تفسیر:المیزان جلد۱۱ بخش۹

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



نهى يعقوب «ع» از اين كه يوسف «ع» خواب خود را براى برادرانش بازگو كند.

«قَالَ يَا بُنىَّ لا تَقْصص رُؤيَاك عَلى إِخْوَتِك فَيَكِيدُوا لَك كَيْداً إِنَّ الشيْطانَ لِلانسانِ عَدُوُّ مُّبِينٌ»:

در مفردات مى گويد: كلمه «كيد» به معناى نوعى حيله زدن است كه گاهى مذموم و گاهى ممدوح است ، هر چند استعمالش بيشتر در مذموم است ، و چنين است كلمه «استدراج » و «مكر». علماى ادب گفته اند كه : كيد هم به خودى خود متعدى مى شود و مفعول مى گيرد، و هم با حرف «لام ».

اين آيه دلالت مى كند بر اينكه يعقوب وقتى خواب يوسف را شنيده نسبت به آنچه كه از خواب او فهميده اطمينان پيدا كرده ، و يقين كرده كه به زودى خدا خود، كار يوسف را عهده دار گشته و كارش بالا مى گيرد، و بر اريكه سلطنت تكيه مى زند و چون يوسف را از ساير افراد آل يعقوب بيشتر دوست مى داشت و احترام مى كرد لذا ترسيد اگر خواب وى را بشنوند او را صدمه اى بزنند، زيرا ايشان مردانى قوى و نيرومند بودند، و انطباق يازده ستاره و آفتاب و ماه بر يعقوب و همسرش و يازده پسران ديگرش خيلى روشن بود، و طورى بود كه برادران به محض شنيدن خواب وى معنا را فهميده آنگاه تكبّر و نخوّت وادار به حسادتشان كرده ، در صدد بر مى آمدند نقشه اى بريزند كه ميان او و پدرش حائل شده ، نگذارند به آن بشارتها نائل شود.

و لذا به يوسف خطابى مشفقانه كرد و فرمود: «يا بنى : اى پسرك عزيزم ». و قبل از آنكه خواب او را تعبير كند از در اشفاق ، اول او را نهى كرد از اينكه روياى خود را براى برادرانش نقل كند، و آنگاه بشارتش داد به كرامت الهيى كه در حقّش رانده شده . و نهى را مقدم بر بشارت نياورد مگر به خاطر فرط محبّت و شدّت اهتمامى كه به شاءن او داشته و آن حسادت و بغض و كينه اى كه از برادران نسبت به وى سراغ داشت.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۱۰۶

دليل اينكه دلهاى برادرانش سرشار از كينه و دشمنى با وى بود اين است كه يعقوب (عليه السلام ) در جواب يوسف نفرمود: من مى ترسم درباره ات نقشه شومى بريزند و يا ايمن نيستم از اينكه نابودت كنند، بلكه فرمود: نقشه مى ريزند، و تازه همين بيان را هم با مصدر تاءكيد نموده فرمود: «يكيدوا لك كيدا»، زيرا مصدر «كيدا» كه مفعول مطلق است خود يكى از وسائل تاءكيد است.

علاوه بر اين ، كلام خود را با جمله «ان الشيطان للانسان عدو مبين » تعليل و تاءكيد كرد، و خاطرنشان ساخت كه كيد برادران غير از كينه هاى درونى ، يك سبب خارجى دارد كه كينه آنان را دامن زده آتش دلهايشان را تهييج مى كند تا آن حسد و كينه اثر سوء خود را كرده باشد، و او شيطانى است كه از روز نخست دشمن انسان بوده حتى يك روز هم حاضر به ترك دشمنى نشده ، و دائما با وسوسه و اغوا كردن خود، آدميان را تحريك مى كند تا از صراط مستقيم و راه سعادت به سوى راه كج و معوجى كه به شقاوت دنيايى و آخرتى آدمى منتهى مى شود منحرف شود. آرى ، او با همين وسوسه هاى خود، ميان پدران و فرزندان را بر هم زده دوستان يك جان در دو بدن را از هم جدا مى كند و مردم را گيج و گمراه مى سازد.

بنابراين ، معنى آيه چنين مى شود: يعقوب به يوسف فرمود: پسرك عزيزم ! داستان روياى خود را براى برادرانت شرح مده ، زيرا به تو حسادت مى ورزند، و از كار تو در خشم شده نقشه اى براى نابوديت مى كشند، شيطان هم از همين معنا استفاده كرده فريب خود را به كار مى بندد، يعنى به دلهاى آنان راه يافته نمى گذارد از كيد بر تو صرفنظر كنند، چه شيطان براى آدميان دشمنى آشكار است.

«وَ كَذَلِك يجْتَبِيك رَبُّك وَ يُعَلِّمُك مِن تَأْوِيلِ الاَحَادِيثِ وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْك وَ عَلى آلِ يَعْقُوب...»:

«اجتباء» از ماده جبايت است كه به معناى جمع آورى كردن است . گفته مى شود «جبيت الماء فى الحوض - جمع كردم آب را در حوض » و از همين باب است كه جمع آورى ماليات را «جباية الخراج » مى گويند. خداى تعالى هم مى فرمايد: «يجبى اليه ثمرات كل شى ء.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۱۰۷

بنابراين ، در همه موارد استعمال و همه مشتقات اين ماده ، جمع آورى اجزاى يك چيز و حفظ آن از تفرقه و تشتت خوابيده ، و در ضمن ، آمد و شد و حركت جمع كننده به سوى آن چيزى كه مى خواهد جمع كند نيز در معنايش نهفته هست.

و بنابراين ، اجتباء خداى سبحان بنده اى از بندگان خود را، به اين است كه بخواهد او را مشمول رحمت خود قرار داده به مزيد كرامت اختصاصش ‍ دهد، و به اين منظور او را از تفرق و پراكندگى در راههاى پراكنده شيطانى حفظ نموده به شاهراه صراط مستقيمش بيندازد، و اين هم وقتى صورت مى گيرد كه خود خداى سبحان متولّى امور او شده او را خاص خود گرداند، بطورى كه ديگران از او بهره نداشته باشند، همچنانكه درباره حضرت يوسف به همين معانى اشاره كرده و فرموده : ((انه من عبا دنا المخلصين...»

«تاءويل » در جمله «و يعلمك من تاءويل الاحاديث » آن پيشامدى را گويند كه بعد از ديدن خواب پيش آيد و خواب را تعبير كند، و آن حادثه اى است كه حقيقت آن در عالم خواب براى صاحب رويا مجسّم شده در شكل و صورتى مناسب با مدارك و مشاعر وى خودنمايى مى كند، همچنانكه سجده پدر و مادر و برادران يوسف در صورت يازده ستاره و ماه و خورشيد مجسم شده و در برابر وى سجده كردند. ما در سابق در تفسير آيه «فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنه و ابتغاء تاءويل ه ،» در جلد سوم اين كتاب بحث مفصلى راجع به تاءويل گذرانديم.

وجه اين كه در جمله : «و يعلمك من تاءويل الاحاديث » از رؤ يا به «حديث » تعبير شده است

كلمه «احاديث » جمع حديث است ، و بسيار مى شود كه اين كلمه را مى گويند و از آن روياها را اراده مى كنند، چون در حقيقت رويا هم حديث نفس است ، زيرا در عالم خواب امور به صورتهايى در برابر نفس ‍ انسان مجسم مى شود، همانطور كه در بيدارى هر گوينده اى مطالب خود را براى گوش شنونده اش مجسم مى كند، پس رويا هم مانند بيدارى ، حديث است.

پس اينكه بعضى گفته اند «اگر رويا را حديث ناميده اند به اين اعتبار است كه بعد از خواب آن را تعريف مى كنند» صحيح نيست . و همچنين است اينكه گفته شده كه «چون خواب صادق حديث و گفتگوى ملائكه است ، و در روياى كاذبه گفتگوى شيطان است ».

زيرا بسيارى از روياها هست كه نه مستند به ملائكه است ، و نه به شيطان ، مانند روياهائى كه از حالت مزاجى شخص بيننده ناشى مى شود، مثل اينكه دچار تب و يا حرارت شده و در خواب مى بيند كه دارد در حمام استحمام مى كند و يا در هواى بسيار گرم در عالم خواب تشنه مى شود، و خواب مى بيند كه در استخر آب تنى مى كند، و يا دچار سرماى شديد شده خواب مى بيند كه برف و يا تگرگ مى آيد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۱۰۸

بعضى ديگر از مفسرين اين حرف را چنين رد كرده اند كه : مخالف با واقع است ، زيرا در روياى يوسف اصلا گفتگويى نبود، و همچنين خوابى كه رفيق زندانى آن حضرت ديده بود، ويا آن خوابى كه پادشاه مصر ديده بود در هيچ يك گفتگو وجود نداشت.

و غفلت كرده از اينكه منظور آقايان از حديث فرشته و يا شيطان حديث به معناى تكلم نيست ، بلكه مراد اين است كه خواب ، قصه و يا حادثه اى از حوادث را به صورت مناسبى براى انسان مصور و مجسم مى سازد، همانطور كه در بيدارى گوينده اى همان قصه يا حادثه را به صورت لفظ درآورده شنونده از آن به اصل مراد پى مى برد. و نيز حديث ملك و شيطان نظير اين است كه درباره شخصى كه تصميم دارد كارى بكند و يا آن را ترك كند، مى گوييم : نفس او وى را حديث كرد كه فلان كار را بكند، و يا ترك كند. معناى اين حرف اين است كه او تصور كردن و يا نكردن آن عمل را نمود، مثل اينكه نف س او به او گفته كه بر تو لازم است اين كار را بكنى ، و يا جايز نيست بكنى.

و كوتاه سخن ، معناى اينكه رويا از احاديث باشد اينست كه رويا براى نائم از قبيل تصور امور است ، و عينا مانند تصورى است كه از اخبار و داستانها در موقع شنيدن آن مى كند، پس رويا نيز حديث است ، حالا يا از فرشته و يا از شيطان و يا از نفس خود انسان . اين است مقصود آنهايى كه مى گويند رويا حديث فرشته و يا شيطان است . و ليكن حق مطلب همان است كه ما گفتيم كه رويا حديث خود نفس است ، به مباشرت و بدون واسطه ملك و يا شيطان ، و بزودى - ان شاء اللّه - بحث مفصلى در اين باره خواهد آمد.

مراد از علم يوسف «ع»، به تأويل احاديث

تا اينجا مى خواستيم بگوييم مراد از تاءويل احاديث تاءويل روياها است ، و ليكن از ظاهر داستان يوسف در اين سوره برمى آيد كه مقصود از احاديثى كه خداوند تاءويل آن را به يوسف (عليه السلام ) تعليم داده بود اعم از احاديث رويا است ، و بلكه مقصود از آن مطلق احاديث يعنى مطلق حوادث و وقايعى است كه به تصور انسان درمى آيد، چه آن تصوراتى كه در خواب دارد و چه آنهايى كه در بيدارى.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۱۰۹

آرى ، بين حوادث و ريشه هاى آنها كه از آن ريشه ها منشاء مى گيرند و همچنين غاياتى كه حوادث به آن غايات و نتيجه ها منتهى مى شوند اتصالى است كه نمى توان آن را انكار كرد و يا ناديده گرفت ، و با همين اتصال است كه بعضى با بعضى ديگر مرتبط مى شود. بنابراين ، ممكن است بنده اى به اذن خدا به اين روابط راه پيدا كرده باشد، بطوريكه از هر حادثه اى حوادث بعدى و نتيجه اى را كه بدان منتهى مى شود بخواند.

مؤيّد اين معنا در خصوص حوادث عالم رويا، آن حكايت ى است كه خداى تعالى از قول يعقوب در تاءويل خواب يوسف كرده ، و نيز آن تاءويل ى است كه يوسف از خواب خود و از خواب رفقاى زندانيش و از خواب عزيز مصر كرد، و در خصوص حوادث عالم بيدارى حكايتى است كه از يوسف در روزهاى زندانيش نقل كرده و فرموده : «قال لا ياتيكما طعام ترزقانه الا نباتكما بتاءويله قبل ان ياتيكما ذلكما مما علمنى ربى » و همچنين آنجا كه فرموده : «فلما ذهبوا به و اجمعوا ان يجعلوه فى غيابت الجب و اوحينا اليه لتنبئنهم بامرهم هذا و هم لا يشعرون » و ان شاء الله بيان آن به زودى از نظر خوانندگان خواهد گذشت.

معناى «نعمت »، ريشه ، مشتقات و مورد استعمال آن

«و يتم نعمته عليك و على آل يعقوب » - راغب در مفردات خود گفته : «نعمه » - به كسر حرف اول و فتح دوم - به معناى حالت خوش ‍ است . و «بنا النعمه » به معناى بناى حالت و هياتى است كه انسان به خود مى گيرد، مانند «جلسه : حال نشستن » و يا«ركبه : حالت سواره ».

و اما «نعمه » - به فتح حرف اول و سكون دوم - به معناى تنعم است ، و ساختمانش صيغه مره از فعل است ، مانند «ضربه » كه به معناى «يك بار زدن » است و همچنين «شتمه» «يك بار دشنام دادن » و نعمت مرجنس را باشد يعنى شامل كم و زياد مى شود.

سپس اضافه مى كند: انعام به معناى رساندن احسان به غير است ، و به كار نمى رود مگر در موردى كه آن شخص دريافت كننده انعام از جنس ‍ ناطقين (جن و انس و ملك ) باشد، براى اينكه هيچوقت گفته نمى شود كه فلانى بر اسب خود انعام كرد، ولى گفته مى شود: «انعمت عليهم » و «و اذ تقول للذى انعم اللّه عليه و انعمت عليه ». و كلمه «نعماء» در مقابل «ضراء» به معناى شدايد است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۱۱۰

و «نعيم » به معناى نعمت بسيار است ، و لذا خداوند بهشت را با اين كلمه توصيف كرده و فرموده : «فى جنات النعيم » و «جنات النعيم »، و «تنعم » به معناى تناول چيزى است كه در آن نعمت و خوشى است ، گفته مى شود: «نعمه تنعيما فتنعم » يعنى او را تنعيم كرد و متنعم شد، و زندگيش فراخ و گوارا گرديد. خداى تعالى هم فرموده : «فاكرمه و نعمه» و به همين معناست «طعام ناعم » و «جاريه ناعمه ».

بنابراين ، در همه مشتقات اين كلمه بطورى كه ملاحظه گرديد يك معنى خوابيده ، و آن نرمى و پاكيزگى و سازگارى است و مثل اينكه ريشه اين مشتقات نعومت باشد، و اگر مى بينيم كه تنها در مورد انسان استعمال مى شود براى اين است كه تنها انسان است كه با عقل خود نافع را از ضار تشخيص داده ، از نافع خوشش مى آيد و از آن متنعم مى شود، و از ضار بدش مى آيد و آن را ملايم و سازگار با طبع خويش نمى بيند، به خلاف غير انسان كه چنين تشخيصى را ندارد، مثلا مال و اولاد و امثال آن براى يكى نعمت است و براى ديگرى نقمت ، و يا در يك حال نعمت است ودر حالى ديگر نقمت و عذاب.

به همين جهت است كه مى بينيم قرآن كريم عطاياى الهى از قبيل مال و جاه و همسران و اولاد و امثال آن را نسبت به انسان نعمت على الاطلاق نخوانده ، بلكه وقتى نعمت خوانده كه در طريق سعادت و به رنگ ولايت الهى درآمده آدمى را به سوى خدا نزديك كند. و اما اگر در طريق شقاوت و در تحت ولايت شيطان باشد البته نقمت و عذاب است ، نه نعمت ، و آيات بر اين معنا بسيار است.

بله ، اگر در جايى به خدا نسبت داده شود البته نعمت است و فضل و رحمت ، چون او خود خير است و جز خير از ناحيه او افاضه نمى شود، و از موهبت خود نتيجه سوء و شر نمى خواهد، و چگونه بخواهد با اينكه او رؤ وف ، رحيم ، غفور و ودود است ، «و ان تعدوا نعمه اللّه لا تحصوها - و اگر بشماريد نعمت هاى خدا را شمار را به آخر نمى رسانيد» و اين خطاب در آيه متوجّه تمامى مردم است ، يعنى همه شما هم كه دست به دست هم بدهيد باز به آخر نمى رسيد. و نيز فرموده : «و ذرنى و المكذبين اولى النعمه و مهلهم قليلا» و نيز فرموده : «ثم اذا خولناه نعمه منا قال انما اوتيته على علم».

اين نعمتها كه مورد اشاره اين دو آيه است ، و امثال آن ، وقتى نعمت است كه به خدا منسوب گردد و اما اگر به كفران كننده خدا نسبت داده شود براى او نقمت و عذاب خواب بود، همچنانكه فرمود: «لئن شكرتم لازيدنكم و لئن كفرتم ان عذابى لشديد».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۱۱۱

مراد از اتمام نعمت

و كوتاه سخن ، اگر انسان در ولايت خدا باشد تمامى اسبابى كه براى ادامه زندگيش و رسيدن به سعادت بدانها تمسك مى جويد همه نسبت به او نعمت هايى الهى خواهند بود، و اگر همين شخص مفروض ، در ولايت شيطان باشد عين آن نعمتها برايش نقمت خواهد شد، هر چند خداوند آنها را آفريده كه نعمت باشند. حال اگر چنانچه اسباب و وسايل زندگى ناقص باشد و به جميع جهات سعادت در زندگى وافى نباشد نعمت بودنش مثل كسى است كه مالى دارد و ليكن به خاطر نداشتن امنيت و يا سلامتى نمى تواند از آن مال آنطور كه مى خواهد و هر وقت و هرجور كه بخواهد استفاده كند، و در اين حال اگر چنانچه به آن امنيّت و آن سلامت برسد مى گويند نعمت بر او تمام شد.

پس اينكه در آيه مورد بحث فرموده : «و يتم نعمته عليك و على آل يعقوب » معنايش اين مى شود كه : خدا به شما نعمت هايى داده كه با داشتن آن در زندگى سعادتمند شويد، و ليكن اين نعمت ها را در حق تو و در حق آل يعقوب - كه همان يعقوب و همسرش و ساير فرزندانش ‍ باشند - تكميل و تمام مى كند، همانطور كه يوسف در خواب خود ديد.

اينكه در اين خطاب يوسف را اصل و آل يعقوب را معطوف بر او گرفته و فرموده : «عليك و على آل يعقوب » براى اين است كه با خواب او مطابق باشد، او در خواب خود را مسجود يعقوب و آل يعقوب ديد، و ايشان را ديد كه در هيات آفتاب و ماه و ستارگان بر او سجده مى كنند.

تمام شدن نعمت بر خود يوسف به همين بود كه او را حكمت و نبوّت و ملك و عزّت بداد، و او را از مخلصين قرار داد و بدو تاءويل احاديث بياموخت . و تمام شدن آن بر آل يعقوب به اين بود كه چشم يعقوب را با داشتن چنين فرزندى روشن گردانيده ، او و اهل بيتش را از بيابان و زندگى صحرانشينى به شهر بياورد، و در آنجا در كاخهاى سلطنتى زندگى مرفهى روزيشان گرداند.

«كما اتمها على ابويك من قبل ابراهيم و اسحاق » - يعنى نعمت را بر تو و بر آل يعقوب تمام مى كنيم ، نظير تمام كردنمان در حق دو پدرت ابراهيم و اسحاق ، چون آن دو نيز خير دنيا و آخرت را دارا شدند. پس ‍ جمله «من قبل » متعلق است به جمله «اتمها». و چه بسا احتمال داده شود كه ظرف مستقر وصف باشد براى «ابويك » و تقدير اين باشد: همانطور كه نعمت را بر دو پدرت كه در قبل مى زيستند تمام كرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۱۱۲

«ابراهيم و اسحاق » بدل و يا عطف بيانند براى كلمه «ابويك »، و فايده اين سياق و ترتيب ، اشاره و اشعار به اين است كه اين نعمت ها در اين دودمان مستمر و هميشگى بوده و اگر به يوسف مى رسد به عنوان ارث از بيت ابراهيم و اسحاق و يعقوب است ، و از يعقوب هم به يوسف و از او به بقيه دودمان يعقوب.

معناى آيه اين است : همانطور كه در خواب ديدى خداوند تو را براى خودش خالص گردانيده ، از شرك پاك مى كند تا غير خدا كسى در تو نصيب نداشته باشد، و تاءويل احاديث مى آموزد تا از ديدن حوادث چه در خواب و چه در بيدارى به مال و سرانجام آن پى ببرى ، و نعمت خود را كه همان ولايت الهى است بر تو تمام مى كند و تو را در مصر جاى داده اهل و دودمان تو را به نزدت مى رساند و ملك و عزّت را بر تو و پدر و مادر و برادرانت تمام مى كند، همه اينها را بدين جهت مى كند كه او عليم به بندگان و با خبر به حال آنان است ، حكيم است و هر كسى را به هر مقدار كه استحقاق دارد پيش مى برد، او به حال تو آگاه است و مى داند كه ستمكاران بر تو تا چه حد مستحق عذابند.

سه نكته درباره شخصيت يعقوب «ع»، سجده براى يوسف «ع»

دقت در آنچه گذشت چند نكته را دست مى دهد: يكى اينكه ، يعقوب هم مانند يوسف از مخلصين بوده ، و خدا وى را نيز تاءويل احاديث آموخته ، به دليل اينكه در اين آيه يعقوب خبر مى دهد به يوسف كه سرانجام كار تو چيست ، و خوابت چه تاءويل ى دارد، و قطعا آنچه گفته از باب گمان و تخمين نبوده بلكه به تعليم خدايى بوده است.

علاوه ، در آنجا كه به حكايت قرآن فرزندان خود را نصيحت كرده چنين فرموده : «يا بنى لا تدخلوا من باب واحد و ادخلوا من ابواب متفرقه ...» و دنبالش خداى تعالى در حقش فرموده : «و انه لذو علم لما علّمناه ولكن اكثر الناس لا يعلمون - و او به خاطر اينكه ما تعليمش ‍ كرده بوديم صاحب علمى بود و ليكن بيشتر مردم نمى دانند».

دليل ديگر اين مدعى اين است كه يوسف - به حكايت قرآن - بعد از آنكه به رفقاى زندانيش فرمود: «لا ياتيكما طعام ترزقانه الا نباتكما بتأويله قبل ان ياتيكما ذلكما ممّا علّمنى ربى» اين تعليم الهى را چنين تعليل كرده: «انى تركت مله قوم لا يؤ منون باللّه و هم بالاخرة هم كافرون و اتبعت مله آبائى ابراهيم و اسحق و يعقوب ما كان لنا ان نشرك باللّه من شى ء...» و در آن چنين فهمانيد كه اگر من تاءويل هر چيز را مى دانم براى اين است كه «مخلص » - به فتح لام - براى خدايم ، و اگر براى خدا مخلصم اين صفت را بدان سبب دارم كه پيرو پدرانى چون ابراهيم و اسحاق و يعقوبم كه پيغمبرانى نقى الوجود و سليم القلب بودند، وجودشان پاك و دلهايشان به تمام معنا سالم از شرك بود. و چون همين علّت كه باعث شد وى داراى علم به تاءويل احاديث باشد در پدرانش نيز بوده اشتراك در علّت ما را ناگزير مى سازد كه بگوييم پدران بزرگوارش ، ابراهيم و اسحاق و يعقوب نيز مخلص بودند، و علم به تاءويل احاديث را داشتند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۱۱۳

آيه شريفه «و اذكر عبادنا ابراهيم و اسحاق و يعقوب اولى الايدى و الابصار انا اخلصناهم بخالصه ذكرى الدار» نيز مؤ يّد اين مدعى است ، چون اين معنا را دست مى دهد كه مساءله علم به تاءويل احاديث از نتايج و فروع اخلاص براى خداى سبحان است .

يعقوب «ع» و فرزندانش، در حقيقت به خدا سجده كرده اند

دوم اينكه ، آنچه كه يعقوب (عليه السلام ) خبر داد درست مطابق با روياى يوسف بود، براى اين كه سجده كردن ايشان براى يوسف با اينكه يكى از آنان خود يعقوب (عليه السلام ) است كه از مخلصين است و جز براى خداى واحد سجده نمى كند خود كاشف از اين است كه ايشان در برابر يوسف ، خدا را سجده كرده اند نه اينكه يوسف را سجده كرده باشند، و در حقيقت يوسف را نظير كعبه قبله خود قرار داده اند.

پس مى فهميم كه نزد يوسف و براى يوسف جز خدا چيز ديگرى نبوده ، و همين خود دليل ديگرى است بر اينكه وى براى پروردگارش از مخلصين - به فتح لام - بوده ، و كسى جز خدا در او شركت نداشته ، همچنانكه خودش بدان اشاره كرده و گفته : «ما كان لنا ان نشرك باللّه من شى ء» سابقا هم گفتيم كه علم به تاءويل احاديث متفرع است بر اخلاص.

از همين جهت است كه يعقوب در تعبير روياى يوسف گفت : «و كذلك - يعنى همينطور كه خودت را مسجود آنان ديدى - پروردگارت تو را برمى گزيند و خالص براى خود مى كند و تاءويل احاديث را به تو مى آموزد.

و همچنين ديدن آل يعقوب به صورت آفتاب و ماه و يازده ستاره كه همه اجرام آسمانيند و در مكان رفيعى قرار داشته نورافشانى مى كنند، و هر يك داراى مدارى وسيع هستند خود دليل بر اين است كه بزودى آل يعقوب در حيات انسانى سعيد كه عبارت است از حيات دينى آبادگر دنيا و آخرت داراى مكانتى بلند گشته و از ديگران ممتاز مى گردند.

و به همين حساب يعقوب گفتار خود را ادامه مى دهد و مى فرمايد: ((و يتم نعمته عليك » يعنى تنها بر تو، تا از ديگران ممتاز باشى «و على آل يعقوب » يعنى بر من و همسرم و فرزندانم ، همانطور كه ما را مجتمع و در صورتى نزديك به هم ديدى «كما اتمها على ابويك من قبل ابراهيم و اسحق ان ربك عليم حكيم ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۱۱۴

مقصود از اتمام نعمت بر آل يعقوب «ع»

سوم اينكه ، منظور از «اتمام نعمت » تعقيب ولايت است ، به اينكه ساير نواقص حيات سعيد را نيز برداشته دنيا را ضميمه آخرت كند. و منافات ندارد كه نسبت اتمام نعمت را به همه آنان دهد، ولى اجتباء و تعليم احاديث را به يوسف و يعقوب اختصاص دهد، زيرا نعمت كه گفتيم عبارت از ولايت است خود مراتب و درجات مختلفى دارد، و وقتى اين نعمت به همه نسبت داده مى شود هر يك به قدر نصيب خود از آن بهره مند مى شوند.

علاوه بر اينكه جايز است امرى را به جمعى نسبت دهيم كه بعضى از آن جمع منتسب به آن نسبت باشند همچنانكه در آيه «و لقد آتينا بنى اسرائيل الكتاب و الحكم و النبوه و رزقناهم من الطيبات » دادن كتاب و حكم و نبوت را به همه بنى اسرائيل نسبت داده و حال آنكه مختص به بعضى از بنى اسرائيل بوده، نه همه آنان ، به خلاف روزى دادن از طيبات كه به همه آنان بوده.

چهارم اينكه ، يوسف باعث شد كه خداوند نعمت خود را بر همه آل يعقوب تمام كند، و به همين جهت يعقوب (عليه السلام ) هم او را در گفتار خود، اصل حساب كرد و ديگران را بر او عطف نمود، تا او را از ميان آل خود مشخص كرده باشد. و نيز به همين جهت بود كه عنايت و رحمت را به پروردگار يوسف نسبت داد و مكرر فرمود: «ربك » و نفرمود: «يجتبيك اللّه » و يا «ان اللّه عليم حكيم ».

همه اينها شاهدند بر اينكه او در تمام نعمت بر آل يعقوب اصل بوده ، و اما دو پدرش يعنى ابراهيم و اسحاق با تعبير به تشبيه : «كما اتمها على ابويك من قبل ابراهيم و اسحق » از اصالت يوسف استثناء شدند، و همين تعبير فهماند كه آن دو نيز اصالت داشتند - دقت بفرمائيد.

بحث روايتى (چند روايت درباره رؤياى يوسف «ع»)

قمى در تفسير خود گفته : و در روايت ابى الجارود از ابى جعفر (عليه السلام ) آمده كه فرمود: تاءويل اين رويا اين است كه به زودى پادشاه مصر مى شود و پدر و مادر و برادرانش بر او وارد مى شوند. شمس ، مادر يوسف «راحيل » است ، و قمر، يعقوب ، و يازده ستاره ، يازده برادران اويند، وقتى وارد بر او شدند و او را ديدند خدا را از روى شكر سجده كردند، و اين سجده براى خدا بود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۱۱۵

و در الدّرالمنثور است كه ابن منذر از ابن عباس در ذيل جمله «احد عشر كوكبا» آورده كه گفت : اين يازده كوكب ، برادران وى و شمس ‍ مادرش ، و قمر پدرش بود، و مادر او «راحيل » يك سوم زيبايى را داشت.

مؤ لف : اين دو روايت بطورى كه ملاحظه مى كنيد شمس را به مادر يوسف تفسير مى كنند و قمر را به پدرش ، و اين خالى از ضعف نيست . و چه بسا روايت شده كه آن زنى كه با يعقوب وارد مصر شد خاله يوسف بود، نه مادرش ، چون مادرش قبلا از دنيا رفته بود، در تورات هم همينطور آمده.

و در تفسير قمى از امام باقر (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: يوسف يازده برادر داشت ، و تنها برادرى كه از يك مادر بودند شخصى به نام «بنيامين » بود. آنگاه فرمود: يوسف در سن نه سالگى اين خواب را ديد و براى پدرش نقل كرد، و پدر سفارش كرد كه خواب خود را نقل نكند.

مؤلف : و در بعضى روايات آمده كه او در آن روز هفت ساله بوده ، در تورات دارد كه شانزده ساله بوده ولى بعيد است.

و در داستان روياى يوسف روايات ديگرى نيز هست كه پاره اى از آنها در بحث روايتى آينده خواهد آمد - ان شاء الله.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۱۱۶

آيات ۲۱ - ۷، سوره يوسف

لَّقَدْ كانَ فى يُوسف وَ إِخْوَتِهِ ءَايَاتٌ لِّلسائلِينَ(۷) إِذْ قَالُوا لَيُوسف وَ أَخُوهُ أَحَب إِلى أَبِينَا مِنَّا وَ نحْنُ عُصبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِى ضلَالٍ مُّبِينٍ(۸) اقْتُلُوا يُوسف أَوِ اطرَحُوهُ أَرْضاً يخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَ تَكُونُوا مِن بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِينَ(۹) قَالَ قَائلٌ مِّنهُمْ لا تَقْتُلُوا يُوسف وَ أَلْقُوهُ فى غَيَبَتِ الْجُب يَلْتَقِطهُ بَعْض السيَّارَةِ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ(۱۰) قَالُوا يَا أَبَانَا مَا لَك لا تَأْمَنَّا عَلى يُوسف وَ إِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ(۱۱) أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَداً يَرْتَعْ وَ يَلْعَب وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظونَ(۱۲) قَالَ إِنى لَيَحْزُنُنى أَن تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخَاف أَن يَأْكلَهُ الذِّئْب وَ أَنتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ(۱۳) قَالُوا لَئنْ أَكلَهُ الذِّئْب وَ نَحْنُ عُصبَةٌ إِنَّا إِذاً لَّخَاسِرُونَ(۱۴) فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَن يجْعَلُوهُ فى غَيَبَتِ الجُْب وَ أَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَ هُمْ لا يَشعُرُونَ(۱۵) وَ جَاءُو أَبَاهُمْ عِشاءً يَبْكُونَ(۱۶) قَالُوا يَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَستَبِقُ وَ تَرَكنَا يُوسف عِندَ مَتَعِنَا فَأَكلَهُ الذِّئْب وَ مَا أَنت بِمُؤْمِنٍ لَّنَا وَ لَوْ كنَّا صادِقِينَ(۱۷) وَ جَاءُو عَلى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سوَّلَت لَكُمْ أَنفُسكُمْ أَمْراً فَصبرٌ جَمِيلٌ وَ اللَّهُ الْمُستَعَانُ عَلى مَا تَصِفُونَ(۱۸) وَ جَاءَت سيَّارَةٌ فَأَرْسلُوا وَارِدَهُمْ فَأَدْلى دَلْوَهُ قَالَ يَا بُشرَى هَذَا غُلَامٌ وَ أَسرُّوهُ بِضاعَةً وَ اللَّهُ عَلِيمُ بِمَا يَعْمَلُونَ(۱۹) وَ شرَوْهُ بِثَمَنِ بخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ كانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ(۲۰) وَ قَالَ الَّذِى اشترَاهُ مِن مِّصرَ لامْرَأَتِهِ أَكرِمِى مَثْوَاهُ عَسى أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ كذَلِك مَكَّنَّا لِيُوسف فى الاَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِيلِ الاَحَادِيثِ وَ اللَّهُ غَالِبٌ عَلى أَمْرِهِ وَ لَكِنَّ أَكثرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ(۲۱)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۱۱۷
«ترجمه آيات»

به راستى كه در سرگذشت يوسف و برادرانش براى پرسش كنان عبرتها است. (۷)

آن دم كه گفتند يوسف و برادرش نزد پدرمان از ما كه دسته اى نيرومنديم محبوب ترند، كه پدر ما، در ضلالتى آشكار است. (۸)

يوسف را بكشيد، يا به سرزمينى دور بيندازيدش كه علاقه پدرتان خاص شما شود، و پس از آن مردمى شايسته شويد. (۹)

يكى از ايشان گفت : يوسف را مكشيد اگر كارى مى كنيد او را به قعر چاه افكنيد كه بعضى مسافران او را برگيرند. (۱۰)

گفتند: اى پدر براى چه ما را درباره يوسف امين نمى شمارى در صورتى كه ما از خيرخواهان اوييم.(۱۱)

فردا وى را همراه ما بفرست كه بگردد و بازى كند و ما او را حفاظت مى كنيم. (۱۲)

گفت من از اينكه او را ببريد غمگين مى شوم و مى ترسم گرگ او را بخورد و شما از او غافل باشيد.(۱۳)

گفتند: اگر با وجود ما كه دسته اى نيرومنديم گرگ او را بخورد به راستى كه ما زيانكار خواهيم بود.(۱۴)

و چون او را بردند و هم سخن شدند كه در قعر چاه قرارش دهند، بدو وحى كرديم كه آنان را از اين كارشان خبردار خواهى كرد، و آنها ادراك نمى كنند. (۱۵)

شبانگاه گريه كنان پيش پدر شدند. (۱۶)

گفتند: اى پدر ما به مسابقه رفته بوديم و يوسف را نزد بنه خويش گذاشته بوديم پس گرگ او را بخورد، ولى تو سخن ما را گر چه راستگو باشيم باور ندارى. (۱۷)

و پيراهن وى را با خون دروغين بياوردند، گفت (چنين نيست) بلكه دلهاى شما كارى بزرگ را به نظرتان نيكو نموده، صبرى نيكو بايد و خداست كه در اين باب از او كمك بايد خواست.(۱۸)

و كاروانى بيامد و مامور آب خويش را بفرستادند، او دلوش در چاه افكند و صدا زد: مژده ! اين غلامی است. و او را بضاعتى پنهانى قرار دادند و خدا مى دانست چه مى كردند.(۱۹)

و وى را به بهايى ناچيز، درهم هايى چند فروختند كه به فروش وى بى اعتنا بودند.(۲۰)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۱۱۸

آن كس از مردم مصر كه وى را خريده بود به زن خود گفت: منزلت وى را گرامى بدار شايد ما را سود دهد يا به فرزنديش گيريم. اين چنين يوسف را در آن سرزمين جا داديم تا تعبير حوادث رويا را تعليمش دهيم كه خدا به كار خويش مسلّط است ولى بيشتر مردم نمى دانند.(۲۱)


→ صفحه قبل صفحه بعد ←