تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۶

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۲۳ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۱۶ توسط Adel (بحث | مشارکت‌ها) (←‏استدلال بر توحيد با استناد به ابقاء موجودات)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۶۹

بحث روايی

در مجمع البيان، در ذيل جملۀ «إنّمَا يَخشَى اللّهَ مِن عِبَادِهِ العُلَمَاءُ...» مى گويد: از امام صادق «عليه السلام» روايت شده كه فرمود:

منظور خداى تعالى از علماء، آن كسى است كه عملش، مصدّق قولش باشد. كسى كه عملش، مصدّق قولش نباشد، او عالِم نيست. و نيز، در حديثى آمده كه فرمودند: از همۀ شما عالِم تر به خدا، ترسنده تر از خدا است.

مؤلف: و در روضه كافى، به سند خود، از ابى حمزه، از على بن الحسين «عليه السلام»، روايتى در اين معنا آورده.

و در الدرّ المنثور است كه ابن ابى شيبه، ترمذى، و حاكم، از حسن روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود:

علم، دو قسم است. يكى آن علمى است كه در قلب است، و علم نافع هم، همان است. و ديگرى، علمى است كه بر زبان است، و آن، حجتى است براى خدا، عليه خلق، كه خدا، با همان علم، عليه صاحبش احتجاج مى كند.

و در مجمع البيان مى گويد: ابن مسعود، از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» روايت كرده كه در تفسير جملۀ «وَ يَزِيدُهُم مِن فَضلِهِ» گفته: منظور از اين «فضل»، شفاعت است. شفاعت براى كسى كه آتش بر او واجب شده، از جانب كسى كه آن شخص دوزخى، در دنيا به وى احسانى كرده.

و در كافى، به سند خود، از ابن عمر روايت كرده كه گفت: من از حضرت ابوالحسن رضا «عليه السلام»، از اين كلام خداى عزّوجلّ پرسيدم كه مى فرمايد: «ثُمَّ أورَثنَا الكِتَابَ الّذِينَ اصطَفَينَا مِن عِبَادِنَا...».

مى گويد: امام فرمود: منظور، فرزندان فاطمه «عليها السلام» مى باشند. و منظور از «سابق به خيرات»، امام است، و منظور از «مقتصد»، عارف به امام، و مقصود از «ظالم به نفس»، كسى است كه امام خود را نشناسد.

و از كتاب سعد السعود ابن طاووس روايت شده كه ابواسحاق سبيعى، از امام باقر «عليه السلام»، در تفسير آيه مزبور، حديثى نقل كرده كه فرمود:

اى ابا اسحاق! اين آيه، مخصوص ما است. اما «سابق به خيرات»، على ابن ابى طالب، و حسن و حسين، و شهيدانى از ما هستند. و اما «مقتصد»، آن كسى است كه روزها، روزه بدارد و شب ها به نماز بگذارند، و اما «ظلم به نفس» در او، همان است كه در ساير مردم است، و او بالاخره آمرزيده مى شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۷۰

مؤلف: مراد از «شهيد»، به قرينه روايات ديگر، امام است.

و در معانى الاخبار، با ذكر سند، از امام صادق «عليه السلام» نقل شده كه در تفسير آيه مذكور فرمود: «الظّالِمُ يَحُومُ حَومَ نَفسِهِ وَ المُقتَصِدُ يَحُومُ حَومَ قَلبِهِ وَ السّابِقُ بِالخَيرَاتِ يَحُومُ حَومَ رَبّه: ظالم، همواره پيرامون خواسته هاى نفس خويش است، و مقتصد، همواره پيرامون آن است كه قلب خود را اصلاح كند، و سابق به خيرات، آن كسى است كه همواره متوجه به پروردگار خويش است».

مؤلف: كلمۀ «حَوم» كه در اين روايت آمده و همچنين كلمۀ «حَومَان»، به معناى دوران است، و اين كه فرمود: «ظالم به نفس»، همواره پيرامون نفسش دوران دارد، مراد اين است كه او، هميشه گرفتار خواهش هاى نفس است، و همۀ كوشش او، براى آن است كه نفس را راضى كند.

و «مقتصد»، پيرامون قلبش دوران دارد. يعنى همواره در اين مقام است كه قلب خود را تزكيه كند، و آن را به وسيلۀ زهد و عبادت پاك نگه دارد.

و دوران «سابق به خيرات»، پيرامون پروردگار خود، به اين معنا است كه او، همواره در صدد اين است كه خود را براى خدا خالص كند. همواره به ياد او باشد، و غير از او را از ياد ببرد. جز به او، به كسى ديگر اميد نداشته باشد، و جز او را قصد نكند.

و بدان كه روايات از طرق شيعه از ائمه اهل بيت «عليهم السلام»، در اين كه آيه شريفه، خاصّ فرزندان فاطمه «عليها السلام» است، بسيار زياد است.

و در الدر المنثور است كه: فاريابى، احمد، عبد بن حميد، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم، طبرانى، حاكم، ابن مردويه، و بيهقى، از ابى درداء روايت كرده اند كه گفت:

از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» شنيدم در تفسير آيه «ثُمَّ أورَثنَا الكِتَابَ الّذِينَ اصطَفَينَا مِن عِبَادِنَا فَمِنهُم ظَالِمٌ لِنَفسِهِ وَ مِنهُم مُقتَصِدٌ وَ مِنهُم سَابِقٌ بِالخَيرَاتِ بِإذنِ اللّه» مى فرمود:

اما طايفۀ سوم، كه گوى سبقت را در خيرات مى ربودند، بدون حساب داخل بهشت مى شوند. و اما طايفه دوم كه ميانه رو بودند، آن ها هستند كه قرآن درباره شان مى فرمايد: حسابى آسان پس مى دهند. و اما طايفه اول كه ظالم به نفس هستند، آن ها در تمامى طول مدتى كه محشر برپا است، مشغول پس دادن حساب اند، و آنگاه همان هايند كه خدا را با رحمتش ديدار مى كنند. پس همين ظالمان به نفس هستند كه مى گويند: «الحَمدُ لِلهِ الّذِى أذهَبَ عَنّا الحَزَن إنّ رَبّنَا لَغَفُورٌ شَكُورٌ * الّذِى أحَلّنُا دَارَ المُقَامَةِ مِن فَضلِهِ لا يَمَسُّنَا فِيهَا نَصَبٌ وَ لا يَمَسُّنَا فِيهَا لُغُوبٌ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۷۱

مؤلف: اين روايت را صاحب مجمع نيز، از ابى درداء، از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» نقل كرده، و در معناى آن، احاديث ديگرى نيز هست. و در مقابل، احاديث ديگرى هست، كه مخالف با اين ها است. از آن جمله در مجمع البيان، از ابن مردويه، از عمر، از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، روايت آورده كه در تفسير جملۀ «فَمِنهُم ظَالِمٌ لِنَفسِهِ» فرمود: منظور كافر است. ليكن به اين احاديث نبايد اعتناء كرد.

و در تفسير قمى، در ذيل جملۀ «لا يَمَسُّنَا فِيهَا نَصَبٌ وَ لا يَمَسُّنَا فِيهَا لُغُوبٌ»، از امام نقل كرده كه فرمود: «نَصَب»، به معناى خستگى و «لُغُوب»، به معناى كسالت و ضجر است.

و در نهج البلاغه، از اميرالمؤمنين «عليه السلام» نقل كرده كه فرمود: آن عمرى كه اگر خدا به آدمى بدهد، جاى عذرى برايش باقى نمى گذارد، شصت سال است.

مؤلف: همين روايت را صاحب مجمع البيان نيز، از آن جناب نقل كرده. و نيز الدرّ المنثور هم، آن را از ابن جرير، از آن جناب روايت كرده است.

و در الدرّ المنثور است كه حكيم ترمذى، در نوادر الاصول، بيهقى در سنن، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم، طبرانى، ابن مردويه، و بيهقى (در شعب الايمان)، همگى از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت:

رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: چون روز قيامت برسد، صدا مى زنند شصت ساله ها كجايند؟ و اين شصت ساله، همان معمّرى است كه خداى تعالى، در آيه «أوَلَم نُعَمّركُم مَا يَتَذَكّرُ فِيهِ مَن تَذَكّر» درباره اش سخن گفته.

مؤلف: اين معنا به طرق ديگرى، از سهل بن سعد و ابوهريره، از آن جناب روايت شده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۷۲

و در مجمع البيان است كه: بعضى گفته اند: اين آيه، توبيخ كسانى است كه به سن هجده سالگى رسيده باشند. و اين معنا، از امام باقر «عليه السلام» نيز روايت شده.

مؤلف: اين روايت را فقيه، از امام باقر «عليه السلام»، به تعبير مضمر (آن جناب فرمود) روايت كرده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۷۳

آيات ۳۹ - ۴۵ سوره فاطر

هُوَ الَّذِى جَعَلَكُمْ خَلَائف فى الاَرْضِ فَمَن كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَ لا يَزِيدُ الْكَافِرِينَ كُفْرُهُمْ عِندَ رَبّهِمْ إِلّا مَقْتاً وَ لا يَزِيدُ الْكَافِرِينَ كُفْرُهُمْ إِلّا خَساراً(۳۹) قُلْ أَرَءَيْتُمْ شرَكاءَكُمُ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَرُونى مَا ذَا خَلَقُوا مِنَ الاَرْضِ أَمْ لهَُمْ شِرْكٌ فى السّمَاوَاتِ أَمْ ءَاتَيْنَاهُمْ كِتَاباً فَهُمْ عَلى بَيِّنَةٍ مِّنْهُ بَلْ إِن يَعِدُ الظالِمُونَ بَعْضُهُم بَعْضاً إِلّا غُرُوراً(۴۰) إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السّمَاوَاتِ وَ الاَرْض أَن تَزُولا وَ لَئن زَالَتَا إِنْ أَمْسكَهُمَا مِنْ أَحَدٍ مِّن بَعْدِهِ إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً(۴۱) وَ أَقْسمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانهِمْ لَئن جَاءَهُمْ نَذِيرٌ لَّيَكُونُنَّ أَهْدَى مِنْ إِحْدَى الاُمَمِ فَلَمَّا جَاءَهُمْ نَذِيرٌ مَّا زَادَهُمْ إِلّا نُفُوراً(۴۲) استِكْبَاراً فى الاَرْضِ وَ مَكْرَ السيّى وَ لا يَحِيقُ الْمَكْرُ السيّئُ إِلّا بِأَهْلِهِ فَهَلْ يَنظُرُونَ إِلّا سنَّت الاَوَّلِينَ فَلَن تجِدَ لِسنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلاً وَ لَن تجِدَ لِسنَّتِ اللَّهِ تحْوِيلاً(۴۳) أَوَ لَمْ يَسِيرُوا فى الاَرْضِ فَيَنظرُوا كَيْف كانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَ كانُوا أَشدَّ مِنهُمْ قُوَّةً وَ مَا كانَ اللَّهُ لِيُعْجِزَهُ مِن شَئٍ فى السّمَاوَاتِ وَ لا فى الاَرْضِ إِنَّهُ كانَ عَلِيماً قَدِيراً(۴۴) وَ لَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِمَا كسبُوا مَا تَرَك عَلى ظَهْرِهَا مِن دَابَّةٍ وَ لَكن يُؤَخِّرُهُمْ إِلى أَجَلٍ مُّسمًّى فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِعِبَادِهِ بَصِيرَا(۴۵)

«ترجمه آیات»
ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۷۴

او، كسى است كه شما را در زمين جانشين قرار داد، هر نسلى كافر شود، كفرش عليه خود اوست و كفر كافران نزد پروردگارشان، جز خشم بيشتر اثر ندارد و كفر كافران، جز خسارت و زيان نمى افزايد (۳۹).

بگو اين شركايى كه به جاى خدا مى خوانيد، به من بگوييد ببينم چه چيزى از زمين را آفريده اند و يا در آسمان ها شركتى دارند و يا ما به ايشان كتابى نازل كرده و در آن، از وجود چنين شريكى خبر داده ايم و اين مشركان، دليلى بر شرك خود دارند. نه، هيچ يك از اين ها نيست، بلكه جز اين نبوده كه اين ستمكاران به يكديگر وعدۀ غرور مى دهند (۴۰).

خدا است كه نمى گذارد زمين و آسمان فرو ريزند و اگر فرو ريزد، احدى بعد از خدا نيست كه از ريختن آن ها جلوگيرى به عمل آورد و او، حليم و آمرزنده است (۴۱).

و به خدا سوگند خوردند و تا توانستند آن را غليظ تر كردند، كه اگر براى ما هم پيامبرى بياىد، ما نيز يكى از امت هاى صاحب كتاب خواهيم شد و از همۀ آن ها راه يافته تر خواهيم بود، ولى وقتى پيامبر به سويشان آمد، اين آمدن ثمره اى جز دورى و نفرت بيشتر، برايشان نداشت (۴۲).

دورى آنان از راه به جهت استكبار و بلند پروازى در زمين و نيز به علت مكر بدى كه داشتند، بود و مكر بد، جز به اهل مكر بر نمى گردد. پس آيا منتظر سنتى هستند كه در امم گذشته جارى ساختيم، در اين صورت براى سنت خدا، نه دگرگونى خواهند يافت و نه برگشتن از قومى به قومى ديگر (۴۳).

آيا در زمين سير نكرده اند تا ببينند سرانجام آن هايى كه قبل از ايشان بودند، چه شد، با اين كه اينان نيرومندتر بودند. آرى، هيچ چيزى در آسمان و زمين خدا را عاجز نمى كند، كه او دانا و توانا است (۴۴).

و اگر مردم را به كيفر اعمال زشتشان به عذاب خود مى گرفت، بر روى زمين هيچ جنبده اى نمى ماند، وليكن عذاب آنان را تا مدتى معين تأخير مى اندازد، همىن كه اجلشان رسيد، خداوند بر احوال بندگانش كاملا آگاه است (۴۵).

«بیان آیات»

اين آيات، نخست بر مسأله توحيد خدا در ربوبيت احتجاج مى كند، و آيات «هُوَ الّذِى جَعَلَكُم خَلائِفَ فِى الأرضِ...»، و «إنّ اللّهَ يُمسِكُ السّمَاوَات وَ الأرض أن تَزُولا...»، متضمن آن احتجاج است. و سپس بر نبودن شريكى براى خدا در ربوبيت احتجاج مى كند، كه آيه «قُل أرَأيتُم شُرَكَاءَكُمُ الّذِينَ تَدعُونَ مِن دُونِ اللّه...»، متضمن آن است.

و آنگاه مشركان را بر نقض عهد و سوگند، و كارهاى زشتى كه مرتكب مى شدند، سرزنش مى كند، و در آخر، اين معنا را مسجّل مى سازد كه هيچ كس و هيچ چيز نمى تواند خدا را عاجز كند، و اگر خدا به افرادى از اين ستمكاران مهلت مى دهد، براى مدتى معين است. همين كه مدتشان سر آمد، به آنچه مستحق اند، جزا مى دهد. و با اين بيان سوره خاتمه مى يابد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۷۵

«هُوَ الَّذِى جَعَلَكُمْ خَلَائف فى الاَرْضِ ...»:

كلمه «خلائف» جمع خليفه است. و خليفه بودن مردم در زمين، به اين معنا است كه هر لاحقى از ايشان، جانشين سابق شود، و سلطه و توانايى بر دخل و تصرف و انتفاع از زمين داشته باشد. همان طور كه سابقين، بر اين كار توانايى و تسلط داشتند.

و اگر انسان ها به اين خلاف رسيدند، از جهت نوع خلقتشان است، كه خلقتى است از طريق توالد و تناسل. چون اين نوع از خلقت است كه مخلوق را به دو گروه سابق و لاحق تقسيم مى كند.

و خليفه قرار دادن در زمين، خود، يك نوع تدبيرى است آميخته با خلقت كه از آن انفكاك نمى پذيرد. و به همين جهت، از اين طريق استدلال مى كند بر يگانگى خداى تعالى در ربوبيت. چون چنين خلقت و تدبيرى مختص اوست، كسى نمى تواند آن را براى غير او ادعا كند.

پس اين كه مى فرمايد: «هُوَ الّذِى جَعَلَكُم خَلائِفَ فِى الأرض»، حجتى است بر يگانگى خدا در ربوبيت، و نفى ربوبيت از آلهۀ مشركان.

توضيح اين كه: آن كسى كه خلافت زمينى را در عالَم انسانى درست كرده، او ربّ انسان ها و مدبّر امر آنان است، و چون خليفه قرار دادن، از نوع خلقت انفكاك ندارد، ناگزير خالق انسان، همان ربّ انسان است، و چون به عقيدۀ مشركان هم، خالق تنها خدا است، پس ربّ انسان هم، به تنهايى او است.

«فَمَن كَفَرَ فَعَلَيهِ كُفرُهُ» - يعنى: پس خداى سبحان، ربّ آدمى است، نه غير او. پس هر كس به اين حقيقت كافر شود، و آن را بپوشاند و ربوبيت را به غير خدا نسبت دهد، عليه خود، كفر ورزيده است.

«وَ لا يَزِيدُ الكَافِرِينَ كُفرُهُم عِندَ رَبّهِم إلّا مَقتاً وَ لا يَزِيدُ الكَافِرِينَ كُفرُهُم إلّا خَسَاراً» - اين قسمت از آيه، بيان مى كند كه كفر كفار، بر ضرر خود ايشان است. چون كفرشان باعث خشم و عذاب خدا مى شود.

و كلمۀ «مقت»، به معناى شدت خشم است. چون كفر باعث مى شود انسان از عبوديت خدا سر برتابد و ساحت مقدس او را خوار بشمارد، و نيز، اين عمل باعث مى شود كه كافران، در نفس خود، خسارت بينند. چون نفس خود را كه قابليت داشت از سعادت انسانيت برخوردار گردد، به شقاوت و بلا مبتلا كردند، كه به زودى در مسير انتقال خود به سوى دار جزا، با آن روبرو مى شوند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۷۶

و اگر از «اثر كفر»، به «زيادت كفر» تعبیر كرد، بدان جهت است كه فطرت انسان بسيط و ساده است، و در معرض استكمال و كسب زيادت قرار دارد - تا اين كه ببينى فطرت در چه مسيرى قرار گيرد - اگر در مسير اسلام و ايمان به خدا قرار گيرد، روز به روز، همين ايمان و اسلامش كامل و زياد مى شود و به خدا نزديك تر مى گردد، و اگر در مسير كفر قرار گيرد، باز فطرت او، در اين مسير استكمال مى كند. يعنى روز به روز، كفرش زيادتر شده و در نتيجه، خشم خدا از او بيشتر و خسران او، زياده تر مى گردد.

و اگر «مقت» را به «عِندَ رَبّهِم» مقیّد كرد، ولى «خسار» را مقيّد به آن نكرد، براى اين بود كه «خسار» از تبعات و آثار تبديل ايمان به كفر و تبديل سعادت به شقاوت است، و اين، امرى است در نزد خود انسان ها، ولى «مقت» كه شدت خشم خدا است، امرى است در نزد خداى سبحان.

و اما حبّ و بغضى كه به خداى تعالى نسبت داده مى شود، دو تا از صفات افعال است، و معانى اى است خارج از ذات خدا و غير قائم به او. و معناى حبّ خداى تعالى نسبت به يكى از بندگان، اين است كه: رحمتش را بر او گسترده كند، و به سوى او بكشاند. و بغض خداى تعالى نسبت به كسى، اين است كه رحمتش را از او باز دارد و دور كند.

«قُلْ أَرَأيْتُمْ شُرَكاءَكُمُ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ ...»:

اضافۀ «شركاء» به مشركان، به اين عنايت است كه مشركان، ادعاى شركت در خدايى براى آن ها كردند. پس در نتيجه، اضافۀ «شركاء» به ضمير «كُم»، اضافه اى است لامى و مجازى. (چون بت ها، شركاى مشركان نبودند، تا اين نسبت حقيقى باشد).

استدلال عليه مشركان، در ردّ آلهۀ موهوم آنان

و در اين آيه شريفه، به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» تلقين مى كند كه چگونه عليه ربوبيّت آلهه مشركان، و معبودهاى آنان احتجاج كند.

بيان حجت چنين است كه: اگر بت ها ارباب و آلهه باشند به جز خدا، بايد حداقل سهمى از تدبير عالَم به دست آن ها باشد، و اگر چنين تدبيرى مى داشتند، بايد خالق همان مقدارى كه تدبيرش را در دست دارند، بوده باشند. براى اين كه تدبير بدون خلقت تصور ندارد، همان طور كه خلقت بدون تدبير تصور ندارد. (براى اين كه تدبير، عبارت از اين است كه: خلقتى را بعد از خلقتى قرار دهد، و چيزى را بعد از چيزى بيافريند).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۷۷

و اگر بت ها خالق بودند، قطعا دليلى بر خالقيت آن ها دلالت مى كرد، و اين دليل، يا از ناحيه عالَم بود و يا از ناحيه خداى سبحان.

اما از ناحيه عالَم، كه مى بينيم هيچ موجودى در عالَم، دلالت بر خالقيت بت ها و مخلوقيت خودش براى آن ها ندارد. حتى به طور شركت، كه جملۀ «أرُونِى مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الأرض أم لَهُم شِركٌ فِى السّمَاوَات»، اين شقّ مسأله را بيان مى كند.

و اما از ناحيه خداى سبحان، اگر دليلى مى بود، قطعا در كتابى از كتب آسمانى كه از ناحيه او نازل شده، ديده مى شد، و آيه اى از آيات آن كتب مى گفت كه خدا به ربوبيت بت ها اعتراف دارد، و جايز مى داند كه مردم آن ها را بپرستند و معبود و خداى خود بگيرند. و ما مى بينيم كه چنين پيامى از ناحيه خدا نازل نشده، و خود مشركان هم، به اين اعتراف دارند. و جملۀ «أم آتَينَاهُم كِتَاباً فَهُم عَلَى بَيّنَةٍ مِنهُ»، اين شقّ ديگر را بيان مى كند.

و اگر در مقام خالق نبودن بت ها در زمين تعبير كرد به اين كه: «به من نشان دهيد ببينم چه موجودى را در زمين خلق كرده اند» و نفرمود: «به من خبر دهيد ببينم، آيا بت ها در خلقت زمين شركت دارند»، و نيز در خصوص آسمان ها تعبير كرد به اين كه: «و يا در خلقت آسمان ها شركت دارند»، و نفرمود: «به من خبر دهيد و يا نشان دهيد، ببينيم چه چيز در آسمان ها خلق كرده اند»، براى اين بود كه: مراد از كلمۀ «أرض» - به طورى كه سياق احتجاج، بر آن دلالت دارد - عالَم ارضى است. يعنى زمين و هرچه در آن و بر روى آن هست. و مراد از آسمان ها نيز، عالَم سماوى است، كه مشتمل است بر آسمان ها، و آنچه كه در آسمان ها و بر آسمان است.

پس بنابراين، اين كه فرمود: «مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الأرض»، در معناى اين است كه فرموده باشد: آيا در زمين شركت دارند؟ اگر داشته باشند، لابد پاره اى از آن را خلق كرده اند. و همچنين جملۀ «أم لَهُم شِركٌ فِى السّمَاوَات»، در معناى اين است كه: فرموده باشد: «و يا چه چيزى از آسمان ها خلق كرده اند»، كه در جانب زمين اكتفاء كرد، به ذكر خلق، تا اشاره كرده باشد به اين كه به طور كلى، ربوبيّت، جز با خلقت تصور ندارد.

«أم آتَينَاهُم كِتَاباً فَهُم عَلَى بَيّنَةٍ مِنهُ» - يعنى: بلكه (و يا) كتابى در جواز شرك و اعتراف به ربوبيت آلهه آنان نازل كرده ايم، و مشركان به استناد آن، شرك ورزيدند، و خلاصه حجتى ظاهر از كتاب دارند بر اين كه آلهۀ آنان، با ما شريك اند؟

در اين جمله فرمود: «أم آتَينَاهُم كِتَاباً»، و نفرمود: «أم لَهُم كِتَابٌ»، و يا عبارتى نظير آن، تا نفى و انكار را بهتر برساند. چون عبارت دومى، انكار وجود كتاب است، ولى عبارت اولى، انكار وجود آن از ناحيه كسى است كه اگر كتابى نازل شود، از ناحيه او نازل مى شود.

پس از آنچه گذشت، روشن گرديد كه ضمير جمع در «آتَينَاهُم»، و نيز در «فَهُم عَلَى بَيّنَةٍ»، به مشركان بر مى گردد، و ديگر نبايد به گفتۀ آن مفسرى كه ضمير را به «شركاء» بر گردانده، اعتناء نمود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۷۸

«بَل إن يَعِدِ الظَّالِمُونَ بَعضُهُم بَعضاً إلّا غُرُوراً» - اين جمله، اعراض از احتجاج گذشته است، به اين بيان كه: داعى مشركان بر شرك ورزيدن، حجتى نبوده كه آنان را بر اين كار وادار كرده باشد، و خواسته باشند بر آن حجت اعتماد كنند، بلكه انگيزۀ آن ها، صرف فريبى است كه بعضى نسبت به بعض ديگر روا مى دارند. به اين معنا كه نياكان و اسلاف، آيندگان را مغرور مى كردند به اين كه: بت ها نزد خدا شفاعت مى كنند، و نيز رؤساى هر قوم، مرئوسين خود را فريب مى دادند به اين كه اين شركاء، نزد خداى سبحان شفاعت خواهند كرد، در حالى كه اين وعده ها، همه پوچ بود و حقيقت نداشت.

احتجاجى كه در آيه شده، عليه تمامى طوايف مشركان است، و نسبت به همه عموميت دارد. چه آن ها كه ملائكه و جن و قدّيسين از بشر را مى پرستيدند، و براى آن ها صنمى (بتى) درست مى كردند، تا رو به آن بت ها بايستند، و چه آن هايى كه روحانيين كواكب را مى پرستيدند، و رو به ستاره، عبادت مى كردند، و براى هر ستاره، صنمى (بتى) مى تراشيدند. و چه آن هايى كه ملائكه و عناصر را مى پرستيدند، و ديگر براى آن ها صنمى اتخاذ نمى كردند. مانند: مشركان فرس قديم - به طورى كه نقل شده. و چه آن هايى كه بعضى از افراد بشر را مى پرستيدند، مانند: نصارا كه مسيح «عليه السلام» را عبادت مى كنند؛ حجت آيه شريفه، عليه همه اين طوايف است.

استدلال بر توحيد، با استناد به ابقاء موجودات

«إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السّمَاوَاتِ وَ الاَرْض أَن تَزُولا وَ لَئن زَالَتَا إِنْ أَمْسكَهُمَا مِنْ أَحَدٍ مِّن بَعْدِهِ ...»:

بعضى از مفسران گفته اند: «اين آيه شريفه، استينافى است كه نتيجۀ قبح شرك و دلهره ناشى از آن را بيان مى كند، و ربطى به ماقبل ندارد. مى خواهد بفرمايد: خداى تعالى، آسمان ها و زمين را حفظ مى كند، چون نمى خواهد فرو بريزند، و يا حفظ مى كند تا فرو نريزند و مضمحل نشوند. چون ممكن الوجود، همان طور كه در حال پديد آمدنش محتاج پديد آورنده است، در بقايش نيز محتاج اوست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۷۹

اما آنچه از آيه ظاهر مى شود، اين است كه: خداى تعالى مى خواهد بعد از استدلال بر يگانگى خود در ربوبيت، به اين كه من خلافت را در نوع انسانى قرار دادم و بعد از نفى شرك به حجت مزبور، حجت و استدلال خود را عموميت دهد، تا شامل تمامى مخلوقات، يعنى آسمان ها و زمين بشود. لذا در آيه مورد بحث، استدلال مى كند بر يگانگى خود، به اين كه خلق را بعد از ايجاد، ابقاء هم كرده و نگذاشته مضمحل شوند.

چون اين معنا خيلى روشن است، و جاى هيچ شكى نيست كه پيدايش موجود و اصل هستى يك مسأله است، و بقاى آن موجود و داشتن هستى هاى پى در پى بعد از هستى اولش، مسأله ديگرى است. آرى، هر موجودى كه مى بينيم هنوز هست، در حقيقت، هستى آن، هستى هايى متصل به هم است، كه چون استمرار دارد، ما آن را يك هستى مى پنداريم.

و اين نيز، روشن است كه ابقاى موجود بعد از پديد آوردن، همان طور كه ايجادى بعد از ايجادى ديگر است، همچنين تدبيرى بعد از تدبير ديگر است. چون اگر خوب در اين قضيه تأمل كنى و دقت نظر به خرج دهى، خواهى ديد كه نظام جارى در عالَم، به وسيلۀ احداث و ابقاء جارى است، و چون پديد آورنده و خالق، حتى به عقيده مشركان، تنها خداى سبحان است، پس قهرا خداى تعالى، خالق و مدبّر آسمان ها و زمين است، و كسى ديگر شريك او نيست.

پس معلوم شد آيه شريفه «إنّ اللّهَ يُمسِكُ السّماوَاتِ وَ الأرض أن تَزُولا...»، متصل به ماقبل است.

كلمۀ «إمساك» در اين آيه، به همان معناى معروف است. و جملۀ «أن تَزُولا» در تقدير «كَرَاهَةَ أن تَزُولا»، و يا «لِئَلّا تَزُولا» مى باشد. و جملۀ «تَزُولا»، متعلق به امساك است. يعنى نگه مى دارد از اين كه فرو ريزند.

ولى بعضى از مفسران گفته اند: «كلمۀ «إمساك» به معناى معروفش نيست، بلكه به معناى جلوگيرى و يا حفظ است». و به هرحال، إمساك كنايه است از باقى نگه داشتن، و «ابقاء»، همان ايجاد بعد از ايجاد است. البته ايجادهاى مستمر و متصل، بر خلاف «زوال»، كه به معناى مضمحل شدن و باطل گشتن است.

و از بعضى از مفسران نقل شده كه گفته اند: «زوال، به معناى انتقال از مكانى به مكان ديگر است، و معناى آيه اين است كه: خدا نمى گذارد زمين و آسمان ها از جايى كه هر يك دارند، تكان بخورند و به جايى ديگر منتقل شوند. مثلا يكى از آن جا كه دارد، بالا رود، و يكى ديگر پايين آيد». ولى در تصور اين كه آنان چه مى خواهند بگويند، البته در تصور صحيح آن تأمل است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۸۰

«وَ لَئِن زَالَتَا إن أمسَكَهُمَا مِن أحَدٍ مِن بَعدِهِ» - سياق اقتضا مى كند كه مراد از «زوال» در اين جا، مشرف شدن بر زوال است. چون خود «زوال» كه با «إمساك»، جمع نمى شود. و خلاصه، معناى آيه، اين است كه: سوگند مى خورم كه اگر آسمان ها و زمين مشرف بر فرو ريختن شوند، احدى بعد از خدا وجود ندارد كه از فرو ريختن آن ها جلوگيرى به عمل آورد. براى اين كه غير از او كسى نيست كه افاضۀ وجود كند.

ممكن هم هست، مراد از «زوال»، معناى حقيقى اش باشد، ولى مراد از «إمساك»، قدرت بر امساك باشد. و معلوم شد كه كلمۀ «مِن» اولى، زايده است و تنها خاصيت تأكيد را دارد، و «مِن» دومى، ابتدايى است، و ضمير در «مِن بَعدِهِ»، به خداى تعالى بر مى گردد. بعضى هم گفته اند: «به كلمۀ زوال بر مى گردد، كه از معناى «تَزُولَا» استفاده مى شود».

«إنَّهُ كَانَ حَلِيماً غَفُوراً» - پس خداى تعالى به خاطر اين كه حليم است، در هيچ كارى عجله نمى كند. و به خاطر اين كه آمرزنده است، جهات عدمى هر چيزى را پنهان مى دارد. و مقتضاى اين دو اسم، اين است كه آسمان ها و زمين را از اين كه مشرف به زوال شوند، تا مدتى معين جلوگير شود.

صاحب كتاب «ارشاد العقل السليم» گفته: خدا، «حليم» و «غفور» است. يعنى در عقوبتى كه جنايات بشر مستوجب آن است، عجله نمى كند. و لذا مى بينيد كه آسمان ها و زمين را همچنان نگه داشته، با اين كه جا داشت به خاطر آن جنايات فرو ريزند. همچنان كه خود خداى تعالى، در اين باره فرموده: «تَكَادُ السّمَاوَاتُ يَتَفَطّرنَ مِنهُ وَ تَنشَقُّ الأرض».

«وَ أَقْسمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئن جَاءَهُمْ نَذِيرٌ لَّيَكُونُنَّ أَهْدَى مِنْ إِحْدَى الاُمَمِ فَلَمَّا جَاءَهُمْ نَذِيرٌ مَّا زَادَهُمْ إِلّا نُفُوراً»:

راغب مى گويد: «كلمۀ «جَهد» به فتحه جيم - و «جُهد» - به ضمه جيم - به معناى طاقت و مشقت است. تا آن جا كه مى گويد: و خداى تعالى فرموده: «وَ أقسَمُوا بِاللّهِ جَهدَ أيمَانِهِم»، يعنى سوگند خوردند به خدا و سعى كردند كه سوگند خود را تا آن جا كه در وسع و طاقتشان هست، پايدار و مؤكّد كنند».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۸۱

و درباره كلمۀ «نُفُور» گفته: «اين كلمه، از مادۀ «نفر» است، كه هم به معناى تنفر از چيزى است، و هم به معناى رو كردن به چيزى. مانند كلمۀ «فَزَع»، كه آن نيز به دو معناست. هم مى گوييم: «فَزَعَ إلى فُلانٍ: به فلان كس پناه برد، و نزد او آرامش گرفت». و هم مى گوييم: «فَزَعَ عَنِ الشّئ: از فلان چيز، رو بگردانيد». در «نَفر» هم، وقتى مى گوييم: «نَفَرَ عَنِ الشّئ نُفُوراً»، معنايش اين است كه: از آن چيز تنفر و اعراض كرد. در قرآن فرموده: «وَ مَا زَادَهُم إلّا نُفُوراً».


→ صفحه قبل صفحه بعد ←