تفسیر:المیزان جلد۸ بخش۱۴

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۱ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۴۵ توسط Adel (بحث | مشارکت‌ها) (←‏رواياتى درباره اصحاب اعراف)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



دلالت جمله: «الذين اتّخذوا دينهم لهوا و لعبا»، بر اين كه انسان ناچار از تدين به دين است

جمله «الذين اتخذوا دينهم لهوا و لعبا»، دلالت دارد بر اين كه انسان در هيچ حالى از احوال بى نياز از دين نيست. حتى آن كسى هم كه سرگرم لهو و لعب است و زندگى خود را مخصوص اين كار كرده، به دين محتاج است. زيرا همان طورى كه در تفسير آيه «الذين يصدون عن سبيل الله و يبغونها عوجا...» گفتيم: دين عبارت است از راهى كه انسان در زندگى دنيا، چاره اى جز پيمودن آن راه ندارد. براى اين كه خداوند دين را بر طبق فطرت خود بشر تنظيم كرده.

پس دين با انسانيت انسان بستگى دارد و او را به سعادت حقيقى زندگی اش مى رساند، و با اين حال اگر آدمى از آن اعراض نمايد و به غير آن، يعنى به چيزهايى كه انسان را جز به نتايج خيالى و لذايذ مادى و ناپايدار نمى رساند، سرگرم شود، در حقيقت دين خود را بازيچه گرفته، و زندگى مادى دنيا و سراب لذايذ آن، او را گول زده است.

«فَالْيَوْمَ نَنساهُمْ كمَا نَسوا لِقَاءَ يَوْمِهِمْ هَذَا»:

همان طورى كه گفتيم «نسيان» در اين آيه، به معناى فراموشى نيست،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۶۷

چون خداوند چيزى را فراموش نكرده و از حال كسى غافل نمى شود، بلكه معنايش اين است كه همان طورى كه اين ها در دنيا ما را فراموش كردند، ما نيز امروز به لوازم زندگی شان نمى پردازيم. نظير اين آيه در اين كه تكذيب آيات خدا را سبب نسيان خدا در قيامت قرار داده، آيه: «قال كذلك أتتك آياتنا فنسيتها و كذلك اليوم تنسى است». با اين تفاوت كه در اين آيه، به جاى انكار آيات تنها نسيان را ذكر كرده است.

«وَ لَقَدْ جِئْنَاهُم بِكِتَابٍ فَصلْنَاهُ عَلى عِلْمٍ ...»:

در اين آيه، به ابتداى كلام، يعنى به آيه «فمن أظلم ممن افترى على الله كذبا أو كذب بآياته» برگشت شده، و روی هم رفته، معناى آن دو چنين است: «چه كسى از اين ها ستمكارتر است كه با اين كه ما حجت را بر ايشان تمام كرديم و اقامه بيان و برهان نموديم و كتابى بر ايشان نازل كرديم، مع ذلك دين ما را بازيچه گرفته و آيات ما را تكذيب كردند»؟

جمله «على علم»، متعلق است به جمله «لقد جئناهم» و متضمن احتجاج بر حقانيت كتاب است، و تقديرش چنين است كه: ما كتاب حقى بر آنان نازل كرديم، و چطور حق نيست؟ و حال آن كه نزولش به نظر ما بود و ما به مطالب آن اطلاع داشتيم.

« هدى و رحمة لقوم يؤمنون» - يعنى در حالى كه اين كتاب راهنماى جميع و رحمت براى خصوص مؤمنان است. و يا خصوص مؤمنان را هم رحمت است و هم به مطلوب شان مى رساند. البته معناى اول با مقام احتجاج مناسب تر است.

«هَلْ يَنظرُونَ إِلا تَأْوِيلَهُ ...»:

ضميرى كه در «تأويل» است به «كتاب» بر مى گردد، در تفسير آيه «هو الذى أنزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هن أم الكتاب و أخر متشابهات...» گفتيم: كه در عرف قرآن تأويل به معناى حقيقتى است، كه حكم و يا خبر و يا امر ظاهر ديگرى بر آن اعتماد داشته باشد، همان اعتمادى كه ظاهر بر باطن و مثال بر ممثل دارد.

بنابراين، اين كه فرمود: «هل ينظرون إلا تأويله»، معنايش اين است كه: آيا اينان كه به خداوند افتراء مى بندند و در عين اين كه قرآن حجت را بر آنان تمام كرده، آيات او را تكذيب مى كنند، انتظار اين را مى برند كه خداوند همان حقيقتى را كه موجب نزول بيانات قرآن و احكام آن و انذار و تبشير آن شده و در روز قيامت ظاهر خواهد شد، برايشان نمايان كند، لابد چنين انتظارى را دارند، و گرنه هرگز از پيروى و عمل به دستورهاى او سرپيچى نمى كردند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۶۸

آنگاه از حالشان در روز قيامت، كه روز بروز تأويل است، خبر داده، مى فرمايد: «يوم يأتى تأويله يقول الذين نسوه...». يعنى وقتى در روز قيامت حقيقت امر برايشان معلوم شد، آن وقت به حقانيت شرايعى كه انبيا برايشان آورده بودند، اعتراف خواهند كرد، و وقتى مى بينند دست شان از هر چيزى خالى است و با عمل هاى زشتى كه مرتكب شده اند، خود را هلاك ساخته اند، ناچار يكى از دو چيز را مسئلت مى نمايند، باشد كه مفاسدشان اصلاح شود.

يا مى گويند: آيا شفيعى هست كه ما را از هلاكتى كه بر سرمان سايه افكنده نجات دهد؟ و يا التماس مى كنند: آيا ممكن است ما را به دنيا برگردانيد تا اين بار عمل صالح نموده و غير آنچه انجام داده ايم، انجام دهيم. و اين همان چيزى است كه خداوند از ايشان حكايت مى كند، كه مى گويند: «فهل لنا من شفعاء فيشفعوا لنا او نرد فنعمل غير الذى كنا نعمل».

«قَدْ خَسِرُوا أَنفُسهُمْ وَ ضلَّ عَنهُم مَّا كانُوا يَفْترُونَ»:

در اين جا گويى كسى مى پرسد غرض اينان از اين دو خواهش چه بوده؟ در جواب مى فرمايد: «قد خسروا أنفسهم»، به خاطر اين كه به قيمت جان و گوهر ذات خود ضرر كردند. چون دين خود را لهو و لعب گرفته، انكار حق را بر تسليم در برابر حق ترجيح دادند، و حالا مى بينند بهانه ها و افتراهايى كه در دنيا به هم مى بافتند و روى رسوائى خود را مى پوشاندند، امروز اعتبارى ندارد، و نيز مى بينند نجاتشان در اين است كه يا كسى به دادشان برسد و اعمال فاسدشان را اصلاح كند و يا خودشان به دنيا برگشته، جبران نمايند.

در جلد اول اين كتاب، در بحث شفاعت، در ذيل جمله «فهل لنا من شفعاء فيشفعوا لنا» گفتيم كه اين جمله دلالت دارد بر اين كه در قيامت شفعايى كه براى مردم وساطت كنند، بسيارند، چون اگر شفيع روز محشر يكى بود، مى فرمود: «هل لنا من شفيع».

بحث روايتى: (در ذيل آيات شريفه)

در كافى، به سند خود، از محمد بن مسلم، از امام ابى جعفر «عليه السلام» روايت كرده كه در ذيل آيه «و ما أضلنا إلا المجرمون» فرمود: چون مجرمان مردم را به راه خود دعوت مى كنند. و اين همان مطلبى است كه خداوند از مجرمان نقل كرده كه موقعى كه همه در دوزخ جمع مى شوند، مى گويند:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۶۹

«قالت أخريهم لأوليهم ربنا هؤلاء أضلونا فآتهم عذابا ضعفا من النار». و نيز درباره آنان مى فرمايد: هر امتى كه داخل دوزخ شود، امت ديگر را لعنت مى كند تا آن كه با يكديگر روبرو شوند. آن وقت هر كسى از ديگرى تبرى جسته و هر كس ديگرى را لعنت مى كند، به اين معنا كه با يكديگر احتجاج مى كنند. اين به آن مى گويد: تو مرا به اين جا كشانيدى. او جواب مى گويد. و همچنين، هر كسى مى خواهد كاسه را سر ديگرى بشكند، و ديگرى را به اعتراف وادار سازد، بلكه بدين وسيله خود را از عذاب عظيمى كه او را احاطه كرده، برهاند. غافل از اين كه امروز، روز قبول عذر و روز نجات نيست».

مؤلف: اين كه امام «عليه السلام» فرمود: «هر امتى كه داخل دوزخ شود»، معناى آيه را نقل فرموده.

و در الدر المنثور، در تفسير آيه «لا تفتح لهم أبواب السماء» مى گويد: ابن مردويه، از براء بن عازب نقل كرده كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، اين جمله را «لا يفتح لهم» - با ياء - قرائت فرمود.

روايتى از پيغمبر اكرم «ص»، درباره كيفيت مرگ مؤمن و كافر

و نيز در الدر المنثور مى گويد: طيالسى، ابن ابى شيبه، احمد، هناد بن سرى، عبد بن حميد و ابوداوود، در سنن خود و ابن جرير، ابن ابى حاتم، حاكم - وى روايت را صحيح شمرده -، ابن مردويه و بيهقى در كتاب عذاب قبر، همگى از براء بن عازب نقل كرده اند كه گفت:

ما با رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، به دنبال جنازه اى از انصار براى تشييع بيرون شديم. وقتى به قبر رسيديم كه هنوز لحد را نچيده بودند، حضرت نشست. ما نيز در اطراف آن جناب نشستيم، ليكن چنان مرعوب و مجذوب بوديم، كه تو گويى مرگ بر سرِ ما سايه افكنده، نفس از كسى بيرون نمى آمد. حضرت چوبى در دست داشت و آن را به زمين مى زد. ناگاه سر بلند كرد و دو يا سه نوبت فرمود: «پناه ببريد به خداوند از عذاب قبر».

سپس فرمود: بنده مؤمن، اگر در دنيا دل از دنيا كنده باشد و دلبستگی اش، همه به آخرت باشد، در دمِ مرگ، فرشتگانى نورانى و سفيد روى، با كفن هاى بهشتى و حنوطى از حنوط بهشت نازل مى شوند و در چشم انداز مؤمن مى نشينند، به طورى كه مؤمن همه را مى بيند. آنگاه ملك الموت فرود آمده، در بالين او مى نشيند و مى گويد: اى جان پاك! بيرون شو به سوى مغفرت پروردگارت و رضوان او. پس جانش مانند آبى كه از دهان مشك فرو مى ريزد، بيرون مى آيد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۷۰

آرى، شما جان كندن را غير اين مى بينيد، و به چشم شما طور ديگرى مى آيد. به هر حال، ملك الموت، آن جان را گرفته، همين كه گرفت، نمى گذارند حتى يك چشم بر هم زدن در دست او بماند. فورا از او مى گيرند و در لاى حنوط و كفنش مى گذارند. بويى خوش تر از هر مشكى از آن برخاسته، و به اين ترتيب او را به آسمان بالا مى برند. از هيچ جمعيتى از ملائكه عبور نمى كنند، مگر اين كه از درِ تعجب مى گويند: اين چه روح پاكى است! و در جواب مى شنوند: اين روح فلان، پسر فلان است.

البته در اين جا بهترين اسم هاى او را به زبان مى آورند، تا آن كه به اين منوال به آسمان دنيايش برسانند، در آن جا اجازه ورود خواسته، پس از كسب رخصت وارد مى شوند، در همين منزل مقربان هر آسمانى به پيشوازش مى آيند و هر كدام تا آسمانى كه مأمور آن آسمان است، وى را بدرقه مى كند، و همچنين تا به آسمان هفتم برسد. در آن جا از ناحيه پروردگار خطاب مى رسد كه: نامه بنده مرا در عليين بنويسيد، و او را به زمين برگردانيد. چون من بندگان مؤمن را از زمين آفريده ام و دوباره به زمين بر مى گردانم، و در قيامت از زمين بيرون شان مى آورم، و آن وقت روحشان را به جسدشان عودت مى دهم.

پس روحش را به جسدش بر مى گردانند و آن دو ملك در قبرش فرود آمده، او را مى نشانند، و از او مى پرسند: «پروردگارت كيست»؟ در جواب مى گويد: «الله تعالى، پروردگار من است». مى گويند: «دينت چيست»؟ مى گويد: «دين من، اسلام است». مى پرسند: «اين مرد كه در بين شما مبعوث شده، چه كاره است»؟ مى گويد: «رسول الله و فرستاده خداوند است». مى پرسند: «از كجا مى گويى»؟ مى گويد: «كتاب خدا را خواندم، و به او ايمان آورده و تصديقش نمودم».

در اين جا از آسمان ندايى مى رسد كه بنده مرا تصديق كنيد، و از بهشت برايش فرش و لباس برده، از قبرش درى به سوى بهشت باز كنيد. در نتيجه نسيم و بوى بهشت تا قبرش مى وزد و قبرش تا آن جا كه چشمش كار كن،د فراخ شده، آن وقت مردى خوش رو و خوش لباس و خوشبو به نزدش مى آيد و به او مى گويد: بشارت باد تو را به چيزى كه باعث مسرت تو است. اين بود آن روزى كه در دنيا وعده داده شدى.

مى پرسد: تو كيستى كه از سر و رويت خير مى بارد؟ آن مرد مى گويد: من عمل صالح توأم. در اين جا، از فرط خوشحالى عرض مى كند: پروردگارا! قيامت را زودتر بپادار، تا زودتر به اهل و مال خود برسم.

سپس رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمود: بنده كافر، وقتى به طرف آخرت و مرگ روى مى آورد و از دنيا نااميد مى شود، فرشتگانى سياه چهره با پلاس هايى خشن به استقبالش آمده و تا آن جا كه چشمش كار كند، در چشم اندازش مى نشينند. آنگاه ملك الموت بر بالينش حاضر شده مى گويد:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۷۱

اى جان خبيث! از بدن خود به سوى سخط و غضب پروردگار بيرون آى. و آنگاه مانند شانه كه خس و خاشاك را از پشم تر مى گيرد، جان او را از كالبدش بيرون مى كشد. آنگاه پس از آن كه روحش را گرفت، فرشتگان بدون لحظه اى درنگ آن را از دست وى گرفته و در آن پلاس ها نهاده بالا مى برند. در اين جا بويى گنديده تر از هر مردار از آن خارج شده، به هيچ جماعتى از فرشتگان عبور داده نمى شود، مگر اين كه از درِ تعجب مى پرسند اين روح پليد از كيست؟

مى گويند: اين روح فلان بن فلان است، و در اين جواب زشت ترين اسماء او را به زبان مى آورند و همچنان او را مى برند تا به آسمان دنيا برسند، در آن جا اجازه ورود مى خواهند، وليكن در را به روى شان باز نمى كنند.

در اين جا، رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، اين آيه را قرائت فرمود: «لا تفتح لهم أبواب السماء». سپس فرمود: خداى تعالى خطاب مى كند به فرشتگان كه نامه اين شخص را در سجين، در پايين ترين طبقات زمين بنويسيد. ملائكه پس از شنيدن خطاب، روح او را به وضع خفت بارى دور مى اندازند.

سپس رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» آيه: «و من يشرك بالله فكأنما خر من السماء فتخطفه الطير أو تهوى به الريح فى مكان سحيق» را تلاوت فرمود.

آنگاه اضافه كرد كه: روحش را در قبر به جسدش ملحق مى كنند. سپس دو ملك مأمور پرسش قبر، او را مى نشانند، و از وى مى پرسند: «پروردگار تو كيست»؟ در جواب مى گويد: «هاه هاه». مى پرسند: «دين تو چيست»؟ در جواب مى گويد: «هاه هاه، نمى دانم». مى پرسند: «اين مرد كه در بين شما مبعوث شده بود، چه مى گفت»؟ باز در جواب مى گويد: «هاه هاه، نمى دانم». آنگاه از آسمان ندا مى رسد: اين بنده من دروغگو است. بسترش را از آتش فراهم كنيد و از قبرش درى به دوزخ باز كنيد، تا از حرارت دوزخ و سموم آن به او برسد، و قبر او چنان تنگ گردد كه شانه هايش در هم خرد شود.

آنگاه مردى زشت رو و كثيف و بدبو در برابرش مجسم شده، او را به وضع نكبت بارش بشارت مى دهد و مى گويد: اين همان روزى بود كه در دنيا، انبيا فرارسيدنش را وعده مى دادند. مى پرسد: تو كيستى كه از سر و رويت شر مى بارد؟ مى گويد: من عمل بد توأم. آنگاه سر به آسمان برداشته، عرض مى كند: پروردگارا! قيامت را بپامدار.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۷۲

مؤلف: اين روايت از روايات مشهورى است كه غالب مؤلفين آن را به همين نحوى كه ديديد، روايت كرده اند، و در معناى آن، روايات ديگرى از طرق شيعه، از ائمه اهل بيت «عليهم السلام» نقل شده كه ما پاره اى از آن ها را در بحث روايتى تفسير آيه «و لا تقولوا لمن يقتل فى سبيل الله أموات...»، در جلد اول اين كتاب نقل كرديم.

چند روايت ديگر درباره جهنم كافر و اهل دوزخ

و در تفسير عياشى، از سعيد بن جناح روايت شده كه گفت: عوف بن عبدالله ازدى، از جابر بن يزيد جعفى، از امام باقر «عليه السلام»، حديثى درباره جان كندن كافر براى من نقل كرد، كه در آن مى گويد: امام فرمود: وقتى روح كافر را به آسمان مى برند، درهاى آسمان به رويش بسته مى شود، چنان كه خداى تعالى فرموده: «لا تفتح لهم أبواب...» و خداوند مى فرمايد: او را برگردانيد، چون ما آنان را از خاك آفريده ايم و به خاك بر مى گردانيم و دوباره از خاك خارجشان مى كنيم.

مؤلف: قريب به اين مضمون، روايتى در مجمع البيان از همان جناب نقل شده.

و در كتاب الدر المنثور است كه ابن مردويه، از عايشه نقل كرده كه گفت رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، آيه «لهم من جهنم مهاد و من فوقهم غواش» را تلاوت فرمود و سپس گفت: مافوق جهنميان طبقاتى و در زير آنان طبقاتى است كه معلوم نمى شود طبقات بالا بزرگتر است، يا طبقات پايين، فقط مى فهمند كه طبقات زير آنان را به طرف بالا فشار مى دهد، و طبقات بالا آنان را به طرف پايين و آنان در بين اين دو طبقه در تنگنا قرار مى گيرند، همان طورى كه نوك نيزه در آهن سر نيزه محكم كوبيده مى شود.

و نيز، در آن كتاب از عبدالرزاق، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم و ابوالشيخ روايت كرده اند كه همگى از على «عليه السلام» نقل كرده اند كه فرمود: به خدا سوگند، آيه «و نزعنا ما فى صدورهم من غل» درباره ما اهل بدر (شركت كنندگان در جنگ بدر) نازل شده است.

مؤلف: با اين كه اين جمله در بين آيات مورد بحث است و آيات مورد بحث هم در مكه نازل شده، بسيار بعيد به نظر مى رسد كه جمله مزبور در جنگ بدر و يا درباره اهل بدر نازل شده باشد. شاهد ديگر اين معنا اين است كه نظير اين جمله، يعنى آيه «و نزعنا ما فى صدورهم من غل إخوانا على سرر متقابلين»، در سوره «حجر»، كه آن نيز سوره اى است مكى، واقع شده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۷۳

و نيز در كتاب مزبور، از ابن ابى حاتم، از حسن روايت شده كه گفت: شنيدم كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمود: پس از اين كه اهل بهشت از صراط مى گذرند، همه بازداشت مى شوند تا اگر در دنيا به يكديگر ظلمى كرده باشند، آن ظلم ها را جبران نمايند تا در موقع ورود به بهشت از يكديگر بغض و كينه اى در دل نداشته باشند.

باز در همان كتاب، از نسائى و ابن ابى الدنيا و ابن جرير، در رساله ذكر الموت و ابن مردويه نقل مى كند كه همگى از ابى هريره روايت كرده اند، كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمود: همه اهل دوزخ منزل هاى خود را در بهشت مى بينند، و اين خود حسرت بزرگى است براى آنان، همچنان كه تمامى اهل بهشت منزل هاى خود را در دوزخ مى بينند، و اين خود باعث شكرگزارى بيشترى براى آنان است.

و نيز از ابن ابى شيبه، احمد، عبد بن حميد، دارمى، مسلم، ترمذى، نسائى، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم و ابن مردويه، از ابى هريره و ابى سعيد نقل مى كند كه از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» نقل كرده اند كه در تفسير جمله «و نودوا أن تلكم الجنة أورثتموها بما كنتم تعملون» فرمود: ندا مى شوند كه هميشه سالم باشيد و مريض نشويد، و همواره متنعم باشيد و محروم و مأيوس نشويد، و دائما جوان بمانيد و دستخوش پيرى نگرديد، و تا ابد زنده بمانيد و نميريد.

مؤلف: درباره معناى وراثت بهشت، روايات ديگرى است كه إن شاء الله، به زودى خواهد آمد.

رواياتى در این باره که مراد از «مؤذن»، در آیه «و اذّن مؤذن بينهم...»، على «ع» است

در كافى و تفسير قمى، به سند خود، از محمد بن فضيل، از حضرت رضا «عليه السلام» روايت كرده اند كه در ذيل «و أذن مؤذن بينهم أن لعنة الله على الظالمين» فرمود: آن مؤذن امير المؤمنين «صلوات الله عليه» است.

مؤلف: اين روايت را عياشى نيز، از آن جناب و صاحب روضة الواعظين، از امام باقر «عليه السلام» نقل كرده اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۷۴

و در معانى الاخبار، به سند خود، از جابر جعفى، از حضرت ابى جعفر محمد بن على «عليهما السلام» نقل كرده كه فرمود: پس از اين كه امير المؤمنين «عليه السلام»، از جنگ نهروان به كوفه بازگشت شنيد كه معاويه او را دشنام مى دهد و بر او خرده مى گيرد و اصحاب او را مى كشد.

حضرت به خطبه ايستاد و در ضمن بياناتش فرمود: منم مؤذن در دنيا و آخرت، منم آن مؤذنى كه خداوند درباره اش مى فرمايد: «فأذن مؤذن أن لعنة الله على الظالمين». و نيز مى فرمايد: «و أذان من الله و رسوله».

مؤلف: يعنى مؤذن به آن اذان منم، و اين اذان، همان داستان تبليغ آيات برائت است، كه جز على «عليه السلام»، كسى از عهده انجامش بر نيامد.

در مجمع البيان است كه حاكم ابوالقاسم حسكانى، به سند خود، از محمد بن حنفيه، از پدرش على «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: آن مؤذن منم.

و نيز از حسكانى نقل كرده كه به سند خود، از ابى صالح، از ابن عباس روايت كرده كه گفت: براى على «عليه السلام»، در قرآن كريم اسمائى هست كه مردم معناى آن را نمى دانند. از آن جمله «مؤذن» است در آيه شريفه «فأذن مؤذن بينهم». حضرت ندا خواهد داد: «ألا لعنة الله على الذين كذبوا بولايتى و استخفوا بحقى: لعنت خداوند بر كسانى كه ولايت مرا تكذيب نموده و حق مرا سبك شمردند».

مؤلف: آلوسى، در تفسير روح المعانى، در ذيل جمله «فأذن مؤذن بينهم...» مى گويد: اين مؤذن بنا به روايت ابن عباس، همان صاحب صور است. بعضى هم گفته اند: مالك متصدى دوزخ است. و بعضى گفته اند: فرشته ديگرى است غير صاحب صور و خازن دوزخ.

و در روايات اماميه، كه از رضا و ابن عباس نقل شده دارد كه اين مؤذن على «كرم الله وجهه» مى باشد، و اين قول از طرف اهل سنت روايت نشده. علاوه بر اين كه از مثل چنين امامى كه در آن روز در حظيره هاى قدس جاى دارد، خيلى بعيد است كه به عرصه محشر در آمده و چنين اعلامى بكند. صاحب تفسير المنار، وقتى اين كلام را از آلوسى نقل مى كند، مى گويد:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۷۵

علماى رجال كه درباره جرح و تعديل راويان اخبار و براى تشخيص راويان موثق و معتبر از غير موثق كتاب هايى نوشته و قواعدى تدوين كرده اند در قواعد خود اختلافات مذهبى را دخالت نداده اند، به شهادت اين كه مى بينيم بسيارى از راويان اخبار را از قبيل عبدالرزاق و حاكم كه از شيعيان على «عليه السلام» هستند، تعديل نموده و معتبر شمرده اند، و هيچ يك از اين علما نيست، مگر اين كه عده بسيارى از رجال شيعه را توثيق و تعديل كرده اند.

بنابراين، اگر سند اين گونه روايات را قبول كرديم و آن را معتبر دانستيم، ناگزير بايد مضمون آن را بپذيريم، و صرف اين كه على «عليه السلام» در آن روز، در حظيره هاى قدس جاى دارد، مانع از اين نيست كه در بين اهل محشر مؤذن باشد. علاوه بر اين كه اگر بتوانيم براى چنين نسبتى به على «عليه السلام»، معنايى تصور كنيم كه از فضائل و مثوبات آن جناب حساب شود روايت را قبول مى كنيم، هر چند سندش صحيح هم نباشد. البته اين وقتى است كه روايات مذكور جعلى و يا معارض با روايت قوى ترى، از حيث سند و دلالت نبوده باشد.

مؤلف: صاحب المنار جواب خوبى به آلوسى داده، ليكن بايد بگوييم كه: رويه ما اماميه از اين هم متقن تر است. زيرا ما در غير از مسائل فقهى به طور كلى در هيچ مسأله اى چه اعتقادى و چه تاريخى و چه فضائل و چه غير آن، به خبر واحد عمل نمى كنيم، مگر اين كه همراه خبر واحد قرينه هايى باشد كه يا مفيد علم و يا حداقل مفيد اطمينان و وثوق شخصى باشد. تنها در مسائل فقه است كه در حجيت رواياتش به وثوق نوعى اكتفا مى كنيم، آن هم بعد از آن كه به دست بياوريم كه روايت، مخالفتى با قرآن كريم ندارد. تفصيل اين بحث در كتب اصول فقه ما موجود است.

توضیحی پیرامون مؤذن بودن على «ع»، در آخرت

و اما اين كه گفت: «اگر بتوانيم براى چنين نسبتى معنايى تصور كنيم كه از فضائل آن جناب حساب شود...»، البته فضيلت بودن چنين سمتى جاى شبهه نيست. براى اين كه اعلام حكم پروردگار در آخرت، مانند اعلام حكم يك حاكم دنيوى است در دنيا. اعلام كننده حكم، رابطى است كه حكم حاكم را به محكومان مرتبط مى سازد و به نسبت شرافت و پستى حاكم، مقام و منزلت او نيز كم و زياد مى شود. و در اين آيه، حاكم پروردگار متعال است، و معلوم است كه اعلام كننده احكام چنين خدايى، چه مقام و منزلتى را دارا است.

قرآن كريم، چنين مقامى را براى بعضى ها اثبات نموده. مثلا درباره ابراهيم «عليه السلام» مى فرمايد: «و أذن فى الناس بالحج»، و درباره وساطت على «عليه السلام»، در ابلاغ آيات برائت مى فرمايد:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۷۶

«و اذان من الله و رسوله إلى الناس...». «اذان» در اين دو مورد، به معنى اعلام احكام شرعى است كه باعث استقرار حكم حاكم بر محكومان است، همچنان كه اذان غير تشريعى باعث استقرار بعد از خدا و لعنت مطلق و دائم است. مانند: «فأذن مؤذن بينهم أن لعنة الله على الظالمين»، كه ظهور حقايق وعد و وعيد را براى ستمكاران تثبيت مى كند. چون حقانيت وعده هاى الهى را از راه انبياء و پيغمبران خدا به دست آورده و مع ذلك انكار كردند - دقت فرماييد - و اگر صاحبان قدم هاى راسخى هستيد، در بحث از حقايق، مسامحه و سهل انگارى نكنيد.

اميرالمؤمنين «عليه السلام»، در آن خطبه اى كه نقل شد، هم مؤذن بودن در شرايع را براى خود اثبات كرده، و هم مؤذن بودن در آخرت را، و فرموده: «من، مؤذن در دنيا و آخرت هستم».

و اين روايت، همان طورى كه گفتيم، به طرق متعددى از طرق شيعه، از اميرالمؤمنين و امام باقر و امام رضا «عليهم السلام» روايت شده. و از طرق اهل سنت، به سند حاكم، از ابن حنفيه، از على «عليه السلام»، و از ابى صالح، از ابن عباس روايت شده.

و اين حاكم، از كسانى است كه رواياتش مورد پسند و در نقل حديث داراى ضبط است، و بيشتر رواياتش مربوط به تفسير، و منقول در كتب تفسير است، و عجيب اين جا است كه شخصى همچون سيوطى، كه بنايش بر نقل همه روايات او است، با اعتراف به اين معانى، اين روايت را نقل نكرده، و معلوم نيست چرا از نقل آن خوددارى كرده است.

رواياتى درباره اصحاب اعراف

در الدر المنثور، از ابوالشيخ و ابن مردويه و ابن عساكر، از جابر بن عبدالله روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمود: در قيامت ميزان را بپا داشته، حسنات و سيئات خلق را مى سنجند. كسى كه حسناتش افزون بر سيئاتش باشد، اگرچه بسيار كم، داخل بهشت مى شود، و كسى كه گناهانش افزون بر حسناتش باشد، اگرچه بسيار كم، به دوزخ مى رود.

شخصى از آن جناب پرسيد: يا رسول الله! كسى كه حسنات و سيئاتش برابر شد، چطور؟ فرمود: چنين كسانى اصحاب اعراف اند، كه با آرزوى دخول در بهشت، از دخول در آن بى بهره اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۷۷

و نيز از ابن جرير و ابن منذر، از ابى زرعه بن عمر و بن جرير نقل كرده كه گفت: شخصى از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» پرسيد: اصحاب اعراف چه كسانى هستند؟

فرمود: ايشان آخرين كسانى هستند كه خداوند به حسابشان مى رسد، پس از آن كه به حساب جميع بندگان رسيد، به اين گروه مى فرمايد: شما قومى هستيد كه حسناتتان شما را از آتش بيرون كرد و تاكنون وارد بهشت نشده ايد. اينك شما آزاد شدگان من هستيد. در بهشت آزادانه بگرديد، و از ميوه هاى آن استفاده كنيد.

مؤلف: قول به اين كه اصحاب اعراف كسانى هستند كه حسنات و سيئات شان با هم برابر باشد، از ابن مسعود و حذيفه و ابن عباس نيز، نقل شده است.

در كافى، به سند خود، از حمزه طيار نقل كرده كه گفت: امام صادق «عليه السلام» فرمود: مردم شش طايفه اند - تا آن جا كه مى گويد - من عرض كردم: اصحاب اعراف چه كسانى هستند؟

فرمود: مردمى هستند كه حسنات و سيئات شان برابر است. چون اگر خداوند چنين كسانى را به دوزخ ببرد، به جهت گناهان خود آنان است و اگر به بهشت داخل شان كند، به رحمت خود با آنان رفتار كرده است.

و نيز در كافى، به سند خود، از زراره نقل كرده كه گفت: امام ابوجعفر به من فرمود: درباره اصحاب اعراف چه مى گويى؟ عرض كردم: بالاخره از دو حال بيرون نيستند. يا مؤمن ند، يا كافر. اگر داخل بهشت شوند، مؤ من، و گرنه كافرند.

فرمود: به خدا سوگند، نه مؤمن اند و نه كافر. چون اگر مؤمن بودند، در اعراف نمى ماندند، و مانند ساير مؤمنان داخل بهشت مى شدند، و اگر كافر بودند، باز در اعراف كارى نداشتند، و مانند ساير كفار، داخل دوزخ مى شدند، وليكن اينان قومى هستند كه حسنات و سيئات شان برابر است.

عرض كردم: سرانجام اهل بهشت اند، يا اهل دوزخ؟ فرمود: همان طورى كه خداوند درباره آنان چيزى نفرموده، تو نيز چيزى مگو.

عرض كردم: پس امر آنان را به خدا واگذار كنم؟ فرمود: بلى، همچنان كه خداوند هم آنان را به مشيت خود واگذار كرده. اگر بخواهد، آنان را به رحمت خود داخل بهشت مى كند و اگر بخواهد، به كيفر گناهانشان به دوزخ مى برد، و ستمى هم به ايشان نكرده. عرض كردم: آيا كافر به بهشت مى رود؟

فرمود: نه. عرض كردم: غير كافر، به جهنم مى رود؟ فرمود: نه، مگر خدا بخواهد. اى زراره! اگر از اين كه گفتم: «مگر خدا بخواهد»، تعجب كنى و آن را قبول نكنى، از حق خارج خواهى شد، و عقد ايمان و تصديقت گشوده خواهد گرديد.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←