تفسیر:المیزان جلد۱۰ بخش۴

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۲۵ فروردین ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۳۲ توسط Adel (بحث | مشارکت‌ها)
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



و اين معنائى كه اين مفسر براى آيه كرده فى نفسه و با قطع نظر از آيه ، معناى بدى نيست ، ولى بحث در اين است كه اين معنا را از كجاى آيه مى توان بدست آورد. و همچنين وجه قبلى كه آن نيز فى نفسه و حتى از نظر سياق وجه بدى نيست ، ليكن آيه بر آن دلالت ندارد.

وَ يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لا يَضرُّهُمْ وَ لا يَنفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هَؤُلاءِ شفَعَؤُنَا عِندَ اللَّهِ ...

در اين آيه شريفه روى سخن با مشركين بت پرست است ، و اگر چه بسا ديگران يعنى اهل كتاب را نيز بر حسب وسعتى كه در معناى آن است شامل بشود، چون كلمه «ما» اين وسعت را به معناى آيه مى دهد، و اگر به خاطر نزول اين سوره در مكه و جزء اولين سوره هاى نازله از قرآن گفتيم كه روى سخن در آن متوجه مشركين است ، معنايش اين نيست كه شامل غير مشركين نمى شود.

فلسفه بت پرستى و مبناى عقايد بت پرستان درباره بت ها و رد پندارهاى باطل آنان

بت پرستان نيز اگر بت مى پرستيدند براى اين مى پرستيدند كه با عبادت بتها به ارباب آن بتها (كه خدايان كوچك و به زعم بت پرستان هر يك مدبر ناحيه اى از عالم وجودند) تقرّب جسته ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۰

و با اين تقرب به درگاه خالق هستى كه خداى تعالى است و رب آن اربابهاست تقرّب بجويند. مشركين مى گفتند (الان نيز مى گويند): ما با اين همه پليدى كه لازمه مادّيت و بشريت مادى است ، و با اين همه قذارتهاى گناه و جرائم نمى توانيم به درگاه رب الارباب (اللّه ) رابطه عبوديت داشته باشيم ، چون خداى سبحان ساحتش مقدس و طاهر است ، و معلوم است كه (ميان طهارت و قذارت رابطه اى نيست ، در نتيجه ) ميان ما و خداى تعالى نمى تواند رابطه اى باشد.

ناگزير ما بايد بوسيله محبوبترين خلايقش - يعنى ارباب اصنام - به درگاه او تقرب جوييم ، زيرا كه خداى تعالى زمام تدبير خلق خود را بدست آنان سپرده ، (و چون ما آنان را نمى بينيم مجسمه ها و تمثالهائى از آنان بدست خود ميتراشيم ، تمثالهائى كه نشان دهنده صفات آن ارباب كه يا خشم است يا مهر و يا غير اينها). پس ، بتها را به اين منظور ميپرستيم كه شفيعان ما به درگاه خدا باشند و خيرات را به سوى ما جلب نموده ، شرور را از ما دفع كنند. پس ، عبادت در حقيقت براى بتها است و شفاعت براى ارباب آنها، هر چند كه چه بسا شفاعت را نيز به بتها نسبت ميدهيم.

در عبارت آيه ، بجاى كلمه «اصنام » عنوان «ما لا يضرهم و لا ينفعهم » آمده ، تا اشاره باشد به اينكه نقطه انحراف و اشتباه بت پرستان در عقايدشان كجا است ، و آن اين است كه عبادت براى اين بتها وقتى آن فوايد را دارد كه بتها ضرر و نفعى در امور داشته باشند و موجوداتى داراى شعور باشند، تا بفهمند كه اين بت پرستان دارند آنها را ميپرستند و به سوى آنها تقرب ميجويند و تا از پرستش اينان خوشنود شوند، و در عوض يا خود آنها و يا اربابشان به درگاه خدا شفاعتشان كنند، آنهم در صورتى كه خداى تعالى شفاعت آنها را بپذيرد.

و اين بتها اجسامى مرده و فاقد شعورند، نه چيزى مى فهمند و نه نفع و ضررى دارند، بدين جهت خداى سبحان پيامبر گرامى اش را دستور داده كه عليه بت پرستان احتجاج كند اولا به همان دليلى كه جمله «لا يضرهم و لا ينفعهم » بيانگر آن بود، و ثانيا به اينكه بگويد:«اتنبون اللّه بما لا يعلم فى السماوات و الارض » كه حاصلش اين است كه خداى تعالى خودش هيچ اطلاعى از اينكه (چنين اربابى آفريده و زمام امور عالم را بدست چنين مخلوقاتى داده و) چنين شفيعانى به درگاه خود درست كرده ندارد، نه در آسمانها چنين خدايانى سراغ دارد و نه در زمين .

پس ، اينكه شما از وجود چنين خدايانى خبر ميدهيد، در حقيقت به خداى تعالى خبرى ميدهيد كه خود او علمى به آن ندارد، و اين خود يكى از زشت ترين افتراءها و شنيع ترين لجبازيها است ، آخر چگونه ممكن است در عالم چيزى باشد و خدا از وجود آن چيز بى خبر باشد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۱

با اينكه او عالم است به آنچه كه در آسمانها و آنچه كه در زمين است .

پس ، روشن شد كه استفهام آيه انكارى است ، و تعبير به اينكه خداى تعالى چنين علمى ندارد، كنايه است از اينكه چنين خدايانى وجود ندارد. و بعيد نيست علت اينكه خداى تعالى اين تعبير را اختيار كرده براى اين باشد كه شفاعت امرى است كه قوامش و تحقق معنايش به اين است كه مقام بالاتر كه شفيع بخواهد نزد او، شفاعت كسى را بكند بفهمد كه اين شفيع دارد شفاعت فلانى را مى كند، در غير اين صورت شفاعت تصور نمى شود و اين كلمه معنا نميدهد، و فرض اينست كه خداى تعالى هيچ علمى بوجود شفيعانى كذائى ندارد، با اين حال چگونه تصور مى شود كه شفاعت چنين شفيعانى تحقق يابد؟

جمله : «سبحانه و تعالى عما يشركون » جمله اى است مخصوص ‍ تنزيه خداى تعالى ، البته در آيه شريفه كلام خود خداى تعالى است ، نه حكايت كلام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )، براى اينكه تا اينجا مشركين مخاطب رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بودند، و اگر اين جمله كلام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بود، جا داشت بفرمايد: «سبحانه و تعالى عما يشركون - منزّه است خداوند از شركى كه شما ميورزيد».

پيدايش اختلاف در ميان مردم و بوجود آمدن دو راه: هدايت و ضلالت

وَ مَا كانَ النَّاس إِلا أُمَّةً وَحِدَةً فَاخْتَلَفُوا ...

در سابق در تفسير آيه «كان الناس امة واحدة فبعث اللّه النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه و ما اختلف فيه الا الذين اوتوه من بعد ما جاءتهم البينات بغيا بينهم » گفتيم كه اين آيه كشف مى كند از اينكه در بين مردم دو نوع اختلاف بوده .

اول اختلاف از حيث معاش كه برگشت آن به همان دعاوى است كه مردم در آن دعواهايشان به دو دسته تقسيم مى شوند يكى مدّعى و ديگرى مدعى عليه ، يكى ظالم و ديگرى مظلوم ، يكى متعدى و ديگرى آنكه به وى تعدى شده ، يكى آنكه حق خود را گرفته ، و ديگرى آنكه حقش ضايع شده ، و اين اختلاف همان است كه خداى تعالى آن را به وسيله تشريع دين و بعثت انبياء و انزال كتاب با انبياء برطرف كرده ، تا انبياء با آن كتابها در بين مردم حكم كنند و اختلافشان را بر طرف سازند، معارف و معالم دين را به مردم ياد دهند و آنان را انذار و تبشير كنند.

اختلاف دوم اختلافى است كه بعد از آمدن دين در خود دين و در آنچه كه كتاب

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۲

متضمن آن بود راه انداختند و بر سر معارف دين و اصول و فروع آن اختلاف كردند، به شهادت اينكه قرآن كريم در چند جا تصريح دارد بر اينكه چنين اختلافى در بين مردم بوده ، و قرآن كريم ريشه اين اختلاف را در علماى دين نشان مى دهد كه از در بغى و حسدى كه بين خود داشتند اين اختلافها را بوجود آوردند. اين نوع اختلاف مانند اختلاف قسم اول از مقتضيات طبيعت بشر نبوده ، و با همين اختلاف قسم دوم بود كه راه به دو قسم منقسم شد، يكى طريق هدايت (آن راهى كه خدا پيش پاى بشر گذاشت ) و ديگرى طريق ضلالت ، (آن بيراههاى كه علماى دين از پيش خود تاءسيس كردند)، و به حكم دنباله آيه (۲۱۳) سوره بقره كه مى فرمايد: «فهدى اللّه الذين آمنوا لما اختلفوا فيه من الحق » در هر موردى كه حق و باطل مورد اختلاف واقع شود خداى تعالى تنها كسانى را كه ايمان دارند به سوى حق هدايت مى كند.

و خداى سبحان در چند جا از كلام مجيدش بعد از ذكر اين قسم از اختلاف فرموده : اگر قضاء حتمى رانده نشده بود كه اهل حق و باطل تا مدتى معين عمر كنند، هر آينه بين اين دو طايفه حكم مينمود و در هر جا كه اختلاف ميكردند اهل باطل را نابود مى كرد، و ليكن هر دو طايفه را تا اجلى معين عمر مى دهد، از آن جمله آيه زير است كه مى فرمايد: «و ما تفرقوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغيا بينهم و لو لا كلمة سبقت من ربك الى اجل مسمى لقضى بينهم » و آياتى ديگر از اين قبيل .

سياق آيه قبلى كه مى فرمود: «و يعبدون من دون اللّه ما لا يضرهم و لا ينفعهم ...» از بين دو قسم اختلافى كه ذكر كرديم جز با اختلاف قسم دوم سازش ندارد، يعنى با آيه مورد بحث وقتى متناسب مى شود كه منظور از اختلاف در اين آيه اختلاف در خود دين باشد، براى اينكه جمله مذكور سخن از اين دارد كه مردم راه ضلالت را پيمودند و چيزهائى پرستيدند كه نه ضررى به حال آنان داشتند و نه سودى ، و شفيعانى به درگاه خدا براى خود درست كردند كه دين صحيح چنين شفيعانى را معرفى نكرده بود، و مقتضاى اين ماجرا اين است كه مردم قبل از پديد آمدن اين جريان امتى واحد بوده باشند، و مقتضاى امت واحد بودنشان اين است كه همه بر يك دين بوده باشند، كه قهرا آن دين هم دين توحيد بوده ، بعدها اختلاف كرده به دو فريق

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۳

متفرق شدند، فريق موحد و فريق مشرك.

خداى تعالى آنگاه خاطر نشان فرموده كه مقتضاى اين اختلاف اين بود كه خداى تعالى بين آنان حكم كند، حق را غالب و بر باطل مسلط سازد، و باطل را خوار و منكوب نمايد، و مقتضاى اين حكم اين است كه اهل باطل را هلاك و اهل حق را نجات دهد، ليكن قبلا اين قضاى الهى رانده شده بود كه هر دو فريق در انتخاب راه و بيراهه آزاد باشند، و اين قضاى الهى مانع شد از آن حكمى كه گفته شد، و قضاى رانده شده كه در آيه مورد بحث از آن تعبير به «كلمه » نموده ، عبارت است از همان فرمانى كه خداى تعالى هنگام هبوط آدم به زمين صادر كرد، و فرمود: «و لكم فى الارض مستقر و متاع الى حين » اين نظر ما بود در تفسير و كشف معناى آيه.

اقوال مفسران در ذيل آيه شريفه: «و ما كان الناس الا امة واحدة فاختلفوا...»

و اما ساير مفسرين درباره اين آيه اقوال عجيبى دارند، يكى گفته «منظور از كلمه ((ناس » خصوص عرب است ، كه دين واحد و حقى داشتند، كه همان دين ابراهيم (عليه السلام ) بود.

اين آئين در ميان اعراب همچنان پا بر جا بود تا زمانى كه عمرو بن لحى كيش بت پرستى را در بين آنها رواج داد، و عرب را به دو طايفه منشعب كرد، يكى حنفاء و مسلمين كه همچنان بر پيروى دين حنيف باقى ماندند، و طايفه ديگر بت پرستان مشرك )) ولى خواننده عزيز توجه دارد كه صاحب اين سخن هيچ دليلى از لفظ آيه بر گفته خود ندارد.

يكى ديگر گفته منظور از كلمه «ناس» همه مردم است ، و منظور از امت واحد بودن همه مردم اين است كه همگى داراى فطرت اسلام و توحيد بودند، هر چند كه از نظرهاى ديگر هميشه اختلاف داشتند. بنابراين، لفظ «كان» منسلخ از زمان است . و آيه شريفه وضعى را كه بشر به حسب طبع داشته و دارد حكايت مى كند، كه همان توحيد است ، و وضعى را كه به حسب فعليت و عملكرد خود دارد اختلاف است ، پس ‍ بشر به حسب طبع فطرى امتى واحد و همه موحدند، و ليكن بر خلاف فطرتشان اختلاف كردند)).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۴

اشكالى كه در اين نظريه هست اين است كه هم بر خلاف ظاهر آيه مورد بحث و هم بر خلاف ظاهر آيه سوره بقره و هم بر خلاف ساير آياتى است كه در اين باب وارد شده است و ذيلا ذكر مى شود:

«و ما تفرقوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغيا بينهم » «و ما اختلف الذين اوتوا الكتاب الا من بعد ما جاءهم العلم بغيا بينهم » بطورى كه ملاحظه ميكنيد ظاهر همه اين آيات مخصوصا با در نظر گرفتن كلمه «بعد» اين است كه مردم هر يك در زمانى بر دين فطرت و پيرو دين حق بوده اند، و در زمانى ديگر به انگيزه دشمنى هايى كه با يكديگر داشته اند در دين اختلاف كرده اند. پس ، كلمه «كان» در آيه مورد بحث منسلخ از زمان نيست .

علاوه بر اين ، چكيده اين نظريه اين شد كه بشر به حسب طبعش دائما بر دين توحيد بوده ، و به حسب عملكردش دائما اختلاف داشته ، و اين دو چيز با هم جمع نمى شوند، به اين معنا كه اختلاف اگر ريشه در فطرت نداشته باشد (همچنانكه ندارد) دائمى نخواهد بود.

وجه ديگرى كه بعضى از مفسرين در تفسير آيه گفته اند اين است كه منظور از كلمه «ناس » همه مردم است ، چون همه مردم در كفر و شرك ملت واحدى بودند و بعد از آمدن انبياء مختلف شدند، بعضى كافر و بعضى مسلمان).

و اين قول سخيف ترين اقوالى است كه درباره اين آيه گفته شده ، چون صرفنظر از اينكه گفتارى است بدون دليل ظاهر آيات هم آن را رد مى كند، چون آيات ظهور در اين دارد كه اختلافها اگر ريشه يابى شود همه منتهى ميشود به دشمنى مردم با يكديگر، و آن هم بعد از آمدن دين حق و علمشان به آن دين ، و چون چنين بوده جا داشته كه خداى تعالى حكم نهائى را بين آنها بكند، و عذاب و هلاكت را بر آنان نازل فرمايد، و اگر همه مردم بر كفر و شرك بوده اند و هيچ سابقه هدايت و ايمانى نداشته اند ديگر معنا ندارد كه آن حكم نهائى را مستند به دشمنى بعد از علم كند؟ و از اين گذشته چه معنا دارد كه خداى تعالى موجودى را خلق كند كه تمامى افرادش مستحق هلاكت ، و كفر و شركشان مقتضى آمدن عذاب بر آنان باشد، و آيا آفريدن چنين خلقى نقض غرض ‍ نيست؟

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۵

و اين نظريه خيلى شبيه به مساله تفديه مسيحيان است كه مى گويند: خداى تعالى بشر را آفريد تا او را اطاعت كند، و در عوض خداى تعالى در بهشت سكونتش دهد، و ليكن بشر او را نافرمانى كرد و غرض خدا از اين آفريدن نقض شد لاجرم خداى تعالى براى تدارك و جبران اين نقض غرض ، مسيح را فداى بشر كرد تا بشر را عذاب نكند.

سخن يكى از مفسرين در مورد جمله : «و لولا كلمة سبقت من ربك » و بيان نادرستى آن

وجه ديگر گفتار بعضى از مفسرين است ، كه گفته اند لفظ «كلمه » در جمله «و لو لا كلمة سبقت من ربك ...» به معناى همان وعدهاى است كه خداى تعالى در همين سوره داده و فرموده : «ان ربك يقضى بينهم يوم القيمة فيما كانوا فيه يختلفون »

و اين نظريه درست نيست ، براى اينكه اگر منظور از سبقت در جمله مورد بحث سبقت به حسب بيان باشد، و خواسته است بفرمايد «ما قبل از بيان وحدت و اختلاف مردم گفته بوديم كه پروردگار تو در روز قيامت چنين و چنان مى كند» كه قبلا چنين بيانى نفرموده بود، زيرا آيه اى كه اين وعده را داده آيه «۹۳» اين سوره است كه در اواخر سوره قرار دارد، و ما اكنون در تفسير آيه «۱۹» هستيم ، و چون آيات اين سوره متصل بهم اند نميتوان احتمال داد كه آيه «۹۳» قبل از آيه «۱۹» نازل شده باشد.

علاوه بر اين ، در آيه «۹۳» سخن از كل انسانها نيست ، بلكه سخن از خصوص بنى اسرائيل دارد، و ضمير در كلمه «بينهم » به خصوص ‍ اين قوم برميگردد، اينك تمام آن آيه از نظر خواننده ميگذرد: «و لقد بواءنا بنى اسرائيل مبواء صدق و رزقناهم من الطيبات فما اختلفوا حتى جاءهم العلم ان ربك يقضى بينهم يوم القيمة فيما كانوا فيه يختلفون ».

از اين هم كه بگذريم در بعضى از آيات كه لفظ «كلمه » آمده با معنائى كه شما براى «سبق» كرديد ملائمت ندارد، نظير آيه شريفه زير كه ميفرمايد: «و لو لا كلمة سبقت من ربك الى اجل مسمى لقضى بينهم »، چون شما كلمه «سبق » را عبارت دانستيد از قضاء و داورى روز قيامت، و در اين آيه منظور از كلمه «سبق » اين است كه هر انسانى چه اهل باطل باشد و چه اهل حق مدتى معين در زمين زندگى كند.

و اگر منظور از «سبق » سبقت به حسب قضاء باشد، سزاوارتر آنست كه در اين باب اولين

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۶

قضائى را معيار قرار دهيم كه خداى تعالى رانده ، و اولين قضايى كه خدا رانده همان است كه گفتيم در آغاز خلقت و اسكان بشر در زمين راند، و آيه «۱۴» سوره شورى از آن خبر مى دهد.

وَ يَقُولُونَ لَوْ لا أُنزِلَ عَلَيْهِ ءَايَةٌ مِّن رَّبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْب للَّهِ فَانتَظِرُوا إِنى مَعَكُم مِّنَ الْمُنتَظِرِينَ

اين آيه مانند آيه قبلش كه ميفرمود: «و يعبدون من دون اللّه » و نيز آيه قبل از آن كه ميفرمود: «و اذا تتلى عليهم آياتنا»، صحنه هايى از مظالم قولى و عملى مشركين را برشمرده و در رد آنها حجت هائى را به رسول گرامى خود تلقين مى كند تا عليه مشركين به آن حجتها احتجاج فرمايد، و در اول آيات مورد بحث يكى از آن سخنان مشركين و پاسخش گذشت . پس ، جمله «و يقولون لولا انزل ...» عطف است بر همان اول آيات مورد بحث كه ميفرمود: «و اذا تتلى عليهم آياتنا».

در آيه مورد بحث علاوه بر اين براى چندمين بار انكار قرآن توسط مشركين را تذكر داده ، چون مرادشان از اينكه گفتند: «لو لا انزل عليه آية من ربه » هر چند درخواست آوردن قرآن ديگر است ، ليكن اين درخواست در واقع معنايش تحقير قرآن و قبول نداشتن آنست ، خواستند آن را استخفاف نموده بگويند قرآن آيتى الهى نيست ، به دليل اينكه در پاسخشان حرف «فاء» را آورده ، و فرموده : «فقل انما الغيب لله» و مانند موارد ديگر به كلمه «قل » اكتفاء نكرده و نفرمود: «قل انما الغيب لله ».

گويا فرموده «از تو آيتى ديگر طلب مى كنند و به قرآن اكتفاء ننموده به آن راضى نميشوند، و چون به قرآن به عنوان يك آيت اكتفا نكردند به ايشان بگو آيات از ناحيه غيب است ، غيبى كه مختص به خداى تعالى است ، پس اختيار آيات به دست من نيست ، لاجرم شما منتظر آيتى كه حق را از باطل جدا كند باشيد، من نيز با شما جزء منتظرين خواهم بود».

پس آنچه از آيه استفاده مى شود اين است ، و اين مستفاد دلالت دارد بر اينكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) منتظر رسيدن آيتى غير قرآن بوده كه حق را از باطل جدا سازد، و بين آن جناب و بين امتش ‍ داورى كند - و بزودى در آيه چهل وشش همين سوره وعدهاى صريح به فرستادن آن آيت كه دستور انتظار كشيدنش را به مشركين داده مى آيد، كه فرموده: «و اما نرينك بعض الذى نعدهم او نتوفينك فالينا مرجعهم » و چند آيه بعد از آن.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۷

وَ إِذَا أَذَقْنَا النَّاس رَحْمَةً مِّن بَعْدِ ضرَّاءَ مَستهُمْ إِذَا لَهُم مَّكْرٌ فى ءَايَاتِنَا ...

شرحى در مورد مكر مشركين در آيات خدا و مراد از: «اللّه اسرع مكرا»

مضمون اين آيه هر چند از حقايقى است عمومى و جارى در اغلب مردم و در اكثر اوقات - چون هيچ انسانى نيست كه در طول زندگيش بعد از برهه اى آسايش گرفتار ناملايمات نگردد، بلكه كمتر اتفاق ميافتد كه گرفتاريها در حق يك انسان مكرر نشود - و ليكن آيه مورد بحث از نظر زمينه آيات قبلش گويا مى خواهد كنايه اى به مشركين و نيرنگهائى كه در باره آيات خدا بكار برده اند بزند. دليل بر اينكه آيه شريفه نميخواهد آن مطلب عمومى را تذكر دهد و بلكه روى سخن تنها با مشركين دارد، اين است كه در آخر همين آيه ميفرمايد:

«قل اللّه اسرع مكرا». معلوم مى شود نظر در آيه شريفه متوجه به مكر طائفه خاصى است ، همان طائفهاى كه روى سخن در اين آيات به ايشان است . و بدين جهت روى سخن متوجه آنان شده كه نسبت به آيات «سراء» و «ضراء» اى كه آيت بودنش واضح است مكر مى كنند، و يكى از مكرهائى كه كردند مكرى است كه در باره قرآن كردند، قرآنى كه آيتى است الهى و رحمتى است از او، كه اين رحمت را بعد از ضراء جهالت و تنگى عمومى معيشت و ذلت و تفرقه و دورى دلها از يكديگر، و حاكميت بغض و كينه در آنها به آنان چشانيد، تا از سراء علم و معرفت و فراخى زندگى و عزت و وحدت كلمه و صفا و صميميت برخوردارشان بسازد، ولى در باره همين سراء مكر كردند، يك بار گفتند: «ائت بقرآن غير هذا او بدله - قرآنى غير اين بياور و يا احكامش را عوض كن ». و بار ديگر گفتند: «لو لا انزل عليه آية من ربه - چرا از ناحيه پروردگارش آيتى بر او نازل نميشود».

بنابراين ، آيه مورد بحث براى مشركين بيان مى كند كه همه اين چون و چراها مكرهايى است كه در آيات خدا مى كنند، و نيز بيان مى كند كه مكر به آيات خدا عاقبتى بجز سوء و ضرر ندارد، و هرگز به نفع آنان تمام نخواهد شد، چون مكر خداى تعالى سريعترين مكر است ، و اين مشركين را به جرم مكرشان گرفتار مى كند و مهلت نميدهد كه مكر و نيرنگ آنان در آيات او به نتيجه برسد، دليلش هم خيلى روشن است ، زيرا همينكه افرادى از مخلوقات خدا آيات خالق خود را نپذيرند و براى از بين بردن آن تلاش كنند، عينا مكرى است كه خداى تعالى به آنان كرده ، و توفيق هدايت شدنشان به وسيله آياتش را از آنان سلب فرموده است.

پس در معناى آيه شريفه اينطور بايد گفت - همچنانكه بعضى گفته اند: «و اذا اذقنا الناس» از رساندن رحمت تعبير فرمود به «چشاندن»، تا اشاره كند به اينكه رسيدن به رحمت لذت بخش ‍ است، و نيز اشاره كند به اينكه رحمت، اندكش هم لذت بخش است ، چون كلمه

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۸

«چشيدن » در اندك از خوردنيها استعمال مى شود. «رحمة من بعد ضراء مستهم »، در اين جمله به جاى اينكه بفرمايد: «و اذا اذقنا الناس سراء من بعد ضراء» از كلمه «سراء» تعبير به رحمت فرموده ، تا اشاره باشد به اينكه سراء مورد بحث رحمتى است از ناحيه خداى تعالى ، نه اينكه اينان مستحق و طلبكار آن باشند. پس ، بر دارندگان آن واجب است كه حق آن را اداء كنند و در برابر آيه اى كه ايشان را به سوى اين رحمت - كه همانا دين توحيد و شكرگزارى نعمتهاى الهى است - دعوت مى كند خاضع باشند و دعوت آيه را بپذيرند. و ليكن مشركين بر خلاف انتظار عكس العملى غير از اين از خود نشان دادند.

«اذا لهم مكر فى آياتنا» بر خلاف انتظار و ناگهان در آيات ما مكر كردند، مثلا حوادثى كه توحيد انسان را كامل و حس ‍ شكرگزاريش را بيدار مى كند طورى توجيه كردند كه اين دو اثر را نداشته باشد، مثل اينكه گفتند: «قد مس آباءنا السراء و الضراء - سراء و ضراء را پدران ما هم داشتند» و يا بهانه هائى آوردند كه مورد قبول و رضايت خداى تعالى نبود، مثل اينكه گفتند: «لولا انزل عليه آية - چرا آيتى ديگر بر او نازل نمى شود» و يا گفتند: «ان نتبع الهدى معك نتخطف من ارضنا - اگر اين دين و هدايت را پيروى كنيم ما را از سرزمين خود مى ربايند».

لذا خداى تعالى به پيامبر گرامى اش دستور داد در پاسخشان بفرمايد: «اللّه اسرع مكرا - خدا در مكر سريعتر است »، و آنگاه همين پاسخ را تعليل كرده به اينكه : «ان رسلنا يكتبون ما تمكرون - به درستى كه فرستادگان ما همه مكرهاى شما را مينويسند» پس ما بر كرده هاى شما گواهان و مراقبينى داريم كه آنان را نزد شما ميفرستيم تا اعمالتان را بنويسند و حفظ كنند، و به محضى كه يك عمل انجام بدهيد هم عملتان نوشته شده ، و هم جزاى آن معين شده و ديگر مجال و فرصتى نميماند كه مكر شما اثر خود را ببخشد، چه ببخشد و چه نبخشد جزاى آن قبلا معلوم شده .

ليكن در اين ميان نكته اى ديگر هست و آن اينكه از ظاهر آيه شريفه «هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق انا كنا نستنسخ ما كنتم تعملون» به بيانى كه در تفسيرش خواهد آمد - ان شاء اللّه تعالى - بر مى آيد كه معناى «كتابت اعمال بندگان به دست ملائكه» اين است كه اعمال را از پشت پرده استعدادها به مرحله فعليت خارجى در آورند، و آن وقت خود اعمال در صحيفه عالم كون نقش بسته مى شود، و با اين بيان كاملا روشن مى شود كه كتابت اعمال

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۹

بندگان توسط رسولان چگونه علّت شده است براى اسرع المكر بودن خداى تعالى ، چون بنابراين بيان ، حقيقت معنا اينطور مى شود: ما اعمال شما را كه با آن اعمال مكر مى كنيد از داخل ذات شما بيرون آورده آن را در خارج قرار ميدهيم ، و با اين حال چگونه بر ما پوشيده مى ماند كه شما ميخواهيد با اين اعمال خود با ما مكر كنيد؟ و مگر مكر چيزى جز اين است كه مثلا شما بخواهيد با حيله ، كسى را از مقصدش ‍ برگردانيد بطوريكه خود او متوجه نشود؟ و شما نمى توانيد چيزى را بر ما پوشيده نمائيد، اين مائيم كه حقيقت امر را بر شما پوشانديم . رفتارى كه خيال مى كرديد مكر بر ما است ، مكر ما بر خودتان بود، چون ما بوديم كه كارى كرديم كه مكر ما را مكر خود بپنداريد و به آن اقدام نمائيد، و اين پندار و اين اقدام ضلالتى بود از طرف شما، و اضلالى بود از طرف ما، كه ما شما را به سزاى كارهاى نادرستى كه كرديد گرفتار كرديم .

و به زودى نظير اين معنا در تفسير آيه بيست وسه همين سوره مى آيد، آنجا كه فرموده : «يا ايها الناس انما بغيكم على انفسكم ».

در آيه مورد بحث التفاتى از غيبت به خطاب بكار رفته ، در جمله «اذا لهم مكر» مردم غايب فرض شده اند و در جمله «ما تمكرون » - بنا به قرائت آن به «تاء» خطاب ، كه قرائتى است مشهور - حاضر و مخاطب به حساب آمده اند، و اين التفات عجيبى است كه در قرآن كريم بكار رفته ، و شايد نكته اش اين باشد كه جمله «قل اللّه اسرع مكرا» را در چشم شنونده مجسم سازد، كاءنّه بعد از آنكه به رسول گرامى اش ‍ فرموده : «بگو كه خدا مكرش سريعتر است » خواست تا اين معنا را بطور مجسم توضيح دهد، لذا ناگهان روى سخن از آن جناب برگردانيد و دفعة براى مردم تجلى كرد، و با خود آنان سخن گفت و سبب «اسرع مكرا» بودن خود را بيان كرد، و سپس خود را از مردم محجوب ساخته و مردم در غيبت واقع شدند، و وجهه سخن را به حالت قبل كه مردم غايب فرض شده بودند، برگشت داد و روى سخن را متوجه رسول گرامى اش ساخته و فرمود: «هو الذى يسيركم ...» و اين خود يكى از التفات هاى لطيف است.

هُوَ الَّذِى يُسيرُكمْ فى الْبرِّ وَ الْبَحْرِ حَتى إِذَا كُنتُمْ فى الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بهِمْ...

كلمه «فلك » به معناى كشتى است ، هم يك كشتى را فلك مى گويند و هم جمع كشتيها را، البته در اينجا جمع آن مورد نظر است ، به دليل اينكه با فعل جمع از حركت و جريان آن تعبير كرده و فرموده : «و جرين بهم»، و كلمه «ريح» به معناى نسيم و «ريح عاصف» به معناى باد تند است ، و جمله «احيط بهم» كنايه است از اينكه مشرف به هلاكت شوند، و تقدير كلام «احاط بهم الهلاك »، و يا «احاط بهم الامواج» است، يعنى بلاء و يا موجها از هر سو به آنان احاطه كند، و اشاره به كلمه «هذه» دلالت بر شدّت و بلائى دارد كه گرفتارش شده اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۵۰

و معناى آيه روشن است.

در اين آيه نيز التفات عجيبى بكار رفته ، و آن التفات از خطاب به غيبت ميباشد. از جمله «و جرين بهم بريح طيبة » تا جمله «بغير الحق » - در آيه بعد - مردم غايب فرض شده اند در حالى كه قبلا مورد خطاب قرار داشتند، مى فرمود: «خدا آن كسى است كه شما را در خشكى و در دريا سير مى دهد، تا آنكه سرنوشت شما را به درون كشتى بكشد»، آن وقت ناگهان همين مردم مورد خطاب را غايب فرض كرده مى فرمايد: «و بوسيله بادهاى تند، كشتى آنان را به حركت در آورد»، كه در اين قسمت خطاب را متوجه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نموده و عجيب ترين قسمت داستانى را كه براى آن جناب تعريف مى كند خاطرنشانش مى سازد تا اين قسمت را بشنود و تعجب كند. و اين التفات علاوه بر اين ، رويگردانى از مردم نيز هست ، يعنى خواسته است بفهماند مردم آن لياقت و آن دركى را كه خداى تعالى با آنان بطور مخاطب و رو در رو سخن بگويد ندارند.

فَلَمَّا أَنجَاهُمْ إِذَا هُمْ يَبْغُونَ فى الاَرْضِ بِغَيرِ الْحَقِّ

كلمه «بغى » در اصل به معناى طلب كردن است ، و بيشتر در مورد ظلم استعمال مى شود، چون ظلم ، طلب كردن حق ديگران از راه تعدى بر آنان است ، كه البته در اينگونه موارد حتما قيد «بغير الحق » را بعد از كلمه «بغى » مى آورند، و اگر اين كلمه در اصل به معناى ظلم ميبود آوردن اين قيد بيهوده و زائد بود، چون ظلم هميشه به غير حق هست و احتياج به آوردن اين قيد نيست .

جمله مورد بحث تتمّه آيه سابق است ، و مجموع آن آيه و اين جمله يعنى از «هو الذى يسيركم فى البر و البحر» تا جمله «بغير الحق » به منزله شاهد و مثال است براى مطلب كلى و عمومى قبل كه ميفرمود: «و اذا اذقنا الناس رحمة من بعد ضراء مستهم ...». و يا مثال است بر خصوص جمله «قل اللّه اسرع مكرا»، و به هر حال جمله بعدى كه مى فرمايد: «يا ايها الناس انما بغيكم على انفسكم ...» جمله اى است كه تماميت غرض از كلام در آيه سابق متوقف بر آن است ، هر چند كه كلام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نباشد - دقت بفرمائيد.

يَأَيهَا النَّاس إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلى أَنفُسِكُم مَّتَعَ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا ثُمَّ إِلَيْنَا مَرْجِعُكُمْ ...

در اين آيه نيز التفاتى از غيبت به خطاب بكار رفته است . در آغاز در جمله «يا ايها الناس » خطابى از خداى تعالى به مردم شده بدون اينكه كسى واسطه باشد، چون اين جمله تتمه كلام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) كه ماءمور بود مردم را به آن مخاطب قرار دهد نمى باشد، به دليل اينكه به دنبالش فرموده : «ثم الينا مرجعكم - سپس بازگشتشان به سوى ما است »،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۵۱


→ صفحه قبل صفحه بعد ←