تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۱۷

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۲۰ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۰۳:۰۱ توسط Adel (بحث | مشارکت‌ها) (←‏آيات ۳۴ - ۵۹ سوره دخان)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



امتحان و ابتلاء قوم فرعون و بعث موسى«ع» به سوى آنان

«وَ لَقَدْ فَتَنَّا قَبْلَهُمْ قَوْمَ فِرْعَوْنَ وَ جَاءَهُمْ رَسولٌ كرِيمٌ»:

كلمه «فتنّا» ماضى از مصدر «فتنه» است. و «فتنه» به معناى امتحان و ابتلاء است تا به وسيله آن حقيقت آن چيزى كه مورد امتحان واقع شده روشن گردد. و «رسول كريم» موسى «عليه السلام» است. «كريم»، كسى را گويند كه متصف به خصال حميده باشد. راغب مى گويد: لفظ كريم چون صفت خداى عزّوجلّ قرار گيرد، نامى از احسان و انعام هاى روشن او مى شود، همچنان كه در آيه «إنّ ربّى غنىٌّ كريم» واقع شده. و چون صفت انسانى قرار گيرد اسم مى شود براى اخلاق و افعال پسنديده كه به وسيله عمل ظاهرى جلوه مى كند. البته كسى را كريم نمى گويند، مگر وقتى كه عملى حاكى از كرامت نفسش از او سر بزند. و نيز گفته: هر چيزى كه در نوع خودش شرافتى داشته باشد، آن را هم كريم مى گويند و از اين بابت است كه خداى سبحان مى فرمايد: «وَ أنبتنا فِيها مِن كُلّ زَوجٍ كَريم»، و نيز مى فرمايد: «و زُرُوعٍ وَ مَقامٍ كريمٍ»، «إنّهُ لقُرآنٌ كَريمٌ»، «وَ قُل لَهُما قَولاً كَريماً».

«أَنْ أَدُّوا إِلىَّ عِبَادَ اللَّهِ إِنى لَكُمْ رَسولٌ أَمِينٌ»:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۲۱۱

اين آيه تفسيرى است براى آمدن رسول در جمله «و جاءهم رسولٌ كريمٌ». چون معناى «آمدن رسول»، تبليغ رسالت است، نه اين كه از جايى بيايد. و از جمله پيام هاى الهى و رسالت هاى موسى به فرعون و قوم او، يكى اين بوده كه بنى اسرائيل را به دست موسى بسپارند. و از آزار و شكنجه آنان دست بردارند. و مراد از كلمه «عبادَ اللّه»، همان بنى اسرائيل است، و اگر از آنان اين طور تعبير كرده، براى اين بوده كه هم نسبت به آنان اظهار ترحمى كرده باشد، و هم به فرعونيان فهمانده باشد كه استكبارى كه نسبت به بنى اسرائيل مى كنيد، و تعدى و تجاوزى كه به حقوق آنان روا مى داريد، خود استكبار بر خدا است. براى اين كه بنى اسرائيل بندگان خدايند.

و در جمله «إنّى لَكُم رَسُولٌ أمينٌ» كه موسى خود را به امانت توصيف مى كند، اين احتمال دفع شده كه: مبادا در رسالتش خيانت كند و مأمور نجات بنى اسرائيل از سيطره فرعونيان و بيرون كردن آنان از سرزمين فرعونيان نباشد، و از پيش خود اين ادعاها را كند. همچنان كه بنا به حكايت قرآن، فرعون اين احتمال را در ذهن قومش تقويت مى كرد و به بزرگان قوم خود مى گفت: «إنّ هذَا لَسَاحِرٌ عَلِيمٌ يُرِيدُ أن يُخرِجَكُم مِن أرضِكُم بِسِحرِه».

بعضى از مفسران گفته اند: كلمه «عباد اللّه» ندايى است به فرعون و قومش، و تقديرش «أن أدُّوا إلىّ مَا آمركمُ بِهِ يَا عِبادَ اللّه» مى باشد. يعنى اى بندگان خدا! آنچه دستورتان مى دهم عمل كنيد. ليكن اين تفسير خيلى مناسب نيست. چون كلمات زيادى تقدير گرفته شده كه خلاف ظاهر است.

«وَ أَن لا تَعْلُوا عَلى اللَّهِ إِنّى ءَاتِيكم بِسلْطانٍ مُّبِينٍ»:

يعنى با تكذيب رسالت من و اعراض از آنچه خدا دستورتان مى دهد بر خدا تجبر و تكبر مكنيد، چون تكذيب يك رسول در رسالتش استعلاء و تجبر بر كسى است كه آن رسول را فرستاده. و دليل بر اين كه مراد اين است، تعليل نهى مذكور است با جمله «إنّى آتيكم بسلطانٍ مُبينٍ». چون معناى اين جمله اين است كه آيات و يا معجزاتى كه من آورده ام، دلالتش بر نبوت و رسالت من بارز و روشن است.

بعضى از مفسران گفته اند: در اين جمله فصاحت و شيرينى تعبير به كار رفته، چون از يك سو بين اداء رسالت و امانت جمع كرده، و از سوى ديگر بين علو و سلطان.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۲۱۲

«وَ إِنى عُذْت بِرَبّى وَ رَبِّكُمْ أَن تَرْجُمُونِ»:

يعنى من به خداى تعالى پناه مى برم از اين كه مرا سنگسار كنيد، و نتيجه اين پناهندگى من اين است كه شما قادر نيستيد كه سنگسارم كنيد. ظاهرا اين جمله اشاره باشد به تأمينى كه پروردگارش به او داده بود، چون قبل از آن كه موسى «عليه السلام» به سوى فرعونيان روانه شود، به حكايت قرآن كه فرموده «قالا ربّنا إنّنا نخاف ان يَفرُطَ عَلَينا أو أن يَطغى قَالَ لا تَخَافَا إنّنِى مَعَكُمَا أسمَعُ وَ أرى»، خداوند او را مطمئن كرده بود. چه در اين آيه، موسى و هارون عرضه داشتند: ما مى ترسيم فرعون به ما تجاوز كند، و يا طغيان بورزد. خداى تعالى فرمود: نترسيد كه من با شما هستم، و هرچه شما بشنويد و ببينيد، مى شنوم و مى بينم.

با بيانى كه گذشت، اين معنا روشن شد كه گفتار بعضى از مفسران كه گفته اند: «پناه بردن موسى به خدا قبل از آن بوده كه خداى تعالى با جمله «فلا يَصِلُونَ إليكُمَا» خبر از ناتوانى آن ها به رجم موسى بدهد»، سخن درستى نيست.

«وَ إِن لَّمْ تُؤْمِنُوا لى فَاعْتزِلُونِ»:

يعنى: و اگر ايمان نمى آوريد پس از من كناره گيرى كنيد، نه دوستى كنيد، و نه دشمنى، نه به خير متعرض من شويد، و نه به شر. بعضى از مفسران گفته اند: مراد از «فَاعتَزِلُون»، اين است كه از من دور شويد و با من رابطه نداشته باشيد. ولى اين معناى بعيدى است.

«فَدَعَا رَبَّهُ أَنَّ هَؤُلاءِ قَوْمٌ مُجْرِمُونَ»:

يعنى موسى پروردگار خود را خواند كه: خدايا اين قوم مردمى مجرمند. و در اين دعايش علت آن را مجرم بودن آنها معرفى مى كند. جرمى كه به خاطر آن مستحق هلاكت بودند، ولى در اين جمله نيامده كه از خدا چه خواسته است، ولى از جمله بعدى كه پاسخ خداى تعالى به موسى است، فهميده مى شود كه وى درخواست هلاكت ايشان را كرده.

«فَأَسرِ بِعِبَادِى لَيْلاً إِنَّكم مُّتَّبَعُونَ»:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۲۱۳

كلمه «اسر»، امر از مصدر «إسراء» است كه به معناى سير شبانه است، در نتيجه كلمه «ليلا» تأكيد و تصريح به معناى آن كلمه است. و منظور از كلمه «عبادى»، بنى اسرائيل است. و معناى جمله «إنّكُم مُتّبَعُون» اين است كه: همين كه بنى اسرائيل را شبانه حركت دهى، فرعونيان تعقيبتان خواهند كرد. و اين جمله، در حقيقت جمله اى استينافى است، كه منظور از ذكر آن، فقط پيشگويى حادثه اى است كه به زودى بعد از اسراء واقع مى شود.

و در اين آيه با حذف كلماتى ايجاز به كار رفته و تقدير كلام چنين است: «أسرِ بِعِبادِى لَيلاً أنّكُم مُتّبَعُونَ يَتّبِعُكُم فِرعَونُ وَ جُنُودُه: شبانه بندگان مرا در شب حركت بده كه شما تعقيب خواهيد شد، فرعون و لشكريانش ‍شما را تعقيب خواهند كرد».

«وَ اتْرُكِ الْبَحْرَ رَهْواً إِنهُمْ جُندٌ مُّغْرَقُونَ»:

راغب در مفردات گفته: كلمه «رهوا»، به معناى «ساكناً» است. و معناى جمله «وَ اترُكِ البَحرَ رَهواً» اين است كه از دريا به آرامش بگذر. بعضى گفته اند: كلمه «رَهو»، به معناى وسعت راه است. و اين معنا صحيح است. و جمله «إنّهُم جَندٌ مُغرقُون» تعليل جمله «وَ اترُكِ البَحرَ رَهواً» است.

و در اين كلام، حذف و ايجاز به كار رفته و تقدير آن چنين است: «فَأسرِ بِعِبادى لَيلاً يتبعكم فرعونُ و جُنُودُه حتى اذا بلغتم البحر فاضر به بعصاك لينفتح طريق لجوازكم فجاوزوه و اتركه ساكنا او مفتوحا على حاله فيدخلونه طمعا فى ادراككم فهم جند مغرقون: اى موسى! بندگان مرا شبانه حركت بده تا فرعون و لشكريانش به تعقيب شما برخيزند، شما به دريا مى رسيد، با عصا به دريا بزن تا راهى براى عبورتان باز شود. همين كه از دريا گذشتى، آب را همچنان ساكن و يا همچنان باز و به حال خود بگذار تا فرعونيان برسند، و به اميد رسيدن به بنى اسرائيل داخل دريا شده همگى غرق شوند».

«كمْ تَرَكُوا مِن جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ * وَ زُرُوعٍ وَ مَقَامٍ كَرِيمٍ * وَ نَعْمَةٍ كانُوا فِيهَا فَاكِهِينَ كَذَلِك»:

كلمه «كَم»، تكثير را افاده مى كند، و به جمله چنين معنا مى دهد: «چه بسا از باغ ها و چشمه ها و زراعت ها كه به جا گذاشتند». و جمله «مِن جَنّات...»، بيان چيزهايى است كه به جاى گذاشتند. و منظور از «مقام كريم»، قصرها و خانه هاى زيباى فرعونيان، و منظور از «نَعمة» - به فتح نون - تنعم است. و اين كلمه مانند كلمه «ضَربَة» كه به معناى يكبار زدن است، يكبار تنعم را مى رساند. ولى اگر به كسره نون خوانده شود، نوعى از تنعم را افاده مى كند، مانند كلمه «جِلسَة» - به كسر جيم - كه به معناى نوعى نشستن است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۲۱۴

مفسران كلمه «نعمة» را در اين آيه تفسير كرده اند به آنچه كه وسيله تنعم است و اين تفسير با كلمه ترك مناسب تر است. و كلمه «فاكهين» از ماده «فكاهه»، به معناى حديث نفس گرفته شده، و شايد مراد از آن در اينجا تمتع باشد، همان طور كه مردم از فاكهه (انواع ميوه ها) تمتع مى برند.

و كلمه «كذلك»، به قول بعضى از مفسران به معناى «الأمرُ كَذلِك: مطلب از اين قرار است» مى باشد. بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه ما در باره هر كه بخواهيم هلاكش كنيم، اين چنين عمل مى كنيم. و بعضى ديگر گفته اند: كلمه مذكور اشاره است به بيرون راندنى كه از كلام سابق استفاده مى شد، و معنايش اين است كه: ما اين طور، ايشان را از مصر بيرون رانديم.

ممكن هم هست كلمه «كذلك» حال باشد از مفعول كلمه «تَرَكُوا» كه حذف شده و معنايش اين است كه: بسيارى از چيزها را به حال خود ترك كردند و رفتند - و خدا داناتر است.

«وَ أَوْرَثْنَاهَا قَوْماً ءَاخَرِينَ»:

ضمير «ها» به مفعول «تَرَكُوا» كه گفتيم حذف شده و با جمله «مِن جَنّات» بيان شده بر مى گردد، و معناى جمله روشن است.

«فَمَا بَكَت عَلَيهِمُ السمَاءُ وَ الاَرْض وَ مَا كانُوا مُنظرِينَ»:

نه آسمان به حال آنان گريه كرد و نه زمين و نه خدا مهلتشان داد. منظور از گريه كردن آسمان و زمين بر چيزى كه فوت شده، كنايه از اين است كه آسمان و زمين از فوت و نابودى آن تغيير حالت نمى دهند و متأثر نمى شوند. و در آيه مورد بحث هم، كنايه است از اين كه هلاكت قوم فرعون هيچ اهميتى براى خدا نداشت، چون در درگاه خدا خوار و بى مقدار بودند. و به همين جهت هلاكتشان هيچ اثرى در عالَم نداشت.

و جمله «و ما كانوا منظرين»، كنايه است از سرعت جريان قضاى الهى و قهر ربوبى در باره آنان، و اين كه هيچ مانعى جلو اين جريان را نگرفت، و هيچ چيزى چاره آن را نكرد و آن را بر طرف نساخت تا به وسيله يكى از اين امور تأخيرى در قضاى الهى رخ دهد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۲۱۵

«وَ لَقَدْ نجَّيْنَا بَنى إِسرائيلَ مِنَ الْعَذَابِ الْمُهِينِ»:

ما بنى اسرائيل را از عذاب خوار كننده نجات داديم، كه عبارت است از اسارت در دست فرعونيان كه فرزندانشان را سر مى بريدند، و زنان و دختران را زنده مى گذاشتند، و نيز بلاهاى ديگر.

«مِن فِرْعَوْنَ إِنَّهُ كانَ عَالِياً مِّنَ الْمُسرِفِينَ»:

جمله «مِن فِرعَون» بدل است از جمله «مِنَ العَذاب». حال يا به اين كه مضافى از آن حذف شده كه تقديرش «مِن عَذَابِ فِرعَون» بوده، و يا اين كه چيزى حذف نشده و خود فرعون براى مبالغه عين عذاب قرار داده شده، و معناى جمله «أنّهُ كَانَ عَالياً مِنَ المُسرفين» اين است كه: فرعون مردى متكبر و از اهل اسراف و تجاوز از حد بود.

«وَ لَقَدِ اخْترْنَاهُمْ عَلى عِلْمٍ عَلى الْعَالَمِينَ»:

يعنى ما بنى اسرائيل را با علمى كه به استحقاق آنان داشتيم، برگزيديم. و اين معنا از سياق فهميده مى شود.

مقصود از اختيار بنى اسرائيل بر عالَمين

و مراد از «عالَمين»، تمامى امت هاى عالَم است. البته اين در صورتى است كه مراد از «اختيار»، اختيار از بعضى جهات باشد، مانند زياد داشتن انبياء، چون آنها از ساير امت ها انبياء بيشترى داشتند. و نيز اين امتياز را داشتند كه سال هايى طولانى در بيابان سرگردان شدند، و در طول آن مدت، ابر آسمان بر ايشان سايه مى افكند، و طعامشان «مَنّ»، و ميوه شان «سَلوَى» بود، و امتيازاتى ديگر از اين قبيل.

و اما اگر اختيار از تمامى جهات باشد، در اين صورت منظور از «عالَمين»، اهل زمانه خود آن ها مى باشد. چون به طور مسلّم، بنى اسرائيل بر امت اسلام برترى ندارند، براى اين كه امت اسلام به حكم آيه شريفه «كُنتُم خَيرَ أُمّةٍ أُخرِجَت لِلنّاس» و نيز آيه شريفه «هُوَ اجتَبيكُم وَ مَا جَعَلَ عَلَيكُم فِى الدِّين مِن حَرَجٍ»، بر تمامى امت هاى عالَم برترى و فضيلت دارد.

«وَ ءَاتَيْنَاهُم مِّنَ الاَيَاتِ مَا فِيهِ بَلَاءٌ مُّبِينٌ»:

كلمه «بلاء»، به معناى آزمايش و امتحان است، و معناى آيه اين است كه: ما از آيات و معجزات نمونه هايى به بنى اسرائيل داديم كه در آن ها، امتحانى روشن بود. و خلاصه معجزاتى براى آنان آورديم كه نمونه اش ‍ در هيچ امتى نبود، و به همين جهت، امت بنى اسرائيل آزمايشى روشن شدند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۲۱۶

بعضى از مفسران گفته اند: در اين آيه اشاره اى است به اين كه غير از آن معجزات امور ديگرى هم بوده كه در آزمودن بنى اسرائيل نظير معجزه بوده است.

و در اين كه در ذيل اين ماجرا، چهار آيه را آورده كه از جمله «و لقد نجينا بنى اسرائيل» شروع شده، و به جمله «بَلاءٌ مُبِين» ختم مى شود، نوعى دلخوشى است كه به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» مى دهد، و اشاره مى كند به اين كه خداى تعالى، به زودى او و مؤمنين به او را از فراعنه مكه نجات مى دهد، و بر كفار بر مى گزيند، و زمين را در اختيارشان قرار مى دهد، تا ببيند كه چگونه عمل مى كنند.

« بحث روایتی »

رواياتى درباره عذاب دخان، و گريۀ زمين و آسمان

از جوامع الجامع نقل شده كه در تفسير آيه: «فارتقب يوم تأتى السماء بدخان مبين» گفته است كه در معناى دخان اختلاف شده. بعضى گفته اند: دودى است قبل از قيام قيامت از آسمان مى آيد و داخل گوش هاى كفار مى شود، به طورى كه سر آن ها، مانند سر كباب شده مى شود، ولى مؤمنين از آن دود، تنها دچار حالتى نظير زكام مى گردند، و روى زمين با همه وسعتش، مانند اطاقى در بسته مى شود كه در آن كاه دود كرده باشند، و اين وضع تا چهل روز ادامه مى يابد - اين معنا از على و ابن عباس و حسن روايت شده.

مؤلف: اين حديث را الدر المنثور هم از همان نامبردگان نقل كرده. و نيز از حذيفة بن يمان و ابى سعيد خدرى از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، و نيز از ابن عمر بدون ذكر نام رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» آورده است.

و در تفسير قمى، در ذيل همين آيه گفته است: اين در وقتى است كه اهل رجعت از قبور درآيند، در آن روز تمامى مردم در ظلمت فرو مى روند، و مى گويند كه اين عذاب اليمى است، پروردگارا! اين عذاب را از ما برطرف كن، كه ما داراى ايمانيم.

و در مجمع البيان آمده كه زرارة بن أعين از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه آن جناب فرمود: آسمان بر يحيى، پسر زكريا و بر حسين بن على «عليهما السلام» چهل روز گريه كرد. عرضه داشتم: گريه آسمان چه بود؟ فرمود: آفتاب با سرخى طلوع مى كرد، و با سرخى هم غروب مى نمود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۲۱۷

و در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم، از عبيد المكتب، از ابراهيم روايت كرده كه گفت: از روزى كه دنيا خلق شده آسمان نگريسته، مگر به حال دو نفر. شخصى از عبيد پرسيد: آيا جز اين است كه آسمان و زمين به حال مؤمن مى گريند؟ گفت: اين در همان محلى است كه مؤمن در آن جاست، و اعمالش از آن جا به آسمان بالا مى رود، و اما هيچ مى دانى كه معناى گريستن آسمان در اين آيه چيست؟ گفت: نه. گفت آسمان سرخ مى شود و گلگون مى گردد، و اين دو نوبت شده. يكى در آن وقتى كه يحيى بن زكريا كشته شد، و آسمان خون بباريد، و يكى هم در وقتى كه حسين بن على «عليهما السلام» كشته شد كه در آن روز نيز آسمان سرخ شد.

و در فقيه، به سند خود، از امام صادق «عليه السلام» روايت آورده كه فرموده: وقتى مؤمن مى ميرد، نقاط مختلف زمين كه مؤمن در آن نقاط خدا را عبادت مى كرده، بر او مى گريند. و نيز از درهاى آسمان، آن درى كه اعمالش از آن به سوى بالا صعود مى كرده، و نيز محل سجده اش بر او مى گريد.

مؤلف: و در اين معنا و در معناى دو روايت سابق، روايات ديگرى از طرق شيعه و طرق اهل سنت نقل شده.

و اگر در معناى گريه آسمان و زمين، اساس را همين ظاهر روايات قرار دهيم، ديگر احتياجى نيست به اين كه گريه آن دو را حمل كنيم بر كنايه تخييليه.

و در تفسير قمى، در ذيل جمله «و قالوا معلّم مجنون» آمده كه اين سخن را وقتى گفتند كه ديدند هنگام نزول وحى به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» حالت غشوه و بيهوشى به او دست مى دهد، لذا گفتند او مجنون (جن زده) است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۲۱۸

آيات ۳۴ - ۵۹ سوره دخان

إِنَّ هَؤُلاءِ لَيَقُولُونَ(۳۴) إِنْ هِىَ إِلا مَوْتَتُنَا الاُولى وَ مَا نحْنُ بِمُنشرِينَ(۳۵) فَأْتُوا بِآبَائنَا إِن كُنتُمْ صادِقِينَ(۳۶) أَ هُمْ خَيرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ أَهْلَكْنَاهُمْ إِنهُمْ كانُوا مجْرِمِينَ(۳۷) وَ مَا خَلَقْنَا السمَاوَاتِ وَ الاَرْض وَ مَا بَيْنهُمَا لَاعِبِينَ(۳۸) مَا خَلَقْنَهُمَا إِلا بِالْحَقِّ وَ لَكِنَّ أَكثرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ(۳۹) إِنَّ يَوْمَ الْفَصلِ مِيقَاتُهُمْ أَجْمَعِينَ(۴۰) يَوْمَ لا يُغْنى مَوْلىً عَن مَّوْلًى شيْئاً وَ لا هُمْ يُنصرُونَ(۴۱) إِلا مَن رَّحِمَ اللَّهُ إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ(۴۲) إِنَّ شجَرَت الزَّقُّومِ(۴۳) طعَامُ الاَثِيمِ(۴۴) كالْمُهْلِ يَغْلى فى الْبُطونِ(۴۵) كَغَلىِ الْحَمِيمِ(۴۶) خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلى سوَاءِ الجَْحِيمِ(۴۷) ثمَّ صبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذَابِ الْحَمِيمِ(۴۸) ذُقْ إِنَّك أَنت الْعَزِيزُ الْكرِيمُ(۴۹) إِنَّ هَذَا مَا كُنتُم بِهِ تَمْترُونَ(۵۰) إِنَّ الْمُتَّقِينَ فى مَقَامٍ أَمِينٍ(۵۱) فى جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ(۵۲) يَلْبَسونَ مِن سندُسٍ وَ إِستَبرَقٍ مُّتَقَابِلِينَ(۵۳) كذَلِك وَ زَوَّجْنَاهُم بحُورٍ عِينٍ(۵۴) يَدْعُونَ فِيهَا بِكلِّ فَاكِهَةٍ ءَامِنِينَ(۵۵) لا يَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْت إِلا الْمَوْتَةَ الاُولى وَ وَقَاهُمْ عَذَاب الجَْحِيمِ(۵۶) فَضلاً مِّن رَّبِّك ذَلِك هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ(۵۷) فَإِنَّمَا يَسرْنَاهُ بِلِسانِك لَعَلَّهُمْ يَتَذَكرُونَ(۵۸) فَارْتَقِب إِنَّهُم مُّرْتَقِبُونَ(۵۹)

«ترجمه آيات»

اين مشركين خواهند گفت (۳۴).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۲۱۹

مرگى بجز همين مرگ اول نداريم و ما مبعوث شدنى نيستيم (۳۵).

اگر هستيم و شما راست مى گوييد، پدران گذشته ما را زنده كنيد (۳۶).

آيا آن ها بهتر بودند، يا قوم تبع پادشاه يمن و كسانى كه قبل از آنان بودند. ما همه را هلاك كرديم، چون مردمى مجرم بودند (۳۷).

آرى ما آسمان ها و زمين و ما بين آن دو را به بازى نيافريديم (۳۸).

نيافريديم شان مگر به حق، وليكن بيشتر مردم نمى دانند (۳۹).

به يقين كه روز فصل ميعاد همه آنان است (۴۰).

روزى كه هيچ دوستى هيچ بارى از دوست خود نمى كشد و به هيچ وجه يارى نمى شوند (۴۱).

مگر كسى كه خدايش رحم كند، كه او عزيز و رحيم است (۴۲).

به يقين درخت زقوم (۴۳).

طعام گنه دوستان است (۴۴).

مانند سرب آب شده كه در شكم غليان كند (۴۵).

آن هم غليانى چون آب جوش (۴۶).

بگيريد او را و وسط دوزخ بكشيد (۴۷).

و سپس از عذاب جوشان بر سرش بريزيد (۴۸).

(و به وى بگوييد) بچش، كه تو همان نازپرورده گردن كشى هستى (۴۹).

براستى اين همان است كه عمرى در باره آن در شك بوديد (۵۰).

براستى مردم با تقوا در مقامى امين هستند (۵۱).

در بهشت ها و چشمه سارها (۵۲).

جامه هاى نازك و كلفت از ابريشم به تن كرده، روبروى هم مى نشينند (۵۳).

آرى اين چنين - و علاوه بر اين، از حور عين به ازدواجشان درمى آوريم (۵۴).

هر ميوه اى كه بخواهند، با كمال امنيت طلب مى كنند (۵۵).

در بهشت ، ديگر طعم مرگ را نمى چشند مرگشان همان مرگ اول بود و خدا از عذاب دوزخ حفظشان مى كند (۵۶).

اين فضلى است از ناحيه پروردگارت و رستگارى عظيم هم، همين است (۵۷).

ما درك آن را به زبان تو ساده كرديم، تا شايد متذكر شوند (۵۸).

پس منتظرش باش كه ايشان نيز منتظرند (۵۹).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۲۲۰
«بیان آيات»

بعد از آن كه كفار را به عذاب دنيوى و سپس به عذاب اخروى انذار و تهديد كرد و در عذاب دنيوى به ماجراى قوم فرعون تمثل جست كه موسى از طرف پروردگارش به رسالت به سويشان گسيل شد، و مردم او را تكذيب كردند، و در نتيجه غرق گشته و منقرض شدند.

اينك در اين آيات به عذاب اخروى آنان پرداخته، و انكار معاد را از ايشان حكايت مى كند كه معتقد بودند به اين كه بعد از مرگ اولى، ديگر حياتى نيست، و آنگاه بر اثبات معاد احتجاج مى كند و برهان اقامه مى نمايد، و سپس به پاره اى از عذاب هاى آخرت كه به زودى مجرمين بدان مبتلا مى شوند و نيز به پاره اى از نعمت هاى دائمى كه متقين به آن مى رسند، اشاره مى كند. و در اين جاست كه سوره با تذكر همان مطلبى كه با آن آغاز شده بود، يعنى نزول كتاب به منظور تذكر خلق و دستور به انتظار كشيدن رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» خاتمه مى يابد.

«إِنَّ هَؤُلاءِ لَيَقُولُونَ إِنْ هِىَ إِلا مَوْتَتُنَا الاُولى وَ مَا نحْنُ بِمُنشرِينَ»:

در اين آيه به آغاز كلام كه مى فرمود: «بَل هُم فِى شكّ يَلعَبُون» بازگشت شده. و اشاره «هولاء» اشاره به قريش و ساير اعراب وثنى مسلك و منكرين معاد است. و اين كه گفتند: «إن هى الا موتتنا الاولى»، منظورشان از آن اين است كه بعد از مرگ زندگى ديگرى نيست، و معلوم است كه لازمه نبودن زندگى بعد از مُردن، نبودن معاد است، به دليل اين كه بعد از آن كه گفتند چيزى ماوراى مرگ اولمان نيست، اضافه كردند «وَ مَا نَحنُ بِمُنشَرين». يعنى ما مبعوث نخواهيم گرديد، همچنان كه در كشاف گفته: وقتى گفته مى شود «انشر اللّه الموتى و نشرهم»، معنايش اين است كه خداوند مُردگان را مبعوث كرد.

توضيح سخن منكران معاد كه گفتند: «إن هى إلا مَوتَتُنَا الأولى»

پس اين كه گفتند: «إن هى إلا موتتُنَا الأولى»، ضمير «هى» در آن ضمير عاقبت و نهايت است، و معنايش اين است كه عاقبت امر ما و نهايت وجود و حيات ما نيست، مگر همان مرگ اولمان كه با آن مرگ نابود مى شويم، و ديگر بعد از آن، ابدا حياتى نخواهيم داشت.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۲۲۱

و در اين كه چرا در آيه شريفه، «موت» را مقيد به كلمه «اولى» كرده، بعضى از مفسران چنين توجيه كرده اند كه: قيد مزبور احترازى نيست، يعنى نمى خواهد در مقابل موت هاى ديگر، موت اول را اثبات، و بقيه را نفى كند. چون هيچ ملازمه اى بين موت اول و موت ديگر يا بين موت اول و موت دوم نيست. چون ممكن است موت اول باشد، و اين موت، دومى نداشته باشد و در مقابلش موت ديگرى نباشد.

در اين بين وجه ديگرى هست كه آن را زمخشرى در كشاف آورده، مى گويد: حال اگر بگويى نزاع بين دين توحيد و كيش وثنيت بر سر حيات دوم، يعنى حيات بعد از مرگ بود، نه در باره مرگ دوم، تا آن ها بگويند غير از مرگ اول ديگر چيزى نيست، با اين كه بايد گفته باشند غير از حيات اول حياتى ديگر نيست، و ما بعد از حيات اول، ديگر مبعوث نمى شويم، همچنان كه در جاى ديگر قرآن، مرام آن ها را همين طور حكايت كرده و فرموده: «إن هِىَ إلّا حَياتُنَا الدُّنيَا و ما نَحنُ بِمَبعُوثين».

خلاصه اشكال آیه فوق و پاسخ آن

و خلاصه اشكال اين شد كه معناى «مَوتَتُنا الأولى» چيست، مگر بحث در اين بود كه ما مرگ ديگرى هم داريم، تا بگويند: نه همان مرگ اولى است و لا غير؟

در پاسخ مى گويم: - و اللّه الموفق للصواب - معنايش اين است كه همان طور كه قبلا مرگى داشتيد و به دنبال آن حياتى باز هم مرگى در پى داريد و به دنبالش حياتى، همچنان كه در آيه «وَ كُنتُم أمواتاً فَأحياكُم ثُمّ يُميتُكُم ثُمّ يُحيِيكُم» به اين معنا است مشركين هم كه منكر معادند گفته اند، نه غير از مرگ اولى چيزى نيست. و منظورشان اين است كه مرگى كه دنبالش حياتى باشد، غير از همان مرگ اولى كه به دنبالش زندگى دنيا قرار دارد نيست، ديگر چنين مرگى در پى نداريم، مرگى كه در پى داريم، مرگى است كه دنبالش حيات نيست، در نتيجه اين آيه همان مطلبى را بيان مى كند كه آيه: «إن هِىَ إلّا حَياتُنَا الدُّنيا» آن را بيان مى كرد. اين بود گفتار زمخشرى در كشاف.

ممكن هم هست ما آيه را به وجه سومى توجيه كنيم، و بگوييم: اين گفتار مشركين بعد از شنيدن آيه «قالوا ربّنا أمّتنَا اثنَتَين و أحيَيتَنا اثنَتَين...» بوده كه در تفسير آن گفتيم كه منظور از اماته اول، مرگ بعد از زندگى دنيا است، و مراد از اماته دوم، مرگ بعد از زندگى برزخ است، و مشركين با اين كلام خود: «إن هِىَ إلّا مَوتَتُنا الأولى» مرگ دوم را كه مستلزم زندگى بعد از مرگ و در برزخ است، نفى كردند. چون مرگ آدمى را انعدام و بطلان ذات او مى پنداشتند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۲۲۲

و ممكن است آن را به وجه چهارمى توجيه كرد، و گفت: قيد «اولى» به حكايت بر مى گردد، نه به مطلب حكايت شده، و تنها سخن كفار اين بوده باشد كه: «إن هِىَ إلّا مَوتَتُنا». و بنابر اين معناى كلام اين مى شود: مشركين حيات بعد از موت را انكار و نفى مى كنند: و مى گويند: «إن هى إلّا مَوتَتُنا» و منظورشان از كلمه «موتتنا» همين مردن اولى از آن دو مرگى است كه ما در آيه «قَالُوا رَبّنَا امتنا اثنتين...» ذكر كرديم.

و اين وجوه چهارگانه از نظر نزديكى و دورى از ذهن مختلف اند، از همه آن ها نزديك تر وجه سوم، و سپس چهارم و آنگاه اول است.

«فَأْتُوا بِآبَائنَا إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ»:

اين جمله تتمه كلام مشركين منكر معاد است، و خطابشان در آن به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و مؤمنين است كه مسأله معاد و احياء مُردگان را به رخ آنان مى كشيدند. و مشركين در اين جمله از گفتار خود، آن را رد نموده، گفته اند كه «اگر راست مى گويد پدران ما را بياوريد». يعنى پدران گذشته ما را با دعاى خود و يا با هر وسيله كه در دست داريد، زنده كنيد تا بدانيم كه در ادعاى خود - كه اموات به زودى زنده مى شوند و مرگ عبارت از انعدام نيست - راست مى گوييد.

«أَ هُمْ خَيرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ أَهْلَكْنَاهُمْ إِنهُمْ كانُوا مجْرِمِينَ»:

اين آيه شريفه تهديدى است به كفار مشرك كه خدا هلاكشان خواهد كرد، همان طور كه قوم «تُبَع» و اقوام قبل از ايشان را هلاك كرد.

«تُبع» كه در اين آيه شريفه نامش آمده، يكى از پادشاهان حمير است كه در يمن حكومت مى كردند، و به طورى كه نقل كرده اند، نامش «اسعد ابوكرب» و به قول بعضى ديگر «سعد ابوكرب» بوده، و به زودى پاره اى از داستانش در بحث روايتى خواهد آمد. و در آيه شريفه نوعى اشاره هست به اين كه خود تبع هلاك نگشته است.

«وَ مَا خَلَقْنَا السمَاوَاتِ وَ الاَرْض وَ مَا بَيْنهُمَا لَاعِبِينَ مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلا بِالْحَقِّ وَلَكِنَّ أَكثرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ»:

ضمير تثنيه در كلمه «بينهما» به جنس سماوات و ارض بر مى گردد، نه به الفاظ آن ها، چون اگر به الفاظ آن ها كه جمع است بر مى گشت، بايد ضمير را هم جمع مى آورد، و مى فرمود: «بَينَها».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۲۲۳

و حرف «باء» در كلمه «بالحق» باء ملابست است، و جمله را چنين معنا مى دهد: ما آسمان ها و زمين و بين آن دو را نيافريديم، مگر در حالى كه متلبس به حق بودند. بعضى از مفسرين احتمال داده اند كه باء براى سببيت باشد، و معنا چنين باشد: ما آن ها را به هيچ وسيله و سببى از اسباب نيافريديم، مگر به سبب حق كه همان ايمان و اطاعت و بعث و جزاء است.

ولى دورى اين احتمال از ذهن براى خواننده عزيز پوشيده نيست.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←