تفسیر:المیزان جلد۹ بخش۱۹

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



مؤ لف : و همين معنا از طريق عامه نيز روايت شده ، همچنانكه در الدر المنثور از ابى - الشيخ از على (رضى الله عنه ) روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مرا براى رساندن سوره برائت به يمن فرستاد. عرض كردم يا رسول الله آيا (صلاح هست ) مرا بفرستى با اينكه من جوانى كم سن هستم و ممكن است از من تقاضاى قضاوت و داورى كنند و من نمى دانم چگونه جواب دهم ؟ حضرت فرمود: هيچ چاره اى نيست مگر اينكه يا تو آن را ببرى و يا خود من . عرض كردم : اگر چاره اى نيست من مى برم . فرمود: به راه بيفت كه خداوند زبانت را محكم و دلت را هدايت مى نمايد. آنگاه فرمود: برو و آيات را بر مردم بخوان .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۲۲

چيزى كه در اين روايت باعث سوء ظن آدمى نسبت به آن است اين است كه در آن لفظ « يمن » آمده با اينكه از واضحات الفاظ خود آيه است كه بايد آن را در روز حج اكبر در مكه بر مردم مكه بخوانند، مكه كجا، يمن و اهل آن كجا؟ و گويا عبارت روايت « به سوى مكه » بوده و براى اينكه مشتمل بر داستان قضاوت بوده خواسته اند آن را تصحيح كنند « به سوى مكه » را برداشته و بجايش « به سوى يمن » گذاشته اند.

پيامبر اسلام (ص ) امير المؤ منين (ع ) را با چهار پيغام براى مشركين روانه مكه مى كند

و در الدر المنثور است كه احمد و نسائى و ابن منذر و ابن مردويه از ابى هريره روايت كرده اند كه گفت : من با على (رضى الله عنه ) بودم آن موقعى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) روانه اش كرد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) او را با چهار پيغام فرستاد: اول اينكه ديگر هيچ برهنه اى حق ندارد طواف كند، دوم اينكه بجز امسال ، ديگر هيچگاه مسلمانان و مشركين يكجا جمع نخواهند شد، سوم اينكه هر كس ميان او و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) عهدى هست عهدش تا سرآمد مدتش معتبر است ؛ چهارم اينكه خدا و رسولش از مشركين بيزارند. مؤ لف : اين معنا به چند طريق و با عبارات مختلفى از ابى هريره نقل شده - بطورى كه خواهد آمد - و متن آن خالى از اشكال نيست ، و از همه آنها آن طريقى كه متنش متين تر است همين طريق است . و نيز در آن كتاب آمده كه احمد و نسائى و ابن منذر و ابن مردويه از ابى هريره روايت كرده اند كه گفته است : من در آن موقعى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) على را به سوى اهل مكه روانه كرد تا آيات برائت را بر آنان بخواند با او بودم ، و دوتائى با هم جار مى زديم به اينكه كسى داخل بهشت نمى شود مگر مومن ، و كسى حق ندارد بره نه در اطراف خانه طواف كند، و هر كس كه ميان او و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) عهدى است اعتبار عهدش و مدت آن چهار ماه است ، و بعد از گذشتن چهار ماه خدا و رسولش از همه مشركين بيزار است ؛ و بجز امسال ديگر هيچ مشركى حق زيارت اين خانه را ندارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۲۳

مؤ لف : در متن اين روايت نيز اضطراب روشنى است ، اما اولا براى اينكه در اين روايت هم دارد « از جمله چيرهائى كه ندا داديم اين بود كه هيچ كس داخل بهشت نمى شود مگر مؤ من » و ما گفتيم كه اين حرف صحيح نيست ؛ زيرا مطلب مذكور چند سال قبل به مشركين گوشزد شده ، و قبلا آياتى در باره آن نازل گشته بود و همه مردم از شهرى و دهاتى و مشرك و مؤ من آن را شنيده بودند، ديگر چه احتياجى داشت كه در روز حج اكبر آن را دوباره اعلام كنند. و ثانيا، براى اينكه نداى دومى يعنى جمله (( و هر كس كه ميان او و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) عهدى است اعتبار عهدش و مدت آن چهار ماه است )) نه با مضامين آيات انطباق دارد و نه با مضامين روايات بسيارى كه قبلا نقل شد، علاوه بر اينكه در اين روايت ، برائت خدا و رسول را بعد از گذشتن چهار ماه اعلام داشته اند. و ثالثا بخاطر ناسازگارى با رواياتى كه ذيلا نقل مى شود. و در الدر المنثور است كه بخارى و مسلم و ابن منذر و ابن مردويه و بيهقى در كتاب دلائل از ابى هريره نقل مى كنند كه گفته است : ابى بكر در آن حج كه عده اى را فرستاد تا در روز قربانى جار بزنند مرا نيز فرستاد. تا ندا دهيم : بجز امسال ديگر هيچ مشركى حق زيارت خانه را ندارد، و ديگر هيچ كس حق ندارد بره نه در اطراف خانه طواف كند؛ بعد از اينكه ابى بكر ما را براى اينكار روانه كرد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) على را نيز روانه كرد و او را ماءمور نمود تا به برائت جار بزند، على آنروز در منى با ما جار مى زد و برائت را به مردم اعلام مى كرد و نيز مى گفت كه از اين به بعد هيچ مشركى حق زيارت ندارد و هيچ كس حق ندارد عريان طواف كند. و در تفسير المنار از ترمذى از ابن عباس نقل كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ابا بكر را فرستاد - تا آنجا كه مى گويد: على (عليه السلام ) در ايام تشريق (يازده و دوازده و سيزده ذى الحجه ) برخاست و جار زد كه ذمه خدا و ذمه رسولش از هر مشركى بيزار است ، اينك اى مشركين تا چهار ماه مى توانيد در زمين آزادانه سير كنيد، و از امسال به بعد هيچ مشركى حق زيارت ندارد و كسى مجاز نيست عريان طواف نمايد، و داخل بهشت نمى شود مگر هر مومنى . على به اين مطالب ندا درمى داد تا صدايش گرفته مى شد، وقتى صدايش مى گرفت ابو هريره برمى خاست و جار مى زد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۲۴

و نيز در همان كتاب از احمد و نسائى از طريق محرز بن ابى هريره از پدرش نقل مى كند كه گفته است : من در آن موقعى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) على را به مكه فرستاد تا برائت را اعلام كند با على بودم و ما دو نفرى ندا مى زديم كه هيچ كس داخل بهشت نمى شود مگر هر فرد مسلمانى ، و هيچ كس حق ندارد عريان طواف كند، و هر كس كه ميان او و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) عهدى بوده عهدش تا سرآمد مدتش ‍ معتبر است و هيچ مشركى بعد از امسال حق زيارت ندارد، من آن روز آنقدر جار زدم كه صدايم گرفت . مؤ لف : از آنچه نقل شد به خوبى به دست مى آيد كه آنچه كه از اين همه روايات در داستان فرستادن على (عليه السلام ) به اعلام برائت و عزل ابى بكر از قول جبرئيل آمده اين است كه جبرئيل گفت : كسى از ناحيه تو پيامى را به مردم نمى رساند جز خودت و يا مردى از خودت . و همچنين جوابى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به ابى بكر داد در همه روايات اين بود كه فرمود: هيچ كس پيامى از من نمى رساند مگر خودم و يا مردى از خودم .

سخن مغرضانه ابن كثير كه گفته است مخصوص به حكم برائت است و احكام ديگر راابوبكر و ابوهريره رساندند و...

و به هر حال ، پس معلوم شد كه آن وحى و اين كلام رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مطلق است و مختص به اعلام برائت نيست ، بلكه شامل تمام احكام الهى مى شود، و هيچ دليلى نه در متون روايات و نه در غير آن يافت نمى شود كه به آن دليل بگوئيم كلام و وحى مزبور مختص به اعلام برائت بوده ، و همچنين مساله منع از طواف با حالت عريان و منع از حج مشركين در سنوات بعد و تعيين مدت عهدهاى مدت دار و بى مدت ، همه اينها احكام الهيه اى بوده كه قرآن آنها را بيان كرده ، پس ديگر چه معنائى دارد كه امر آنها را به ابى بكر ارجاع دهد و يا ابو هريره آنها را به تنهائى جار بزند زمانى كه صداى على (عليه السلام ) گرفته مى شد تا جائى كه كسى صداى ايشان را نمى فهميد. اگر اين معنا جايز بوده چرا براى ابو بكر جايز نباشد؟ (و چرا رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ابو بكر را عزل كرد؟).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۲۵

آرى ، اينكه بعضى از مفسرين مانند ابن كثير و امثالش گفته اند آيه مخصوص به حكم برائت است مقصودشان در حقيقت توجيه همين روايات بوده ، و لذا گفته اند: على (عليه السلام ) تنها ماءمور بوده به اينكه حكم برائت را به اهل جمع برساند نه ساير احكام را، چون آنها را ابو هريره و ابو بكر رساندند، و انتخاب على (عليه السلام ) هم براى رساندن برائت آنهم نه از نظر اين است كه در شخص على خصوصيتى بوده بلكه از اين نظر بوده كه با رسم عرب آن وقت وفق مى داده ، چون عرب وقتى مى خواست عهدى را بشكند يا خود معاهد آن را نقض مى كرد و يا مردى از اهل بيت او، و همين معنا باعث شد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) حكم برائت را از ابى بكر گرفته و به دست على بسپارد و او را روانه كند تابدين وسيله سنت عرب را حفظ كرده باشد. آنگاه اضافه كرده اند: معناى اينكه آنحضرت در جواب اين سؤ ال ابى بكر كه گفت « يا رسول الله چيزى در باره من نازل شده ؟ » فرمود: « نه و ليكن از من پيامى نمى برد مگر خودم و يا مردى از من » همين است كه اگر من تو را عزل كردم و على را نصب نمودم براى اين بود كه اين سنت عربى را از بين نبرده باشم . و لذا مى بينيم ابو بكر از پست خود عزل نمى شود، و همچنان امير الحاج هست و عده اى از قبيل ابى هريره و آن ديگران كه در روايات اساميشان برده نشده از طرفش ماءمورند كه در ميان مردم ساير احكام را جار بزنند، و على (عليه السلام ) يكى از اين عده و از ماءمورين ابى بكر بوده ، و لذا در بعضى از روايات آمده كه ابو بكر در منى به خطبه ايستاد و وقتى خطبه اش تمام شد متوجه على (عليه السلام ) شد و گفت : يا على برخيز و رسالت پيغمبر را برسان . اين بود آن مطالبى كه به منظور توجيه روايات گفته اند.

نقد و رد آن گفته ها

و هر دانشمند اهل بحثى كه به روايات و آيات رجوع كند، آنگاه در بحث و مشاجره اى كه علماء كلامى دو فرقه شيعه و سنى در باب افضليت كرده اند دقت نمايد جاى ترديدى برايش نمى ماند كه اهل سنت ، بحث تفسيرى را كه كارش به دست آوردن مدلول آيات قرآنى است ، با بحث روائى كه كارش برچيدن روايات صحيح از ميان روايت مجعول است و همچنين با بحث كلامى كه آيا ابى بكر افضل از على است و يا على افضل از ابى بكر است و يا امير الحاج بودن افضل است از تبليغ آيات برائت و اينكه اصلا در آن سال امير الحاج على بود يا ابى بكر، خلط كرده اند. در حالى كه در بحث تفسيرى در پيرامون آيه نبايد بحث كلامى را پيش ‍ كشيد، پس بحث كلامى بايد به كلى كنار رود، و اما بحثى كه از نظر تفسير و از نظر روايات مربوط به آيات برائت كرده اند حق اين است كه آقايان از نظر تشخيص معانى آيات و سبب نزول آنها و همچنين در توجيهى كه كرده اند به خطا رفته اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۲۶

و اى كاش مى فهميديم از كجا چنين مسلم گرفته اند كه جمله از تو پيامى نمى برد مگر خودت و يا مردى از خاندانت منحصرا مربوط به برائت و نقض عهد است ، و بيش از اين را نمى رساند؟ و حال آنكه هيچ دليلى از عقل و نقل بر اين انحصار ديده نمى شود، بلكه جمله مذكور بخودى خود و بتمام معنا ظهور دارد در اينكه هر چه را كه رساندنش وظيفه رسول الله است جايز نيست كسى آن را برساند مگر خود آنحضرت و يا مردى از خاندانش چه اينكه نقض عهدى از جانب خدا باشد مانند برائت در مساله مورد بحث و يا حكم الهى ديگرى باشد كه رساندنش وظيفه شخص رسول بوده باشد. در اينجا مساله مورد بحث با مساله نامه نگارى آنحضرت به كشورهاى همجوار اشتباه نشود، زيرا اين مساله با ساير اقسام رسالت فرق دارد، در ساير اقسام از قبيل نامه نوشتن به ملوك و امم و اقوام و يا فرستادن بعضى از مؤ منين به ماءموريت ها و بعهده گرفتن حكومتها و فرماندهى ها، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وظيفه خود را انجام داده چون حكم خدا را به افرادى كه مى توانسته رسانده ، و لذا در اينگونه موارد مى فرمايد: « ليبلغ الشاهد منكم الغائب » - حاضرين به غايبين برسانند و اگر كسانى بوده اند كه عاده اطمينان پيدا نمى كرده كه حكم خدا به گوش آنان خورده باشد براى اطمينان خاطر اشخاصى را روانه مى كرده و يا نامه مى فرستاده . و اين با مساله برائت فرق دارد، زيرا مساله برائت و هم چنين نهى از طواف با بدن عريان و نهى مشركين از حج كردن در سال بعد، احكام الهيى بودند و ابتدائى و تا آنزمان رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آنها را تبليغ نكرده و وظيفه نبوت و رسالت خود را در باره آنها انجام نداده ، و آنها را به كسانى كه بايد برساند نرسانيده بود و لذا جز خودش و يا مردى از خودش كسى نمى توانست آنها را به مشركين و زوار مكه برساند.

خود عبارت (لا يودى عنك الا انت او رجل منك ) اشتراك در رسالت را مى رساند

و اگر اهل بحث انصاف داشته باشند اعتراف مى كنند كه ميان جمله « لا يودى عنك الا انت او رجل منك » و جمله « لا يودى الا انت او رجل منك » فرق هست ؛ زيرا اگر به عبارت اولى تعبير مى شد اشتراك در رسالت را مى رسانيد، و معنايش اين مى شد كه « اين رسالت را كسى جز تو و يا مردى از خاندان تو به مردم نمى رساند » بخلاف عبارت دومى كه از اين جهت ساكت است ، همچنانكه ميان جمله اولى و جمله « لا يودى منك الا رجل منك » نيز فرق است ، زيرا اگر به عبارت دومى تعبير شده بود رسالت هاى غير ابتدائى را كه همه شايستگان از مؤ منين مى توانستند عهده دار آن شوند نيز شامل مى شد، و حال آنكه بطور مسلم آنگونه رسالت ها مراد نبوده ، به شهادت اينكه مى بينيم رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از اينگونه رسالت ها به اشخاص ‍ مى داده .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۲۷

پس مقصود و معناى اينكه فرمود: « لا يودى عنك الا انت او رجل منك » اين است كه : اى محمد امور رسالتى كه واجب بر شخص خود تو است ، مانند رسالت ابتدائيى كه كسى جز خودت نبايد مباشر آن باشد مردى از خاندانت مى تواند مباشر آن شود. و ايكاش مى فهميديم چه باعث شد كه آقايان وحى بودن كلام خداى تعالى را كه جبرئيل براى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آورد و گفت : « لا يودى عنك الا انت » او رجل منك مسكوت گذاشته ، و آن را از باب يكى از سنن جارى عرب دانسته و گفته اند: در عرب رسم بوده كه هيچ عهدى نقض نشود مگر بوسيله شخص معاهد و يا مردى از خانواده اش . و اگر اين رسم در عرب بوده چرا در هيچ يك از تواريخ ايام عرب و جنگهاى آنان اثرى از آن ديده نمى شود، و جز ابن كثير كه در بحث برائت آن را به علما نسبت داده كسى اسمى از آن نبرده است ؟. علاوه بر اين ، اگر اين معنا سنت عرب بوده چه ربطى به اسلام دارد، و چه ارزشى داشته كه اسلام آن را صحه بگذارد با اينكه اسلام و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هر روز يكى از سنن جاهليت را نقض مى نمود و با يكى از عادات قومى عرب مبارزه مى كرد، اين سنت مزبور هم يكى از سنت هاى اخلاقى و عادات نافع نبوده كه اسلام آن را معتبر بشمارد بلكه تنها يك سليقه قبائلى شبيه به سليقه هاى اشرافى بوده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) همه آنها را در روز فتح مكه در كنار خانه كعبه زير پا گذاشت و بطورى كه مورخين مى نويسند فرمود: همه بدانيد و صريحا اعلام مى دارم كه من تمامى سنت ها و خون و مالى كه شما اعراب از يكديگر طلب داشتيد زير اين دو پاى خود نهادم ، و من همه را از درجه اعتبار ساقط كردم مگر كليد دارى خانه خدا و سقايت حاج را. از اين هم كه بگذريم اگر حادثه مورد بحث يك سنت غير نكوهيده اى بوده لابد بايد بگوئيم رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از آن غفلت داشته ، و موقعى كه آيات برائت را به ابى بكر داد و او را روانه به سوى مكه كرد بياد اين رسم و سنت نبود، و بعد از آنكه ابى بكر مقدارى از راه را طى كرد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بياد اين سنت افتاد، و يا يكى از اصحابش به او يادآورى كرد. و حال آنكه آنحضرت مثل اعلاى در مكارم اخلاق و رعايت حزم و احتياط و حسن تدبير بود، و بفرضى كه آنحضرت فراموش كرد يارانش چرا يادآوريش نكردند؟ با اينكه مطلب يك امرى نبوده كه بحسب عادت فراموش شود، زيرا غفلت از آن عينا مانند غفلت مرد جنگى از برداشتن اسلحه است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۲۸

و آيا لزوم رعايت سنت مزبور با وحى الهى بوده و خداوند بر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) واجب كرده بود كه اين سنت را ملغى نكند؟ و اين يكى از احكام شرعى بوده و بر زمامدار مسلمين واجب بوده كه عهدى را نشكند مگر بدست خودش و يا بدست يكى از اهل بيتش ؟ و يا يك حكم اخلاقى و منظور از آن اين بوده كه مشركين نقض آن را نمى پذيرفتند مگر از ناحيه خود آنحضرت و يا يك نفر از اهل بيتش ؟ اگر حكم شرعى بوده جاى اين سؤ ال هست كه معناى آن چيست و چه حكمتى معقول است در آن بوده باشد؟ و اگر حكم اخلاقى بوده رعايتش وقتى لازم است كه قدرت در دست مشركين باشد، و در روزهاى وقوع اين حادثه قدرت در دست رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بود نه در دست مشركين ، و ابلاغ هم ابلاغ است بوسيله هر كه مى خواهد باشد. و اگر بگوئى خود مسلمانان كه در جمله « عاهدتم » و جمله « و اذان من الله و رسوله الى الناس » و جمله « فاقتلوا المشركين » مقصود و مورد خطاب بوده اند زير بار اين مطلب نمى رفتند مگر آنكه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و يا يكى از اهل بيتش بشنوند؛ و هر چند اگر از ابى بكر مى شنيدند يقين به نقض پيدا مى كردند. در جواب مى گوئيم پس ‍ چرا از ابو هريره شنيدند و زير بار هم رفتند؟ آيا ابو هريره بخاطر اينكه ماءمور از ناحيه على (عليه السلام ) بود اعتبارش در نظر مردم از ابى بكرى كه اگر از ناحيه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ماءمور مى شد بيشتر بود؟ پس حق مطلب اين است كه روايات مذكور كه مى گفت : « ابو هريره و غير او حكم برائت و آن احكام ديگر را بمردم ابلاغ كردند، و ابو هريره آنقدر جار زد تا صدايش گرفت » صحيح نبوده و نمى شود به آنها اعتماد كرد.

سخن صاحب المنار در مورد ابلاغ آيات برائت و بدگوئى او از شيعه و كوششى كه براىاثبات افضل بودن ابوبكر به عمل آورده است

صاحب المنار در تفسير خود مى گويد: روايات زيادى است كه دلالت مى كند بر اينكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ابى بكر را در سال نهم هجرت امير الحاج قرار داد، و به وى دستور داد به مشركين كه به زيارت حج مى آيند برساند كه از اين ببعد حق زيارت ندارند و على (عليه السلام ) را هم همراه او فرستاد تا نقض عهد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را به آنان ابلاغ نمايند، و به آنان برسانند هر طايفه كه با رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) عهدى داشته اند اگر عهدشان مطلق بوده ، تا چهار ماه مهلت دارند، و اگر موقت بوده تا سررسيد مدتش معتبر است ، و آيات برائت را كه متضمن لغو پيمانهاى مذكور است از اول سوره برائت براى ايشان بخوانند. و آيات مزبور چهل و يا سى و سه آيه است ، و اين اختلاف كه در روايات مشاهده مى شود از جهت اين است كه راويان خواسته اند عشرات عدد آيات را بيان كنند و به اصطلاح زبان فارسى بگويند سى ، چهل آيه است ، نه اينكه عدد واقعى حتى خرده آن را هم معلوم كنند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۲۹

و جهت اينكه على (عليه السلام ) را هم همراه او كرد اين بود كه مى خواست سنت عرب را رعايت كرده باشد، چون عرب وقتى مى خواست پيمانى را لغو كند مى بايست اين عمل را يا شخص طرف معاهده انجام دهد، و يا يكى از خاندان او. لذا با اينكه ابو بكر امير الحاج بود و در پست خود باقى بود على ماءمور اين كار شد، تا هم سنت نامبرده رعايت شود، و هم ابو بكر او را كمك كند، همچنانكه مى بينيم ابو بكر به كاركنان خود كه يكى از آنها ابو هريره است مى گفت تا او را كمك كنند. وى سپس اضافه مى كند: شيعه اين پيشامد ساده را بر حسب عادتى كه دارند بزرگ كرده ، و چيرهاى ديگرى را هم كه نه روايت صحيحى بر طبق آن وارد شده و نه دليل منطقى آنها را تاييد مى كند بر آن افزوده و داستان را دليل بر افضليت على (عليه السلام ) از ابى بكر گرفته و گفته اند: (( رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ابى بكر را از ماءموريت تبليغ برائت عزل كرد، چون جبرئيل پيغام آورده بود كه رفتن ابى بكر صحيح نيست ، زيرا اين رسالت را جز خودت و يا يكى از خاندانت نبايد ابلاغ كند )) شيعه پا را از مساله برائت هم فراتر گذاشته و پيام جبرئيل را عام و شامل تمامى احكام دين گرفته اند. با اينكه اخبار داله بر تبليغ احكام و جهاد در راه حمايت و دفاع از دين و وجوب آن بر همه مسلمانان به حد استفاضه است (يعنى بسيار زياد است ) و اين اخبار همه دلالت دارند بر اينكه تبليغ احكام دين فريضه است نه فضيلت . ازآن جمله كلام رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در حجه الوداع است كه در برابر هزاران نفر فرمود: « الا فليبلغ الشاهد الغائب : آگاه كه بايد حاضرين به غائبين برسانند » و اين كلام در صحيح بخارى و مسلم و غير آن دو مكرر روايت شده . و در بعضى از روايات كه از ابن عباس نقل شده دارد كه وى گفت : « به آن خدائى كه جان من به دست اوست اين كلام وصيت آنحضرت به امت خود بود... » و از آنجمله نيز كلام آنحضرت است كه فرمود: « بلغوا عنى و لو آيه : از طرف من به مردم برسانيد هر چند يك آيه را » بخارى در صحيح خود و ترمذى آن را روايت كرده اند. و اگر غير اين بود و چنين سفارشاتى صادر نمى شد و مردم ماءمور به تبليغ نمى بودند، اسلام اينطور كه اكنون در دنيا منتشر گشته انتشار نمى يافت . بعضى از شيعيان از اين نيز تجاوز كرده و بطورى كه شنيده مى شود خيال كرده اند رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ابو بكر را از امارت حجاج نيز عزل كرده و على را بدان ماءمور نمود و اين بهتانى است صريح و مخالف با يك مساله عمليى كه خاص و عام از آن با خبرند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۳۰

بلكه حق مطلب اين است كه على (كرم الله وجهه ) مكلف به يك امر مخصوصى بوده ، و در سفر مورد بحث تابع ابى بكر و او امير الحاج و ماءمور به اقامه يكى از اركان اجتماعى اسلام بوده است ، چه تبعيتى از اين بهتر كه حتى وقت و زمان انجام وظيفه را هم ابو بكر براى على تعيين مى كرده و همانطورى كه در روايات گذشته مشاهده شد مى گفته است : « يا على برخيز و رسالت رسول خدا را به اين مردم برسان » و همانطورى كه در روايت ابو هريره تصريح بر اين مطلب بود كه به ساير پيروانش مى گفت : « برخيزيد و على را كمك كنيد » روايت مزبور را صحيح بخارى و مسلم و ديگران نقل كرده اند. صاحب المنار سپس مساله امارت ابى بكر را دنبال كرده و با آن و همچنين به اينكه ابى بكر نزديك وفات رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در محراب آنحضرت به نماز ايستاد استدلال كرده است بر اينكه ابى بكر در ميان تمامى اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از همه افضل بوده .

اشكالات وارده بر گفته هاى صاحب المنار

اما اينكه گفت : « با اينكه اخبار داله بر وجوب تبليغ دين به حد استفاضه است ... » معلوم مى شود كه وى معناى كلمه وحى را كه فرمود: « لا يودى عنك الا انت او رجل منك » آنطور كه بايد نفهميده و نتوانسته است ميان آن و ميان « لا يودى منك الا رجل منك » فرق بگذارد، و در نتيجه خيال كرده است اطلاق وحى مزبور با وجوب تبليغ دين بر غير رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و خاندانش از ساير مسلمين منافات داشته ، و لذا در مقام برآمده كه اطلاق مزبور را به وسيله اخبار مستفيضه اى كه دلالت مى كند بر وجوب تبليغ دين بر همه مسلمانان دفع كند، و آن را مقيد و مخصوص نقض و الغاء پاره اى از پيمانها سازد، و به همين منظور حكم الهى را به يك سنت عربى تبديل نموده ، و همين اشتباه وادارش كرده كه خيال كند كسانى كه كلمه وحى را بر اطلاقش باقى گذاشته اند از يك امرى كه نزديك به ضرورى در نزد مسلمين است غفلت ورزيده اند، و آن امر ضرورى وجوب تبليغ بر عامه مسلمين است ، تا آنجا كه براى ضرورى بودن آن به روايات صحيح بخارى و مسلم و غير آن دو تمسك كرده كه در آنها دارد رسول خدا فرمود: « حاضرين به غائبين ابلاغ كنند » و حال آنكه همانطورى كه از نظرتان گذشت معناى جمله وحى اين نيست كه صاحب المنار فهميده .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۳۱

و اما اينكه گفت : « بعضى از شيعيان از اين نيز تجاوز كرده ... » جوابش ‍ اين است كه آنچه شيعه به آن معتقد است خيالى نيست كه مشار اليه به شيعه نسبت مى دهد، بلكه روايتى است كه شيعه آن را معتبر دانسته و به آن تمسك جسته است و ما آن روايت را در خلال روايات گذشته ايراد كرديم .

موضوع امارت حاج با مساءله وحى آسمانى كه احدى حتى رسول خدا (ص ) هم حق مداخله و دخل و تصرف در آن را نداشته است فرق دارد

از اين بيشتر بحث كردن در مساله امارت حاج در سال نهم هجرت دخالت زيادى در فهم كلمه وحى يعنى جمله « لا يودى عنك الا انت او رجل منك » ندارد، چون امارت حجاج چه اينكه ابى بكر متصدى آن بوده و چه على (عليه السلام ) چه اينكه دلالت بر افضليت بكند و يا نكند يكى از شوون و شاخ و برگهاى ولايت عامه اسلامى است ؛ وحى مزبور مطلبى است و مساله امارت مساله ديگرى است كه امير مسلمانان و زمامدار ايشان كه بايد در امور مجتمع اسلامى دخالت نموده و احكام و شرايع دينى را اجراء كند بايد در آن نيز مداخله نمايد، بخلاف معارف الهى و موارد وحيى كه از آسمان در باره امرى از امور دين نازل مى شود، كه زمامدار در آن حق هيچگونه دخالت و تصرفى ندارد. آرى ، تصرف و مداخله در امور اجتماعى در زمان رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) تصديش در دست خود آنحضرت بود، يك روز ابى بكر و يا على (عليه السلام ) را به امارت حاج منصوب مى كرد، و روزى ديگر اسامه را امير بر ابى بكر و عموم مسلمانان و صحابه مى گردانيد، و يك روز ابن ام مكتوم را امير مدينه قرار مى داد با اينكه در مدينه كسانى بالاتر از وى بودند. و بعد از فتح مكه يكى را والى مكه و آن ديگرى را والى بر يمن و سومى را متصدى امر صدقات مى كرد، ابا دجانه ساعدى و يا سباع بن عرفطه غفارى را - بنا بر آنچه كه در سيره ابن هشام آمده - در سال حجه الوداع والى بر مدينه قرار داد با اينكه ابو بكر در مدينه ماند و بطورى كه بخارى و مسلم و ابو داود و نسائى و غير ايشان روايت كرده اند به حج نرفت . اينگونه انتخابات تنها دلالت بر اين دارد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) اشخاص نامبرده را براى تصدى فلان پست ، صالح تشخيص مى داده ، چون زمامدار بوده و به صلاح و فساد كار خود وارد بوده است . و اما وحى آسمانى كه متضمن معارف و شرايع است نه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در آن حق مداخله اى داشت ، و نه كسى غير از او، و ولايتى كه بر امور مجتمع اسلامى دارد هيچ گونه تاثيرى در وحى ندارد، او نه مى تواند مطلق وحى را مقيد و مقيدش را مطلق كند، و نه مى تواند آن را نسخ و يا امضاء نموده و يا با سنت هاى قومى و عادات جارى تطبيق دهد، و به اين منظور كارى را كه وظيفه رسالت اوست به خويشاوندان خود واگذار كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۳۲

آرى ، خلط ميان اين دو باب است كه باعث مى شود معارف الهى از اوج بلند و مقام كريم خود تا حضيض افكار اجتماعى كه جز رسوم ملى و عادات و اصطلاحات چيز ديگرى در آن حكومت ندارد پائين آيد، و آدمى حقايق معارف و معارف حقيقى را با افكار اجتماعى خود آن هم با آن مقدار اطلاعى كه در اين باره دارد تفسير نموده ، و از معارف آسمانى آنچه را كه به نظرش بزرگ مى رسد بزرگ و آنچه را كه به فكرش كوچك مى رسد كوچك بشمارد، تا آنجا كه يكى از صاحبان همين افكار در معناى وحى آسمانى بگويد: « از باب رعايت سنت عربى و مقدسات ملى عرب بوده است » .

اضطراب و اختلاف روايات راجع به اعلان آيات برائت

و خواننده محترم اگر داستان مورد بحث را كاملا مورد دقت و مطالعه قرار دهد خواهد ديد كه چه سهل انگارى عجيبى در حفظ و ضبط داستان و خصوصيات آن از ناحيه راويان شده است ، اگر حمل به صحت نموده و نگوئيم غرض هاى نامشروع ديگرى اعمال كرده اند. مثلا در بيشتر آن روايات دارد: (( رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ابى بكر را فرستاد تا آيات برائت را بر مشركين بخواند، آنگاه على (عليه السلام ) را روانه كرد تا آن آيات را از ابى بكر گرفته و خود آنها را بر مردم تلاوت كند، ابو بكر برگشت و... )) و در بعضى ديگر دارد: « ابو بكر را به عنوان امير الحاج روانه كرد، و سپس ‍ على را با آيات برائت به دنبالش فرستاد » . و در دسته اى ديگر از روايات دارد: (( ابو بكر به على (عليه السلام ) دستور داد آيات برائت را بر مردم بخواند، و عده ديگرى از نفرات خود را ماءمور كرد تا على را در نداى به آن كمك كنند )) و كار به آنجا رسيد كه طبرى و ديگران از مجاهد روايت كرده اند كه در ذيل آيه « برائة من الله و رسوله الى الذين عاهدتم من المشركين » گفته است : مقصود معاهدين از خزاعه و مدلج و هر صاحب عهد و غير ايشان است ، چون رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وقتى از جنگ تبوك مراجعت فرمود تصميم گرفت به زيارت خانه كعبه برود، ليكن فرمود: از آنجائى كه مشركين در ايام حج به مكه مى آيند و بره نه در خانه خدا طواف مى كنند من دوست ندارم آن موقع را مشاهده كنم ، و به همين جهت ابو بكر و على را فرستاد تا در ميان مردم در ذى المجاز و در جاهائى كه به دادوستد مشغول بودند در همه موسم بگردند و به مردم اعلام كنند كه پيمانهايشان تا بيش از چهار ماه ديگر مهلت ندارد، و آن چهار ماه همان ماههاى حرام است ، يعنى بيست روز از آخر ذى الحجه تا ده روز از اول ربيع الثانى ، آنگاه اعلام كنند كه پس از اين قتال است و هيچ معاهده اى در كار نيست .


→ صفحه قبل صفحه بعد ←