تفسیر:المیزان جلد۱۶ بخش۳۹

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



و معناى آيه، اين است: احدى از مؤمنان و مؤمنات حق ندارند در جايى كه خدا و رسول او، در كارى از كارهاى ايشان دخالت مى كنند، خود ايشان، باز خود را صاحب اختيار بدانند، و فكر كنند كه آخر كار مال ماست، و منسوب به ما، و امرى از امور زندگى ماست، چرا اختيار نداشته باشيم؟ آن وقت، چيزى را اختيار كنند، كه مخالف اختيار و حكم خدا و رسول او باشد، بلكه بر همه آنان واجب است پيرو خواست خدا و رسول باشند، و از خواست خود صرف نظر كنند.

و اين آيه شريفه، هرچند عموميت دارد، و همه مواردى را كه خدا و رسول حكمى بر خلاف خواسته مردم دارند، شامل مى شود،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۴۸۲

اما به خاطر اين كه در سياق آيات بعدى قرار دارد، كه داستان ازدواج رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، با همسر پسر خوانده اش «زيد» را بيان مى كند، مى توان گفت: به منزلۀ مقدمه براى بيان همين داستان است، و مى خواهد به كسانى كه به آن جناب اعتراض و سرزنش مى كردند، كه داستانش در بحث روايتى اين فصل خواهد آمد، پاسخ دهد، كه اين مسأله ربطى به شما ندارد، و شما نمى توانيد در آنچه خدا و رسول حكم مى كند، مداخله كنيد.

شرح آیات ازدواج پیامبر«ص»، با زینب، همسر مطلّقۀ فرزندخوانده اش

«وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِى أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْت عَلَيْهِ أَمْسِك عَلَيْك زَوْجَك وَ اتَّقِ اللَّهَ... وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً»:

اين كسى كه خدا و رسول او به وى انعام كرده اند، «زيد بن حارثه» است ، كه قبلا بردۀ رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» بود، سپس آن جناب آزادش كرد و او را فرزند خود گرفت، و اين يك انعامى بود كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» به وى كرد.

انعام ديگرش، اين بود كه: دختر عمه خود - «زينب» دختر جَحش - را همسر او كرد. حالا آمده نزد رسول خدا مشورت مى كند، كه اگر صلاح بدانيد من او را طلاق دهم. رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، او را از اين كار نهى مى كند، ولى سرانجام زيد، همسرش را طلاق داد، و رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» با او ازدواج كرد، و اين آيه در بيان اين قصه نازل شد.

بنابراين، منظور از «أنعَمَ اللهُ عَلَيه»، نعمت هدايت است كه خدا به «زيد» ارزانى داشت، و او را كه يك مشرك زاده بود، به سوى ايمان هدايت نمود. و نيز محبت او را در دل پيامبرش افكند.

و منظور از جملۀ «أنعَمتَ عَلَيه»، احسانى است كه پيغمبر به وى كرد، و او را كه برده اى بود، آزاد ساخت، و به فرزندى خود پذيرفت.

و جملۀ «أمسِك عَلَيكَ زَوجَكَ وَ اتَّقِ الله»، كنايه است از اين كه همسرت را طلاق مده، و اين كنايه، خالى از اين اشاره نيست كه «زيد»، اصرار داشته او را طلاق دهد.

«وَ تُخفِى فِى نَفسِكَ مَا اللهُ مُبدِيه» - يعنى: تو در دلت مطلبى را پنهان مى كنى، كه خدا ظاهر كنندۀ آن است.

«وَ تَخشَى النَّاسَ وَ اللهُ أحَقُّ أن تَخشَيهُ»: از ذيل آيات، يعنى جملۀ «الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللهِ وَ يَخشَونَهُ وَ لَا يَخشَونَ أحَداً إلّا اللهُ»، بر مى آيد كه ترس از مردم در جمله مورد بحث، اين نبوده كه آن جناب از جان خود مى ترسيده، بلكه ترسش راجع به خدا و مربوط به دين او بوده، و مى ترسيد مردم به خاطر ازدواجش با همسر «زيد»، او را سرزنش كنند، و اين ترس را در دل پنهان مى داشته. چون مى ترسيده اگر اظهارش كند، مردم او را سرزنش كنند، و بيماردلان، هو و جنجال به راه بيندازند، كه چرا همسر پسرت را گرفته اى، و در نتيجه ايمان عوام مردم هم سست شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۴۸۳

و اين ترس به طورى كه ملاحظه مى كنيد، ترس مشروعى بوده، نه مذموم. چون در حقيقت، ترس براى خداى سبحان بوده است.

جملۀ «وَ تَخشَى النَّاسَ وَ اللهُ أحَقُّ أن تَخشَيهُ» هم، كه ظاهرش نوعى عتاب است كه «از مردم مى ترسى، با اين كه خدا سزاوارتر است به اين كه از او بترسى»، در حقيقت و بر خلاف ظاهرش، عتاب از يك نوع ترس از خدا است، و اين ترس از خدا، از طريق مردم است.

مى خواهد آن جناب را از اين صورت ترس از خدا نهى نموده، و به صورتى ديگر هدايت كند و آن، اين است كه در ترس از خدا، مردم را دخالت مده. مستقيما از خدا بترس، و آنچه در دل پنهان كرده اى كه همان ترس باشد، از مردم پنهان مكن. چون خدا آن را آشكار مى كند.

و اين، خود شاهد خوبى است بر اين كه خداى تعالى، بر پيامبر خود واجب كرده بوده كه بايد با همسر «زيد»، پسر خوانده اش ازدواج كند، تا به اين وسيله همه بفهمند كه همسر پسر خوانده، مَحرَم انسان نيست، و ساير مسلمانان نيز مى توانند با همسر پسر خوانده هايشان ازدواج كنند.

رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، اين معنا را در دل پنهان مى داشت. چون از اثر سوء آن در مردم مى ترسيد. خداى تعالى با اين عتاب او را امنيت داد، نظير امنيتى كه در آيه «يَا أيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغ مَا أُنزِلَ إلَيكَ مِن رَبِّك... وَ اللهُ يَعصِمُكَ مِنَ النَّاس» داد.

پس ظاهر عتابى كه از جملۀ «وَ تَخشَى النَّاسَ وَ اللهُ أحَقُّ أن تَخشَيهُ» استفاده مى شود، اين است كه مى خواهد آن جناب را نصرت و تأييد كند تا جبران طعن طاعنان بيماردل را بكند. نظير آنچه در تفسير آيه: «عَفَا اللهُ عَنكَ لِمَ أذِنتَ لَهُم حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ تَعلَمَ الكَاذِبِين» گذشت.

يكى از ادله اى كه دلالت دارد بر اين كه منظور از آيه مورد بحث، تأييد و انتصار آن جناب است، كه به صورت عتاب آمده، اين است كه: بعد از آن جمله فرموده: «فَلَمَّا قَضَى زَيدٌ مِنهَا وَطَراً زَوَّجنَاكَهَا: همين كه زيد از همسرش صرف نظر كرد، ما او را به ازدواج تو در مى آوريم»، و از اين تعبير، به خوبى پيداست كه گويى ازدواج با «زينب»، از اراده و اختيار رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» خارج بوده، و خدا اين كار را كرده.

دليل دومش، جملۀ «وَ كَانَ أمرُ اللهِ مَفعُولاً: كارهاى خدا، انجام شدنى است» مى باشد، كه باز داستان ازدواج را كار خدا دانسته.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۴۸۴

پس جملۀ «فَلَمَّا قَضَى زَيدٌ مِنهَا وَطَراً زَوَّجنَاكَهَا»، نتيجه گيرى از مطالب قبل است، كه مى فرمود: «وَ تُخفِى فِى نَفسِكَ مَا اللهُ مُبدِيهِ».

(و حاصل مجموع آن دو، اين است كه: چنانچه قبلا گفتيم، خدا آنچه را تو پنهان كرده اى، آشكار مى سازد. پس به زودى بعد از آن كه «زيد»، او را طلاق داد، به ازدواج تو در مى آوريم».

و تعبير «قضاى وطر»، كنايه است از بهره مندى از وى و همخوابگى با او. و جملۀ «لِكَى لَا يَكُونَ عَلَى المُؤمِنِينَ حَرَجٌ فِى أزوَاجِ أدعِيَائِهِم إذَا قَضَوا مِنهُنَّ وَطَراً» تعليل ازدواج مورد بحث، و بيان مصلحت اين حكم است.

مى فرمايد: اين كه ما «زينب» را به ازدواج تو در مى آوريم و اين عمل را حلال و جايز كرديم، علتش اين است كه خواستيم مؤمنان در خصوص ازدواج با همسران پسر خوانده هايشان، بعد از آن كه بهره خود را گرفتند، در فشار نباشند. آن ها نيز مى توانند با همسران پسر خواندۀ خود، ازدواج كنند.

از اين جا روشن مى شود كه آنچه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» در دل پنهان مى داشته، همين حكم بوده، و معلوم مى شود اين عمل، قبلا براى آن جناب واجب شده بود. نه اين كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، آن طورى كه بعضى از مفسران گفته اند - عاشق «زينب» شده باشد، و عشق خود را پنهان كرده باشد، بلكه وجوب اين عمل را پنهان مى كرده.

مفسران در اثر اين اشتباه، به حيص و بيص افتاده و در مقام توجيه عشق رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» بر آمده اند، كه او هم بشر بوده، و عشق هم يك حالت جبلى و فطرى است، كه هيچ بشرى از آن مستثنى نيست. غافل از اين كه:

اولاً، با اين توجيه نيروى تربيت الهى را از نيروى جبلت و طبيعت بشرى كمتر دانسته اند، و حال آن كه نيروى تربيت الهى قاهر بر هر نيروى ديگر است.

و ثانياً، در چنين فرضى ديگر معنا ندارد كه آن جناب را عتاب كند، كه چرا عشق خودت را پنهان كرده اى. چون معنايش اين مى شود كه تو بايد عشق خود را نسبت به زن مردم اظهار مى كردى، و چرا نكردى؟ و رسوايى اين حرف از آفتاب روشن تر است. چون از يك فرد عادى پسنديده نيست كه دنبال ناموس مردم حرفى بزند، و به ياد آنان باشد، و براى به چنگ آوردن آنان تثبيت كند. تا چه رسد به خاتم انبياء «صلوات الله عليه».

«مَّا كانَ عَلى النَّبىِّ مِنْ حَرَجٍ فِيمَا فَرَض اللَّهُ لَهُ ...مَّقْدُوراً»:

كلمۀ «فرض»، به معناى تعيين و سهم دادن است. وقتى مى گويند: فلانى، فلان مقدار را براى فلان كس فرض كرده. یعنی معین کرده و سهم داده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۴۸۵

بعضى از علماء گفته اند: كلمۀ «فرض»، در خصوص آيه مورد بحث، به معناى اباحه و تجويز است. و كلمۀ «حَرَج»، به معناى به زحمت افتادن و در تنگنا بودن است، و مراد از اين كه فرمود: پيغمبر در تنگنا نيست، نفى علت تنگنايى است، و آن علت، عبارت است از منع خدا از انجام آنچه برايش معين شده.

و معناى اين آيه، اين است كه پيغمبر در آنچه خدا برايش معين كرده، و يا برايش اباحه نمود، در منع نيست، تا در تنگنا قرار گيرد.

كلمۀ «سُنّة» در جملۀ «سُنَّةَ اللهِ فِى الَّذِينَ خَلَوا مِن قَبل»، اسمى است كه در جاى مصدر به كار رفته، و در نتيجه مفعول مطلقى است براى فعل مقدر، و تقدير آن چنين است: «سَنَّ اللهُ ذَلِكَ سُنَّةً». و مراد از «الَّذِينَ خَلَوا مِن قَبل»، انبياى گذشته و رسولان قبل از آن جناب است، به قرينه اين كه بعدش مى فرمايد: «الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ الله: همان گذشتگانى كه رسالت هاى خدا را ابلاغ مى كردند».

«وَ كَانَ أمرُ اللهِ قَدراً مَقدُوراً» - يعنى خدا از ناحيه خود براى هر فردى، چيزى را كه سازگار حال اوست مقدر مى كند، و انبياء هم از آنچه خدا برايشان مقدر كرده، استثناء نشده، و ممنوع نگشته اند. همان چيزهايى كه براى ساير مردم مباح است، براى يشان نيز مباح است، بدون اين كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، از پاره اى از آن مقدرات، ممنوع و محروم باشد.

فرق بین «خوف» و «خشیت»، در آیه شریفه

«الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلّا اللَّهَ...»:

كلمۀ «الَّذِينَ»، بيانگر موصول قبلى، يعنى «الَّذِينَ خَلَوا مِن قَبل» است.

و كلمۀ «خشية»، به معناى تأثّر مخصوصى در قلب است، كه از برخورد با ناملايمات دست مى دهد. و اى بسا به آن چيزى هم كه سبب تأثّر قلب مى شود، «خشيت» بگويند. مثلا بگويند: «خَشِيتُ أن يَفعَلَ بِى فُلَانٌ كَذَا: مى ترسيدم فلانى، با من فلان كار را بكند»، و انبياء از خدا مى ترسند، نه از غير خدا. براى اين كه در نظر آنان، هيچ مؤثرى در عالَم نيست، مگر خدا.

و اين كلمه، غير از كلمۀ «خوف» است. زيرا كلمۀ «خوف» به معناى توقع و احتمال دادن پيشامد مكروهى است، ولى كلمۀ «خشيت»، همان طور كه گفتيم، به معناى تأثّر قلب از چنين احتمالى است.

و خلاصه: كلمۀ «خشيت»، به معناى حالت و امرى است قلبى، و كلمۀ «خوف»، به معناى امرى است عملى، و به همين جهت «خوف» را به انبياء هم مى توان نسبت داد، ولی «خشیت» از غیر خدا را

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۴۸۶

نمى توان به ايشان نسبت داد. در قرآن هم مى بينيم با اين كه خشيت از غير خدا را از ايشان نفى كرده، نسبت خوف را به ايشان داده.

مثلا از موسى «عليه السلام» نقل فرموده كه گفت: «فَفَرَرتُ مِنكُم لَمَّا خِفتُكُم». و در خصوص رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرموده: «وَ إمَّا تَخَافَنَّ مِن قَومٍ خِيَانَةً». البته اين معنايى كه براى دو كلمه «خوف» و «خشيت» گفتيم، معناى اصلى اين دو كلمه است، و منافات ندارد كه گاهى ببينيم با آن دو، معامله مترادف كنند، و هر دو را به يك معنا استعمال نمايند.

از آنچه گذشت، روشن شد كه: «خشيت»، به طور كلى از انبياء نفى شده، هرچند كه از ظاهر سياق بر مى آيد كه تنها در تبليغ رسالت، دچار خشيت از غير خدا نمى شوند. علاوه بر اين كه تمام افعال انبياء مانند اقوالشان، جنبه تبليغ را دارد، و فعل آنان، عينا مانند قولشان براى مردم حجت، و بيانگر وظایف خدايى است. پس اگر ظاهر سياق مى رساند كه در مقام تبليغ رسالت از غير خدا خشيت ندارند، تمامى حركات و سكنات و اقوال ايشان را شامل مى شود.

«وَ كَفَى بِاللهِ حَسِيباً » - «حَسِيباً»، يعنى «مُحَاسِباً». خدا براى محاسب بودن و به حساب آوردن اعمال كوچك و بزرگ شما كافى است. پس واجب است كه از او خشيت داشته باشيد، و از غير او دچار خشيت نشويد.

پاسخ به پرسش مردم درباره ازدواج پيامبر«ص»، با همسر پسرخوانده اش

«مَّا كانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُمْ وَ لَكِن رَّسُولَ اللَّهِ وَ خَاتَمَ النَّبِيِّينَ...»:

شكى نيست در اين كه آيه شريفه، در اين مقام است كه اعتراضى را كه مردم به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» كردند كه: چرا همسر پسرخوانده اش را گرفت، جواب گويد. و حاصل آن، اين است كه:

رسول گرامى ما، پدر هيچ يك از مردان موجود و فعلى شما نيست، تا ازدواجش با همسر يكى از شما، ازدواج با همسر پسرش باشد. بنابراين، خطاب در «مِن رِجَالِكُم» به مردم موجود در زمان نزول آيه است، و مراد از «رجال»، مقابل زنان و فرزندان است، و نفى پدرى، نفى تكوينى است. يعنى: هيچ يك از مردان شما، از صُلب او متولد نشده اند، نه نفى تشريعى. و جمله مورد بحث، هيچ بويى از تشريع ندارد.

و معنايش اين است كه: محمّد، پدر احدى از اين مردان - كه همان مردان شما باشند - نيست، تا آن كه ازدواجش با همسر يكى از آنان، بعد از جدايى، ازدواج با همسر فرزندش باشد، و «زيد بن حارثه» هم، يكى از همين مردان شماست. پس ازدواج رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» با همسر او، بعد

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۴۸۷

از آن كه همسر خود را طلاق داد، ازدواج با همسر پسرش نمى باشد.

و اما اين كه آن جناب، وى را پسر خود خواند، صرف خواندن بوده، و هيچ اثرى از آثار پدر و فرزندى، بر آن مترتب نمى شود. چون خدا «پسرخوانده هاى» شما را، فرزند شما نمى داند.

و اما «قاسم»، «طيّب»، «طاهر» و «ابراهيم»، چهار پسرى كه خدا به آن جناب داد - البته اگر به قول بعضى، «طيّب» و «طاهر»، لقب «قاسم» نباشد - فرزندان حقيقى او بودند، ليكن قبل از رسيدن به حدّ بلوغ از دنيا رفتند، و كلمۀ «رجال» در حقشان صادق نيست، تا مورد نقض آيه واقع شوند.

و همچنين «حسن» و «حسين» - كه دو فرزندان آن جناب بودند - آن دو نيز طفل بودند، و تا رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» در دنيا بود، به حدّ رشد نرسيدند، و مشمول كلمۀ «رجال» واقع نشدند.

از آنچه گذشت، روشن شد كه آيه شريفه هيچ اقتضاء ندارد بر اين كه آن جناب، پدر «قاسم»، «طيّب»، «طاهر» و «ابراهيم»، و همچنين «حسن» و «حسين» نباشد. براى اين كه گفتيم آيه در خصوص «رجال» موجود در زمان نزول آيه و همۀ آن كسانى است كه در آن روز، صفت مردى را واجد بودند، و نامبردگان، هيچ يك واجد اين صفت نبودند.

«وَ لَكِن رَسُولَ اللهِ وَ خَاتَمَ النَّبِيّينَ» - كلمۀ «خاتَم» - به فتحۀ تاء - به معناى هر چيزى است كه با آن، چيزى را مُهر كنند. مانند «طابع» و «قالب»، كه به معناى چيزى است كه با آن چيزى را طبع نموده، يا قالب زنند. و مراد از «خَاتَمَ النَّبِيِّين» بودن آن جناب، اين است كه نبوت با او ختم شده، و بعد از او، ديگر نبوّتى نخواهد بود.

در گذشته توجه فرموديد كه معناى «رسالت» و «نبوّت» چه بود و گفتيم كه:

«رسول»، عبارت از كسى است كه حامل رسالتى از خداى تعالى به سوى مردم باشد، و «نبى»، آن كسى است كه حامل خبرى از غيب باشد و آن غيب، عبارت از دين و حقايق آن است. و لازمۀ اين حرف، اين است كه: وقتى نبوتى بعد از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» نباشد، رسالتى هم نخواهد بود. چون رسالت، خود يكى از اخبار و أنباى غيب است. وقتى بنا باشد أنباى غيب منقطع شود، و ديگر نبوتى و نبيّى نباشد، قهرا رسالتى هم نخواهد بود.

از اين جا روشن مى شود كه: وقتى رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، خاتم النبيّين باشد، خاتم الرسل هم خواهد بود.

و در اين آيه، اشاره به اين حقيقت نيز هست كه ارتباط آن جناب به شما مردم، ارتباط رسالت و نبوت است، و آنچه او مى كند، به امر خداى سبحان است.

«وَ كَانَ اللهُ بِكُلِّ شَئٍ عَلِيماً» - يعنى آنچه خدا براى شما بيان كرده، به علم خود بيان كرده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۴۸۸

بحث روايتى (رواياتى پيرامون ازدواج پيامبر«ص»، با همسر مطلّقۀ زيد بن حارثه)

در الدر المنثور است كه ابن جرير، از ابن عباس روايت كرده كه گفت:

رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، زينب، دختر جَحش را براى «زيد بن حارثه» خواستگارى كرد و او قبول نمى كرد و مى گفت: حَسَب و نَسَب من آبرومندتر، و بهتر از حَسَب و نَسَب اوست، و اين حرف را بر حسب طبيعت تندى كه داشت، با خشونت گفت. لذا آيه شريفه نازل شد كه: «وَ مَا كَانَ لِمُؤمِنٍ وَ لَا مُؤمِنَةٍ...».

مؤلف: در اين معنا، رواياتى ديگر نيز هست.

و در همان كتاب است كه ابن ابى حاتم، از ابن زيد روايت كرده كه گفت:

اين آيه در شأن «أمّ كلثوم»، دختر عقبة بن ابى مُعيط نازل شده. وى اولين زنى بوده كه در راه خدا مهاجرت كرد، و خود را به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» بخشيد، و رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، او را به زيد بن حارثه تزويج كرد، و او و برادرش خشمناك شده، و «أمّ كلثوم» گفت: ما خود رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» را مى خواستيم، او ما را به غلامش تزويج كرد، و آيه شريفه در پاسخ او نازل شد.

مؤلف: اين دو روايت، به تطبيق شبيه تر است، تا به سبب نزول.

و در عيون، در باب مجلس حضرت رضا «عليه السلام» با مأمون و علماى اديان آمده كه:

امام در پاسخ سؤالات على بن جهم، از آياتى كه در بدو نظر، مخالف عصمت انبياء است، فرمود: اما محمّد «صلى الله عليه و آله و سلم»، و كلام خداى عزوجل درباره او كه مى فرمايد: «وَ تُخفِى فِى نَفسِكَ مَا اللهُ مُبدِيهِ وَ تَخشَى النَّاسَ وَ اللهُ أحَقُّ أن تَخشَيهُ»، با عصمت آن جناب منافات ندارد.

براى اين كه از اين آيه معلوم مى شود كه خداوند اسماى همسرانى كه آن جناب با ايشان ازدواج مى كند، قبلا برايش نام برده. هم همسران در دنيايش را، و هم همسران در آخرتش را. و نيز فرموده كه اين ها، مادران مؤمنان هستند و يكى از همسرانى كه برايش نام برده بود، زنى بوده به نام «زينب»، دختر جَحش، و او در آن روزها، همسر زيد بن حارثه بود. و آن جناب، اين معنا را كه وى (زينب،) به زودى در

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۴۸۹

ازدواجش در می آید، از مردم پنهان مى كرد، تا كسى از منافقان نگويد: در باره زن مردم مى گويد همسر من است، و جزو مادران مؤمنان است. و چون از جنجال منافقان مى ترسيد، اين آيه به وى خاطر نشان كرد كه: تو از مردم مى ترسى، با اين كه خدا سزاوارتر است به اين كه از او بترسى. يعنى در دل از او بترسى...

مؤلف: قريب به اين مضمون نيز، در همان كتاب از آن جناب، در پاسخ از سؤال مأمون، در خصوص عصمت انبياء آمده.

و در مجمع البيان، در ذيل جملۀ «وَ تُخفِى فِى نَفسِكَ مَا اللهُ مُبدِيه» آمده كه بعضى گفته اند: آنچه در دل پنهان مى داشته، اين بوده كه خدا به وى اعلام كرده بود كه «زينب»، به زودى يكى از همسران او خواهد شد، و «زيد»، او را طلاق خواهد داد.

پس وقتى «زيد» نزدش آمد و عرضه داشت: مى خواهم «زينب» را طلاق گويم. حضرت به وى فرمود: همسرت را نگه دار. خداى سبحان در آيه شريفه، به وى مى فرمايد: چرا گفتى همسرت را نگه دار، با اين كه به تو اعلام كرده بودم كه او همسر تو خواهد بود؟ اين معنا از على بن الحسين «عليهما السلام» نيز، روايت شده.

و در الدر المنثور است كه احمد، عبد بن حميد، بخارى، ترمذى، ابن منذر، حاكم، ابن مردويه و بيهقى، در سنن خود، از انس روايت كرده اند، كه گفت:

زيد بن حارثه، نزد رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» آمد و از «زينب»، همسرش شكايت كرد. رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» مكرر به او فرمود: از خدا بترس و همسرت را داشته باش. دنبال اين جريان، اين آيه نازل شد: «وَ تُخفِى فِى نَفسِكَ مَا اللهُ مُبدِيهِ».

انس آنگاه اضافه كرد: اگر رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، چيزى از وحى خدا را حاشا و كتمان مى كرد، جا داشت اين آيه را كتمان كند. (و چون نكرد، بايد بفهميم هيچ يك از آيات خدا، و حتى يك كلمه از آن ها را كتمان نكرد و ناگفته نگذاشت...).

مؤلف: اين گونه روايات در مسأله مورد بحث، بسيار زياد است، هر چند كه بسيارى از آن ها خالى از شبهه نيست. و در بعضى از آن ها آمده كه: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» در ازدواج با هيچ يك از همسرانش، آن وليمه اى كه در ازدواج با «زينب» داد، تهيه نديد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۴۹۰

چون در ازدواج با «زينب» گوسفند كشت، و به مردم نان و گوشت داد.

باز در آن ها آمده كه: «زينب»، به ساير زنان رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فخر مى فروخت، و به سه چيز مى باليد:

اول اين كه: جدّ او و جدّ رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» يكى بود. چون مادر «زينب»، اُميمه، دختر عبدالمطلب، عمّۀ رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» بود. دوم اين كه: خدا وى را به ازدواج آن جناب در آورد. سوم اين كه خواستگارى وى جبرئيل بود.

و در مجمع البيان، در ذيل جملۀ «وَلَكِن رَسُولَ اللهِ وَ خَاتَمَ النَّبِيّينَ» گفته: روايت صحيح از جابر بن عبدالله، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» رسيده، كه فرمود:

مَثَل من در بين انبياء، مَثَل مردى است كه خانه اى بسازد، و آن را تكميل نموده و آرايش هم بدهد، ولى جاى يك آجر را خالى بگذارد، كه هر كس وارد آن خانه شود، آن جاى آجر توى ذوقش بزند، و بگويد: همه جاى اين خانه خوب است، اما حيف كه اين جاى آجر، بد تركيبش كرده، و من تا وقتى مبعوث نشده بودم، آن جاى خالى در بناى نبوت بودم. همين كه مبعوث شدم، بناى نبوّت به تمام و كمال رسيد.

اين روايت را، بخارى و مسلم نيز، در كتاب صحيح خود آورده اند.

مؤلف: اين معنا را غير آن دو، يعنى ترمذى، نسائى، احمد، و ابن مردويه، از غير جابر، مانند ابوسعيد، و ابوهريره نيز، روايت كرده اند.

و در الدر المنثور است كه ابن الانبارى، در كتاب «مصاحف»، از ابى عبدالرحمن سلمى روايت كرده كه گفت: من به «حسن» و «حسين»، قرآن ياد مى دادم، (تا حفظ كنند). على بن ابى طالب عبور كرد، و ديد كه من مشغول خواندن براى ايشانم. فرمود: براى آنان بخوان «وَ خَاتَمَ النَّبِيّينَ» - به فتحۀ تاء.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۴۹۱

آيات ۴۱ - ۴۸ سوره احزاب

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً(۴۱)

وَ سبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً(۴۲)

هُوَ الَّذِى يُصَلّى عَلَيْكُمْ وَ مَلَائكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِّنَ الظلُمَاتِ إِلى النُّورِ وَ كانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً(۴۳)

تحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ سَلَامٌ وَ أَعَدَّ لهَُمْ أَجْراً كَرِيماً(۴۴)

يَا أَيُّهَا النَّبىُّ إِنَّا أَرْسلْنَاك شاهِداً وَ مُبَشّراً وَ نَذِيراً(۴۵)

وَ دَاعِياً إِلى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِرَاجاً مُّنِيراً(۴۶)

وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ بِأَنَّ لهَُم مِّنَ اللَّهِ فَضلاً كَبِيراً(۴۷)

وَ لا تُطِع الْكَافِرِينَ وَ الْمُنَافِقِينَ وَ دَعْ أَذَاهُمْ وَ تَوَكَّلْ عَلى اللَّهِ وَ كَفَى بِاللَّهِ وَكيلاً(۴۸)

«ترجمه آیات»

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! ياد آوريد خدا را، ياد بسيار. (۴۱)

و صبح و شام، تسبيحش بگوييد. (۴۲)

اوست كسى كه بر شما درود مى فرستد، و نيز ملائكه او، تا شما را از ظلمت ها به سوى نور در آورد، و خدا به مؤمنان مهربان است. (۴۳)

تحيتشان در روزى كه او را ديدار كنند، سلام است، براى ايشان اجرى محترمانه فراهم كرده است. (۴۴)

اى پيامبر اسلام! ما تو را شاهد بر امت، و نويدبخش و زنهارده آنان قرار داديم. (۴۵)

و قرارت داديم كه دعوت كننده به اذن خدا، و چراغى نوربخش باشى. (۴۶)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۴۹۲

و مؤمنان را مژده بده كه از ناحيه خدا، فضلى بس بزرگ دارند. (۴۷)

و كافران و منافقان را اطاعت مكن، و آزارشان را واگذار كن و بر خدا توكل كن، و خدا، براى اعتماد كافى است. (۴۸)

«ترجمه آیات»

اين آيات، مؤمنان را به ذكر و تسبيح دعوت نموده و به ايشان بشارت و وعده جميل مى دهد، و رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» را با صفات كريم خود خطاب نموده و به او دستور مى دهد كه به مؤمنان بشارت دهد، و كفار و منافقان را اطاعت نكند.

احتمال اين نيز هست كه گفتار درباره مؤمنان در ايامى، و گفتار درباره كفار و منافقان در ايامى ديگر، نازل شده باشد.

مراد از ذكر و تسبيحى كه مؤمنان، بدان امر شده اند

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً»:

كلمه «ذكر» در مقابل «نسيان»، به معناى به ياد داشتن است، و آن، عبارت است از اين كه آدمى نيروى ادراك خود را متوجه ياد شده كند. حالا يا به اين كه نام آن را ببرد، و يا صفات او را به زبان جارى كند. خلاصه چيزى به زبان بگويد، كه حكايت از آن مذكور كند. اين يكى از مصاديق «ذكر» است، (و گرنه مصداق مهمتر از آن، اين است كه در قلب به ياد او باشى).

«وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً»:

كلمۀ «تسبيح»، به معناى منزه داشتن است، و اين كلمه نيز، مانند كلمه «ذكر»، بستگى به لفظ ندارد، هرچند تسبيح به لفظ يعنى گفتن «سُبحَانَ الله» نيز، يكى از مصاديق آن است. (و گرنه تسبيح در سويداى دل، از آن مهمتر است).

كلمۀ «بُكرة» به معناى اول روز و كلمۀ «أصيل» به معناى آخر روز و بعد از عصر است. و اگر تسبيح را مقيد به «بُكرة» و «أصيل» كرده، براى اين است كه اين دو هنگام، هنگام تحول احوال افق است. در صبح، افق تاريك روشن مى شود، و در غروب، دوباره رو به تاريكى مى گذارد. و اين تغيير و دگرگونى، مناسب با اين است كه خداى را منزه از تغيّر و تحوّل، و معرض دگرگونى بودن بدانيم.

ممكن هم هست دو كلمۀ «بُكرة» و «أصيل»، كنايه باشد از دوام. مانند شب و روز در آيه «يُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّيلِ وَ النَّهَار».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۴۹۳

مقصود از درود فرستادن خدا بربندگانی كه بسيار ياد خدا مى كنند

«هُوَ الَّذِى يُصَلِّى عَلَيْكُمْ وَ مَلَائكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِّنَ الظلُمَاتِ إِلى النُّورِ»:

معناى جامع كلمۀ «صلاة» - به طورى كه از موارد استعمال آن فهميده مى شود - انعطاف است. چيزى كه هست، اين معناى جامع، به خاطر اختلاف مواردى كه به آن نسبت داده مى شود، مختلف مى شود. و به همين جهت بعضى گفته اند: «صلات» از خدا به معناى «رحمت»، و از ملائكه به معناى «استغفار»، و از مردم «دعا» است.

ليكن اين را نيز بايد دانست كه هرچند «صلات» از خدا، به معناى رحمت است، اما نه هر رحمت، بلكه رحمت خاصى كه ذخيرۀ آخرت براى خصوص مؤمنان است، و سعادت آخرتى آنان و فلاح ابدی شان، مترتب بر آن مى شود.

و بدين جهت است كه به دنبال جملۀ مورد بحث، علت صلوات فرستادن خداى تعالى را چنين بيان كرده: «لِيُخرِجَكُم مِنَ الظُّلُماتِ إلَى النُّورِ وَ كَانَ بِالمُؤمِنِينَ رَحِيماً» صلوات مى فرستد، تا شما را از تاريكى ها به سوى نور بيرون آورد. چون او، همواره نسبت به مؤمنان، رحيم است.

اين نكته را نيز بايد دانست كه خداى تعالى، در كلام خود، همواره ياد خود مر بندگان را مترتب كرده بر ياد بندگان مر او را، و فرموده: «فَاذكُرُونِى أذكُركُم»، همچنان كه فراموش كردن بندگان وى را، باعث فراموشى خدا مر بندگان را دانسته و فرموده: «نَسُوا اللهَ فَنَسِيَهُم».

يكى از مصاديق يادآورى خدا بندگان خود را، همانا درود فرستادن او بر آنان است، و اين، خود يادآورى ايشان است به رحمت، كه مترتب شده بر ياد بندگان خداى خود را. چون فرمود: «اگر خدا را بسيار ياد كنند، و او را صبح و شام تسبيح گويند، خدا هم بسيار بر آنان درود مى فرستد، و غرق نورشان مى كند، و از ظلمت ها، دورشان مى سازد».

همه اين ها را بدان جهت گفتيم كه معلوم شود جملۀ: «او كسى است كه صلوات بر شما مى فرستد...»، در مقام تعليل آيه قبل است كه مى فرمود: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خدا را بسيار ياد كنيد». و اين تعليل، همان قاعده كلى قبل را مى رساند، و مى فهماند كه اگر شما خدا را زياد ياد كنيد، خدا هم به رحمت خود، زياد شما را ياد مى كند، و از ظلمت ها به سوى نور بيرونتان مى سازد.

و از اين معنا استفاده مى شود كه مراد از «ظلمت ها»، ظلمت هاى فراموش كردن خدا، و غفلت از او است، و مراد از «نور»، نور ذكر خدا است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۴۹۴

«وَ كَانَ بِالمُؤمِنِينَ رَحِيماً» - در اين جا با اين كه جا داشت بفرمايد: »وَ كَانَ بِكُم رَحِيماً: و او به شما مهربان است»، چون قبلا نام مؤمنان ذكر شده بود، ولى اين طور نفرمود، بلكه نام مؤمنان را دوباره تكرار كرد، تا دلالت كند بر اين كه سبب رحمت خدا، همانا صفت «ايمان» ايشان است.

«تحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ سَلَامٌ وَ أَعَدَّ لهَُمْ أَجْراً كَرِيماً»:

از ظاهر سياق بر مى آيد كه كلمۀ «تَحِيَّتُهُم»، مصدرى است كه به مفعول خود اضافه شده است، و معنايش اين است كه: «ايشان تحيت گفته مى شوند». يعنى روزى كه پروردگارشان را ملاقات مى كنند، از ناحيه او و از ناحيه ملائكه او، به ايشان تحيت و سلام گفته مى شود. به اين معنا كه ايشان در روز لقاى خدا، در امنيت و سلامتى هستند، و هيچ مكروهى و عذابى به ايشان نمى رسد.

«وَ أعَدَّ لَهُم أجراً كَرِيماً» - يعنى اجرى بسيار بزرگ و آبرومند براى ايشان آماده كرده است.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←