تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۲۰

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۱۴ مرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۳:۵۸ توسط Masha n (بحث | مشارکت‌ها)
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۴۴

وچون آيه شريفه در سياق آيات قبلى يعنى از آيه ((وان كادوا ليفتنونك (( تا آخر سه آيه واقع شده اين معنا از آن استفاده مى شود كه منظور از آن اين است كه مشركين را دلسرد نموده واعلام كند كه براى هميشه از اوماءيوس باشند، ويقين كنند كه ديگر به هيچ وجه زورشان به آن جناب نمى رسد. باز آيه شريفه دلالت بر اين دارد كه هيچ وقت باطل دوام نمى يابد، همچنانكه در جاى ديگر راجع به اين معنا فرموده ((ومثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثة اجتثت من فوق الارض مالها من قرار((

بحث روايتى

رواياتى در ذيل آيه : ((وان كادوا ليفتنونك ...(( كه خدعه مشركين بارسول اللّه (ص ) را حكايت مى كند در مجمع البيان پيرامون سبب نزول آيه ((وان كادوا ليفتنونك عن الذى اوحينا اليك ...(( گفته است كه مشركين به رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) گفتند از بدگوئى وتوهين به خدايان ما واحمقانه خواندن عقايد ما دست بردار، واين اطرافيانت را كه همه از طبقه فقراء و بردگان متعفن هستند از دور خود دور كن تا ما به تونزديك شويم ، و گوش به گفتارت بدهيم ، ورسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) از شنيدن اين پيشنهاد به مسلمان شدن آنان اميدوار شد، ولذا آيات مذكور نازل گرديد. مؤ لف : در الدر المنثور هم قريب به اين معنا را از ابن ابى حاتم از سعيد بن نفير روايت كرده . واما روايتى كه از ابن عباس آورده كه گفته است ((امية بن خلف وابو جهل بن هشام ومردانى ديگر از قريش نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) آمده وگفتند: بيا خدايان ما را دست بكش وزيارت كن ، تا ما هم به دين تودر آئيم ، وچون رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) از كناره گيرى فاميلش ناراحت بود وبه اسلام آنها علاقه زيادى داشت دلش به حال آنان سوخت ، در نتيجه اين آيه تا جمله ((نصيرا(( نازل شد(( روايت قابل اعتمادى نيست چون با ظاهر آيات نمى سازد، آرى آيات از نزديك شدن به ركون (ميل ) نهى مى كند تا چه رسد به ركون (خود ميل )

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۴۵

وهمچنين آن روايتى كه طبرى وابن مردويه از ابن عباس آورده اند كه قبيله ثقيف به رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) گفتند: يك سال به ما مهلت بده تا از قربانى هائى كه براى خدايان ما مى آورند استفاده كنيم ، بعد از آنكه آنها را به چنگ آورديم آنگاه مسلمان مى شويم ، و خدايان خود را خرد مى كنيم ، رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) هم تصميم گرفت چنين مهلتى به آنان بدهد، در نتيجه اين آيه نازل شد. وهمچنين روايتى كه در تفسير عياشى از ابى يعقوب از امام صادق (عليه السلام ) در تفسير آيه آمده كه فرمود: وقتى روز فتح مكه فرا رسيد رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) بتهائى را از مسجد بيرون ريخت كه يكى از آنها بت بالاى مروه بود، قريش پيغام دادند كه آن بت را نشكند، رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) كه بسيار با حيا ونرم خوبود زمانى دچار شرم گشته بعدا دستور داد شكستند، وآيه شريفه در اين مورد نازل شد. ونظير آن دوروايت اخبار ديگرى است قريب به همان معنا كه هيچيك با ظاهر آيه سازگار نيست ، آرى از مقام رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) به دور است كه تصميم به چنين بدعتهائى بگيرد با اينكه پروردگارش اورا از نزديك شدن به ركون وميل مختصر نهى كرده بود، تا چه رسد به اينكه تصميم بگيرد. علاوه بر اين ، اين قضايا وحوادث - اگر واقع شده باشد - بعد از هجرت ودر فتح مكه واقع شده ، وحال آنكه آيه مورد بحث مكى است . ودر عيون به سند خود از على بن محمد بن جهم از ابى الحسن رضا (عليه السلام ) در ضمن سؤ الات ماءمون روايت كرده كه پرسيد: معناى ((عفى اللّه عنك لم اذنت لهم (( چيست ؟ فرمود: اين آيه از باب كنايه است خداوند به پيغمبرش خطاب كرده ، وليكن منظور امت اواست ، و همچنين آيه ((لئن اشركت ليحبطنّ عملك ولتكوننّ من الخاسرين و آيه ((لولاان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلا(( ماءمون گفت درست مى فرمائى يا بن رسول اللّه (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) ودر مجمع از ابن عباس روايت كرده كه در ذيل آيه ((اذا لاذقناك (( گفته است : وقتى اين آيه نازل شد رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) عرض كرد: پروردگارا حتى يك چشم بر هم زدن مرا به خودم وامگذار (الهى لاتكلنى الى نفسى طرفة عين ابدا((

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۴۶

رواياتى درباره واجب شدن نمازهاى پنجگانه ومراد از مشهود بودن قرآن فجر (نمازصبح ) در ذيل آيه : ((

اقم الصلوة ...(( ودر تفسير عياشى از سعيد بن مسيب از على بن الحسين (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت به حضورش عرض كردم : نماز چه وقت بر مسلمانان واجب شد آنطور كه امروز واجب است ؟ فرمود: در مدينه و بعد از قوت يافتن دعوت اسلام ووجوب جهاد بر مسلمانان ، چيزى كه هست آن روز به اين صورت فعلى واجب نشد، بلكه هفت ركعت كمتر بود آن هفت ركعت را رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) اضافه نمود، دوركعت در ظهر ودوركعت در عصر ويك ركعت در مغرب ودو ركعت در عشاء، ولى نماز صبح را به همان صورت كه در مكه واجب شده بود گذاشت ، چون در هنگام صبح ملائكه روز، در آمدن وملائكه شب در رفتن عجله دارند، ولذا نماز صبح را براى اينكه هم آيندگان آن را با رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) درك كنند وهم روندگان ، به دوركعتيش باقى گذاشت ، ومعناى آيه : ((ان قرآن الفجر كان مشهودا(( همين است كه هم مسلمانان آن را شاهدند وهم ملائكه شب وهم ملائكه روز. ودر مجمع البيان در ذيل آيه ((اقم الصّلوة لدلوك الشمس الى غسق الليل وقرآن الفجر(( گفته است : در اين آيه وجوب نمازهاى پنجگانّه و اوقات آنها بيان شده ، ومويد آن روايتى است كه عياشى به سند خود از عبيد بن زراره از امام صادق (عليه السلام ) در ذيل اين آيه روايت كرده كه امام فرمود: خداوند چهار نماز واجب كرده در يك قسمت زمانى كه ابتدائش اول ظهر وآخرش نصف شب است ، دوتا از ظهر تا غروب ، يكى قبل از ديگرى ودوتا از اول غروب آفتاب تا نصف شب كه آ نها هم يكى قبل از ديگرى است . ودر الدر المنثور است كه ابن جرير از ابن مسعود روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) فرمود: جبرئيل موقع دلوك آفتاب هنگام ظهر نزد من آمد ونماز را با من خواند. ودر همان كتاب است كه حكيم ترمذى در كتاب نوادر الاصولش وابن جرير وطبرانى وابن مردويه از ابى درداء روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) اين آيه را خواند ((ان قرآن الفجر كان مشهودا(( وفرمود: زيرا هم ملائكه شب آن را مى بينند و

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۴۷

هم ملائكه روز. مؤ لف : تفسير مشهود بودن قرآن فجر در روايات شيعه و سنى به اينكه چون ملائكه شب آن را مى بينند وهم ملائكه روز آنقدر در اين دوطائفه بسيار است كه نزديك است به حد تواتر برسد، ودر بعضى از آنها همانطور كه گذشت شهادت خدا وديدن مسلمين نيز اضافه شده است .

رواياتى درباره شفاعت نمودن پيغمبر اسلام (ص ) در قيامت ، درذيل جمله : ((

عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا(( ودر تفسير عياشى از عبيد بن زراره روايت كرده كه گفت : شخصى از امام صادق (عليه السلام ) از مؤ من پرسش نمود كه آيا اوهم شفاعت مى كند؟ حضرت فرمود: آرى ، شخص ديگرى از ميان جمعيت عرض ‍ كرد آيا مؤ من هم محتاج شفاعت محمد (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) هست ؟ فرمود: آرى براى مؤ من نيز گناهان وخطاهائى است ، هيچكس ‍ نيست مگر آنكه آن روز محتاج به شفاعت محمد (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) هست . راوى مى گويد: مردى پرسيد معناى كلام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) كه فرمود: ((من سيد وسرور فرزندان آدمم ولى فخر نمى فروشم (( چيست ؟ فرمود: آرى اوحلقه درب بهشت را مى گيرد و بازش مى كند آنگاه به سجده مى افتد، خداى تعالى خطابش مى كند كه سر بردار وشفاعت كن كه شفاعتت پذيرفته است ، وبخواه كه هر چه بخواهى به آن مى رسى ، رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) سر برداشته دوباره به سجده مى افتد، خدايش مى فرمايد: سر بردار و شفاعت كن كه پذيرفته است ، وبخواه كه به آن خواهى رسيد آن جناب سر بر مى دارد وشفاعت مى كند، شفاعتش پذيرفته مى شود، درخواست مى كند خدا هم عطايش مى فرمايد. ونيز در همان كتاب از سماعه بن مهران از ابى ابراهيم (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل آيه ((عسى ان يبعثك ربّك مقاما محمودا(( فرمود: مردم روز قيامت به مقدار چهل روز سر از خاك برداشته به آفتاب دستور مى رسد كه پائين ونزديك سر بندگان آيد، به حدى كه عرق سراپايشان بگيرد، وبه زمين دستور مى رسد كه عرق ايشان نپذيرد، آن وقت است كه همگى نزد آدم شده شفاعت مى خواهند او ايشان را به نوح راهنمائى مى كند، ونوح به ابراهيم واوبه موسى واوبه عيسى واوبه رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) حوالت مى دهد، ومى گويد بر شما باد خاتم النبيين محمد (صلى اللّه عليه وآله وسلم )، وبالاخره محمد (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) مى گويد: اينكار با من .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۴۸

آنگاه راهى شده تا در بهشت آمده دق الباب مى كند، به اومى گويند: كيست كوبنده در؟ وخدا داناتر است رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) مى گويد: باز كنيد، وقتى درب را باز مى كنند روبه درگاه خدا نهاده به سجده مى افتد وسر برنمى دارد تا به اوگفته مى شود: حرف بزن ، و درخواست كن تا به دست آورى وشفاعت كن تا پذيرفته شود، پس بار ديگر به سجده مى افتد، ومثل بار اول سر برمى دارد وشفاعت مى كند، و حتى آنهائى هم كه در آتش سوخته اند شفاعت مى شوند، به همين جهت در روز قيامت در ميان تمامى امتها شخصى موجه تر از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم ) نيست ، واين است معناى كلام خدا كه مى فرمايد: ((عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا(( مولف : واينكه فرمود: تا آنكه شفاعت مى كند كسانى را كه در آتش ‍ سوخته اند، معنايش اين است كه بعضى از آنان شفاعت مى شوند، ودر معناى اين روايت از طرق اهل سنت از رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) رواياتى چند رسيده است . ودر الدرالمنثور است كه بخارى و ابن جرير وابن مردويه از ابن عمر روايت كرده اند كه گفت : من از رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) شنيدم كه مى فرمود: آفتاب آنقدر نزديك مى رسد كه عرق تا نصف گوش مى رسد، در اين بين كه مردم در اين حالتند دست به دامن آدم مى شوند اومى گويد: اين كار از من ساخته نيست ، به موسى مراجعه مى كنند اونيز همان را مى گويد اينجا است كه محمد (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) شفاعت مى كند، وشفاعتش ‍ پذيرفته مى شود وخداوند ميان مردم به داورى مى پردازد، رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) به طرف بهشت مى رود وحلقه درب بهشت را مى گيرد، آن موقع است كه خداوند اورا مقامى محمود مى دهد. ودر همان كتاب است كه ابن جرير وبيهقى در شعب الايمان از ابى هريره روايت مى كند كه رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) فرمود: مقام محمود مقام شفاعت است . وباز در آن كتاب از ابن مردويه از سعد بن ابى وقاص روايت كرده كه گفت شخصى از رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) معناى مقام محمود را پرسيد، فرمود: شفاعت است . مؤ لف : روايات در اين مضامين بسيار است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۴۹

آيات ۸۲ - ۱۰۰ سوره اسراى

وَ نُنزِّلُ مِنَ الْقُرْءَانِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ وَ لايَزِيدُ الظلِمِينَ إِلاخَساراً(۸۲) وَ إِذَا أَنْعَمْنَا عَلى الانسنِ أَعْرَض وَ نَئَا بجَانِبِهِ وَ إِذَا مَسهُ الشرُّ كانَ يَئُوساً(۸۳) قُلْ كلُّ يَعْمَلُ عَلى شاكلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَى سبِيلاً(۸۴) وَ يَسئَلُونَك عَنِ الرُّوح قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبى وَ مَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلاقَلِيلاً(۸۵) وَ لَئن شِئْنَا لَنَذْهَبنَّ بِالَّذِى أَوْحَيْنَا إِلَيْك ثمَّ لاتجِدُ لَك بِهِ عَلَيْنَا وَكيلاً(۸۶) إِلارَحْمَةً مِّن رَّبِّك إِنَّ فَضلَهُ كانَ عَلَيْك كبِيراً(۸۷) قُل لَّئنِ اجْتَمَعَتِ الانس وَ الْجِنُّ عَلى أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْءَانِ لايَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضهُمْ لِبَعْضٍ ظهِيراً(۸۸) وَ لَقَدْ صرَّفْنَا لِلنَّاسِ فى هَذَا الْقُرْءَانِ مِن كلِّ مَثَلٍ فَأَبى أَكْثرُ النَّاسِ إِلاكفُوراً(۸۹) وَ قَالُوا لَن نُّؤْمِنَ لَك حَتى تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الاَرْضِ يَنبُوعاً(۹۰) أَوْ تَكُونَ لَك جَنَّةٌ مِّن نخِيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الاَنْهَرَ خِلَلَهَا تَفْجِيراً(۹۱) أَوْ تُسقِط السمَاءَ كَمَا زَعَمْت عَلَيْنَا كِسفاً أَوْ تَأْتىَ بِاللَّهِ وَ الْمَلَئكةِ قَبِيلاً(۹۲) أَوْ يَكُونَ لَك بَيْتٌ مِّن زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقى فى السمَاءِ وَ لَن نُّؤْمِنَ لِرُقِيِّك حَتى تُنزِّلَ عَلَيْنَا كِتَباً نَّقْرَؤُهُ قُلْ سبْحَانَ رَبى هَلْ كُنت إِلابَشراً رَّسولاً(۹۳) وَ مَا مَنَعَ النَّاس أَن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَى إِلاأَن قَالُوا أَ بَعَث اللَّهُ بَشراً رَّسولاً(۹۴) قُل لَّوْ كانَ فى الاَرْضِ مَلَئكةٌ يَمْشونَ مُطمَئنِّينَ لَنزَّلْنَا عَلَيْهِم مِّنَ السمَاءِ مَلَكاً رَّسولاً(۹۵) قُلْ كفَى بِاللَّهِ شهِيدَا بَيْنى وَ بَيْنَكمْ إِنَّهُ كانَ بِعِبَادِهِ خَبِيرَا بَصِيراً(۹۶) وَ مَن يهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَن يُضلِلْ فَلَن تجِدَ لهَُمْ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِهِ وَ نحْشرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَ بُكْماً وَ صمًّا مَّأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ كلَّمَا خَبَت زِدْنَهُمْ سعِيراً(۹۷) ذَلِك جَزَاؤُهُم بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِئَايَتِنَا وَ قَالُوا أَ ءِذَا كُنَّا عِظماً وَ رُفَتاً أَ ءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً(۹۸)

  • أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِى خَلَقَ السمَوَتِ وَ الاَرْض قَادِرٌ عَلى أَن يخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلاً لارَيْب فِيهِ فَأَبى الظلِمُونَ إِلاكُفُوراً(۹۹)

قُل لَّوْ أَنتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَائنَ رَحْمَةِ رَبى إِذاً لاَمْسكْتُمْ خَشيَةَ الانفَاقِ وَ كانَ الانسنُ قَتُوراً(۱۰۰)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۲۵۰

ترجمه آيات وما آنچه از قرآن فرستيم شفاى دل ورحمت الهى بر اهل ايمان است ، ليكن كافران را به جز زيان چيزى نخواهد افزود (۸۲) وما هر گاه به انسان نعمتى عطا كرديم روبگردانيد. ودورى جست وهر گاه شر وبلائى به اوروى آورد (مى بينى كه ) به كلى ماءيوس ونااميد شد (۸۳) توبه خلق بگوكه هر كس بر حسب ذات وطبيعت خود عملى انجام خواهد داد وخداى شما بر آن كس كه راه هدايت يافته از همه آگاهتر است (۸۴) و(واى رسول ما) تورا از حقيقت روح پرسش مى كنند، جواب ده كه روح از سنخ امر پروردگار من است (وبدون واسطه جسمانيات بلكه به امر الهى به بدنها تعلق مى گيرد) وآنچه از علم به شما روزى شده بسيار اندك است (۸۵) (اى پيامبر) اگر ما بخواهيم آنچه به تووحى كرده ايم از توبگيريم وببريم مى توانيم وآنگاه توبر قهر ماهيچ مددى نخواهى يافت (۸۶) مگر آنكه باز لطف پروردگارت به تومدد كند كه فضل اوبر توبسيار است (۸۷) بگواى پيغمبر اگر جن وانس متفق شوند كه مانند اين قرآن كتابى بياورند هرگز نتوانند هر چند همه پشتيبان يكديگر باشند (۸۸) همانا در اين قرآن براى مردم هرگونه مثال آورديم اكثر مردم از كفر وعناد گذشته هيچ حرف ديگرى نمى پذيرند (۸۹) وصريحا گفتند: ما هرگز به توايمان نخواهيم آورد تا آنكه از زمين براى ما چشمه آبى بيرون آرى (۹۰)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۵۱

يا آنكه تورا باغى از خرما وانگور باشد كه در ميان آن باغ نهرهاى آب جارى گردد (۹۱) يا آنكه همانطور كه خودت پنداشتى آسمان بر سر ما فروافتد يا آنكه خدا را با فرشتگانش مقابل ما حاضر سازى (۹۲) يا آنكه خانه اى از طلاتورا باشد ويا بر آسمان بالاروى ، البته ادعاى تورا كه به آسمان رفتم قبول نمى كنيم بلكه بايد كتابى بر ما نازل كنى آن را به چشم خود قرائت كنيم (اى رسول ) بگوخدا منزه است (از اينكه من او را ويا فرشتگانش را حاضر سازم ) ومن فرد بشرى بيشتر نيستم كه از جانب اوبه رسالت آمده ام (۹۳) بعد از آمدن قرآن چيزى مردم را از هدايت باز نداشت مگر همين استبعاد كه مگر خدا تاكنون بشرى را به رسالت فرستاده است ؟(۹۴) اى پيغمبر بگواگر فرشتگان را در زمين سكنى بودى باز ناگزير بوديم فرشته اى از آسمان به سوى آنان رسول فرستيم (۹۵) بگوخدا شاهد ميان من وشما كافى است كه اوبه احوال بندگانش آگاه و بصير است (۹۶) هر كه را خدا راهنمائى كند آنكس به حقيقت هدايت يافته وهر كه را گمراه كند ديگر جز خود اوراهنما ودوستى ونگهبانى برايش نخواهى يافت وروز قيامت زير ورودر حالى كه كور وگنگ وكر هم باشند محشورشان مى كنيم ومنزلگاهشان جهنم است جهنمى كه هر گاه آتشش خاموش شود باز شديدتر سوزان وفروزان مى كنيم كه (۹۷) اين است كيفر آن كافران چون به آيات ما كافر شدند وگفتند آيا پس از آنكه ما استخوانى پوسيده شديم از نوبرانگيخته مى شويم (۹۸) آيا نديدند وندانستند كه آن خدائى كه زمين وآسمان را آفريد قادر است كه مانند اينها را باز خلق كند وبر ايشان وقتى معين قرار دهد (ولى با همه اين آيات روشن ) باز ستمكاران جز راه كفر وعناد نمى پيمايند (۹۹) اى رسول ما به اين مردم پست بگواگر شما داراى گنج هاى مرحمت خدا شويد باز هم به خاطر ترس فقر از خرج كردن آنها خوددارى خواهيد كرد كه انسان طبعا بسيار ممسك وبخيل است (۱۰۰) بيان آيات در اين آيات براى دومين بار به مساءله معجزه بودن قرآن اشاره مى كند و مجددا آن را آيت ومعجره نبوت معرفى مى كند، ونيز رحمت وبركتش ‍ مى خواند، واين گفتار با جمله ((ان

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۵۲

هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم (( كه در آيات قبلى بود آغاز شده ، در اينجا دوباره به همان سخن برگشته ومى فرمايد: ((ولقد صرفنا فى هذا القرآن لى ذكروا...(( ونيز مى فرمايد: ((واذا قرات القرآن ...(( وباز مى فرمايد: ((وما منعنا ان نرسل بالايات ...(( پس در اين آيات مى خواهد اين جهت را بيان كند كه قرآن شفا ورحمت است ، وبه عبارت ديگر اصلاح كننده كسى است كه خود نفسى اصلاح طلب داشته باشد، وگرنه همين قرآن نسبت به ستمكاران خسارت و زيان است ، وبا اينكه اين قرآن معجره نبوت است ، معجره هاى ديگر از رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) مى خواهند، وآنگاه جوابشان را مى دهد، والبته غير آنچه گفته شد ملحقاتى هم در اين آيات آمده كه از آن جمله پرسش از چگونگى روح وجواب از آن است . وَ نُنزِّلُ مِنَ الْقُرْءَانِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ وَ لايَزِيدُ الظلِمِينَ إِلاخَساراً(۸۲) كلمه ((من (( در ((من القرآن (( بيانيه است كه موصول ما در ما هو شفاء را معنا مى كند ومعنايش اين است كه ما نازل مى كنيم آنچه را كه شفا ورحمت است ، وآن قرآن است . وجه اينكه قرآن براى مؤ منين ((شفاء(( و((رحمت (( ناميده شده است . واگر قرآن را شفا ناميده با در نظر داشتن اينكه شفا بايد حتما مسبوق به مرضى باشد، خود افاده مى كند كه دلهاى بشر احوال وكيفياتى دارد كه اگر قرآن را با آن احوال مقايسه كنيم خواهيم ديد كه همان نسبتى را دارد كه يك داروى معالج با مرض دارد، اين معنا از اينكه دين حق را فطرى دانسته نيز استفاده مى شود. زيرا همانطور كه آدمى از اولين روز پيدايشش داراى بنيه اى بود كه در صورت نبودن موانع وقبل از آنكه احوالى منافى وآثارى مغاير پيدا شود آن بنيه اورا به صورت دوپا ومستقيم در مى آورد، وهمه افراد انسان به همين حالت به دنيا مى آمدند وبا دوپا واستقامت قامت در پى اطوار زندگى مى شدند، همچنين از نظر خلقت اصلى داراى عقائد حقه اى است در باره مبداء ومعاد وفروع آن دو، چه از اصول معارف وچه از پايه هاى اخلاق فاضله ومناسب با آن عقايد كه در نتيجه داشتن آن فطرت وغريزه اعمال واحوالى از اوسر مى زند كه با آن ملكات مناسب است . اين را گفتيم تا كاملا روشن گردد كه انسان همانطور كه سلامتى و ناسلامتى جسمى دارد يك سلامتى وناسلامتى روحى هم دارد، و همانطور كه اختلال در نظام جسمى اوباعث مى شود كه دچار مرضهائى جسمى گردد همچنين اختلال در نظام روح اوباعث مى شود به مرضهاى روحى مبتلاشود، وهمانطور كه براى مرضهاى جسميش ‍ دوائى است ،براى مرضهاى روحيش نيز دوائى است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۵۳

همچنانكه خداى سبحان در ميان مؤ منين گروهى را چنين معرفى مى كند كه در دلهاشان مرض دارند، واين مرض غير از كفر ونفاق است كه صريح مى باشند، ومى فرمايد: ((لئن لم ينته المنافقون والّذين فى قلوبهم مرض والمرجفون فى المدينة لنغرينّك بهم (( ونيز مى فرمايد: ((وليقول الّذين فى قلوبهم مرض والكافرون ماذا اراد الله بهذا مثلا(( واينكه قرآن كريم آن را مرض خوانده قطعا چيزى است كه ثبات قلب و استقامت نفس را مختل مى سازد، از قبيل شك وريب كه هم آدمى را در باطن دچار اضطراب وتزلزل نموده به سوى باطل وپيروى هوى متمايل مى سازد، وهم با ايمان (البته با نازل ترين درجه ايمان ) منافات نداشته عموم مردم با ايمان نيز دچار آن هستند، وخود يكى از نواقص ونسبت به مراتب عاليه ايمان شرك شمرده مى شود، وخداى تعالى در اين باره فرموده : ((وما يؤ من اكثرهم باللّه الاوهم مشركون (( ونيز فرموده : ((فلاوربّك لايؤ منون حتى يحكّموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا فى انفسهم حرجا ممّا قضيت ويسلّموا تسليما(( وقرآن كريم با حجت هاى قاطع وبراهين ساطع خود، انواع شك و ترديدها وشبهاتى را كه در راه عقايد حق ومعارف حقيقى مى شود از بين برده با مواعظ شافى خود وداستانهاى آموزنده وعبرت انگيز و مثلهاى دلنشين ووعده ووعيد وانذار وتبشيرش واحكام وشرايعش ، با تمامى آفات وعاهات دلهام بارزه نموده همه را ريشه كن مى سازد، بدين جهت خداوند قرآن را شفاى دل مؤ منين ناميده است . واما اينكه آن را رحمت براى مؤ منين خوانده - با در نظر داشتن اينكه رحمت افاضه اى است كه به وسيله آن كمبودها جبران گشته حوائج برآورده مى شود - دليلش اين است كه قرآن دل آدمى را به نور علم و يقين روشن مى سازد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۲۵۴

وتاريكيهاى جهل وكورى وشك را از آن دور مى نمايد، وآن رابه زيور ملكات فاضله وحالت شريفه آراسته اينگونه زيورها را جايگزين پليديها وصورت هاى زشت وصفات نكوهيده مى سازد. پس قرآن كريم از آن جهت شفا است كه اول صفحه دل را از انواع مرضها وانحرافات پاك مى كند، وزمينه را براى جاى دادن فضائل آماده مى سازد، واز آن جهت رحمت است كه صحت واستقامت اصلى و فطرى آن را به وى باز مى گرداند، پس از آن جهت شفا است كه محل دل را از موانعى كه ضد سعادت است پاك نموده وآماده پذيرشش ‍ مى سازد، واز آن جهت رحمت است كه هياءت سعادت به دل مؤ من داده ، نعمت استقامت ويقين را در آن جايگزين مى كند. پس قرآن كريم ، هم شفا است براى دلها وهم رحمت ، همچنان كه هدايت ورحمت براى نفوس در معرض ضلالت است ، اين را بدانجهت تذكر داديم كه نكته متفرع شدن ((رحمت (( بر ((شفا(( در جمله ((ما هوشفاء ورحمة للمؤ منين (( روشن شود، پس اين جمله نظير آيه : ((هدى ورحمة لقوم يؤ منون (( وجمله ((ومغفرة و رحمة (( است . وبنابر آنچه گذشت معناى آيه ((وننزل من القرآن ما هوشفاء ورحمة للمؤ منين (( اين است كه ما چيزى بر تونازل مى كنيم كه مرضهاى قلبها را از بين برده وحالت صحت واستقامت اصليش را به آن باز مى گرداند، پس آن را از نعمت سعادت وكرامت برخوردار مى سازد.

توضيح اينكه قرآن ظالمين را جز زيان نمى افزايد

((ولايزيد الظالمين الاخسارا - سياق آيات دلالت بر اين مى كند كه مراد از اين جمله ، بيان اثرى است كه قرآن در غير مؤ منين دارد وآن عكس آن اثر نيكى است كه در مؤ منين دارد، پس مراد از ظالمين قهرا غير مؤ منين يعنى كفار خواهند بود البته بنا به گفته بعضى از مفسرين كفار غير مشركين . واگر حكم ((مزيد خسران (( را معلق به ((وصف ظلم (( كرد براى اين بود كه به علت حكم هم اشاره كرده باشد وبفهماند كه قرآن در ايشان جز زياد شدن خسران اثرى ندارد، به خاطر اينكه با ارتكاب كفر به خود ستم كردند. كلمه : ((خسار(( به معناى ضرر دادن از اصل سرمايه است ، كفار مانند همه افراد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۵۵

يك سرمايه اصلى داشتند وآن دين فطريشان بود. كه هر دل ساده و سالمى به آن ملهم است ، ولى ايشان به خاطر كفرى كه به خدا وآيات او ورزيدند از اين سرمايه اصلى كاستند وچون به قرآن كفر ورزيده وبدون منطق ودليل بلكه به ستم از آن اعراض نمودند، همين قرآن خسران ايشان را دوچندان نموده ونقصى روى نقص قبليشان اضافه مى كند، البته اين در صورتى است كه از آن فطرت اصلى چيزى در دلهايشان مانده باشد، وگرنه هيچ اثرى در آنها نخواهد داشت ، ولذا به جاى اينكه بفرمايد: ((يزيد الظالمين خسارا - در ستمگران خسران را زيادتر مى كند فرمود ((ولايزيد الظالمين الاخسارا- در ظالمان اثرى جز خسران ندارد(( يعنى در آن كس كه از فطرت اصليش چيزى نمانده هيچ اثر ندارد ودر آن كسانى كه هنوز از موهبت فطرتشان مختصرى مانده اين اثر را دارد كه كمترش مى كند.

حاصل معناى آيه واشاره به وجوهى كه مفسرين درباره آن گفته اند.

از اينجا است كه به خوبى روشن مى شود كه حاصل معناى آيه اين است كه قرآن بر صحت واستقامت مؤ منين مى افزايد وسعادتى بر سعادت و استقامتى بر استقامتشان اضافه مى كند، واگر در كافران هم چيزى زياد كند آن چيز عبارت از نقص وخسران خواهد بود. مفسرين در معناى صدر وذيل آيه وجوه ديگرى ذكر كرده اند كه ما از مطرح كردن آن خوددارى نموديم ، اگر كسى بخواهد بيشتر اطلاع حاصل كند بايد به تفاسير آنان مراجعه نمايد. از جمله حرفهائى كه زده اند يكى اين است كه مراد از ((شفاء(( در آيه اعم از شفاى مرضهاى روحى از قبيل جهل وشبهه وشك وملكات زشت نفسانى است ، وبلكه مرضهاى جسمى را هم شامل است ، زيرا با تبرك به آيات كريمه قرآن ونوشتن وهمراه داشتن آنها مرضهاى بدنى هم معالجه مى شود. ما هم در اين نظر حرفى نداريم وليكن اگر اين عموميت صحيح باشد بايد در صدر وذيل آيه هر دوصحيح باشد وبگوئيم همانطور كه به كمك آيه هاى قرآن ونوشتن وخواندن آن مرضها وناخوشى ها برطرف مى شود، همچنين از همان راه دشمنى دشمنان دين وظلم ظالمين وكيد كافرين دفع وباطل مى گردد، ودر نتيجه باز قرآن جز خسران اثرى براى كفار ندارد، اينهم در جاى خود مطلبى است . در آيه شريفه زياد شدن خسران كفار را مجازا به خود قرآن نسبت داده . زيرا خسران ايشان در حقيقت اثر كفر خود آنان وسوء اختيارشان و شقاوت نفوسشان مى باشد؟.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۵۶

((واذا انعمنا على الانسان اعرض ونا بجانبه واذا مسّه الشّرّكان يوسا. در مفردات گفته كه كلمه ((عرض (( در مقابل طول است ، ودر اصل در مورد اجسام به كار مى رفته ، سپس در غير اجسام نيز استعمال شده - تا آنجا كه مى گويد - معناى ((اعرض (( اين است كه عرض خود را نشان داد (روى خود برگردانيد) واگر مى گويند: ((اعرض لى كذا(( معنايش اين است كه پهنايش پيدا شد ودر دسترس من قرار گرفت . كلمه : ((نآ(( از ((ناءى (( به معناى دورى است ، و((نآبجانبه (( معنايش اين است كه براى خود جهت دورى از ما را انتخاب كرد، و مجموع جمله ((اعرض ونآبجانبه (( وضع آدمى را در دورى از خدا و قطع رابطه با پروردگار را در موقع انعام خدا مجسم مى سازد، كه خدا به اوانعام مى كند، اوروى خود را از درگاه اوبر تافته (مانند كودكان قهر مى كند به نقطه دورى مى رود) وچه بسا بعضى مفسرين كه گفته اند جمله : ((نآبجانبه (( كنايه از تكبر وبلندپروازى است . واما اينكه فرمود: ((واذا مسّه الشركان يؤ سا(( معنايش اين است كه وقتى اندكى با شر ومصيبت برخورد كند آن وقت ماءيوس ونا اميد از خير ونعمت مى شود، در اينجا شر را به خداى تعالى نسبت نمى دهد آنطور كه نازل كردن نعمت را به اونسبت مى داد، براى اينكه بفهماند خدا منزه از آن است كه شرى را به اونسبت دهند. ونيز براى اينكه وجود شرّ امرى نسبى است نه امر نفسى ، يعنى هر شرى كه در عالم تصور كنيم از قبيل مرگ وفقر ونقص ثمرات وامثال آن نسبت به مورد خودش شرّ است ، واما نسبت به غير موردش مخصوصا نسبت به نظام جمعى وعمومى كه در عالم جريان دارد خير است ، آن هم خيرى كه هيچ چيز جاى آن را نمى گيرد. پس هر چه خير است معناى خير بودنش اين است كه خداوند عنايتى به عين موردش داشته ، وآن مورد منظور بالذات بوده ، وهر چه شر است شر بودنش اين است كه خداوند خير غير موردش را خواسته وعنايت الهى اولا وبالذات متوجه غير مورد شده ، وقهرا نسبت به مورد باعث نقصان ويا مرگ وامثال آن شده است .


→ صفحه قبل صفحه بعد ←