تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۳۸

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



هدايت خلق از قضاهاى الهى است كه با هادى بودن انبيا«ع» منافات ندارد

پس جملۀ «إنّ علينا للهدى» مى رساند كه: هدايت خلق، از امورى است كه خداى سبحان قضايش را رانده و آن را بر خود واجب كرده. چون حكمتش اين ايجاب را اقتضا مى كرده. بنابراين، خلايق را آفريده تا او را عبادت كنند و خودش، غرض از خلقت را عبادت خود دانسته، فرموده: «و ما خلقتُ الجنّ و الإنس إلّا ليعبدون». و به حكم اين آيه، غرض از خلقت را عبادت خود معرفى نموده؛ و به حكم آيه زير، آن را راه مستقيم بين خود و خلقش دانسته و فرموده: «إنّ اللّه ربّى و ربّكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۱۱

و نيز فرموده: «و إنّك لتهدى إلى صراط مستقيم * صراط الله». و بر خود واجب كرده كه راه خود را براى آنان بيان نموده، سپس ايشان را به آن راه هدايت كند. البته هدايت به معناى نشان دادن راه، حال چه اين كه بپذيرند و آن راه را پيش بگيرند و چه نپذيرند و راه ديگر بروند؛ همچنان كه فرموده: «و على اللّه قصد السبيل و منها جائر». و نيز فرموده: «و اللّه يقول الحقّ و هو يهدى السبيل». و باز فرموده: «إنّا هديناه السبيل إمّا شاكرا و إمّا كفورا».

خواهى گفت: از اين آيات بر مى آيد كه هدايت، تنها كار خداست، و بنابراين، پس انبيا چه كاره اند؟ در پاسخ مى گوييم: منافات ندارد كه انبيا هم، به اين امر قیام بكنند، براى اين كه اگر هدايت كنند، به اذن او مى كنند و خود، در اين كار مستقل نيستند، (همچنان كه در هيچ كارى نيستند)؛ و خود خداى تعالى در عين اين كه فرموده: «إنّك لا تهدى من أحببت ولكنّ اللّه يهدى من يشاء»؛ فرموده: «و إنّك لتهدى إلى صراط مستقيم»؛ و نيز فرموده: «قُل هذه سبيلى أدعوا إلى اللّه على بصيرة أنا و من اتّبعنى».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۱۲

فرق بين هدايت به معناى «ارائه طريق» و هدايت به معناى «ايصال به هدف»

و ما در جلد دوم اين كتاب، در خلال مباحث نبوّت، بيان عقلى اين مسأله را آورديم. همه اين ها، در باب هدايت به معناى «ارائه طريق» بود؛ و امّا هدايت به معناى «رساندن به هدف» كه در آيات مورد بحث، رساندن به آثار حسنه اى است كه به دنبال يافتن هدايت الهى و متصف شدن به صفت عبوديّت مى آيد، از قبيل رسيدن به حيات طيّبه در دنيا، و حيات سعيده ابدى آخرت، پر واضح است كه از قبيل صنع و ايجاد است، كه مختص به خداى تعالى است، و از امورى است كه خدا قضايش را رانده، و بر خود واجب كرده، و در آيه زير وعده اش را مسجّل نموده: «فمن اتّبع هداى فلا يضلّ و لا يشقى».

و نيز فرموده: «من عمل صالحا من ذكر أو انثى و هو مؤمن فلنحيينّه حيوة طيّبۀ و لنجزينّهم أجرهم بأحسن ما كانوا يعملون».

و نيز فرموده: «و الّذين آمنوا و عملوا الصالحات سندخلهم جنّات تجرى من تحتها الأنهار خالدين فيها أبدا وعد اللّه حقّا و من أصدق من اللّه قيلا».

پس فرق بين «هدايت به معناى راه نشان دادن» و بين «هدايت به معناى رساندن به هدف»، اين شد كه: هدايت اولى، مستقيما كار انبيا و اوليا و ساير هدايتگران است؛ ولى مؤثّر شدنش منوط به اذن خداست. ولى هدايت دوم، چون از باب صنع و خلقت است، مستقيما كار خودِ خداست. البته اسبابى كه بين او و خلقش در اين مورد و در همه موارد خلقت واسطه اند، بى دخالت نيستند. پس اين هدايت را هم مى توان به تبع، به غير خداى تعالى نسبت داد.

و در معناى آيه مى گوييم: اگر مراد از هدايت در آيه شريفه، هدايت به معناى اول باشد، معنايش اين مى شود كه: ما اگر بيان مى كنيم براى شما آنچه را كه بيان مى كنيم، براى اين است كه ارائه طريق عبوديّت به عهده ماست. و اگر مراد از هدايت، رساندن به هدف باشد، معناى آيه چنين مى شود: اگر ما براى كسانى كه انفاق مى كنند و ثواب را تصديق دارند، يُسرى را تيسير مى كنيم و خلاصه اگر اعمال صالح و حيات سهله ابدى و دخول بهشت را برايشان آسان مى كنيم، براى اين است كه: اين كار مربوط به صنع و ايجاد و از باب رساندن هر مخلوقى به هدف نهايى اوست، و معلوم است كه اين كار به عهدۀ ماست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۱۳

و اما تيسير عُسرى و يا ساده تر بگوييم: آسانتر كردن گناه، كار مستقيم خداى تعالى نيست، بلكه لازمۀ قهرى تيسير يُسرى است. وقتى خداى تعالى بخواهد براى آن بندگانى - كه اوصافشان گذشت - راه عبوديّت را آسان سازد، قهرا براى عدۀ ديگر راه كفر آسان مى شود (آرى، آسان كردن كار نيك براى عدۀ اول، به اين است كه انبيايى برانگيزد، و كتب آسمانى بفرستد، و اين باعث نافرمانى آن عدۀ ديگر، و در نتيجه آسان شدن گناه بيشترشان مى شود. اگر براى طايفه اول، انبيا نمى فرستاد، طايفه دوم انبيايى را نمى كشتند. اگر براى طايفه اول كتاب نمى آمد، طايفه دوّم هم نافرمانى نمى كردند).

پس نتيجۀ قهرى هدايت طايفۀ اول و تيسير يُسرى براى آنان، ضلالت و تيسير عُسراى طايفه دوّم است، همچنان كه فرمود: «ليميز اللّه الخبيث من الطيّب و يجعل الخبيث بعضه على بعض ‍ فيركمه جميعا فيجعله فى جهنّم»؛ و حتى درباره قرآن كه هدايت براى عالَميان است فرموده: «و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين و لا يزيد الظالمين إلّا خسارا».

ممكن هم هست مراد از آن، مطلق هدايت باشد. اعمّ از هدايت دومى، يعنى تكوينى و حقيقى، و هدايت اولى يعنى تشريعى و اعتبارى - و اتفاقا ظاهر آيه هم كه مطلق آمده همين است - و بنابراين، هم هدايت حقيقى به عهدۀ خداست؛ همچنان كه فرمود: «الّذى أعطى كلّ شئ خلقه ثمّ هدى»؛ و هم هدايت اعتبارى، همچنان كه فرمود: «إنّا هديناه السبيل إمّا شاكرا و إمّا كفورا».

«و إنّ لنا للآخرة و الأولى»:

يعنى: عالم «بدء» و عالم «عود» - و يا به عبارت ديگر: خلقت نخستين و خلقت در معاد - هر دو از آن ماست. پس هرچه كه اسم «شئ = چيز» بر او اطلاق شود، مملوك خداى تعالى است، آن هم به حقيقت معناى «ملك» كه عبارت است از قيام مملوك به وجود مالك.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۱۴

و امّا ملك اعتبارى - كه يكى از آثارش جواز تصرفات است - از متفرّعات ملك حقيقى است.

پس خداى تعالى، مالك هر چيزى است. نه از يك جهت و دو جهت، بلكه از هر جهت، و هيچ چيزى از او چيزى را مالك نيست. پس كسى معارض او نيست و مانعى كه او را از ملكش منع كند، وجود ندارد، و هيچ چيزى بر او غالب نمى شود. همچنان كه خودش فرمود: «و اللّه يحكم لا معقّب لحكمه»، و نيز فرمود: «و يفعل اللّه ما يشاء».

«فَأَنذَرْتُكمْ نَاراً تَلَظّى لا يَصلَاهَا إِلّا الاَشقَى الَّذِى كَذَّب وَ تَوَلّى»:

اين قسمت از آيات، به خاطر اين كه حرف «فاء» در آغازش آمده، نتيجه گيرى از مطالب گذشته است. مى فرمايد: حال كه معلوم شد هدايت به عهدۀ ماست، اينك من شما را از آتش جهنّم انذار مى كنم. با اين بيان، نكته التفاتى هم كه در جملۀ «فأنذرتكم» به كار رفته؛ روشن مى شود، قبلا، يعنى در جملۀ «إنّ علينا للهدى»، هدايت را به خدا و كاركنان درگاهش نسبت داده، مى فرمود: «بر ماست»، و در اين جمله، «انذار» را تنها به خود نسبت داده مى فرمايد: «من شما را انذار مى كنم»؛ خواسته به اين نكته اشاره كند كه: هدايت، قضايى است حتمى، و به همين جهت، «منذر حقيقى» خداى تعالى است، هرچند كه با زبان رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» انجام شود.

و «تلظّىِ آتش»، به معناى زبانه كشيدن شعله آتش است. و مراد از «آتشى كه تلظّى مى كند»، آتش جهنّم است، همچنان كه در جاى ديگر فرمود: «كلّا إنّها لظى».

  • «بيان اين كه تكذيب كننده دعوت حقّ و روى گرداننده از آن «اشقى» است»:

و مراد از كلمۀ «اشقى»، مطلق هر كافرى است كه با تكذيب آيات خدا و اعراض از آن، كافر شود. چون چنين كسى از هر شقى اى، شقى تر است. براى اين كه ساير بدبخت ها، در زندگى دنياى خود بدبخت اند؛ يا در بدن خود مبتلا به بيمارى و يا نقص عضو اند، و يا مالشان از بين مى رود، و يا به داغ فرزند خود مبتلا مى شوند؛ و اين بدبختى ها تمام شدنى است. ولى آن كسى كه كفر مى ورزد، در زندگى آخرتى بدبخت است. يعنى بدبختى است كه بدبختی اش، پايان ندارد و به خلاصى و نجات منتهی نمى شود، و اميد رهايى در آن نيست.

پس مراد از كلمۀ «اشقى»، هر كافرى است كه دعوت حق را تكذيب كند و از آن روى بگرداند؛

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۱۵

به دليل اين كه دنبال اين كلمه و در معرفى آن فرموده: «الّذى كذّب و تولّی». و مؤيّد آن، اين است كه انذار را مطلق آورد و فرمود: «همۀ شما را انذار مى كنم». و امّا معناى تحت اللفظى كلمۀ «اشقى» - كه افعل التفضيل است - و تنها شامل كسى مى شود كه از تمامى شقى ها شقى تر است، با سياق آيه سازگار نيست.

  • معنای «لايصليها إلّا الأشقى...» اين است كه فقط كافر اشقى، خالد در جهنّم است»:

و مراد از «صلى نار»، پيروى آن و ملازم آن بودن است . پس اين كلمه، معناى خلود را افاده مى كند و اين خلودِ در آتش، قضايى است كه خداى تعالى در حق كافر رانده و فرموده: «و الّذين كفروا و كذّبوا بآياتنا اولئك أصحاب النّارهم فيها خالدون».

با اين بيان، استفاده اى كه بعضى از مفسّران از آيه مورد بحث كرده، دفع مى شود. او از آيه «لايصليها إلّا الأشقى» استفاده كرده كه به حكم اين آيه، مؤمنان گنهكار و فاسق و فاجر داخل آتش دوزخ نمى شوند. براى اين كه اين آيه، دخول در آتش را منحصر كرده در كسى كه كافر و اشقى باشد. وجه نادرستى اين سخن اين است كه: آيه شريفه، تنها خلود در آتش را منحصر در «كافر اشقى» كرده، نه اصل دخول در آتش را.

«وَ سيُجَنَّبُهَا الاَتْقَى الَّذِى يُؤْتى مَالَهُ يَتزَكّى وَ مَا لاَحَدٍ عِندَهُ مِن نِّعْمَةٍ تجْزَى»:

كلمۀ «تجنّب» به معناى دور كردن است، و ضمير در «سيجَنّبُهَا» به آتش بر مى گردد، و معناى آيه اين است كه: به زودى كسى كه مصداق «أتقى» باشد، از آتش دور مى شود.

متّقى ترين افراد كسى است كه در راه رضاى خدا، از مال خود انفاق مى كند

و مراد از كلمۀ «أتقى»، هر كسى است كه از شخصى ديگر باتقواتر باشد و بيش از او، از مخاطر پروا كند. چون بعضى از مردم، تنها اين مقدار باتقوا هستند كه از اتلاف نفوس و كشتن مردم پرهيز مى كنند؛ و بعضى هستند كه تنها از فساد اموال مى پرهيزند؛ و بعضى هستند كه چون از فقر مى ترسند، به همين جهت از انفاق مال در راه خدا خوددارى مى كنند. و همچنين بعضى هستند كه از خدا مى پرهيزند، و مال خود را در راه رضاى او انفاق مى كنند. و از همه اين چند طايفه، باتقواتر آن كسى است كه از خدا پروا نموده، مال خود را در راه او انفاق مى كند. و به عبارت ديگر: كسى است كه از خسران آخرت مى پرهيزد و به همين انگيزه، مال خود را انفاق مى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۱۶

پس مفضلُ عليه كلمۀ «اتقى» كسى است كه با دادن مال از خدا نمى پرهيزد، هرچند كه از پاره اى مخاطر دنيوى پرهيز دارد؛ و يا ساير اعمال صالح را انجام داده، به اين مقدار از خداى تعالى پروا مى كند.

پس آيه شريفه به حسب مدلولش، عام است و اختصاص به طايفه اى ندارد. دليل بر اين معنا، اين است كه كلمۀ «أتقى» را با جملۀ «الّذى يؤتى مالَه» توصيف كرده، و معلوم است كه اين توصيف، امرى است عمومى. و همچنين، توصيف هاى بعدى، و اين منافات ندارد با اين كه آيات و يا همه سوره به خاطر يك واقعۀ خاصى نازل شده باشد. همچنان كه در روايات اسباب نزول، سبب خاصى برايش ذكر شده.

و اما اطلاق مفضلُ عليه، به طورى كه شامل همۀ مردم از صالح و طالح شود و در نتيجه، مُفضل تنها شامل يك نفر گردد، و يا يك نفر در هر عصر بشود، و معنا چنين گردد كه: «از ميان همه مردم، تنها آن يك نفرى داخل دوزخ نمى شود كه از همه باتقواتر است»، و نيز در جملۀ قبلى، معنا چنين شود كه: «داخل دوزخ نمى شود، مگر تنها آن يك فردى كه در هر عصر، از سايرين شقى تر باشد»؛ توجيهى است كه به هيچ وجه سياق آيات اولِ سوره با آن مساعدت ندارد. و همچنين، با انذار عمومى كه در جملۀ «فأنذرتُكم نارا تلظّى» شده نمى سازد. چون معنا ندارد بگوييم: همۀ شما را انذار مى كنم از آتش دوزخى كه به جز يك نفر از شما در آن جاودانه نمى افتد، و تنها يك نفر از شما، از آن نجات مى يابد.

«الّذى يؤتى مالَه يتزكّى»:

اين جمله، صفت كلمۀ «أتقى» است. مى فرمايد: «اتقى» آن كسى است كه مال خود را مى دهد و انفاق مى كند تا به اين وسيله، مال خود را به نموّى شايسته، نمو دهد.

«و ما لأحد عنده من نعمة تُجزى»:

اين آيه مضمون آيه قبلى را تثبيت مى كند. مى فرمايد: و «اتقى» كسى است كه كسى از او طلبى ندارد و نعمتى نداده، تا به عنوان تلافى، آن مال را كه وى انفاق كرده، به او داده باشد. پس كسى كه مصداق «اتقى» است، مال را براى رضاى خدا انفاق مى كند. مؤيّد اين معنا جملۀ بعدى است كه مى فرمايد: «إلّا ابتغاء وجه رَبّه الأعلى».

«إِلّا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الأعْلى»:

اين استثناء منقطع و به معناى ليكن است، و معناى آيه اين است كه: كسى طلبكار خدا نبوده، و خدا مالى را كه به او داده، به عنوان اداى دين نداده. پس شخص انفاقگر، مال خدا را در راه خدا انفاق مى كند، تا رضاى پروردگار والاى خود را به دست آورد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۱۷

و ما در سابق، در معناى «وجه اللّه» تعالى و در معناى اسم «اعلى» بحث كرديم.

«وَ لَسوْف يَرْضى»:

يعنى: و هر آينه، او - همان مرد اتقى - به زودى، با دريافت اجر جزيل و پاداش حسن و جميلى كه پروردگارش به او مى دهد، خشنود مى گردد.

در اين آيه، خداى تعالى را با دو صفت «ربّ» و «اعلى» ستوده، تا اشاره كرده باشد به اين كه آنچه به عنوان جزا به او مى دهند - كه بزرگترين جزا و گرانقدرترين است - به مقتضاى ربوبيّت خداى تعالى و تناسب با بلندى مقام اوست. (نه متناسب با عمل بنده)، و از اين جا، وجه التفات در آيه قبلى روشن مى شود. در آيه «فأنذرتُكُم»، خداى تعالى متكلّم بود و در آيه قبلى، غايب فرض شده، تا به دو وصف «ربّ» و «اعلى» متصف گردد.

«بحث روایى»

«رواياتى درباره شأن نزول آيات: «فأمّا من أعطى و اتّقى...»:

در كافى، به سند خود، از محمّد بن مسلم روايت كرده كه گفت: از امام باقر «عليه السلام»، معناى آيه «و اللّيل إذا يغشى»، و آيه «و النّجم إذا هوى» و آيات نظائر اين دو را - كه در آن ها، به حقايق تكوينى سوگند ياد شده - پرسيدم و عرضه داشتم: «آيا ما نيز مى توانيم مثلا به خورشيد و ستاره سوگند بخوريم»؟ فرمود: خداى تعالى، مى تواند به هر يك از مخلوقاتش سوگند ياد كند، ولى بندگانش نمى توانند به غير او سوگند بخورند.

مؤلّف: اين روايت را مرحوم صدوق هم، به سند خود، از على بن مهزيار، از ابوجعفر دوم، امام جواد «عليه السلام» نقل كرده. و در تفسير قمى، در ذيل آيه «و اللّيل إذا يغشى» آمده كه امام، درباره معنايش فرمود: سوگند به شب، وقتى كه روز را مى پوشاند.

و از حميرى نقل شده كه در قرب الاسناد، از احمد بن محمّد، از احمد بن محمّد بن ابى نصر، از ابى الحسن رضا «عليه السلام» روايت كرده كه گفت: از آن جناب شنيدم در تفسير آيه «و اللّيل إذا يغشى» مى فرمود: مردى در حياط خانۀ مسلمانى درخت خرمايى داشت و به همين بهانه، باعث زحمت صاحب خانه مى شد. صاحب خانه، نزد رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» شكايت كرد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۱۸

حضرت، صاحب درخت را خواست. وقتى آمد، فرمود: درخت خرمايت را به درخت خرمايى در بهشت مى فروشى؟ آن مرد گفت: نه، و نفروخت. مردى از انصار كه - كُنيه اش ابودحداح بود - از اين معامله خبردار شد. نزد صاحب نخله رفت و گفت: درخت خرمايت را به حائط من بفروش. آن مرد پذيرفت. ابودحداح نزد رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» شد و عرضه داشت: درخت خرماى فلانى را در مقابل حائطم خريدم. حضرت فرمود: در مقابل حائطت، يك درخت خرماى بهشتى خواهى داشت.

در اين جا بود كه خداى تعالى، این آیه را بر پيامبرش نازل كرد: «و ما خلق الزوجين الذكر و الأنثى إنّ سعيكم لشتّى فأمّا من أعطى»، يعنى درخت خرما را بدهد «و اتّقى و صدّق بالحُسنى»، يعنى وعده نخله اى كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» داد «فسنُيسّرُهُ لليُسرى... تردّى».

مؤلّف: اين روايت را قمى، در تفسير خود، بدون ذكر امام نقل كرده، و كلمۀ «زوجين» تفسيرى است كه امام براى جملۀ «الذكر و الأنثى» كرده.

و نيز، در تفسير قمى، در ذيل آيه «و سيجنّبُها الأتقى» آمده كه امام فرمود: اين «اتقى»، ابودحداح بوده.

مؤلّف: اين رواياتى بود كه از طرق شيعه، در تفسير اين آيات وارد شده.

طبرسى رحمة اللّه عليه، در مجمع البيان، قصه را از واحدى نقل كرده كه او، به سند خود، از عكرمه، از ابن عبّاس آورده و در آن، آمده كه: مردى انصارى وارد معامله آن درخت خرما شد و با صاحبش صحبت كرد و در آخر، آن را به چهل درخت خريد و به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» بخشيد. رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» هم، آن را به صاحب خانه بخشيد. و سپس طبرسى، از عطاء روايت كرده كه گفت: نام خريدار درخت، «ابودحداح» بود.

و سيوطى در الدرّ المنثور، قصه را از ابن ابى حاتم، از ابن عبّاس نقل كرده و بعد آن را تضعيف نموده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۱۹

كلام فخر رازى در شأن نزول سوره «ليل» و نقد و بررسى آن

از سوى ديگر، از طرق اهل سنّت رواياتى آمده كه اين سوره، درباره ابوبكر نازل شده. فخر رازى، در تفسير كبيرش گفته: همۀ مفسّران اجماع دارند بر اين كه: مراد از آن، يعنى از كلمۀ اتقى، ابوبكر است، ولى بايد دانست كه شيعه، به تمامی شان، منكر اين روايت اند و مى گويند: اين سوره درباره على بن ابى طالب نازل شده. به دليل اين كه: قرآن، در جاى ديگر نيز، به دادن زكاتش ستوده، فرموده: «يؤتون الزكوة و هم راكعون». پس ‍ آيه «الأتقى الّذى يؤتى ماله يتزكّى» هم، به مضمون همان آيه اشاره دارد، و آنگاه كلمۀ «أتقى» را به معناى افضل خلق در تقوا، و يا به عبارت ديگر، باتقواترين خلق گرفته اند كه اشكال آن گذشت.

و اما اين كه به شيعه نسبت داده شده كه همگى روايت بالا را منكر شده اند، و روايت ابودحداح را پذيرفته اند، دليل مورد اعتمادشان صحيح «حميرى» گذشته و روايات ديگرى است، كه همان مفاد را مى رساند.

بله، در يك روايت ضعيف از برقى، از اسماعيل بن مهران، از ايمن بن محرز، از ابى بصير، از امام صادق «عليه السلام» آمده كه در تفسير آيه «و سيجنّبُهَا الأتقى» فرمود:

امّا اين آيه مربوط است به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، و هر كه او را پيروى كند. و امّا آيه «الّذى يؤتى ماله يتزكّى»، در خصوص اميرالمؤمنين «عليه السلام» است. چون درباره همان جناب است كه در جاى ديگر فرموده: «و يؤتون الزكوة و هم راكعون»؛ و اما آيه «و ما لأحد عنده من نعمة تُجزى» راجع به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» است كه احدى به او نعمتى نداده تا جزاى آن را از او طلبكار باشد، بلكه نعمت آن جناب است كه بر تمامى خلايق جارى است، صلوات اللّه عليه.

و اين روايت، به خاطر اين كه يكى از راويانش، يعنى «ايمن بن محرز» شناخته شده نيست، ضعيف و غيرقابل اعتماد است. افزون بر اين، مضمون آن جنبه تطبيق عمومات بر مصاديق را دارد و جنبۀ تفسيرى ندارد؛ و يكى از ادله واضح آن، اين است كه موصوف، يعنى كلمۀ «أتقى» را بر رسول خدا تطبيق كرده، و صفت آن را كه آيه «الّذى يؤتى مالَه ...» است، بر اميرالمؤمنين، و دوباره آيه بعدى را بر رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» تطبيق نموده. و اگر اين روايت درست باشد، نظم كلام به كلّى بهم مى خورد. البته اين در صورتى است كه كلمۀ «واو» در آيه «و الّذى يؤتى ...» در روايت اضافه شده باشد. (همچنان كه مى بينيم در قرآن واو ندارد). و امّا اگر فرض كنيم كه جزو آيه بوده، روايت از نظر تحريف مردود است، چون جزو روايات تحريف شمرده مى شود، كه همه مردودند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۲۰

و از حميرى حكايت شده كه از احمد بن محمّد، از احمد بن محمّد ابن ابى نصر، از ابى الحسن رضا «عليه السلام» روايت كرده كه راوى گفت: از آن جناب، از معناى آيه «إنّ علينا للهدى» پرسيدم. فرمود: آرى، خداست هر كه را بخواهد هدايت و هر كه را بخواهد، گمراه مى كند.

عرضه داشتم: خدا امورت را اصلاح كند، جمعى از ياران ما پنداشته اند كه معرفت اكتسابى است، هر كس فكر خود را درست به كار بيندازد، به معرفت مى رسد.

امام اين سخن را نادرست دانست و فرمود: اين ها اگر درست مى گويند، چرا اين خير را براى خود كسب نمى كنند؟ نه، چنين نيست كه هر كس ‍ بخواهد و به هر مقدار كه بخواهد، بتواند معرفت كسب كند. هيچ احدى از مردم را نمى بينى مگر آن كه از جهاتى، از بعضى ديگر بهتر است، و آن بعض از جهاتى ديگر، از او بهترند. نمونه اش، بنى هاشم اند كه موضعشان، موضعى است كه مى دانى؛ قرابتشان با رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» به حدى است كه مى دانى. و همه مى دانيم كه آنان سزاوارترند به خلافت از شما، مع ذلك، از آن محروم اند. گمان مى كنى آل محمّد «عليهم السلام» به فكر خود نبودند؟ و آيا مى توانى بگويى كه شما، راه و رسم زندگى را مى دانيد و ايشان نمى دانند؟

آنگاه فرمود: ابوجعفر «عليه السلام» مى فرمود: اگر براى همه مردم مقدور بود، همه ما را دوست مى داشتند.

مؤلف: اما هدايت - كه در اين جا منظور از آن رساندن به هدف است - تنها كار خداى سبحان است. براى اين كه اين هدايت، از شؤون ربوبيّت است. و اما گمراه كردن، منظور از آن، گمراهى به عنوان مجازات است، نه گمراه كردن ابتدايى، كه چنين اضلالى به خداى تعالى نسبت داده نمى شود. پس هرجا اضلال به جناب او منسوب مى شود، در حقيقت معنايش امساك از نازل كردن رحمت و هدايت نكردن است، نه گمراه كردن. و چون هدايت كار اوست، امساك از آن هم منسوب به اوست.

* * *
ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۲۱

«سوره ضحى»

آيات ۱ - ۱۱ سوره ضحى

سوره «ضحى»، مكّى يا مدنى است و يازده آيه دارد.

بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * وَ الضحَى (۱) وَ اللَّيْلِ إِذَا سجَى (۲) مَا وَدَّعَك رَبُّك وَ مَا قَلى (۳) وَ لَلاَخِرَةُ خَيرٌ لَّك مِنَ الاُولى (۴) وَ لَسوْف يُعْطِيك رَبُّك فَترْضى (۵) أَ لَمْ يجِدْك يَتِيماً فَئَاوَى (۶) وَ وَجَدَك ضالاًّ فَهَدَى (۷) وَ وَجَدَك عَائلاً فَأَغْنى (۸) فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلا تَقْهَرْ(۹) وَ أَمَّا السائلَ فَلا تَنهَرْ(۱۰) وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّك فَحَدِّث (۱۱)

«ترجمه آیات»

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.

سوگند به روز، در آن هنگام كه نور خورشيد گسترده مى شود. (۱)

و سوگند به شب هنگام كه سكونت و آرامش مى بخشد. (۲)

كه پروردگارت نور وحى را از تو قطع نكرده و تو را مورد خشم قرار نداده است. (۳)

و مسلما آخرت براى تو از دنيا بهتر است. (۴)

و پروردگارت به زودى عطايى مى كند كه راضى شوى. (۵)

آيا نبود كه تو را يتيم يافت و سپس پناه داده؟ (۶)

و آيا نبود كه راه به جايى نمى بردى، قدم به قدم هدايتت كرد؟ (۷)

و تهیدستت يافت، پس بى نيازت نمود. (۸)

حال كه چنين است، پس هيچ يتيمى را از روى قهر خوار مشمار. (۹)

و هيچ سائلى را مرنجان. (۱۰)

و نعمت پروردگارت را با رفتار و گفتارت بازگو كن. (۱۱)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۲۲
«بیان آیات»

بعضى گفته اند: چند روزى به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» وحى نشد، به طورى كه مردم گفتند خدا با او وداع كرده. در پاسخشان، اين سوره نازل شد و خداى تعالى، به اين وسيله آن حضرت را شاد كرد. و در سوره مورد بحث، هم احتمال مكّى بودن هست و هم مدنى بودن.

«وَ الضحَى وَ الَّيْلِ إِذَا سجَى»:

اين دو آيه، سوگند به «ضحى» و به «ليل» است، و كلمۀ «ضحى » - به طورى كه در مفردات آمده - به معناى گسترده شدن نور خورشيد است. ولى بعدها، آن زمانى را كه نور خورشيد گسترده مى شود، نيز «ضحى» ناميدند. و مصدر «سجو» - كه فعل سجى مشتق از آن است - وقتى در كلمۀ «ليل» استعمال مى شود، معناى سكونت و آرامش شب را مى دهد. پس «سجو الليل»، آن هنگامى است كه ظلمت شب، همه جا را فرا گيرد.

«مَا وَدَّعَك رَبُّك وَ مَا قَلى»:

«توديع» - كه مصدر فعل «ودع» است - به معناى ترك است، و كلمۀ «قلى» - به كسره قاف - به معناى بغض و يا شدّت بغض ‍ است. و اين آيه، جواب دو سوگند اول سوره است، و مناسبت نور روز با مسأله وحى، و تاريكى شب با انقطاع وحى بر كسى پوشيده نيست.

«وَ لَلاَخِرَةُ خَيرٌ لَّك مِنَ الاُولى»:

اين آيه، در معناى ترقى دادن مطلب نسبت به مفاد آيه قبل است. و مفاد آيه قبلى، موقف كرامت و عنايت الهى را براى رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» اثبات مى كرد، در اين آيه مى فرمايد: تازه زندگى دنياى تو، با آن كرامت و بزرگى كه دارى، و با آن عنايتى كه خداى تعالى به تو دارد، در برابر زندگى آخرتت چيزى نيست و زندگى آخرت تو، از دنيايت بهتر است.

«وَ لَسوْف يُعْطِيك رَبُّك فَترْضى»:

اين آيه شريفه، آيه قبل را تثبيت مى كند و مى فرمايد: در زندگى آخرت، خداى تعالى آن قدر به تو عطا مى كند تا راضى شوى. هم عطاى خدا را مطلق آورده، و هم رضايت رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۲۳

ولى بعضى از مفسّران گفته اند: اين آيه، ناظر است به هر دو زندگى رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم». هم به زندگى دنيایى اش، و هم به زندگى آخرتی اش.

  • مقصود از اين كه به پيامبر«ص» فرمود: خدا تو را «يتيم » و«ضالّ» يافت:

«أَ لَمْ يجِدْك يَتِيماً فَئَاوَى»:

اين آيه و دو آيه بعدش، به بعضى از نعمت هاى بزرگى اشاره مى كند كه خداى تعالى، به آن جناب انعام كرده بود. آرى، رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، هنوز در شكم مادر بود كه پدرش از دنيا رفت، و دو ساله بود كه مادرش درگذشت، و هشت ساله بود كه كفيل و سرپرستش و جدّش: عبدالمطلب از دنيا رفت، كه از آن به بعد، در تحت تكفّل عمويش ابوطالب قرار گرفت.

بعضى گفته اند: مراد از يتيم در اين آيه، پدر مُرده نيست، بلكه منظور بى نظير بودن است؛ همچنان كه دُرّ بى نظير را هم، دُرّ يتيم مى گويند. و معناى اين آيه، اين است كه: مگر نبود كه خدا تو را فردى بى نظير از بين مردم دانست، و در نتيجه، مردم را دور تو جمع كرد؟

«وَ وَجَدَك ضالاًّ فَهَدَى»:

مراد از «ضلال» در اين جا، گمراهى نيست؛ بلكه مراد عدم هدايت است. و منظور از هدايت نداشتن رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، حال خود آن جناب است. و يا صرفنظر از هدايت الهى، مى خواهد بفرمايد: اگر هدايت خدا نباشد، تو و هيچ انسانى ديگر از پيش ‍خود هدايت نداريد، مگر به وسيلۀ خداى سبحان. پس رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، هم نفس شريفش - با قطع نظر از هدايت خدا - ضالّه و بیراه بود، هرچند كه هيچ روزى از هدايت الهى جدا نبوده و از لحظه اى كه خلق شده بود، ملازم با آن بود. در نتيجه، آيه شريفه در معناى آيه زير است كه مى فرمايد: «ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الإيمان». و از همين باب است كلام موسى، كه بنا به حكايت قرآن كريم از آن جناب، گفته بود: «فعلتُها إذا و أنا من الضالّين». يعنى هنوز به هدايت رسالت، اهتدا نشده بودم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۲۴

اقوال مفسّران در مراد از ضلالت در آيه شريفه

قريب به اين معنا، گفتار بعضى از مفسّران است كه گفته اند: مراد از ضلالت، از دست دادن علم است، همچنان كه در آيه «أن تضلّ إحديهما فتذكّر إحديهما الأخرى»، ضلالت به اين معنا آمده، و مؤيّدش آيه زير است كه مى فرمايد: «و إن كنت من قبله لمن الغافلين».

بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه: خدا تو را در بين مردم گمشده يافت، مردم تو را نمى شناختند، و قَدرَت را نمى دانستند و او، مردم را به سوى تو و اين كه چه كسى هستى، دلالت و هدايت كرد.

بعضى ديگر گفته اند: اين آيه، به گُم شدن رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» در راه هوازن و مكّه اشاره دارد. آن زمان كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» در دامن حليمه سعديه، دختر ابى ذؤيب بود و حليمه، به طورى كه در روايت آمده، مى خواست وى را به جدّش عبدالمطلب برساند. در بين راه متوجه شد كه محمّد «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» نيست.

بعضى ديگر گفته اند: اشاره است به آن واقعه اى كه در كودكى آن جناب رُخ داد، و در درّه هاى مكّه گُم شد.

و بعضى آيه را، اشاره به داستان گُم شدنش در راه شام دانسته اند، كه با عمويش ابوطالب در كاروان ميسره، غلام خديجه، به شام مى رفت و در بين راه، ناپديد شد. و بعضى ديگر، وجوه ديگرى ذكر كرده اند كه ضعفش براى هر خواننده اى روشن است.

«وَ وَجَدَك عَائلاً فَأَغْنى»:

كلمۀ «عائل» به معناى تهیدستى است كه از مال دنيا چيزى ندارد، و رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، همين طور بود و خداى تعالى، او را بعد از ازدواج با خديجه، دختر خُوَيلد «عليهاالسلام» بى نياز كرد و خديجه، تمامى اموالش را با همه كثرتى كه داشت، به آن جناب بخشيد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۲۵

ولى بعضى گفته اند: مراد از «اغناء»، استجابت دعاى آن حضرت است.

«فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلا تَقْهَرْ»:

راغب مى گويد: كلمۀ «قهر» به معناى غلبه كردن بر كسى است، اما نه تنها غلبه كردن، بلكه غلبه توأم با خوار كردن او، و «قهر» به يك يك اين دو معنا هم گفته مى شود.

«وَ أَمَّا السائلَ فَلا تَنهَرْ»:

كلمۀ «نهر» - كه مصدر فعل نهى «لا تنهر» است - به معناى زجر و رنجاندن با غلظت و خشونت است.

«وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّك فَحَدِّث»:

كلمۀ «تحديث » - كه مصدر فعل امر «حدث» است - وقتى در نعمت به كار رود، تحديث نعمت به معناى ذكر و يادآورى و نشان دادن آن است. حال يا به زبان و يا به عمل و اين عمل، شكر نعمت است. و اوامر و نواهى اين چند آيه، يعنى خوار نكردن يتيم، و نرنجاندن فقير، و نشان دادن نعمت، دستور به همۀ مردم است، هرچند كه خطاب متوجه به شخص رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» شده.

و اين آيات سه گانه، به خاطر اين كه حرف «فاء» در ابتداى آيه اولى در آمده، نتيجه گيرى از آيه قبل است كه عنايات الهى نسبت به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را مى شمرد. گويا فرموده: تو طعم ذلتى را كه يتيم مى چشد، چشيده اى؛ و ذلّت و شكسته شدن دل او را احساس كرده اى. پس هيچ يتيمى را خوار مشمار، و مال او را هم خوار مدار و در آن تجاوز مكن. و نيز تو تلخى گمراهى و احتياج به هدايت را، و تلخى فقر و تهیدستى را درك كرده اى. پس هيچ سائلى را كه از تو مى خواهد حاجتش را بر آورى، از خود مران. حاجتش اگر هدايت است و اگر معاش است، برآور. و تو طعم انعام خدا را بعد از فقر و تهیدستى چشيده اى و ارزش جود و كرم و رحمت خدا را مى دانى، پس نعمت او را سپاس گوى، و همه جا نعمتش را يادآور شو، و از مردم پنهانش ‍ مدار.

«بحث روایتی»

در تفسير قمى، در ذيل آيه «و الضُحى» امام فرموده: ضحى، به معناى بلند شدن نور خورشيد است. «و اللّيل إذا سجى»، يعنى: شب، در هنگامى كه همه جا را تاريك كند.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←