گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۱۸: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
خط ۱۹۲: خط ۱۹۲:


==بحث روايتى==
==بحث روايتى==
در تفسير قمى در ذيل جمله ((بقلب سليم (( مى فرمايد: قلب سليم قلبى است كه خدا را ديدار مى كند در حالى كه به جز خداى عزّو جلّ كسى ديگر در آن نباشد.
در تفسير قمى، در ذيل جمله «بِقَلبٍ سَلِيم» مى فرمايد: «قلب سليم»، قلبى است كه خدا را ديدار مى كند، در حالى كه به جز خداى عزّوجلّ، كسى ديگر در آن نباشد.


و نيز در همان كتاب است كه : امام قلب سليم را معنا كرده اند به قلب سليم از شك .
و نيز در همان كتاب است كه: امام، «قلب سليم» را معنا كرده اند به قلب سليم از شك.


و در روضه كافى به سند خود از حجر از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود پدرم ، امام باقر (عليه السلام ) فرمود: ابراهيم به خدايان مشركين بد گفت ، پس نظرى به ستارگان افكند و گفت : ((انى سقيم (( و به خدا نه مريض بود و نه دروغ گفت .
و در روضه كافى، به سند خود، از حجر، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: پدرم، امام باقر «عليه السلام» فرمود: ابراهيم به خدايان مشركان بد گفت. پس نظرى به ستارگان افكند و گفت: «إنّى سَقِيم»، و به خدا، نه مريض بود و نه دروغ گفت.


مؤ لف : در اين معنا ر وايات ديگرى هست كه در بعضى از آنها آمده كه ابراهيم (عليه السلام ) نه مريض بود و نه دروغ گفت ، بلكه منظورش اين بوده كه مريض در دين و دچار شك و ترديد است (كه خود مرضى است قلبى ).
مؤلف: در اين معنا، روايات ديگرى هست كه در بعضى از آن ها آمده كه ابراهيم «عليه السلام»، نه مريض بود و نه دروغ گفت، بلكه منظورش اين بوده كه مريض در دين و دچار شك و ترديد است (كه خود مرضى است قلبى).
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۳۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۳۴ </center>
اين روايات در داستان احتجاج كردن ابراهيم با قوم خود و شكستن بت ها و در آتش افكندنش در تفسير سوره انعام ، مريم ، انبياء و شعراء گذشت .
اين روايات در داستان احتجاج كردن ابراهيم با قوم خود و شكستن بت ها و در آتش افكندنش، در تفسير سورۀ «انعام»، «مريم»، «انبياء» و «شعراء» گذشت.


و در كتاب توحيد از امير المؤ منين (عليه السلام ) روايت كرده كه در ضمن حديثى در پاسخ مردى كه معناى آياتى كه بر او مشتبه شده بود پرسيد، فرمود: من كه قبلا هم به تو گفتم كه بسيار مى شود كه آيه اى از كتاب خداى عزّوجلّ تاويل و معناى باطنى آن غير از تنزيل و معناى ظاهرى آن مى با شد. آرى ، كلام خداى تعالى شباهتى به كلام بشر ندارد و من همين حالا نمونه هايى از آن آيات را برايت ذكر مى كنم ، آن قدر كه - ان شاء اللّه - تو را بس باشد:
و در كتاب توحيد، از اميرالمؤمنين «عليه السلام» روايت كرده كه در ضمن حديثى، در پاسخ مردى كه معناى آياتى كه بر او مشتبه شده بود، پرسيد، فرمود: من كه قبلا هم به تو گفتم كه بسيار مى شود كه آيه اى از كتاب خداى عزّوجلّ، تاويل و معناى باطنى آن، غير از تنزيل و معناى ظاهرى آن مى باشد.  


از آن جمله كلام ابراهيم (عليه السلام ) است كه گفت : ((انى ذاهب الى ربى سيهدين (( كه منظور از رفتن به سوى خدا توجه در عبادت به سوى خداست ، و سعى و كوشش در تقرب به خداى عزّو جلّ است ، نه رفتن با پا، حال خوب فهميدى كه تنزيل اين آيه غير از تاويل آن است ؟.
آرى، كلام خداى تعالى، شباهتى به كلام بشر ندارد و من همين حالا، نمونه هايى از آن آيات را برايت ذكر مى كنم، آن قدر كه - إن شاء اللّه - تو را بس باشد:
 
از آن جمله، كلام ابراهيم «عليه السلام» است، كه گفت: «إنّى ذَاهِبٌ إلَى رَبّى سَيَهدِين»، كه منظور از رفتن به سوى خدا، توجه در عبادت به سوى خداست، و سعى و كوشش در تقرّب به خداى عزّوجلّ است. نه رفتن با پا. حال خوب فهميدى كه تنزيل اين آيه، غير از تاويل آن است؟
<span id='link151'><span>
<span id='link151'><span>


باز در همان كتاب به سند خود از فتح بن يزيد جرجانى ، از حضرت ابى الحسن (رضا) (عليه السلام ) روايت آورده كه به فتح فرمود: اى فتح براى خدا دو اراده و دو مشيت است ، يكى اراده حتمى و يكى اراده عزمى ، و لذا مى بينيم در مواردى از چيرهايى نهى كرده كه انجام آن را خواسته است و به چيرهايى امر كرده كه انجام آن را نخواسته ، آيا نمى بينى كه آدم و همسران او را از خوردن فلان درخت نهى كرد با اينكه مى خواست از آن درخت بخورند؟ اگر نمى خواست آنها هم نمى خوردند، واگر مى خوردند بايد شهوت و خواست آن دو بر مشيت خدا كه نخواسته غلبه كرده باشد و خدا برتر از آن است . (پس جواب اين است كه : نهى از خوردن درخت نهى ظاهرى و صورى است و منافاتى با خواست باطنى خدا ندارد).
باز، در همان كتاب، به سند خود، از فتح بن يزيد جرجانى، از حضرت ابى الحسن (رضا) «عليه السلام»، روايت آورده كه به فتح فرمود: اى فتح! براى خدا، دو اراده و دو مشيت است. يكى ارادۀ حتمى و يكى ارادۀ عزمى. و لذا مى بينيم در مواردى از چيزهايى نهى كرده، كه انجام آن را خواسته است و به چیزهايى امر كرده، كه انجام آن را نخواسته. آيا نمى بينى كه آدم و همسران او را از خوردن فلان درخت نهى كرد، با اين كه مى خواست از آن درخت بخورند؟ اگر نمى خواست، آن ها هم نمى خوردند، و اگر مى خوردند، بايد شهوت و خواست آن دو، بر مشيت خدا كه نخواسته غلبه كرده باشد، و خدا برتر از آن است.  
 
(پس جواب اين است كه: نهى از خوردن درخت، نهى ظاهرى و صورى است، و منافاتى با خواست باطنى خدا ندارد).
 
و نيز، به ابراهيم «عليه السلام» دستور مى دهد فرزندش را قربانى كند، ولى از سوى ديگر، اين را هم خواسته كه سرِ اين فرزند از تنش جدا نشود، و اگر نمى خواست كه اسماعيل ذبح نشود، لازمه اش اين بود كه مشيت ابراهيم بر مشيت خدا غلبه كند.  


و نيز به ابراهيم (عليه السلام ) دستور مى دهد فرزندش را قربانى كند، ولى از سوى ديگر اين را هم خواسته كه سر اين فرزند از تنش جدا نشود، و اگر نمى خواست كه اسماعيل ذبح نشود لازمه اش اين بود كه مشيت ابراهيم بر مشيت خدا غلبه كند. (يعنى خدا ذبح او را خواسته باشد، و ابراهيم نخواسته باشد، و خواست ابراهيم تحقق پيدا كند) عرضه داشتم : عقده اى از من گشودى ، خدا از تو عقده گشايى كند.
(يعنى: خدا ذبح او را خواسته باشد، و ابراهيم نخواسته باشد، و خواست ابراهيم، تحقق پيدا كند). عرضه داشتم: عقده اى از من گشودى، خدا از تو عقده گشايى كند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۳۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۳۵ </center>
<span id='link152'><span>
<span id='link152'><span>


و از امالى شيخ نقل شده كه به سند خود از سليمان بن يزيد روايت كرده كه گفت : على بن موسى (عليهماالسلام ) براى ما حديث كرد و فرمود: پدرم از پدرش ، از حضرت باقر، از پدرش ، از پدران بزرگوارش (عليهم السلام ) برايم حديث كرد كه فرمودند: ذ بيح همان اسماعيل (عليه السلام ) است .
و از امالى شيخ نقل شده كه به سند خود، از سليمان بن يزيد روايت كرده كه گفت: على بن موسى «عليهما السلام»، براى ما حديث كرد و فرمود: پدرم از پدرش، از حضرت باقر، از پدرش، از پدران بزرگوارش «عليهم السلام»، برايم حديث كرد كه فرمودند: ذبيح، همان اسماعيل «عليه السلام» است.
 
مؤلف: نظير اين معنا، در مجمع البيان، از حضرت باقر و حضرت صادق «عليهما السلام»، به اين مضمون آمده. و روايات بسيارى ديگر، از ائمه اهل بيت «عليهم السلام»، در اين باره هست، ولى در بعضى از آن ها آمده كه «ذبيح»، اسحاق بوده، كه چون اين روايات با آيات قرآن مخالف است، مطروح و مردود است.


مؤ لف : نظير اين معنا در مجمع البيان از حضرت باقر و حضرت صادق (عليه السلام ) به اين مضمون آمده . و روايات بسيارى ديگر از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) در اين باره هست ، ولى در بعضى از آنها آمده كه ذبيح اسحاق بوده ، كه چون اين روايات با آيات قرآن مخالف است ، مطروح و مردود است .
و از كتاب فقيه نقل شده كه شخصى، از امام صادق «عليه السلام»، از ذبيح پرسيد: چه كسى بوده؟  فرمود: اسماعيل بوده، براى اين كه: خداى تعالى، داستان تولد اسحاق را، در كتاب مجيدش، بعد از داستان ذبح نقل كرده و فرموده: «وَ بَشَّرنَاهُ بِإسحَاقَ نَبِيّاً مِنَ الصّالِحِين».


و از كتاب فقيه نقل شده كه شخصى از امام صادق (عليه السلام ) از ذبيح پرسيد: چه كسى بوده ؟ فرمود: اسماعيل بوده ، براى اينكه : خداى تعالى داستان تولد اسحاق را در كتاب مجيدش بعد از داستان ذبح نقل كرده و فرموده : ((و بشرناه باسحق نبيا من الصالحين ((.
مؤلف: اين معنا، در بيان آيه مذكور گذشت، كه گفتيم: سياق آن، ظاهر و بلكه صريح در اين معنا است.


مؤ لف : اين معنا در بيان آيه مذكور گذشت ، كه گفتيم : سياق آن ظاهر و بلكه صريح در اين معنا است.
و در مجمع البيان، از ابن اسحاق روايت كرده كه گفت: ابراهيم «عليه السلام»، هر وقت مى خواست اسماعيل «عليه السلام» و مادرش «هاجر» را ديدار كند، برايش براق مى آوردند. صبح از شهر شام سوار براق مى شد و قبل از ظهر به مكه مى رسيد. بعد از ظهر از مكه حركت مى كرد و شب نزد خانواده اش در شام بود.  


و در مجمع البيان از ابن اسحاق روايت كرده كه گفت : ابراهيم (عليه السلام ) هر وقت مى خواست اسماعيل (عليه السلام ) و مادرش ‍ هاجر را ديدار كند، برايش براق مى آوردند، صبح از شهر شام سوار براق مى شد و قبل از ظهر به مكه مى رسيد، بعد از ظهر از مكه حركت مى كرد و شب نزد خانواده اش در شام بود، و اين آمد و شد همچنان ادامه داشت تا آنكه اسماعيل (عليه السلام ) به حد رشد رسيد، پدرش وقتى در خواب ديد كه اسماعيل (عليه السلام ) را ذبح مى كند، به او فرمود: طناب و كاردى بردار تا به اتفاق به اين دره كوه برويم و هيزم بياوريم .
و اين آمد و شد همچنان ادامه داشت، تا آن كه اسماعيل «عليه السلام»، به حدّ رشد رسيد. پدرش وقتى در خواب ديد كه اسماعيل «عليه السلام» را ذبح مى كند، به او فرمود: طناب و كاردى بردار، تا به اتفاق، به اين درّه كوه برويم و هيزم بياوريم.


پس همينكه به آن دره خلوت كه نامش ((دره ثبير(( بود رسيدند، ابراهيم (عليه السلام ) او را از دستورى كه خداى تعالى درباره وى به او داده آگاه كرد، اسماعيل گفت : پدر جان با اين طناب دست و پاى مرا ببند، تا دست و پا نزنم و دامن خود را جمع كن تا خون من آن را نيالايد و مادرم آن خون را نبيند و كارد خود را تيز كن و به سرعت گلويم را ببر، تا زودتر راحت شوم ، چون مرگ سخت است ، ابراهيم (عليه السلام ) گفت : پسرم راستى در اطاعت فرمان خدا چه كمك كار خوبى هستى براى من .
پس همين كه به آن درّۀ خلوت كه نامش درّه «ثبير» بود، رسيدند، ابراهيم «عليه السلام»، او را از دستورى كه خداى تعالى، درباره وى، به او داده، آگاه كرد.
 
اسماعيل گفت: پدرجان! با اين طناب، دست و پاى مرا ببند، تا دست و پا نزنم و دامن خود را جمع كن، تا خون من آن را نيالايد و مادرم آن خون را نبيند، و كارد خود را تيز كن و به سرعت گلويم را ببر، تا زودتر راحت شوم. چون مرگ سخت است. ابراهيم «عليه السلام» گفت: پسرم، راستى در اطاعت فرمان خدا، چه كمك كار خوبى هستى براى من.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۳۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۳۶ </center>
آنگاه ابن اسحاق دنبال داستان را همچنان نقل مى كند، تا مى رسد به اينجا كه ابراهيم (عليه السلام ) خم شد و با كاردى كه به دست داشت خواست گلوى فرزند را ببرد. جبرئيل كارد او را برگردانيد، و اسماعيل را از زير دست او كنار كشيد. و از سوى ديگر قوچى را كه از ناحيه دره ((ثبير(( آورده بود به جاى اسماعيل قرار داد و از طرف چپ مسجد خيف صدايى برخاست كه اى ابراهيم ! روياى خود را تصديق كردى و دستور خدا را انجام دادى .
آنگاه ابن اسحاق، دنبال داستان را همچنان نقل مى كند، تا مى رسد به اين جا كه:
 
ابراهيم «عليه السلام»، خم شد و با كاردى كه به دست داشت، خواست گلوى فرزند را بِبُرّد. جبرئيل، كارد او را برگردانيد، و اسماعيل را از زير دست او كنار كشيد. و از سوى ديگر، قوچى را كه از ناحيۀ درّه «ثبير» آورده بود، به جاى اسماعيل قرار داد، و از طرف چپ مسجد «خيف»، صدايى برخاست كه: اى ابراهيم! رؤياى خود را تصديق كردى، و دستور خدا را انجام دادى.


مؤ لف : روايات در خصوص اين قصه بسيار زياد است و خالى از اختلاف نيست .  
مؤلف: روايات در خصوص اين قصّه بسيار زياد است، و خالى از اختلاف نيست.  


و نيز در مجمع البيان از تفسير عياشى نقل كرده كه وى به سند خود از يزيد بن معاويه عجلى نقل كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) پرسيدم : بين دو بشارتى كه به ابراهيم (عليه السلام ) داده شد، يكى بشارت به ولادت اسماعيل و ديگرى بشارت به ولادت اسحاق ، چند سال فاصله بود؟  
و نيز، در مجمع البيان، از تفسير عياشى نقل كرده كه وى، به سند خود، از يزيد بن معاويه عجلى نقل كرده كه گفت: از امام صادق «عليه السلام» پرسيدم: بين دو بشارتى كه به ابراهيم «عليه السلام» داده شد، يكى بشارت به ولادت اسماعيل و ديگرى بشارت به ولادت اسحاق، چند سال فاصله بود؟  


فرمود: بين اين دو بشارت پنج سال فاصله شد، و آيه شريفه ((فبشرناه بغلام حليم (( اولين بشارتى بود كه خداى تعالى به فرزنددار شدن ابراهيم (عليه السلام ) داد، و منظور از ((غلام حليم (( اسماعيل (عليه السلام ) بود.
فرمود: بين اين دو بشارت، پنج سال فاصله شد، و آيه شريفه «فَبَشَّرنَاهُ بِغُلامٍ حَلِيم»، اولين بشارتى بود كه خداى تعالى، به فرزنددار شدن ابراهيم «عليه السلام» داد، و منظور از «غلام حليم»، اسماعيل «عليه السلام» بود.




۱۳٬۵۳۵

ویرایش