تفسیر:المیزان جلد۱۶ بخش۸

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۱۴ مرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۶:۴۶ توسط Masha n (بحث | مشارکت‌ها)
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ترجيح پيروى هدى بر ترك آن با مقايسه حال پيروان هدايت باحال پيروان هوى

أَ فَمَن وَعَدْنَهُ وَعْداً حَسناً فَهُوَ لَقِيهِ كَمَن مَّتَّعْنَهُ مَتَعَ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا ثمَّ هُوَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ مِنَ الْمُحْضرِينَ ... اين آيه تا آخر هفت آيه بعد توضيح مضمون آيه قبل است ، و همان معنا را يعنى ترجيح پيروى هدى بر ترك آن ، و بر پيروى هواى نفس در بهره گيرى از متاع حيات دنيا را با بيانى ديگر روشن مى كند، و در اين بيان حال پيروان هدايت را با حال پيروان هوى مقايسه مى نمايد، كه دسته اول به وعده هاى نيكى ، كه خدا به آنان داده ، مى رسند، و دسته دوم در روز قيامت احضار مى شوند و خدايان دروغى آنان از آنان بيزارى جسته ، و دعايشان را مستجاب نمى كنند، و از اينكه دعوت رسولان را اجابت نكردند، بازخواست مى شوند پس اينكه فرمود: ((افمن وعدناه وعدا حسنا فهو لاقيه ((، استفهامى است انكارى ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۹۰

و وعده حسن عبارت است از وعده خداى تعالى به مغفرت و بهشت ، همچنان كه خودش فرموده : ((وعد الله الذين آمنوا و عملوا الصالحات لهم مغفره و اجر عظيم (( و خداوند وعده خود را تكذيب نمى كند، همچنان كه باز خودش فرموده : ((الا ان وعد الله حق (( و اينكه فرمود: ((كمن متعناه متاع الحيوه الدنيا(( يعنى آن كسى كه ما از متاع زندگى دنيا برخوردارش كرده ايم از آن وعده حسن محروم است ، براى اينكه به تمتع از متاع دنيا قناعت كرد، دليل بر اين تقييد اين است كه در آيه شريفه ، بين وعده حسن و بين تمتيع و برخوردار كردن از متاع دنيا مقابله انداخته ((ثم هو يوم القيمه من المحضرين (( - يعنى او در روز قيامت از احضار شدگان براى عذاب و يا براى سوال و مواخذه است ، و كلمه ((ثم - سپس ((، در اينجا ترتيب كلامى را مى رساند، نه ترتيب وقوع در خارج را، و اگر مطلب رابا جمله اسميه آورد، نه فعليه ، (و نفرمود ما او را احضار مى كنيم ، و يا احضار مى شود)، براى اين است كه تحقق را برساند، و بفهماند كه چنين روزى به طور مسلم خواهد رسيد، همچنان كه در جمله مقابلش نيز اسميه آورد، و فرمود: ((فهو لاقيه (( وَ يَوْمَ يُنَادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شرَكاءِى الَّذِينَ كُنتُمْ تَزْعُمُونَ منظور از ((شركاء(( همان معبودهايى است كه مشركين در دنيا آنها را مى پرستيدند، و اگر آن معبودها را ((شركاء(( خواند، به خاطر اين است كه مشركين بعضى از شوون خداى تعالى را از قبل خود به آنها داده بودند، و به آنها نسبت مى دادند، از قبيل پرستش و تدبير و تعبير به ((نداء(( دراين آيه شريفه اشاره است به دورى آنان از خدا و بى ياورى ايشان در روز قيامت

سخن پيشوايان شرك در روز قيامت كه در مقام بيزارى جستن از پيروان خود (مشركين )

قَالَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنَا هَؤُلاءِ الَّذِينَ أَغْوَيْنَا أَغْوَيْنَهُمْ كَمَا غَوَيْنَا الهه اى كه مشركين آنها را شركاى خداى سبحان مى پنداشتند دو صنف بودند، يك صنف بندگان گرامى خدا بودند، از قبيل ملائكه مقرب ، و عيسى بن مريم (عليهماالسلام ) و صنف ديگر ياغيان جن ، و گردنكشان انس ، كه ادعاى الوهيت كردند، مانند فرعون و نمرود و غير آن دو، و خداى سبحان هر كسى هم كه در باطل اطاعت شود، ملحق به آنان كرده مانند ابليس ، و شيطانهايى كه قرين انسانها مى شوند، و پيشوايان ضلالت ، همچنان كه درباره ابليس و شيطانها فرموده : ((الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين (( تا آنجا كه مى فرمايد: ((و لقد اضل منكم جبلا كثيرا(( و نيز درباره اطاعت هوى فرموده : ((افرايت من اتخذ الهه هويه و نيز درباره پيشوايان ضلالت فرموده : ((اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله ((

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۹۱

و آنهايى كه مورد نظر آيه مورد بحث هستند از صنف دوم مى باشند، چون صنف اول كه ملائكه و عيسى بن مريم (عليهماالسلام ) هستند، كسى را اغواء نكرده اند، و آيه مورد بحث سخن از ((اغواء(( به ميان آورده و فرموده كه : پيشوايان شرك گفتند كه ما آنان را اغواء كرديم و از عبادت آنان بيزاريم . پس مراد از ((الذين حق عليهم القول ((، كه از مشركين بيزارى ميجويند، پيشوايان شركند، هر چند كه مشركين هم مصداق ((الذين حق عليهم القول (( هستند، و عذابشان حتمى است ، به شهادت آيه ((حق القول منى لاملئن جهنم من الجنه و الناس ‍ اجمعين (( كه همه كفار را مصداق ((الذين حق عليهم القول (( مى داند، و ليكن مراد در آيه مورد بحث پيشوايانى است كه شرك و ضلالت به ايشان منتهى مى شود در اينجا سوالى پيش مى آيد، و آن اين است كه : حق سخن اين بود كه اول خداوند از مشركين بپرسد كه چرا شرك ورزيديد، و چه كسى شما را بر آن واداشت ؟ و سپس از زبان آنان جواب بدهد كه فلان و فلان ما را مشرك كردند، آنگاه آيه مورد بحث را از زبان پيشوايان شرك در دفاع از خود بياورد، ولى اين طور نكرده ، از همان آغاز دفاع پيشوايان كفر را ذكر فرموده ، چرا؟ در پاسخ مى گوييم : شايد نكته آن اين باشد كه خواسته است اشاره كند به اينكه مشركين در اين موقف پيشوايان شرك و خدايان دروغين را نمى يابند، تا به آنان اشاره كنند، كه اينان ما را چنين كردند، همچنان كه آيه شريفه ((و يوم يناديهم اين شركاءى قالوا آذناك ما منا من شهيد و ضل عنهم ما كانوا يدعون من قبل (( نيز به اين معنا اشاره مى كند

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۹۲

((ربنا هولاء الذين اغوينا(( - يعنى پروردگار اينان - اشاره به مشركين مى كنند - همان كسانند كه ما گمراهشان كرديم . و اين جمله توطئه و زمينه چينى براى جمله بعدى است معناى و مراد از جمله ((اءغوينا هم كما غوينا(( ((اغويناهم كما غوينا(( - گمراهشان كرديم ، همان طور كه خود گمراه شديم ، يعنى درست است كه گمراهى آنان به اغواى ما بود، چون كه ما خود گمراه بوديم ، و ليكن آن طور نبود كه ما مجبورشان كنيم به گمراهى ، بلكه عين گمراه كردن خودمان بود، همچنان كه خود ما به اختيار خود گمراه شديم ، ايشان نيز به اختيار خود گمراه شدند، و به هيچ وجه پاى اجبار و زور در بين نبود دليل بر اين كه معناى آيه اين است ، حكايتى است كه خداى تعالى از زبان ابليس نقل كرده ، كه در آن روز يعنى روز قيامت مى گويد: ((و ما كان لى عليكم من سلطان الا ان دعوتكم فاستجبتم لى ، فلا تلومونى و لوموا انفسكم (( و نيز سوال و جواب ستمگران و اقران آنان را حكايت كرده و فرموده : ((و اقبل بعضهم على بعض يتساءلون قالوا انكم كنتم تاتوننا عن اليمين قالوا بل لم تكونوا مؤ منين و ما كان لنا عليكم من سلطان بل كنتم قوما طاغين فحق علينا قول ربنا انا لذائقون فاغويناكم انا كنا غاوين ((. يعنى از ما كه گمراه بوديم به شما غير از گمراهى چيزى نرسيد از اين بيان روشن مى شود اينكه گفتند: ((اغويناهم كما غوينا((، معناى ديگرى هم دارد، و آن اين است كه : مشركين از ما نظير همان وصفى را كسب كردند كه در خود ما بود، چيزى كه هست اگر ما از آنان بيزارى مى جوييم براى اين است كه : ما ايشان را مجبور به گمراهى نكرديم ، و اگر ما را خداى خود گرفتند، و ما را پرستيدند به زور و اجبار نبود ((تبرانا اليك (( - اين جمله بيزارى بى قيد و شرط پيشوايان است ، مى گويند ما اصلا و به تمام معنا از مشركين بيزاريم ، چون ما نمى توانستيم ايشان را مجبور نموده و اختيار از ايشان سلب كنيم

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۹۳

((ما كانوا ايانا يعبدون (( - يعنى با اجبار ما، ما را نپرستيدند، و يا معنايش اين است كه : ما را نپرستيدند، چون كه ما از اعمال آنان تبرى داريم ، و كسى كه از عملى تبرى دارد، آن عمل را به وى نسب ت نمى دهند، آيات ديگرى هم كه مى فرمايد روز قيامت اثرى از خدايان خود نمى يابند، برگشتش به همين معنا است ، كه خدايان نامبرده ، خود را از پرستش آنان بيزار و برى مى دانند، مانند آيه ((و ضل عنهم ما كانوا يفترون (( و آيه ((و ضل عنهم ما كانوا يدعون من قبل (( و ((و يوم نحشرهم جميعا ثم نقول للذين اشركوا مكانكم انتم و شركاوكم فزيلنا بينهم و قال شركاوهم ما كنتم ايانا تعبدون (( و آياتى ديگر - دقت فرماييد بعضى از مفسرين گفته اند: ((معناى آيه اين است كه : خدايان دروغى كه در دنيا پرستش مى شدند در قيامت به خداى تعالى مى گويند: ما از اعمال مشركين به درگاهت بيزارى مى جوييم ، چون كه آنان ما را نمى پرستيدند، بلكه هواهاى خود را، و يا شياطين را مى پرستيدند((، و ليكن اين تفسير از سخافت و زشتى خالى نيست (براى اينكه قبل از جمله مورد بحث اقرار كردند كه ما آنان را گمراه كرديم ) و چون هر يك از دو جمله ((تبرانا اليك (( و ((ما كانوا ايانا تعبدون (( معناى جمله ((اغويناهم كما غوينا(( را مى دهد لذا واو عاطفه بر سر آنها نيامد وَ قِيلَ ادْعُوا شرَكاءَكمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَستَجِيبُوا لهَُمْ وَ رَأَوُا الْعَذَاب لَوْ أَنَّهُمْ كانُوا يهْتَدُونَ مراد از كلمه ((شركائهم - شركاى ايشان (( آلهه اى است كه به خيال آنان شركاى خدا بودند، و لذا ((شركاء(( را به خود آنان اضافه كرد، و نسبت داد (شركاءشان )، و از اينكه فرمود: ((به ايشان گفته مى شود بخوانيد شركاى خود را((، منظور از خواندن آنها اين است كه : بيايند و پرستندگان خود را يارى نموده و عذاب را از ايشان دفع كنند، و به همين جهت جمله ((و راوا العذاب - و ديدند عذاب را((، را بعد از جمله ((فلم يستجيبوا لهم - پس خدايان ، دعاى پرستندگان را اجابت نكردند(( آورد

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۹۴

((لو انهم كانوا يهتدون (( - بعضى از مفسرين گفته اند: جواب ((لو(( در اينجا حذف شده ، يعنى نفرمود كه : اگر در پى هدايت بودند چه مى شد زيرا خود كلام بر آن دلالت دارد، و تقدير كلام اين است كه : آنان اگر راه به جايى مى بردند، و هدايت را مى پذيرفتند، هر آينه عذاب را مى ديدند، يعنى در دنيا به عذاب قيامت و حقانيت آن معتقد مى شدند، ممكن هم هست كلمه ((لو(( در اينجا به معناى آرزو باشد، و معناى آيه اين باشد كه : اى كاش راه به جايى مى بردند، و هدايت را مى پذيرفتند وَ يَوْمَ يُنَادِيهِمْ فَيَقُولُ مَا ذَا أَجَبْتُمُ الْمُرْسلِينَ اين آيه عطف است بر چند آيه سابق ، كه مى فرمود: ((و يوم يناديهم ...((، چيزى كه هست در آيه سابق نخست پرسش شده اند از شركايى كه براى خدا قائل شده بودند، و به ايشان دستور داده شده كه آنها را به يارى خود بطلبيد، و در آيه مورد بحث پرسش شده اند از اينكه چه پاسخى به دعوت رسولان ، كه از ناحيه خدا به سويشان آمدند، دادند و معناى آيه اين است كه : در پاسخ آن كسى كه خداى تعالى به سوى شما فرستاد، و شما را به سوى ايمان و عمل صالح دعوت كرد چه گفتيد؟ فَعَمِيَت عَلَيهِمُ الاَنبَاءُ يَوْمَئذٍ فَهُمْ لا يَتَساءَلُونَ معناى اينكه كورى به اخبار نسبت داده شده ((فعميت عليهم الانباء(( نه به خود مشركين كلمه ((عميت (( ماضى از ((عمى (( است كه به معناى كورى است ، و در اينجا معناى كورى مقصود نيست ، بلكه استعاره از اين است كه انسان در موقعيتى قرار گرفته كه به خبرى راه نمى يابد و مقتضاى ظاهر اين بود كه عمى و بى خبرى رابه خود آنان نسبت دهد، ولى مى بينيم كه به عكس تعبير كرده ، و فرموده : ((فعميت عليهم الانباء - خبرها بر آنان كور شد(( و اين به خاطر آن است كه بفهماند كفار در آن روز از همه طرف ماءخوذ مى شوند، و راه نجات از همه طرف به رويشان بسته مى شود، و دستشان از تمامى اسباب بريده و كوتاه مى گردد، همچنان كه در سوره بقره ، آيه ۱۶۶ فرموده : ((و تقطعت بهم الاسباب ((، توضيح اينكه : وقتى تمامى اسباب براى آنان از تاثير ساقط شد، ديگر در آن روز اخبار راهى به سوى آنان ندارد، و ايشان هم راهى به خارج از وجود خود ندارند، تا چيزى را دست آويز نموده ، به آن اعتذار بجويند، و به اين وسيله خود را از عذاب نجات دهند ((فهم لا يتساءلون (( - اين جمله تفريع است بر ((كور بودن اخبار((، از قبيل تفريع بعض افراد عام بر عام است (مثل اينكه بعد از گفتن اين جمله كه دانشمندان محترمند، بگويى پس بوعلى سينا هم محترم است )، در اينجا نيز بعد از گفتن اينكه كفار به طور كلى از چهار ديوارى وجود خود راهى به خارج از خود ندارند، فرمود پس بين خودشان نيز سوال و جوابى رد و بدل نمى شود، تا از راه گفتگو و مشورت بهانه و عذرى پيدا كنند، و آن را عذر نافرمانى خود، يعنى تكذيب رسولان ، و رد دعوت ايشان قرار دهند

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۹۵

صدر و ذيل آيه مورد بحث به وجوه بسيارى ديگر تفسير شده ، كه چون در ايراد آنها فايده اى نديديم ، مسكوت گذاشتنش را بهتر ديديم فَأَمَّا مَن تَاب وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صلِحاً فَعَسى أَن يَكُونَ مِنَ الْمُفْلِحِينَ حرف ((فاء(( بر سر اين آيه اين معنا را افاده مى كند كه تاكنون آنچه گفتيم درباره كسى بود كه كفر بورزد، و به سوى خداى سبحان رجوع هم نكند، پس بنابراين كسى كه رجوع كند و ايمان بياورد، و عمل صالح انجام دهد، اميد آن هست كه از رستگاران باشد، و كلمه : ((عسى (( به طورى كه گفته شده در اينجا به معناى لغوى كلمه (اميد) نيست ، بلكه معناى تحقيق و حتميت را مى رساند، و خداى تعالى خواسته است ، طبق رسم و عادت بزرگان بشر سخن بگويد، چون عادت مردان بزرگ اين است كه كارى را كه مى خواهند انجام دهند مى گويند، اميد است انجام دهم ، ممكن هم هست همان معناى لغوى يعنى اميدوارى منظور باشد، و خداى تعالى از طرف خود توبه كاران اظهار اميد كرده باشد، كه در اين صورت معناى جمله اين مى شود كه : آنهايى كه توبه كرده و ايمان آورده ، و عمل صالح كردند، در انتظار رستگارى باشند

پاسخ ديگر به عذر و بهانه مشركين

وَ رَبُّك يخْلُقُ مَا يَشاءُ وَ يخْتَارُ مَا كانَ لهَُمُ الخِْيرَةُ سبْحَنَ اللَّهِ وَ تَعَلى عَمَّا يُشرِكونَ كلمه ((خيره (( به معناى تخير (انتخاب ) است ، همچنان كه كلمه ((طيره (( به معناى تطير است اين آيه چهارمين پاسخ از عذر مشركين است ، كه گفتند: ((اگر با تو هدايت را پيروى كنيم عرب ما را از سرزمينمان مى ربايند((، و متضمن حجتى قاطع است توضيح آن ، همانا خلقت يعنى صنع و ايجاد همه چيز به خداى تعالى منتهى مى شود، همچنان كه خودش فرموده ((الله خالق كل شى ء(( در نتيجه در عالم هستى هيچ موثر حقيقى غير از خداى تعالى وجود ندارد، پس هيچ چيزى كه خداى را مجبور به كارى از كارها كند، وجود ندارد، زيرا چنين چيزى كه فرض كرديم موثر است يا مخلوق خدا است ، كه هستى اش به او منتهى مى شود در اين صورت وجود آن و همه آثارش مخلوق او است ، و معنا ندارد كه چيزى و يا اثر آن در خودش اثر كند، و يا مخلوق او نيست ، و هستى اش به او منتهى نمى شود، و با اجبار و قهر در خدا تاثير مى كند يعنى او را به اجبار وادار به كار مى سازد، كه اين فرض باطل است ، چون موثرى در عالم غير از خدا نيست و چيزى هم نيست كه وجودش منتهى به خدا نشود

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۹۶

پس نه چيزى هست كه در خداى تعالى اثر كند و اثر خدا از او باشد و نه چيزى هست كه از اثر خدا جلوگيرى كند همچنان كه فرموده : ((و الله يحكم لا معقب لحكمه (( و نيز فرموده : ((و الله غالب على امره (( و وقتى نه قاهرى بود كه او را بر عملى مجبور كند، و نه مانعى كه او را از عملى باز بدارد، در نتيجه او مختار حقيقى است ، اين از نظر تكوين و خلقت از نظر تشريع هم همين طور است ، زيرا تشريع تابع تكوين است ، چون حقيقت تشريع اين است كه : خداى تعالى جنس بشر را طورى خلق كرده ، و بر فطرتى ايجاد فرموده ، كه خلقت و فطرتش صحيح ، و مثمر ثمر نمى شود، مگر وقتى كه يك عده كارهايى را كه در شرع واجبات و يا به حكم واجبات هستند، انجام دهد، و يك عده كارهايى كه محرمات و يا به حكم محرمات هستند ترك كند، پس هر كارى كه در به كمال و به سعادت رسيدن انسانها موثر است ، خداى تعالى به آنها امر كرده ، با امر وجوبى و يا ارشادى ، و از آنچه كه در اين راه مضر و منافى بوده نهى كرده ، با نهى تكليفى و يا ارشادى

بيان اينكه خداوند داراى اختيار تكوينى (يخلق ما يشاء) و تشريعى (ويختار) است

پس خداى تعالى كه مختار به تمام معنا است ، مى تواند در مرحله تشريع احكام و قوانين ، هر حكم و قانونى را كه خواست تشريع كند، همچنان كه در مرحله تكوين مى تواند هر قسم كه اختيار كرد خلق و تدبير نمايد، و اين است معناى جمله ((و ربك يخلق ما يشاء و يختار(( كه به طور مطلق خدا را مختار معرفى مى كند و ظاهرا جمله ((يخلق ما يشاء(( اشاره است به اختيار تكوينى خدا، و مى فهماند كه اختيار او مطلق است به اين معنى كه قدرت او قاصر از خلقت هيچ چيز نيست ، و هيچ چيزى او را از آنچه مى خواهد مانع نمى شود، و به عبارت ديگر: هيچ چيزى از مشيت او سرباز نمى زند، نه به خودى خود و نه به خاطر مانعى ، و اين همان اختيار به معناى حقيقى آن است و جمله ((و يختار(( اشاره است به اختيار تشريعى ، و اعتبارى ، كه عطف آن به جمله ((يخلق ما يشاء(( از باب عطف مسبب است بر سبب ، براى اينكه تشريع و اعتبار، فرع تكوين و حقيقت است

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۹۷

ممكن هم هست كه جمله ((يخلق ما يشاء(( را بر اختيار تكوينى ، و جمله ((و يختار(( را بر اعم از حقيقت و اعتبار حمل كنيم ، و ليكن وجه سابق موجه تر است ، به دليل اينكه آنچه در جمله بعدى ((ما كان لهم الخيره (( نفى شده ، اختيار تشريعى و اعتبارى است ، و اختيارى كه در جمله ((يختار(( براى خدا اثبات شده ، مقابل آن است ، پس ‍ قهرا مراد تنها همان اختيار تشريعى و اعتبارى است

معناى مختار بودن انسان و بيان اينكه او در برابر اراده تكوينى و تشريعى خدا اختيارىندارد

از سوى ديگر هيچ شكى نيست در اينكه آدمى نسبت به كارهايى كه از روى علم و اراده انجام مى دهد اختيار تكوينى دارد، البته نه اينكه اختيارش مطلق باشد، چون اختيار او يكى از اجزاء سلسله علل است ، اسباب و علل خارجى نيز در محقق شدن افعال اختيارى او دخيلند، مثلا اگر انسان يك لقمه غذا را بخورد كه يكى از كارهاى اختيارى اوست ، هم اختيار او در آن دخيل است ، و هم وجود طعام در خارج ، و هم اينكه طعام مفروض طورى باشد كه قابل خوردن باشد و با طبع آدمى نيز سازگار باشد، و هم اينكه اين طعام در دسترس و نزديك او باشد، و نيز دست او هم به فرمانش باشد، و بتواند لقمه را بگيرد، و دهان او هم باز باشد، و بتواند آن را بجود، و دستگاه بلعيدن او هم سالم باشد و بتواند لقمه را فرو ببرد، و صدها اسباب ديگرى كه همه در اين عمل اختيارى ، يعنى خوردن آدمى دخيلند، فراهم باشند پس صادر شدن فعل اختيارى از انسان موقوف بر موافقت اسبابى است كه خارج از اختيار آدمى است ، و در عين حال دخيل در فعل اختيارى اوست ، و خداى سبحان در راس همه اين اسباب است ، و همه آنها حتى اختيار آدمى به ذات پاك او منتهى مى شود، چون اوست كه آدمى را موجودى مختار خلق كرده ، هم او را خلق فرموده و هم اختيارش ‍ را از سوى ديگر انسان خود را بطبع مختار مى داند به اختيار تشريعى به اينكه كارى را انجام دهد و يا ترك كند، يعنى در مقابل آن اختيار تكوينى قانونا هم خود را مختار مى داند، (لذا اگر كار نيكى كرد سزاوار مدحش ‍ مى دانند، و مى گويند مختار بوده ، و اگر كار نيكى را ترك كرد سزاوار ملامتش مى دانند، و معذورش نمى دارند به اينكه مجبور بوده ) و كسى از هم نوعش نمى تواند او را مجبور به كارى ، و يا ممنوع از كارى بكند، چون بنى نوع او نيز مانند او انسانند، و از معناى بشريت چيزى زايد بر او ندارند، تا مالك و اختياردار او بوده باشند، و اين همان است كه مى گويند: انسان بالطبع حر و آزاد است مقصود از اينكه فرمود: ((ما كان لهم الخيرة (( پس انسان فى نفسه حر و بالطبع مختار است ، مگر آنكه خودش به اختيار خود چيزى از خود را به ديگرى تمليك كند، و به اين تمليك حريت خود را از دست بدهد، همچنان كه يك انسان اجتماعى نسبت به موارد سنت ها و قوانين جارى در اجتماعش حريت و آزادى ندارد، چون كه داخل در اجتماع است ، و آنچه از سنن و قوانين ، چه دينى و چه اجتماعى ، در اجتماع جريان دارد، امضاء كرده است

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۹۸

و نيز دو صف لشكر كه با يكديگر جنگ مى كنند، از همان اول هر يك ديگرى را، نسبت به آنچه كه يكى از ديگرى به دست آورد، مالك دانسته ، و اختيار خود را از آن سلب كرده ، و به همين جهت است كه طرف غالب مى تواند با اسيرانى كه از طرف مغلوب گرفته هر چه بخواهد بكند و نيز اجيرى كه عمل خود را در مقابل اجرتى مى فروشد، يعنى خود را اجير غير مى كند، ديگر در آن عمل خود حريت و آزادى ندارد، چون مملوك بودن عمل با حريت منافات دارد پس يك انسان نسبت به ساير انسانها، وقتى حر و آزاد در عمل خويش ‍ است ، و نسبت به عملى آزادى و حريت دارد كه به دست خود و به اختيار خود سلب حريت از خود نكرده باشد، و عمل خود را تمليك به غير ننموده باشد ولى خداى سبحان از آنجايى كه مالك ذات انسانها و نيز افعال صادره از ايشان است ، و ملكيتش هم مطلق ، و به تمام معناست ، هم به ملك تكوينى مالك او و افعال اوست ، و هم به ملك تشريعى و اعتبارى ، لذا انسان نسبت به آنچه كه خداى تعالى به امر تشريعى و يا نهى تشريعى و نيز به آنچه كه به مشيت تكوينى از او بخواهد، هيچ گونه حريت و اختيارى ندارد اين است آن حقيقتى كه جمله ((ما كان لهم الخيره (( در صدد بيان آن است ، و معنايش اين است كه : اگر خداى تعالى از انسانها عمل و ترك عملى را بخواهد، ديگر انسانها در مورد خواست او اختيارى ندارند، تا بتوانند آن چه خواستند براى خودشان اختيار كنند اگر چه مخالف آن چيزى باشد كه خدا خواسته است و اين آيه قريب المعنا با آيه زير است كه مى فرمايد: ((و ما كان لمومن و لا مومنه اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيره من امرهم (( اين بود نظريه ما در تفسير آيه مورد بحث ، البته ساير مفسرين حرفهاى مختلف ديگر زده اند، كه چون فايده اى در نقلش نبود، از آن صرف نظر نموده ، كسانى كه بخواهند از آن سخنان اطلاع يابند بايد به تفاسير بزرگ و مطول مراجعه كنند

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۹۹

((سبحان الله و تعالى عما يشركون (( - يعنى خدا منزه است از شرك ايشان ، به اينكه به جاى خدا بتهايى براى پرستش برگزيدند البته در اين ميان معناى ديگرى دقيق تر هست ، و آن اين است كه خداى تعالى منزه است از اينكه مردم خود را نسبت به آنچه خدا اختيار مى كند مختار بدانند، و بپندارند كه مى توانند آنچه او اختيار كرده رد كنند، و يا قبول نمايند، خدا از چنين پندارى منزه است ، براى اينكه اين پندار جز به دعوى استقلال در وجود، و بى نيازى از خداى تعالى تصور ندارد، و استقلال و استغناء هم تمام نمى شود، مگر به اينكه خود را در صفت الوهيت شريك خدا بدانند و در جمله ((و ربك يخلق ((، التفاتى از تكلم با غير به سوى غيبت به كار رفته ، (يعنى در آيه قبل روى سخن با غير رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم ) بود، و در اين آيه صفت رب را به آنجناب اضافه نمود، و فرمود پروردگار تو)، و اين بدان جهت بوده كه خواسته آنجناب را تقويت و تاييد كند، و دلگرمى دهد، چون معناى آيه اين است كه : آن دينى كه خدا وى رابه ابلاغ آن گسيل داشته ، حكمى است ثابت و حتمى ، كه به هيچ وجه قابل برگشت نيست ، پس ديگر مردم در آن اختيارى ندارند، موافقت و مخالفت آنها هيچ اثرى در آن ندارد، علاوه بر اين مردم از آنجايى كه ربوبيت خدا را قبول ندارند، اين دين را نمى پذيرند و در جمله ((سبحان الله (( با اينكه جا داشت بفرمايد ((سبحانه ((، چون قبلا نام خداى تعالى ذكر شده ولى به جاى ضمير اسم ظاهر آورده ، نكته اين تغيير اسلوب اين است كه : بفهماند امر راجع به ذات متعالى خدا است ، كه مبدا تنزه و تعالى او است از هر چيزى كه لايق ساحت قدسش نباشد اينكه او به هر صفت كمال متصف است و از هر نقصى مبراست ، براى اين است كه او ((الله - خداى عز اسمه (( مى باشد وَ رَبُّك يَعْلَمُ مَا تُكِنُّ صدُورُهُمْ وَ مَا يُعْلِنُونَ كلمه ((تكن (( مشدد ((تكنن (( است ، كه مضارع از باب افعال از ((اكنان (( است ، و اكنان به معناى اخفاء و پنهان داشتن است . و كلمه ((تعلنون (( جمع مضارع از اعلان است ، كه به معناى اظهار مى باشد، در اين آيه شريفه اخفاء را به سينه هاى مردم نسبت داده ، و اعلان را به خود آنان ، و فرموده : ((و پروردگار تو آنچه را كه سينه هاى آنان پنهان مى دارد، و آنچه را كه ايشان اظهار مى دارند مى داند(( و اين بدان جهت است كه مخزن اسرار مردم سينه هاى ايشان است

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۱۰۰

و اگر اين آيه را دنبال آيه قبلى قرار داد، براى اشاره به اين است كه : خداى تعالى چون كه عالم به گناهان ظاهرى و شرك باطنى آنان است لذا به حكمت خود براى آنان اعمالى را اختيار كرده تا به وسيله آن ، ايشان را پاك كند وَ هُوَ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فى الاُولى وَ الاَخِرَةِ وَ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ از ظاهر سياق برمى آيد كه ضمير در ابتداى آيه شريفه به كلمه ((ربك (( در آيه قبلى بر مى گردد، (و معنايش اين است كه : آن پروردگار تو كه گفتيم الله است )، و ظاهرا لام در كلمه ((الله (( براى اشاره به معناى وصف است (معبوديت ) و جمله ((لا اله الا هو(( تاكيد همان انحصارى است كه در جمله ((هو الله (( افاده شده ، گويا فرموده است : ((و هو الاله - المتصف وحده بالالوهيه - لا اله الا هو : تنها او اله است - كه تنها او متصف است به الوهيت - هيچ معبودى جز او نيست (( و بنابراين آيه شريفه به منزله متمم است براى بيانى كه آيه قبل در صدد آن بود، گويا فرموده خداى سبحان مختار است ، و تنها او مى تواند اين معنا را اختيار كند، كه بندگان تنها او را بپرستند و به ظاهر و باطنشان آگاه است ، پس او سزاوار است كه بر بندگان حكم كند كه تنها او را عبادت كنند، و يگانه معبود مستحق عبادت است ، پس بر بندگان هم واجب است حكم او را گردن نهاده و تنها او را بپرستند سه وجه براى اينكه فقط خدا مستحق پرستش است : ((له الحمد فى الاولى و الاخرة و لهالحكم و اليه ترجعون (( آنگاه آنچه در ذيل آيه است ، كه مشتمل بر سه دليل است : ۱ له الحمد ۲ له الحكم ۳ اليه ترجعون ، وجوهى است كه انحصار خدا را در استحقاق پرستش توجيه مى كند اما اينكه فرمود: ((له الحمد فى الاولى و الاخره ((، آن انحصار را به اين بيان توجيه مى كند كه هر كمالى كه در دنيا و آخرت وجود دارد نعمتى است كه از ناحيه خداى تعالى نازل شده ، و در ازاى هر يك از آنها مستحق ثناى جميل است ، و جمال هر يك از اين نعمت هاى موهوبه از كمال ذاتى و از صفات ذاتى او ترشح شده ، كه در ازايش مستحق ثناء است ، و غير از خداى تعالى هيچ موجود و هيچ كس مستقل در ثناى بر خدا نيست ، و هر كس هم كه خدا را ثنا گويد، ثنايش هم منتهى به اوست و عبادت هم ثناى زبانى و يا عملى است ، پس تنها اوست كه مستحق پرستش است و اما اينكه فرمود: ((و له الحكم (( علتش اين است كه : خداى سبحان مالك على الاطلاق همه عالم است ، و غير از او كسى چيزى را مالك نيست ، مگر آنچه را كه او تمليكش فرموده باشد، و همان را هم كه خدا به كسى تمليك كرده ، باز خود او مالك است ، از سوى ديگر خداى سبحان ، هم در مرحله تشريع و اعتبار مالك است ، و هم در مرحله تكوين و حقيقت ، و از آثار ملك او يكى اين است كه : حكم مى كند بر بندگان و مملوكين خود كه كسى غير از او را نپرستند

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۱۰۱

و اما اينكه فرمود: ((و اليه ترجعون ((، جهتش اين است كه : رجوع به سوى او به خاطر حساب و جزاء است ، و چون تنها او مرجع است ، سپس محاسب و جزاء دهنده نيز همو است و كسى غير از او محاسب و جزاء دهنده نيست ، پس تنها اوست كه بايد پرستش شود، و پرستش او را بايد تنها بر طبق دين او انجام داد


→ صفحه قبل صفحه بعد ←