تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۴۲

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



«قِيلَ لهََا ادْخُلى الصرْحَ...»:

كلمه «صرح» به معناى قصر و هر بنايى است بلند و مشرف بر ساير بناها، و نيز به معناى محلى است كه آن را تخت كرده باشند و سقف هم نداشته باشد و كلمه «لجة» به معناى آب بسيار زياد است و كلمه «ممرد» اسم مفعول از تمريد است كه به معناى صاف كردن است و كلمه «قوارير» به معناى شيشه است .

و اگر فرمود: «بدو گفته شد داخل صرح شو»، گويا گوينده آن ، بعضى از خدمتكاران سليمان (عليه السّلام ) بوده ، كه در حضور او ملكه سباء را راهنمايى كرده كه داخل شود و اين رسم همه پادشاهان بزرگ است .

«فلما راته حسبته لجة و كشفت عن ساقيها» - يعنى وقتى ملكه سباء آن صرح را ديد، خيال كرد استخرى از آب است ، ( چون خيلى آن شيشه صاف بود) لذا جامه هاى خود را از ساق پا بالا زد تا دامنش تر نشود.

«قال انه صرح ممرد من قوارير» - گوينده اين سخن سليمان است ، كه به آن زن ، مى گويد: اين صرح ، لجه نيست . بلكه صرحى است كه از شيشه ساخته شده ، پس ملكه سبا وقتى اين همه عظمت از ملك سليمان ديد و نيز آن داستان را كه از جريان هدهد و برگرداندن هدايا، و نيز آوردن تختش از سبا به دربار وى به خاطر آورد، ديگر شكى برايش ‍ نماند كه اينها همه معجزات و آيات نبوت او است و كار حزم و تدبير نيست ، لذا در اين هنگام گفت «رب انى ظلمت نفسى ...»

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۲۳

«قالت رب انى ظلمت نفسى و اسلمت مع سليمان لله رب العالمين » - در گفتار خود نخست به درگاه پروردگارش استغاثه مى كند، و به ظلم خود كه خداى را از روز اول و يا از هنگامى كه اين آيات را ديد نپرستيده اعتراف نمود، سپس به اسلام و تسليم خود در برابر خدا شهادت داد.

و در اين جمله اش كه گفت : «اسلمت مع سليمان لله»، التفاتى نسبت به خداى تعالى به كار برد، التفات از خطاب به غيبت ، و وجه اين التفات اين است كه خواست از ايمان اجمالى به خدا در جمله «رب انى ظلمت نفسى»، به توحيد صريح انتقال يابد، چون در جمله بعدى ، اسلام خود را بر طريقه اسلام سليمان دانست ، كه همان توحيد صريح باشد، و آنگاه تصريح خود را با جمله «رب العالمين» تاءكيد كرد، يعنى اقرار دارم كه جز خدا در هيچ جاى عالميان ربى نيست و اين همان توحيد در ربوبيت است ، كه مستلزم توحيد در عبادت است ، كه مشركين ( و از آن جمله آفتاب پرستان ) قائل به آن نيستند.

گفتارى پيرامون داستان سليمان (عليه السّلام )

آنچه در قرآن آمده ۱ - آنچه در قرآن از داستان او آمده

در قرآن كريم از سرگذشت آن جناب جز مقدارى مختصر نيامده ، چيزى كه هست دقت در همان مختصر، آدمى را به همه داستانهاى او و مظاهر شخصيت شريفش راهنمايى مى كند.

يكى اينكه : آن جناب فرزند و وارث داود (عليه السّلام ) بود، كه در اين باره فرمود: «و وهبنا لداود سليمان». و نيز فرموده : «و ورث سليمان داود».

يكى ديگر اينكه خداى تعالى ملكى عظيم به او داد، جن و طير و باد را برايش مسخر كرد و زبان مرغان را به وى آموخت ، كه ذكر اين چند نعمت در كلام مجيدش مكرر آمده است ، در سوره بقره آيه ۱۰۲، در سوره انبياء، آيه ۸۱، در سوره نمل ، آيه ۱۶ تا ۱۸، در سوره سباء، آيه ۱۲ تا ۱۳ و در سوره ص ، آيه ۳۵ تا ۳۹.

قسمت سوم ، آن است كه به مساءله انداختن جسد، بر روى تخت وى اشاره مى كند، كه در سوره ص ، آيه ۳۳ واقع است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۲۴

قسمت چهارم ، آيات مربوط به «عرض صافنات جياد» بر وى است ، كه در آيات ۳۱ تا ۳۳ سوره ص ، آمده است .

قسمت پنجم ، آياتى است كه به مساءله داورى او در مساءله افتادن گوسفند در زراعت پرداخته و اين آيات در سوره انبياء، آيه ۷۸ تا ۷۹ آمده است .

قسمت ششم ، اشاره به داستان مورچه است ، كه در سوره مورد بحث ، آيه ۱۸ و ۱۹ آمده .

قسمت هفتم ، آيات مربوط به داستان هدهد و ملكه سباء است ، كه در همين سوره ، آيات ۲۰ تا ۴۴ آمده .

قسمت هشتم ، آيه مربوط به كيفيت درگذشت آن جناب است كه در سوره سبا آيه ۱۴ واقع شده و ما شرحى كه مربوط به يك يك اين هشت قسمت است در ذيل آياتش در اين كتاب آورديم .

آياتى كه آن جناب را مى ستايد

در قرآن كريم ، در پانزده - شانزده - مورد نام آن جناب را آورده و ثناى بسيارى از او كرده ، بنده اش خوانده ، اوابش ناميده و فرموده : «نعم العبد انه اواب» و به علم و حكمتش ستوده و فرموده : «ففهمناها سليمان و كلا آتينا حكما و علما» و نيز فرموده : «'و لقد آتينا داود و سليمان علما» و باز فرموده : «يا ايها الناس علمنا منطق الطير» و او را از انبياء مهدى و راه يافته خوانده ، فرموده : «و ايوب و يونس و هارون و سليمان» و نيز فرموده : «و نوحا هدينا من قبل و من ذريته داود و سليمان».

سليمان«ع»، در عهد عتيق

داستان آن جناب در كتاب ملوك اول آمده و بسيار در حشمت و جلالت امر او و

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۲۵

وسعت ملكش و وفور ثروتش و بلوغ حكمتش سخن گفته ، ليكن از داستانهايش كه در قرآن ذكر شده ، جز همين مقدار نيامده كه : وقتى ملكه سباء خبر سليمان را شنيد و شنيد كه معبدى در اورشليم ساخته و او مردى است كه حكمت داده شده ، بار سفر بست و نزدش آمد و هدايايى بسيار آورد و با او ديدار كرد و مسائل بسيارى به عنوان امتحان از او پرسيد و جواب شنيد، آنگاه برگشت .

عهد عتيق بعد از آن همه ثناء كه براى سليمان كرده ، در آخر به وى اسائه ادب كرده و گفته كه : وى در آخر عمرش منحرف شد و از خداپرستى دست برداشته به بت پرستى گراييد و براى بتها سجده كرد، بتهايى كه بعضى از زنانش داشتند و آنها را مى پرستيدند.

و نيز مى گويد: مادر سليمان ، اول ، زن اورياى حتى بود، پدر سليمان عاشقش شد و با او زنا كرد و در همان زنا فرزندى حامله شد ناگزير داود ( از ترس رسوايى ) نقشه كشيد تا هر چه زودتر اوريا را سر به نيست كند و همسرش را بگيرد و همين كار را كرد، بعد از كشته شدن اوريا در يكى از جنگها، همسرش را به اندرون خانه و نزد ساير زنان خود برد، در آنجا براى بار دوم حامله شد و سليمان را بياورد.

و اما قرآن كريم ساحت آن جناب را مبرا از پرستش بت مى داند، همچنان كه ساحت ساير انبياء را منزه مى داند و بر هدايت و عصمتشان تصريح مى كند و در خصوص سليمان مى فرمايد: «و ما كفر سليمان» و نيز، ساحتش را از اينكه از زنا متولد شده باشد منزه داشته است و از او حكايت كرده كه در دعايش بعد از سخن مورچه گفت : «پروردگارا، مرا به شكر نعمتها كه بر من و بر پدر و مادر من ارزانى داشتى ملهم فرما» كه در تفسيرش گفتيم از اين دعا برمى آيد كه مادر او از اهل صراط مستقيم بوده ، يعنى از كسانى كه خداوند بر آنان انعام كرده ، از نبيين و صديقين و شهداء و صالحين .

رواياتى كه در اين داستان وارد شده

اخبارى كه در قصص آن جناب و مخصوصا در داستان هدهد و دنباله آن آمده ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۲۶

بيشترش مطالب عجيب و غريبى دارد كه حتى نظائر آن در اساطير و افسانه هاى خرافى كمتر ديده مى شود، مطالبى كه عقل سليم نمى تواند آن را بپذيرد و بلكه تاريخ قطعى هم آنها را تكذيب مى كند و بيشتر آنها مبالغه هايى است كه از امثال كعب و وهب نقل شده است .

و اين قصه پردازان مبالغه را به جايى رسانده اند كه گفته اند: سليمان پادشاه همه روى زمين شد و هفتصد سال سلطنت كرد و تمامى موجودات زنده روى زمين از انس و جن و وحشى و طير، لشكريانش ‍ بودند. و او در پاى تخت خود سيصد هزار كرسى نصب مى كرد، كه به هر كرسى يك پيغمبر مى نشست ، بلكه هزاران پيغمبر و صدها هزار نفر از امراى انس و جن روى آنها مى نشستند و مى رفتند. و مادر ملكه سباء از جن بوده و لذا پاهاى ملكه مانند پاى خران ، سم دار بوده و به همين جهت با جامه بلند خود، آن را از مردم مى پوشاند، تا روزى كه دامن بالا زد تا وارد صرح شود، اين رازش فاش گرديد. و در شوكت اين ملكه مبالغه را به حدى رسانده اند كه گفته اند: در قلمرو كشور او چهار صد پادشاه سلطنت داشتند و هر پادشاهى را چهار صد هزار نظامى بوده و وى سيصد وزير داشته است ، كه مملكتش را اداره مى كردند و دوازده هزار سر لشكر داشته كه هر سرلشكرى دوازده هزار سرباز داشته ،

و همچنين از اين قبيل اخبار عجيب و غير قابل قبولى كه در توجيه آن هيچ راهى نداريم ، مگر آنكه بگوييم از اخبار اسرائيليات است و بگذريم . و اگر از خوانندگان عزيز ما كسى بخواهد به آنها دست يابد، بايد به كتب جامع حديث چون الدر المنثور و عرائس و بحار و نيز به تفاسير مطول مراجعه نمايد.

بحث روايتى

احتجاج حضرت زهرا سلام الله عليها به آيه «و ورث سليمان داود» عليه ابوبكر درمسئله غصب فدك در احتجاج از عبد اللّه بن حسن و او به سند خود از پدران بزرگوارش ، روايت كرده كه فرمودند: بعد از آنكه ابو بكر تصميم گرفت فاطمه (عليه السلام ) را از فدك منع كند و اين خبر به گوش آن حضرت رسيد، نزد ابو بكر آمد و فرمود: اى پسر ابى قحافه ! آيا ممكن است كه به حكم قرآن كريم ، تو از پدرت ارث ببرى و من از پدرم ارث نبرم ؟ عجب رأ ى فاسدى دادهاى ، آيا دانسته و عمدا كتاب خدا را مخالفت نموده و آن را كنار مى زنيد و پشت سر مى افكنيد؟ كه مى فرمايد: «و ورث سليمان داود» تا آخر حديث.

و در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام ابى جعفر (عليه السّلام ) روايت كرده

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۲۷

كه در ذيل جمله «فهم يوزعون» فرمود: يعنى جلو لشكر را مى گرفتند تا دنباله آنان برسد و يكجا جمع شوند.

و در احتجاج از اميرالمؤ منين (عليه السّلام ) روايت كرده كه در حديثى فرمود: در پاره اى از لهجه هاى عرب ناظره به معناى منتظره است ، مگر نشنيدى كلام خداى عزوجل را كه مى فرمايد: «فناظرة بم يرجع المرسلون» كه معنايش منتظره است .

اشاره به وجوهى درباره آوردن تخت بلقيس «قبل ان يرتد اليك طرفك»

و در بصائر به سند خود از جابر از ابى جعفر (عليه السّلام ) روايت كرده كه فرمود: اسم اعظم خدا از هفتاد و سه حرف تشكيل شده ، كه از آن يك حرفش نزد آصف بوده و با آن تكلم كرد، زمين بين سليمان و بلقيس ‍ خسف شد و او تخت را با دست خود گرفته از آنجا برداشت و اينجا گذاشت ، دوباره زمين به حال اولش برگشت . و اين تحويل و تحول در كمتر از يك چشم بر هم زدن صورت گرفت ، در حالى كه از آن هفتاد و سه حرف ، هفتاد و دو حرفش نزد ما است و يكى نزد خداى تعالى است ، كه آن را براى علم غيب خودش نگاه داشته است و عين حال «لا حول و لا قوة الا باللّه العلى العظيم».

مؤ لف : اين معنا از امام صادق (عليه السّلام ) نيز نقل شده و مرحوم كلينى آن را در كافى از جابر از امام باقر و نيز از نوفلى از ابى الحسن صاحب عسكر (عليه السّلام ) روايت كرده است .

و اينكه فرمود: اسم اعظم از اين قدر حرف تشكيل شده و نزد آصف يك حرف از آن بوده ، كه با گفتن آن چنين و چنان شد، منافات با مطلبى كه ما در باره اسم اعظم گفتيم ندارد، چون ما در آنجا گفتيم اسم اعظم از مقوله الفاظ نيست ، اين روايت هم نمى گويد از مقوله الفاظ است ، بلكه سياق آن دلالت دارد بر اينكه مرادش از حرف ، حروف لفظى نيست و تعبير به حرف از باب اين است كه خواسته است با زبان مردم حرف بزند، مردمى كه معهود در ذهنشان از اسم ، اسم لفظى و مركب از حروف ملفوظه است .

و در مجمع در ذيل جمله «قبل ان يرتد اليك طرفك» گفته است : در معناى اين جمله چند وجه است ... پنجم اينكه زمين برايش درهم پيچيده شد، و اين معنا از امام صادق

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۲۸

(عليه السّلام ) روايت شده .

مؤ لف : آنچه وى روايت كرده در باب در هم پيچيده شدن زمين مغايرتى با روايت قبلى كه از آن به خسف تعبير كرد ندارد.

و اما اولين وجه از آن وجوه - كه ما پنجمش را نقل كرديم - اين است كه : ملائكه تخت را نزدش آورده باشند. دوم اينكه : باد آن را آورده باشد. سوم اينكه : خداى تعالى حركاتى متوالى در آن تخت خلق كرده باشد. چهارم اينكه : در زمين فرو رفته باشد و در پيش روى سليمان سر از زمين درآورده باشد. پنجم اينكه: خدا آن را در جاى خودش معدوم و در پيش ‍ روى سليمانش اعاده كرده باشد.

البته در اينجا وجه ديگرى هست كه بعضى از مفسرين آن را گفته اند و آن اين است كه : به طور كلى وجود موجودات لحظه به لحظه از ناحيه خدا افاضه مى شود و وجود آن اول ، در آن دوم باقى نيست و خداى تعالى هستى را در آن اول افاضه كرد براى تخت آن زن در سبا، سپس در آن بعد افاضه هستى كرد براى آن در نزد سليمان . و اين وجوه در ممتنع و محال بودن مثل وجه پنجم اند و در دليل نداشتن ، مانند بقيه وجوه مى باشند.

آصف بن برخيا وصى سليمان و حجت پس از او بوده است

و در همان كتاب است كه عياشى در تفسير خود و با سند روايت كرده كه موسى بن محمد بن على بن موسى ( يعنى موسى مبرقع ، فرزند حضرت جواد (عليه السّلام )، به يحيى بن اكثم (بزرگترين دانشمند آن روز)، برخورد و ابن اكثم از او سوالاتى كرد و او گفت : من داخل شدم بر برادرم على بن محمد، (امام هادى ، (عليه السّلام ) و ميان من و او مواعظى گفتگو شد، تا آنجا كه من سر در طاعتش نهادم و عرضه داشتم فدايت شوم ، ابن اكثم از من مسائلى پرسيده و فتوا خواسته است ،

برادرم خنديد و پرسيد آيا فتوا دادى در آن مسائل ؟ عرضه داشتم : نه ، فرمود چرا؟ عرضه داشتم چون آن مسائل را نمى دانستم ، فرمود: آنها چه بود؟ عرضه داشتم : يكى اين بود كه گفت مرا خبر ده از سليمان . آيا محتاج به علم آصف بن برخيا بود؟ آنگاه مسائل ديگر را هم گفتم .

در پاسخ فرمود اى برادر بنويس : بسم اللّه الرحمن الرحيم ، مراد از اين آيه پرسش كردى كه خداى تعالى در كتابش فرموده : «و قال الذى عنده علم من الكتاب» و او آصف بن برخيا است و سليمان از آنچه آصف مى دانست عاجز نبود، ليكن مى خواست به مردم بفهماند كه آصف ، بعد از او وصى و حجت است و علم آصف پاره اى از علم سليمان بوده ، كه به امر خدا

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۲۹

به وى به وديعت سپرده بود و خدا اين را به فهم سليمان الهام كرد تا او حواله به آصف دهد، تا در نتيجه امت ، بعد از درگذشت او در امامت و راهنمايى آصف اختلاف نكنند، همانطور كه در زمان داود نيز، خداى تعالى علم كتاب را به سليمان فهمانيد، تا داود وى را در زندگى خود به امامت و نبوت بعد از خود معرفى كند، تا حجت بر خلق موكد شود.

مؤ لف : اين روايت را صاحب روح المعانى از مجمع نقل كرده و سپس ‍ گفته : اين روايت صحيح نيست . و ليكن نفهميديم اعتراض روح المعانى به اين روايت چه بوده و هيچ وجهى برايش نديديم ، جز اينكه بگوييم ، چون كه در اين حديث از امامت گفتگو به ميان آمده ، لذا از حديث خوشش نيامده است .

و در نور الثقلين از كافى از امير المؤ منين (عليه السّلام ) روايت كرده كه فرمود: به آنچه هيچ اميدى ندارى اميدوارتر باش ، تا آنچه را كه اميدش ‍ را دارى - تا آنجا كه فرمود - ملكه سباء از كشورش بيرون شد و سرانجام مسلمان گشت .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۳۰

آيات ۴۵ - ۵۳ سوره نمل

وَ لَقَدْ أَرْسلْنَا إِلى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صلِحاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ فَإِذَا هُمْ فَرِيقَانِ يخْتَصِمُونَ(۴۵) قَالَ يَقَوْمِ لِمَ تَستَعْجِلُونَ بِالسيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسنَةِ لَوْ لا تَستَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّكمْ تُرْحَمُونَ(۴۶) قَالُوا اطيرْنَا بِك وَ بِمَن مَّعَك قَالَ طئرُكُمْ عِندَ اللَّهِ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ(۴۷) وَ كانَ فى الْمَدِينَةِ تِسعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فى الاَرْضِ وَ لا يُصلِحُونَ(۴۸) قَالُوا تَقَاسمُوا بِاللَّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ مَا شهِدْنَا مَهْلِك أَهْلِهِ وَ إِنَّا لَصدِقُونَ(۴۹) وَ مَكَرُوا مَكراً وَ مَكَرْنَا مَكراً وَ هُمْ لا يَشعُرُونَ(۵۰) فَانظرْ كَيْف كانَ عَقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْنَهُمْ وَ قَوْمَهُمْ أَجْمَعِينَ(۵۱) فَتِلْك بُيُوتُهُمْ خَاوِيَةَ بِمَا ظلَمُوا إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً لِّقَوْمٍ يَعْلَمُونَ(۵۲) وَ أَنجَيْنَا الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ(۵۳)

«ترجمه آیات»

و به ثموديان برادرشان صالح را فرستاديم كه خداى يكتا را بپرستيد آن وقت دو گروه شدند كه با يكديگر مخاصمه مى كردند ( ۴۵)

گفت : اى قوم چرا شتاب داريد كه حادثه بد پيش از حادثه خوب فرا رسد، چرا از خداى يكتا آمرزش نمى خواهيد، شايد مورد لطف و رحمت خدا قرار گيريد (۴۶)

گفتند: ما به تو و پيروانت فال بد زده ايم ، گفت : فال بد (و نيك ) شما نزد خداست ، بلكه شما گروهى هستيد كه مورد آزمايش قرار گرفته ايد(۴۷)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۳۱

در آن شهر نه نفر بودند كه در آن سر زمين فساد مى كردند و اصلاح نمى كردند (۴۸)

گفتند: بياييد قسم ياد كنيد به خدا كه شبانه او را با كسانش از ميان بر داريم آنگاه به خونخواه و ولى دم وى گوييم ما هنگام هلاك كسان او حاضر نبوديم و ما راست گويانيم (۴۹)

آنها نيرنگى كردند و ما نيز در آن حال كه غافل بودند تدبيرى كرديم (۵۰)

بنگر عاقبت نيرنگشان چه شد كه ما همگى شان را با قومشان هلاك كرديم (۵۱)

اينك خانه هايشان براى آن ستمها كه مى كردند خالى مانده كه در اين براى گروهى كه بدانند عبرتى است (۵۲)

و كسانى را كه ايمان داشتند و پرهيزكار بودند نجات داديم (۵۳)

«ترجمه آیات»

اين چند آيه ، اجمالى از داستان صالح پيغمبر و قومش را آورده ، و در آن جانب تهديد و انذار بر جانب بشارت و نويد غلبه دارد و اين معنا را در سابق نيز، خاطرنشان كرديم .

«وَ لَقَدْ أَرْسلْنَا إِلى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صلِحاً...يخْتَصِمُونَ»:

كلمه «اختصام» به معناى تخاصم و نزاع طرفينى است و اگر دو فريق را با صفت جمع «يختصمون» توصيف كرد، با اينكه جا داشت بفرمايد: «فريقان يختصمان» بدين جهت است كه مراد از «فريقان»، تنها دو فريق معينى نيست ، بلكه مراد از آن ، مجموع امت است و كلمه «اذا» فجائيه و به معناى ناگهان است .

و معناى آيه اين است كه : ما به سوى قوم ثمود برادر و فاميلشان صالح را فرستاديم و اميد آن مى رفت كه بر ايمان به خدا اجتماع نموده و متفق گردند و ليكن بر خلاف انتظار و بطور ناگهانى به دو فريق از هم جدا شدند، فريقى ايمان آورد، و فريقى ديگر كفر ورزيد، در باره حق با هم به نزاع و كشمكش پرداختند و هر فريقى مى گفت حق با من است .

و بعيد نيست مراد از اختصامشان با يكديگر، همان جريانى باشد كه خداى تعالى در جاى ديگر از كلام مجيدش، از آنان حكايت كرده و فرموده است : «قال الملا الذين استكبروا من قومه للذين استضعفوا لمن آمن منهم اتعلمون ان صالحا مرسل من ربه ؟ قالوا انا بما ارسل به مؤ منون ، قال الذين استكبروا انا بالذى آمنتم به كافرون»

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۳۲

از همينجا معلوم مى شود كه در حقيقت ، قوم صالح سه فريق شدند: فريقى از آنان از ايمان به خدا استكبار ورزيدند، فريق دوم طايفه اى از مستضعفين ، كه پيرو همان مستكبرين شدند، طايفه سوم ، يكدسته از مستضعفين كه به وى ايمان آوردند.

«قَالَ يَا قَوْمِ لِمَ تَستَعْجِلُونَ بِالسيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسنَةِ...»:

معناى «استعجال به سيئه قبل از حسنه»، اين است كه : قبل از رحمت الهى كه سببش ايمان و استغفار است به درخواست عذاب مبادرت كنند.

و با اين معنا روشن مى شود كه صالح اين توبيخ را وقتى كرد كه ايشان ناقه را كشته و به وى گفته بودند: «يا صالح ائتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين».

بنا بر اين ، جمله «لو لا تستغفرون اللّه لعلكم ترحمون» تحريك و تشويق به ايمان و توبه است ، تا شايد خدا به ايشان رحم كند و عذابى كه به ايشان وعده داده به وعدهاى كه دروغ نمى شود از آنان بر دارد.

«قَالُوا اطيرْنَا بِك وَ بِمَن مَّعَك قَالَ طائرُكُمْ عِندَ اللَّهِ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ»:

مقصود از «تطيّر» و «طائر» در گفتگوى صالح عليه السّلام و قوم ثمود: «قالوا اطيرنا بك و بمن معك ...»

كلمه: «اطيرنا» در اصل «تطيرنا» بوده ، كه صيغه متكلم مع الغير از باب تفعل است ، كه مصدرش تطير مى شود و تطير به معناى فال بد زدن به چيزى و شوم دانستن آن است ، خواهى پرسيد، ثلاثى مجرد آن «طير» است كه به معناى مرغ است ، پس چرا در باب تفعل معناى فال بد زدن را مى دهد؟ در جواب مى گوييم : چون مردم غالبا با مرغ فال مى زدند و لذا شوم دانستن چيزى را تطير خواندند و همچنين به طورى كه گفته اند بهره هر كسى را از شر، طائر او ناميدند.

پس اينكه مردم به صالح خطاب كردند كه «ما به تو تطير مى زنيم و به هر كس كه با توست» معنايش اين است كه : تو و هم مسلكانت را شوم مى دانيم ، چون مى بينيم از روزى كه تو قيام به دعوت خود كردى ما گرفتار محنتها و بلاها شديم ، پس هرگز به تو ايمان نمى آوريم .

صالح در پاسخ تطير آنان فرمود: «طائرتان نزد خداست» يعنى بهره تان از شر، و آن عذابى كه اعمال شما مستوجب آن است نزد خداست .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۳۳

و به همين جهت دوباره از همين گفته خود اعراض نموده فرمود: «بلكه شما مردمى هستيد كه در حال آزمايشيد»، يعنى خداوند شما را با خير و شر مى آزمايد، تا مؤمن شما از كافرتان و مطيع شما از عاصيتان ، متمايز و جدا گردد.

و معناى آيه اين است كه قوم صالح گفتند: ما به تو و به آنان كه با تو هستند فال بد مى زنيم ، و هرگز به تو ايمان نياورده ، و استغفار نمى كنيم . صالح فرمود: و طائرتان يعنى نصيبتان از شر نزد خدا است ، و آن نامه اعمال شما است و من و آنهايى كه با من هستند اثرى در شما نداريم ، تا اين ابتلاآت را به سوى شما سوق دهيم ، بلكه اين خود شماييد كه در بوته آزمايش قرار گرفتهايد و با اين ابتلاآت امتحان مى شويد، تا مؤ منتان از كافرتان جدا و مطيعتان از عاصيتان متمايز گردد.

و چه بسا بعضى گفته اند كه : طائر به معناى شر نيست ، بلكه به معناى آن علتى است كه يا به انسان خير برساند يا شر، چون قوم صالح يا همه عرب همانطور كه با طير فال بد مى زدند، با طير نيز فال خوب مى زدند، و همانطور كه بعضى مرغها را نحس مى دانستند، بعضى ديگر را نيز داراى ميمنت مى پنداشتند،

پس طائر در نزد عرب به معناى هر چيزى است كه دنبالش يا خير بياورد يا شر، همچنان كه در قرآن كريم نامه اعمال را كه يا خير است يا شر طائر خوانده و فرموده : «و كل انسان الزمناه طائره فى عنقه و نخرج له يوم القيمة كتابا» و چون آنچه از خير و شر كه به انتظار آدمى است به قضاء و حكم خداى سبحان است و در نامهاى نوشته شده است ، ناچار طائر همان كتابى خواهد بود كه مقدرات انسان در آن محفوظ شده است .

ليكن اين حرف صحيح نيست زيرا در ذيل آيه سوره اسرى آمده كه مراد از طائر نامه اعمال است ، نه كتاب مقدرات ، همچنان كه آيه بعدش كه مى فرمايد: «اقرء كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا» بر اين گفته ما دلالت مى كند.

بعضى گفته اند: معناى جمله «بل انتم قوم تفتنون» اين است كه شما مردمى هستيد كه عذاب خواهيد شد، ليكن آن معنا كه ما براى جمله مذكور كرديم مناسبتر است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۳۴

«وَ كانَ فى الْمَدِينَةِ تِسعَةُ رَهْطٍ...»:

راغب مى گويد كلمه «رهط» به معناى خويشاوندان كمتر از ده نفر است . و بعضى گفته اند تا چهل نفر را هم شامل مى شود.

بعضى ديگر گفته اند: فرق ميان رهط و كلمه «نفر» اين است كه كلمه رهط از سه و يا هفت تا ده را شامل مى شود و كلمه نفر از سه تا نه را.

و اما اينكه مراد از رهط چيست ؟ بعضى گفته اند: يعنى اشخاص و لذا تمييز براى عدد نه واقع شده ، چون معناى جمع را مى داده ، پس معلوم مى شود آنهايى كه بر سر سوگند اختلاف داشته اند نه نفر مرد بوده اند.

هم قسم شدن مفسدان براى قتل صالح «ع» و اهل او، و مكر خدا و هلاك ساختن آنان

«قَالُوا تَقَاسمُوا بِاللَّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ مَا شهِدْنَا مَهْلِك أَهْلِهِ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ»:

كلمه «تقاسم» به معناى شركت در سوگند است . و كلمه «تبييت»، به معناى سوء قصد در شب است . و كلمه «اهل» به معناى آن كسى است كه : يك خانه ، او و مثل او را در خود جمع مى كند و يا خويشاوندى و يا دين آنان را جمع مى نمايد، (پس اهل خانه و اهل دين و اهل بيت ، به معناى كسانى است كه يك خانه و يك دين و يك دودمان آنها را با هم جمع كند) و شايد مراد از «اهله» در آيه مورد بحث ، همسر و فرزندان باشد، به قرينه اينكه بعد از آن مى فرمايد: «ثم نقول لوليه ما شهدنا - آنگاه به وليش مى گوييم ما ناظر نبوديم» و جمله «و انا لصادقون» عطف است بر جمله «ما شهدنا» و در حقيقت جزو مقول قول و تتمه كلام است .

و معناى آيه اين است كه : آن جمعيتى كه فساد مى كردند به خدا سوگند خوردند و گفتند: ما شبانه او و اهل او را مى كشيم ، آنگاه صاحب خون آنان را اگر به خونخواهى برخاست و ما را تعقيب كرد، مى گوييم كه ما حاضر و ناظر در هلاكت اهل او نبوده ايم و ما راست مى گوييم ، و معلوم است كه اگر شاهد و ناظر هلاكت اهل او نباشند، شاهد هلاكت خود او هم نيستند، حالا يا به ملازمه و يا به قول بعضى به اولويت .

و چه بسا بعضى گفته اند كه جمله «و انا لصادقون » حال از فاعل در «نقول» است ، يعنى ما به وليش چنين و چنان مى گوييم ، در حالى كه در اين گفتار راستگو باشيم ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۳۵

چون ما هلاكت خودش و اهلش هر دو را شاهد بوديم : نه هلاكت اهلش ‍ به تنهايى را.

ولى اين وجه دلپسندى نيست و بيهوده خود را به زحمت انداختن است و البته وجوه ديگرى هم هست كه در آن بيش از اين وجه ، خود را به زحمت انداخته اند، در حالى كه هيچ لزومى ندارد كه جمله را حال بگيريم ، تا به زحمت بيفتيم .

«وَ مَكَرُوا مَكراً وَ مَكَرْنَا مَكراً وَ هُمْ لا يَشعُرُونَ»:

اما «مكر قوم صالح» اين بود كه - بنا بر شهادت سياق قبلى - بر قصد سوء و كشتن صالح و اهل او تواطى و اتفاق كنند و سوگند بخورند و اما مكر خداى تعالى اين بود كه - به شهادت سياق لا حق - هلاكت همه آنان را تقدير كند.

«فَانظرْ كَيْف كانَ عَاقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْنَاهُمْ وَ قَوْمَهُمْ أَجْمَعِينَ»:

كلمه «تدمير» به معناى هلاكت كردن است و چند ضمير جمع در آيه به «رهط» بر مى گردد. و اينكه فرمود: «عاقبت مكرشان اهلاك خود و قومشان بود»، جهتش اين است كه مكر آنان استدعا و اقتضاى مكر الهى را به عنوان مجازات دارد و همين مستوجب هلاكتشان و هلاكت قومشان گرديد.

«فَتِلْك بُيُوتُهُمْ خَاوِيَةَ بِمَا ظلَمُوا...»:

كلمه «خاويه» به معناى خالى است از ماده «خوى» به معناى خالى بودن ، و بقيه الفاظ آيه روشن است .

«وَ أَنجَيْنَا الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ»:

در اين آيه مؤ منين را بشارت به نجات مى دهد و اگر در رديف آن فرمود «و كانوا يتقون» براى اين است كه تقوا مانند سپر است براى ايمان و نمى گذارد ايمان لطمه بخورد، همچنان كه فرموده : «و العاقبة للمتقين» و نيز فرموده : «و العاقبة للتقوى»

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۳۶

آيات ۵۴ - ۵۸ سوره نمل

وَ لُوطاً إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفَحِشةَ وَ أَنتُمْ تُبْصِرُونَ(۵۴) أَ ئنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شهْوَةً مِّن دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تجْهَلُونَ(۵۵) فَمَا كانَ جَوَاب قَوْمِهِ إِلا أَن قَالُوا أَخْرِجُوا ءَالَ لُوطٍ مِّن قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ يَتَطهَّرُونَ(۵۶) فَأَنجَيْنَهُ وَ أَهْلَهُ إِلا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَهَا مِنَ الْغَبرِينَ(۵۷) وَ أَمْطرْنَا عَلَيْهِم مَّطراً فَساءَ مَطرُ الْمُنذَرِينَ(۵۸)

«ترجمه آیات»

و لوط (را به ياد آر) هنگامى كه به قوم خود گفت : شما كه چشم داريد (و زشتى و نتايج شوم اين كار را مى بينيد) چرا اين كار زشت را مى كنيد (۵۴)

چرا شما از روى شهوت به جاى زنان به مردان رو مى كنيد، راستى كه شما گروهى جهالت پيشهايد (۵۵)

جواب قومش جز اين نبود كه گفتند: خاندان لوط را از دهكده خويش ‍ بيرون كنيد كه آنان مردمى هستند كه پاكيزه خويى مى كنند (۵۶)

پس وى را با كسانش نجات داديم مگر زنش كه او را در رديف باقيماندگان به شمار برده بوديم (۵۷)

آنگاه بارانى عجيب بر آنان بارانديم و باران بيم يافتگان چقدر بد بود(۵۸)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۳۷
«بیان آیات»

اين آيات اجمال داستان لوط را بيان مى كند، در اين چند آيه نيز مانند آيات قبل جانب انذار و تهديد بر جانب بشارت و نويد غالب است .

حكايت اجمالى داستان دعوت لوط «ع» و تكذيب قوم او و هلاكتشان

«وَ لُوطاً إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفَاحِشةَ وَ أَنتُمْ تُبْصِرُونَ»:

اين آيه بطورى كه بعضى گفته اند: عطف است بر محل جمله «ارسلنا» در داستان سابق به فعلى كه در تقدير است و تقدير آن چنين است «و لقد ارسلنا لوطا» همچنان كه در داستان قبلى فرمود: «و لقد ارسلنا الى ثمود...».

ممكن هم هست بگوييم عطف است بر اصل داستان ، آن وقت فعل «اذكر» را در تقدير بگيريم ، يعنى «و به ياد آر لوط را كه ...» و كلمه «فاحشة» به معناى خصلتى است كه بى نهايت شنيع و زشت باشد، كه در اينجا مراد عمل زشت لواط است .

«و انتم تبصرون » يعنى اين عمل زشت را در حالى انجام مى دهيد كه مردم هم آن را مى بينند و بنا بر اين معنا، جمله مورد بحث نظير جمله «و تاتون فى ناديكم المنكر» است . بعضى هم گفته اند: مراد از آن بصيرت قلب است ، يعنى با اينكه دلتان گواه بر اين زشتى و شناعت است ، ليكن اين معنا بعيد است .


→ صفحه قبل صفحه بعد ←