الكهف ٨٦

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۱ دی ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۱۲ توسط 127.0.0.1 (بحث) (افزودن جزییات آیه)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
کپی متن آیه
حَتَّى‌ إِذَا بَلَغَ‌ مَغْرِبَ‌ الشَّمْسِ‌ وَجَدَهَا تَغْرُبُ‌ فِي‌ عَيْنٍ‌ حَمِئَةٍ وَ وَجَدَ عِنْدَهَا قَوْماً قُلْنَا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ‌ إِمَّا أَنْ‌ تُعَذِّبَ‌ وَ إِمَّا أَنْ‌ تَتَّخِذَ فِيهِمْ‌ حُسْناً

ترجمه

تا به غروبگاه آفتاب رسید؛ (در آن جا) احساس کرد (و در نظرش مجسّم شد) که خورشید در چشمه تیره و گل‌آلودی فرو می‌رود؛ و در آن جا قومی را یافت؛ گفتیم: «ای ذو القرنین! آیا می‌خواهی (آنان) را مجازات کنی، و یا روش نیکویی در مورد آنها انتخاب نمایی؟»

|تا آن‌گاه كه به غروبگاه خورشيد رسيد، به نظرش آمد كه خورشيد در چشمه‌اى گل‌آلود و سياه غروب مى‌كند، و نزديك آن قومى را يافت. گفتيم: اى ذو القرنين! يا [اينان را] عقوبت مى‌كنى يا ميانشان [روش‌] نيكويى پيش مى‌گيرى [اختيار با توست‌]
تا آنگاه كه به غروبگاه خورشيد رسيد، به نظرش آمد كه [خورشيد] در چشمه‌اى گِل‌آلود و سياه غروب مى‌كند، و نزديك آن طايفه‌اى را يافت. فرموديم: «اى ذوالقرنين، [اختيار با توست‌] يا عذاب مى‌كنى يا در ميانشان [روش‌] نيكويى پيش مى‌گيرى.»
تا هنگامی که (در سیر خود) به مغرب رسید خورشید را (که در دریای محیط غروب می‌کرد) چنین یافت که در چشمه آب تیره‌ای رخ نهان می‌کند و آنجا قومی را یافت که (چون کافر بودند) به ذوالقرنین دستور دادیم که درباره این قوم یا قهر و عذاب (اگر ایمان نیاوردند) یا لطف و رحمت (اگر ایمان آرند) به جای آور.
تا زمانی که به محل غروب خورشید رسید [منظره غروب] خورشید را چنین یافت که در چشمه ای گرم و لجن آلود غروب می کند، و نزد آن قومی را یافت [که فساد و ستم می کردند]. گفتیم: ای ذوالقرنین! یا [این قوم را به کیفر فساد و ستمشان] عذاب می کنی و یا در میانشان شیوه ای نیک در پیش می گیری.
تا به غروبگاه خورشيد رسيد. ديد كه در چشمه‌اى گِل‌آلود و سياه غروب مى‌كند و در آنجا مردمى يافت. گفتيم: اى ذوالقرنين، مى‌خواهى عقوبتشان كن و مى‌خواهى با آنها به نيكى رفتار كن.
تا آنکه به سرزمین مغرب [خورشید] رسید و چنین یافت که در چشمه‌ای گل‌آلود [و گرم‌] غروب می‌کند و در نزدیکی آن قومی را یافت گفتیم ای ذوالقرنین [اختیار با توست‌] یا آنان را عذاب می‌کنی، یا با آنان نیکی می‌کنی‌
تا چون به جاى فروشدن خورشيد رسيد آن را چنين يافت كه در چشمه‌اى- يا دريايى- گِل‌آلود فرو مى‌رود و نزديك آن قومى را يافت. گفتيم- به او الهام كرديم- اى ذو القرنين، يا اينان را عذاب مى‌كنى و يا ميانشان رفتارى نيكو پيش مى‌گيرى.
تا وقتی که به غروبگاه خورشید رسید. به نظرش آمد که آفتاب (انگار) در چشمه‌ی گِل‌آلودِ تیره رنگی فرو می‌رود، و در آنجا گروهی (متمرّد کافر) را یافت. (از راه الهام به او) گفتیم: ای ذوالقرنین! (یکی از دو کار، درباره‌ی ایشان روا دار:) یا آنان را (در صورت ایمان نیاوردن، با کشتن) عذاب می‌دهی، و یا این که نسبت بدیشان خوبی می‌کنی (و در صورت ایمان آوردن از آنان گذشت می‌نمائی و به ارشاد ایشان همّت می‌گماری).
تا آن‌گاه که به غروب‌گاه خورشید رسید (و) آن را (چنان) یافت که در چشمه‌ای گل‌آلود و سیاه غروب می‌کند. و نزد آن طایفه‌ای را یافت. گفتیم: «ذوالقرنین! (اختیار با توست) یا عذاب(شان) کنی، یا در میانشان (روش) نیکویی پیش گیری.»
تا گاهی که رسید فرودگاه خورشید را یافتش فرو می‌رود در چشمه گل آلودی و یافت نزد آن گروهی را گفتیم ای ذوالقرنین آیا یا شکنجه می‌کنی و یا برمی‌گیری در ایشان نکوئی را

Until, when he reached the setting of the sun, he found it setting in a murky spring, and found a people in its vicinity. We said, “O Zul-Qarnain, you may either inflict a penalty, or else treat them kindly.”
ترتیل:
ترجمه:
الكهف ٨٥ آیه ٨٦ الكهف ٨٧
سوره : سوره الكهف
نزول : ٧ بعثت
اطلاعات آماری
تعداد کلمات : ٢٧
تعداد حروف :

معنی کلمات و عبارات

«مَغْرِبَ»: مراد غرب جهان معمور آن روزی است. «عَیْنٍ»: چشمه. «حَمِئَةٍ»: لجنزار سیاه و بدبو. آب گِل‌آلودِ تیره‌رنگ. «تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ»: مراد غروب ظاهری خورشید در آن سوی دریا یا اقیانوس است که انگار آفتاب به ژرفای آب فرو می‌رود و در آن می‌غنود. «حُسْناً»: خوبی و نیکی.

آیات مرتبط (تعداد ریشه‌های مشترک)

تفسیر


تفسیر نور (محسن قرائتی)


حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً «86»

تا آنگاه كه به (منطقه‌ى) غروب خورشيد رسيد، چنان يافت كه آن در چشمه‌اى تيره وگل‌آلود فرو مى‌رود ونزد آن قومى را يافت. گفتيم: اى ذوالقرنين! يا آنها را عذاب مى‌كنى يا ميان آنان راه نيكى پيش مى‌گيرى (وهمه را مى‌بخشايى).

نکته ها

«حَمِئَةٍ»، به گل سياه بدبو، لجن و گل داغ گفته مى‌شود.

پیام ها

1- پيامبران و اولياى الهى براى حل مشكلات ونجات مردم، شخصاً قيام و اقدام مى‌كردند و تنها به دعا اكتفا نمى‌كردند. «بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ»

2- جهانگردىِ با شناخت وهدف، مورد تأييد است. حَتَّى إِذا بَلَغَ‌ ...

3- ذوالقرنين پيامبر بود. زيرا مورد خطاب الهى قرار گرفته است. «قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ»

4- گاهى بايد به مديران ورهبران اختياراتى را تفويض كرد. إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا ...

(اولياى خدا از سوى پروردگار، داراى اختياراتى هستند.)

5- كفر در مغرب زمين، سابقه‌اى بس طولانى دارد. وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً ... أَنْ تُعَذِّبَ‌

6- پيامبران نبايد از مردم فاصله بگيرند. «تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً»

تفسير نور(10جلدى)، ج‌5، ص: 220

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً (86)

حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ‌: تا زمانى كه رسيد به محل فرو رفتن آفتاب، يعنى نهايت عمارت مغرب زمين. وَجَدَها تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ: يافت آفتاب را به مشاهده و نظر خود فرو مى‌رفت در چشمه گرمى. يا آب تيره سياه بواسطه كثرت آنچه در آنست از حماة سوداء.


«1» تفسير برهان ج 2 ص 484، بنقل از اختصاص شيخ مفيد.

جلد 8 - صفحه 110

أبو ذر غفارى گويد: من خدمت حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله بودم وقت غروب آفتاب، فرمود: اى اباذر، دانى آفتاب كجا فرو مى‌رود؟ گفتم: خدا و رسول داناترند. فرمود: فرو مى‌رود در چشمه گرم‌ «1».

ابن عمر نيز نقل نموده كه حضرت رسول در وقت غروب آفتاب نگريست فرمود: انّها تغرب فى نار اللّه الحمئة الحامئة بعد فرمود: اگر نه آنست كه خداى نگاه مى‌دارد آفتاب را، هر آينه هر چه در زمين بودى از حرارت آن بسوختى‌ «2». و مراد آن است كه به نظر بيننده آيد كه آفتاب در چشمه فرو رود چنانچه كسى كه در دريا باشد گمان كند كه آفتاب در دريا غروب كند و از آن طلوع نمايد. و ذو القرنين چون به ساحل بحر محيط رسيد، غروب آفتاب را بدين هيئت يافت، به سبب آنكه منظرگاه او غير از آب چيز ديگرى نبود و لذا گفت: «وجدها تغرب» و نگفت «كانت تغرب» عياشى- از حضرت امير المؤمنين عليه السلام «فى عين حامية» در درياى نزديك شهر طرف مغرب، يعنى جابلقا «3».

خلاصه چون بدانجا رسيد: وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً: و يافت نزديك آن چشمه بر ساحل درياى محيط غربى گروهى را كه ناسك گويند. قومى بودند بت‌پرست، سبز چشم، سرخ موى، قوى تن با هيبت، لباس آنها پوست حيوانات و طعامشان گوشت وحوش جانورانى آبى. قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ‌: فرموديم ما اى ذو القرنين. مراد وحى است اگر پيغمبر بوده، و الهام است اگر غير پيغمبر بوده، مانند «وَ أَوْحَيْنا إِلى‌ أُمِّ مُوسى‌» يعنى الهام فرموديم او را يا به لسان پيغمبر آن زمان. و ممكن است كه در خواب به او نموده باشند. به هر تقدير ما او را گفتيم. امّا أَنْ تُعَذِّبَ‌: يا اينكه عذاب مى‌كنى اين قوم را، يعنى مى‌كشى آنها را اگر ايمان نيارند. وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً: و يا اينكه فرا مى‌گيرى در باب ايشان نيكوئى از ارشاد و تعليم شرايع و انواع مواسات دينيه، اگر ايمان بيارند.


«1» منهج الصادقين ج 5 ص 377.

«2» منهج الصادقين ج 5 ص 377.

«3» عياشى ج 2، ص 350، حديث 83.

جلد 8 - صفحه 111

مفسرين در ذيل اين آيه گفته‌اند: «1» آيه شريفه صريح است بر آنكه سكان آن مغرب زمين كافر بودند، پس خداى تعالى ذو القرنين را مخير نمود به حق آنها به اينكه: عذاب نمايد ايشان را بر كفر، و يا اينكه منت نهد بر آنها به عفو كردن. و اين تخيّر بنابر معنى اجتهاد نمودن در اصلح الامرين، چنانچه وجود مقدس حضرت ختمى مرتبت صلّى اللّه عليه و آله را خداوند عالميان مخير فرمود بر منت گذاشتن بر مشركين به عفو، و يا كشتن آنان. و مراد از تعذيب نزد اكثر مفسران، كشتن، و مراد از اتخاذ «حسنا» باقى گذاشتن آنان است‌ «2». و اللّه العالم.


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْراً (83) إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْ‌ءٍ سَبَباً (84) فَأَتْبَعَ سَبَباً (85) حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً (86) قالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلى‌ رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذاباً نُكْراً (87)

وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى‌ وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا يُسْراً (88)

ترجمه‌

و مى‌پرسند تو را از ذو القرنين بگو بزودى بخوانم بر شما از او حكايتى‌

همانا ما تمكّن داديم او را در زمين و داديم او را از هر چيزى وسيله‌اى‌

پس توسل جست بوسيله‌اى‌

تا وقتى كه رسيد بجاى غروب نمودن آفتاب يافت آنرا كه غروب ميكند در چشمه لاى دارى و يافت نزد آن گروهى را گفتيم اى ذو القرنين يا عذاب ميكنى ايشانرا و يا آنكه ميگيرى در آنها راه نيكوئى را

گفت امّا آنكه ستم نمود پس زود باشد كه عذاب كنيم او را پس بر گردانده شود بسوى پروردگارش و عذاب كند او را عذاب سخت بى‌مانندى‌

و امّا آنكه ايمان آورد و بجا آورد كار شايسته را پس از براى او است بپاداش، خوبى و زود باشد كه بفرمائيم او را از فرمانمان چيز آسانى.

تفسير

- در قرب الاسناد از امام كاظم عليه السّلام نقل نموده كه جمعى از يهود خواستند خدمت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم برسند بامير المؤمنين عليه السّلام عرضه داشتند و اجازه‌


جلد 3 صفحه 447

گرفتند و شرفياب شدند حضرت فرمود شما از من سؤال ميكنيد يا من بگويم گفتند شما بفرمائيد فرمود آمديد بپرسيد از ذو القرنين گفتند بلى فرمود پسرى از اهل روم بود پس پادشاه شد و در مشرق و مغرب عالم سير نمود و سدّ را بنا كرد آنها هم تصديق نمودند و قمّى ره فرموده كه چون پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قصّه حضرت موسى و خضر عليه السّلام را بپايان رسانيد از او پرسيدند آنكس كه از مشرق تا مغرب را گردش كرد كه بود و حكايتش چه بود پس اين آيات نازل شد و عيّاشى ره از امير المؤمنين عليه السّلام نقل نموده كه پرسيدند از آنحضرت از ذو القرنين فرمود بنده صالحى بود و نامش عيّاش بود اختيار فرمود او را خدا و مبعوث كرد بر جمعى از جماعت پيشينيان در ناحيه مغرب بعد از طوفان نوح پس ضربتى بسمت راست سرش زدند و مرد و بعد از صد سال خداوند او را زنده كرد و مبعوث فرمود او را بر جمعى از جماعت پيشينيان در ناحيه مشرق پس تكذيب نمودند او را و ضربتى بسمت چپ سرش زدند و مرد و بعد از صد سال خداوند او را زنده كرد و عوض آندو ضربت كه بدو طرف سرش رسيده بود خداوند دو شاخ ميان تهى در جاى آندو ضربت باو عطا فرمود كه قوّت سلطنت و علامت نبوّت او در آن دو بود پس او را بآسمان دنيا برد و تمام روى زمين و پستيها و بلنديها و راههاى آنرا براى او آشكار كرد و از مشرق تا مغرب عالم را ديد و از هر چيزى باو داد و بسبب آن حقّ و باطل را شناخت و مؤيّد فرمود او را بآن دو شاخ كه بوسيله آن كشف مينمود از آسمان و در آن بود ظلمات و رعد و برق و صاعقه براى هلاكت دشمنان و متمرّدان او پس او را بزمين فرود آورد و باو وحى فرمود كه مغرب و مشرق عالم را بگرد كه من زمين را براى تو بهم پيچيدم و مردم را ذليل تو كردم و ترس تو را در دلها انداختم و او اطاعت كرد و مشرق و مغرب عالم را مسخّر نمود و اين است معناى قول خداوند انّا مكّنّا له فى الارض تا آخر آيه و گفته‌اند او اوّل كسى بود كه بملاحظه مستور شدن دو شاخش عمامه بسر گذارد و تصوّر نشود كه شاخ عيب است و بايد پيغمبر از عيب مبرّى باشد چون ممكن است در دو جانب سرش ارتفاع مختصرى بوده كه از آن تعبير بشاخ شده چون دو جانب سر را هم قرن ميگويند بعلاوه نبوّت او هم مسلّم نيست بلكه در چند روايت معتبره از ائمه اطهار تصريح شده كه پيغمبر نبوده و شايد آنكه در بعضى از روايات ذكرى از نبوّت‌


جلد 3 صفحه 448

او شده است بملاحظه آن باشد كه باو وحى ميشد چنانچه بمادر حضرت موسى وحى شد ولى آنچه مسلّم است آنستكه مرد صالح محبوب خدا و مؤيّد بتأييدات الهى بوده و بعضى او را يكى از اوصياء شمرده‌اند و در بعضى از روايات ائمه اطهار تصريح شده كه او را ذو القرنين خواندند براى همان دو ضربتى بود كه بدو طرف سرش زدند و بعضى گفته‌اند براى آن بود كه بر مشرق و مغرب عالم مسلّط شد و دو جانب آفتاب را دو قرن آن خوانند و بعضى گفته‌اند براى آن بود كه دو قرن زندگى كرد و مردم دو دوره در زمان حيات او مردند در هر حال گفته‌اند اسم او اسكندر بود و شهر اسكندريّه را در مصر او بنا نموده ولى در روايات ائمه عليهم السلام بنام عيّاش و عبد اللّه بن ضحّاك معرّفى شده است و از ابن عباس نقل شده كه او بمكّه آمد وقتى كه حضرت ابراهيم عليه السّلام در مكّه بود و چون شنيد حضرت آنجا است پياده شد و گفت در شهرى كه حضرت ابراهيم باشد سزاوار نيست من سوار باشم و بخدمت او شتافت و حضرت باو سلام كرد و او با حضرت دست بگردن شد و معانقه نمود و اين سنّت از او باقى مانده و براى اين احتراميكه او از حضرت ابراهيم كرد خداوند ابر را در فرمان او قرار داد و اين مسخّر بودن ابر براى او در روايات ائمه اطهار هم ذكر شده است چنانچه در خرائج از امير المؤمنين عليه السّلام نقل نموده كه خداوند ابر را مسخّر او نمود و اسباب پيشرفت كار را براى او آماده فرمود و نور را براى او منبسط كرد و شب و روز براى او يكسان بود و در خواب ديد كه نزديك بآفتاب شد تا حدّى كه دو قرن شرقى و غربى او را بدست گرفت و بيدار شد و براى قومش نقل نمود و آنها او را براى اين ذو القرنين ناميدند پس دعوتشان نمود بخدا و آنها اجابت كردند و بنابر آنچه تا كنون بيان شد معلوم ميشود مراد از تمكّنى كه خدا فرموده باو دادم در زمين همان سلطنت عالمگير او است كه در بعضى روايات بآن تصريح شده و فرموده‌اند چهار نفر بودند كه تمام روى زمين را متصرّف شدند دو مؤمن و دو كافر امّا دو مؤمن حضرت سليمان بود و جناب ذو القرنين و امّا دو كافر نمرود بود و بخت النّصر و مراد از آنكه فرموده داديم باو از هر چيزى سببى همان آماده نمودن وسائل و اسباب پيشرفت كار و اراده او است يعنى باو داديم از هر چيزيكه مراد و مقصود او بود وسيله و سبب پيشرفتى از علم و قدرت و شوكت و سطوت و عزّت و ثروت و آلت و


جلد 3 صفحه 449

اسباب كار از هر باب و قمّى ره از امير المؤمنين عليه السّلام نقل نموده كه سبب بمعناى دليل است يعنى از هر قبيل و هر نوع راهنمائى باو داديم پس پيروى و متابعت و اتّخاذ نمود براى نيل بمقصود خود كه وصول بمغرب بود از ميان آن وسائل و اسباب وسيله و سببى را فاتّبع بهمزه وصل و تشديد تاء از باب افتعال نيز قرائت نموده‌اند تا وقتى كه رسيد بمنتهاى آبادى زمين از جانب مغرب كه ساحل درياى محيط باشد و اخيرا معروف باقيانوس اطلس شده بنظرش آمد كه آفتاب غروب ميكند در چشمه‌اى كه بواسطه داشتن گل سياه رنگش تار شده چون در مدّ نظرش جز آب متراكم نبود و در چنين موردى هر كس نظر كند بقرص آفتاب در حال غروب اين تصوّر برايش حاصل ميشود و در نظرش اينمعنى جلوه ميكند ولى حقيقت ندارد لذا خدا فرمود يافت آفتابرا چنين و نفرمود بود آفتاب چنين و اداء مطلب باين تعبير براى تأكيد رسيدن او بمنتهاى اراضى غرب است چون اگر بخواهند اينمعنى را ممثّل و مصوّر نمايند بغير اين تقريب و بيان ممكن نيست و بعضى بجاى حمئة حامية قرائت نموده‌اند كه بمعناى گرم است آنهم شايد بملاحظه مجرّد تصوّرى است كه براى مشاهده كننده حاصل ميشود از رفتن آفتاب در آب كه گمان ميكند آن آب براى مجاورت با آفتاب گرم است و يافت ذو القرنين در نزد آن چشمه آب جماعتى را كه كافر بودند و خطاب از جانب رب الارباب باو شد كه آنها را دو قسمت نمايد يك قسمت كه اصرار بر كفر و ضلالت دارند بكشد و يك قسمت كه قابل ارشاد و هدايتند ارشاد و هدايت فرمايد و طريقه عفو و اغماض و نيكى و احسانرا براى خود در باره آنها اتّخاذ نمايد ذو القرنين هم اطاعت نمود و عرضه داشت ما ايمان را بآنها عرضه ميداريم اگر قبول ننمودند و براى اصرار بر كفر بخودشان ستم كردند بعد از اين آنها را ميكشيم و بعذاب دنيويشان ميرسانيم پس در قيامت كه بپيشگاه الهى حاضر شوند خداوند آنها را معذّب بعذاب شديدى خواهد فرمود كه مثل و مانند نداشته باشد و آن بنقل قمّى ره از امام صادق عليه السّلام آتش جهنّم است و اگر قبول كردند و ايمان آوردند و كار خوب كردند خوب بآنها جزا داده شود و بنابراين كلمه جزاء حال يا تميز است براى الحسنى كه مبتداء موخر است و بعضى جزاء الحسنى برفع جزاء بدون تنوين قرائت نموده‌اند و بنابراين‌


جلد 3 صفحه 450

جزاء اضافه بحسنى شده و مراد آنستكه جزاء كارهاى خوب آنها داده خواهد شد و بعد از اين هم بآنها او امرى ميكنيم كه اطاعتش آسان و ميسور باشد در هر حال معلوم است كه آنها دو دسته بودند و ذو القرنين موظف بود در باره هر دسته‌اى بوظيفه مخصوصى عمل نمايد نه آنكه از ابتدا مخيّر بود در آنكه همه آنها را بكشد يا با آنها خوش رفتارى نمايد كه بعضى تصوّر نموده‌اند و تعجّب از مفسّر معاصر است كه ضمير در عندها را بآفتاب رجوع داده و استدلال نموده است بر آنكه آفتاب حقيقى نبوده بلكه تصوّرى بوده بآنكه نزد آفتاب حقيقى نميشود قومى زندگى كنند با آنكه كلمه عين نزديك بضمير است و شمس دور و با وجود اقرب ارجاع ضمير به ابعد نميشود و معنى واضح است رحمة اللّه عليه ..

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


حَتّي‌ إِذا بَلَغ‌َ مَغرِب‌َ الشَّمس‌ِ وَجَدَها تَغرُب‌ُ فِي‌ عَين‌ٍ حَمِئَةٍ وَ وَجَدَ عِندَها قَوماً قُلنا يا ذَا القَرنَين‌ِ إِمّا أَن‌ تُعَذِّب‌َ وَ إِمّا أَن‌ تَتَّخِذَ فِيهِم‌ حُسناً (86)

‌حتي‌ زماني‌ ‌که‌ رسيد بطرف‌ مغرب‌ زمين‌ يافت‌ ‌که‌ خورشيد فرو رفت‌ ‌در‌ چشمه‌ سياه‌ گل‌ آلود و يافت‌ ‌در‌ ‌آن‌ قسمت‌ قومي‌ ‌را‌ گفتيم‌ اي‌ ذي‌ القرنين‌ ‌ يا ‌ ‌آنها‌ ‌را‌ معذّب‌ و مؤاخذه‌ كن‌ و ‌ يا ‌ اينكه‌ اتخاذ كن‌ ‌در‌ ‌آنها‌ خوبي‌ ‌را‌ حَتّي‌ إِذا بَلَغ‌َ مَغرِب‌َ الشَّمس‌ِ نظر ‌به‌ اينكه‌ سه‌ ربع‌ كره‌ زمين‌ ‌در‌ آب‌ ‌است‌ و يك‌ ربع‌ بيرون‌ آنهم‌ يك‌ قسمت‌ اطراف‌ آب‌ قابل‌ سكونت‌ نيست‌ ذي‌ القرنين‌ رسيد ‌در‌ ‌آن‌ قسمت‌ طرف‌ مغرب‌ زمين‌ ‌که‌ قابل‌ سكونت‌ هست‌ و چون‌ كره‌ زمين‌ و آب‌ بحركت‌ وضعي‌ ‌خود‌ دور ‌خود‌ ميچرخد تصوّر ميشود ‌که‌ خورشيد ‌در‌ آب‌ فرو ميرود و آب‌ دريا ‌از‌ دور ‌که‌ مشاهده‌ مي‌شود سياه‌ و گل‌ آلود بنظر ميآيد.

وَجَدَها تَغرُب‌ُ فِي‌ عَين‌ٍ حَمِئَةٍ و مراد ‌از‌ عين‌ همان‌ قسمت‌ دريا ‌که‌ بنظر چشمه‌ ميآيد تعبير بعين‌ فرموده‌ وَ وَجَدَ عِندَها قَوماً ‌که‌ كافر و مشرك‌ بودند ‌که‌ فعلا ‌هم‌ اهل‌ مغرب‌ زمين‌ كافر بسيار ‌در‌ ‌آنها‌ هست‌.

قلنا بطريق‌ وحي‌ خطاب‌ فرموديم‌ باو يا ذَا القَرنَين‌ِ إِمّا أَن‌ تُعَذِّب‌َ ‌اگر‌ هدايت‌ نشدند ‌آنها‌ ‌را‌ بقتل‌ برسان‌ ‌ يا ‌ ‌در‌ شكنجه‌ بينداز وَ إِمّا أَن‌ تَتَّخِذَ فِيهِم‌ حُسناً ‌اگر‌ قابل‌ هدايت‌ هستند و بشرف‌ ايمان‌ مشرف‌ ميشوند ‌آنها‌ ‌را‌ مورد احسان‌ قرار ده‌ تنبيه‌ بعضي‌ ‌از‌ كلمه‌ قلنا استفاده‌ كردند ‌که‌ ذا القرنين‌ نبي‌ و ‌رسول‌ بوده‌ چون‌ ‌غير‌ نبي‌ مورد وحي‌ و تكلم‌ نميشود و بعضي‌ گفتند بطريق‌ الهام‌ ‌بود‌ و دلالت‌ ‌بر‌ نبوة ‌او‌ ندارد لكن‌ ‌هر‌ دو كلام‌ مخدوش‌ ‌است‌ زيرا وحي‌ بغير نبي‌ ‌هم‌ ممكن‌ ‌است‌ چنانچه‌ بمادر موسي‌ وحي‌ فرمود وَ أَوحَينا إِلي‌ أُم‌ِّ مُوسي‌ قصص‌ ‌آيه‌ 6 بلكه‌ بزنبور عسل‌ ‌هم‌ وحي‌ نمود وَ أَوحي‌ رَبُّك‌َ إِلَي‌ النَّحل‌ِ نحل‌ ‌آيه‌ 70 و الهام‌ ‌هم‌ اطلاق‌ قول‌ ‌بر‌ ‌او‌ بعيد ‌است‌.

برگزیده تفسیر نمونه


(آیه 86)- «تا به غروبگاه آفتاب رسید» (حَتَّی إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ).

«در آنجا احساس کرد که خورشید در چشمه یا دریای تیره و گل آلودی فرو می‌رود» (وَجَدَها تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ). «و در آنجا گروهی از انسانها را یافت» (وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً). که مجموعه‌ای از انسانهای نیک و بد بودند.

«به ذو القرنین گفتیم: آیا می‌خواهی آنها را مجازات کنی و یا طریقه نیکویی را در میان آنها انتخاب نمایی» (قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْناً).

نکات آیه

۱- ذوالقرنین، با به کارگیرى برخى از ابزارها و نیروهایش، به سمت غرب سرزمین خویش پیش رفت. (فأتبع سببًا . حتّى إذابلغ مغرب الشمس)

۲- ذوالقرنین، با رسیدن به انتهاى خشکى هاى غرب، آبى گل آلود و تیره رنگ را فراروى خویش دید. (حتّى إذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب فى عین حمئة) «حمئة» یعنى داراى «حمأة» به «گل سیاه بدبو» گفته مى شود. (کتاب العین)

۳- غروب خورشید در نقطه پایانى سفر ذوالقرنین به جانب مغرب، چونان فرو رفتن آن در چشمه اى تیره فام بود. (وجدها تغرب فى عین حمئة) از جمله معانى «عین» چشمه است و به قرینه «وجدها» (آن را چنان یافت که) مراد آیه آن نیست که خورشید، در چشمه اى داراى گل سیاه فرو مى رفت، بلکه منظره غروب خورشید را ذوالقرنین آنگونه مشاهده کرد.

۴- پیشروى ذوالقرنین، با رسیدن به ساحل دریایى گسترده، متوقف شد. (وجدها تغرب فى عین حمئة) بدان احتمال که نماى غروب خورشید در آب، نشانه گستردگى پهنه دریا باشد; یعنى، در چشم اندازِ آن، چیزى مشاهده نمى شد، لذا تصوّر آن بود که خورشید در چشمه جوشانى در دریا فرو مى رود و خشکى دیگرى در وراى آن نیست.

۵- محدوده پیشروى ذوالقرنین در ناحیه مغرب تا دریاى سیاه بوده است.* (حتّى إذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب فى عین حمئة) برخى، نظیر ابن عاشور، منطقه فرمانروایى ذى القرنین را چین دانسته اند، در این صورت، او، در حرکت به سمت غرب، تا دریاى سیاه پیش رفته است که منظره غروب خورشید را به صورت فرو رفتن آن در چشمه آب کدر و سیاه مشاهده کرده است.

۶- ذوالقرنین، در آخرین نقطه خشکى، در غرب سرزمین خویش، با مردمى داراى تشکّل و قومیّت مواجه شد. (وجدها تغرب فى عین حمئة و وجد عندها قومًا)

۷- ساحل نشینان غرب سرزمین ذى القرنین، مردمى کفرپیشه و ستم کار بودند. (قلنا یذا القرنین إمّا أن تعذّب) تعبیر «تعذّب» نشانگر آن است که آنان مستحق کیفر بوده اند و دلیل آن - به قرینه آیات بعد - ستم گرى و کفر آنان بوده است.

۸- ذوالقرنین، از سوى خداوند، در مجازات یا بخشش ساحل نشینان غربى، مخیر شد. (قلنا یذاالقرنین إمّا أن تعذّب و اما ان تتّخذ فیهم حسنًا)

۹- ساحل نشینان مناطق غربى سرزمین ذى القرنین، از رویارویى با نیروهاى او ناتوان بودند و در برابر تصمیمات او، قدرت مقاومت نداشتند. (وجد عندها قومًا قلنا یذا القرنین إمّا أن تعذّب)

۱۰- اقدامات ذوالقرنین، در پرتو رهنمودهاى الهى بود. (قلنا یذاالقرنین إمّا أن تعذّب و إمّا أن تتّخذ)

۱۱- ذوالقرنین از پیامبران بود و به مقام دریافت سخن هاى خداوند نایل شده بود. * (قلنا یذا القرنین) ظاهر کلمه «قلنا» خطاب مستقیم است، گرچه احتمال الهام و یا رساندن پیام به وسیله پیامبرى دیگر نیز وجود دارد.

۱۲- وجود تمدن در غرب سرزمین ذى القرنین (وجد عندها قومًا ... إمّا أن تعذّب) ظلم و ایمان و عمل صالح و مجازات - که آیات بعد در باره ساحل نشینان یاد کرده است - از مشخصات جوامع متمدن است.

۱۳- ذوالقرنین، از برخى اختیارات الهى، در تنظیم نظام اجتماعى مردم، برخوردار بود. (قلنا یذا القرنین إمّا أن تعذّب و إمّا أن تتّخذ فیهم حسنًا)

۱۴- تفویض برخى اختیارات به مدیران و رهبران، در محدوده وظایف شان، امرى لازم است. (قلنا یذا القرنین إمّا أن تعذّب و إمّا أن تتّخذ فیهم حسنًا) خداوند ذوالقرنین را در تصمیم گیرى براى نحوه برخورد با اقوام مغرب، مخیّر گذاشت، دیگران نیز باید این را سرمشق خود قرار دهند.

۱۵- سیر در زمین و به کیفر رساندن اقوام ناصالح، امرى پسندیده است. (حتّى إذابلغ ... إمّا أن تعذّب) گزارش سفر ذى القرنین پس از بیان موهبت هاى الهى به او، نشانه شایسته بودن اقدامات او است.

۱۶- انتخاب خوش رفتارى در مواجهه با کافران، بهتر از به کارگیرى شدّت و خشونت است. (و إمّا أن تتّخذ فیهم حسنًا) جمله «تتّخذ فیهم حسناً» در بیان طریقه مقابل عذاب، تلقین کننده اختیار این شیوه از بین دو نوع برخوردى است که ذوالقرنین بین آن ها مخیّر بود.

موضوعات مرتبط

  • تشبیهات قرآن: تشبیه غروب خورشید ۳
  • تمدن: تاریخ تمدن ۱۲
  • چشمه: چشمه گِل آلود ۲، ۳
  • خدا: گفتگوى خدا با ذوالقرنین ۱۱; هدایتهاى خدا ۱۰
  • خشونت: سرزنش خشونت ۱۶
  • خوشرفتارى: اهمیت خوشرفتارى ۱۶
  • ذوالقرنین: اختیارات ذوالقرنین ۸; امکانات ذوالقرنین ۱; ذوالقرنین در ساحل دریا ۴; ذوالقرنین در ساحل دریاى سیاه ۵; ذوالقرنین در مغرب زمین ۱، ۲، ۴، ۶; ذوالقرنین و تنظیم نظام اجتماعى ۱۳; رنگ چشمه قصه ذوالقرنین ۲; فضایل ذوالقرنین ۱۳; قدرت ذوالقرنین ۹; قصه ذوالقرنین ۱، ۲، ۴، ۵، ۶، ۸، ۹; محدوده اولین مسافرت ذوالقرنین ۴، ۵; مسافرت ذوالقرنین به مغرب ۲، ۳; مقامات ذوالقرنین ۱۱; ملاقات ذوالقرنین با مردم مغرب ۶; منشأ اختیارات ذوالقرنین ۱۳; منشأ عمل ذوالقرنین ۱۰; نبوت ذوالقرنین ۱۱; وحى به ذوالقرنین ۱۱; هدایت ذوالقرنین ۱۰
  • سرزمینها: تشکل مردم مغرب سرزمین ذوالقرنین ۶; تمدن در مغرب سرزمین ذوالقرنین ۱۲; ظلم مردم مغرب سرزمین ذوالقرنین ۷; عجز مردم مغرب سرزمین ذوالقرنین ۹; عفو مردم مغرب سرزمین ذوالقرنین ۸; کفر مردم مغرب سرزمین ذوالقرنین ۷; کیفر مردم مغرب سرزمین ذوالقرنین ۸
  • ظالمان ۷:
  • عمل: عمل پسندیده ۱۵
  • قرآن: تشبیهات قرآن ۳
  • کافران ۷: خشونت با کافران ۷ ۱۶; خوشرفتارى با کافران ۷ ۱۶; روش برخورد با کافران ۷ ۱۶
  • گناهکاران: اهمیت کیفر گناهکاران ۱۵
  • مدیران: تفویض اختیار به مدیران ۱۴
  • مدیریت: روش مدیریت ۱۴
  • مسافرت: اهمیت مسافرت ۱۵

منابع