنَّا مُنَجُّوكَ وَ أهلَكَ إلَّا امرَأتَكَ كَانَت مِنَ الغَابِرِين» - يعنى: ما تو و خانواده ات را نجات خواهيم داد، مگر همسرت را كه از باقى ماندگان خواهد بود. يعنى باقى ماندگان در عذاب. و اين جمله، علت نداشتن ترس و اندوه را بيان مى كند.

«إِنَّا مُنزِلُونَ عَلى أَهْلِ هَذِهِ الْقَرْيَةِ رِجْزاً مِّنَ السَّمَاءِ بِمَا كانُوا يَفْسقُونَ»:

اين آيه، بيان است براى جملۀ «إنَّا مُنَجُّوكَ وَ أهلَكَ»، و مى فرمايد: غير از تو و خانواده ات، آنچه در قريه هست، به خاطر فسق هايى كه مى كردند، دچار عذابى مى شوند كه ما آن را از آسمان نازل خواهيم كرد. و كلمۀ «رِجز»، به معناى عذاب است.

«وَ لَقَد تَّرَكنَا مِنْهَا آيَةَ بَيِّنَةً لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ»:

ضمير مؤنث در «مِنهَا» به قريه بر مى گردد، و «ترك»، به معناى باقى گذاشتن است. و معنايش اين است كه: ما از اين قريه، تنها علامتى روشن باقى گذاشتيم، براى مردمى كه تعقل دارند، تا از ديدن آن عبرت گيرند و از خدا بترسند. و آن علامت، همان آثار و خرابه هايى است كه بعد از نزول عذاب، از قريه باقى مى ماند. وليكن امروز معلوم نيست كه آن آثار كجا است.

و چه بسا گفته مى شود كه: «بعد از جريان هلاكت آنان، آب دريا آن شهر را گرفت، و آن دريا همان بحر لوط است». وليكن از ظاهر آيه - به طورى كه ملاحظه مى كنيد - بر مى آيد كه آثار اين شهر در زمان نزول آيات مورد بحث معروف بوده. و از اين ظاهرتر، اين جمله است كه در سوره «حجر»، درباره همين آثار صراحتا فرموده: «وَ إنَّهَا لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ». و در سوره «صافات»، آيه ۱۳۸ فرموده: «وَ إنَّكُم لَتَمُرُّونَ عَلَيهِم مُصبِحِين وَ بِالَّيلِ أفَلَا تَعقِلُونَ».

«وَ إِلى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شعَيْباً فَقَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ ارْجُوا الْيَوْمَ الاَخِرَ وَ لا تَعْثَوْا فى الاَرْضِ مُفْسِدِينَ»:

در اين آيه، حكايت مى كند كه شعيب مردم را به عبادت خدا، يعنى به توحيد مى خواند، و اين كه به معاد معتقد شوند. چون رجاى آخرت، همان اعتقاد به معاد است، و اين كه در زمين فساد نكنند، و - به طورى كه بعضى از مورخان در تاريخ قوم مدين گفته اند - عمده ترين فسادانگيزى آنان در زمين، عبارت بوده از كم فروشى و خيانت در كيل و وزن.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۱۸۷

اشاره به گرفتار شدن قوم مدين، عاد و ثمود، به عذاب الهى

«فَكذَّبُوهُ فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصبَحُوا فى دَارِهِمْ جَاثِمِينَ»:

كلمۀ «رَجفَة»، به طورى كه راغب گفته، به معناى اضطراب و لرزش خيلى سخت است. و كلمۀ «جَاثِمِين» از مادۀ «جثم» است، و «جثم» و همچنين «جثوم» در مكان، به معناى نشستن در آن، و يا زانو نهادن بر آن است. و اين تعبير، كنايه است از مرگ و معناى آيه، اين است كه: اهل «مَديَن»، شعيب را تكذيب كردند. پس زلزله سختى ايشان را گرفت، و صبح، همه در خانه هايشان مُرده بودند، و ديگر از جاى خود حركت نكردند.

قرآن كريم، در جاى ديگر، درباره داستان مَديَن فرموده: «وَ أخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيحَةُ فَأصبَحُوا فِى دِيَارِهِم جَاثِمِين» - و نيز فرموده: «فَإن أعرَضُوا فَقُل أنذَرتُكُم صَاعِقَةً مِثلَ صَاعِقَةِ عَادٍ وَ ثَمُودَ»، و از اين آيات بر مى آيد كه اهل مدين، هم دچار صاعقه شدند و هم زلزله.

«وَ عَاداً وَ ثَمُودَا وَ قَد تَّبَينَ لَكُم مِّن مَّسكنِاهِمْ ...»:

در اين جا سياق را تغيير داد، تا تفننى در كلام شده باشد. لذا نخست «عاد» را آورد، و سپس «ثمود» را. همچنان كه در آيه بعد، نخست قارون را ذكر كرده، سپس فرعون و بعد از او هامان را. به خلاف داستان هاى اممى كه قبلا ذكر فرمود. زيرا در آن داستان ها، نخست نام انبياى هر امتى را مى آورد، مانند: نوح، ابراهيم، لوط و شعيب، بعدا نام عاصيان آن امت ها را.

و دو كلمۀ «عاد» و «ثمود»، در جملۀ مورد بحث منصوب اند به فعلى تقديرى، و تقدير كلام «وَ اذكُر عَاداً وَ ثَمُودَ: به ياد آر،عاد و ثمود را» مى باشد.

«وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيطَانُ أعمَالَهُم فَصَدَّهُم عَنِ السَّبِيلِ وَ كَانُوا مُستَبصِرِين» - زينت دادن شيطان اعمال ايشان را، كنايه به استعاره است از اين كه شيطان، اعمال زشتشان را مورد علاقه و محبتشان قرار داد، و علاقه به آن را در آنان تشديد كرد.

و معناى اين كه فرمود: از راه بازشان داشت، اين است كه: از راه خدا كه راه فطرت است، بازشان داشت، و لذا بعضى از مفسران گفته اند: «مراد از مستبصر بودن آنان، اين است كه: قبلا بر فطرت ساده انسانى خود بودند، وليكن در آخر، شيطان آن را از ايشان بگرفت»، ولى ظاهر آيه - همان طور كه در تفسير آيه: «كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللهُ النَّبِيِّينَ» نيز گفتيم - اين است كه:

عهد فطرت ساده و سالم قبل از بعثت نوح بوده، و عاد و ثمود اقوامى بوده اند كه بعد از نوح مى زيسته اند. پس معلوم مى شود مستبصر بودن آنان قبل از فريب شيطان، اين بوده كه پيرو دين توحيد، يعنى دين فطرت بوده اند، و تنها خدا را مى پرستيدند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۱۸۸

«وَ قَارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هَامَانَ وَ لَقَدْ جَاءَهُم مُّوسى بِالْبَيِّنَاتِ فَاستَكبرُوا فى الاَرْضِ وَ مَا كانُوا سابِقِينَ»:

كلمه «سَابِقين»، استعاره به كنايه است از غلبه. يعنى قارون و فرعون و هامان كه مورد دعوت موسى قرار داشتند، و در برابر دعوتش استكبار كردند، با اين عكس العمل خود بر او غالب نيامدند. و بقيه الفاظ آيه، روشن است.

«فَكُلاًّ أَخَذْنَا بِذَنبِهِ ...»:

يعنى: هر يك از امت هاى نامبرده را به جرم گناهى كه داشتند، گرفتيم. اين اجمال قضيه است. آن وقت شروع مى كند به تفصيل آن، و مى فرمايد:

«فَمِنهُم مَن أرسَلنَا عَلَيهِ حَاصِباً» - بعضى ها را «حاصبى» بر او فرستاديم، و «حاصب»، به معناى سنگ است. بعضى هم گفته اند: به معناى بادى است كه سنگريره ببارد، و بنا به معناى اول، جمله مورد بحث با قوم لوط منطبق مى شود، و بنابر معناى دوم، با قوم عاد.

«وَ مِنهُم مَن أخَذَتهُ الصَّيحَةُ» - بعضى از آن ها را صيحه گرفت، و اين قوم ثمود، و قوم شعيب است.

«وَ مِنهُم مَن خَسَفنَا بِهِ الأرضَ» - و بعضى از آن ها را در زمين فرو برديم، و اين اشاره به داستان قارون است.

«وَ مِنهُم مَن أغرَقنَا» - بعضى ها كسانى بودند كه غرقشان كرديم و اين، هم قوم نوح را شامل است، و هم قوم فرعون و هامان را.

خداى سبحان بعد از تفصيل آن اجمال، به همه داستان هايى كه تا اين جا بيان كرده بود، برگشته، عاقبت امت هاى نامبرده را با بيانى عام شرح مى دهد، و مى فرمايد: آنچه اين اقوام را گرفتار به بلايى كرد كه بدان مبتلا شدند، تنها ظلم خود آن ها بود، نه ظلم خدا.

«وَ مَا كَانَ اللهُ لِيَظلِمَهُم وَلَكِن كَانُوا أنفُسَهُم يَظلِمُون» - خدا هرگز به آنان ظلم نكرد، وليكن اين خودشان بودند كه به خود ظلم مى كردند. يعنى: خدا آن بلاها را به عنوان مجازات بر آنان نازل كرد. چون دنيا، دار فتنه و امتحان است، و اين سنتى است الهى، كه به هيچ وجه از آن چشم پوشى نمى شود. پس هر كس هدايت بيابد، براى خود يافته، و هر كس گمراه شود، آن نيز عليه خود او است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۱۸۹

بحث روايتى: (رواياتى در ذيل بعضى آيات گذشته)

در كافى، به سند خود، از ابى عمرو زبيرى، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در حديثى كه در آن، معانى كفر را بيان كرده، مى فرمايد: وجه پنجم از كفر، «كفر برائت» است، و آن، كفرى است كه در آيه: «وَ قَالَ إنَّمَا اتَّخَذتُم مِن دُونِ اللهِ أوثَاناً مَوَدَّةَ بَينِكُم فِى الحَيَوةِ الدُّنيَا ثُمَّ يَومَ القِيَامَةِ يَكفُرُ بَعضُكُم بِبَعضٍ وَ يَلعَنُ بَعضُكُم بَعضاً» بدان اشاره شده است، كه معنايش «يَتَبَرَّءُ بَعضُكُم مِن بَعضٍ: بيزارى مى جوييد يكى از ديگرى» مى باشد. - تا آخر حديث.

مؤلف: اين معنا در كتاب توحيد، از على «عليه السلام»، در حديثى طولانى كه به سؤالات اشخاصى درباره تعارض آيات قرآنى پاسخ داده، آمده و فرموده: اين كفر كه در اين آيه هست، به معناى بيزارى جستن است. مى خواهد بفرمايد: بعضى از بعضى ديگر بيزارى مى جوييد.

و نظير اين آيه، در سوره «ابراهيم» است كه در حكايت كلام ابليس مى فرمايد: «إنِّى كَفَرتُ بِمَا أشرَكتُمُونِ مِن قَبلُ: من به آنچه قبلا مرا در آن شركت مى داديد، كافرم»، يعنى بيزارم. و نيز، در حكايت گفتار ابراهيم مى فرمايد: «كَفَرنَا بِكُم». يعنى تبرى مى جوييم از شما.

و در الدر المنثور است كه ابن مردويه، از جابر روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» از خذف - يعنى ريگ و يا هسته خرما را بين دو سبابه نهادن، و آن را به سوى چيزى پرتاب كردن - نهى فرمود، و به آيه: «وَ تَأتُونَ فِى نَادَيكُمُ المُنكَرَ» استشهاد فرمود.

مؤلف: اين معنا، از عده اى از صاحبان كتب حديث، از أمّ هانى، دختر ابى طالب «عليه السلام» نيز روايت شده، و عبارت آن، چنين است كه گفت: از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، معناى جمله «وَ تَأتُونَ فِى نَادَيكُمُ المُنكَرَ» را پرسيدم. فرمود: رسمشان اين بود كه بر سرِ راه مى نشستند، و به سوى عابران، ریگ مى انداختند، و عابران را مسخره مى كردند.

و در كافى، به سند خود، از ابى زيد حمّاد، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در ضمن حديث نزول ملائكه بر ابراهيم، و بشارت دادن وى فرمود: ابراهيم به ملائكه گفت: براى چه آمده ايد؟ گفتند: براى هلاك ساختن قوم لوط. پرسيد: حتى اگر صد نفر مؤمن در میان آنان باشد، باز هلاکشان می کنید؟

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۱۹۰

جبرئيل گفت: نه. پرسيد: اگر پنجاه نفر باشد، چطور؟ گفت: نه. پرسيد: اگر سى نفر باشد، چطور؟ گفت: نه.

پرسيد: اگر بيست نفر باشد، چطور؟ گفت: نه. پرسيد: اگر ده نفر باشد؟ گفت: نه. پرسيد اگر پنج نفر باشد؟ گفت: نه. پرسيد: اگر يك نفر باشد؟ گفت: نه. ابراهيم، اين جا اتخاذ سند كرد و گفت: لوط در بين آنان است؟

گفتند: ما از هر كس بهتر مى دانيم كه در آن جا چه كسانى هستند، و او و اهلش را نجات خواهيم داد، مگر همسرش را كه از باقى ماندگان در قريه است.

حسن بن على «عليهما السلام» فرموده: من از كلام ابراهيم، غير اين را نمى فهمم كه او مى خواسته قوم را از عذاب نجات دهد، همچنان كه قرآن در اين باره فرموده: «يُجَادِلُنَا فِى قَومِ لُوطٍ: ابراهيم بر سرِ قوم لوط، با ما مجادله مى كرد».


→ صفحه قبل صفحه بعد ←