گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۳۹: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۶۷: خط ۶۷:
<span id='link344'><span>
<span id='link344'><span>


==رواياتى در مورد نهى از مسخره كردن يكديگر، بد زبانى و تنابز به القاب ، غيبت وسوء ظن ، در ذيل آيات مربوطه گذشته ==
==بحث روایتی: رواياتى در ذيل آيات گذشته ==
در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم از مقاتل روايت كرده كه در تفسير آيه ((يا ايها الذين امنوا لا يسخر قوم من قوم (( گفته : اين آيه در باره عده اى از بنى تميم نازل شد كه بلال ، سلمان ، عمار، خباب ، صهيب ، ابن فهيره و سالم مولاى ابى حذيفه را مسخره مى كردند.
در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم، از مقاتل روايت كرده كه در تفسير آيه: «يَا أيُّهَا الّذِينَ آمَنُوا لا يَسخَر قَومٌ مِن قَومِ» گفته: اين آيه در باره عده اى از «بنى تميم» نازل شد كه بلال، سلمان، عمار، خباب، صُهَيب، ابن فهيره و سالم، مولاى ابى حُذَيفه را مسخره مى كردند.


و در مجمع البيان مى گويد: آيه ((يا ايها الذين امنوا لا يسخر قوم من قوم (( در باره ثابت بن قيس بن شماس نازل شده كه گوشش سنگين بود و هر وقت وارد مسجد مى شد مردم به او راه مى دادند تا نزديك رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) برسد، و در آنجا بنشيند تا صداى آن جناب را بشنود.
و در مجمع البيان مى گويد: آيه «يَا أيُّهَا الّذِينَ آمَنُوا لَا يَسخَر قَومٌ مِن قَومِ»، در باره «ثابت بن قيس بن شماس» نازل شده، كه گوشش سنگين بود و هر وقت وارد مسجد مى شد، مردم به او راه مى دادند تا نزديك رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» برسد، و در آن جا بنشيند، تا صداى آن جناب را بشنود.


روزى گويا براى نماز صبح وارد مسجد شد و هنوز هوا تاريك بود، و مردم از نماز فارغ شده بودند، و هر كس در جاى خود نشسته بود، او شروع كرد از سر و گردن مردم رد شدن ، و مى گفت راه بدهيد راه بدهيد، تا رسيد به مردى . آن مرد گفت : تو مگر بيش از يك جا مى خواهى ؟ خوب همينجا بنشين . قيس در حالى كه سخت ناراحت بود، همانجا پشت سر آن مرد نشست ، وقتى هوا روشن شد پرسيد اين كيست . گفت : من فلانيم . ثابت گفت آهان پسر فلان زنى ! و نام مادرش را برد. و اين رسم جاهليت بود كه مردم را با نام بردن از مادرشان سرزنش مى كردند. آن مرد سرش را از خجالت پايين انداخت ، و در اينجا بود كه اين آيه نازل شد - نقل از ابن عباس .
روزى گويا براى نماز صبح وارد مسجد شد و هنوز هوا تاريك بود، و مردم از نماز فارغ شده بودند، و هر كس در جاى خود نشسته بود، او شروع كرد از سر و گردن مردم رد شدن، و مى گفت: راه بدهيد! راه بدهيد! تا رسيد به مردى. آن مرد گفت: تو مگر بيش از يك جا مى خواهى؟ خوب، همين جا بنشين!
 
قيس، در حالى كه سخت ناراحت بود، همان جا پشت سرِ آن مرد نشست. وقتى هوا روشن شد، پرسيد: اين كيست؟ گفت: من فلانی ام. ثابت گفت: آهان، پسر فلان زنى! و نام مادرش را برد. و اين رسم جاهليت بود كه مردم را با نام بردن از مادرشان، سرزنش مى كردند. آن مرد سرش را از خجالت پايين انداخت، و در اين جا بود كه اين آيه نازل شد - نقل از ابن عباس.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۹۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۹۶ </center>
و در همان كتاب است كه جمله ((و لا نساء من نساء(( در باره زنان رسول خدا نازل شد، كه ام سلمه را مسخره مى كردند نقل از انس . و داستان چنين بود كه ام سلمه كمر خود را با پارچه اى سفيد مى بست و دو طرف پارچه را به هم گره مى زد و آويزان مى كرد، عايشه به حفصه گفت : اين را نگاه كن ، چطور اين زبان سگ را دنبال خود مى كشد، و منظور اين دو نفر مسخره كردن او بود. بعضى هم گفته اند عايشه ام سلمه را در كوتاه قدى سرزنش مى كرد، و با دستش اشاره مى كرد كه ام سلمه اينقدر است - نقل از حسن .
و در همان كتاب است كه جمله «وَ لا نِسَاءٌ مِن نِسَاءٍ» در باره زنان رسول خدا نازل شد، كه «أُمّ سلمه» را مسخره مى كردند. نقل از انس.  
 
و داستان چنين بود كه: أُمّ سلمه، كمر خود را با پارچه اى سفيد مى بست و دو طرف پارچه را به هم گره مى زد و آويزان مى كرد. عايشه به حفصه گفت: اين را نگاه كن، چطور اين زبان سگ را دنبال خود مى كشد، و منظور اين دو نفر، مسخره كردن او بود. بعضى هم گفته اند: عايشه، «أُمّ سلمه» را در كوتاه قدى سرزنش مى كرد، و با دستش اشاره مى كرد كه «أُمّ سلمه»، اين قدر است - نقل از حسن.
 
و در الدر المنثور است كه: احمد، عبد بن حميد و بخارى - در كتاب الادب - و ابوداوود، ترمذى، نسائى، ابن ماجه، ابويعلى، ابن جرير، ابن منذر و بغوى - در كتاب معجم - و ابن قيان و شيرازى - در كتاب الالقاب - و طبرانى و ابن السنى - در كتاب عمل اليوم و الليله - و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته) و ابن مردويه و بيهقى - در كتاب شعب الايمان - از ابى جبيره بن ضحاك نقل مى كنند كه: آيه «وَ لا تَنَابَزُوا بِالألقَاب»، در باره قبيله ما «بنى سلمه» نازل شده.  


و در الدر المنثور است كه : احمد، عبد بن حميد و بخارى - در كتاب الادب - و ابو داوود، ترمذى ، نسائى ، ابن ماجه ، ابو يعلى ، ابن جرير، ابن منذر و بغوى - در كتاب معجم - و ابن قيان و شيرازى - در كتاب الالقاب - و طبرانى و ابن السنى - در كتاب عمل اليوم و الليله - و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته ) و ابن مردويه و بيهقى - در كتاب شعب الايمان - از ابى جبيره بن ضحاك نقل مى كنند كه آيه ((و لا تنابزوا بالالقاب (( در باره قبيله ما بنى سلمه نازل شده ، و داستان چنين بود كه وقتى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم) وارد مدينه شد، هيچ يك از مردم ما قبيله نبود مگر آنكه داراى دو اسم و يا سه اسم بود، وقتى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم) يك نفر را به يكى از اين اسمها صدا مى زدند، اصحاب مى گفتند: يا رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم) او از اين اسم بدش مى آيد، اينجا بود كه آيه ((و لا تنابزوا بالالقاب (( نازل شد.
و داستان چنين بود كه: وقتى رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» وارد مدينه شد، هيچ يك از مردم ما قبيله نبود، مگر آن كه داراى دو اسم و يا سه اسم بود. وقتى رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، يك نفر را به يكى از اين اسم ها صدا مى زدند، اصحاب مى گفتند: يا رسول خدا! او از اين اسم بدش مى آيد. اين جا بود كه آيه «وَ لا تَنَابَزُوا بِالألقَاب» نازل شد.


دو روايت در شاءن نزول آيه ((اءيحب اءحدكم اءنياءكل ...((
==دو روايت در شأن نزول آيه «غیبت»==


باز در همان كتاب آمده كه : ابن ابى حاتم از سدى نقل كرده كه وقتى سلمان فارسى با دو نفر ديگر سفرى كردند، و در سفر، سلمان آن دو نفر را خدمت مى كرد، و از طعام خود به آن دو مى داد، روزى در بين راه سلمان خوابش برد و از آن دو نفر عقب ماند، آن دو نفر وقتى به منزل رسيدند، متوجه شدند كه سلمان دنبال سرشان نيست ، پيش خود گفتند: او مرد رندى كرده ، خواسته است وقتى مى رسد كه چادر زده شده باشد و غذا حاضر باشد، مشغول شدند چادر را زدند، همين كه سلمان رسيد، او را فرستادند نزد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم) تا خورشتى از آن جناب برايشان بگيرد، سلمان به راه افتاد و نزد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم) رفت .
باز در همان كتاب آمده كه: ابن ابى حاتم، از سدى نقل كرده كه: وقتى سلمان فارسى با دو نفر ديگر سفرى كردند، و در سفر، سلمان، آن دو نفر را خدمت مى كرد، و از طعام خود به آن دو مى داد. روزى در بين راه، سلمان خوابش برد و از آن دو نفر عقب ماند. آن دو نفر وقتى به منزل رسيدند، متوجه شدند كه سلمان دنبال سرشان نيست. پيش خود گفتند: او مردرندى كرده، خواسته است وقتى مى رسد كه چادر زده شده باشد و غذا حاضر باشد. مشغول شدند چادر را زدند. همين كه سلمان رسيد، او را فرستادند نزد رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»تا خورشتى از آن جناب برايشان بگيرد. سلمان به راه افتاد و نزد رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» رفت.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۹۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۹۷ </center>
عرضه داشت : يا رسول اللّه رفقايم مرا فرستاده اند تا اگر خورشتى دارى به ايشان بدهى . حضرت فرمود رفقاى تو خورشت مى خواهند چه كنند، آنها خورشت خوردند.
عرضه داشت: يا رسول اللّه! رفقايم مرا فرستاده اند تا اگر خورشتى دارى، به ايشان بدهى. حضرت فرمود: رفقاى تو خورشت مى خواهند چه كنند، آن ها خورشت خوردند.
 
سلمان برگشت و پاسخ رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را به آن دو باز گفت. آن دو نفر نزد رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» آمدند و سوگند خوردند: به آن خدايى كه تو را به حق مبعوث كرده، ما از آن ساعتى كه پياده شده ايم، طعامى نخورده ايم. فرمود: چرا، شما سلمان را با آن حرف ها كه دنبال سرش زديد، خورشت خود كرديد. اين جا بود كه آيه: «أيُحِبُّ أحَدُكُم أن يَأكُلَ لَحمَ أخِيهِ مَيتاً» نازل شد.
 
و در همان كتاب است كه ضياء مقدسى، از انس روايت كرده كه گفت: عرب را رسم چنين بود كه در سفرها به يكديگر خدمت مى كردند، و با ابوبكر و عُمَر، مردى همراه بود كه آن دو را خدمت مى كرد.
 
روزى آن دو به خواب رفتند، و چون بيدار شدند، طعامى آماده نيافتند. به يكديگر گفتند: اين مرد چقدر خوابش سنگين است، او را بيدار كردند كه برو نزد رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» و بگو ابوبكر و عُمَر سلام مى رسانند و از تو خورشتى مى خواهند.
 
رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: ابوبكر و عُمَر، خورشت خوردند. آن مرد نزد ابوبكر و عُمَر آمد و كلام رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را باز گفت. آن دو نزد رسول خدا آمدند كه: يا رسول اللّه! ما چه خورشتى خورده ايم؟


سلمان برگشت و پاسخ رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم) را به آن دو باز گفت . آن دو نفر نزد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) آمدند و سوگند خوردند به آن خدايى كه تو را به حق مبعوث كرده ، ما از آن ساعتى كه پياده شده ايم طعامى نخورده ايم . فرمود: چرا شما سلمان را با آن حرفها كه دنبال سرش زديد خورشت خود كرديد. اينجا بود كه آيه ((ايحب احدكم ان ياءكل لحم اخيه ميتا(( نازل شد.
فرمود: گوشت برادرتان را. به آن خدايى كه جانم به دست او است، گوشت او را بين دندان هايتان مى بينم. گفتند: يا رسول اللّه! پس برايمان استغفار كن. فرمود: به همان برادرتان كه گوشتش را جويديد، بگوييد برايتان استغفار كند.


و در همان كتاب است كه ضياء مقدسى از انس روايت كرده كه گفت : عرب را رسم چنين بود كه در سفرها به يكديگر خدمت مى كردند، و با ابوبكر و عمر مردى همراه بود كه آن دو را خدمت مى كرد، روزى آن دو به خواب رفتند، و چون بيدار شدند طعامى آماده نيافتند، به يكديگر گفتند: اين مرد چقدر خوابش سنگين است ، او را بيدار كردند كه برو نزد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم) و بگو ابوبكر و عمر سلام مى رسانند و از تو خورشتى مى خواهند. رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم) فرمود ابوبكر و عمر خورشت خوردند. آن مرد نزد ابوبكر و عمر آمد و كلام رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) را باز گفت . آن دو نزد رسول خدا آمدند كه يا رسول اللّه ، ما چه خورشتى خورده ايم ؟ فرمود: گوشت برادرتان را. به آن خدايى كه جانم به دست او است ، گوشت او را بين دندانهايتان مى بينم . گفتند: يا رسول اللّه پس برايمان استغفار كن . فرمود به همان برادرتان كه گوشتش را جويديد بگوييد برايتان استغفار كند.
مؤلف: چنين به نظر مى رسد كه اين دو داستان، كه در اين دو روايت آمده، يك داستان باشد. چيزى كه هست در روايت اول، نام «سلمان» را برده، و آن دوى ديگر را به عنوان دو نفر ياد كرده. و در روايت دوم، نام آن دو نفر را كه ابوبكر و عُمَر باشد، برده و نام همسفرشان را به عنوان مردى همسفر ياد كرده.


مؤلف: چنين به نظر مى رسد كه اين دو داستان كه در اين دو روايت آمده يك داستان باشد، چيزى كه هست در روايت اول نام سلمان را برده ، و آن دوى ديگر را به عنوان دو نفر ياد كرده ، و در روايت دوم نام آن دو نفر را كه ابوبكر و عمر باشد برده و نام همسفرشان را به عنوان مردى همسفر ياد كرده . مؤيد اين احتمال روايتى است كه از جامع الجوامع نقل شده كه گفته است : روايت شده كه ابوبكر و عمر، سلمان را نزد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم) فرستادند كه از آن جناب طعامى بگيرد، و براى آن دو بياورد، رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم) او را نزد اسامه بن زيد كه نگهبان بار و بنه اش بود فرستاد، اسامه به سلمان گفت نزد من هيچ طعامى نيست . سلمان نزد ابوبكر و عمر برگشت ، آن دو گفتند: اسامه بخل ورزيده ، ما اگر سلمان را به چاه پر آبى هم بفرستيم آن چاه خشك مى شود.
مؤيّد اين احتمال، روايتى است كه از جامع الجوامع نقل شده كه گفته است: روايت شده كه ابوبكر و عمر، سلمان را نزد رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرستادند كه از آن جناب طعامى بگيرد، و براى آن دو بياورد. رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، او را نزد اسامة بن زيد، كه نگهبان بار و بنه اش بود، فرستاد. اُسامه به سلمان گفت: نزد من هيچ طعامى نيست. سلمان نزد ابوبكر و عمر برگشت. آن دو گفتند: اسامه بخل ورزيده، ما اگر سلمان را به چاه پر آبى هم بفرستيم، آن چاه خشك مى شود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۹۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۹۸ </center>
بعد خودشان نزد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) رفتند. حضرت فرمود: من اثر خوردن گوشت را در دهان شما مى بينم . عرضه داشتند: يا رسول اللّه ما امروز اصلا لب به گوشت نزده ايم ، فرمود: مدتى طولانى گوشت سلمان و اسامه را مى خورديد. آنگاه آيه نازل شد.
بعد خودشان نزد رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» رفتند. حضرت فرمود: من اثر خوردن گوشت را در دهان شما مى بينم. عرضه داشتند: يا رسول اللّه! ما امروز اصلا لب به گوشت نزده ايم. فرمود: مدتى طولانى گوشت سلمان و اسامه را مى خورديد. آنگاه آيه نازل شد.
<span id='link346'><span>
<span id='link346'><span>
==كلام معصومين عليه السلام در حسن ظن به برادر مسلمان وحمل كار او بر صحت ==
==كلام معصومين عليه السلام در حسن ظن به برادر مسلمان وحمل كار او بر صحت ==
و در عيون به سند خود از محمد بن يحيى بن ابى عباد، از عمويش ‍ روايت كرده كه گفت : روزى از حضرت رضا (عليه السلام ) شنيدم كه شعرى مى خواند، با اينكه ايشان خيلى كم شعر مى خواند و آن شعر اين بود:
و در عيون به سند خود از محمد بن يحيى بن ابى عباد، از عمويش ‍ روايت كرده كه گفت : روزى از حضرت رضا (عليه السلام ) شنيدم كه شعرى مى خواند، با اينكه ايشان خيلى كم شعر مى خواند و آن شعر اين بود:
۱۴٬۱۱۵

ویرایش