تفسیر:المیزان جلد۸ بخش۲۰

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



اشتباه يك مفسر كه جمله: «إن عدنا فى ملتكم» را، دليل بر مشرك بودن شعيب «ع»، قبل از نبوتش دانسته

بعضی ها جمله «إن عدنا فى ملتكم» را دليل گرفته اند بر اين كه شعيب «عليه السلام» قبل از نبوتش، مشرك و بت پرست بوده، و اين اشتباه بسيار بزرگى است، و حاشا بر مقام شامخ انبياء كه بتوان چنين نسبت هايى به آنان داد.

مفسر مزبور، از اين معنا غفلت كرده كه شعيب «عليه السلام»، اين كلام را از زبان قوم - كه قبلا كافر بوده اند - گفته و در حقيقت، اين جمله و همچنين جمله: «نجينا الله»، از باب نسبت دادن وصف اكثريت افراد يك اجتماع به همه ايشان است.

البته اين در صورتى است كه مراد از نجات دادن، نجات دادن ظاهرى از شرك فعلى باشد، و گرنه اگر مراد نجات حقيقى از هر ضلالتى، چه محقق و چه مقدر بوده باشد، خود شعيب هم، مانند ساير افراد قومش از كسانى خواهد بود كه خداوند نجاتشان داده، اگرچه خود او، يك لحظه هم به خدا شرك نورزيده باشد. براى اين كه شعيب هم، مانند ساير مردم، هيچ خير و شرى را از خود مالك نبوده و هر خيرى كه به او رسيده، از ناحيه پروردگار بوده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۴۱

«و ما يكون لنا أن نعود فيها» - اين جمله، به منزله اعراض از گفته هاى قبلى و ترقى دادن مطلب و آن را كه قبلا قطعى نبود، به طور قطع بيان داشتن است. گويا فرموده: ما از برگشتن به كيش شما كراهت داريم. زيرا اين برگشت مستلزم افتراى به خدا است، بلكه چنين كارى را به هيچ وجه مرتكب نمى شويم.

«إلا أن يشاء الله ربنا» - همان طورى كه گفتيم، جمله «و ما يكون لنا أن نعود فيها»، به منزله اين است كه گفته شود: «ما ابدا به كيش شما بر نمى گرديم». و چون اين قسم حرف زدن، از ادب انبياء دور و به گفتار اشخاص جاهل به مقام پروردگار بيشتر شبيه است، لذا شعيب «عليه السلام» اضافه كرد كه: «مگر خداوند متعال بخواهد كه ما از راه راست منحرف شويم».

آرى، آدمى هرچه هم كامل باشد، باز جائز الخطا است، و ممكن است در اثر ارتكاب گناهى، دچار عقوبت پروردگار گردد و سلب عنايت از او شده، و در نتيجه از دين خدا مطرود گشته، در ضلالت بيفتد.

اين كه شعيب «عليه السلام»، هم «الله تعالى» را اسم برد و هم «ربنا» را، براى اشاره به اين بود كه «الله تعالى»، همان كسى است كه امور ما آدميان را اداره مى كند. او، هم اله (معبود) است و هم رب. پس اين كه بت پرستان، خداى تعالى را إله دانسته، وليكن ربوبيت را از شؤون بت ها پنداشته، يكى را رب دريا و ديگرى را رب خشكى، يكى را رب آسمان و ديگرى را رب زمين، و خلاصه هر بتى را رب يكى از شؤون عالَم دانسته اند، صحيح نيست.

«وسع ربنا كل شئ علما» - اين جمله، به منزله تعليل جمله قبلى است. گويا كسى از او مى پرسد: «بعد از آن كه به طور قطع گفتى هرگز به كيش شما بر نمى گرديم»، ديگر گفتن «إن شاء الله» چه معنا داشت؟ شعيب «عليه السلام» هم، در جواب فرموده: اين حرف را براى اين زدم كه پروردگار من، به هر چيزى عالِم است، و من به آنچه كه او مى داند، احاطه ندارم و هر علم و اطلاعى را هم كه دارم، او به من عطا فرموده.

بنابراين، ممكن است مشيت او به چيزهايى تعلق بگيرد كه به نفع يا به ضرر من باشد، و من از آن بى خبر باشم. مثلا ممكن است او بداند كه ما به زودى نافرمانی اش خواهيم كرد، و به همين جهت مشيت او تعلق بگيرد به اين كه ما به كيش شما برگرديم، اگرچه الآن به حسب ظاهر، از كيش شما متنفريم.

«على الله توكلنا» - بعيد نيست كه ذكر اين جمله نيز، براى اشاره به همان نكته قبلى باشد. چون خداوند كسى را كه به او اعتماد و توكل مى كند، از شر هر چيزى كه از آن بترسد، حفظ مى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۴۲

«ربنا افتح بيننا و بين قومنا بالحق و أنت خير الفاتحين» - پس از آن كه قوم شعيب را در صورتى كه به كيش آنان بر نگردد، تهديد به اخراج نمودند، و شعيب هم به طور قطع آنان را از برگشتن به كيش و ملت آنان مأيوس نمود، اينك به خداى خود پناه برده و براى خود و يارانش، فتح و پيروزى طلب مى كند، و مقصودش از فتح، همانا حكم كردن بين دو فريق است.

چون فتح بين دو چيز، مستلزم جدا كردن آن دو از يكديگر است، و اين كلام، خود كنايه از يك نحو نفرينى است كه باعث هلاكت قوم است. و اگر صريحا هلاكت آنان را از خداوند طلب نكرد، و اهل نجات و اهل هلاكت را معلوم نساخت، براى اين بود كه حق را به صورت انصاف بگيرد. و نيز براى اين بود كه با علم و اطمينانى كه به عنايت پروردگارش داشته و مى دانست كه به زودى او را يارى خواهد نمود، رسوايى و بدبختى نصيب كفار خواهد گرديد، خواست تا در حرف زدن رعايت ادب را نموده، امر را به خدا واگذار نمايد. همچنان كه در جمله «فاصبروا حتى يحكم الله بيننا و هو خير الحاكمين»، آن را مرعى داشت.

«خير الحاكمين» و «خير الفاتحين»، از اسماء حسناى پروردگار است و ما، در سابق، درباره معناى «حكم» و همچنين در همين گذشته نزديك، درباره معناى «فتح» بحث نموده و به زودى، در تفسير آيه «و لله الأسماء الحسنى فادعوه بها»، درباره همه اسماء حسناى پروردگار بحث خواهيم كرد.

«وَ قَالَ المَْلاُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ ...»:

در اين جمله كفار، مؤمنان به شعيب و كسانى را كه بخواهند به او ايمان آورند، تهديد مى كنند، و اين، همان عمل زشتى است كه شعيب در جمله «و لا تقعدوا بكل صراط توعدون و تصدون عن سبيل الله»، آنان را از ارتكاب آن نهى فرموده بود. و اگر در اين جا، از همه اقسام كارشكنى هاى آنان، خصوص اين گفتارشان را اسم مى برد، در حقيقت براى اين است كه زمينه را براى جمله «الذين كذبوا شعيبا كانوا هم الخاسرين» فراهم نمايد.

البته احتمال هم دارد كه «اتباع» در اين جمله، به معناى ظاهرى و عرفى كلمه كه همان پيروى آدمى است، بوده باشد، و كفار بعد از اين گفت و شنودها، اطمينان پيدا كرده باشند كه گروندگان به آن حضرت، به زودى دنبال وى راه افتاده، از سرزمين خود مهاجرت مى كنند. لذا گفته اند: «اگر به دنبال شعيب به راه بيفتيد، به طور يقين زيانكار خواهيد بود»، تا به اين وسيله شعيب را در مهاجرتش تنها

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۴۳

بگذارند، و به خيال خود از مزاحمتش آسوده گشته و افراد قوم خود را هم از دست نداده باشند. چون كفار تنها با شعيب دشمن بودند و دشمنى آنان با گروندگان به او، به خاطر او بود، و گرنه با خود گروندگان، هيچ گونه عداوتى نداشتند.

به هر تقدير آيه مورد بحث، چه به معناى اول باشد و چه به معناى دوم، و خلاصه مقصود از متابعت، چه به معناى گرويدن به او باشد و چه به معناى مهاجرت با او، به هرحال به منزله توطئه و زمينه چينى براى جمله «الذين كذبوا شعيبا كانوا هم الخاسرين» است.

«فَأَخَذَتهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصبَحُوا فى دَارِهِمْ جَاثِمِينَ»:

كلمه «أصبحوا» به معناى «صاروا» (گرديدند، شدند)، و يا به معناى «صبح كردند» است، و معناى آيه، در آيه مشابه آن در داستان صالح گذشت.

«الَّذِينَ كَذَّبُوا شعَيْباً كَأَن لَّمْ يَغْنَوْا فِيهَا... كانُوا هُمُ الْخَاسِرِينَ»:

راغب در مفردات خود مى گويد: «غنى فى مكان كذا»، به اين معنا است كه فلانى در فلان مكان، زياد اقامت گزيد. تو گويى با اقامت در آن مكان، از هر مكان ديگرى بى نياز است. و كلمه «كأن»، مخفف «كان» است، و جهت تخفيفش، اين است كه بر سر جمله فعليه در آمده است.

بنابه گفته راغب، جمله «الذين كذبوا شعيبا...»، حال تكذيب كنندگان قوم شعيب را به حال كسى تشبيه مى كند كه نتوانسته در وطن اصلى خود زياد اقامت كند. چون نوعا اين گونه اشخاص از جهت نداشتن علاقه و اهل و عشيره و خانه و زندگى، به آسانى از وطن چشم مى پوشند. به خلاف كسانى كه در وطن خود علاقه دارند و در آن زياد اقامت گزيده اند، كه چشم پوشى از آن برايشان دشوار است، تا چه رسد به مردمى كه قرن ها و نسلا بعد نسل، در سرزمينى به سر برده باشند.

خداى متعال، قوم شعيب را كه چنين مردمى بودند، به مردمى تشبيه نموده كه هيچ علاقه اى به سرزمين خود نداشته اند، زيرا به اندك مدتى و با يك زلزله شديد، به ديار خاموشى شتافتند.

كفار خيال مى كردند كه شعيب و قومش ضرر خواهند كرد، وليكن خيالشان باطل شد و خودشان زيانكار شدند: «و مكروا و مكر الله و الله خير الماكرين».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۴۴

خداى تعالى، به منظور اين كه مفاد آيه مورد استشهاد را در خلال گفتار خود بگنجاند، نخست گفتار كفار را كه «شعيب و پيروانش زيانكار هستند»، نقل نموده و پس از آن، مسأله نزول عذاب را به طور مبهم ذكر فرموده، و بيان نكرد كه چه كسانى دچار زلزله شدند، صريحا نفرمود كفار به اين عذاب دچار گرديدند. آنگاه پرده از روى اين ابهام برداشته، صريحا فرمود: «كسانى كه شعيب را تكذيب نمودند، زيانكار شدند»، و اگر در اين سياق دقت شود، معناى مزبور از خلال آن استفاده مى شود.

«فَتَوَلى عَنْهُمْ ...»:

از ظاهر سياق اين آيه، استفاده مى شود كه اعراض شعيب از كفار، بعد از نزول عذاب و هلاكت آنان بوده، و منظور از خطاب در آن، عبرت گرفتن ديگران از سرنوشت آنان بوده. و كلمه «آسى» در جمله «كيف آسى...»، به اين معنا است كه چگونه اندوهگين شوم درباره قومى كه كفر ورزيدند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۴۵

آيات ۹۴ - ۱۰۲ سوره اعراف

وَ مَا أَرْسلْنَا فى قَرْيَةٍ مِّن نَّبىٍ إِلا أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْساءِ وَ الضرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضرَّعُونَ(۹۴)

ثُمَّ بَدَّلْنَا مَكانَ السيِّئَةِ الحَْسنَةَ حَتى عَفَوا وَّ قَالُوا قَدْ مَس ءَابَاءَنَا الضرَّاءُ وَ السرَّاءُ فَأَخَذْنَاهُم بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشعُرُونَ(۹۵)

وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى ءَامَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيهِم بَرَكَاتٍ مِّنَ السمَاءِ وَ الاَرْضِ وَ لَكِن كَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُم بِمَا كانُوا يَكْسِبُونَ(۹۶)

أَفَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَن يَأْتِيهُم بَأْسنَا بَيَاتاً وَ هُمْ نَائمُونَ(۹۷)

أَوَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَن يَأْتِيَهُم بَأْسنَا ضحًى وَ هُمْ يَلْعَبُونَ(۹۸)

أَفَأَمِنُوا مَكرَ اللَّهِ فَلا يَأْمَنُ مَكرَ اللَّهِ إِلا الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ(۹۹)

أَوَ لَمْ يَهْدِ لِلَّذِينَ يَرِثُونَ الاَرْض مِن بَعْدِ أَهْلِهَا أَن لَّوْ نَشاءُ أَصبْنَاهُم بِذُنُوبِهِمْ وَ نَطبَعُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَسمَعُونَ(۱۰۰)

تِلْك الْقُرَى نَقُص عَلَيْك مِنْ أَنبَائهَا وَ لَقَدْ جَاءَتهُمْ رُسلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِمَا كذَّبُوا مِن قَبْلُ كَذَلِك يَطبَعُ اللَّهُ عَلى قُلُوبِ الْكافِرِينَ(۱۰۱)

وَ مَا وَجَدْنَا لاَكثرِهِم مِّنْ عَهْدٍ وَ إِن وَجَدْنَا أَكثرَهُمْ لَفَاسِقِينَ(۱۰۲)

«ترجمه آیات»

و در هيچ قريه اى پيغمبرى نفرستاديم، مگر مردم آن قريه را به سختى و بيمارى دچار كرديم، شايد زارى كنند. (۹۴)

آنگاه به جاى بدى خوبى آورديم، تا فزونى گرفتند، و گفتند: بيمارى و سختى به پدران ما مى رسيد، پس ناگهان در آن حال كه بى خبر بودند، ايشان را بگرفتيم. (۹۵)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۴۶

اگر مردم قريه ها ايمان آورده و پرهيزكارى كرده بودند، بركت هايى از آسمان و زمين به روى ايشان مى گشوديم، ولى تكذيب كردند، و ما نيز ايشان را به اعمالى كه مى كردند، مؤاخذه كرديم. (۹۶)

مگر مردم اين قريه ها ايمن اند كه عذاب ما، شبانه هنگامى كه در خوابند، به سوى ايشان بيايد؟ (۹۷)

مگر مردم اين قريه ها ايمن اند كه عذاب ما، نيم روز هنگامى كه بازى مى كنند، به سوى ايشان بيايد؟ (۹۸)

مگر از مكر و تدبير خداى ايمن شده اند؟ كه جز گروه زيانكاران از تدبير خداى ايمن نمى شوند. (۹۹)

مگر براى كسانى كه اين سرزمين را پس از هلاكت مردمش به ميراث برده اند، روشن نشده كه اگر بخواهيم سزاى گناهشان را به ايشان مى رسانيم، و بر دل هايشان مُهر مى نهيم تا نتوانند بشنوند. (۱۰۰)

اين قريه هايى كه ما از خبرهاى آن بر تو مى خوانيم، پيغمبرانشان با حجت ها سويشان آمدند و به آن چيزها كه قبلا به تكذيب آن پرداخته بودند، ايمان آور نبودند، اين چنين خداوند، بر دل هاى كفار، مُهر مى نهد. (۱۰۱)

غالب آنان را به پيمانى پايبند نيافتيم، و به درستى كه بيشترشان را عصيان پيشگان يافتيم. (۱۰۲)

«بیان آیات»

اين آيات مربوط و متصل به آيات قبل اند. براى اين كه مطالبى را كه در آن آيات درباره امت هاى گذشته بود، خلاصه كرده و درباره همه آن ها مى فرمايد: اين امت ها از اين جهت منقرض شدند كه بيشتر افرادشان فاسق و از زىّ عبوديت بيرون بودند، و به عهد الهى و آن ميثاقى كه در روز اول خلقت از آنان گرفته شده بود، وفا نكردند. در نتيجه سنت هاى الهى، كه ذيلا توضيح آن را خواهيم داد، يكى پس از ديگرى درباره آنان جريان يافت و به انقراض شان منتهی گرديد.

سنن الهى در مورد امت هايى كه به سويشان پيامبر مى فرستاد

آرى، خداى سبحان هر پيغمبرى را كه به سوى امتى از آن امت ها مى فرستاد، به دنبال او آن امت را با ابتلاى به ناملايمات و محنت ها آزمايش مى كرد، تا به سويش راه يافته و به درگاهش تضرع كنند، و وقتى معلوم مى شد كه اين مردم به اين وسيله كه خود يكى از سنت هاى نامبرده بالاست، متنبه نمى شوند، سنت ديگرى را به جاى آن سنت، به نام «سنت مكر» جارى مى ساخت، و آن، اين بود كه:

دل هاى آنان را به وسيله قساوت و اعراض از حق و علاقمند شدن به شهوات مادى و شيفتگى در برابر زيبایی هاى دنيوى، مُهر مى نهاد.

بعد از اجراى اين سنت، سنت سوم خود، يعنى «استدراج» را جارى مى نمود، و آن، اين بود كه انواع گرفتاری ها و ناراحتى هاى آنان را بر طرف ساخته، زندگيشان را از هر جهت مرفه مى نمود،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۴۷

و بدين وسيله روز به روز، بلكه ساعت به ساعت، به عذاب خود نزديكترشان مى كرد، تا وقتى كه همه شان را به طور ناگهانى و بدون اين كه احتمالش را هم بدهند، به ديار نيستى مى فرستاد، در حالى كه در مهد امن و سلامت آرميده و به علمى كه داشتند و وسايل دفاعيى كه در اختيارشان بود، مغرور گشته و از اين كه پيشامدى، كار آن ها را به هلاكت و زوال بكشاند، غافل و خاطر جمع بودند.

خداى تعالى، در اين آيات علاوه بر خلاصه گيرى از آيات قبل، يك حقيقت خالى از هر شائبه اى را هم خاطر نشان ساخته و در جمله «و لو أن أهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء»، بدان اشاره نموده است، و آن حقيقت، عبارت است از چيزى كه معيار و مدار اساس نزول نعمت و نقمت بر آدميان است.

توضيح اين كه: به طور كلى همه اجزاى عالَم، مانند اعضاى يك بدن به يكديگر متصل و مربوط است، به طورى كه صحت و سقم و استقامت و انحراف يك عضو در صدور افعال از ساير اعضاء تأثير داشته و اين تفاعل در خواص و آثار در همه اجزاء و اطراف آن جريان دارد.

و اين اجزاء - به طورى كه قرآن شريف بيان كرده - همه به سوى خداى سبحان و آن هدفى كه خداوند براى آن ها مقدر نموده، در حركت اند. انحراف و اختلال حركت يك جزء از اجزاى آن، مخصوصا اگر از اجزاى برجسته باشد، در ساير اجزاء به طور نمايان اثر سوء باقى مى گذارد و در نتيجه، آثارى هم كه ساير اجزاى عالَم در اين جزء دارند، فاسد شده، فسادى كه از جزء مزبور در ساير اجزاء راه يافته بود، به خودش بر مى گردد.

اگر جزء مزبور، به خودى خود و يا به كمك ديگران، استقامت قبلى خود را به دست آورد، حالت رفاه قبل از انحرافش هم بر مى گردد، ولى اگر به انحراف و اعوجاج خود ادامه دهد، فساد حال و محنت و ابتلاءش نيز ادامه خواهد يافت، تا آن جا كه انحراف و طغيانش از حد بگذرد، و كار ساير اجزاء و اسباب مجاورش را به تباهى بكشاند. اين جاست كه همه اسباب جهان عليه او قيام نموده، و با قوايى كه خداوند به منظور دفاع از حريم ذات و حفظ وجودشان در آن ها به وديعه سپرده، جزء مزبور را تا خبردار شود، از بين برده و نابود مى سازند.

اين خود، يكى از سنت هايى است كه خداى تعالى، در جميع اجزاى عالَم كه يكى از آن ها انسان است، جارى ساخته، نه اين سنت تخلف بردار است و نه انسان از آن مستثنا است.

پیامدهای كجروى هر امتى، به خودش بر مى گردد

و چون چنين است، اگر امتى از امت ها از راه فطرت منحرف گردد، و در نتيجه از راه سعادت انسانى كه خداوند برايش مقرر كرده، باز بماند، اسباب طبيعيى هم كه محيط به آن است و مربوط به او است، اختلال يافته، و آثار سوء اين اختلال به خود آن امت بر مى گردد. و خلاصه دود كجروى هايش، به چشم خودش مى رود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۴۸

براى اين كه اين خودش بود كه با انحراف و كجروى اش، آثار سوئى در اسباب طبيعى باقى گذارد، و معلوم است كه در بازگشت آن آثار، چه اختلال ها و چه محنت هايى متوجه اجتماعش مى شود. فساد اخلاق و قساوت قلب، و از بين رفتن عواطف رقيقه روابط عمومى را از بين برده و هجوم بليات و تراكم مصيبات تهديد به انقراضش مى كند. آسمان از باراندن باران هاى فصلى و زمين از روياندن زراعت و درختان دريغ نموده، و در عوض باران هاى غير فصلى، سيل، طوفان و صاعقه به راه انداخته، و زمين با زلزله و خسف آنان را در خود فرو مى برد.

اين ها، همه آياتى است الهى كه چنين امتى را به توبه و بازگشت به سوى راه مستقيم فطرت وا مى دارد، و در حقيقت امتحانى است به عُسر، بعد از امتحان به يُسر.

شاهد گوياى گفتار ما، آيه شريفه «ظهر الفساد فى البر و البحر بما كسبت أيدى الناس لنذيقهم بعض الذى عملوا لعلهم يرجعون» است كه مى فرمايد: مظالم و گناهانى كه مردم مرتكب مى شوند، باعث فساد در برّ و بحر عالَم است. فسادى كه يا مانند وقوع جنگ و بسته شدن راه ها و سلب امنيت دامنگير خصوص انسان مى شود و يا مانند اختلال اوضاع جوّى و زمينى، كه زندگى و معاش انسان و غير انسان را مختل مى سازد.

آيه شريفه «و ما أصابكم من مصيبة فبما كسبت أيديكم و يعفوا عن كثير» نيز، به وجهى كه - إن شاء الله - به زودى، درباره معناى آن خواهد آمد. گفتار ما را مانند آيه قبلى تأييد مى كند، و همچنين آيه شريفه «إن الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بأنفسهم»، و آيات ديگرى كه قريب به اين معنا است.

و كوتاه سخن اين كه: اگر امت مورد فرض به سوى خدا بازگشت نمود - و چه اندك است چنين امتى - كه هيچ، و گرنه اگر به كجروى و انحرافش ادامه داد، خداوند دل هايشان را مُهر نهاده، و در نتيجه به اعمال زشت خود عادت مى كنند، و كارشان به جايى مى رسد، كه جز آنچه مى كنند، معناى ديگرى براى زندگى نمى فهمند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۴۹

و چنين مى پندارند كه زندگى، يعنى همين حيات نكبت بار و سراسر اضطرابى كه تمامى اجزاى عالَم و نواميس طبيعت مخالف و مزاحم آن است، حياتى كه مصائب و بلايا از يك طرف و قهر طبيعت از طرفى ديگر، تهديد به زوالش مى كند.

تمدن بشرى، توانایى تسلط بر نظام كون و نواميس طبيعت را ندارد

اين سنت پروردگار و اثرى است كه خداوند بر گناهان و انحرافات بشر مترتب مى كند، و لو اين كه بشر امروز آن را باور نداشته و بگويد: اين افكار زائيده عقب افتادن در علم و دانش و نداشتن وسيله دفاع است. و گرنه اگر انسان در صنعت پيشروى نموده و خود را به وسائل دفاعى مجهز سازد، مى تواند از همه اين حوادث كه نامش را قهر طبيعت مى گذاريم، پيشگيرى كند، همچنان كه ملل متمدن توانستند از بسيارى از اين حوادث از قبيل قحطى، وبا، طاعون و ساير امراض واگيردار و همچنين سيل ها، طوفان ها، صاعقه ها و امثال آن ها جلوگيرى به عمل آورند.

ليكن بايد گفت خدا اين فكر و صاحبان چنين افكارى را نابود كند كه در اثر كفر و غرور فكرى، خيال كرده اند پيشرفت و جلو افتادن ملتى از ملتى ديگر - كه نامش را تمدن گذاشته اند - مى تواند بر نظام كون و نواميس طبيعت مسلط شده و احكام آن را ابطال نموده و آن را مطيع خود سازد.

و خلاصه: دستگاه آفرينش كه اين مخمورين دستخوش هوا و غرور، جزئى به حساب نيامدنى از آن اند - به كاكل آنان چرخيده و محكوم امر و نهى ايشان است، و حال آن كه اگر حق و حقيقت - كه گردش گردون بر مدار آن است - تابع هوا و هوس آنان شود، آسمان و زمين از هم مى پاشد: «و لو اتبع الحق أهواءهم لفسدت السماوات و الأرض»، و معلوم است كه اگر آسمان و زمين رو به فساد گذارد، اولين جزئى كه از آن فاسد مى شود، همين انسان ضعيف است.

اين ها خيال كرده اند معارف دينى، اين قبيل حوادث را معلول اسباب مادى و طبيعى نمى داند و زمام همه را بدون واسطه به دست پروردگارش دانسته و خلاصه امثال وبا، قحطى، فرستادن باران و صاعقه را كار خدا و ساير حوادثى كه به علل و اسبابش پى برده ايم، كار آن علل و اسباب مى داند، لابد چنين خيال كرده اند كه وقتى براى وقوع حادثه اى از حوادث علتى طبيعى كشف مى كنند، حدوث آن حادثه را بى نياز از خدا و تدبير ربوبى او را در آن حادثه هيچ كاره مى دانند. غافل از اين كه معارف دينى به يك فرد ديندار، اجازه چنين اعتقادى را نداده، و خدا را سببى در عرض ساير اسباب و علتى در صف ساير علل مادى و قواى فعاله طبيعى نمى داند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۵۰

آرى، خداى تعالى، آن كسى است كه به هر چيزى محيط است، و هر سببى را او به سوى مسببش مى كشاند، و او است كه هر چيزى را كه خلق كرده، هدايتش هم نموده است، و جز خود او، كسى محيط به مخلوقات و مسبب مخلوقات او نيست. پس او مى تواند هر چيزى را وسيله انجام خواسته هاى خود قرار داده و در اين باره سبب هايى به كار ببرد، كه دانش و فهم ما از درك سببيت آن عاجز باشد.

همچنان كه در آيات زير از قرآن كريمش، به اين معنا اشاره كرده، مى فرمايد: «إن الله بالغ أمره قد جعل الله بكل شئ قدرا». و نيز مى فرمايد: «و الله غالب على أمره و لكن أكثر الناس لا يعلمون». و نيز مى فرمايد: «و ما أنتم بمعجزين فى الأرض و ما لكم من دون الله من ولىّ و لا نصير»، و همچنين در آياتى ديگر.

مگر انسان مى تواند در ملك خدا، با خدا در افتد، و با فكر خود - كه آن هم ملك خدا است - راهى براى ابطال حكم و اراده او به دست بياورد. انسان در طول خداوند قرار دارد، نه در عرض و در مقابل او. او انسان را و از انسان اراده و فكر را آفريده، و هر وسيله ديگرى را هم او در اختيار انسان قرار داده، و براى هر كدام محل معينى مقرر فرموده، و سپس بين همه آن ها از اول تا به آخرش ارتباط برقرار كرده، و همه را به هم پيوسته تا به اين يكى - دانش بشرى -رسيده، كه بشر ناآشناى به مقام پروردگار مى خواهد به وسيله آن به جنگ پروردگار خود رفته و با او در حكمتش و قضاء و قدرش بستيزد، و حال آن كه او و دانش او، خود يكى از ايادى و عمال تحقق يافتن اراده و نفوذ حكم خدا و جريان يافتن قضا و قدر او است.

خداى متعال، چه خوب بنده خود را شناخته كه در يكى از آيات مورد بحث، يعنى آيه «ثم بدلنا مكان السيئة الحسنة...»، به رسوایى آدميان و اين فكر غلطشان اشاره فرموده، و به زودى بيان آن خواهد آمد.

چكيده سخن در سنت لايتغير الهى

اين بود آن حقيقت برهانى كه گفتيم آيات مورد بحث به آن اشاره مى كند، و حاصلش اين شد كه: انسان مانند ساير انواع موجودات، وجودش مربوط و بسته به ساير اجزاى عالَم است، و اعمالى كه از او سر مى زند و حركاتى كه در مسير زندگی اش و در سير به سوى سر منزل سعادت از خود نشان مى دهد با ساير اجزاى عالَم كه محيط به او است، ارتباط كامل دارد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۵۱

به طورى كه اگر حركاتش صالح و سازگار با آن اجزاء و موجودات باشد، آن موجودات نيز با او سازگار خواهند بود، و بركات آسمان به سويش سرازير خواهد شد، و اگر سازگار نباشد، عالَم نيز با او سازگارى نداشته و در نابود ساختن او سعى خواهد نمود، مگر اين كه از گناه و فساد دست بر دارد، و گرنه به تدريج به تباهى خو گرفته و ناگهان همه اجزاى عالَم در تباه ساختنش دست به هم داده و اثرى از وجودش باقى نمى گذارند، و زمين را از لوث وجودش پاك مى كنند.

آرى، چگونه يك انسان مى تواند با رفتار خود در مقابل همه عالَم كه او خود يكى از اجزاى آن است و به هيچ وجه از آن مستقل نيست، معارضه نموده و شاخ و شانه بكشد و يا بخواهد با فكر خود بر سر دستگاه آفرينش شيره بمالد و حال آن كه فكر او مولود شرايط و قوانين كلى ای است كه از جريان آفرينش گرفته شده است - دقت بفرماييد.

اين مطلب همان طورى كه گفته شد، حقيقتى است كه هم برهان و دليل مطابق آن است، و هم قرآن آن را تصديق و بر آن تصريح نموده و مى فرمايد: «خداوند هر چيزى را كه آفريده، اندازه گيرى دقيقى در خلقت آن به كار برده و آن را به سوى سعادتش راهنمايى كرده».

و نيز مى فرمايد: «خداوند، عالَم را - كه يكى از اجزاى آن انسان است - بيهوده نيافريده، بلكه هرچه را كه خلق كرده، به اين منظور خلق كرده كه به درگاه او راه يافته و به سوى او بازگشت كند، و براى هر مخلوقى سر منزل سعادتى معين كرده، تا بر حسب فطرتش به آن سوى رانده شود، و براى هر يك راه و روشى مقرر نموده، كه اگر آن راه را سلوك كند، به سعادت مقدرش مى رسد، و اگر از آن راه منحرف شود و آن قدر بيراهه رود كه ديگر اميد برگشتن نداشته باشد، نتيجه و هدف از خلقتش باطل گشته و عذاب خداوند بر او حتمى مى گردد.

«وَ مَا أَرْسلْنَا فى قَرْيَةٍ مِّن نَّبىٍ ...»:

بعضى ها كلمه «بأساء» را به بدحالى از نظر مال، از قبيل فقر و ضررهاى مالى و كلمه «ضرّاء» را به بدحالى جانى، از قبيل مرض و مانند آن معنا كرده اند و بعضى ديگر به عكس گفته اند.

بعضى ديگر، معانى ديگرى را درباره اين دو كلمه گفته اند. و بعضى گفته اند: استعمال لفظ «بأساء»، بيشتر در بلياتى است كه مايه عبرت ديگران باشد. همچنان كه فرموده: «و الله أشد بأسا و أشد تنكيلا».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۵۲

بعيد نيست بگوييم كلمه «الضرّاء و السرّاء» در آيه بعدى (كه مراد از آن ها چيزهايی است كه مايه بدحالى و خوشحالى انسان است)، قرينه باشد بر اين كه مراد از «ضرّاء» در آيه مورد بحث، مطلق امورى باشد كه مايه بدحالى انسان است. و بنابراين، ذكر «ضرّاء» بعد از «بأساء» از قبيل ذكر عام بعد از خاص خواهد بود.

سختی ها و نعمت ها، دو سنت الهی، برای آزمایش امت ها

به هرحال خداى سبحان در اين جمله، اين معنا را خاطر نشان مى سازد كه سنت الهى بر اين جارى بوده كه هر پيغمبرى از پيغمبران را به هر ناحيه اى از نواحى مى فرستاده، از آن جايى كه منظورش از فرستادن انبياء هدايت بندگان بوده، به همين منظور اهل آن ناحيه را به نحوى از انحاء گرفتار شدايد مالى و جانى مى كرد، تا شايد بدين وسيله، به تضرع و توسل به پروردگارشان وادار شوند، و در نتيجه دعوت آن پيغمبر بهتر و زودتر به نتيجه برسد.

آرى، ابتلائات و شدائد، كمك خوبى است براى دعوت انبياء «عليهم السلام». زيرا انسان مادامى كه متنعم به نعمت ها است، سرگرمى به آن از توجه به خداى تعالى - كه ولىّ همه آن نعمت ها است - بازش مى دارد. وقتى نعمتى از كفش رود، احساس حاجت نموده، همين احتياج، غرور او را به ذلت و مسكنت مبدل مى نمايد و به جزع و فزع وادارش مى كند، و بناچار به درگاه كسى كه دفع ذلت و برآمدن حاجتش به دست او است، التجاء مى برد، و آن كس خداى سبحان است، و لو اينكه او خودش نداند، وليكن وقتى پيغمبر و يا وصى پيغمبرى به او گفت كه فريادرس تو، همان آفريدگار تو است، زودتر از دوران غرورش به سوى حق هدايت مى شود. همچنان كه فرموده: «و إذا أنعمنا على الإنسان أعرض و نآ بجانبه و إذا مسه الشر فذو دعاء عريض».

«ثُمَّ بَدَّلْنَا مَكانَ السيِّئَةِ الحَْسنَةَ حَتى عَفَوا...»:

تبديل چيزى به چيز ديگر، نهادن دومى است در موضع اولى. و معناى كلمه «سيئه» و «حسنه»، معلوم است. و مراد از آن ها گرفتارى و آسايش و ناامنى و امنيت و خلاصه نقمت و نعمت است. به شهادت اين كه در آخر همين آيه مى فرمايد: «قد مس آبائنا الضراء و السراء».

كلمه «عفوا» از ماده «عفو» است، كه به معناى كثرت تفسير شده. يعنى تا آن كه زياد كردند مال و اولاد را بعد از آن كه خداوند با فرستادن بلا كم كرده بود مال و اولادشان را. ممكن هم هست كه به معناى محو اثر بوده باشد و لو اين كه مفسران اين احتمال را نداده اند - همچنان كه شاعر مى گويد:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۵۳

ربع عفاه الدهر طولا فانمحى * قد كاد من طول البلا ان يمسحا

بنابراين احتمال، معناى جمله چنين مى شود كه: ايشان به وسيله حسنه و نعمت هايى كه به آن ها داده شده بود، آثار سوء سيئات و نقمت هاى قبلى را محو كردند، وليكن به جاى اين كه به راه حق هدايت شده و ضرّاء و سرّاء را از ناحيه خداى تعالى بدانند، گفتند: «قد مس آبائنا الضراء و السراء». يعنى انسان از آن جايى كه در عالَم طبيعت قرار گرفته و اين عالَم، همواره در تحول و دگرگونى است، لذا خواه ناخواه محكوم به تحول و ناكامى و كامروائى است. پس نه كامروایی اش امتحان خدا است و نه ناكامی اش، عذاب و نقمت او است.

و بنابراين كه معناى دوم درست باشد، ممكن است جمله «و قالوا...» را عطف تفسير جمله «حتى عفوا» گرفته و بگوييم: منظور از «حتى عفوا»، اين است كه: ايشان با گفتن اين كه «سرّاء و ضرّاء» از عادت دهر ناپايدار است كه هر روز نعمتى را از شخصى گرفته و به شخص ديگرى مى دهد، همچنان كه رفتارش با پدران ما هم همين طور بود»، امتحان الهى را انكار و رسم آن را محو كردند، و اين، همان معنايى است كه آيه شريفه «و لئن أذقناه رحمة منا من بعد ضراء مسته ليقولن هذا لى و ما أظن الساعة قائمة»، متعرض آن است.

«حتى» در جمله «حتى عفوا و قالوا...»، براى غايت و معنى آن اين است كه: ما به آن ها به جاى آن گرفتارى ها كه داشتند، نعمت ها داديم، و آن ها چنان غرق نعمت شدند كه شدت و محنت قبل را فراموش نموده و گفتند: نعمت الآن و گرفتارى هاى قبل ما، از عادت روزگار است.

آرى، نتيجه ضرّاء و سرّائى كه ما بدان ها داديم، اين شد، و حال آن كه ما اين كار را براى اين كرديم كه متذكر شده و به سوى شكرگزارى بيشترى هدايت شوند، وليكن به جاى گرفتن آن نتيجه، اين نتيجه سوء را گرفتند. خداوند هم به كيفر اين كفران، بر دل هاشان مُهر نهاده، تا ديگر كلمه حقى نشنوند.

و اگر كلمه «ضرّاء» مقدم بر «سرّاء» ذكر شده، شايد براى اين است كه در جمله قبلى، «سيئه» مقدم بر «حسنه» ذكر شده بود.

«فاخذناهم بغتة و هم لا يشعرون» - اين جمله اشاره است به اين كه انسان به جريان امر الهى جاهل است. زيرا مى فرمايد: گرفتار شدنشان به عذاب، ناگهانى بود و خود آنان اطلاعى از آن نداشتند.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←