تفسیر:المیزان جلد۸ بخش۸

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



معناى «قسط»

«قسط»، بنابه گفته راغب، هم بهره عادلانه را گويند. خداوند مى فرمايد: «ليجزى الذين آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط»، و «أقيموا الوزن بالقسط»؛ و هم به معناى جور و گرفتن بهره ديگران آمده. چيزى كه هست، اين ماده «قسط» در باب إفعال، معناى اول را مى رساند. مانند: «و أقسطوا إن الله يحب المقسطين»، و در باب ثلاثى مجرد، معناى دوم را. مانند: «و أما القاسطون فكانوا لجهنم حطبا».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۹۱

پس بنا به گفته راغب، مقصود از جمله مزبور اين خواهد بود: «بگو پروردگار من امر به گرفتن بهره عادلانه و ملازمت ميانه روى در همه امور و ترك افراط و تفريط كرده»، و معلوم است كه راه ميانه در عبادت اين است كه مردم به سوى خدا بازگشت نموده، به جاى پرستش بت ها و تقليد از بزرگان قوم، به معابد در آمده، خدا را به خلوص عبادت كنند.

«و أقيموا وجوهكم عند كل مسجد» - اين جمله به حسب ظاهر، معطوف است به چيزى كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» بايد به مردم برساند. براى اين كه جمله «پروردگار من امر به ميانه روى كرده»، در حقيقت به منزله اين است كه بفرمايد: «ميانه رو باشيد». و بنابراين، تقدير اين دو جمله چنين است: «بايد ميانه رو باشيد و روى خود را متوجه هر مسجد كنيد».

وجوهى كه در معناى جمله: «أقيموا وجوهكم عند كل مسجد» گفته شده است

وجه هر چيز، آن قسمتى است كه با آن، با چيزهاى ديگر روبرو مى شود، و اقامه وجه در هنگام عبادت در يك انسان كامل، عبارت از اين است كه: خود را طورى سازد و آن چنان حواس خود را تمركز دهد كه امر به عبادت، قائم به او شود و او بتواند آن امر را به طور كامل و شايسته و بدون هيچ نقصى امتثال كند.

پس برگشت «اقامه وجه» در هنگام عبادت، به اين است كه انسان در اين موقع دلش چنان مشغول خدا باشد، كه از هر چيز ديگرى منقطع شود.

بنابراين، جمله «و أقيموا وجوهكم عند كل مسجد»، به ضميمه «و ادعوه مخلصين له الدين» اين معنا را افاده مى كند كه: بر هر عابد واجب است كه در عبادت خود، توجه را از غير عبادت، و در بندگى براى خدا، توجه را از غير خدا منقطع سازد. يكى از چيزهايى كه غير خدا است، همان عبادت او است. پس عابد نبايد به عبادت خود توجه كند، زيرا عبادت توجه است، نه متوجه اليه، و توجه به عبادت، معناى عبادت و توجه به خدا بودن آن را از بين مى برد.

مفسران را در معناى جمله «و أقيموا وجوهكم...»، اقوال ديگرى است:

يكى اين كه: «در نماز به طور مستقيم متوجه قبله هر مسجدى شويد». ديگر اين كه: «در موقع سجده كه همان موقع نماز است، متوجه آن نقطه اى شويد كه خدا دستور داده، و آن نقطه كعبه است».

ديگر اين كه: «وقتى در مسجدى وقت نمازى را درك كرديد، همان جا نمازتان را بخوانيد، و نگوييد باشد تا به مسجد محل خود برگرديم».

ديگر اين كه: «در موقع نمازهايى كه بايد به جماعت گزارد، به سوى مسجد برويد». و نيز از آن جمله است كه: «خدا را به خلوص اطاعت كنيد و در عبادت، بت ها را شريك او مگيريد».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۹۲

اين وجوه و معانى، صرف نظر از اين كه آيه شريفه از آن انصراف دارد، وجوهى نيست كه بتوان آيه را به آن حمل نمود. زيرا سه وجه اول آن، با وضعى كه مسلمين در موقع نزول اين آيه داشتند، نمى سازد. براى اين كه اين سوره در مكه نازل شده و آن روز، كعبه قبله مسلمين نبوده و مسلمانان، مساجد مختلف و متعددى نداشتند.

وجه آخرى هم، گرچه با معنايى كه ما ذكر كرديم، نزديك است، ولى اخلاصى را كه از آيه استفاده مى شود، آن طور كه بايد بيان نمى كند و در حقيقت معناى آيه مورد بحث نيست، بلكه معناى آيه «و ادعوه مخلصين له الدين» است.

معناى جمله: «كما بدأكم تعودون»

«كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ فَرِيقاً هَدَى وَ فَرِيقاً حَقَّ عَلَيهِمُ الضلَالَةُ ...»:

در معناى اين جمله و كيفيت ارتباطش به ماقبل، چند احتمال است:

احتمال اول كه سياق كلام هم ظهور در آن دارد، اين است كه جمله: «فريقا هدى و فريقا حق عليهم الضلالة»، حال از فاعل «تعودون» باشد، و همين حال وجه مشتركى باشد كه بازگشت را شبيه به ابتداى خلقت نموده و معنايش اين باشد كه: «شما در قيامت، مانند آن روزى كه خداى تان آفريد، دو گروه خواهيد بود»، نظير آيه: «و لقد جئتمونا فرادى كما خلقناكم اول مرة»، كه حشر انفرادى مردم را در قيامت، به خلقت انفرادى آنان تشبيه مى كند.

اين است آن معنايى كه از ظاهر سياق استفاده مى شود، و اما آنچه را كه ديگران احتمالش را داده و گفته اند جمله «فريقا هدى...»، حال از خصوص عامل خودش است و وجه شباهت «عود» به «بدء» چيز ديگرى است كه در كلام ذكر نشده، و آن به گفته بعضى، «تنها بودن در خلقت و حشر». و به گفته بعضى ديگر، اين است كه: «هم خلقت نخستين آنان از خاك بوده و هم حشرشان از خاك خواهد بود».

و به گفته بعضى ديگر، اين است كه: «خلقت دوم آنان براى خدا با خلقت بار اولشان فرقى نداشته و خداوند به هر دو قادر است»؛ وجوهى است كه دلالت آيه بر آن ها بسيار بعيد است.

و ثانيا حذف كردن وجه شباهت با اين كه ذكر آن لازم است، و در عوض ذكر كردن چيزى كه مورد حاجت نيست، جز خلط و اشتباه فايده اى ندارد. توضيح بيشتر اين اشكال به زودى خواهد آمد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۹۳

كلمه «بدء» ظهور دارد در ابتداى خلقت دنيوى انسان، نه مجموع زندگى او كه از كلام بعضى ها استفاده مى شود.

بعضى از مفسران، آيه را چنين تفسير كرده اند كه: «شما مبعوث خواهيد شد به همان صورتى كه مى ميريد. مؤمن با ايمان خود و كافر با كفر خود». چون از اين كلام بر مى آيد كه كلمه «بدء» را به معناى زندگى دنيا گرفته و خواسته است آيه را چنين معنا كند: «شما كه در دوران زندگى دنيوى تان مخلوق خدا بوديد و خداوند فرقه اى از شما را هدايت و فرقه اى را گمراه نمود، در آخرت نيز دو فرقه خواهيد بود»، و اين معنا صحيح نيست.

زيرا كلمه «بدء» در امورى كه داراى استمرار و امتداد است، به معناى آغاز آن و اولين جزء وجود آن است، نه تمامى آن. در آيه مورد بحث هم، اين كلمه در خطاب به انسان واقع شده كه موجودى است داراى استمرار، و معناى آن ابتداى وجود انسان است، نه سرتاسر زندگى دنيوى او.

علاوه بر اين كه اين آيه، تتمه آياتى است كه ابتداى خلقت بشر و داستان سجده ملائكه را بيان مى كند.

پس مراد از «بدء» در اين آيه، آغاز آفرينش نوع بشر است كه در اول داستان گفته شده، و از آن جمله، اين بود كه پس از اين كه ابليس را رجم نمود، به وى فرمود: «اخرج منها مذؤما مدحورا لمن تبعك منهم لاملئن جهنم منكم أجمعين»، و در اين وعده اش، بنى نوع بشر را به دو گروه تقسيم كرد: يكى آنان كه صراط مستقيم را دريافتند. و يكى آنان كه راه حق را گم كردند. اين يكى از خصوصيات ابتداى خلقت بشر بود كه در عودشان نيز اين خصوصيت هست.

آيات ديگرى هست كه اين خصوصيت را به بيان صريح ترى توضيح داده. از آن جمله فرموده است: «قال هذا صراط علىّ مستقيم إن عبادى ليس لك عليهم سلطان إلا من اتبعك من الغاوين». خداوند در اين آيه به قضاى حتمى خود، مردم را دو طايفه كرده:

يكى آنان كه ابليس نمى تواند گمراهشان كند، و يكى آنان كه به اختيار خود، او را پيروى مى كنند و در نتيجه گمراه مى شوند. همچنان كه فرموده: «كتب عليه أنه من تولاه فإنه يضله»، و اين قضاى حتمى به گمراهى آنان، در اثر متابعتى است كه از ابليس مى كنند. نه اين كه متابعت شان از ابليس، اثر قضاى حتمى خدا باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۹۴

و نيز از آن جمله، آيه «قال فالحق و الحق أقول لاملئن جهنم منك و ممن تبعك منهم أجمعين» است، كه دلالت دارد بر تفرق به دو فريق.

و چون چنين قضايى بوده، خداوند در آيه «قال اهبطا منها جميعا بعضكم لبعض عدو فإما يأتينكم منى هدى فمن اتبع هداى فلا يضل و لا يشقى و من أعرض عن ذكرى فإن له معيشة ضنكا و نحشره يوم القيمة أعمى...» فرموده است:

وقتى هدايت من به شما رسيد، هر كس هدايتم را پيروى كند، گمراه و بدبخت نمى شود، و هر كس از ذكر من اعراض نمايد، در دنيا به زندگى تنگى گرفتار مى شود و در آخرت نابينا محشورش مى كنيم.

احتمال دوم اين كه جمله «كما بدأكم تعودون» در مقام تعليل مضمون كلام سابق باشد. بنابراين احتمال، معناى آن كلام و اين جمله چنين خواهد بود:

در اعمال خود ميانه رو باشيد و خود را براى خداى سبحان، خالص كنيد. زيرا خداى سبحان، آن موقعى كه شما را آفريد، به قضاى حتمى خود، دو دسته تان كرد، و بنا را بر اين گذاشت كه يك دسته را هدايت كند و دسته ديگر گمراه شوند. و بدانيد كه به زودى، به همان گونه كه خلق تان كرد، به سويش بازگشت مى كنيد. در آن روز نيز، يك دسته هدايت يافته اند و دسته ديگر كسانى خواهند بود كه به خاطر پيروى شان از شيطان، دچار ضلالت اند. پس ميانه رو باشيد و خود را خالص كنيد، تا از آنانى باشيد كه به هدايت خدا مهتدى شدند، نه از آنان كه به ولايت و پيروى از شيطان، گمراه گشتند.

بنابراين احتمال، آيه مورد بحث همان مفادى را مى رساند كه آيه: «و لكل وجهة هو موليها فاستبقوا الخيرات أينما تكونوا يأت بكم الله جميعا»، در مقام بيان آن است. چون اين آيه نيز با اين كه مى فرمايد: «براى هر كسى وجهه و هدفى است كه خواه ناخواه به سوى آن خواهد رفت و از آن تخلف نخواهد كرد. چه آن هدف سعادت باشد و چه شقاوت». در عين حال، به سبقت گرفتن در خيرات امر مى كند، و اين گرچه به حسب ظاهر تناقض است، زيرا اگر سعادت و شقاوت اشخاص حتمى و قهرى است،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۹۵

ديگر معنا ندارد كه امر به سبقت در خيرات كند، وليكن با كمى دقت معلوم خواهد شد كه مى خواهد بفرمايد براى هر يك از شما سرنوشت معينى از بهشت و دوزخ و سعادت و شقاوت هست، و ممكن نيست كسى راهى غير از اين دو راه داشته باشد. پس در خيرات سبقت گيريد، باشد كه از اهل سعادت و بهشت شويد، نه از اهل دوزخ و شقاوت.

و همچنين مفاد آيه مورد بحث اين است كه: «شما همان طورى كه در ابتداى خلقت به قضاى پروردگار، دو جور و دو دسته خلق شديد، در آخرت نيز به دو فريق به سوى خدا بازگشت خواهيد كرد. پس در كارهايتان ميانه روى كنيد و خود را براى خدا خالص سازيد، باشد كه از فريق هدايت يافتگان باشيد، نه از آنان كه ضلالت شان حتمى شده است».

احتمال سوم اين كه: جمله «كما بدأكم تعودون»، كلامى تازه و غير مربوط به ماقبل باشد، و در عين تازه بودنش، به دعوت به قسط و اخلاصى كه از سياق استفاده مى شد، نيز اشاره داشته باشد.

و اما جمله «إنهم اتخذوا الشياطين أولياء» - اين جمله علت ضلالتى را كه جمله «حقت عليهم الضلالة» براى آنان اثبات مى نمود، تعليل مى كند، و از آن استفاده مى شود كه گويا ضلالت و خسرانى كه از مصدر قضاى الهى در حق ايشان صادر شده، مشروط به ولايت شيطان بوده است.

آيه «كتب عليه أنه من تولاه فانه يضله...»، و همچنين آيه «و قيضنا لهم قرناء فزينوا لهم ما بين أيديهم و ما خلفهم و حق عليهم القول فى أمم قد خلت من قبلهم من الجن والإنس انهم كانوا خاسرين» نيز، آن را افاده مى كند.

اگر انسان به جايى برسد كه باطل را حق بپندارد، اميدى به رستگارى و هدايت يافتن او نيست

«و يحسبون أنهم مهتدون» -اين جمله نسبت به جمله قبل، به منزله عطف تفسير است، و معناى تحقق ضلالت و لزوم آن را تفسير نموده، مى فهماند انسان وقتى به راه باطل افتاد و از حق دور شد، مادامى كه به باطل بودن آن اعتراف داشته و حق را از ياد نبرده، اميد برگشتن به حق در او هست، و اما اگر كارش به جايى رسيد كه به حق بودن باطل ايمان پيدا كرد

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۹۶

و معتقد شد كه راه هدايت، همان راهى است كه او مى رود، آن وقت است كه در گمراهى استوار شده و ضلالتش حتمى و براى هميشه اميد رستگاری اش قطع مى گردد.

پس وقتى چنين پندارى از لوازم ضلالت باشد، جمله «و يحسبون أنهم مهتدون»، به منزله تفسير جمله «حقت عليهم الضلالة» خواهد بود، همچنان كه همين پندار در آيه «قل هل ننبئكم بالاخسرين أعمالا الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون أنهم يحسنون صنعا»، و آيه «إن الذين كفروا سواء عليهم ءأنذرتهم أم لم تنذرهم لا یؤمنون ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على أبصارهم غشاوة»، به عنوان يكى از لوازم ضلالت ذكر شده و آن را تفسير كرده است.

آرى، انسان تا زمانى كه در مسير فطرت راه مى رود و بر طبق نواميس خلقت قدم بر مى دارد، حق را حق و سعادت را سعادت و خلاصه هر چيز را آن طور كه هست، مى بيند، و در نتيجه، جز در برابر حق گردن نمى نهد، و جز براى راستى و درستى خاضع نمى شود، و جز چيزهايى را كه خير و سعادتش در آن است، اراده نمى كند.

اين فطرت آدمى است، كه اگر توفيق هم رفيق شد و انسان به راه هدايت افتاد، سعى مى كند تمامى مقاصد خود را با مصداق حقيقی اش تطبيق دهد. مثلا در عبادت كه يكى از مقاصد او است، جز خدا را كه مطلوب و مقصود حقيقى او است و بندگى در برابر او مصداق حقيقى عبادت است، نمى پرستد، و جز حيات دائمى كه سعادت مطلوب او است، طلب نمى كند.

اما اگر توفيق رفيقش نشد و در نتيجه از راه، پرت و منحرف گرديد، دلش از حق به سوى باطل و از خير به سوى شر و از سعادت به سوى شقاوت بر مى گردد. آن وقت است كه هواى نفس را معبود خود گرفته و شيطان را مى پرستد، براى بت ها سر فرود مى آورد، از عالَم ملكوت چشم پوشيده، دل به دنيا مى بندد، و چشم به زخارف مادى آن مى دوزد.

چنين كسى عقيده اش نسبت به هر عملى كه انجام مى دهد، اين است كه همين طور بايد آن را انجام داد، و خيال مى كند كه در عمل خود راه راست را يافته است، در نتيجه باطل را به عنوان حق، و شر و شقاوت را به خيال خير و سعادت اخذ مى كند، و در عين اين كه فطرتش سالم و محفوظ است، در مقام عمل فطرت خود را با غير آن تطبيق مى دهد.

خداى تعالى، در اين باره مى فرمايد: «يا أيها الذين أوتوا الكتاب آمنوا بما نزلنا مصدقا لما معكم من قبل أن نطمس وجوها فنردها على أدبارها».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۹۷

آرى، محال است كسى باطل را با اعتراف به باطل بودنش پيروى كند، و شقاوت را با علم به اين كه شقاوت و خسران است، طلب نمايد، همچنان كه در اين باره نيز فرموده: «فطرة الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله».

و اين نه تنها انسان است كه چنين نمى كند، بلكه هيچ علت و سببى جز غايتى را كه سازگار با طبع او است، هدف همت قرار نمى دهد، و جز كارهايى كه خير و سعادتش را تأمين كند، مرتكب نمى شود، و اگر هم احيانا به انسانى و يا سببى از اسباب ديگر بر خوريم كه بر خلاف اين قاعده عملى را انجام داده، يا اثرى را از خود نشان داده است، بايد اين برخورد خود را سطحى دانسته و آن را تخطئه كنيم.

اختلاف مفسران در بيان ارتباط آیه: «كما بدأكم تعودون...»، با آيات قبل از آن

اين است آن معنايى كه دقت و تأمل در آيه آن را اقتضا مى كند، و همان طورى كه گفتيم، استفاده اين معنا وقتى است كه جمله «فريقا هدى...»، حال از ضمير «تعودون» باشد و وجه شباهت «عود» را به «بدء» بيان كند، چه اين كه آن را متصل به ماقبل و مبين علت آن بدانيم، و يا آن كه آن را جمله اى مستأنفه بگيريم.

و اما مفسران ديگر، گويا همه در اين معنا اتفاق دارند كه جمله «فريقا هدى»، حالى است كه تنها كيفيت «عود» را بيان مى كند، نه «عود» و «بدء» را، و چنين پنداشته اند كه جهت اشتراك و وجه شباهت «عود» به «بدء» چيز ديگرى است كه در كلام ذكر نشده است.

بله، كسانى هم ديده مى شوند كه جمله مزبور را بيان كيفيت «عود» و «بدء» هر دو گرفته اند، وليكن اين اشخاص كسانى هستند كه به منظور فرار از محذور جبر، منظور از «بدء» را سرتاسر زندگى دنيا و منظور از «عود» را، طول زندگى آخرت گرفته اند، نه ابتداى آن دو. و خواننده عزيز ملاحظه كرد كه ما مقصود از «عود» و «بدء» را ابتداى وجود در اين دو نشأت گرفتيم و محذور جبر هم لا زم نيامد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۹۸

كوتاه سخن: مفسران بعد از اتفاق مزبور، در بين خود اختلاف كرده اند در اين كه اين كلام چه ارتباطى به ماقبل خود دارد، و وجه اتصال آن به ماقبل چيست؟

بعضى گفته اند: اين كلام، مردم را از معاد بيم مى دهد، تا شايد كه از ترس آن، احكام سابق الذكر را عمل كنند، و احتجاج مى كند بر مسأله معاد به مسأله ابتداى خلقت.

بنابراين، معناى اين جمله و جمله ماقبلش اين است كه: خدا را به خلوص بخوانيد و از مجازات روز حشر بترسيد، و اگر مسأله حشر به نظرتان بعيد مى رسد، نظرى به ابتداى خلقت خود كنيد. آن خدايى كه شما را از هيچ به وجود آورده، قادر است كه بار ديگر مبعوث تان كند.

و اين وجه صحيح نيست. زيرا وقتى صحيح است كه جمله مزبور بخواهد قدرت خدا را بر «عود» تشبيه كند، به قدرتش نسبت به «بدء»، و اگر اين جمله در صدد چنين تشبيهى بود، جا داشت به تعبير «كما بدأكم يبعثكم و يجازيكم» نازل مى شد، و به جاى اين كه بفرمايد: «برگشت مى كنيد»، مجازات را كه غرض اصلى از انذار با آن حاصل مى شود، صريحا ذكر مى كرد، و مى فرمود: «خداوند مبعوث تان مى كند و مجازات تان مى نمايد»، و حال آن كه اين طور نفرموده. پس با اين وجه نمى توان اين جمله را به جمله قبل مربوط و متصل ساخت.

بعضى ديگر گفته اند: اين جمله احتجاج عليه منكران بعث است، و مربوط است به چند آيه قبل كه مى فرمود: «فيها تحيون و فيها تموتون و منها تخرجون»، و حاصل معناى آن، اين است كه: محشور كردن شما براى خدا كارى ندارد، و اين كار، مشكل تر از آفريدن تان نيست.

اشكالى كه در وجه قبلى بود، در اين وجه نيز هست. بعلاوه اين كه اين وجه، بدون دليل خود را به زحمت انداختن است.

بعضى ديگر گفته اند: اين جمله مستأنفه و كلام تازه اى است و هيچ ربطى به ماقبل خود ندارد. عده اى ديگر گفته اند: متصل به ماقبل خود هست، و معنايش اين است كه: زنهار! خود را براى خدا خالص كنيد، كه هر كسى به همان حالى مبعوث مى شود كه با آن حال از دنيا رفته است، مؤمن بر ايمانش و كافر بر كفرش.

اين وجه نيز، مانند وجوه قبلی اش، از سياق آيه دور است و آيه بر آن دلالت ندارد.

«يَا بَنى آدَمَ خُذُوا زِينَتَكمْ عِندَ كلِّ مَسجِدٍ...»:

راغب مى گويد: كلمه «سرف» به معناى تجاوز از حد است، در هر عملى كه انسان انجام مى دهد، وليكن اين معنا در انفاق مشهورتر است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۹۹

معناى «به همراه برداشتن زينت در موقع رفتن به سوى مسجد»، آرايش ظاهرى نيست، بلكه آرايشى است معنوى كه مناسب با نماز و طواف و ساير عبادات باشد.

پس معناى آيه بر مى گردد به: امر به زينت كردن نيكو براى نماز و غير آن، و اطلاق آن شامل نماز اعياد و جماعات و نمازهاى يوميه و ساير وجوه عبادت و ذكر مى شود.

«و كلوا و اشربوا و لا تسرفوا...» - در اين جمله، دو امر اباحى و يك نهى تحريمى است كه جمله «إنه لا يحب المسرفين»، نهى تحريمى مزبور را تعليل مى كند. و همان طورى كه قبلا هم اشاره كرديم، اين امر و نهى و علتى كه براى آن ذكر شده، همه از متفرعات داستان بهشت آدم است، و خطاب اين جمله مانند خطاب هاى آن داستان، عمومى است و اختصاص به يك دين و يك صنف ندارد.

پس اين كه بعضى از مفسران گفته اند آيه «يا بنى آدم خذوا زينتكم عند كل مسجد»، دلالت دارد بر اين كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» مبعوث به جميع امم دنيا است. و همچنين اين كه گفته اند خطاب در اين آيه، به حسب لغت، زنان را شامل نمى شود، وليكن به حسب شرع، آنان را به تبع مردها شامل مى شود، صحيح نيست. زيرا همان طورى كه گفتيم، اين خطاب اختصاص به امت اسلام اختصاص ندارد و شمولش نسبت به زنان از ناحيه تغليب و وجود قرينه عقلى است، نه به حسب شرع.

«قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتى أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَ الطيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ»:

در اين آيه، به نوعى التفات حكمى مخصوص به اين امت از حكم عام سابق استخراج شده، همچنان كه در جمله «ذلك من آيات الله لعلهم يذكرون»، و جمله «فإذا فعلوا فاحشة» نظيرش گذشت. استفهامى كه در اين آيه است، استفهامى است انكارى.

كلمه «الزين» در مقابل معناى «الشين» است، و به معناى كارها و چيزهايى است كه عيب و نقص را از بين ببرد، و «الشين»، به معناى هر چيزى است كه مايه رسوايى و نقص انسان و نفرت اشخاص از او بوده باشد.

معناى اخراج زينت، در آیه: «قل من حرم زينة الله...»

«إخراج زينت»، استعاره اى است تخييلى و كنايه است از اظهار آن. آرى، اين خداى سبحان است كه به الهام و هدايت خود، انسان را از راه فطرت ملهم كرده تا انواع و اقسام زينت هايى كه مورد پسند جامعه او و باعث مجذوب شدن دل ها به سوى او است، ايجاد نموده، به اين وسيله نفرت و تنفر مردم را از خود دور سازد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه :۱۰۰

پس گرچه به حسب ظاهر، به وجود آوردن زينت ها و ساير حوائج زندگى، كار خود انسان است، وليكن از آن جايى كه به الهام خداوند بوده، در حقيقت، او ايجادش كرده و آن را از پنهانى به عرصه بروز و ظهور در آورده. چون مى دانسته كه اين نوع موجود، محتاج به زينت است.

آرى، اگر انسان در دنيا به طور انفرادى زندگى مى كرد، هرگز به زينتى كه خود را با آن بيارايد، محتاج نمى شد، بلكه اصلا به خاطرش هم خطور نمى كرد كه چنين چيزى لازم است، وليكن از آن جايى كه زندگی اش جز به طور اجتماع ممكن نيست، و زندگى اجتماعى هم قهرا محتاج به اراده و كراهت، حب و بغض، رضا و سخط و امثال آن است؛ از اين جهت خواه ناخواه به قيافه و شكل هايى بر مى خورد كه يكى را دوست مى دارد و از يكى بدش مى آيد.

لذا معلم غيبى از ماوراى فطرتش به او الهام كرده تا به اصلاح مفاسد خود بپردازد، و معايب خود را بر طرف ساخته، خود را زينت دهد، و شايد همين نكته باعث شده كه از انسان به لفظ «عباده» كه صيغه جمع است، تعبير بفرمايد.

و اين زينت، از مهم ترين امورى است كه اجتماع بشرى بر آن اعتماد مى كند، و از آداب راسخى است كه به موازات ترقى و تنزل، مدنيت انسان ترقى و تنزل مى نمايد، و از لوازمى است كه هيچ وقت از هيچ جامعه اى منفك نمى گردد، به طورى كه فرض نبودن آن در يك جامعه، مساوى با فرض انعدام و متلاشى شدن اجزاى آن جامعه است.

آرى، معناى انهدام جامعه جز از بين رفتن حُسن و قبح، حب و بغض، اراده و كراهت و امثال آن نيست، وقتى در بين افراد يك جامعه اين گونه امور حكمفرما نباشد، ديگر مصداقى براى اجتماع باقى نمى ماند - دقت بفرماييد -.

«طيب» به معناى چيزى است كه ملايم با طبع باشد، و در اين جا عبارت است از انواع مختلف غذاهايى كه انسان با آن ارتزاق مى كند. و يا عبارت است از: مطلق چيزهايى كه آدمى در زندگى و بقاى خود از آن ها استمداد مى جويد. مانند: مسكن، همسر و... براى تشخيص اين كه كداميك از افراد اين انواع «طيب» و مطابق با ميل و شهوت او و سازگار با وضع ساختمانى او است، خداوند او را به حواسى مجهز كرده، كه با آن مى تواند سازگار آن را از ناسازگارش تميز دهد.

اين مسأله كه زندگى صحيح و سعيد آدمى مبتنى بر رزق طيب است، احتياج به گفتن ندارد، و ناگفته پيدا است كه انسان وقتى در زندگى خود به سعادت مطلوبش نائل مى شود كه وسيله ارتزاقش چيزهايى باشد كه با طبيعت قوا و جهازاتش سازگار بوده، و با بقاى تركيب خاصى كه آن جهازات دارد، مساعد باشد. چون انسان به هيچ جهازى مجهز نشده، مگر اين كه زندگی اش موقوف و منوط بر آن است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۰۱

بنابراين، اگر در موردى، حاجت خود را با چيزى كه با طبعش سازگار نيست، برآورده سازد، نقصى به خود وارد آورده، و مجبور است آن نقص را به وسيله ساير قواى خود تتميم و جبران نمايد.

مثلا گرسنه اى كه احتياج به غذا را به صورتى غير صحيح بر طرف مى سازد و بيش از اندازه لازم غذا مى خورد نقصى به جهاز هاضمه خود وارد مى آورد، و مجبور مى شود به وسيله دوا و اتخاذ رژيم ، جهاز هاضمه و غدد ترشحى آن را اصلاح نمايد، و وقتى اين عمل را چند بار تكرار كرد دواهاى مزبور از اثر و خاصيت مى افتد، و انسان براى هميشه عليل شده از انجام كارهاى حياتى اش كه اهم آن فكر سالم و آزاد است باز مى ماند، و همچنين ساير حوائج زندگى.

علاوه بر اينكه تعدى از اين سنت انسان را به چيز ديگرى تبديل مى كند، و به صورت موجودى در مى آورد كه نه عالم براى مثل او آفريده شده ، و نه امثال او براى عالم خلق شده اند. آرى ، انسانى كه يكسره خود را به دست شهوات بسپارد و بكوشد كه تا آخرين مرحله امكان و قدرت از لذائذ حيوانى و شكم و شهوت و امثال آن تمتع ببرد انسانى است كه مى خواهد در ظرفى زندگى كند كه عالم هستى برايش معين نكرده و به راهى رود كه فطرت برايش تعيين ننموده است .

خداى سبحان در اين آيه شريفه، زينت هايى را سراغ مى دهد كه براى بندگانش ايجاد نموده، و آنان را فطرتا به وجود آن زينت ها و به استعمال و استفاده از آن ها ملهم كرده، و معلوم است كه فطرت الهام نمى كند، مگر به چيزهايى كه وجود و بقاى انسان منوط و محتاج به آن است.

در وضوح اين امر، همين بس كه هيچ دليلى بر مباح بودن چيزى بهتر از احتياج به آن نيست. زيرا احتياج به حسب وجود و طبيعت خاص انسانى خود دليل است بر اين كه خداى تعالى انسان را طورى آفريده، كه به آن چيز محتاج باشد. و به عبارت ديگر، با تعبيه قوا و ادوات انسان، رابطه اى بين او و بين آن چيزها برقرار كرده كه خواه ناخواه، در صدد تحصيل آن ها بر مى آيد.

ذكر «طيبات از رزق» و عطف آن بر «زينت» و قرار داشتن اين عطف در سياق استفهام انكارى، اين معنا را مى رساند كه اولا رزق طيب داراى اقسامى است. و ثانيا زينت خدا و رزق طيب را، هم شرع اباحه كرده، و هم عقل و هم فطرت. و ثالثا اين اباحه وقتى است كه استفاده از آن از حد اعتدال تجاوز نكند، و گرنه جامعه را به انحطاط تهدید نموده، شكافى در بنيان آن ايجاد مى كند كه مايه انعدام آن است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۰۲

آرى، كمتر فسادى در عالَم ظاهر مى شود و كمتر جنگ خونينى است كه نسل ها را قطع و آبادى ها را ويران سازد و منشأ آن اسراف و افراط در استفاده از زينت و رزق نبوده باشد، چون انسان طبعا اين طور است كه وقتى از جاده اعتدال بيرون شد و از مرز خود پا بيرون گذاشت، كمتر مى تواند خود را كنترل كند، و به يك حد معينى اكتفا نمايد، بلكه مانند تيرى كه از كمان بيرون شود، تا آخرين حد قدرتش جلو مى رود، و چون چنين است سزاوار است كه همه وقت و در همه امور در زير تازيانه تربيت كنترل شود، و به ساده ترين بيانى كه عقل خود او آن را بپسندد، پند و اندرز داده شود.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←