گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۱۸: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
 
خط ۲۰۲: خط ۲۰۲:
اين روايات در داستان احتجاج كردن ابراهيم با قوم خود و شكستن بت ها و در آتش افكندنش، در تفسير سورۀ «انعام»، «مريم»، «انبياء» و «شعراء» گذشت.
اين روايات در داستان احتجاج كردن ابراهيم با قوم خود و شكستن بت ها و در آتش افكندنش، در تفسير سورۀ «انعام»، «مريم»، «انبياء» و «شعراء» گذشت.


و در كتاب توحيد، از اميرالمؤمنين «عليه السلام» روايت كرده كه در ضمن حديثى، در پاسخ مردى كه معناى آياتى كه بر او مشتبه شده بود، پرسيد، فرمود: من كه قبلا هم به تو گفتم كه بسيار مى شود كه آيه اى از كتاب خداى عزّوجلّ، تاويل و معناى باطنى آن، غير از تنزيل و معناى ظاهرى آن مى باشد.  
و در كتاب توحيد، از اميرالمؤمنين «عليه السلام» روايت كرده كه در ضمن حديثى، در پاسخ مردى كه معناى آياتى كه بر او مشتبه شده بود، پرسيد، فرمود: من كه قبلا هم به تو گفتم كه بسيار مى شود كه آيه اى از كتاب خداى عزّوجلّ، تأويل و معناى باطنى آن، غير از تنزيل و معناى ظاهرى آن مى باشد.  


آرى، كلام خداى تعالى، شباهتى به كلام بشر ندارد و من همين حالا، نمونه هايى از آن آيات را برايت ذكر مى كنم، آن قدر كه - إن شاء اللّه - تو را بس باشد:
آرى، كلام خداى تعالى، شباهتى به كلام بشر ندارد و من همين حالا، نمونه هايى از آن آيات را برايت ذكر مى كنم، آن قدر كه - إن شاء اللّه - تو را بس باشد:


از آن جمله، كلام ابراهيم «عليه السلام» است، كه گفت: «إنّى ذَاهِبٌ إلَى رَبّى سَيَهدِين»، كه منظور از رفتن به سوى خدا، توجه در عبادت به سوى خداست، و سعى و كوشش در تقرّب به خداى عزّوجلّ است. نه رفتن با پا. حال خوب فهميدى كه تنزيل اين آيه، غير از تاويل آن است؟
از آن جمله، كلام ابراهيم «عليه السلام» است، كه گفت: «إنّى ذَاهِبٌ إلَى رَبّى سَيَهدِين»، كه منظور از رفتن به سوى خدا، توجه در عبادت به سوى خداست، و سعى و كوشش در تقرّب به خداى عزّوجلّ است. نه رفتن با پا. حال خوب فهميدى كه تنزيل اين آيه، غير از تأويل آن است؟
<span id='link151'><span>
<span id='link151'><span>


باز، در همان كتاب، به سند خود، از فتح بن يزيد جرجانى، از حضرت ابى الحسن (رضا) «عليه السلام»، روايت آورده كه به فتح فرمود: اى فتح! براى خدا، دو اراده و دو مشيت است. يكى ارادۀ حتمى و يكى ارادۀ عزمى. و لذا مى بينيم در مواردى از چيزهايى نهى كرده، كه انجام آن را خواسته است و به چیزهايى امر كرده، كه انجام آن را نخواسته. آيا نمى بينى كه آدم و همسران او را از خوردن فلان درخت نهى كرد، با اين كه مى خواست از آن درخت بخورند؟ اگر نمى خواست، آن ها هم نمى خوردند، و اگر مى خوردند، بايد شهوت و خواست آن دو، بر مشيت خدا كه نخواسته غلبه كرده باشد، و خدا برتر از آن است.  
باز، در همان كتاب، به سند خود، از فتح بن يزيد جرجانى، از حضرت ابى الحسن (رضا) «عليه السلام»، روايت آورده كه به فتح فرمود:  
 
اى فتح! براى خدا، دو اراده و دو مشيت است. يكى ارادۀ حتمى و يكى ارادۀ عزمى. و لذا مى بينيم در مواردى از چيزهايى نهى كرده، كه انجام آن را خواسته است و به چیزهايى امر كرده، كه انجام آن را نخواسته. آيا نمى بينى كه آدم و همسران او را از خوردن فلان درخت نهى كرد، با اين كه مى خواست از آن درخت بخورند؟ اگر نمى خواست، آن ها هم نمى خوردند، و اگر مى خوردند، بايد شهوت و خواست آن دو، بر مشيت خدا كه نخواسته غلبه كرده باشد، و خدا برتر از آن است.  


(پس جواب اين است كه: نهى از خوردن درخت، نهى ظاهرى و صورى است، و منافاتى با خواست باطنى خدا ندارد).
(پس جواب اين است كه: نهى از خوردن درخت، نهى ظاهرى و صورى است، و منافاتى با خواست باطنى خدا ندارد).
خط ۲۲۷: خط ۲۲۹:
مؤلف: اين معنا، در بيان آيه مذكور گذشت، كه گفتيم: سياق آن، ظاهر و بلكه صريح در اين معنا است.
مؤلف: اين معنا، در بيان آيه مذكور گذشت، كه گفتيم: سياق آن، ظاهر و بلكه صريح در اين معنا است.


و در مجمع البيان، از ابن اسحاق روايت كرده كه گفت: ابراهيم «عليه السلام»، هر وقت مى خواست اسماعيل «عليه السلام» و مادرش «هاجر» را ديدار كند، برايش براق مى آوردند. صبح از شهر شام سوار براق مى شد و قبل از ظهر به مكه مى رسيد. بعد از ظهر از مكه حركت مى كرد و شب نزد خانواده اش در شام بود.  
و در مجمع البيان، از ابن اسحاق روايت كرده كه گفت: ابراهيم «عليه السلام»، هر وقت مى خواست اسماعيل «عليه السلام» و مادرش «هاجر» را ديدار كند، برايش براق مى آوردند. صبح، از شهر شام سوار براق مى شد و قبل از ظهر، به مكّه مى رسيد. بعد از ظهر، از مكّه حركت مى كرد و شب، نزد خانواده اش، در شام بود.  


و اين آمد و شد همچنان ادامه داشت، تا آن كه اسماعيل «عليه السلام»، به حدّ رشد رسيد. پدرش وقتى در خواب ديد كه اسماعيل «عليه السلام» را ذبح مى كند، به او فرمود: طناب و كاردى بردار، تا به اتفاق، به اين درّه كوه برويم و هيزم بياوريم.
و اين آمد و شد، همچنان ادامه داشت، تا آن كه اسماعيل «عليه السلام»، به حدّ رشد رسيد. پدرش وقتى در خواب ديد كه اسماعيل «عليه السلام» را ذبح مى كند، به او فرمود: طناب و كاردى بردار، تا به اتفاق، به اين درّه كوه برويم و هيزم بياوريم.


پس همين كه به آن درّۀ خلوت كه نامش درّه «ثبير» بود، رسيدند، ابراهيم «عليه السلام»، او را از دستورى كه خداى تعالى، درباره وى، به او داده، آگاه كرد.  
پس همين كه به آن درّۀ خلوت كه نامش درّه «ثبير» بود، رسيدند، ابراهيم «عليه السلام»، او را از دستورى كه خداى تعالى، درباره وى، به او داده، آگاه كرد.  


اسماعيل گفت: پدرجان! با اين طناب، دست و پاى مرا ببند، تا دست و پا نزنم و دامن خود را جمع كن، تا خون من آن را نيالايد و مادرم آن خون را نبيند، و كارد خود را تيز كن و به سرعت گلويم را ببر، تا زودتر راحت شوم. چون مرگ سخت است. ابراهيم «عليه السلام» گفت: پسرم، راستى در اطاعت فرمان خدا، چه كمك كار خوبى هستى براى من.
اسماعيل گفت: پدرجان! با اين طناب، دست و پاى مرا ببند، تا دست و پا نزنم و دامن خود را جمع كن، تا خون من آن را نيالايد و مادرم آن خون را نبيند، و كارد خود را تيز كن و به سرعت گلويم را ببر، تا زودتر راحت شوم. چون مرگ سخت است.  
 
ابراهيم «عليه السلام» گفت: پسرم، راستى در اطاعت فرمان خدا، چه كمك كار خوبى هستى براى من.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۳۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۳۶ </center>
آنگاه ابن اسحاق، دنبال داستان را همچنان نقل مى كند، تا مى رسد به اين جا كه:  
آنگاه ابن اسحاق، دنبال داستان را همچنان نقل مى كند، تا مى رسد به اين جا كه:  


ابراهيم «عليه السلام»، خم شد و با كاردى كه به دست داشت، خواست گلوى فرزند را بِبُرّد. جبرئيل، كارد او را برگردانيد، و اسماعيل را از زير دست او كنار كشيد. و از سوى ديگر، قوچى را كه از ناحيۀ درّه «ثبير» آورده بود، به جاى اسماعيل قرار داد، و از طرف چپ مسجد «خيف»، صدايى برخاست كه: اى ابراهيم! رؤياى خود را تصديق كردى، و دستور خدا را انجام دادى.
ابراهيم «عليه السلام»، خم شد و با كاردى كه به دست داشت، خواست گلوى فرزند را بِبُرّد. جبرئيل، كارد او را برگردانيد، و اسماعيل را از زيرِ دست او، كنار كشيد. و از سوى ديگر، قوچى را كه از ناحيۀ درّه «ثبير» آورده بود، به جاى اسماعيل قرار داد، و از طرف چپ مسجد «خيف»، صدايى برخاست كه: اى ابراهيم! رؤياى خود را تصديق كردى، و دستور خدا را انجام دادى.


مؤلف: روايات در خصوص اين قصّه بسيار زياد است، و خالى از اختلاف نيست.  
مؤلف: روايات در خصوص اين قصّه بسيار زياد است، و خالى از اختلاف نيست.  


و نيز، در مجمع البيان، از تفسير عياشى نقل كرده كه وى، به سند خود، از يزيد بن معاويه عجلى نقل كرده كه گفت: از امام صادق «عليه السلام» پرسيدم: بين دو بشارتى كه به ابراهيم «عليه السلام» داده شد، يكى بشارت به ولادت اسماعيل و ديگرى بشارت به ولادت اسحاق، چند سال فاصله بود؟  
و نيز، در مجمع البيان، از تفسير عياشى نقل كرده كه وى، به سند خود، از يزيد بن معاويه عِجلى نقل كرده كه گفت: از امام صادق «عليه السلام» پرسيدم: بين دو بشارتى كه به ابراهيم «عليه السلام» داده شد، يكى بشارت به ولادت اسماعيل و ديگرى بشارت به ولادت اسحاق، چند سال فاصله بود؟  


فرمود: بين اين دو بشارت، پنج سال فاصله شد، و آيه شريفه «فَبَشَّرنَاهُ بِغُلامٍ حَلِيم»، اولين بشارتى بود كه خداى تعالى، به فرزنددار شدن ابراهيم «عليه السلام» داد، و منظور از «غلام حليم»، اسماعيل «عليه السلام» بود.
فرمود: بين اين دو بشارت، پنج سال فاصله شد، و آيه شريفه «فَبَشَّرنَاهُ بِغُلامٍ حَلِيم»، اولين بشارتى بود كه خداى تعالى، به فرزنددار شدن ابراهيم «عليه السلام» داد، و منظور از «غلام حليم»، اسماعيل «عليه السلام» بود.
۱۳٬۵۳۵

ویرایش