تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۹

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۲۹ آبان ۱۳۹۲، ساعت ۰۹:۵۷ توسط 127.0.0.1 (بحث) (Edited by QRobot)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۰۸

اشكال ديگرى بر كلام ابراهيم و بيان ضعف پاسخهاى داده شده به آن

اشكال ديگرى كه مفسرين بر كلام ابراهيم كرده و در مقام پاسخ از آن بر آمده اند اين است كه چرا در جمله « و من عصانى فانك غفور رحيم » طلب مغفرت براى مشركين كرده است ، با اينكه مغفرت خدا شامل مشرك نمى شود، زيرا خود خداى تعالى فرموده :«ان الله لا يغفر ان يشرك به - خدا اين گناه را كه به وى شرك بورزند نمى آمرزد». آنگاه در جواب از آن ، يكى گفته است :نيامرزيدن شرك دليلش همين آيه ايست كه گذشت ، و اين آيه قرآن است و قرآن بر خاتم انبياء نازل شده ، نه بر ابراهيم ، و از كجا كه قبل از اسلام گناه شرك مانند ساير گناهان قابل آمرزش نبوده باشد، و ابراهيم بر اساس شريعت خود درخواست نكرده باشد.يكى ديگر گفته :مراد از مغفرت و رحمت ، مغفرت و رحمت بعد از توبه مشرك است ، و قيد توبه در كلام حذف شده .ديگرى گفته است :مقصود آن جناب اين بوده كه هر كه مرا عصيان كند و بر شرك خود استوار بماند تو بخاطر اينكه غفور و رحيمى مى توانى او را از شرك به سوى توحيد بكشانى ، و مشمول مغفرت و رحمت خود كنى . بعضى ديگر گفته اند:مقصودش از مغفرت پوشاندن شرك مشرك ، و مقصودش از رحمت شتاب نكردن در عقاب او است .و معنايش اين است كه پروردگارا هر كس كه از فرمان من سر بتابد تو شركش را در دنيا پوشيده بدار و با تاخير عقابت ، او را مورد رحمت قرار ده . بعضى ديگر گفته اند:معناى آن همان چيزيست كه از ظاهرش استفاده مى شود و حاجت به هيچ توجيهى ندارد و اشكالى هم وارد نيست ، زيرا آن روز ابراهيم (عليه السلام ) نمى دانسته كه خدا شرك را نمى آمرزد، و ندانستن اين حكم نقص نيست زيرا آمرزيدن شرك جزء محالهاى عقلى نيست كه هر كسى آن را درك كند، و عقل هيچ امتناعى نمى بيند در اينكه خداوند شرك را هم بيامرزد، تنها دليلى كه در مساله هست دليل نقلى است كه ممكن است آن روز به گوش ابراهيم (عليه السلام ) نخورده باشد و كسى هم سند نداده كه انبيا بايد در يك روز و بلكه در يك آن تمامى ادله نقلى را ياد بگيرند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۰۹

بعضى ديگر گفته اند مقصود از عصيان ، معصيت پائين تر از شرك است . اين بود جوابهايى كه از اشكال مذكور داده اند، و هيچ يك از آنها صحيح نيست . اما اولى براى اينكه اين ادعا كه شرك در شرايع قبل از اسلام جائز المغفرت بوده ، ادعائى است بدون دليل ، بلكه دليل بر خلاف آن هست ، زيرا قرآن حكايت مى كند كه خداى تعالى خطاب كرده به آدم كه شريعتش اولين شريعت است ، و به او فرمود:« و الذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون ».و از مسيح (عليه السلام ) كه شريعتش آخرين شريعت سابق بر اسلام است حكايت مى كند كه گفت :«انه من يشرك بالله فقد حرم الله عليه الجنه و ماويه النار و ما للظالمين من انصار». آرى ، دقت در آيات مربوط به قيامت و بهشت و جهنم و همچنين آيات شفاعت و آياتى كه كلمات انبياء را در دعوتهاى خود حكايت مى كند، جاى هيچ ترديدى باقى نمى گذارد كه در همه شرايع اين معنا گوشزد بشر شده كه براى مشرك هيچ راه نجاتى نيست ، مگر توبه قبل از مرگ . اما دومى براى اينكه مقيد كردن مغفرت و رحمت به صورت توبه مشرك ، تقيدى است بى دليل ، علاوه بر اينكه مشرك توبه كار جزو « فمن تبعنى » است نه جزو و « من عصانى »، چون توبه از شرك متابعت ابراهيم است ، و اگر مقصود از «من عصانى » چنين افرادى بودند ديگر معادله معنا نداشت ، و يك طرفى مى شد. و اما سوم و چهارم براى اينكه ظاهر آيه بر خلاف آن دو است ، چون ظاهر آن اين است كه خداوند مشرك را در حين عصيان بيامرزد و رحم كند، نه بعد از آنكه توبه كرد و به اطاعت گراييد.علاوه ، ظاهر آمرزش ‍ گناه ، برداشتن آثار سوء آن است ، حال يا در دنيا و يا مطلقا.و اما برداشتن عقاب دنيوى و تاخير آن به آخرت ، آمرزش نيست ، اگر هم باشد معنايى است دور از فهم عرف .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۱۰

و اما پنجم - كه از همه وجوه ديگر بعيدتر است - براى اينكه از مثل ابراهيم خليل (عليه السلام ) آن هم در اواخر عمرش كه گفتيم اين دعا را در آن موقع كرده است بسيار بعيد است كه يكى از واضحات معارف دينى را ندانسته باشد، و به قول شما به گوشش نخورده باشد، و از در جهل و نادانى اين درخواست را براى مشركين بكند، آن هم بدون اينكه قبلا از خداى تعالى اجازه اى بگيرد، چون اگر اجازه گرفته بود خداوند حكم مساله را برايش بيان مى كرد، و مى فرمود كه چنين چيزى ممكن نيست ، و از قرآن كريم هم بعيد است كه چنين جهل و كلام بيهوده اى را از كسى نقل بكند و آن را رد ننمايد و حقيقت مطلب را بيان نفرمايد، با اينكه مى بينيم وقتى طلب مغفرت ابراهيم جهت پدرش را حكايت مى كند بلافاصله براى برائت ساحت مقدس او مى فرمايد:« و ما كان استغفار ابراهيم لابيه الا عن موعده وعدها اياه فلما تبين له انه عدو لله تبرا منه ». و اما ششم كه معصيت را به پايين تر از شرك تقييد مى كرد، هيچ دليلى بر اين تقييد ندارد، مگر آنكه بخواهد حرف ما را بگويد. اين بود خلاصه آن وجوهى كه مفسرين در ذيل اين دو آيه مورد بحث ذكر كرده اند، و همه اشتباهات ايشان ناشى از اين جهت است كه در تحقيق معناى در خواست مصونيت از شرك و نيز متفرع نمودن « جمله فمن تبعنى ...» بر آن اهمال ورزيده اند. رَّبَّنَا إِنى أَسكَنت مِن ذُرِّيَّتى بِوَادٍ غَيرِ ذِى زَرْعٍ عِندَ بَيْتِك الْمُحَرَّمِ ... كلمه « من ذريتى » جانشين مفعول «اسكنت » است ، و «من » در آن ، تبعيض را مى رساند.و منظور ابراهيم (عليه السلام ) از ذريه اش ‍ همان اسماعيل و فرزندانى است كه از وى پديد مى آيند، نه اسماعيل به تنهايى ، براى اينكه دنبالش گفته است :« ربنا ليقيموا الصلوه : پروردگارا تا نماز بپاى دارند»، و اگر اسماعيل به تنهايى مقصود بود نمى بايست لفظ جمع بكار برد. و مقصود از« غير ذى زرع »، « غير ذى مزروع » است ، آن طور تعبير كرد تا تاكيد را برساند، و در نداشتن روييدنى مبالغه نمايد، چون جمله مذكور بطورى كه گفته اند علاوه بر دلالت بر نبودن زراعت اين معنا را هم مى رساند كه زمين غير ذى زرع اصلا شايستگى زراعت را ندارد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۱۱

مثلا شوره زار و يا ريگزار است ، و آن موادى كه روييدنى ها در روييدن احتياج دارند، را ندارد، به خلاف آن تعبير ديگر كه فقط نبودن زرع را مى رساند، و اين نكته در جمله « قرآنا عربيا غير ذى عوج : قرآنى عربى غير معوج » نيز هست . و اگر خانه را به خدا نسبت داده از اين باب است كه خانه مزبور براى منظورى ساخته شده كه جز براى خدا صلاحيت ندارد، و آن عبادت است . و مقصود از« محرم » بودن آن ، همان حرمتى است كه خداوند براى خانه تشريع نموده .و ظرف مكان « عند بيتك المحرم » متعلق به جمله «اسكنت » است .

دعاى ابراهيم (ع ) بعد از بناى كعبه و ساخته و آباد شدن مكه بوده است

اين جمله ، يعنى جمله « ربنا انى اسكنت » تا كلمه «المحرم » كه يك فقره از دعاى ابراهيم (عليه السلام ) است ، خود شاهد بر مطلبى است كه ما قبلا گفتيم كه آن جناب اين دعا را بعد از ساختن كعبه و ساخته شدن شهر مكه و آبادى آن كرده است ، همچنانكه آيه « الحمد لله الذى وهب لى على الكبر اسمعيل و اسحق » نيز شاهد بر اين معنا است . بنا بر اين ، ديگر جاى اين اشكال باقى نمى ماند كه چطور ابراهيم (عليه السلام ) در روز ورودش به وادى غير ذى زرع آنجا را خانه خدا ناميده با اينكه آن روز كعبه را بنا ننهاده بود تا چه رسد به اينكه در پاسخش گفته شود كه به علم غيب مى دانست كه به زودى مامور ساختن بيت الله الحرام مى شود؟ و يا گفته شود كه وى مى دانست كه در قرون گذشته در اين وادى خانه خدا بوده ، و طوائفى از مردم آن را خراب كردند، و يا خداوند در واقعه طوفان آن را به آسمان برد. تازه به فرضى كه با اين جوابها اشكال مذكور رفع شود نمى دانيم صاحبان اين جوابها اشكال در جمله « رب اجعل هذا البلد آمنا»، و در جمله «وهب لى على الكبر اسمعيل و اسحق »، را چگونه رفع مى كنند؟ چون ظاهر جمله اولى اين است كه اين دعا را وقتى نموده كه مكه به صورت بلد و شهر در آمده بوده است .همچنانكه ظاهر جمله دومى اين است كه اين دعا را وقتى نموده كه هم اسماعيل را داشته و هم اسحاق را.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۱۲

و اينكه گفته است :« ربنا ليقيموا الصلوه » غرض خود را از اسكان اسماعيل و مادرش بيان مى دارد كه به انضمام جمله قبليش :«بواد غير ذى زرع »، و جمله اى كه دنبال آن آورد و گفت :« فاجعل افئده من الناس تهوى اليهم و ارزقهم من الثمرات » اين معنا را افاده مى كند كه اگر در ميان نقاط مختلف زمين نقطه اى غير قابل كشت و خالى از امتعه زندگى - يعنى آب گوارا و روييدنيهاى سبز و خرم و درختان زيبا و هواى معتدل و خالى از مردم - را اختيار كرد، براى اين بوده كه ذريه اش ‍ در عبادت خدا خالص باشند و امور دنيوى دلهايشان را مشغول نسازد. « فاجعل افئده من الناس تهوى اليهم ...» - كلمه «هوى » - به ضم هاء - به معناى سقوط است ، و آيه «تهوى اليهم » به معناى اين است كه دلهاى مردم متمايل به سوى ذريه او شود بطورى كه وطنهاى خود را رها نموده بيايند و پيرامون آنها منزل گزينند، و يا حداقل به زيارت خانه بيايند، و قهرا با ايشان هم انس بگيرند.« و ارزقهم من الثمرات » به اينكه ميوه هاى هر نقطه از زمين را بوسيله تجارت بدانجا حمل كنند، و مردم آنجا از آن بهره مند شوند «لعلهم يشكرون ». رَبَّنَا إِنَّك تَعْلَمُ مَا نخْفِى وَ مَا نُعْلِنُ ... معناى اين آيه واضح است .و جمله «و ما يخفى على الله شى ء فى الارض و لا فى السماء» تتمه كلام ابراهيم (عليه السلام ) و يا جزو كلام خداى تعالى است .و بنا بر احتمال اول در «على الله » التفات بكار رفته ، و به علت حكم اشاره مى كند، گويافرمايد:«تو مى دانى همه آنچه را كه ما مخفى مى داريم و يا ظاهر مى سازيم ، زيرا تو آن خدايى هستى كه هيچ چيز نه در زمين و نه در آسمان بر تو پنهان نيست ».و بعيد نيست كه از اين تعليل استفاده شود كه مقصود از «سماء» چيزى باشد كه بر ما مخفى و از حس ما غايب است ، به عكس زمين كه منظور از آن هر چيزى باشد كه براى ما محسوس است - دقت فرماييد. الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِى وَهَب لى عَلى الْكِبرِ إِسمَعِيلَ وَ إِسحَقَ إِنَّ رَبى لَسمِيعُ الدُّعَاءِ اين جمله به منزله جمله معترضه است كه در وسط دعاى آن جناب قرار گرفته است .و باعث گفتن آن در وسط دعا اين بوده كه در ضمن خواسته هايش ناگهان به ياد عظمت نعمتى كه خدا به وى ارزانى داشته افتاده كه بعد از آنكه همه اسباب عادى فرزنددار شدنش را منتفى نموده بود دو فرزند صالح چون اسماعيل و اسحاق به وى داده .و اگر چنين عنايتى به وى فرمود بخاطر استجابت دعايش بود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۱۳

ابراهيم (عليه السلام ) در بين دعايش وقتى به ياد اين نعمت مى افتد ناگهان رشته دعا را رها نموده به شكر خدا مى پردازد و خداى را بر استجابت دعايش ثنا مى گويد. رَب اجْعَلْنى مُقِيمَ الصلَوةِ وَ مِن ذُرِّيَّتى رَبَّنَا وَ تَقَبَّلْ دُعَاءِ نسبت دادن نماز خواندنش به خدا - با اينكه او نماز را مى خواند - نظير نسبت دادن دوريش از بت پرستى است به خدا.و همانطور كه قبلا هم گفته ايم هر عملى و از آن جمله نماز خواندن و بت نپرستيدن يك نسبت و ارتباط به خداى تعالى دارد، و آن عبارتست از احتياج و ارتباطش به اذن و مشيت خدا.و يك نسبت به عامل دارد و آن نسبت تصدى و صدور است . اين جمله ، فقره دوم از دعاى ابراهيم (عليه السلام ) است كه فرزندانش را در آن شركت داده است .و دعاى اولش جمله « و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام » و دعاى سومش جمله «ربنا اغفر لى و لوالدى و للمومنين » است كه پدر و مادر و عموم مومنين را در آن شركت داده .

نكته شايان توجه در دعاهاى ابراهيم (ع )

نكته اى كه در هر سه فقره رعايت شده اين است كه ابراهيم در همه آنها خودش را به عنوان مفرد و مستقل ذكر كرده .در دعاى اولش گفته است :«واجنبنى » و در دومى گفته است :«اجعلنى »، و در سومى گفته است :«اغفرلى »، و اين بدان جهت بوده كه خواسته است علاوه بر فرزندانى كه در اين موقع داشته ، تمامى ذريه آينده اش را هم به خود ملحق سازد، همچنانكه در جاى ديگر از آن جناب نقل كرده كه گفته است :«و اجعل لى لسان صدق فى الاخرين » و باز در جاى ديگر خداى تعالى گفت و شنود خود را با وى چنين حكايت كرده است :«اذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما قال و من ذريتى ». در فقره اول از دعايش گفت :«و اجنبنى و بنى » و در اينجا گفت :«اجعلنى - مقيم الصلوه و من ذريتى » و ممكن است اين سوال براى خواننده پيش بيايد كه چرا در اول نگفت :«و من بنى : و بعضى از فرزندان مرا» و در دومى كلمه «من » را آورد؟

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۱۴

در جواب مى گوييم :هر چند كه ظاهر فقره اول عموميت ، و ظاهر فقره دوم تبعيض است ، و ليكن در گذشته ثابت كرديم كه مراد وى در فقره اول نيز بعضى از ذريه است ، نه همه آنها، و بعد از اثبات اين معنا هر دو فقره با هم تطابق خواهند داشت . يكى ديگر از موارد تطابق اين فقره اين است كه مضمون هر دو تاكيد شده است ، دومى بوسيله جمله «ربنا و تقبل دعاء» كه خود اصرار و تاكيد درخواست است ، و اولى بوسيله جمله «رب انهن اضللن كثيرا من الناس » چون در حقيقت اين تعليل درخواست دور كردن از بت پرستى را تاكيد مى كند. رَبَّنَا اغْفِرْ لى وَ لِوَلِدَى وَ لِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِساب ابراهيم (عليه السلام ) با اين جمله دعاى خود را ختم نموده است .و همانطور كه قبلا هم گفتيم اين آخرين دعايى است كه وى كرده ، و قرآن كريم از او نقل نموده است .و اين دعا شبيه به آخرين دعايى است كه قرآن از حضرت نوح (عليه السلام ) نقل نموده كه گفته است :«رب اغفر لى و لوالدى و لمن دخل بيتى مومنا و للمومنين و المومنات ». دلالت آيه بر اينكه «آزد» پدر ابراهيم نبوده است اين آيه دلالت دارد بر اينكه ابراهيم فرزند آزر مشرك نبوده ، زيرا در اين آيه براى پدرش طلب مغفرت كرده است ، در حالى كه خودش سنين آخر عمر را مى گذرانده ، و در اوائل عمر بعد از وعده اى كه به آزر داده از وى بيزارى جسته است .در اول به وى گفته :«سلام عليك ساستغفر لك ربى » و نيز گفته است :«و اغفر لابى انه كان من الضالين » و سپس از او بيزارى جسته است ، كه قرآن كريم چنين حكايت مى كند:«و ما كان استغفار ابراهيم لابيه الا عن موعده وعدها اياه فلما تبين له انه عدو لله تبرء منه » كه تفصيل داستان آنجناب در سوره انعام در جلد هفتم اين كتاب گذشت .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۱۵

و از جمله لطائف كه در دعاى آن حضرت به چشم مى خورد، اختلاف تعبير در نداء است كه يكجا «رب » آمده و جاى ديگر «ربنا». در اولى بخاطر آن موهبت هايى كه خداوند فقط به او ارزانى داشته است - از قبيل سبقت در اسلام و امامت - او را به خود نسبت داده .و در دومى پروردگار را به خودش و ديگران نسبت داده ، بخاطر آن نعمتهايى كه خداوند هم به او و هم به غير او ارزانى داشته است . بحث روايتى

(روايتى در ذيل آياتى كه دعاى ابراهيم (ع ) را حكايت مى كنند)

در الدر المنثور است كه ابو نعيم - در كتاب الدلائل - از عقيل بن ابى طالب روايت كرده كه آن روز كه شش نفر از اهل مدينه در جمره عقبه نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمدند، آن حضرت ايشان را نشانيد و به سوى خداى تعالى و پرستش او دعوت نمود و پيشنهاد كرد كه او را در دعوتش يارى كنند.ايشان از آنجناب در خواست كردند تا آنچه به او وحى شده برايشان بخواند.رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از سوره ابراهيم اين آيه را برايشان خواند:«و اذ قال ابراهيم رب اجعل هذا البلد آمنا و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام » و همچنين تا آخر سوره قرائت نمود، و دلهاى شنوندگان آنچنان مجذوب شد كه بيدرنگ دعوتش را پذيرفتند. و در تفسير عياشى از ابى عبيده از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود:هر كه ما را دوست بدارد او از ما اهل بيت است .پرسيدم فدايت شوم آيا از شما است ؟ فرمود:به خدا سوگند از ما است ، مگر كلام خداى را نشنيده اى كه از ابراهيم (عليه السلام ) حكايت مى كند كه فرمود:«فمن تبعنى فانه منى ». و در همان كتاب از محمد حلبى از امام صادق (عليه السلام ) آمده كه فرمود:هر كه از شما از خدا بترسد و عمل صالح كند او از ما اهل بيت است .راوى پرسيد:از شما اهل بيت است ؟ فرمود:آرى ، از ما اهل بيت است چون ابراهيم (عليه السلام ) در اين باره فرموده است :« فمن تبعنى فانه منى ».عمر بن يزيد پرسيد:آيا چنين كسى از آل محمد است ؟ فرمود:آرى ، به خدا سوگند از آل محمد است .آرى ، به خدا قسم از خود آل محمد است ، مگر نشنيده اى كلام خداى را كه فرموده :«ان اولى الناس بابراهيم للذين اتبعوه : نزديكترين مردم به ابراهيم آن كسانيند كه وى را متابعت مى كنند»، و نيز فرموده :«فمن تبعنى فانه منى ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۱۶

مؤ لف :در بعضى روايات آمده كه ((فرزندان اسماعيل هرگز بت نپرستيدند، و اين به خاطر دعاى ابراهيم (عليه السلام ) بود كه عرض ‍ كرد:«و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام ». و اگر بت را بزرگ مى داشتند عقيده شان اين بود كه اين بتها شفيعان درگاه خدايند)).و ليكن اين روايات جعلى است كه در بيان سابق هم بدان اشاره شد. و همچنين است آن رواياتى كه از طرق عامه و خاصه آمده كه ((سرزمين طائف جزو سرزمين اردن بود، و چون ابراهيم دعا كرد كه خدايا اهل مكه را از ميوه ها روزى فرما، خداوند آن قطعه از سرزمين اردن را از آنجا به طائف منتقل نمود (و آن سر زمين نخست در مكه خانه خدا را طواف نمود) و هفت مرتبه دور خانه گرديد، و آنگاه در جايى كه امروز آن را طائف مى نامند قرار گرفت ، (و بخاطر همين طوافش طائف ناميده شد))). چون هر چند از راه معجزه چنين چيزى امكان دارد و محال عقلى نيست ، و ليكن اين روايات براى اثبات آن كافى نيست ، چون بعضى از آنها ضعيف است و بعضى اصلا سند ندارد.علاوه بر اينكه اگر در اثر دعاى ابراهيم چنين امرى عجيب و معجزه اى باهر رخ داده بود، جا داشت در اين آيات كه همه در مقام ذكر سنت هاى خدايى است آن را نيز ياد مى كرد و مى فرمود كه در اثر دعاى ابراهيم ما چنين كارى را كرديم - و خدا داناتر است . و در مرسله عياشى از حريز از آن كس كه نامش را نبرده از يكى از دو امام باقر يا صادق (عليهماالسلام ) آمده كه آن جناب آيه را:«رب اغفر لى و لولدى » قرائت مى كرد كه مقصود از «ولد» همان اسماعيل و اسحاق است .و در مرسله ديگرى از جابر از امام باقر (عليه السلام ) نظير اين مطلب را روايت نموده است .و ظاهر اين دو روايت اين است كه چون پدر ابراهيم كافر بوده امام (عليه السلام ) آيه را بدين صورت قرائت نموده است و ليكن هر دو ضعيف است و چنان نيست كه بشود بدانها اعتماد نمود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۱۷

آيات ۴۲ - ۵۲،سوره ابراهيم

وَ لا تَحْسبنَّ اللَّهَ غَفِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظلِمُونَ إِنَّمَا يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشخَص فِيهِ الاَبْصرُ(۴۲) مُهْطِعِينَ مُقْنِعِى رُءُوسِهِمْ لا يَرْتَدُّ إِلَيهِمْ طرْفُهُمْ وَ أَفْئِدَتهُمْ هَوَاءٌ(۴۳) وَ أَنذِرِ النَّاس يَوْمَ يَأْتِيهِمُ الْعَذَاب فَيَقُولُ الَّذِينَ ظلَمُوا رَبَّنَا أَخِّرْنَا إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ نجِب دَعْوَتَك وَ نَتَّبِع الرُّسلَ أَ وَ لَمْ تَكونُوا أَقْسمْتُم مِّن قَبْلُ مَا لَكم مِّن زَوَالٍ(۴۴) وَ سكَنتُمْ فى مَسكنِ الَّذِينَ ظلَمُوا أَنفُسهُمْ وَ تَبَينَ لَكمْ كَيْف فَعَلْنَا بِهِمْ وَ ضرَبْنَا لَكُمُ الاَمْثَالَ(۴۵) وَ قَدْ مَكَرُوا مَكرَهُمْ وَ عِندَ اللَّهِ مَكْرُهُمْ وَ إِن كانَ مَكرُهُمْ لِتزُولَ مِنْهُ الجِْبَالُ(۴۶) فَلا تحْسبنَّ اللَّهَ مخْلِف وَعْدِهِ رُسلَهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ ذُو انتِقَامٍ(۴۷) يَوْمَ تُبَدَّلُ الاَرْض غَيرَ الاَرْضِ وَ السمَوَت وَ بَرَزُوا للَّهِ الْوَحِدِ الْقَهَّارِ(۴۸) وَ تَرَى الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئذٍ مُّقَرَّنِينَ فى الاَصفَادِ(۴۹) سرَابِيلُهُم مِّن قَطِرَانٍ وَ تَغْشى وُجُوهَهُمُ النَّارُ(۵۰) لِيَجْزِى اللَّهُ كلَّ نَفْسٍ مَّا كَسبَت إِنَّ اللَّهَ سرِيعُ الْحِسابِ(۵۱) هَذَا بَلَغٌ لِّلنَّاسِ وَ لِيُنذَرُوا بِهِ وَ لِيَعْلَمُوا أَنَّمَا هُوَ إِلَهٌ وَحِدٌ وَ لِيَذَّكَّرَ أُولُوا الاَلْبَبِ (۵۲) ترجمه آيات و مپندار كه خدا از اعمالى كه ستمگران مى كنند غافل است ، (بلكه كيفر) آنها را تاخير انداخته براى روزى كه چشمها در آن روز خيره مى شود(۴۲) و(مردم ) در حالى كه گردنها بر افراشته ديدگان به يك سو مى دوزند چنانكه پلكشان بهم نمى خورد و دلهايشان خالى مى گردد.(۴۳)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۱۸

و مردم را بترسان از روزى كه عذاب موعود به سراغشان مى آيد كسانى كه ستم كرده اند گويند:پروردگارا!ما را تا مدتى مهلت ده تا دعوت تو را اجابت كنيم و پيرو پيغمبران شويم ، (اما اين جواب را مى شنوند كه :) مگر شما نبوديد كه پيش از اين قسم خورديد كه زوال نداريد؟ (۴۴) و (مگر شما نبوديد كه ) در مسكنهاى كسانى كه ستم كرده بودند ساكن شديد و برايتان عيان گشت كه با آنها چه كرده بوديم ، و براى شما مثل ها زديم (۴۵) و آنها نهايت مكر خود را به كار زدند و (سزاى ) نيرنگشان نزد خداست ، هر چند از نيرنگشان كوهها هموار گردد (۴۶) مپندار كه خدا از وعده خويش با پيغمبران تخلف كند، زيرا خدا نيرومند و انتقام گير است (۴۷) روزى كه زمين ، به زمينى ديگر و آسمانها نيز (به آسمانهاى ديگر) مبدل شود و (مردم ) در پيشگاه خداى يگانه مقتدر حاضر شوند (۴۸) و در آن روز، مجرمان را با هم در غل و زنجير بينى (۴۹) در آنروز پيراهنشان از قير است و آتش چهره هايشان را پوشانده است (۵۰) تا خدا هر كه را هر چه كرده است سزا دهد كه خدا سريع الحساب است (۵۱) اين براى مردم بلاغى است تا بدان بيم يابند، و بدانند كه او خدايى يگانه است و تا صاحبان خرد اندرز گيرند (۵۲) بيان آيات بعد از آنكه در آيات قبل بشر را انذار نمود و بشارت داد و به صراط خود دعوت نمود و فهمانيد كه همه اينها بخاطر اينست كه خدا عزيز و حميد است ، اينك در آيه اول از آيات مورد بحث آن مطالب را به آيه اى ختم نموده كه در حقيقت جواب از توهمى است كه ممكن است بعضى فكر كنند كه اگر اين حرفها درست است و راستى اين دعوت ، دعوت نبوى و از ناحيه پروردگارى عزيز و حميد است ، پس چرا مى بينيم اين ستمكاران همچنان سرگرم تمتعات خويشند؟ و چرا آن خداى عزيز و حميد ايشان را به ظلمشان نمى گيرد؟ و به دهان متخلفين از دعوت اين پيغمبر و مخالفين او لجام نمى زند؟ اگر آن خدا، خدايى غافل و بى خبر از اعمال ايشان است و يا خدايى است كه خودش وعده خود را خلف مى كند، و پيغمبران خود را كه وعده نصرتشان داده بود يارى نمى نمايد كه چنين خدايى قابل پرستش نيست .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۱۹

پاسخ به يك توهم : خداوند از ستمكاران غافل نيست !

در آيه مزبور از اين توهم جواب داده كه :نه خداى تعالى از آنچه ستمكاران مى كنند غافل نيست و وعده اى را هم كه به پيغمبرانش داده خلف نمى كند.و چگونه غافل است و خلف وعده مى كند با اينكه او داناى به مكر و عزيزى صاحب انتقام است ، بلكه اگر آنها را به خشم خود نمى گيرد براى اين است كه مى خواهد عذابشان را براى روز سختى تاخير بيندازد، و آن روز جزاست .علاوه بر اينكه در همين دنيا هم آنها را عذاب خواهد كرد، همچنانكه امتهاى گذشته را هلاك نمود. و آنگاه سوره مورد بحث را به آيه زير كه جامع ترين آيات نسبت به غرض اين سوره است ختم نموده و فرموده است :«هذا بلاغ للناس و لينذروا به و ليعلموا انما هو اله واحد و ليذكر اولوا الالباب » كه بيانش به زودى خواهد آمد - ان شاء الله . وَ لا تَحْسبنَّ اللَّهَ غَفِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظلِمُونَ... وَ أَفْئِدَتهُمْ هَوَاءٌ كلمه «تشخص » از «شخص » به معناى باز ايستادن حدقه چشم است . و«مهطع » از «هطع » به معناى اين است كه شتر سر خود را بلند كرد.و همچنين «مقنع » از «اقنع » است كه آن نيز به معناى سربلند كردن است .و معناى اينكه فرمود:«لا يرتد اليهم طرفهم » اين است كه از شدت هول و ترس از آنچه مى بينند قادر نيستند چشم خود را بگردانند.و معناى «افئدتهم هواء» اين است كه از شدت و وحشت قيامت دلهايشان از تعقل و تدبير خالى مى شود.و يا به كلى عقلشان را زايل مى سازد. و معناى آيه اينست كه :تو از اينكه مى بينى ستمكاران غرق در عيش و هوسرانى و سرگرم فساد انگيختن در زمينند مپندار كه خدا از آن چه مى كنند غافل است ، بلكه ايشان را مهلت داده و عذابشان را تاخير انداخته براى فرا رسيدن روزى كه چشم ها در حدقه از حركت باز مى ايستد، در حالى كه همينها گردن مى كشند و چشمها خيره مى كنند و دلهايشان دهشت زده شود و از شدت موقف ، حيله و تدبير را از ياد مى برند.اين آيه براى ستمكاران انذار و براى ديگران جنبه تسليت را دارد. وَ أَنذِرِ النَّاس يَوْمَ يَأْتِيهِمُ الْعَذَاب ... اين آيه انذار بعد از انذار است كه البته ميان اين دو انذار از دو جهت تفاوت است : جهت اول اينكه انذار در دو آيه قبلى انذار به عذابى است كه خداوند براى روز قيامت آماده كرده است ، و اما انذار در اين آيه و ما بعد آن ، انذار به عذاب استيصال دنيوى است ، و از شواهدى كه بر اين معنا دلالت دارد جمله «فيقول الذين ظلموا ربنا اخرنا الى اجل قريب ...»است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه .۱۲

و از همينجا روشن مى شود اينكه بعضى گفته اند «منظور از اين روز، روز قيامت است » وجهى ندارد.و همچنين اينكه بعضى ديگر گفته اند «منظور از آن ، روز مرگ است ».

عذاب استيصال شامل مؤ منين نمى شود

جهت دوم اينكه انذار اول انذار به عذاب قطعى است كه هيچ قدرتى آن را از ستمكاران و حتى از يك فرد ستمكار بر نمى گرداند، بخلاف انذار دومى كه هر چند از امت ستمكار بر نمى گردد ولى از يك فرد قابل برگشت است ، و لذا مى بينيم كه خداى تعالى در انذار اولى تعبير به «و انذر الناس » كرده ، و در دومى فرموده «فيقول الذين ظلموا»، و نفرموده «فيقولون ».و اين خود شاهد بر اين است كه افرادى از عذاب دومى كه همان عذاب استيصال است استثناء مى شوند.آرى ، مومنين هيچوقت به چنين عذابى كه به كلى منقرضشان كند مبتلا نمى گردند، و اين عذاب مخصوص امتها است كه بخاطر ظلمشان بدان دچار مى گردند، نه تمام افراد امت ، و لذامى بينيم خداى تعالى مى فرمايد:«ثم ننجى رسلنا و الذين آمنوا كذلك حقا علينا ننج المومنين ». و كوتاه سخن ، جمله و انذر الناس يوم ياتيهم العذاب انذار مردم به عذاب استيصال است كه نسل ستمكاران را قطع مى كند.و در تفسير سوره يونس و غير آن اين معنا گذشت كه خداى تعالى در امتهاى گذشته و حتى در امت محمدى اين قضاء را رانده كه در صورت ارتكاب كفر و ستم دچارانقراضشان مى كند، و اين مطلب را بارها در كلام مجيدش تكرار نموده است .

با عذاب انقراض شرك ريشه كن مى شود

و روزى كه چنين عذابهايى بيايد روزيست كه زمين را از آلودگى و پليدى شرك و ظلم پاك مى كند، و ديگر به غير از خدا كسى در روى زمين عبادت نمى شود، زيرا دعوت ، دعوت عمومى است ، و مقصود از امت هم تمامى ساكنين عالمند.و وقتى به وسيله عذاب انقراض ، شرك ريشه كن شود ديگر جز مومنين كسى باقى نمى ماند، آنوقت است كه دين هر چه باشد خالص براى خدا مى شود،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۲۱

همچنانكه فرموده :«و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرئها عبادى الصالحون ». از آنچه گذشت جواب اشكالى كه بعضى بر آيه كرده و گفته اند:«اگر مراد از عذاب در آن ، عذاب استيصال باشد با حصرى كه در آيه قبلى بود و مى فرمود:((انما يوخرهم : تنها و تنها تاخيرشان مى اندازد براى روزى كه ديدگان خيره شود»، منافات دارد، زيرا اين آيه مى فرمايد خداوند عذاب هيچ كس را در اين دنيا نمى دهد)) روشن مى شود، زيرا اين حرف وقتى صحيح است كه مقصود از عذاب در هر دو مورد يكى باشد، ولى چنين نيست ، آن عذابى كه برگشت ندارد و حتى يك نفر هم از آن جان سالم بدر نمى برد عذاب قيامت است ، و همين است كه منحصر به روز قيامت ، است ، و انحصارش به روز قيامت منافات ندارد با اينكه عذاب ديگرى هم در دنيا باشد. علاوه بر اينكه انحصار، آنطور كه اشكال كننده پنداشته است با آيات بسيارى كه دلالت بر نزول عذاب بر امت اسلام مى كند منافات دارد. از اينهم كه بگذريم اگر آيه مورد بحث را حمل بر عذاب قيامت كنيم ، ناگزير مى شويم از ظاهر آيات صرفنظر نموده ، دلالت سياق را هم ناديده بگيريم ، در حالى كه هيچ يك جائز نيست . «فيقول الذين ظلموا ربنا اخرنا الى اجل قريب نجب دعوتك و نتبع الرسل » - مقصود از ظالمين آنهايى هستند كه دچار عذاب استيصال مى شوند و عذاب از آنان برگشت نمى كند.و مقصود آنان از اينكه گويند:«اخرنا الى اجل قريب » اين است كه خدايا ما را مدت كمى مهلت بده و اندكى بر عمر ما بيفزا تا گذشته و ما فات را جبران كنيم ، چون اگر مقصود غير اين بود نمى گفتند:«نجب دعوتك و نتبع الرسل : دعوت تو را اجابت نموده ، فرستادگان را پيروى و اطاعت كنيم ».