گمنام

تفسیر:المیزان جلد۸ بخش۸: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۴۵: خط ۱۴۵:
<span id='link70'><span>
<span id='link70'><span>


==معناى اخراج زينت در طيبات رزق (در ذيل آيه :قل من حرم زينة الله ...) ==
==معناى اخراج زينت در آیه: «قل من حرم زينة الله...» ==
(( اخراج زينت (( استعاره اى است تخييلى و كنايه است از اظهار آن . آرى ، اين خداى سبحان است كه به الهام و هدايت خود انسان را از راه فطرت ملهم كرده تا انواع و اقسام زينت هايى كه مورد پسند جامعه او و باعث مجذوب شدن دلها به سوى او است ايجاد نموده به اين وسيله نفرت و تنفر مردم را از خود دور سازد.
«إخراج زينت»، استعاره اى است تخييلى و كنايه است از اظهار آن. آرى، اين خداى سبحان است كه به الهام و هدايت خود، انسان را از راه فطرت ملهم كرده تا انواع و اقسام زينت هايى كه مورد پسند جامعه او و باعث مجذوب شدن دل ها به سوى او است، ايجاد نموده، به اين وسيله نفرت و تنفر مردم را از خود دور سازد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه :۱۰۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه :۱۰۰ </center>
پس گر چه به حسب ظاهر به وجود آوردن زينت ها و ساير حوائج زندگى كار خود انسان است ، و ليكن از آنجايى كه به الهام خداوند بوده در حقيقت او ايجادش كرده و آن را از پنهانى به عرصه بروز و ظهور در آورده ، چون مى دانسته كه اين نوع موجود محتاج به زينت است .
پس گرچه به حسب ظاهر، به وجود آوردن زينت ها و ساير حوائج زندگى، كار خود انسان است، وليكن از آن جايى كه به الهام خداوند بوده، در حقيقت، او ايجادش كرده و آن را از پنهانى به عرصه بروز و ظهور در آورده. چون مى دانسته كه اين نوع موجود، محتاج به زينت است.


آرى ، اگر انسان در دنيا بطور انفرادى زندگى مى كرد هرگز محتاج به زينتى كه خود را با آن بيارايد نمى شد، بلكه اصلا بخاطرش هم خطور نمى كرد كه چنين چيزى لازم است ، و ليكن از آنجايى كه زندگيش جز بطور اجتماع ممكن نيست ، و زندگى اجتماعى هم قهرا محتاج به اراده و كراهت ، حب و بغض ، رضا و سخط و امثال آن است ، از اين جهت خواه ناخواه به قيافه و شكل هايى بر مى خورد كه يكى را دوست مى دارد و از يكى بدش مى آيد، لذا معلم غيبى از ماوراى فطرتش به او الهام كرده تا به اصلاح مفاسد خود بپردازد، و معايب خود را بر طرف ساخته خود را زينت دهد، و شايد همين نكته باعث شده كه از انسان به لفظ (( عباده (( كه صيغه جمع است تعبير بفرمايد.
آرى، اگر انسان در دنيا به طور انفرادى زندگى مى كرد، هرگز به زينتى كه خود را با آن بيارايد، محتاج نمى شد، بلكه اصلا به خاطرش هم خطور نمى كرد كه چنين چيزى لازم است، وليكن از آن جايى كه زندگی اش جز به طور اجتماع ممكن نيست، و زندگى اجتماعى هم قهرا محتاج به اراده و كراهت، حب و بغض، رضا و سخط و امثال آن است؛ از اين جهت خواه ناخواه به قيافه و شكل هايى بر مى خورد كه يكى را دوست مى دارد و از يكى بدش مى آيد.  


و اين زينت از مهم ترين امورى است كه اجتماع بشرى بر آن اعتماد مى كند، و از آداب راسخى است كه به موازات ترقى و تنزل ، مدنيت انسان ترقى و تنزل مى نمايد، و از لوازمى است كه هيچ وقت از هيچ جامعه اى منفك نمى گردد، به طورى كه فرض نبودن آن در يك جامعه مساوى با فرض انعدام و متلاشى شدن اجزاى آن جامعه است . آرى ، معناى انهدام جامعه جز از بين رفتن حسن و قبح ، حب و بغض ، اراده و كراهت و امثال آن نيست ، وقتى در بين افراد يك جامعه اينگونه امور حكمفرما نباشد ديگر مصداقى براى اجتماع باقى نمى ماند - دقت بفرماييد -.
لذا معلم غيبى از ماوراى فطرتش به او الهام كرده تا به اصلاح مفاسد خود بپردازد، و معايب خود را بر طرف ساخته، خود را زينت دهد، و شايد همين نكته باعث شده كه از انسان به لفظ «عباده» كه صيغه جمع است، تعبير بفرمايد.


(( طيب (( به معناى چيزى است كه ملايم با طبع باشد، و در اينجا عبارت است از انواع مختلف غذاهايى كه انسان با آن ارتزاق مى كند. و يا عبارت است از مطلق چيزهايى كه آدمى در زندگى و بقاى خود از آنها استمداد مى جويد، مانند مسكن ، همسر و... براى تشخيص اينكه كداميك از افراد اين انواع (( طيب (( و مطابق با ميل و شهوت او و سازگار با وضع ساختمانى او است ، خداوند او را مجهز به حواسى كرده كه با آن مى تواند سازگار آن را از ناسازگارش تميز دهد.
و اين زينت، از مهم ترين امورى است كه اجتماع بشرى بر آن اعتماد مى كند، و از آداب راسخى است كه به موازات ترقى و تنزل، مدنيت انسان ترقى و تنزل مى نمايد، و از لوازمى است كه هيچ وقت از هيچ جامعه اى منفك نمى گردد، به طورى كه فرض نبودن آن در يك جامعه، مساوى با فرض انعدام و متلاشى شدن اجزاى آن جامعه است.  


اين مساءله كه زندگى صحيح و سعيد آدمى مبتنى بر رزق طيب است احتياج به گفتن ندارد، و ناگفته پيدا است كه انسان وقتى در زندگى خود به سعادت مطلوبش نائل مى شود كه وسيله ارتزاقش چيزهايى باشد كه با طبيعت قوا و جهازاتش سازگار بوده ، و با بقاى تركيب خاصى كه آن جهازات دارد مساعد باشد، چون انسان به هيچ جهازى مجهز نشده مگر اينكه زندگيش موقوف و منوط بر آن است .
آرى، معناى انهدام جامعه جز از بين رفتن حُسن و قبح، حب و بغض، اراده و كراهت و امثال آن نيست، وقتى در بين افراد يك جامعه اين گونه امور حكمفرما نباشد، ديگر مصداقى براى اجتماع باقى نمى ماند - دقت بفرماييد -.
 
«طيب» به معناى چيزى است كه ملايم با طبع باشد، و در اين جا عبارت است از انواع مختلف غذاهايى كه انسان با آن ارتزاق مى كند. و يا عبارت است از: مطلق چيزهايى كه آدمى در زندگى و بقاى خود از آن ها استمداد مى جويد. مانند: مسكن، همسر و... براى تشخيص اين كه كداميك از افراد اين انواع «طيب» و مطابق با ميل و شهوت او و سازگار با وضع ساختمانى او است، خداوند او را به حواسى مجهز كرده، كه با آن مى تواند سازگار آن را از ناسازگارش تميز دهد.
 
اين مسأله كه زندگى صحيح و سعيد آدمى مبتنى بر رزق طيب است، احتياج به گفتن ندارد، و ناگفته پيدا است كه انسان وقتى در زندگى خود به سعادت مطلوبش نائل مى شود كه وسيله ارتزاقش چيزهايى باشد كه با طبيعت قوا و جهازاتش سازگار بوده، و با بقاى تركيب خاصى كه آن جهازات دارد، مساعد باشد. چون انسان به هيچ جهازى مجهز نشده، مگر اين كه زندگی اش موقوف و منوط بر آن است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۰۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۰۱ </center>
بنابراين ، اگر در موردى ، حاجت خود را با چيزى كه با طبعش سازگار نيست برآورده سازد نقصى به خود وارد آورده ، و مجبور است آن نقص را به وسيله ساير قواى خود تتميم و جبران نمايد.
بنابراين، اگر در موردى، حاجت خود را با چيزى كه با طبعش سازگار نيست، برآورده سازد، نقصى به خود وارد آورده، و مجبور است آن نقص را به وسيله ساير قواى خود تتميم و جبران نمايد.


مثلا گرسنه اى كه احتياج به غذا را به صورتى غير صحيح بر طرف مى سازد و بيش از اندازه لازم غذا مى خورد نقصى به جهاز هاضمه خود وارد مى آورد، و مجبور مى شود به وسيله دوا و اتخاذ رژيم ، جهاز هاضمه و غدد ترشحى آن را اصلاح نمايد، و وقتى اين عمل را چند بار تكرار كرد دواهاى مزبور از اثر و خاصيت مى افتد، و انسان براى هميشه عليل شده از انجام كارهاى حياتى اش كه اهم آن فكر سالم و آزاد است باز مى ماند، و همچنين ساير حوائج زندگى .
مثلا گرسنه اى كه احتياج به غذا را به صورتى غير صحيح بر طرف مى سازد و بيش از اندازه لازم غذا مى خورد نقصى به جهاز هاضمه خود وارد مى آورد، و مجبور مى شود به وسيله دوا و اتخاذ رژيم ، جهاز هاضمه و غدد ترشحى آن را اصلاح نمايد، و وقتى اين عمل را چند بار تكرار كرد دواهاى مزبور از اثر و خاصيت مى افتد، و انسان براى هميشه عليل شده از انجام كارهاى حياتى اش كه اهم آن فكر سالم و آزاد است باز مى ماند، و همچنين ساير حوائج زندگى.


علاوه بر اينكه تعدى از اين سنت انسان را به چيز ديگرى تبديل مى كند، و به صورت موجودى در مى آورد كه نه عالم براى مثل او آفريده شده ، و نه امثال او براى عالم خلق شده اند. آرى ، انسانى كه يكسره خود را به دست شهوات بسپارد و بكوشد كه تا آخرين مرحله امكان و قدرت از لذائذ حيوانى و شكم و شهوت و امثال آن تمتع ببرد انسانى است كه مى خواهد در ظرفى زندگى كند كه عالم هستى برايش معين نكرده و به راهى رود كه فطرت برايش تعيين ننموده است .
علاوه بر اينكه تعدى از اين سنت انسان را به چيز ديگرى تبديل مى كند، و به صورت موجودى در مى آورد كه نه عالم براى مثل او آفريده شده ، و نه امثال او براى عالم خلق شده اند. آرى ، انسانى كه يكسره خود را به دست شهوات بسپارد و بكوشد كه تا آخرين مرحله امكان و قدرت از لذائذ حيوانى و شكم و شهوت و امثال آن تمتع ببرد انسانى است كه مى خواهد در ظرفى زندگى كند كه عالم هستى برايش معين نكرده و به راهى رود كه فطرت برايش تعيين ننموده است .


خداى سبحان در اين آيه شريفه زينت هايى را سراغ مى دهد كه براى بندگانش ايجاد نموده ، و آنان را فطرتا به وجود آن زينت ها و به استعمال و استفاده از آنها ملهم كرده ، و معلوم است كه فطرت الهام نمى كند مگر به چيزهايى كه وجود و بقاى انسان منوط و محتاج به آن است . در وضوح اين امر همين بس كه هيچ دليلى بر مباح بودن چيزى بهتر از احتياج به آن نيست ، زيرا احتياج به حسب وجود و طبيعت خاص انسانى خود دليل است بر اينكه خداى تعالى انسان را طورى آفريده كه به آن چيز محتاج باشد. و به عبارت ديگر با تعبيه قوا و ادوات انسان رابطه اى بين او و بين آن چيزها برقرار كرده كه خواه ناخواه ، در صدد تحصيل آنها بر مى آيد.
خداى سبحان در اين آيه شريفه، زينت هايى را سراغ مى دهد كه براى بندگانش ايجاد نموده، و آنان را فطرتا به وجود آن زينت ها و به استعمال و استفاده از آن ها ملهم كرده، و معلوم است كه فطرت الهام نمى كند، مگر به چيزهايى كه وجود و بقاى انسان منوط و محتاج به آن است.  
 
در وضوح اين امر، همين بس كه هيچ دليلى بر مباح بودن چيزى بهتر از احتياج به آن نيست. زيرا احتياج به حسب وجود و طبيعت خاص انسانى خود دليل است بر اين كه خداى تعالى انسان را طورى آفريده، كه به آن چيز محتاج باشد. و به عبارت ديگر، با تعبيه قوا و ادوات انسان، رابطه اى بين او و بين آن چيزها برقرار كرده كه خواه ناخواه، در صدد تحصيل آن ها بر مى آيد.


ذكر طيبات از رزق و عطف آن بر زينت و قرار داشتن اين عطف در سياق استفهام انكارى اين معنا را مى رساند كه اولا رزق طيب داراى اقسامى است . و ثانيا زينت خدا و رزق طيب را هم شرع اباحه كرده و هم عقل و هم فطرت . و ثالثا اين اباحه وقتى است كه استفاده از آن از حد اعتدال تجاوز نكند وگرنه جامعه را تهديد به انحطاط نموده شكافى در بنيان آن ايجاد مى كند كه مايه انعدام آن است .
ذكر «طيبات از رزق» و عطف آن بر «زينت» و قرار داشتن اين عطف در سياق استفهام انكارى، اين معنا را مى رساند كه اولا رزق طيب داراى اقسامى است. و ثانيا زينت خدا و رزق طيب را، هم شرع اباحه كرده، و هم عقل و هم فطرت. و ثالثا اين اباحه وقتى است كه استفاده از آن از حد اعتدال تجاوز نكند، و گرنه جامعه را به انحطاط تهدید نموده، شكافى در بنيان آن ايجاد مى كند كه مايه انعدام آن است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۰۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۰۲ </center>
آرى ، كمتر فسادى در عالم ظاهر مى شود و كمتر جنگ خونينى است كه نسل ها را قطع و آبادى ها را ويران سازد و منشاء آن اسراف و افراط در استفاده از زينت و رزق نبوده باشد، چون انسان طبعا اينطور است كه وقتى از جاده اعتدال بيرون شد و پا از مرز خود بيرون گذاشت كمتر مى تواند خود را كنترل كند، و به يك حد معينى اكتفا نمايد، بلكه مانند تيرى كه از كمان بيرون شود تا آخرين حد قدرتش جلو مى رود، و چون چنين است سزاوار است كه همه وقت و در همه امور در زير تازيانه تربيت كنترل شود، و به ساده ترين بيانى كه عقل خود او آن را بپسندد پند و اندرز داده شود.
آرى، كمتر فسادى در عالَم ظاهر مى شود و كمتر جنگ خونينى است كه نسل ها را قطع و آبادى ها را ويران سازد و منشأ آن اسراف و افراط در استفاده از زينت و رزق نبوده باشد، چون انسان طبعا اين طور است كه وقتى از جاده اعتدال بيرون شد و از مرز خود پا بيرون گذاشت، كمتر مى تواند خود را كنترل كند، و به يك حد معينى اكتفا نمايد، بلكه مانند تيرى كه از كمان بيرون شود، تا آخرين حد قدرتش جلو مى رود، و چون چنين است سزاوار است كه همه وقت و در همه امور در زير تازيانه تربيت كنترل شود، و به ساده ترين بيانى كه عقل خود او آن را بپسندد، پند و اندرز داده شود.




۱۳٬۷۶۹

ویرایش