تفسیر:المیزان جلد۸ بخش۱

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳

آيات ۱ - ۹ سوره اعراف

  • سوره «اعراف»، در مكّه نازل شده و ۲۰۶ آيه دارد.

بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ *

المص (۱)

كِتَابٌ أُنزِلَ إِلَيْك فَلا يَكُن فى صدْرِك حَرَجٌ مِّنْهُ لِتُنذِرَ بِهِ وَ ذِكْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ(۲)

اتَّبِعُوا مَا أُنزِلَ إِلَيْكُم مِّن رَّبِّكمْ وَ لا تَتَّبِعُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ قَلِيلاً مَّا تَذَكَّرُونَ(۳)

وَ كَم مِّن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا فَجَاءَهَا بَأْسنَا بَيَاتاً أَوْ هُمْ قَائلُونَ(۴)

فَمَا كانَ دَعْوَاهُمْ إِذْ جَاءَهُم بَأْسنَا إِلا أَن قَالُوا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ(۵)

فَلَنَسئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسئَلَنَّ الْمُرْسلِينَ(۶)

فَلَنَقُصنَّ عَلَيهِم بِعِلْمٍ وَ مَا كُنَّا غَائبِينَ(۷)

وَ الْوَزْنُ يَوْمَئذٍ الْحَقُّ فَمَن ثَقُلَت مَوَازِينُهُ فَأُولَئك هُمُ الْمُفْلِحُونَ(۸)

وَ مَنْ خَفَّت مَوَازِينُهُ فَأُولَئك الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسهُم بِمَا كانُوا بِآيَاتِنَا يَظلِمُونَ(۹)

«ترجمه آیات»

به نام خداى رحمان و رحيم.

المص. (۱)

اين كتابى است كه بر تو نازل شده پس دلتنگ و رنجه خاطر مباش، (براى اين نازل شده) كه مردم را بدان بيم دهيم و براى مؤمنان يادآور باشد. (۲)

چيزى كه از پروردگارتان به شما نازل شده پيروى كنيد و پيرو غير او نباشيد و جز خدا را به دوستى مگيريد، اما اندك مردمى بدين پند متذكر مى گردند.(۳)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه :۴

چه بسا آبادی هايى كه ما اهلش را هلاك كرديم و آنان را در دل شب و يا هنگام خواب نيمروز به عذابمان سپرديم. (۴)

آن دم كه با عذاب ما روبرو شدند، ادعايشان جز اين نبود كه مى گفتند: ما ستمگر بوده ايم. (۵)

ما در قيامت از هر قومى كه پيغمبر به سوى آنان فرستاده ايم پرسش نموده، و از پيغمبران نيز پرسش مى كنيم. (۶)

و آنچه را كه كرده اند، از روى علم برايشان نقل مى كنيم و ما هرگز غايب نبوده ايم. (۷)

ميزان (سنجش اعمال) در آن روز حق است، آن روز است كه هر كس اعمال وزن شده اش سنگين باشد، رستگار است. (۸)

و كسانى كه اعمال وزن شده شان سبك باشد، همان هايند كه با ظلم بر آيات ما بر خود زيان رسانيده اند. (۹)


بیان معارفى كه در سوره «اعراف» آمده است

«بیان آیات»

اين سوره مشتمل است بر مجموع مطالبى كه سوره هاى ابتدا شده به حروف مقطعه «الم» و «ص»، مشتمل بر آن است.

خواننده عزيز اين معنا را در خاطر خود بسپارد، زيرا كه ما در اول سوره «حم عسق»، به قدر امكان بحثى درباره حروف مقطعه قرآنى خواهيم گذراند - ان شاء الله تعالى.

برداشت كلام در اين سوره چنين است كه گويا عهدى را كه خداوند از آدميان گرفته كه او را بپرستند و چيزى را شريك او قرار ندهند، مبناى كلام قرار داده؛ و آنگاه از سير تاريخى اين عهد كه بر حسب مسير انسانيت در امم و قرون گذشته نموده است بحث مى كند.

چون اكثر امم گذشته اين عهد را شكسته و آن را از ياد بردند، و در نتيجه وقتى پيغمبرى در بين آنان مبعوث مى شده و آيات و معجزاتى مى آورده كه آنان را به ياد عهد خود بيندازد، تكذيب مى كردند و جز عده كمى به وسيله آن آيات متذكر نمى شدند.

آرى، عهد الهى كه در حقيقت اجمالى است از تفصيل دعوت هاى دينى الهى ، در طبيعت انسان هاى مختلف از جهت اختلافى كه در استعداد قبول و رد آن دارند، و همچنين از جهت اختلاف اماكن و اوضاع و احوال و شرايطى كه به نفوس آنان احاطه دارد مختلف مى شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه :۵

در بعضى از نفوس پاك كه بر اصل فطرت باقى مانده اند هدايت به سوى ايمان به خدا و آيات او را نتيجه مى دهد، و در بعضى ديگر كه هميشه اكثريت را تشكيل مى دهند و مردمى پست و مستغرق در شهوات دنيايند خلاف آن را، كه همان كفر و طغيان و سرپيچى است نتيجه مى دهد، و همين معنى باعث مى شود كه مؤمنان مورد الطاف خاص الهى قرار گرفته، و در دنيا موفقيت و نصرت و فتح، و در آخرت نجات از آتش و بهره مندى از بهشت و لذايذ گوناگون آن نصيب شان گردد، و در مقابل، كفار مورد غضب و لعنت خدا قرار گرفته به عذاب هاى ناگهانى كه همگى را هلاك ساخته و نسل شان را قطع مى كند دچار مى شوند « فجعلناهم احاديث و مزقناهم كل ممزق».

تازه اين عذاب دنياى شان است، و عذاب آخرت بيچاره كننده تر است، و در آن عذاب كسى يارى نمى شود.

اين است آن سنتى كه خداوند آن را در بين بندگان خود اجراء كرده، و از اين پس نيز اجراء مى كند: «و الله يحكم لا معقب لحكمه و هو سريع الحساب».

شرح جزئيات همين سنت براى مردمى كه ايمان به خدا ندارند انذار است. چون غرض از شرح آن واداشتن آنان به ايمان به خدا و آيات او است. و همين شرح و بيان، نسبت به مردم با ايمان يعنى آنان كه به طور اجمال علم به پروردگار خود و به مقام ربوبى او دارند تذكر و يادآورى آيات خدا و تعليم معارف دينى او، و معرفت به خدا و اسماى حسنى و صفات علياى او، و نيز شناسايى سنت جارى پروردگار در دنيا و آخرت است.

از آيه شريفه «لتنذر به و ذكرى للمؤمنين» هم اين معنا استفاده مى شود، و از آن به خوبى بر مى آيد كه غرض اديان همين دو معنا است: انذار غير مؤمنان، و يادآورى مؤمنان.

بر اين اساس مى توان گفت: اين سوره بنابر اين كه همه آن در مكه نازل شده باشد و از اختلافى كه مفسرين درباره چند آيه آن دارند صرف نظر كنيم، روى سخن در آن با مشركين مكه و تعداد اندكى كه به رسول الله «صلى الله عليه و آله و سلم» ايمان آورده بودند خواهد بود، و از خود آيات آن نيز اين معنا ظاهر مى شود. براى اين كه غالبا در اول يا آخر آيات آن عموم مردم را انذار نموده، و اقامه حجت و موعظه كرده، و يا با ذكر داستان آدم و ابليس و داستان هاى نوح، هود، صالح، لوط، شعيب و موسى (عليهم السلام) وسيله عبرت شان را فراهم ساخته است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۶

و اين بيان در عين اينكه براى اكثريت مردم انذار است، براى مؤمنان يادآورى و تذكر است، چون همين بيانات آنان را به ياد تفاصيل و جزئياتى از معارف مربوط به مبدء و معاد و آيات الهى مى اندازد كه اجمال ايمان خود آنان مشتمل بر آن است.

در اين جا بايد خاطر نشان سازيم كه اين سوره قسمت عمده و مقدار قابل ملاحظه اى از معارف الهى را متضمن است. از آن جمله وصف ابليس و لشكرش، وصف قيامت و ميزان، اعراف و عالم ذر و ميثاق، و وصف مردم با ايمانى كه هميشه به ياد خدايند.

و نيز از آن جمله ذكر عرش و تجلى پروردگار و اسماى حسناى او و بيان اين حقيقت كه براى قرآن تأويلى است. و نيز متضمن مجملاتى است از واجبات و محرمات مانند: «قل امر ربى بالقسط». و آيه «انما حرم ربى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن». و آيه «قل من حرم زينة الله التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق».

و از همين جا مى توان استفاده كرد كه نزول سوره اعراف قبل از نزول سوره انعام بوده. زيرا در سوره انعام آيه «قل لا اجد فيما اوحى الى محرما على طاعم يطعمه...» وجود دارد، كه از آن بر مى آيد حكم به اباحه ماسواى آنچه كه از محرمات استثنا شده قبلا نازل شده بوده، و آيه مزبور به آيات اين سوره اشاره مى كند.

از ظهور اين آيه هم كه صرف نظر كنيم، احكام و شرايعى كه در اين سوره ذكر شده اجمالى تر از آن احكامى است كه در سوره انعام در آيه «قل تعالوا اتل ما حرم ربكم عليكم» و آيات بعديش ذكر گرديده. و اين خود دليل روشنى است بر اين كه سوره اعراف قبل از سوره انعام نازل شده است. چون همه مى دانيم كه طريقه تشريع احكام در دين اسلام اين بوده كه نخست احكام به طور سربسته و مجمل ذكر شده و سپس به تدريج توضيح بيشترى پيرامون آن داده مى شد، در آخر، پرده از روى همه جزئيات آن بر داشته مى شده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۷

«المص * كِتَابٌ أُنزِلَ إِلَيْك فَلا يَكُن فى صدْرِك حَرَجٌ مِّنْهُ لِتُنذِرَ بِهِ وَ ذِكْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ»:

اين كه «كتاب» را در اين آيه به طور نكره ذكر كرده و آن را با جمله «بر تو نازل شده» توصيف كرده، و اسمى از نازل كننده آن نبرده، به خاطر تعظيم كتاب است. تفريعى هم كه در جمله «فلا يكن» هست، خالى از دلالت بر اين معنا نيست.

گويا فرموده: اين كتاب، كتاب مباركى است كه آيات پروردگارت را كه بر تو نازل كرده برايت بيان مى كند. بنابراين اگر مأمور به تبليغ آن و دعوت مردم به سوى آن شده اى دلتنگ مباش. بلى اگر قرآن غير اين كتاب بود و از ناحيه غير پروردگارت مى بود، روا بود كه از جهت زحمات و محنت هايى كه در تبليغ آن است، دلتنگ باشى.

جمله «لتنذر به»، نتيجه انزال كتاب و از نظر ادبى هم ظرفى است لغو و متعلق به آن. نظير جمله «و ذكرى للمؤمنين»، و هم نتيجه ديگرى است براى آن.

و اين كه فقط «ذكرى» را اختصاص به مؤمنان داده، دليل بر اين است كه انذار اختصاص به آنان نداشته، بلكه مؤمنان و غير مؤمنان را شامل مى شود.

بنابراين، معناى آيه چنين مى شود: اين كتاب بر تو نازل شده تا همه مردم را به آن انذار كرده مؤمنان را متذكر كنى؛ چون تنها مؤمنان اند كه به وسيله اين آيات و معارف الهيى كه در آن است، به آن متذكر مقام پروردگار خود شده به همين وسيله ايمان شان زيادتر شده، چشمشان روشن مى گردد، نه عموم مردم.

اثر اين كتاب در عموم مردم همان ترسانيدن آنان است. بنابراين، آياتى عموم مردم را متأثر مى سازد كه سخط و عقاب دنيايى و آخرتى پروردگار را ذكر مى كند.

از اين جا معلوم مى شود اين كه بعضى گفته اند: جمله «لتنذر به»، متعلق به «حرج» است، و معناى آن اين است كه: «از تبليغ آن مترس و دلتنگ مباش»، تا چه اندازه بى اساس است. زيرا ذكر كردن جمله «و ذكرى للمؤمنين» بعد از جمله مزبور، شاهد خوبى است براى فساد اين احتمال.

و همچنين فساد احتمال ديگرى كه داده و گفته اند: مراد از مؤمنان هم، آن كسانى است كه در روز نزول اين آيه مؤمن بوده اند و هم آن كسانى كه خدا مى داند بعدها ايمان خواهند آورد. زيرا «ذكرى» كه در آيه ذكر شده، جز بر مؤمنان فعلى صادق نيست.

«اتَّبِعُوا مَا أُنزِلَ إِلَيْكُم مِّن رَّبِّكمْ وَ لا تَتَّبِعُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ قَلِيلاً مَّا تَذَكَّرُونَ»:

پس از آن كه به پيغمبرش فرمود كتابى كه به وى نازل شده براى انذار بوده، اينك خود قرآن شروع به انذار مردم نموده، خطاب را متوجه آنان مى كند؛ چون در انذار مردم بايد خطاب متوجه خود آنان شود، مردم را خطاب مى كند به اين كه بايد پيروى كنند آنچه را كه از پروردگارشان نازل گرديده و آن، قرآنى است كه امر مى كند به اعتقاد صحيح و عمل صحيح. يعنى اعتقاد به خدا و آيات او و عمل صالح.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۸

و جمله «اتبعوا ما انزل اليكم» به منزله كنايه از دخول در تحت ولايت خداى سبحان است. به دليل اين كه به دنبالش فرمود: «و به غير از خدا اولياى ديگر را پيروى مكنيد»، و نفرمود: «پيروى مكنيد غير آنچه را كه به سوى تان نازل شده».

بنابراين، معناى آيه اين مى شود كه: غير از خداى تعالى كسى را پيروى مكنيد - در حالى كه آن ها زيادند - تا آن ها اولياى شما نگردند. چه كم شما متذكر مى شويد! اگر متذكر مى شديد، مى فهميديد كه خدا پروردگار شما است و جز او پروردگار و اولياى ديگرى براى شما وجود ندارد.

«وَ كَم مِّن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَهَا فَجَاءَهَا بَأْسنَا بَيَتاً أَوْ هُمْ قَائلُونَ»:

سنتى را خاطرنشان آنان مى سازد كه خداوند در مشركين امم گذشته جارى مى ساخته است، و آن اين بوده كه وقتى مردم غير از خدا اولياى ديگرى اتخاذ مى كردند، خداوند آنان را به عذابى كه در روز يا در شب نازل مى كرده هلاك شان مى ساخته، و پس از ديدن عذاب به ظلم خود اعتراف مى نمودند.

«بيات» و «تبييت»، به معناى شبيخون زدن به دشمن در شب است. و كلمه «قائلون» از ماده «قيلوله» و به معناى خواب نيمروز است. و اين كه فرمود: «بياتا او هم قائلون»، و نفرمود: «ليلا او نهارا»، گويا براى اشاره به اين است كه عذاب در حالى آنان را مى گرفته كه با خيال راحت و غافل از عذابى كه در كمين شان بوده، آرميده بودند.

«فَمَا كانَ دَعْوَاهُمْ إِذْ جَاءَهُم بَأْسنَا إِلا أَن قَالُوا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ»:

اين جمله تذكر قبلى را تمام نموده بيان مى كند كه انسان، با وجدان و حس درونيش درك مى كند كه شرك و اتخاذ اولياء، ظلم است، و مى فهمد كه سنت الهى بر اين جارى است كه اگر به طوع و رغبت به ظلم خود اعتراف نكند و نسبت به مقام ربوبى پروردگارش خاضع نگردد، خداوند او را دچار عذاب نموده و مجبور به اعتراف مى سازد.

مكلف بودن مشركان به توحيد خداى تعالى و ایمان و عمل صالح

«فَلَنَسئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسئَلَنَّ الْمُرْسلِينَ»:

بيان سابق دلالت بر اين داشت كه مشركان مكلف به توحيد خداى تعالى و ترك شرك بوده اند، و چنان نبوده كه نسبت به اين معنا آزاد باشند و هرچه مى خواهند بكنند و هر چيزى را كه بخواهند شريك خداوند بدانند.

پس معلوم مى شود كه آنان نيز نسبت به ايمان و عمل صالح و گفتار حق مسؤول اند، و معلوم است كه اين امر و اين تكليف قائم به دو طرف بوده. يك طرف پيغمبرى كه مبعوث بر آنان شده، و يك طرف خود آنان، و چون چنين بوده در آيه مورد بحث سؤال از رسول و مؤاخذه از مردم را متفرع بر مسأله هلاكت مردم كرده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه :۹

از اين جا معلوم مى شود كه مراد از «الذين ارسل اليهم»، مردم و مراد از «المرسلين»، انبيا و پيغمبران است.

اين را بدان خاطر گفتيم كه معلوم شود اين كه بعضى ها گفته اند: مراد از «الذين ارسل اليهم»، انبيا و مراد از «المرسلين»، ملائكه مى باشد با سياق آيه نمى سازد. زيرا سياق آيه سياق گفتگوى از مشركان است و معنا ندارد كه در چنين زمينه اى، اسمى از مؤاخذه آنان برده نشود و در عوض پاى ملائكه به ميان آيد.

علاوه بر اين كه آيه بعدى هم با اين احتمال سازگار نيست. از اين هم كه بگذريم، بيان قبلى اسمى از ملائكه نبرده بود تا در اين جا هم مراد از مرسلين ملائكه بوده باشد.

«فَلَنَقُصنَّ عَلَيهِم بِعِلْمٍ وَ مَا كُنَّا غَائبِينَ»:

خلاصه معناى آيات قبلى اين بود كه مشركان، مربوب و مدبر بتدبير خداوندند، و به زودى به آنچه كه كرده اند، مؤاخذه شده و جزا داده مى شوند. و چون اين مؤاخذه و بازخواست، منوط بر اين است كه پرسش كننده، داناى به اعمال آنان باشد، و اگر نباشد ايمن از اين كه در جوابش دروغ بگويند نخواهد بود، لذا جمله «فلنقصن عليهم بعلم» را متفرع بر آن كرد.

«علم» را هم از اين نظر نكره و بدون الف و لام آورد، تا اشاره به اهميت آن نموده، بفهماند كه اين علم مانند علم شما نيست كه خطا و غلط در آن راه داشته باشد. و براى تاكيد همين معنا، جمله «و ما كنا غائبين» را عطف بر آن نمود، تا دلالت كند بر اين كه خداى تعالى، شاهد و ناظر اعمال آنان است، و علاوه بر اين كه ملائكه را موكل بر آنان نموده تا اعمال آنان را بنويسند، خودش هم به هر چيزى محيط است.

مراد از «وزن» و «ميزان» اعمال در قیامت

«وَ الْوَزْنُ يَوْمَئذٍ الْحَقُّ فَمَن ثَقُلَت مَوَازِينُهُ فَأُولَئك هُمُ الْمُفْلِحُونَ... بِآيَاتِنَا يَظلِمُونَ»:

اين دو آيه خبر مى دهد از ميزانى كه عمل بندگان با آن سنجيده مى شود، يا خود بندگان را از جهت عمل وزن مى كند. از آيات ديگرى نيز اين معنا كه مراد از «وزن»، حساب اعمال است استفاده مى شود. مانند آيه: «و نضع الموازين القسط ليوم القيامة... و كفى بنا حاسبين».

و از آن روشن تر، آيه: «يومئذ يصدر الناس أشتاتا ليروا أعمالهم * فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره * و من يعمل مثقال ذرة شرا يره» است، كه عمل را ذكر كرده و سنگينى را به آن نسبت داده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۰

و كوتاه سخن اين كه: منظور از «وزن»، سنگينى اعمال است، نه صاحبان اعمال.

آيه مورد بحث اثبات مى كند كه براى نيك و بد اعمال، وزنى هست، ليكن از آيه «اولئك الذين كفروا بآيات ربهم و لقائه فحبطت اعمالهم فلا نقيم لهم يوم القيامة وزنا» استفاده مى شود كه: اعمال حبط شده برايش وزنى نيست و تنها اعمال كسانى در قيامت سنجيده مى شود كه اعمالشان حبط نشده باشد. پس هر عملى كه حبط نشده باشد، چه نيك و چه بد، ثقلى و وزنى دارد، و ميزانى است كه آن وزن را معلوم مى كند.

ليكن اين آيات در عين اين كه براى عمل نيك و بد، ثقلى و وزنى قائل است، در عين حال اين سنگينى را سنگينى اضافى مى داند. به اين معنا كه حسنات را باعث ثقل ميزان و سيئات را باعث خفت آن مى داند. نه اين كه هم حسنات داراى سنگينى باشد و هم سيئات. آن وقت اين دو سنگين با هم سنجيده شود، هر كدام بيشتر شد بر طبق آن حكم شود. اگر حسنات سنگين تر بود، به نعيم جنت و اگر سيئات سنگين تر بود، به دوزخ جزا داده شود، نه.

از ظاهر آيات استفاده مى شود كه ميزان اعمال از قبيل ترازو و قپان نيست تا فرض تساوى دو كفه در آن راه داشته باشد، بلكه ظاهر آن ها، اين است كه عمل نيك باعث ثقل ميزان و عمل بد باعث خفت آن است. چنان كه مى فرمايد:

«فمن ثقلت موازينه فاولئك هم المفلحون و من خفت موازينه فاولئك الذين خسروا انفسهم بما كانوا بآياتنا يظلمون».

و «فمن ثقلت موازينه فاولئك هم المفلحون و من خفت موازينه فاولئك الذين خسروا انفسهم فى جهنم خالدون».

و «فاما من ثقلت موازينه فهو فى عيشة راضية و اما من خفت موازينه فامه هاوية و ما ادريك ما هيه نار حاميه».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۱

بيان معنا و اقوال گفته شده، در جملۀ: «و الوزن يومئذ الحق»

اين آيات به طورى كه ملاحظه مى كنيد، سنگينى را در طرف حسنات و سبكى را در طرف سيئات اثبات مى كند. و امثال اين آيات، اين احتمال را در نظر انسان تقويت مى كند كه شايد مقياس سنجش اعمال و سنگينى آن، چيز ديگرى باشد كه تنها با اعمال حسنه سنخيت دارد، به طورى كه اگر عمل حسنه بود، با آن سنجيده مى شود و اگر سيئه بود، چون سنخيت با آن ندارد، سنجيده نمى شود.

و «ثقل ميزان» عبارت باشد از همان سنجيده شدن و «خفت» آن، عبارت باشد از سنجيده نشدن. عينا مانند موازينى كه خود ما داريم. چون در اين موازين هم مقياسى هست كه ما آن را واحد ثقل مى ناميم. مانند مثقال و خروار و امثال آن. واحد را در يكى از دو كفه و كالا را در كفه ديگرى گذاشته مى سنجيم. اگر كالا از جهت وزن معادل آن واحد بود كه هيچ، و گرنه آن متاع را بر داشته، متاع ديگرى به جايش مى گذاريم.

پس در حقيقت، «ميزان» همان مثقال و خروار است، نه ترازو و يا قپان و يا باسكول. و اينها مقدمه و ابزار كار مثقال و خروارند، كه به وسيله آن ها حال متاع و سنگينى و سبكى آن را بيان مى كند.

و همچنين واحد طول كه يا ذرع است و يا متر و يا كيلومتر و يا امثال آن، كه اگر طول با آن واحد منطبق شد كه هيچ، و اگر نشد، آن را كنار گذاشته طول ديگرى را با آن تطبيق مى دهيم.

ممكن است در اعمال هم، واحد مقياسى باشد كه با آن عمل آدمى سنجيده شود. مثلا براى نماز واحدى باشد از جنس خود آن، كه همان نماز حقيقى و تمام عيار است. و براى زكات و انفاق و امثال آن ها، مقياس و واحدى باشد از جنس خود آن هاو و همچنين براى گفتار واحدى باشد از جنس خودش، و آن كلامى است كه تماميش حق باشد و هيچ باطلى در آن راه نيافته باشد. همچنان كه آيه: «يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله حق تقاته» به آن اشاره دارد.

بنابراين، بسيار به نظر قريب مى رسد كه مراد از جمله «و الوزن يومئذ الحق» اين باشد، كه آن ميزانى كه در قيامت اعمال با آن سنجيده مى شود، همانا «حق» است. به اين معنا كه هر قدر عمل مشتمل بر حق باشد، به همان اندازه اعتبار و ارزش دارد. و چون اعمال نيك مشتمل بر حق است، از اين رو داراى ثقل است.

بر عكس عمل بد، از آن جايى كه مشتمل بر چيزى از حق نيست و باطل صرف است، لذا داراى وزنى نيست. پس خداى سبحان در قيامت، اعمال را با «حق» مى سنجد و وزن هر عملى، به مقدار حقى است كه در آن است.

و بعيد نيست قضاوت به حقى هم كه در آيه: «و اشرقت الارض بنور ربها و وضع الكتاب و جئ بالنبيين و الشهداء و قضى بينهم بالحق و هم لا يظلمون» است، اشاره به همين معنا باشد.

و مراد از كتابى كه در آن روز گذارده شده و خداوند از روى آن حكم مى كند، همان كتابى است كه در آيه: «هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق» به آن اشاره شده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۲

پس «كتاب»، مقدار حقى را كه در عمل است تعيين نموده و «ميزان»، مقدار ثقل آن حق را مشخص مى كند. بنابراين، «وزن» در آيه مورد بحث، به معناى ثقل است، نه به معناى مصدری اش (سنجيدن).

و اگر در آيه «۱۰۳» سوره «مؤمنون»، و آيه «۱۱» سوره «قارعه»، آن را به صيغه جمع آورده، براى اين است كه دلالت كند بر اين كه ميزان اعمال، يكى نيست، بلكه براى هر كسى ميزان هاى زيادى به اختلاف اعمال وى هست. حق در نمازش، نماز واقعى و جامع همه اجزا و شرايط است، و حق در زكاتش، زكات جامع شرايط است. خلاصه» حق در نماز، غير حق در روزه و زكات و حج و امثال آن است.

اين بود آنچه از بيان سابق ما به دست آمد، وليكن بيشتر مفسران آيه را طور ديگرى معنا كرده و گفته اند: «وزن» در آيه مورد بحث، مبتدا و مرفوع است، و كلمه «يومئذ» ظرف، و «حق» هم صفت «وزن» و هم خبر آن است. و تقدير آيه: «و الوزن يومئذ الوزن الحق» است. يعنى وزن در آن روز، «وزن حق» است، و وزن حق به معناى وزن عادلانه است. به شهادت اين كه در آيه ديگرى از وزن حق به «وزن قسط» تعبير شده، و آن، آيه «و نضع الموازين القسط ليوم القيامة» است.

بعضى ديگر گفته اند: كلمه «وزن»، مبتدا و خبرش «يومئذ» است، و «حق»، صفت وزن مى باشد و تقدير آيه چنين است: «و الوزن الحق يومئذ»، وزن حق در روز قيامت است.

صاحب كشاف گفته: «مرفوع بودن وزن براى اين است كه وزن در تركيب مبتدا است، و خبرش «يومئذ» است و حق صفت آن است». آنگاه وقتى آيه را معنا كرده، «وزن» را مبتدا و خبرش را كلمه «حق» گرفته است. زيرا در معناى آيه گفته است: «معناى آيه اين است كه در روزى كه خداوند امت ها و پيغمبران را مورد بازخواست قرار مى دهد، وزن، وزن حق است».

و اين، از مانند زمخشرى بسيار عجيب است، مگر اين كه كلامش را توجيه كرده، بگوييم: اين كه در آخر گفت: «وزن، وزن حق است»، تتمه معناى آيه نيست، بلكه ابتداى كلام ديگرى است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۳

مراد از «موازين» و سنگینی آن، در آیه: «فمن ثقلت موازينه»

«فمن ثقلت موازينه» - «موازين» بنابر بيانى كه گذشت، جمع «ميزان» است. آيه «۴۷» سوره «انبياء» هم كه قبلا ذكر شد، اين معنا را تأييد مى كند. و اگر به آن معنايى باشد كه جمهور مفسران گفته اند، مناسب تر آن است كه «موازين»، جمع «موزون» باشد، و لو اين كه با صرف نظر از معنايى كه ما براى ميزان كرديم، ممكن هم هست آن را به اعتبار تعدد اعمالى كه سنجيده مى شود، جمع «ميزان» گرفت، و بدين وسيله معنايى را كه مفسران كرده اند، توجيه نموده، ليكن تصور اين كه ميزان با حسنات سنگين و با سيئات سبك شود، مشكل است. زيرا چنين چيزى كه با حسنات سنگين و با سيئات سبك شود، تصور ندارد.

علاوه بر اين كه «حق» را صفت «وزن» گرفتن صحيح نيست. زيرا «حق» كه همان «قسط» و «عدل» مى باشد، صفت خداوندى است كه اعمال را وزن مى كند، نه صفت وزن. به شهادت اين كه مى فرمايد: «و نضع الموازين القسط...». چون ظاهر جمله «فلا تظلم...» اين است كه خداوند به آنان ظلم نمى كند، نه ميزان. پس عدالت صفت خدا است، نه صفت ميزان - دقت فرماييد.

غفلت از همين نكته، مفسران را بر آن داشته كه به نوعى از تجوز، «ثقل موازين» را به رجحان اعمال تفسير كرده، آن را چنين معنا كنند كه:

«در روز قيامت، سنجش، عادلانه است. پس كسى كه اعمالش به خاطر غلبه حسناتش رجحان داشته باشد، رستگار و كسى كه اعمالش به خاطر غلبه سيئاتش رجحان داشته باشد، او از زيانكاران خواهد بود، و به سبب ظلمى كه به آيات ما كردند، سرمايه هاى شان كه همان نفس شان است، از دست مى رود».

از اين مفسران سؤال مى شود: آن ملاك و محكى كه رجحان حسنات بر سيئات را - مخصوصا در آن جا كه كسى هم حسنه دارد و هم سيئه - معلوم مى كند، چيست؟ و با اين كه حسنات همه مثل هم نيستند و سيئات هم، همه از حيث زشتى و مفسده، در يك درجه نيستند، آن ملاكى كه غلبه يكى را بر ديگرى معلوم كند، كدام است؟

از آيه شريفه بر مى آيد كه چنين چيزى در روز قيامت هست، و يقينا ميزان عادلانه اى كه حجت را بر بندگان تمام كند، در كار هست. و يقينا آن ميزان چيزى است كه تنها حسنات بر آن مشتمل است نه سيئه، و در جايى كه از هر كدام تعدادى وجود داشته باشد، رجحان و غلبه يكى بر ديگرى به وسيله آن معلوم مى شود، بدون اين كه گزافى لازم آيد.

و اين ها همه، مؤيد احتمال ما است كه گفتيم «ميزان»، همان «حق» است، و مراد از توزين عادلانه، همان است، و اعمال بندگان را به همان محك مى سنجند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۴

هر كس كه اعمالش مشتمل بر مقدار بيشترى از حق بود، او رستگارتر است و هر كس ميزانش سبك بود، يعنى اعمالش مشتمل بر حق نبود، او از كسانى است كه نفس خود را باخته و خود را زيانكار ساخته اند و با ظلم به آيات خدا و تكذيب آن، چيزى براى خود باقى نگذاشته اند كه در مثل چنين روزى با آن، اعاشه و زندگى كنند.

از بيان قبلى ما دو نكته روشن گرديد:

نكته اول: اين كه معناى وزن اعمال در روز قيامت تطبيق اعمال است بر حق. به اين معنا كه هر شخصى پاداش نيكش به مقدار حقى است كه عمل او مشتمل بر آن است. در نتيجه اگر اعمال شخصى، به هيچ مقدارى از حق مشتمل نباشد، از عملش جز هلاكت و عقاب بهره و ثمره عايدش ‍ نمى شود و اين، همان توزين عدلى است كه در ساير آيات بود.

با اين بيان، ديگر محتاج به اين نمى شويم كه آيه مورد بحث را تأويل نموده، آن را بر خلاف ظاهرش حمل كنيم، و مانند بعضى ها بگوييم: در آيه يك نوع استعاره به كار رفته و مراد از «وزن»، عدالت و مراد از «ثقل ميزان»، رجحان عمل است.

و يا مثل بعضى ديگر بگوييم: خداوند در روز قيامت، ترازويى نصب مى كند كه مانند ترازوهاى معمولى دنيا، داراى دو كفه و يك زبانه است، و اعمال نيك و بد بندگان را با آن موازنه مى كند. و اگر كسى بپرسد كه عمل قابل كشيدن و سنجيدن نيست، علاوه بر اين كه عمل پس از صدورش معدوم مى شود، و اعاده معدوم هم در اعراض ‍ باطل و محال است.

در جواب مى گويند: اين كه گفتيم عمل كشيده مى شود، مرادمان دفتر اعمال است، نه خود آن. و يا مى گويند: در نشأت آخرت، براى هر عمل نيك و بدى، آثار و علامت هاى مخصوصى ظاهر گشته و آن آثار در ترازوها كشيده مى شود.

يا مى گويند: حسنات به صورت زيبا و سيئات به صورت زشتى مجسم شده، بين آن مجسم شده ها، اندازه گيرى و موازنه به عمل مى آيد.

و يا مى گويند: خود مؤمن و كافر، وزن مى شوند، نه اعمالشان.

و يا مى گويند: «وزن»، عبارت است از ظهور مقدار و منزلت آدمى، و«ثقل ميزان»، عبارت است از كرامت و جلالت قدر او، و «خفت ميزان»، عبارت است از خوارى و ذلتش.

نه تنها هيچ كدام از اين حرف ها با ظاهر آيه نمى سازد و از الفاظ آيه دليل و شاهدى ندارد، بلكه اشكالى هم بر همه آنها وارد است، و آن، اين است كه: لازمه اين حرف ها، گزاف بودن وزن است، و سابقا گفته شد كه ميزان در آن روز، علاوه بر اين كه گزافى نيست، بلكه آن قدر دقيق است كه حجت را بر عبد تمام مى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۵

نكته دوم: اين كه معلوم شد كه براى هر انسانى، ميزان هاى متعددى است كه هر كدام از عمل هايش با يكى از آن ها سنجيده مى شود، و ميزان هر عملى، همان مقدار حقى است كه عمل مشتمل بر آن است. چون روز قيامت، روزى است كه كسى جز حق، سلطنت نداشته و ولايت در حق هم، تنها و تنها، در دست خداى تعالى است.

به شهادت اين كه از يك طرف مى فرمايد: «امروز، روز حق است». و از طرفى ديگر مى فرمايد: «اين جا ولايت بر حق، تنها و تنها براى خدا است». و نيز مى فرمايد: «هنالك تبلوا كل نفس ما اسلفت و ردوا الى الله موليهم الحق و ضل عنهم ما كانوا يفترون».

بحث روايتى (رواياتى ذیل آیات گذشته)

در الدر المنثور است كه ابن ضريس و نحاس، در كتاب ناسخ خود و ابن مردويه و بيهقى، در كتاب دلائلش از چند طريق، از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت: سوره اعراف در مكه نازل شده.

مؤلف: اين روايت را ابن مردويه از عبدالله بن زبير هم نقل كرده.

و نيز در الدر المنثور است كه ابن منذر و ابوالشيخ از قتاده نقل كرده اند كه گفت: از سوره اعراف، آيه «و اسئلهم...» در مدينه و مابقى، همه در مكه نازل شده است.

مؤلف: اين در حقيقت اجتهادى است كه قتاده از پيش خود كرده، و به زودى درباره اشتباه وى بحث خواهيم كرد - ان شاء الله.

و نيز در الدر المنثور، در ذيل آيه «فلنسئلن الذين ارسل اليهم...» مى گويد: احمد از معاوية بن حيده روايت كرده كه گفت: رسول خدا فرمود: پروردگار من، مرا به سوى خود خواهد خواند و از من خواهد پرسيد: «آيا رسالت مرا به بندگان من تبليغ كردى؟ و من عرض خواهم كرد: پروردگارا! من دين تو را به آنان تبليغ نمودم. بنابراين، براى اين كه در اين جوابم راست گفته باشم، بايد شما هرچه از من مى شنويد، به غائبين برسانيد، و به زودى شما نيز خواهيد مُرد، و مورد بازخواست قرار خواهيد گرفت، در حالى كه دهن هايتان لگام بسته باشد، و بدانيد كه اولين عضوى كه از شما جدا مى شود، ران و كف دست شما خواهد بود».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۶

و نيز در الدر المنثور است كه بخارى، مسلم، ترمذى و ابن مردويه، از ابن عمر روايت كرده اند كه گفته است: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمود: همه شما شبان هايى هستيد، و هر كدامتان از رعيت خود پرسش خواهيد شد. اگر زمامدار است، از ملت و رعيتش و اگر مرد است، از زن و فرزندش، و اگر زن است، از خانه شوهرش و اگر غلام است، از مال آقايش بازخواست خواهد شد.

مؤلف: در خصوص اين مضمون و همچنين درباره اين كه در روز قيامت از چه چيزهايى سؤال مى شود، روايات بسيارى از طريق شيعه و سنى وارد شده كه - ان شاء الله - در جاى مناسبى، همه آن ها را نقل خواهيم كرد.

و نيز در الدر المنثور، از ابوالشيخ، از جابر روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمود: در روز قيامت ميزان را مى گذارند و حسنات و سيئات را مى سنجند. كسى كه حسناتش بر سيئاتش رجحان داشته باشد، داخل بهشت مى شود، و كسى كه سيئاتش بر حسناتش رجحان داشته باشد، وارد آتش مى گردد.

و نيز در الدر المنثور، از ابن ابى الدنيا نقل مى كند كه در كتاب اخلاص، از على بن ابى طالب «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: كسى كه در دنيا ظاهرش بر باطنش رجحان داشته باشد، كفه ميزانش در روز قيامت سبك مى شود و كسى كه در دنيا، باطنش بر ظاهرش رجحان داشته باشد، كفه اش در قيامت سنگين مى شود.

مؤلف: در اين دو روايت، از جهت مضمون اشكالى نيست، ليكن صلاحيت تفسير آيه را ندارند و در مقام آن هم نيستند. براى اين كه اين دو روايت، هم براى حسنات وزن و رجحان قائل است و هم براى سيئات.

و نيز از ابن مردويه، از عايشه روايت كرده كه گفت از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» شنيدم كه فرمود: خداوند دو كفه ميزان را مانند آسمان و زمين آفريد. ملائكه عرض كردند: پروردگارا! با اين ميزان چه كسى را مى سنجى؟ فرمود: هر كه را كه بخواهم. و خداوند صراط را به تيزى دم شمشير آفريد. ملائكه عرض كردند: پروردگارا! از پلى به اين باريكى چه كسى را عبور مى دهى؟ فرمود: هر كه را كه بخواهم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۷

مؤلف: حاكم در روايتى صحيح، نظير اين روايت را از سلمان نقل كرده، و ظاهر آن، اين است كه ميزان آخرتى هم، مانند ميزان هاى دنيايى است. از روايات بسيار ديگرى نيز اين معنا استفاده مى شود، وليكن بايد دانست كه اين گونه تعبيرات، براى تقريب مطلب به ذهن ساده عوام است. به دليل روايات ديگرى كه ذيلا از نظر خواننده محترم مى گذرد.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←