روایت:الکافی جلد ۱ ش ۱۲۵۹

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة

الحسين بن محمد قال حدثني ابو كريب و ابو سعيد الاشج قال حدثنا عبد الله بن ادريس عن ابيه ادريس بن عبد الله الاودي قال :

لَمَّا قُتِلَ‏ اَلْحُسَيْنُ ع‏ أَرَادَ اَلْقَوْمُ أَنْ يُوطِئُوهُ اَلْخَيْلَ‏ فَقَالَتْ‏ فِضَّةُ لِزَيْنَبَ‏ يَا سَيِّدَتِي إِنَّ سَفِينَةَ كُسِرَ بِهِ فِي اَلْبَحْرِ فَخَرَجَ إِلَى جَزِيرَةٍ فَإِذَا هُوَ بِأَسَدٍ فَقَالَ يَا أَبَا اَلْحَارِثِ‏ أَنَا مَوْلَى‏ رَسُولِ اَللَّهِ ص‏ فَهَمْهَمَ‏ بَيْنَ يَدَيْهِ حَتَّى وَقَفَهُ عَلَى اَلطَّرِيقِ وَ اَلْأَسَدُ رَابِضٌ فِي نَاحِيَةٍ فَدَعِينِي أَمْضِي إِلَيْهِ وَ أُعْلِمُهُ مَا هُمْ صَانِعُونَ غَداً قَالَ فَمَضَتْ إِلَيْهِ فَقَالَتْ يَا أَبَا اَلْحَارِثِ فَرَفَعَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَتْ أَ تَدْرِي مَا يُرِيدُونَ أَنْ يَعْمَلُوا غَداً بِأَبِي عَبْدِ اَللَّهِ ع‏ يُرِيدُونَ أَنْ يُوطِئُوا اَلْخَيْلَ ظَهْرَهُ قَالَ فَمَشَى حَتَّى وَضَعَ يَدَيْهِ عَلَى جَسَدِ اَلْحُسَيْنِ ع‏ فَأَقْبَلَتِ اَلْخَيْلُ فَلَمَّا نَظَرُوا إِلَيْهِ قَالَ لَهُمْ‏ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ لَعَنَهُ اَللَّهُ فِتْنَةٌ لاَ تُثِيرُوهَا اِنْصَرِفُوا فَانْصَرَفُوا


الکافی جلد ۱ ش ۱۲۵۸ حدیث الکافی جلد ۱ ش ۱۲۶۰
روایت شده از : روايات غير معصوم
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۱
بخش : كتاب الحجة
عنوان : حدیث در کتاب الكافي جلد ۱ كِتَابُ الْحُجَّة‏ بَابُ مَوْلِدِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع‏
موضوعات :

ترجمه

کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۳, ۳۴۳

ادريس بن عبد الله اودى (ازدى خ ل) گويد: چون حسين (ع) شهيد شد و آن لشكر خواستند اسب بر بدنش بتازند، فضه (از كنيزان فاطمه زهرا (ع) به زينب (ع) گفت: اى بانوى من سفينه (آزاد كرده رسول خدا (ص) كشتيش در دريا شكست و به جزيره‏اى افتاد و به شيرى برخورد، به آن شير گفت: اى ابا الحارث من آزاد كرده رسول خدايم، آن شير در برابرش زمزمه كرد تا او را به راه آورد، در اين گوشه هم شيرى خوابيده است، بگذار من بروم‏ و به او آگاهى دهم كه اين مردم فردا چه خواهند كرد. گويد: فضه نزد آن شير رفت و گفت: اى ابا الحارث، آن شير سر بلند كرد و فضه به او گفت: مى‏دانى فردا مى‏خواهند با امام حسين (ع) چه كار كنند، مى‏خواهند اسب بر پشتش بتازند. گويد: آن شير آمد تا دو دست خود را روى جسد حسين (ع) نهاد، لشكر پيش آمدند و چون آن شير را ديدند عمر بن سعد به آنها گفت: اين فتنه‏اى است مبادا آن را برانگيزيد، برگرديد، آنها هم برگشتند.

محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۵۹۹

حسين بن محمد روايت كرده و گفت كه: حديث كرد مرا ابو كُريب و ابو سعيد اشجّ گفت كه: حديث كرد ما را عبداللَّه بن ادريس، از پدرش ادريس بن عبداللَّه اودى (يا ازدى) كه گفت: چون حضرت امام حسين عليه السلام شهيد شد، آن گروه اراده كردند كه اسب بر بدن آن حضرت بتازند، و آن را پامال سُمّ اسبان كنند. بعد از آن‏كه اين خبر وحشت اثر به اهل بيت حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله رسيد، فضّه به حضرت زينب عرض كرد كه: اى بى بى من، به درستى كه سفينه (يعنى: مهران آزاد كرده پيغمبر صلى الله عليه و آله كه او را ابوريحانه و ابو عبداللَّه مى‏گفتند)، در كشتى بود كه كشتى در دريا شكست. پس، از آن بيرون رفت و آمد به جزيره‏اى كه در آن دريا بود، ناگاه شيرى را ديد، گفت: اى ابا الحارث، من آزاد كرده رسول خدايم صلى الله عليه و آله، پس آن شير همهمه‏اى كرد و در پيش روى او رفت تا او را بر راه مطلّع گردانيد، و شيرى در اين ناحيه مسكن دارد، پس مرا واگذار تا به نزد آن شير روم و او را اعلام كنم كه ايشان فردا چه خواهند كرد؟ راوى مى‏گويد كه: فضّه بعد از اذن، به نزد آن شير رفت و گفت: اى ابوالحارث، شير سر خود را برداشت. فضّه گفت: آيا مى‏دانى كه اين قوم چه اراده كرده‏اند كه فردا با حضرت ابى عبداللَّه الحسين بكنند؟ مى‏خواهند كه اسب بر پشت آن حضرت بتازند و او را پامال اسبان كنند. راوى مى‏گويد كه: بعد از آن‏كه شير اين را شنيد، آمد تا به قتلگاه رسيد و دست‏هاى خود را بر روى جسد حضرت امام حسين عليه السلام گذاشت، بعد از آن لشكر عُمر رو به قتل‏گاه آوردند و چون نظر به آن شير كردند و ديدند كه دست‏هاى خود را بر روى جسد مطهّر آن حضرت گذاشته، عُمر بن سعد- لعنه اللَّه- به ايشان گفت كه: اينك فتنه بزرگى است، اين را فاش مكنيد كه مردم در ضلالت مى‏افتند و گفت كه: بر گرديد، پس ايشان برگشتند.


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)