تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۱۸

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۱۴ مرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۳:۵۶ توسط Masha n (بحث | مشارکت‌ها)
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



بنابراين معناى آيه اين مى شود كه ما بنى آدم را از بسيارى از مخلوقاتمان كه حيوان وجن بوده باشند برترى داديم ، واما بقيه موجودات كه در مقابل كلمه ((بسيار(( (كثير) قرار دارند يعنى ملائكه خارج از محل گفتارند، زيرا آنها موجوداتى نورى وغير مادى هستند وداخل در نظام جارى در اين عالم نيستند، وآيه شريفه هر چند در باره انسان بحث مى كند وليكن از اين نظر مورد بحث قرارش داده كه يكى از موجودات عالم مادى است كه اورا به نعمتهائى نفسى واضافى تكريم كرده است . از آن چه گذشت چند نكته زير روشن گرديد. فرق بين ((تكريم (( و((تفضيل (( انسان ونظر بعضى مفسرين در اين خصوص ۱ - اينكه هر يك از دوكلمه : تفضيل وتكريم ناظر به يك دسته از موهبت هاى الهى است كه به انسان داده شده ، تكريمش به دادن عقل است كه به هيچ موجودى ديگر داده نشده ، وانسان به وسيله آن خير را از شر ونافع را از مضر ونيك را از بد تميز مى دهد، موهبت هاى ديگرى از قبيل تسلط بر ساير موجودات واستخدام وتسخير آنها براى رسيدن به هدفها از قبيل نطق وخط وامثال آن نيز زمانى محقق مى شود كه عقل باشد. واما تفضيل انسان بر ساير موجودات به اين است كه آنچه را كه به آنها داده از هر يك سهم بيشترى به انسان داده است ، اگر حيوان غذا مى خورد خوراك ساده اى از گوشت ويا ميوه ويا گياهان ويا غير آن دارد، ولى انسان كه در اين جهت با حيوان شريك است اين اضافه را دارد كه همان مواد غذائى را گرفته وانواع طعامهاى پخته وخام براى خود ابتكار مى كند، طعامهاى گوناگون وفنون مختلف ولذيذ كه نمى توان به شماره اش آورده براى خود اختراع مى نمايد وهمچنين آشاميدنى ، وپوشيدنى ، واطفاء غريزه جنسى وطريقه مسكن گزيدن و رفتار اجتماعى در حيوانات وانسان بدين قياس است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۱۸

در مجمع البيان مى گويد: اگر گفته شود كه معناى تكريم وتفضيل يكى نيست ، زيرا اگر يكى بود چه جهت داشت كه تكرار شود؟ گفتن يكى از آن دوكافى بود. در جواب مى گوئيم : جمله ((كرّمنا(( صرف انعام را مى رساند بدون اينكه نظرى به برترى انسان نسبت به ساير موجودات داشته باشد، ولى تفضيل نظر به برترى دارد، واگر دومى را نمى گفت ، اين اشاره ظاهر نمى شد، بعضى هم گفته اند كه تكريم تنها شامل نعمت هاى دنيا مى شود، وتفضيل مربوط به نعمتهاى آخرت است ، بعضى ديگر گفته اند كه تكريم آن نعمتهائى است كه مصحح ومجوز تكليف شده وتفضيل نعمت تكليف (دين ) است كه به وسيله آن آدمى به منازل ورتبه هاى والامى رسد. اما اينكه گفته است كه تفضيل يك نكته اى را مى رساند كه تكريم فاقد آن است وآن عبارت از اين است كه ((نعمت مورد تفضيل بدون استحقاق داده شده ((! در جوابش مى گوئيم كه چنين چيزى را قبول نداريم ، ومى گوئيم تفضيل ، هم در نعمتهائى كه مفضل استحقاق آن را دارد اطلاق مى شود، وهم در نعمتهائى كه طرف استحقاق آن را نداشته باشد، واما آن وجوهى كه از ديگران نقل كرده هيچيك دليلى ندارد. فخر رازى در تفسير خود در باره فرق ميان ((تكريم (( و ((تفضيل (( گفته قريب تر از هر معنا اين به نظر مى رسد كه گفته شود: ((خداى تعالى انسان را بر ساير حيوانات به امورى خلقى وطبيعى و ذاتى از قبيل عقل ونطق وخط وصورت زيبا وقامت موزون برترى داده است ، وهمه اينها را به وسيله عقل وفهم در اختيار آدمى قرار داده ، تا به وسيله آنها عقايد حق واخلاق فاضله را تحصيل كند(( اولى تكريم ودومى تفضيل است . پس گوئى كه خواسته است بفرمايد: ما بشر را با در معرض كسب نجات وتقرب قرار دادن برترى داديم ، تا آنچه مايه نجات اواز بديها ومهالك است ومايه تقرب اواز نيكيها است به وسيله مبادى وابزارى كه در اختيارش قرار داده ايم كسب كند، حال وظيفه خود اوست كه شكر داده هاى ما را به جاى آورد، وآنچه را كه برايش خلق كرده ايم در همان موردى كه براى آن مورد خلقش كرديم به كار گيرد، يعنى خدا را به يگانگى بپرستد وچيزى شريك اوقرار ندهد، وبتهائى كه دارد كنار بگذارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۱۹

وخلاصه اش اين است كه ميان تكريم (كرمنا) وتفضيل (وفضلناهم ) فرق است اولى عبارت از امور ذاتى وملحقات آن از غرائز است ، و دومى عبارت از امور كسبى است كه خود اوبايد تحصيل كند، وليكن خواننده گرامى توجه مى فرمايد كه هر چند به گفته اومواهبى كه در آدمى است دوجور است ، يكى امور ((ذاتى (( وديگرى ((اكتسابى ((، وليكن اينكه مراد از تكريم اولى باشد ومراد از تفضيل دومى ، دليلى ندارد، وبلكه لغت عرب هم با آن سازگار نيست ، پس وجه صحيح در فرق بين اين دوكلمه همان است كه گفتيم .

آيه شريفه ناظر به تفضيل انسان از حيث وجود مادى است وملائكه ازمفضل عليه (كثير ممن خلقنا) خارج است

۲ - اين آيه ناظر به كمال انسانى از حيث وجود مادى است ، وتكريم و تفضيلش در مقايسه با ساير موجودات مادى است ، وبنابراين ملائكه از آنجا كه از تحت نظام كونى ومادى اين عالم خارجند لذا از محل كلام بيرونند، وخلاصه تفضيل وبرترى دادن انسان بر بسيارى از موجودات ، تفضيل از غير ملائكه از موجودات مادى اين عالم است ، واما ملائكه اصولا وجودشان غير اين وجود است پس آيه هيچ نظرى به برترى آدمى از ملائكه ندارد. از اين بيان فساد گفتار بعضى به خوبى واضح مى شود كه با اين آيه استدلال كرده اند بر اينكه ملائكه از بنى نوع بشر حتى از انبيائش افضل است ، به اين بيان كه جمله ((وفضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا دلالت دارد بر اينكه موجوداتى هستند كه خدا انسان را بر آنها برترى نداده ، وآن موجودات جز ملائكه نمى تواند باشد، براى اينكه مى دانيم انسان از تمامى موجودات سواى ملائكه برترى دارد، واين خود مطلبى اتفاقى است . ووجه فساد آن اين است كه آن مطلبى كه آيه شريفه متعرض آن است برترى از حيث وجود مادى دنيوى است ، وملائكه به چنين وجودى اصلا موجود نيستند، جواب ديگرى هم كه بعضى از اين گفتار داده اند به همين جواب ما بر مى گردد، وآن اين است كه گفته اند: بطور مسلم منظور از اين برترى برترى در ثواب نيست ، زيرا برترى در ثواب ابتداء صحيح نيست ، چون ثواب بستگى به عمل واطاعت دارد، بلكه مراد از آن برترى در فنون نعمتهاى دنيائى است كه خداوند در دنيا به موجودات ارزانى داشته است . واما اين جواب ديگرى كه بعضى داده اند وگفته اند: كه كلمه ((كثير(( در آيه به معناى ((جميع (( وكلمه ((من (( بيانيه است ، ومعنايش ‍ اين است كه ما انسان را از هر چه كه خلق كرده ايم با همه كثرتشان برترى داده ايم صحيح نيست ، وبلكه جواب سخيف وبى پايه اى است كه نه خود كلام خدا به آن دلالت دارد ونه سياق كلام .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۲۲۰

وهمچنين است اينكه گفته اند اين آيه از قبيل اين است كه مى گويند: ((بذلت له العريض من جاهى - من آبروئى از آبروى خودم را كه خيلى هم زياد است به اودادم (( ويا مى گويند: ((ابحته المنيع من حريمى - من حريمى از حريم خودم را كه خيلى هم منيع است به اواباحه كردم (( كه در اينگونه تعبيرات معنا اين نيست كه من عريض جاهم و منيع مقامم را به اوداده وغير عريض وغير منيع آن را براى خود گذاشتم ، بلكه مراد اين است كه من از جاه خودم كه داراى صفت عريض است واز مقام خودم كه داراى صفت منيع است به اودادم . وجه بطلان اين است كه اگر مقصود از آوردن اين دومثال اين است كه بگوئى عنايت در اينگونه كلمات در اين است كه بفهمانيم كه من مثلا تمامى جاه خود را با اينكه عريض است به اودادم در اين صورت اين دو مثال با مورد آيه تطبيق نمى كند، زيرا در اين صورت جاه وحريم دوقسم نيست كه يكى عريض ومنيع باشد وآن ديگرى غير عريض وغير منيع ، و حال آنكه دوقسم است ، به خلاف مورد آيه كه دوقسم نيست ، و مخلوقات خدا همان كثير است وبس . واگر مقصود اين است كه بفهماند من جاه عريض خود را به اودادم تا چه رسد به غير عريض آن ، در مورد آيه شريفه قطعا جائز نيست ، زيرا معنا اين مى شود كه ما انسان را بر خلق كثير خود برترى داديم تا چه رسد به خلق غير كثير. وچه بسا بعضى از اين اشكال جواب داده اند كه ما تسليم مى شويم ، و مى پذيريم كه مراد از ((كثير(( غير ملائكه است ، وكلمه ((من (( در ((ممن (( براى تبعيض است ، تازه نهايت حرفى كه مى توانيد بزنيد اين است كه بگوئيد: آيه شريفه از بيان برتر بودن انسان از ملائكه ساكت است ، ما هم مى گوئيم سكوت اعم از اين است كه ملائكه برتر از انسان باشد، آيه اگر از آن ساكت است از اين نيز ساكت است ، زيرا ممكن است واقعا انسان وملائكه هيچيك بر ديگرى برترى نداشته باشد، وبا هم مساوى باشند. وباز هم به فرض كه تسليم شويم وبپذيريم كه آيه دلالت بر تفضيل ملائكه بر انسان دارد، تازه نهايت حرفى كه شما مى توانيد بزنيد اين است كه بگوئيد جنس ملائكه بر جنس آدم برترى دارد، واين حرف منافات ندارد با اينكه بعضى از افراد بنى آدم افضل از ملائكه باشند مانند انبياء (عليهم السلام )

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۲۱

پس حق همان است كه گفتيم آيه شريفه متعرض برترى از نظر ثواب و تقرب وبرتريهاى آخرت نيست وبه عبارت ديگر آيه متعرض برترى از حيث وجود مادى است ومراد از ((كثيرى از آنچه خلق كرديم (( غير ملائكه است وكلمه ((من (( تبعيضى است ، ومراد از ((من خلقنا(( ملائكه وغير ملائكه وانسان وحيوان وجن است ، وانسان به حسب وجود ماديش از حيوان وجن برترى دارد، اين را در نظر داشته باشيد تا ان شاء اللّه گفتار ما را پيرامون برترى انسان از ملك بخوانيد.

گفتار در برترى انسان از ملائكه

مسلمين اختلاف دارند در اينكه انسان وملك كداميك برترند؟ قول معروف كه به اشاعره هم منسوب شده اين است كه انسان افضل است ، و مراد ما از فضيلت انسان ، نه همه افراد انسانها است ، بلكه افراد مؤ من است ، زيرا حتى دونفر هم اختلاف ندارند در اينكه عده اى از افراد انسان از چارپايان هم پست تروگمراهترند، وآنان عبارتند از منكران حق ولجوج ها كه زير بار حق نمى روند، بنابراين چگونه ممكن است كه چنين جانورانى از ملائكه مقرب تر باشند؟. دليل كسانى كه گفته اند انسان از ملك برتر است ، يكى همين آيه شريفه است كه البته همانطور كه در تفسيرش اشاره كرديم كلمه كثير را به معناى جميع گرفته اند، دليل ديگرشان رواياتى است كه مى گويد مؤ من نزد خدا گرامى تر از ملائكه است . واين راى از مذهب شيعه نيز معروف است ، وچه بسا اين استدلال را هم بكنند كه ملائكه مطبوع بر اطاعت خدايند، واطاعت طبيعت وفطرى آنها است ، اصلا قادر بر معصيت نيستند، به خلاف انسان كه هم مى تواند اطاعت كند وهم مخالفت ، وسازمان وجودش را هم دوقسم نيرو تشكيل مى دهد يكى نيروهاى شيطانى وديگرى رحمانى ، يكى عقل و يكى شهوت وغضب . پس انسان مؤ منى كه با نفس خود جهاد نموده ، با آنكه مى تواند معصيت كند خوددارى نموده ، در عوض خداى را اطاعت مى كند از ملائكه افضل است . ولى با همه اين حرفها افضليت انسان به آن معنائى كه گذشت در ميان شيعه واشاعره اتفاقى نيست ، واز اشاعره كسانى هستند كه قائل به افضليت ملك شده اند، مانند زجاج ، وبه ابن عباس هم نسبت داده اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۲۲

بعضى ديگر از ايشان قائل شده اند به افضليت پيغمبران - بطور مطلق - از ساير موجودات ، وبعد از اين سلسله فرستادگان از ملائكه بر ساير ملائكه وبر ساير افراد بشر، وسپس افضليت تمامى ملائكه بر تمامى بشر. بعضى ديگر از ايشان قائلند به برترى كروبين از ملائكه بطور مطلق ، آنگاه بر جستگان بشر، سپس عموم ملائكه از عموم بشر، كه امام فخر رازى اين قول را اختيار كرده وبه غزالى هم نسبت داده است . واما معتزله معتقد شده اند به افضليت ملائكه از بشر واستدلال كرده اند به ظاهر آيه ((ولقد كرّمنا بنى آدم - تا آنجا كه مى فرمايد - ((و فضّلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا(( كه تقريب استدلالشان در تفسير آيه گذشت . ز مخشرى به كسانى كه قائل به افضليت انسان از ملك شده اند خيلى بدگوئى كرده ودر ذيل جمله ((وفضّلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا گفته است : مراد از كثير آنطور كه اينان پنداشته اند جميع نيست ، بلكه موجودات غير ملائكه است ، وهمين فضيلت براى بنى آدم بس ‍ است كه ما فوقشان ملائكه است ، وغير از اين موجودات شريف و مقرب درگاه خدا ما فوق ديگرى ندارند. وعجب از جبرى مذهبان است كه چطور در هر مساله اى عكس وفاق را رفته اند، وآنقدر در لجاجت پيش رفته اند كه به خود جراءت دهند توهين بزرگى را مرتكب شده وانسان را بر ملائكه برترى دهند، با اينكه بارها از قرآن كريم شنيدند كه تا چه حدى ملائكه خود را احترام فرموده وتا چه اندازه به احترام نام ايشان را برده ، وبا اينكه مى دانند ملائكه چه اندازه به ساحت قدس خدا نزديكند، وچطور خداوند ايشان را نسبت به انبياء مانند انبياء نسبت به ساير مردم قرار داده آنگاه از فرط تعصب كارشان بدينجا كشيد كه حرفهائى واخبارى سر هم كنند وببافند، مثلا نقل كنند كه ملائكه گفته اند: پروردگارا تودنيا را به بنى آدم دادى ، در آن دنيا مى خورند، لذت مى برند ولى ما را از آن لذت ها محروم ساختى حال از آخرت به ما بده ، خداى تعالى هم در جواب فرموده به عزت وجلال خودم هيچوقت اين كار را نمى كنم وشما را كه با امر ((كن (( خلق كرده ام در مقابل ذريه كسى كه اورا به دست خود آفريده ام قرار نمى دهم ، وآنگاه از ابى هريره روايت كرده اند كه گفته است : مؤ من گرامى تر است از ملائكه اى كه نزد اويند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۲۳

ونيز از ايشان تعجب است كه كلمه ((كثير(( را به معناى جميع گرفته وگويا ذوق سليم را از دست داده وزشتى گفتار خود را حس نمى كنند، و نمى فهمند كه گفتن ((وفضلناهم على جميع ممن خلقنا(( چقدر ركيك وزشت است (زيرا با بودن جميع ديگر جائى براى حرف ((من (( باقى نمى ماند) وهمين رسوائى براى ايشان بس است اگر بفهمند. شما ببينيد براى به كرسى نشاندن حرفى غلط ودر دشمنى ملائكه چه تمحلات وتشبثاتى نموده وچه تاءويل هاى بعيدى مرتكب مى شوند! گويا كه اين ها از دودمان قوم لوط باشند، وچون جبرئيل قوم لوط را نابود كرده حالادارند تلافى در مى آورند، وبه هيچ وجه آن داغ از دلهايشان برون نمى رود.

نقد كلام زمخشرى كه قول بر تفضيل انسان بر ملك را مردود دانسته است

روايتى كه نقل كرده كه ملائكه از خدا خواستند در مقابل دنيائى كه به بنى آدم اختصاص داده آخرت را هم به ايشان اختصاص دهد، روايتى است كه از ابن عمروانس بن مالك وزيد بن اسلم وجابر بن عبداللّه انصارى از رسول خدا روايت شده ، ودر روايت آخرى آمده كه وقتى خداوند آدم وذريه اورا خلق كرد ملائكه گفتند: پروردگارا اينها را خلق كردى وهمه گونه وسائل لذت مانند خوردن ، آشاميدن ونكاح كردن و بر اسب سوار شدن برايشان فراهم نمودى ، حال كه چنين كردى پس دنيا را به ايشان بده وآخرت را به ما فرشتگان واگذار، خداى تعالى فرمود: من هرگز كسى را كه با دودست خود خلقش كرده ام با كسى كه با يك كلمه ((كن (( اورا آفريدم برابر نمى كنم . صرفنظر از اين كه اصل مضمون روايت درست نيست ، زيرا در اين روايت خوردن وآشاميدن وازدواج كردن وامثال آن را لذت وكمال خوانده در حالى كه اين كارها در آدمى به منظور استكمال وبقاء انجام مى گيرد وملائكه بدون اين اعمال آن را دارند، يعنى ملائكه از ابتداء وجود آن كمالاتى را كه بنى آدم با به كار بردن قواى مادى خود، واعمال خسته كننده اش به دست مى آورد واجد است (اوبدون خوردن سير است وبدون تلاش جهت خريدن ودوختن لباس دارد) ولى انسان مجبور است نظام جارى در عالم ماده را بپذيرد، بنابراين چگونه ممكن است كه بگوئيم ملائكه از خدا چنين چيرهائى را خواسته اند، آرى محال است چيزى را مسئلت ودر خواست كنند كه داراى آن هستند و نسبت به امورى حرص به خرج دهند كه از آن محروم نيستند. نظير اين اشكال به استدلال قبليشان وارد است كه براى اثبات افضليت انسان از ملك ، كرده ومى گفتند: وجود انسان مركب است از قوائى كه او را به اطاعت مى خواند وهم از قوائى كه اورا به معصيت مى كشاند، واگر اطاعت را بر معصيت ترجيح داده وبه سوى اسلام وعبوديت گرايش ‍ پيدا كند ارزش اطاعت اورا از اطاعت ملائكه بيشتر است ، چون اطاعت ، فطرى ملائكه وترك معصيت نيز از فطريات اواست ، پس بنى آدم بيشتر از ملائكه مى تواند به خدا تقرب جويد وثواب واجر بيشترى كسب كند. واين حرف پايه واساسش يك اصل عقلائى است كه در جامعه بشرى معتبر شمرده شده ، وآن اين است كه اطاعتى كه امتثال امر مولوى ويا نهى مولوى باشد از معصيت به تر است ، اطاعت باعث استحقاق اجر، و معصيت موجب استحقاق عقاب است ، وامااجر وثواب هر وقت كه مورد استحقاق قرار گرفت وقتى اثر خود را مى كند كه انسان مخاطب به آن تكليف ، در شرائطى باشد كه هم بتواند اطاعت كند وهم بتواند نكند، فعل وترك برايش مساوى باشد، واما اگر مساوى الطرفين نبود مثلا مخاطب ، به اطاعت نزديك بود تا به معصيت ويا به عكس ، حكم تفاوت مى كند، مثلا در تكليف اجتناب از زنا يك مرد عنين ويا پيرمرد فرتوت كه تحصيل مقدمات چنين كارى برايش دشوار است ، با يك جوان قوى كه اكثر موانع از پيش پايش برداشته وجز ترس از خدا هيچ مانعى ندارد مساوى نيستند، اگر آن عنين زنا نكرد نمى گوئيم اطاعت كرده ولى اگر آن پير فرتوت زنا نكرد مى گوئيم اطاعت كرده ، واگر آن جوان نكرد مى گوئيم اطاعت بيشترى كرده ، وبر همين قياس ساير تكاليف را حساب مى كنند. ودر ملائكه چون مى بينيم راهى به سوى معصيت ندارند، نه غريزه شهوت وغضب دارند ونه چون انسان دچار هواى نفس مى شوند، اگر اين ملائكه خطابهاى مولوى خدا را اطاعت كنند اطاعتشان نظير زنا نكردن عنين ويا زنا نكردن پير فرتوت است ، بنابراين انسان كه مجهز به وسائل گناه هست ولى گناه نمى كند از ملائكه برتر است . اين آن تقريبى وآن حسابى است كه در جامعه بشرى اعتبار شده ، ولى اشكالش اين است كه اگر اين حرف تمام باشد بايد اطاعت ملائكه اصلا ارزشى نداشته باشد، چون بنابراين نمى توانند گناه بكنند، ومانند آدميان ، كردن ونكردن يك عمل برايشان يكسان نيست ، بنابراين هيچ شرافت ذاتى وارزش جوهرى ندارند، زيرا اطاعتى اجر وشرافت دارد كه نافرمانيش هم ممكن باشد، ودر حقيقت انقياد ذاتى كه هيچ وقت از ذات تخلف نمى كند اطاعت حقيقى نيست واگر هم اطاعتش بناميم مجازى است . واگر اين حرف درست باشد ديگر علتى ندارد كه ملائكه مقرب درگاه خدا باشند ويا اطاعتشان ارزش داشته وباعث مقام و منزلتشان شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۲۵

وحال آنكه مى بينيم خداى سبحان ملائكه را داراى مقام قرب وزلفى دانسته وايشان را در حظائر قدس ومنازل انس جاى داده خزينه هاى اسرار خود وحاملين امر وواسطه هاى ميان خود وخلقش قرار داده و آيا اين همه مقام ومنزلت ها صرف گزاف وبدون شايستگى در خود ملائكه بوده ؟. چطور ممكن است چنين سخنى را در باره ملائكه گفت ؟ وحال آنكه خداى تعالى در كتابش ايشان را ثنا گفته ، يكجا فرموده است : ((بل عباد مكرمون لايسبقونه بالقول وهم بامره يعملون (( ونيز فرموده ((لايعصون اللّه ما امرهم ويفعلون ما يؤ مرون ((، به طورى كه ملاحظه مى كنيد ذات ايشان را گرامى داشته است ، بدون اينكه مقيد به قيدى كرده باشد، واطاعتشان را ومعصيت نكردنشان را مدح نموده است (پس معلوم مى شود نسبت به هر امرى از اوامر خدائى هم قدرت اطاعت دارند وهم قدرت معصيت ) ونيز در مدح عبادت وتذلّل در برابر پروردگارشان فرموده ((وهم من خشيته مشفقون (( ونيز فرموده : ((فان استكبروا فالّذين عند ربّك يسبحون له بالليل والنّهار وهم لايسمون ((، ونيز فرمود: ((ولاتكن من الغافلين ان الّذين عند ربك لايستكبرون عن عبادته ويسبحونه وله يسجدون ((، كه پيغمبر گرامى خود را دستور مى دهد خداى را ياد كند آنطور كه ملائكه اورا ياد مى كنند وخداى را بندگى كند آنطور كه فرشتگان عبادتش مى كنند.

افضل بودن اطاعت انسان از جهت كشف صفاى باطن وحسن سريره اواست

پس حق مطلب اين است كه صرف امكان فعل وترك واينكه انسان بطور مساوى به آن دوقدرت دارد ملاك اصلى فضيلت وبهترى اطاعت اونيست ، بلكه اطاعت بشر از اين جهت افضل است كه از صفاى طينت وحسن سريرة اوكشف مى كند، به دليل اينكه مى بينيم عبادت واطاعت كسى كه مى دانيم داراى خبث سريرة وپليدى نفس است هيچ قيمتى ندارد، هر چند در تصفيه عمل وبذل منتهاى قدرت نهايت درجه سعى را كرده باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۲۶

مانند اطاعت منافق وآنها كه دچار مرض درونى مى باشند كه عملشان نزد خداى سبحان حبط است وخداوند حسناتشان را از ديوان اعمالشان محومى كند، پس ملاك ارزش وفضيلت اطاعت ، صفاى نفس مطيع وجمال ذات اووخلوصش در عبوديت است ، وهمين است كه اورا از معصيت به سوى اطاعت مى كشاند، ووادارش مى سازد تا در راه خدا واطاعت اووترك معصيت اومشقت ها تحمل نموده در نتيجه عمل واطاعتش ارزش ونفاست پيدا كند. وبنابراين ذات ملائكه كه قوامش بر طهارت وكرامت است واعمالش ‍ جز ذلت عبوديت وخلوص نيت حكمى ندارد از جنس وذات انسان كه با كدورت هاى هوا وتيرگى هاى غضب وشهوت مشوب ومكدر است افضل وشريف تر است ، آرى كمتر اعمال انسانى از قضاياى شرك و شآمت نفس ودخالت طمع خالى است . به همين جهت قوام ذات فرشتگان از قوام ذات انسان افضل واعمال فرشته خالص تر وخدائى تر از اعمال انسان است ، اعمال فرشتگان همرنگ ذات آنان واعمال آدمى همرنگ ذات اواست ، وكمالى كه انسان آن را براى ذات خود هدف قرار داده ودر پرتواطاعت خدا جستجويش مى كند، اين كمال را ملائكه به بيانى كه گذشت در ابتداى وجودشان دارا هستند. البته اين هم هست كه ممكن است همين انسان كه كمال ذاتى خود را به تدريج يابه سرعت ويا به كندى از راه به دست آوردن استعدادهاى تازه كسب مى كند در اثر آن استعدادهاى حاصله به مقامى از قرب وبه حدى از كمال برسد كه مافوق حدى باشد كه ملائكه با نور ذاتيش در ابتداى وجودش رسيده ، ظاهر كلام خداى تعالى هم اين امكان را تاءييد مى كند. براى اينكه در داستان خلق كردن خليفه براى زمين برترى انسان را براى ملائكه بيان كرده وفرمود: اين موجود در تحمل علم به اسماء، قدرتى دارد كه شما نداريد، اومى تواند علم به تمامى اسماء را تحمل كند، و همين تحمل مقامى است از كمال كه مقام تسبيح ملائكه به حمد خدا و تقديسشان به آن پايه نمى رسد، ومقامى است كه باطن انسان را از فساد و سفك دماء پاك مى كند، ولذا مى بينيم كه ملائكه به اين قانع شدند همچنانكه فرمود: ((واذ قال ربّك للملائكة انى جاعل فى الارض ‍ خليفة قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها ويسفك الدّماء ونحن نسبّح بحمدك ونقدّس لك قال انّى اعلم ما لاتعلمون (( وما تفصيل بحث آن را در جلد اول اين كتاب گذرانديم . ونيز داستان ماءمور شدن ملائكه به سجده كردن بر آدم واينكه همه آنان وى را سجده كردند يادآور شده ومى فرمايد: ((فسجد الملائكة كلّهم اجمعون (( وما در تفسير آياتى كه راجع به اين داستان در سوره اعراف آمده روشن كرديم كه سجده ملائكه بر آدم از باب خضوع ايشان در برابر مقام كمال انسانى بوده ، وآدم جنبه قبله را براى ايشان داشته ، وى با وجود خود، انسانيت را در برابر ايشان مجسم نموده بود، اين بود آنچه كه از ظاهر آيات مورد بحث وساير آياتى كه آورديم استفاده مى شد، و البته در روايات هم گوشه ها واشاراتى كه اين معنا راتاءييد كند ديده مى شود، وچون اين بحث غير از جنبه قرآنيش جنبه عقلانى نيز دارد تفصيل آن را بايد در مباحث عقلى جستجوكرد. يَوْمَ نَدْعُوا كلَّ أُنَاسِ بِإِمَمِهِمْ مقصود از اين ((يوم (( روز قيامت است ، وظرف يوم متعلق به مقدر است ، وتقدير كلام چنين است : ((اذكر يوم فلان - بياد آور روزى را كه (( موارد استعمال كلمه ((امام (( در قرآن وكلمه ((امام (( به معناى مقتداء است ، وخداى سبحان افرادى از بشر را به اين نام ناميده كه جامع آنان اين است كه بشر را با امر خدا هدايت مى كنند، همچنانكه در باره ابراهيم (عليه السلام ) اين اسم را به كار برده وفرمود: ((انى جاعلك للناس اماما(( ودر باره سايرين فرموده : ((وجعلناهم ائمة يهدون بامرنا(( وافراد ديگرى را كه مقتدا ورهبر گمراهانند ائمه كفر خوانده وفرمود ((فقاتلوا ائمة الكفر(( و نيز تورات را امام خوانده وفرمود: ((ومن قبله كتاب موسى اماما و رحمة ، وچه بسا از آن استفاده شود كه كتابهاى آسمانى كه مشتمل بر دين تازه وشريفند مانند كتاب نوح وابراهيم وعيسى ومحمد (صلوات اللّه عليهم ) همه امام باشند. ونيز لوح محفوظ را امام خوانده وفرمود ((وكلّ شى ء احصيناه فى امام مبين ((

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۲۸

مراد از ((امامهم (( در جمله : ((يوم ندعوا كل اناس بامامهم (( ووقتى از ظاهر آيه استفاده مى شود كه براى هر طائفه اى از مردم امامى است غير از امام طائفه ديگر، - چون امام را به جمعيت ها نسبت داده و فرمود ((امامهم (( - لذا نمى شود مراد از ((امام (( همان امام در آيه لوح باشد، براى اينكه در آنجا لوح محفوظ را يك امام ناميده كه دومى ندارد، ومخصوص به طائفه معينى نيست . ونيز ظاهر آيه اين است كه آيه مورد بحث ، تمامى مردم - اعم از اولين و آخرين - را شامل است ، در سابق هم در تفسير آيه ((كان الناس امة واحدة فبعث اللّه النّبيين مبشّرين ومنذرين وانزل معهم الكتاب ((، گفتيم كه اولين كتاب آسمانى كه مشتمل بر شريعتى تازه بود كتاب نوح است كه كتاب ديگرى قبل از آن نبوده ، واز اينجا معلوم مى شود كه نمى توان مراد از امام در آيه مورد بحث را كتاب گرفت ، براى اينكه لازمه اش اين مى شود كه امتهاى قبل از نوح امام نداشته باشند، چون كتاب نداشتند، وحال آنكه ظاهرش اين است كه آنها هم امام داشته اند. پس نتيجه اين مى شود كه بگوئيم : مراد از ((امام هر طائفه (( همان اشخاصى هستند كه مردم هر طائفه به آنها اقتداء ودر راه حق ويا باطل از آنها پيروى مى كرده اند، وقبلا هم گفتيم كه قرآن كريم هر دومقتداء را امام خوانده ، وامام حق كسى را دانسته كه خداوند سبحان اورا در هر زمانى براى هدايت اهل آن زمان برگزيده است ، حال چه اينكه پيغمبر بوده باشد مانند ابراهيم ومحمد (صلوات اللّه عليهما)، ويا غير پيغمبر. وما در تفسير آيه ((واذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمّهنّ قال انّى جاعلك للنّاس اماما قال ومن ذرّيّتى قال لاينال عهدى الظالمين (( تفصيل اين بحث را مطرح كرديم . چيزى كه هست از آيه اى كه در باره فرعون كه يكى از امامان ضلال و گمراهى است بحث مى كند يعنى از آيه ((يقدم قومه يوم القيمة فاوردهم النّار((، وهمچنين از آيه ((ليميز اللّه الخبيث من الطيّب و يجعل الخبيث بعضه على بعض فيركمه جميعا فيجعله فى جهنّم (( و غير اينها از آيات بسيارى ديگر استفاده مى شود كه اهل ضلال هيچوقت از اوليايشان جدا نمى شوند، ولازمه اين سخن آن است كه روز قيامت ايشان به اتفاق پيشوايان خود فرا خوانده مى شوند. علاوه بر اين كلمه ((بامامهم (( مطلق است ، ومقيد به امام حق كه خدا اورا هادى به امر خود قرارش داده باشد نشده ، ومقتداى ضلالت عين مقتداى هدايت امام خوانده شده وسياق ذيل آيه وآيه دومى هم مشعر بر اين است كه امامى كه روز قيامت خوانده مى شود آن كسى است كه مردم اورا امام خود گرفته باشند وبه اواقتداء كرده باشند. نه آن كس كه خداوند به امامتش برگزيده باشد، وبراى هدايت به امرش ‍ انت خاب كرده باشد، چه اينكه مردم هم اورا پيروى كرده باشند ويا كنارش زده باشند. پس ظاهر اين مى شود كه مراد از امام هر طائفه ، آن كسى است كه مردم به پيشوائيش تن در داده باشند، حال چه اينكه امام حق باشد وچه امام باطل . وچنين نيست كه بعضى پنداشته اند كه روز قيامت مردم به اسم امامشان خوانده شوند، مثلا گفته شود ((اى امت ابراهيم (( و((اى آل فرعون (( و((اى آل فلان ((، براى اينكه اين معنا با ظاهر آيه نمى سازد، آيه شريفه نتيجه وفرع جمله ((ندعوا كل اناس بامامهم (( را، اين دوجمله : يعنى جمله ((فمن اوتى كتابه بيمينه (( وجمله ((و من كان فى هذه اعمى ...(( قرار داده ، واگر دعوت به امام معنايش آن باشد نتيجه بودن آن دوجمله فرع براى جمله دعوت به امام روشن نيست ، چه ربطى هست ميان اينكه مردم را به اسم امامشان بخوانند، و ميان به دست راست دادن نامه عمل ، ويا به كورى در دنيا وآخرت . به خلاف اينكه مراد از ((دعوت (( را - به طورى كه از سياق بر مى آيد احضار بگيريم كه هر طائفه اى با پيشواى خودشان احضار شده وهر كه به امام حقى اقتداء كرده ونامه عملش را به دست راستش مى دهند، و هر كه از معرفت امام حق در دنيا كور بوده ، در آنجا هم كور خواهد بود، اين آن معنائى است كه از تدبر ودقت در آيه به دست مى آيد. اقوال ووجوه مختلف درباره مراد از ((امام (( در جمله فوق البته مفسرين در تفسير ((امام (( در آيه مورد بحث نظرات مختلفى دارند. بعضى گفته اند كه مراد از ((امام (( كتابى است كه از آن پيروى شده است ، مانند تورات ، انجيل وقرآن ، روز قيامت مردم به اسم كتابشان خوانده شوند مثلا گفته مى شود: اى پيروان تورات ، اى پيروان انجيل ، اى پيروان قرآن ، از آنجا كه قبلا اشكالش را خوانديد، ديگر تكرار نمى كنيم . بعضى ديگر گفته اند مراد از ((امام (( پيغمبر است كه پيشواى پيروان حق است ، وشيطان وپيشوايان ضلالت كه پيشواى رهروان باطل است ، وگفته مى شود پيروان ابراهيم را بياورند، وپيروان موسى را بياوريد، پيروان محمد را بياوريد، اهل حق برمى خيزند در حالى كه كتابهايشان به دست راستشان داده شده ، بعد صدا مى زنند پيروان شيطان ورهروان رؤ ساى ضلالت را بياوريد، عده اى هم به اين عنوان حاضر مى شوند.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←