تفسیر:المیزان جلد۱۰ بخش۳۷

از الکتاب
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



بعضى ديگر گفته اند: مراد همان نيروى بدنيشان است همچنانكه مى بينيم نوح (عليه السلام ) آنجا كه همين وعده را به قوم خود مى دهد مى فرمايد: «استغفروا ربكم انه كان غفارا يرسل السماء عليكم مدرارا و يمددكم باموال و بنين » ولى بعيد نيست كه بگوييم : هر دو جور زيادتى را شامل شود بهتر است.

«و لا تتولوا مجرمين » - اين جمله به منزله تفسير براى جمله: «استغفروا ربكم ثم توبوا اليه» است و چنين معنا مى دهد كه عبادت كردنتان در برابر آلهه اى كه به جاى خداى تعالى اتخاذ كرده ايد جرمى است از شما، و معصيتى است كه شما را مستوجب آن مى كند كه سخط الهى و عذابش بر شما نازل گردد و چون چنين است پس بايد هر چه زودتر از جرمى كه كرده ايد استغفار نموده و با ايمان آوردنتان به سوى خدا برگرديد تا او شما را رحم كند و ابرهاى بارنده را با باران هاى مفيد برايتان بفرستد و نيرويى بر نيروى شما بيفزايد.

از اين آيه دو نكته استفاده مى شود: يكى اينكه آيه شريفه اشعار و بلكه دلالت مى كند بر اينكه قوم هود گرفتار خشكسالى بوده اند و آسمان از باريدن بر آنان دريغ مى ورزيده و در نتيجه گرانى و قحطى در بين آنان پديد آمده بوده ، كه اين معنا هم از جمله «يرسل السماء» استفاده مى شود و هم از آيه شريفه زير كه مى فرمايد: «فلما راوه عارضا مستقبل اوديتهم قالوا هذا عارض ممطرنا بل هو ما استعجلتم به ريح فيها عذاب اليم».

نكته دوم اينكه مى فهماند ارتباطى كامل بين اعمال انسانها با حوادث عالم برقرار است ، حوادثى كه با زندگى انسانها تماس دارد، اعمال صالح باعث مى شود كه خيرات عالم زياد شود و بركات نازل گردد، و اعمال زشت باعث مى شود بلاها و محنتها پشت سر هم بر سر انسانها فرود آيد و نقمت و بدبختى و هلاكت به سوى او جلب شود، و اين نكته از آيات ديگر قرآنى نيز استفاده مى شود از آن جمله آيه زير همين مطلب را بطور صريح خاطرنشان نموده ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۴۶

مى فرمايد: «و لو ان اهل القرى امنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض » كه ما در تفسير آيات ۹۴ - ۱۰۲ سوره اعراف در جلد هشتم اين كتاب و نيز در تحت عنوان احكام اعمال در جلد دوم اين كتاب پيرامون اين مطلب بطور مفصل بحث كرديم.

جواب رد قوم هود به آن حضرت

«قَالُوا يَا هُودُ مَا جِئْتَنَا بِبَيِّنَةٍ وَ مَا نحْنُ بِتَارِكى ءَالِهَتِنَا عَن قَوْلِك وَ مَا نحْنُ لَك بِمُؤْمِنِينَ»:

هود (عليه السلام ) در آيه «يا قوم اعبدوا اللّه ما لكم من اله غيره ...» از مردمش دو چيز خواسته بود: يكى اينكه خدايان دروغين را ترك نموده و به عبادت خداى تعالى برگردند و يكتاپرست شوند،، و دوم اينكه به او ايمان بياورند و اطاعتش كنند و خيرخواهى هايش را بپذيرند. مردم در پاسخ آن جناب هر دو پيشنهادش را رد كردند، هم بطور اجمال و هم بطور تفصيلش را.

اما بيانگر رد اجمالى آنان جمله كوتاه «ما جئتنا ببينة » است كه گفته اند: تو دليل و معجزه اى بر دعوت خود ندارى تا ما ناگزير باشيم دعوت تو را بپذيريم و هيچ موجبى نيست كه گوش دادن به سخنى را كه چنين وصفى دارد بر ما واجب كند.

و اما بيانگر رد تفصيلى آنان جمله «و ما نحن بتاركى آلهتنا عن قولك » است كه گفته اند: ما دعوت تو را مبنى بر اينكه شركا و خدايان خود را به صرف دعوت تو رها كنيم نخواهيم پذيرفت ، و دعوت دوم آن جناب را مبنى بر اينكه به وى ايمان آورند و اطاعتش كنند اينطور رد كردند كه : «و ما نحن لك بمؤمنين » و با اين جمله آن جناب را از قبول هر دو خواسته اش نوميد كردند.

آنگاه براى اينكه آن جناب بطور كلى از اجابت آنان مايوس شود نظريه خود را برايش شرح داده و گفتند: «ان نقول الا اعتريك بعض الهتنا بسوء» كه كلمه «اعتراء» به معناى برخورد و اصابه است يعنى گفتند: فكر ما درباره تو جز به اين نرسيده كه بعضى از خدايان ما تو را آسيب رسانده اند و به خاطر اينكه تو به آنها توهين و بدگويى كرده اى بلايى از قبيل نقصان عقل يا ديوانگى بر سرت آورده اند و در نتيجه عقلت را از دست داده اى ، پس ديگر اعتنايى به سخنان دعوتگونه تو نيست .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۴۷

پاسخ هود به قوم خود

«قَالَ إِنى أُشهِدُ اللَّهَ وَ اشهَدُوا أَنى بَرِى ءٌ مِّمَّا تُشرِكُونَ»:

اين آيه پاسخ هود (عليه السلام ) را حكايت مى كند كه آن جناب در پاسخ ، از شركاء آنان بيزارى جسته پس تحدّى مى كند كه اگر راست مى گوييد كه شما صاحب نظر و من بى عقلم پس همه فكرهايتان را جمع كنيد و مرا از بين ببريد و مهلتم ندهيد.

پس اينكه در آغاز پاسخ فرمود: «انى برى ء مما تشركون من دونه » انشاء بيزارى است ، نه اينكه خواسته باشد از بيزارى خود خبر دهد چون در مقام بيزارى مناسب آن است كه بيزارى را انشاء كند و اين منافات ندارد كه آن جناب از سابق يعنى از اول امر نيز بيزار باشد چون به رخ كشيدن بيزارى منافات ندارد كه آن جناب در تمامى عمر گذشته اش ‍ نيز بيزار بوده باشد و اينكه فرمود: «فكيدونى جميعا ثم لا تنظرون » دو امر و نهى هستند كه در هر دوى آنها تعجيز است يعنى مى خواهد بفرمايد: آيا توانايى آن را داريد كه با من كيد كنيد و در از بين بردنم شتاب نماييد.

و اگر هود (عليه السلام ) اينطور پاسخ داد براى اين بود كه مردم ، نخست به بتهاى خود اميد ببندند كه با اين تحدّى كه آن جناب كرده زودتر بلايى بر سر او آورند و بعدا كه ببينند بتها هيچ كارى در حق آن جناب نكردند به خود بيايند و بفهمند كه بتها كمترين اثرى ندارند و اگر آنطور كه آنها معتقد بودند آلهه نامبرده قدرت و علمى مى داشتند حتما با هود كه آنطور صريح و پوست كنده از آنها بيزارى جست انتقام مى گرفتند آن هم در چنين زمينه و زمانى كه مريدان آنها به آن جناب گفتند بعضى از خدايان ما به تو آسيب رسانده و اين خود حجتى است روشن بر اينكه آن سنگ و چوبها معبود نيستند و نيز دليلى است قاطع بر اينكه بتها به آن جناب آسيب نرسانده اند و مردم بيهوده چنين خيالى كرده اند.

از سوى ديگر درباره خود كه مردمى قهرمان ، و جنگ آورانى نامدار بودند بينديشند كه ما با اينكه اين قدر نيرومند هستيم چرا نتوانستيم به آن جناب صدمه اى وارد آوريم و اگر او پيغمبرى از ناحيه خداى تعالى نبوده و در ادعايش صادق نبود و خداى تعالى او را از ناحيه خودش ‍ مصونيت نداده بود، ما بايد ميتوانستيم به آسانترين وجه و با سخت ترين شكنجه او را از بين برده و شرش را از خود دفع كنيم.

از اين بيان وجه شاهدگيرى نوح (عليه السلام ) بر بيزاريش از بت ها روشن مى شود، اما اينكه خدا را شاهد گرفت براى اين بود كه اظهار بيزاريش از صميم دل و بر وجه حقيقت باشد نه تزويق و نفاق ، و اما اينكه خود كفار را شاهد گرفت براى اين بود كه كاملا يقين به آن پيدا كنند و سپس ببينند آن جناب چه وضعى پيدا مى كند و چگونه خدايانشان سكوت مى كنند خودشان هم هيچ انتقامى از او نمى توانند بگيرند و از آزارش عاجز مى مانند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۴۸

و نيز روشن گرديد كه آن احتمالى كه بعضى از مفسرين داده و گفته اند اين سخن هود (ع ) معجزه اى بوده ، احتمال درستى است چون از ظاهر جواب بر مى آيد كه آن جناب خواسته است دليل مشركين را رد كند، آنها گفتند: «ما جئتنا ببينة » تو هيچ دليلى و معجزه اى بر دوستى دعوت خود ندارى و اين بعيد است كه هود پيغمبر (عليه السلام ) در مقام دعوت و اثبات حجيت دعوتش ، متعرض پاسخ به دليل آنان نشود، با اينكه همين تحدّى و تعجيز، خودش فى نفسه ميتوانسته آيت و نشانه اى معجزه آسا باشد، همچنانكه بيزارى از خدايان دروغين مى توانسته كشف كند از اينكه آنها خدا نيستند و از اينكه آنها هيچ آسيبى به آن جناب نرسانده اند.

پس حق مطلب اين است كه جمله «انى اشهد اللّه و اشهدوا...» هم مشتمل است بر يك حجت عقلى و دليل قاطعى بر بطلان الوهيت شركاء و هم آيتى است معجزه آسا براى صحت رسالت هود (عليه السلام).

و در اينكه فرمود: «جميعا» اشاره است به اينكه منظور آن جناب تعجيز آنها به تنهايى نبوده بلكه تعجيز آنها و بتها هر دو بوده تا دلالتش بر حقانيت خود و بطلان عقايد آنان قاطع تر باشد.

«مِن دُونِهِ فَكِيدُونى جَمِيعاً ثُمَّ لا تُنظِرُونِ...»:

از آنجا كه در امر «كيدونى » و نهى «لا تنظرون » دو احتمال مى رفته و كفار درباره آن ، دو احتمال مى داده اند: يكى اينكه آيتى باشد معجزه بر درستى رسالت آن جناب و اينكه كفار هيچ كارى به او نمى توانند بكنند، و ديگر اينكه آن جناب از ايشان ترسى ندارد هر چند كه آنها قادر باشند به اينكه او را طبق دستور خودش از بين ببرند و مهلتش ندهند ولى اين قدرتشان او را نمى ترساند و نمى تواند او را تسليم كند و خلاصه خواسته باشد همان پيشنهادى را بكند كه ساحران زمان فرعون كرده و به فرعون گفتند: «فاقض ما انت قاض انما تقضى هذه الحيوة الدنيا».

لذا هود براى اينكه احتمال دوم را نفى كند دنبال جمله «فكيدونى ولا تنظرون » اضافه كرد كه : «انى توكلت على اللّه ربى و ربكم» من در كار خودم بر خدا توكل كرده ام كه مدبر امر من و شما است و براى اينكه بفهم اند شما هيچ كارى نمى توانيد به من بكنيد

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۴۹

- نه اينكه مى توانيد ولى من نمى ترسم - اضافه كرد: «ما من دابة الا هو اخذ بناصيتها ان ربى على صراط مستقيم » و فهمانيد كه من در توكل كردنم به خدا، پيروزم ، چون خداى تعالى محيط بر كار من و شما است و او شما را هلاك مى كند نه مرا زيرا او بر صراط مستقيم است يعنى در برخورد حق با باطل همواره سنتش يك سنت بوده و آن عبارت بوده از يارى كردن حق و غلبه دادن آن بر باطل.

پس بيزارى آن جناب از بت هاى مشركين و تعجيزشان با جمله «فكيدونى و لا تنظرون » در حالى كه آنان مردمى نيرومند بودند و اينكه با اين تعجيز مع ذلك در كمال عافيت و سلامت در بين آنان رفت و آمد مى كرده نه از ناحيه آنان آسيبى ديده و نه از ناحيه خدايان آنان ، خود آيتى بوده معجزه و حجتى بوده آسمانى بر اينكه آن جناب رسول و فرستاده اى از ناحيه خداى تعالى به سوى آنان بوده است.

«ما من دابة الا هو اخذ بناصيتها ان ربى على صراط مستقيم » - كلمه «دابه » به معناى هر جنبنده و جاندارى است كه روى زمين حركت و جنبشى دارد، و شامل تمامى حيوانات مى شود، «و گرفتن به ناصيه » (سوى جلوى سر) كنايه است از كمال تسلط و نهايت قدرت ، و بر صراط مستقيم بودن خداى تعالى به معناى اين است كه او سنتش در ميان مخلوقات يك سنت ثابت است و هرگز، تغيير نمى كند و آن اين است كه امور را بر يك منوال يعنى بر منوال عدل و حكمت تدبير كند و چون چنين است پس او همواره حق را به كرسى مى نشاند و باطل را هر جا كه با حق در بيفتد رسوا مى سازد.

پس معناى آيه اين شد كه : من بر اللّه توكل مى كنم كه رب من و رب شما است ، او است كه مى تواند حجتى را كه به شما القاء كردم (و آن حجت اين بود كه علنا از آلهه شما بيزارى جستم و اعلام كردم كه نه شما با همه زور و قلدريتان مى توانيد به من آسيبى برسانيد و نه آلهه شما) به ثمر برساند چون او است تنها مالك و صاحب سلطنت بر من و بر شما و بر هر جنبنده ، و سنت او عادله و تغيير ناپذير است پس به زودى دين خود را يارى نموده و مرا از شر شما حفظ مى كند.

هود (عليه السلام ) در اين گفتار خود گفت : «پروردگار من بر صراط مستقيم » است و نگفت «پروردگار من و شما» با اينكه قبلا گفته بود: «توكل من بر پروردگار من و شما است »، علت اين آن است كه مقام آن سخن و اين سخن دو مقام است در اينجا هود (عليه السلام ) در مقام دعا به جان خود و عليه قوم خويش است ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۵۰

در مقامى است كه توقع دارد خداى تعالى او را از شر آنان حفظ كند و لازم است خداى تعالى را به عنوان رب و مدبر امور خود ياد كند به خلاف قومش كه خدا را رب خود نمى دانستند، پس مناسب همين بود كه خداى تعالى را رب خود بشمارد و به رابطه عبوديتى كه بين خود و ربش برقرار است تمسك بجويد تا توقعش برآورده شود به خلاف آن مقامى كه در آن مقام مى گفت : «توكلت على اللّه ربى و ربكم» كه در آنجا مى خواست عموميت سلطنت الهى و احاطه قدرتش را برساند.

«فَإِن تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُكم مَّا أُرْسِلْت بِهِ إِلَيْكمْ»:

معناى اين سخن هود «ع» به قوم خود كه گفت: «و يستخلف ربى قوما غيركم و لاتضرونه شيئا»

اين قسمت از كلام هود (عليه السلام ) به آخر جدال كفار نظر دارد كه گفتند: «ان نقول الا اعتريك بعض الهتنا بسوء» كه از آن به دست مى آيد قوم هود خواسته اند بطور قطع بگويند كه ايمان نخواهند آورد و بر انكار خود دوام و استمرار خواهند داد.

و معناى جمله اين است كه: اگر از ايمان آوردن به من اعراض مى كنيد و به هيچ وجه حاضر نيستيد امر مرا اطاعت كنيد، ضررى به من نمى زنيد زيرا من وظيفه الهى خود را انجام داده و رسالت پروردگارم را ابلاغ نمودم ، و حجت بر شما تمام شده و نزول بلا بر شما حتمى گشت .

«يَستَخْلِف رَبى قَوْماً غَيرَكمْ وَ لا تَضرُّونَهُ شيْئاً إِنَّ رَبى عَلى كلِّ شىْءٍ حَفِيظٌ»:

اين قسمت از كلام هود (عليه السلام ) تهديد قوم و اعلام به آثار سوئى است كه جرم آنان به دنبال دارد، چون آن جناب قبلا به آنان وعده داده بود كه اگر از خداى تعالى طلب مغفرت كرده و به سوى او برگردند، ابر آسمان را مامور مى كند تا بر آنان ببارد و نيرويى بر نيروى آنان مى افزايد، و نهيشان كرده بود از اينكه از قبول دعوتش سر برتابند و به جرم شرك خود ادامه دهند كه در اين كار عذابى شديد هست.

اينك در اين جمله مورد بحث مى فرمايد: اگر روى برتابيد علاوه بر آنچه گفته شد، خداى تعالى شما را از بين مى برد و قومى ديگر خلق مى كند كه جاى شما را بگيرند و مانند شما نباشند و خلفاى خدا در زمين باشند چون انسان خليفه خدا در زمين است همچنانكه خودش فرمود: انى جاعل فى الارض خليفة ، خود هود (عليه السلام ) نيز براى قومش بيان كرده بود كه آنان خلفاى روى زمين بعد از قوم نوحاند و خداى تعالى در كلام مجيدش اين بيان آن جناب را آورده و فرموده است: «و اذكروا اذ جعلكم خلفاء من بعد قوم نوح و زادكم فى الخلق بصطة...».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۵۱

و از ظاهر سياق و زمينه كلام بر مى آيد كه جمله خبريه «و يستخلف ربى ...» عطف باشد به جمله اى مقدر و تقدير كلام چنين باشد: «و سيذهب بكم ربى و يستخلف قوما غيركم - بزودى پروردگار من، شما را از بين مى برد و قومى ديگر را غير شما جانشين مى سازد»، همچنانكه در آيه زير كه در چنين زمين هاى قرار دارد جمله تقديرى در اينجا را ظاهر ساخته ، فرموده: «ان يشا يذهبكم و يستخلف من بعدكم ما يشاء».

«و لا تضرونه شيئا» - از ظاهر سياق برمى آيد كه اين جمله تتمه جمله قبل باشد و معناى مجموع دو جمله چنين باشد كه : شما نمى توانيد به خداى تعالى هيچگونه ضررى از قبيل فوت كردن چيزى از او و يا غير آن برسانيد، اگر او اراده كرده باشد كه شما را هلاك كند نه هلاكت شما چيزى از خواسته هاى او را از او فوت مى كند و نه عذابتان «ان ربى على كل شى ء حفيظ» براى اينكه پروردگار من مسلط بر هر چيز و حافظ آن است نه چيزى از علم او پنهان مى ماند و نه چيزى از حيطه قدرت او بيرون گشته ، از او فوت مى شود.

اين بود نظر ما در تفسير اين آيه ولى مفسرين ديگر وجوهى ديگر ذكر كرده اند كه چون بعيد از صواب بود از نقل آن وجوه صرف نظر كرديم.

«وَ لَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نجَّيْنَا هُوداً وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِّنَّا وَ نجَّيْنَاهُم مِّنْ عَذَابٍ غَلِيظٍ»:

منظور از آمدن امر، در جمله «همين كه امر ما آمد» نازل شدن عذاب است و به وجهى دقيق تر صدور امر الهى است كه به دنبال آن قضاء فصل و حكم نهايى براى جدا سازى بين يك رسول و قومش ‍ صادر مى گردد همچنانكه در آيه زير درباره قضاء فصل فرموده «و ما كان لرسول ان ياتى باية الا باذن اللّه فاذا جاء امر اللّه قضى بالحق و خسر هنالك المبطلون».

«برحمة منا» - ظاهرا مراد از اين رحمت ، آن رحمت عمومى كه كل جهان را فرا گرفته نباشد بلكه مراد رحمت خاصه الهى باشد كه مخصوص بندگان مومن او است ، بندگانى كه موجب شده اند تا خدا آنان را در دينشان يارى دهد و از شمول غضب الهى و عذاب ريشه كن كننده نجاتشان بخشد همچنانكه در آيه زير درباره اين رحمت فرموده : «انا لننصر رسلنا و الذين امنوا فى الحيوة الدنيا و يوم يقوم الاشهاد».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۵۲

«و نجيناهم من عذاب غليظ» - از ظاهر سياق بر مى آيد كه منظور از اين عذاب غليظ، همان عذابى است كه كفار قوم هود (عليه السلام ) را به كام خود كشيد، در نتيجه جمله مورد بحث از قبيل عطف تفسير است نسبت به جمله قبلش . ولى بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از آن ، عذاب آخرت است ، ليكن اين نظريه خيلى قابل اعتنا نيست.

«وَ تِلْك عَادٌ جَحَدُوا بِئَايَاتِ رَبهِمْ وَ عَصوْا رُسلَهُ وَ اتَّبَعُوا أَمْرَ كلِّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ ...»:

و در اين دو آيه دو بار از داستان قوم عاد خلاصه گيرى شده ، بار اول خلاصه گيرى كرده و فرمود: «و تلك عاد جحدوا بايات ربهم و عصوا رسله ... و يوم القيامة » قوم عاد، آيات پروردگار خود را كه همه حكمت و موعظت بود انكار كردند و نيز معجزه اى كه راه رشد را بر ايشان روشن ساخته و حق را از باطل برايشان مشخص مى كرد حاشا نمودند با اينكه علم به حقانيت آن پيدا كردند و تلخيص بار دوم از كلمه «الا ان عادا» شروع مى شود كه ان شاء اللّه به آن مى رسيم.

عصيان در برابر يك پيغمبر، عصيان در برابر همه پيامبران است

قوم عاد علاوه بر انكار آيات مشتمل بر حكمت و موعظت و انكار معجزه اى كه - گفتيم - راه رشد را بر ايشان روشن مى ساخت ، رسولان پروردگار خود كه عبارت بودند از هود و انبياء قبل از آن جناب را نيز عصيان نمودند، خواهيد پرسيد كه قوم هود همزمان با انبياء قبل از خود نبودند چطور آنان را عصيان كردند؟

در پاسخ مى گوييم : عصيان يك پيغمبر، عصيان همه پيغمبران است براى اينكه دعوت همه انبياء به يك دين است ، پس قوم هود اگر شخص هود پيغمبر (عليه السلام ) را عصيان كردند با عصيان كردن او ساير انبياء را نيز عصيان كرده اند و اين مطلب از ظاهر كلام خداى تعالى در مواضعى ديگر نيز استفاده مى شود، مانند آيه شريفه «كذبت عاد المرسلين اذ قال لهم اخوهم هود الا تتقون » كه صريحا مى فرمايد: عصيانشان نسبت به هود، عصيان همه مرسلين بود.

و آيه زير نيز اگر به صراحت آيه قبل دلالت ندارد، ليكن اشعار بر مطلب ما دارد، كه مى فرمايد: «و اذكر اخا عاد اذ انذر قومه بالاحقاف و قد خلت النذر من بين يديه و من خلفه».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۵۳

البته احتمال هم دارد كه قوم عاد غير از جناب هود (عليه السلام )، پيغمبران ديگرى نيز داشته اند كه قبل از هود و بعد از جناب نوح (عليه السلام ) در بين آنان مبعوث شده باشد ولى قرآن كريم نام آنان را نبرده باشد و ليكن سياق آيات با اين احتمال مساعد نيست.

«و اتبعوا امر كل جبار عنيد» -، دستورات هر جبار و زورگوى عنيدى را كه داشتند پيروى كردند و همين گوش به فرمان جباران بودن ، آنان را از پيروى هود (عليه السلام ) و پذيرفتن دعوتش باز داشت ، و كلمه «جبار» به معناى گردن كلفتى است كه با اراده خود بر مردم غالب گشته و آنان را اجبار مى كند تا مطابق دلخواه او عمل كنند، و كلمه «عنيد» به معناى كسى است كه عناد و زير بار حق نرفتنش شديد و بسيار باشد،

سه خصلت قوم هود: انكار آيات الهى، نافرمانى انبياء و اطاعت از جباران

پس اين قسمت از آيه آن خلاصه گيرى نوبت اول بوده كه گفتيم در دو آيه مورد بحث از سرگذشت هود (عليه السلام ) و قومش شده و حاصلش ‍ اين است كه قوم هود گرفتار سه خصلت نكوهيده بودند، يكى انكار آيات الهى ، دوم نافرمانى انبياء و سوم اطاعت كردن از جباران .

خداى تعالى سپس وبال امر آنان را بيان كرده ، مى فرمايد: «و اتبعوا فى هذه الدنيا لعنة و يوم القيامة» يعنى به خاطر آن سه خصلت نكوهيده ، لعنت در همين دنيا و در قيامت دنبالشان كرد و از رحمت خدا دور شدند، مصداق اين لعن همان عذابى بود كه آنقدر تعقيب شان كرد تا به آنها رسيد و از بينشان برد، ممكن هم هست مصداقش آن گناهان و سيئاتى باشد كه تا روز قيامت عليه آنان در نامه اعمالشان نوشته مى شود و تا قيامت هر مشركى پيدا شود و هر شركى بورزد، گناهش به حساب آنان نيز نوشته مى شود چون سنتگذار كفر بودند، همچنانكه قرآن كريم درباره همه سنتگذاران فرموده : «و نكتب ما قدموا و آثارهم».

بعضى از مفسرين جمله مورد بحث را اينطور معنا كرده اند كه : نتيجه آن خصلتهاى نكوهيده شان اين شد كه هر انسانى كه بعد از آن قوم آمد و از سرگذشت آنان خبردار شد و آثار آنها را ديد و يا پيامبران بعد، سرگذشت آنان را برايش بازگو كردند لعنتشان كرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۵۴

اين معناى لعنتشان در دنيا بود و اما لعنتشان در روز قيامت مصداقش ‍ عذاب جاودانهاى است كه در آن روز گريبانشان را مى گيرد چون روز قيامت روز جزا است نه جز آن.

و در اينكه بعد از جمله «و اتبعوا - پيروى كردند» تعبير «و اتبعوا - دنبال شدند» را آورد لطفى است كه بر كسى پوشيده نيست.

«أَلا إِنَّ عَاداً كَفَرُوا رَبهُمْ أَلا بُعْداً لِّعَادٍ قَوْمِ هُودٍ»:

يعنى آگاه باشيد كه قوم عاد به پروردگار خود كافر شدند، بنابراين ، منصوب شدن كلمه «ربهم » در آيه به خاطر اين است كه حرف جر «با» از آن حذف شده ، و به اصطلاح اهل ادب ، منصوب به خاطر نزع خافض است ، و اين جمله خلاصه گيرى نوبت دوم است . كه قبلا به آن اشاره نموديم چون با اين جمله خلاصه گيرى نوبت اول مجددا خلاصه گيرى مى شود و جمله «الا ان عادا كفروا ربهم» خلاصه جمله «و تلك عاد جحدوا بايات ربهم و عصوا رسله و اتبعوا امر كل جبار عنيد» است ، و جمله «الا بعدا لعاد قوم هود» خلاصه جمله «و اتبعوا فى هذه الدنيا لعنة و يوم القيمة» است.

و با اين جمله ، نظريه اى كه درباره لعنت در جمله سابق هست تاءييد مى شود و آن نظريه اى است كه مراد از لعنت ، لعنت الهى و دورى از رحمت خدا است نه لعنت مردم (به شهادت اينكه در جمله مورد بحث كه خلاصه گيرى جمله سابق است كه در مقابل كلمه لعنت فرموده : «الا بعدا لعاد قوم هود - آگاه باشيد كه دورى از رحمت خدا نصيب عاد، قوم هود شد».

پس اينكه بعضى گفتند مراد از لعنت ، لعنت آيندگان از بشر است ، درست نيست ) و مناسب با اين بيان هم يا وجه اول است كه مصداق لعنت را عبارت مى دانست از عذاب الهى و يا وجه دوم است كه عبارت مى دانست از آثارى كه شرك آنان در بشريت باقى گذاشت و مخصوصا وجه دوم مناسبتر است ، اما وجه سوم كه مراد لعنت مردم باشد هيچ تناسبى با آن ندارد.

بحث روايتى: (رواياتى ذیل آیات گذشته)

در تفسير عياشى از ابى عمرو سعدى روايت آورده كه گفت : على بن ابيطالب (عليه السلام ) در تفسير جمله «ان ربى على صراط مستقيم » فرمود: يعنى پروردگار من بر حق است به اين معنا كه احسان را با احسان جزاء مى دهد و عمل بد را با كيفر، و از هر كس كه بخواهد عفو مى كند و مى آمرزد، به راستى كه خداى تعالى منزه و متعالى است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۵۵

مؤلف : توضيح اين حديث در سابق گذشت و در روايات وارده از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) نيز آمده كه خانه ها و بلاد قوم عاد در بيابان بود و داراى زراعتى گسترده و باغ هاى خرما بودند، عمرهايى طولانى و هيكل هايى بلند داشتند و بتان را مى پرستيدند، خداى تعالى جناب هود (عليه السلام ) را به سوى آنان مبعوث كرد تا به اسلام و خلع شركائى كه براى خدا درست كرده بودند دعوتشان كند، مردم زير بار نرفته و به آن جناب ايمان نياوردند، در نتيجه خداى تعالى آسمان را از باريدن باران بر آنان بازداشت ، هفت سال باران بر آنان نباريد تا دچار قحطى شدند...

مساءله نيامدن باران براى قوم عاد از طرق اهل سنت از ضحاك نيز روايت شده كه او گفته است : سه سال باران نباريد، هود به مردم فرمود: «استغفروا ربكم ثم توبوا اليه يرسل السماء عليكم مدرارا - از پروردگارتان طلب مغفرت نموده پس از شرك ورزيدن توبه كنيد تا خدا باران را به سوى شما گسيل دارد» اما آنها زير بار نرفتند و همچنان به شرك خود ادامه دادند. و در سابق خود نيز گفتيم كه آيات مورد بحث خالى از اشاره به چنين وضعى نيست.

اين را هم بايد دانست كه روايات درباره داستان هود و عاد بسيار وارد شده اما مشتمل بر امورى است كه به هيچ راهى نمى توان اصلاحش ‍ كرد، نه از طريق قرآن كريم و نه از طريق عقل و اعتبار، و به همين جهت از ذكر آن روايات صرفنظر كرديم.

و نيز اخبارى ديگر از طرق شيعه و اهل سنت آمده كه بيانگر وضع باغى است كه در اين قوم بوده و مردى به نام «شداد» پادشاه آنان آن را پديد آورده بودند و اين روايات همان است كه در تفسير آيه شريفه «ارم ذات العماد التى لم يخلق مثلها فى البلاد» وارد شده و به زودى در تفسير سوره فجر درباره بى اعتبار بودن آن روايات بحث خواهيم كرد. ان شاء اللّه تعالى.

گفتارى پيرامون داستان هود، قوم عاد، تكذيب هود و نزول عذاب

۱ - عاد، قوم هود: اما قوم او مردمى عرب از انسانهاى ما قبل تاريخ بوده و در جزيره زندگى مى كرده اند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۵۶

و آنچنان منقرض شده اند كه نه خبرى از آنها باقى مانده و نه اثرى ، و تاريخ از زندگى آنان جز قصه هايى كه اطمينانى به آنها نيست ضبط نكرده و در تورات موجود نيز نامى از آن قوم برده نشده است.

و آنچه قرآن كريم از سرگذشت اين قوم آورده چند كلمه است : يكى اينكه قوم عاد، (كه چه بسا از آنان به تعبير عاد اولى نيز تعبير شده ، و از آن به دست مى آيد كه عاد دومى نيز بوده ) مردمى بوده اند كه در احقاف زندگى مى كردند و «احقاف » كه جمع «حقف » (شنزار و ناهموار) است و در كتاب عزيز خدا نامش آمده ، بيابانى بوده بين عمان و سرزمين مهره (واقع در يمن و بعضى گفته اند: بيابان شنزار ساحلى بوده بين عمان و حضر موت و مجاور سرزمين ساحلى شجر.

و ضحاك گفته : احقاف نام كوهى است در شام . و اين نام در سوره احقاف ، آيه ۲۱ آمده و از آيه شريفه ۶۹ از سوره اعراف و آيه ۴۶ سوره ذاريات برمى آيد كه اين قوم بعد از قوم نوح بوده اند.

و از آيه ۲۰ سوره قمر، آيه ۷ سوره الحاقه استفاده مى شود كه : آنها مردمى بوده اند بلند قامت چون درخت خرما، و از آيه ۶۹ سوره اعراف برمى آيد كه : مردمى بوده اند بسيار فربه و درشت هيكل ، و از آيه ۱۵ سوره سجده و آيه ۱۳۰ سوره شعراء برمى آيد: مردمى بوده اند سخت نيرومند و قهرمان ، و از آيات سوره شعراء و سوره هايى غير آن بر مى آيد كه:

اين قوم براى خود تمدنى داشته و مردمى مترقى بوده اند داراى شهرهايى آباد و سرزمينى حاصلخيز و پوشيده از باغها و نخلستان ها و زراعت ها بوده اند و در آن عصر مقامى برجسته داشته اند و در پيشرفتگى و عظمت تمدن آنان همين بس كه در سوره فجر درباره آنان فرموده : «الم تر كيف فعل ربك بعاد ارم ذات العماد التى لم يخلق مثلها فى البلاد».

و اين قوم بطور دوام ، غرق در نعمت خدا و متنعم به نعم او بودند تا اينكه وضع خود را تغيير دادند و مسلك بت پرستى در بينشان ريشه دوانيده و در هر مرحله اى براى خود بتى به عنوان سرگرمى ساختند و در زير زمين مخزنهاى آب درست كردند به اميد اينكه جاودانه خواهند بود،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۵۷

و طاغيان مستكبر خود را اطاعت مى كردند، خداى تعالى به خاطر همين انحرافهايشان برادرشان هود (عليه السلام ) را مبعوث كرد تا به سوى حق دعوتشان نموده ، و ارشادشان كند به اينكه : خداى تعالى را بپرستند و بتها را ترك گويند و از استكبار و طغيان دست برداشته به عدل و رحمت در بين خود رفتار كنند.

هود (عليه السلام ) در پند و اندرز آنان نهايت سعى را كرد و خيرخواهى خود را به همه نشان داد، راه را برايشان روشن و از بيراهه مشخص كرد و هيچ عذرى براى آنان باقى نگذاشت ، با اين حال مردم خيرخواهى آن جناب را با اباء و امتناع مقابله كردند و با انكار و لجبازى با او روبرو شدند، و بجز عده كمى ايمان نياوردند و اكثريت جمعيت بر دشمنى و لجبازيهاى خود اصرار ورزيدند و نسبت سفاهت و ديوانگى به آن حضرت دادند، و اصرار و پافشارى كردند كه آن عذابى كه ما را از آن مى ترسانى و به آن تهديد مى كنى بياور، آن جناب در پاسخ اين اصرار و شتابزدگى آنان مى فرمود: «انما العلم عند اللّه و ابلغكم ما ارسلت به و لكنى اريكم قوما تجهلون».

چيزى نگذشت كه خداى تعالى عذاب را بر آنان نازل كرد به اين صورت كه بادى عقيم از باران (باد بدون باران ) به سوى آنها گسيل داشت ، بادى كه در سر راه خود هيچ چيزى بر جاى نگذاشت ، همه را مانند استخوان پوسيده كرد، بادى صرصر (داراى صدايى مهيب ) و در ايامى نحس به مدت هفت شب و هشت روز پشت سر هم وزيد كه اگر آنجا بودى ، مى ديدى كه مردم به حال غش افتاده اند، گويى تنه هاى خرماى سرنگون شده اند، بادى كه مردم بلند بالاى آن قوم را مانند نخل منقعر (كنده شده ) از جاى مى كند.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←