تفسیر:المیزان جلد۸ بخش۱۷

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



توضيح برخى فقرات حديث جاثليق

مؤ لف : اينكه جاثليق پرسيد مرا خبر ده از اينكه آيا خداى عزوجل عرش ‍ را حمل مى كند يا عرش ، خدا را...؟ ظاهرش اين است كه جاثليق حمل را به معناى بار كردن و به دوش گرفتن معمولى و جسمانى گرفته و در كلام امام (عليه السلام ) كه فرمود: (( خداى عزوجل عرش و آسمانها و زمين را حمل مى كند...(( حمل به معناى تحليليش اخذ شده ، و آن را به قيام وجود اشياء به خداى تعالى تفسير كرده ، و پر واضح است كه با اين حال موجودات عالم ، محمول خدا خواهند بود نه حامل او. و لذا وقتى جاثليق اين پاسخ را شنيد از معناى آيه (( و يحمل عرش ربك فوقهم يومئذ ثمانيه (( پرسيد، چون ديد حمل به آن معنا جز در خداى سبحان نيست ، و كسى در عالم نيست كه چيزى را به آن معنا حمل كند. و اين با آيه فوق نمى سازد، لذا امام (عليه السلام ) هم آيه را تفسير كرد به حمل علم و فرمود: عرش در اين آيه به معناى علم است . و چون به حسب ظاهر بين اين دو تفسير مناقضه و اختلاف بود، لذا براى توضيح كلام خود فرمود: مراد از اين علم آن معنايى نيست كه از اين لفظ به ذهن عوام مى رسد، عوام از لفظ علم همان علم حصولى را مى فهمند كه عبارت است از صور نفسانى . بلكه مراد از آن ، نور عظمت و قدرت پروردگار است كه به اذن خدا براى اين حاملين حاضر و شهود شده و همين حضور است كه آن را حمل مى ناميم ، و لذا، هم بدون هيچ منافاتى براى حاملين حمل است و هم براى خداى تعالى همچنانكه افعال ما در عين اينكه حاضر است نزد خود ما و محمول است

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۰۴

براى ما، حاضر نزد خدا و محمول براى او نيز هست ، چون مالك افعال ما او است و او آن را به ما تمليك نموده است . پس نور عظمت و قدرت الهى كه جميع اشياء به وسيله آن بوجود و به ظهور آمده اند همان عرشى است كه به مادون خود احاطه دارد، و نيز همان نور عبارت است از ملك خدا نسبت به مادون عرش ، و اين نور را هم خداى تعالى حامل است و هم كسانى كه اين نور بر ايشان ظاهر شده ، پس خداى تعالى حامل آن نور و حامل حاملين آن است . بنابراين ، عرش و يا استواى بر عرش در جمله (( ثم استوى على العرش (( به معناى ملك خدا و در جمله (( و يحمل عرش ربك (( به معناى علم خدا است ، و اين هر دو به معناى مقامى است كه با آن مقام جميع اشياء ظاهر گشته و تدابير جارى در نظام وجود همه در آن مقام متمركز مى باشد. و به عبارت ديگر اين مقام ، هم مقام ملك است و از آن جميع تدابير صادر مى شود، و هم مقام علم است كه با آن جميع موجودات ظاهر مى گردد. و اينكه فرمود: (( به عظمت و نورش دلهاى مؤ منين را بينا كرد(( مقصودش اين است كه اين مقام ، مقامى است كه نه تنها تدبير و اداره نظام سعادت جامعه مؤ منين و آن نظامى كه قافله مؤ منين بر طبق آن نظام به سوى خداى سبحان راهپيمايى مى كند، از آن سرچشمه مى گيرد، بلكه نظام شقاوت دشمنان خدا و جاهلين به مقام پروردگار نيز به وسيله آن مقام تدبير مى شود، بلكه از اين هم بالاتر بطور كلى نظام جميع موجودات عالم از آنجا است حال چه موجودات خودشان بدانند و يا از آن غافل باشند. و اينكه فرمود: (( و او حيات هر چيز و نور هر چيزى است (( به منزله تعليلى است كه علت و چرايى جمله قبل را كه فرموده بود: (( پس هر چيزى محمول خداى تعالى است (( بيان مى كند، و حاصل آن اين است كه : خداى تعالى كسى است كه به وسيله او هر چيزى هست مى شود، و به وسيله او هر چيزى از چيز ديگرى متمايز مى گردد، و راه مخصوصى كه آن موجود در مسير وجود خود دارد از راهى كه ساير موجودات دارند مشخص مى شود، پس موجودات عالم از ناحيه خود مالك هيچ چيزى نيستند، بلكه خداى سبحان مالك آنها و حامل وجود آنها است . و اينكه فرمود: (( او اينجا و آنجا و در بالا و پايين هست ...(( ، مقصودش ‍ اين است كه از آنجايى كه قوام هر موجودى به او است و او حافظ و حامل وجود آن است ، از اين جهت هيچ محل و مكانى از او خالى نيست ، و چنان نيست كه او در مكانى باشد و در مكانى نباشد، و وقتى مى گوييم او اينجا هست و يا با فلان موجود هست ، معنايش اين نيست كه او در جاى ديگر و با شخص ديگر نيست ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۰۵

بلكه معنايش اين است كه خداوند حافظ و حامل آن مكان ، و آن موجود مكانى و محيط به آن است ، و آن مكان و ساير امكنه ، و آن موجودات و ساير موجودات ، همه و همه محفوظ به حفظ خداوند و محمول و محاط اويند. اين معنا عبارت اخراى علم فعلى خداوند است ، چون منظور از علم فعلى خداوند به همه موجودات نيز اين است كه هر چيزى در نزد خدا حاضر است ، و وجودش براى او غايب و محجوب نيست ، لذا امام (عليه السلام ) نخست مى فرمايد: (( پس كرسى به آسمانها و زمين و هر چه در آندو و در زير زمين است احاطه دارد(( و با اين جمله به احاطه او اشاره مى فرمايد، و سپس اضافه مى كند كه : (( و ان تجهر بالقول فانه يعلم السر و اخفى (( و با استشهاد به اين آيه ، به علم خداوند اشاره نموده و نتيجه مى گيرد كه پس كرسى كه همان عرش باشد مقام احاطه و تدبير و حفظ خدا و در عين حال مقام علم و حضور نيز هست ، آنگاه اين نتيجه را با آيه (( وسع كرسيه السموات و الارض (( تطبيق مى نمايد. و اينكه فرمود: (( و هيچ موجودى كه خداى تعالى در ملكوت خودش ‍ آفريده از تحت اين چهار نور خارج نيست (( گويا اشاره به همان چهار نورى است كه در صدر كلام آن جناب بود. و به زودى - ان شاء الله - در ذيل احاديث معراج راجع به اين چهار نور بحث خواهيم نمود. و در جمله (( و اين همان ملكوتى است كه خداوند آن را به اقتضاى خود نشان داد(( در حقيقت عرش و ملكوت را يكى دانسته ، و ليكن بايد دانست كه مراد از اين ملك وت ، ملكوت اعلى است ، چون براى خداى تعالى دو ملكوت است يكى اعلى و يكى اسفل و چون عرش مقام اجمال و باطن غيب است لذا همانطورى كه از روايات بعدى هم بر مى آيد عرش به ملكوت اعلى بهتر مى خورد تا به ملكوت اسفل . و اينكه فرمود: (( چطور حاملين عرش مى توانند خدا را حمل كنند...(( كلامى را كه در اول فرموده بود، تاءكيد و تثبيت مى كند، و آن اين بود كه عرش همان مقام حمل وجود موجودات و تقويم آن ها است ، پس ‍ حاملين عرش ، خودشان محمول خداى سبحانند، چون قوام وجودشان به اواست . امام (عليه السلام ) از آنجايى كه اين مقام را مقام علم خداوند دانسته ، لذا از وجود حاملين عرش و همچنين از كمال وجودى آنان به قلب و نور هدايت تعبير كرده و فرموده : (( و حال آنكه به حيات او دلهايشان زنده و به نور او به سوى او راه يافته اند(( .

روايتى ديگر از امام صادق (عليه السلام ) درباره معناى عرش و كرسى و شرح آن روايت

و نيز مرحوم صدوق در كتاب توحيد به سند خود از حنان بن سدير نقل مى كند كه گفت : از حضرت صادق (عليه السلام ) معناى عرش و كرسى را پرسيدم ، فرمود: عرش ، صفات كثير و مختلفى دارد، در هر جاى قرآن به هر مناسبتى كه اسم عرش برده شده ، صفات مربوط به همان جهت ذكر شده است ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۰۶

مثلا در جمله (( رب العرش العظيم (( عرش عظيم به معناى ملك عظيم است ، و در جمله (( الرحمن على العرش استوى (( به اين معنا است كه خداوند احاطه به ملك خود دارد، و اين همان علم به چگونگى اشياء است ، و اين كلمه اگر با كرسى ذكر شود معنايش غير معناى كرسى خواهد بود، زيرا عرش و كرسى دو درند از بزرگترين درهاى غيب ، و خود آنها نيز از غيب بوده و در غيب بودن مثل همند، با اين تفاوت كه كرسى ، در ظاهرى غيب است و طلوع هر چيز بديع و تازه اى از آنجا و پيدايش همه اشياء از آن در است ، و عرش در باطنى آن است ، يعنى علم به كيفيت موجودات و هستى آنها و قدر و حد و مكان آنها، و همچنين مشيت و صفت اراده و علم الفاظ و حركات و ترك و علم به آغاز موجودات و انجام آنها همه از آن در است . پس عرش و كرسى دو در مقرون به هم هستند، جز اينكه ملك عرش ، غير از ملك كرسى ، و علم آن غيب تر و نهان تر از علم كرسى است ، از همين جهت است كه خداى تعالى مى فرمايد: (( رب العرش العظيم (( ، چون معنايش اين است كه : خداوند پروردگار عرشى است كه از كرسى بزرگتر، و در عين اينكه مقرون به كرسى است ، صفاتش از صفات كرسى عظيم تر است . عرض كردم : فدايت شوم ، اگر چنين است پس چرا عرش در فضيلت ، مقرون و همسايه كرسى شد؟ فرمود: براى اين همسايه كرسى است كه در آن ، علم به كيفيات و احوال موجودات است ، و نيز در آن درهاى ظاهرى بداء و انيت و حدود رتق و فتق آنها است ، پس عرش و كرسى دو موجود قرين همند كه يكى ديگرى را وادار به صرف و اشتقاق مى كند، يعنى وادار مى كند به اينكه از يك موجود، موجودات ديگرى را منشعب سازد، همانطورى كه علماء از يك كلمه كلمات ديگرى را جدا و منشعب مى سازند، و براى اين از هم جدا و متمايز شدند كه علماء بر صدق دعواى آن دو استدلال كنند. آرى ، (( يختص برحمته من يشاء و هو القوى العزيز(( مؤ لف : اينكه فرمود: (( براى عرش صفات بسيارى است (( گفتار قبلى ما را مبنى بر اينكه عرش محل اجتماع و تمركز سر رشته هاى تدابير عالم است ، تاءييد مى نمايد، همچنانكه آخر حديث هم كه فرمود: (( همانطورى كه علما از يك كلمه ، كلمات ديگرى را جدا و منشعب مى سازند(( اين معنا را تاءييد مى نمايد. و اينكه فرمود: (( و اين همان علم به چگونگى اشياء است (( مراد از آن ، علم به علل و اسباب نهايى موجودات است ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۰۷

چون در عرف لغت ، لفظ (( كيف (( تنها در سؤ ال از چگونگى و صفات چيزى به كار نمى رود، بلكه در سؤ ال از وجود و پيدايش آن نيز استعمال مى شود، و همانطورى كه در عرف گفته مى شود: (( فلانى چگونه اين كار را انجام داد و حال آنكه از او ساخته نبود؟(( همچنين گفته مى شود: (( فلان موجود چگونه پيدا شد؟(( . و اينكه فرمود: (( اين كلمه اگر با كرسى ذكر شود معنايش غير معناى كرسى خواهد بود(( مقصود آن حضرت اين است كه عرش و كرسى از اين جهت كه مقام غيب و منشاء پيدايش و ظهور موجوداتند مثل هم هستند و ليكن در آنجا كه هر دو در كلام ذكر مى شوند معنايشان فرق مى كند، و هر كدام يك مرحله از غيب را ميرسانند، چون مقام غيب در عين اينكه يك مقام است داراى دو در مى باشد، يكى در ظاهر كه مشرف و متصل به اين عالم است ، و يكى هم در باطن كه بعد از آن قرار دارد. و اينكه فرمود: (( كرسى ، در ظاهرى غيب است ، و ظهور تمامى اشياء از آن در است (( معنايش اين است كه طلوع و ظهور موجودات بديع و بدون سابقه و الگو، از ناحيه كرسى است ، و چون تمامى موجودات خلقتشان بدون الگو است پس همه از آن ناحيه است . و پر واضح است كه موجود وقتى بديع و بى سابقه است كه انتظار نرود بر طبق اوضاع و احوال موجودات قبلى وجود پيدا كند، زيرا اگر اوضاع و احوال و خلاصه سلسله علل بطور خودكار، امور و موجوداتى را يكى پس از ديگرى ايجاد كند ديگر آن امور و آن موجودات بديع نخواهند بود، پس ناگزير وقتى بديعند كه آن اوضاع و احوال ، تازه و بديع باشند، يعنى خداوند در هر آنى اوضاع و احوالى را پيش كشيده از آن موجوداتى را به وجود بياورد، و سپس آن اوضاع و احوال را از بين برده اوضاع و احوال ديگرى را موجود سازد، سببيت قبلى را از سبب بگيرد، و سببيت ديگرى به آن افاضه بفرمايد. و چون همانطورى كه گفتيم همه موجودات بديعند پس سببيت تمامى اسباب نيز بديع است ، و اين همان (( بداء(( است ، پس در حقيقت همه وقايع حادث در عالم كه هر كدام مستند به عمل اسباب متضاد و مزاحمى هستند، همه امورى بديع و بداءهايى در اراده خداى متعال هستند. آرى ، فوق اين سبب هاى متزاحم و متنازعى كه در عالم وجود دست اندر كارند يك سبب و يك اراده ديگرى است كه بر آن اسباب حكومت دارد، و هيچ چيزى واقع نمى شود مگر آنكه آن اراده خواسته باشد، و آن اراده فوق است كه اين سبب را به جان آن سبب انداخته و از تاءثير آن جلوگيرى مى كند، و با اين اراده ، حكم اراده ديگرى را باطل مى سازد و اطلاق تاءثير فلان مؤ ثر را تقييد مى نمايد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۰۸

مثلا كسى كه اراده كرده است راهى را طى كند در بين راه ناگهان مى ايستد، چون اراده ديگرى كه همان اراده استراحت و رف ع خستگى است جلو تاءثير اراده اولى را مى گيرد، و اين دو اراده گر چه هر كدام مزاحم ديگرى است ، و ليكن در عين حال هر دو اراده فوق را اطاعت مى كنند، و آن اراده فوق است كه اين دو اراده را تنظيم نموده ، و براى رسيدن به مقصد، هر كدام را در جاى خود به كار مى بندد، در اين مثالى كه زديم كرسى ، در مثل مقام تزاحم آن دو اراده ، و عرش ، مقام ائتلاف و توافق آن دو است ، و معلوم است كه اراده دومى ، مقدم بر اولى است ، چون اراده دوم تفصيل و ظهور اراده اولى است كه مجمل و باطن است . و اگر اولى كرسى و دومى عرش ناميده شده ، براى اين است كه كرسى محل آشكار شدن احكام سلطان به دست عمال و ايادى او است ، و در اين مرحله است كه هر يك از كاركنان سلطان ، در يكى از شؤ ون مملكتى مشغول كارند. اينجا است كه گاهى صاحبان كرسى با هم اختلاف نموده در نتيجه حكم يكى بر حكم ديگرى مقدم شده ، آن را نسخ مى كند. بر خلاف عرش كه مخصوص خود سلطان است ، و احكامش از نسخ و معارضه ، محفوظ است ، و باطن تمامى ظواهر و اجمال همه تفصيلاتى كه در كرسى بود در آن موجود است . با اين مثالى كه زديم معناى اينكه فرمود: (( با اين تفاوت كه كرسى ، در ظاهرى غيب است (( روشن مى شود، و همچنين اينكه فرمود: (( و طلوع هر بديعى از آنجا است (( معنايش اين است كه ظهور و وجود همه موجودات بدون سابقه و بدون الگو است ، و اينكه فرمود: (( و پيدايش همه اشياء از آن در است (( معنايش اين است كه اجمال آنچه در عرش است در كرسى به طور تفصيل و به صورت مفرداتى مختلف ظهور مى كند، و اينكه فرمود: (( و عرش ، همان در باطن است (( در برابر اينكه كرسى باب ظاهر است ، مى باشد، و بطون و ظهور در هر دو به اعتبار تفرقى است كه در احكام صادر از آن دو به وقوع مى پيوندد، و اينكه فرمود: (( در آن يافت مى شود...(( يعنى همه علوم ، در صورتى كه تفاصيل اشياء به اجمال آنها بر مى گردد. و گويا مقصود از (( علم كيف (( علم به خصوصيات صدور هر موجودى از اسباب آن است ، و همچنين مقصود از (( كون موجودات (( تماميت وجود آنها است ، همچنانكه مراد از (( عود(( و (( بدء(( اول و آخر وجودات اشياء است . (( قدر(( و (( حد(( به يك معنا است ، الا اينكه قدر عبارت است از حال و مقدار هر چيز فى حد نفسه ، و حد عبارت است از حال و مقدار هر چيزى نسبت به چيزهاى ديگر. مقصود از مكان ، در آنجا كه فرمود: (( و حد و قدر و مكان آنها(( نسبت مكانى است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۰۹

مشيت و صفت اراده ، به يك معنا است ، ممكن هم هست بگوييم مراد از مشيت ، اصل مشيت و مراد از صفت ، اراده خصوصيات آن است . در جمله (( و علم الفاظ و حركات و ترك (( علم الفاظ به معناى علم به كيفيت دلالت كردن الفاظ بر معانى و ارتباطى است كه طبعا با خارج دارند، چون دلالت هاى وضعى هم بالاخره منتهى به طبع مى شوند، و علم حركات و ترك علم به اعمال و تروك است ، از نظر ارتباطى كه عمل و ترك عمل با ذوات خارجى دارند. ممكن هم هست بگوييم مقصود از مجموع (( علم الفاظ و علم حركات و ترك (( علم به كيفيت ، ناشى شدن اوامر و نواهى از اعمال و تروك و ناشى شدن لغات از حقايقى است كه همه از يك منشاء سرچشمه گرفته و همه به آن منتهى مى گردند، و بنابراين ، ترك ، عبارت خواهد بود از سكون نسبى در مقابل حركت . ضمير (( آن (( در جمله (( براى اين همسايه كرسيى است كه در آن علم به كيفيات و احوال موجودات است (( به عرش ، و در جمله (( و نيز در آن در ظاهرى بداء...(( به كرسى بر مى گردد، و (( بداء(( به معناى ظهور و غلبه سببى بر سببى ديگر و ابطال اثر آن است ، و به اين معنا بر جميع سبب هاى مختلف و متغاير عالم منطبق مى شود. و بنا بر آنچه گذشت ، مقصود از جمله (( پس عرش و كرسى دو همسايه هستند كه يكى ديگرى را وادار به صرف و اشتقاق مى كند(( اين است كه عرش و كرسى دو همسايه اند، بلكه در حقيقت امر واحدى هستند كه بحسب اجمال و تفصيل به دو مرتبه تقسيم و از هم جدا مى شوند، و قضيه صرف و اشتقاق هم از باب مثال ذكر شده ، تا معارف دقيق و مبهم را با تشبيه و ضرب المثل براى علماء بيان كرده باشد. و مراد از (( دعوى (( در جمله (( كه علماء بر صدق دعواى آن دو...(( دعواى عرش و كرسى است ، يعنى اين مثال براى آن آورده شد تا علماء به آن وسيله بر صدق معارف حقه اى كه به آنان القاء مى شود پى برده و از چگونگى تدبير جارى در عالم و اينكه اين تدبير داراى دو مقام اجمال و تفصيل و ظاهر و باطن است آگاه شوند. مرحوم صدوق در كتاب توحيد به سند خود از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده كه شخصى از آنجناب از معناى آيه (( و كان عرشه على الماء(( سؤ ال كرد، و آن حضرت در جوابش فرمود: مردم در معناى آن چه مى گويند؟ آن شخص در جواب عرض كرد، مى گويند عرش بر بالاى آب و خداوند بر بالاى عرش قرار دارد. فرمود: اينها به خدا دروغ بسته اند، زيرا معناى حرفشان اين است كه خداوند به صفات مخلوقات متصف بوده و مانند آنها محمول چيزى مى باشد، و اين باطل است ، زيرا مستلزم اين است كه چيزى بزرگتر و قوى تر از خداى تعالى باشد تا بتواند او را حمل كند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۱۰

بلكه معناى آيه اين است كه خداوند قبل از آنكه آسمان و زمين ، يا جن و انس ، يا آفتاب و ماه را بيافريند، علم خود را بر آب كه قبل از اينها موجود شده بود، حمل مى كرد. مؤ لف : اين روايت از جهت دلالت بر اينكه (( مراد از عرش ، علم است (( و نيز (( اصل خلقت عالم آب بوده (( و (( در آن موقع كه هنوز تفاصيل موجودات ، موجود نشده بودند علم فعلى خداى تعالى متعلق به آب بوده (( مانند روايت قبلى است .

دو روايت در جواب سؤ ال درباره فاصله زمين و عرش

در كتاب احتجاج از على (عليه السلام ) روايت شده كه شخصى از آنجناب از فاصله بين زمين و عرش سؤ ال كرد، حضرت فرمود: فاصله اش به قدر اين است كه بنده اى از در اخلاص بگويد: (( لا اله الا الله (( . مؤ لف : اين از لطايف كلام امير المؤ منين (عليه السلام ) است كه آن را از آيه (( اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه (( اقتباس فرموده ، و معناى آن اين است كه وقتى بنده با گفتن كلمه توحيد الوهيت را از غير خداى تعالى نفى نمود و آن را خالص براى خدا دانست ، بطور مسلم غير خدا را فراموش خواهد نمود، و جميع موجودات را مستند به او خواهد دانست ، و اين مقام همان مقام عرشى است كه بيانش در سابق گذشت . نظير اين بيان در لطافت جواب ديگرى است كه آن حضرت از اين سؤ ال داده ، و فرمود: فاصله بين زمين و آسمان ، ديد چشم و دعاى مظلوم است ، در موقعى كه نفرين مى كند. و نيز شيخ صدوق در سه كتاب (( فقيه (( ، (( علل (( و (( مجالس (( خود از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در پاسخ شخصى كه از آنجناب پرسيد: چرا كعبه ، كعبه ناميده شد؟ فرمود: براى اينكه چهار گوشه و مربع بود. و وقتى سائل پرسيد، چرا مربع شد؟ در جواب فرمود: براى اينكه محاذى بيت المعمور بود و بيت المعمور مربع است . و چون سائل پرسيد: بيت المعمور چرا مربع شد؟ فرمود: چون بيت نامبرده ، محاذى با عرش است و عرش مربع است . و چون سائل از مربع بودن عرش سؤ ال كرد فرمود: براى اينكه كلماتى كه دين اسلام بر مبناى آنها بنا نهاده شده ، چهار است ، و آن چهار كلمه عبارت است از: ۱ - سبحان الله ۲ - و الحمد لله ۳ - و لا اله الا الله ۴ - و الله اكبر....

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۱۱

مؤ لف : كلمه اول متضمن تنزيه و تقديس است ، و كلمه دوم متضمن تشبيه و ثنا، و كلمه سوم توحيد جامع بين تنزيه و تشبيه ، و كلمه چهارم توحيد اعظم كه مختص به اسلام است . و معناى آن اين است كه : خداوند سبحان بزرگتر از آن است كه در وصف بگنجد، زيرا وصف خود يك نحوه تقييد و تحديد است ، و خداى تعالى بزرگتر از آن است كه حدى او را محدود و قيدى او را مقيد سازد، همچنانكه در تفسير آيه (( لقد كفر الذين قالوا ان الله ثالث ثلاثه ...(( بيانش گذشت . و كوتاه سخن ، برگشت معنايى كه اين روايت براى عرش كرده نيز به همان علم است ، روايات مختلفى كه در معناى عرش و يا در امورى كه مربوط به عرش است وارد شده ، بسيار زياد است ، مثل روايتى كه مى گويد: آيه الكرسى و آخر سوره بقره و سوره محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) از گنج هاى عرش است .يا روايتى كه مى گويد: (( ص (( در سوره (( ص (( اسم نهرى است كه از پاى عرش سرازير مى شود. و يا افق مبين كه در قرآن است ، اسم سرزمينى است كه در جلو عرش قرار دارد و در آن نهرهايى جارى است ، و بر لب آن نهرها به عدد ستارگان جامهايى نهاده شده است . در تفسير قمى از عبدالرحيم اقصر روايت شده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) پرسيدم معناى (( ن و القلم (( چيست ؟ حضرت فرمود: خداوند قلم را از درختى بهشتى آفريد كه اسمش خلد است ، آنگاه به نهرى كه در بهشت بود و از برف سفيدتر و از شهد شيرين تر بود، فرمود: مداد شو، پس آن نهر خشك گرديد و مداد شد، آنگاه به قلم فرمود: بنويس . عرض كرد پروردگارا چه بنويسم ؟ فرمود: آنچه را كه بوده و تا قيامت خواهد بود، پس قلم در ورقى كه از نقره سفيدتر و از ياقوت صاف تر بود نوشت و آن را پيچيد و در ركن عرش جاى داد. آنگاه خداوند بر دهان قلم مهر نهاد، پس ديگر سخن نگفت و نخواهد گفت ، و آن ورقه همان كتاب مكنونى است كه همه نسخه ها از آن استنساخ شده است بقيه اين روايت را - ان شاء الله - در تفسير سوره (( ن (( نقل خواهيم نمود. مؤ لف : در اين معنا روايات ديگرى نيز هست كه در بعضى از آنها بعد از آنكه راوى اصرار ورزيده و توضيح بيشترى خواسته ، امام (عليه السلام ) اضافه فرموده كه : قلم و لوح هر كدام فرشته اى هستند، و با همين جمله فهمانده كه بيان قبلى از قبيل تشبيه معقول به محسوس بوده تا غرض به آن وسيله فهمانيده شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۱۲

در كتاب روضه الواعظين از امام صادق از پدر بزرگوارش از جدش ‍ روايت شده كه فرمود: در عرش ، تمثال موجوداتى است كه خداوند در ترى و خشكى عالم خلق فرموده . و سپس فرمود: اين است تاءويل آيه شريفه (( و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم (( . مؤ لف : يعنى آيه شريفه مزبور نيز همين حقيقت را بيان مى كند كه صور جميع موجودات در عرش است ، و ما سابقا معناى بودن صور اشياء در عرش را بيان كرديم . نظير اين روايت در افاده اين معنا روايتى است كه در تفسير دعاى (( يا من اظهر الجميل (( وارد شده است . و نيز در روضه الواعظين از امام صادق از پدرش از جدش ‍ (عليهم السلام ) روايت شده كه در ضمن حديثى فرمود: بين يك قائمه از قوائم عرش و بين قائمه ديگر آن آنقدر فاصله است كه اگر مرغ تيز پروازى بخواهد آن را طى كند بايد هزار سال راه برود، و عرش هر روز هفتاد هزار رنگ از نور به خود مى گيرد، و هيچ خلقى از مخلوقات خدا توانايى اينكه به آن نگاه كند ندارد، و همه موجودات عالم در مقابل عرش ‍ خدا به منزله حلقه اى است در بيابانى پهناور. مؤ لف : اين جمله اخير را شيعه و سنى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز روايت كرده اند. اين روايت هم مانند ساير روايات ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) حقايق را در ضمن مثال بيان فرموده ، به دليل ظاهر توصيفى كه از بزرگى و وسعت عرش كرده ، به هر حسابى هم كه فرض ‍ شود درست در نمى آيد، زيرا دوائرى كه اشعه نورانى ترسيم مى كنند به مراتب بزرگتر و وسيع تر از آن حدى است كه در اين روايت براى عرش ‍ خدا ذكر شده ، پس ناگزير بايد گفت : مقصود امام (عليه السلام ) تشبيه معقول به محسوس بوده ، نه مدلول مطابقى كلام . و در كتاب علل از كتاب علل محمد بن سنان از حضرت رضا (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: علت طواف به كعبه اين است كه بعد از آنكه خداى تعالى به ملائكه فرمود: (( من در زمين خليفه اى قرار خواهم داد(( و ملائكه اعتراض كردند كه آيا مى خواهى كسانى در زمين بيافرينى كه خونريزى كنند؟ و آنگاه از اعتراض خود پشيمان شده ، فهميدند كه گناه كرده اند ناچار به عرش خدا پناه برده استغفار كردند، و خداوند از اين حالت ملائكه خوشش آمد و به همين خاطر در آسمان چهارم خانه اى برابر عرش ساخت و اسم آن را (( ضراح (( گذاشت ، و در مقابل آن خانه ديگرى به نام (( بيت المعمور(( در آسمان دنيا بنا نهاد آنگاه خانه كعبه را مقابل (( بيت المعمور(( قرار داد و آدم را فرمود تا آن را طواف نمايد، و اين سنت در ميان فرزندان او تا قيامت معمول خواهد بود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۱۳

مؤ لف : اين حديث از چند جهت غريب بنظر مى رسد، زيرا اولا غير از بيت المعمور خانه ديگرى را به نام (( ضراح (( اسم برده و حال آنكه در بيشتر روايات تنها بيت المعمور در آسمان چهارم ذكر شده . و ثانيا براى ملائكه گناه اثبات كرده و حال آنكه به نص قرآن كريم ملائكه معصوم از گناهند، البته اين معنا را مى توان تاءويل كرد و گفت : مراد از پى بردن به گناه علم به قصور است ، و به همين جهت مى توان گفت بنا بر اينكه عرش به علم تفسير شود معناى پناه بردن ملائكه به عرش اعتراف آنان به جهل خود و ارجاع علم است به خداوند سبحان ، همچنانكه قرآن نيز معذرت خواهى آنان را چنين حكايت فرموده : (( سبحانك لا علم لنا الا ما علمتنا انك انت العليم الحكيم (( . و اما اينكه گفت : (( كعبه در برابر بيت المعمور واقع شده (( ظاهرا مراد از محاذات و برابرى محاذات معنوى است ، نه حسى و جسمانى ، به شهادت جمله (( و به همين خاطر در آسمان چهارم خانه اى برابر عرش ‍ ساخت (( زيرا به طورى كه از قرآن و حديث استفاده مى شود عرش و كرسى محيط به همه آسمان و زمين هستند، و با فرض احاطه و مخصوصا اگر به حسب فرض اين احاطه جسمانى بوده باشد ديگر محاذات معنا نخواهد داشت ، پس نه اين احاطه ، جسمانى است (زيرا گفتيم ، عرش به معناى علم است ) و نه آن محاذات ، حسى و جسمانى است .

چند روايت در مورد حاملين عرش

در كتاب خصال از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: يكى از حاملين عرش به صورت آدم است ، و از خدا به جهت فرزندان آدم طلب روزى مى كند. و يكى ديگر به صورت خروس است كه براى پرندگان طلب رزق مى كند. و سومى به شكل شير است كه براى درندگان روزى طلب مى نمايد. و چهارمى به صورت گاو است كه براى چارپايان طلب روزى مى كند. و از آن روزى كه بنى اسرائيل گوساله پرستيدند، آن گاوى كه حامل عرش است ، سر افكنده شده و از شرم ديگر سر بلند نكرد، و وقتى قيامت مى شود حاملين عرش هشت نفر مى شوند...((

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۱۴

مؤ لف : اخبارى كه قريب به اين مضامين هستند، بسيار زيادند، و بعضى از آنها اين چهار حامل را كه در روايت قبلى بود حاملين كرسى دانسته ، و حال آنكه تا آنجا كه ما اطلاع داريم هيچ روايتى براى كرسى ، حامل معرفى نكرده . و ما روايات مربوط به كرسى را در سوره بقره در تفسير آيه الكرسى ايراد نموديم . در حديثى ديگر حاملين عرش هشت نفر شمرده شده ، چهار نفر از اولين كه عبارت اند از: نوح ، ابراهيم ، موسى و عيسى (عليهماالسلام ) و چهار نفر از آخرين كه عبارت اند از: محمد (صلى الله عليه و آله و سلم )، على ، حسن و حسين (عليهماالسلام ). مؤ لف : بنا بر اينكه عرش به معناى علم باشد هيچ مانعى ندارد كه بعضى روايات حاملين عرش را ملائكه بداند، و بعضى ديگر آنان را انبياء معرفى كند. و خوشبختانه روايات وارد درباره عرش با همه كثرتى كه دارد اين تفسير را تاءييد مى كند، و اگر بعضى از آنها مختصر ظهورى دارد در اينكه عرش ‍ يك موجود جسمانى است ، به روايات بسيار ديگرى كه عرش را علم مى داند تفسير مى شود. و اما اينكه بعضى گفته اند: عرش جسمى است به شكل تخت و آن را بر بالاى آسمان هفتم گذاشته اند هيچ روايت قابل اعتمادى بر طبق آن ديده نشده است ، و روايات معتبر، اين معنا را جدا تكذيب مى كند. قمى در تفسير خود در ذيل آيه (( خلق السموات و الارض فى سته ايام (( مى گويد: امام (عليه السلام ) فرمود: مراد از شش روز، شش وقت است . صاحب تفسير برهان روايتى را از صاحب كتاب ثاقب المناقب نقل مى كند كه وى آن را به ابى هاشم جعفرى نسبت داده ، و او از محمد بن صالح ارمنى نقل كرده ، و آن اين است كه : من (محمد بن صالح ) خدمت حضرت ابى محمد عسكرى (عليه السلام ) عرض كردم معناى آيه (( لله الامر من قبل و من بعد(( را برايم شرح دهيد. فرمود: معنايش اين است كه خداوند قبل از اينكه امر كند و همچنين بعد از آن نيز هر چه را بخواهد مى تواند انجام دهد، من در دلم خطور كرد كه اين معنا تاءويل آيه (( الا له الخلق و الامر تبارك الله رب العالمين (( است ، حضرت فهميد كه من چه فكرى كردم ، فرمود: همانطور است كه تو در دل خود گذراندى آرى ، (( الا له الخلق و الامر تبارك الله رب العالمين (( . مؤ لف : معناى اين روايت اين است كه جمله (( الا له الخلق و الامر(( در مقام افاده اين معنا است كه اطلاق ملك خداى تعالى قبل از آنكه چيزى را بيافريند و بعد از آن ، يك جور است ، و او مثل ما نيست كه بعد از دادن چيزى ، ديگر مالك و صاحب اختيار آن نباشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۱۵

در الدر المنثور است كه ابن جرير از عبد العزيز شامى از پدرش كه صحبت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را درك كرده بود نقل مى كند كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: كسى كه خداى تعالى را در عمل صالحى كه به آن موفق شد، شكرگزار نباشد، و در عوض خود را بستايد، كافر شده ، و ثواب عملش حبط مى شود. و كسى كه چنين مى پندارد كه خداوند اختيار در امرى را به بندگان خود واگذار نموده نيز كافر و منكر آن چيزى است كه خداوند به انبياى خود نازل كرده ، زيرا آيه (( الا له الخلق و الامر تبارك الله رب العالمين (( داشتن هر گونه اختيارى را از غير خداوند سلب و نفى كرده است . مؤ لف : اينكه در اين روايت (( عجب (( را كفر خوانده ، غرض از كفر، كفران نعمت و يا انكار بودن حسنات از براى خدا است ، چون از آيات كريمه قرآن بر مى آيد كه حسنات براى خداى تعالى است . و همچنين اينكه اختيار در هر چيزى را از بندگان سلب كرده ، مراد از آن نفى اختيار و مالكيت استقلالى است ، نه تبعى . در كافى به سند خود از ميسر از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : از آنجناب از معناى (( و لا تفسدوا فى الارض بعد اصلاحها(( پرسش نمودم ، حضرت فرمود: اى ميسر! زمين فاسد بود، پس خداى عزوجل با بعثت پيغمبر گراميش آن را احياء نمود و پس از آن فرمود كه بار ديگر آن را فاسد نسازيد، و در آن فساد راه نيندازيد. مؤ لف : اين روايت را عياشى نيز در تفسير خود از ميسر از ابى عبد الله (عليه السلام ) بدون ذكر سند نقل كرده است . در الدر المنثور است كه احمد، بخارى ، مسلم و نسائى از ابى موسى روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: مثل هدايت و علمى كه خداوند مرا بدان مبعوث فرمود مثل باران شديدى است كه در سرزمينى ببارد و قسمتى از آن زمين ، آب را در خود فرو برد و در نتيجه گياهان بسيار بروياند، و قسمتى ديگر كه باير است آب را در خود نگهداشته و مردم از آن آب نوشيده و سيراب شوند و با آن زراعت خود را نيز مشروب سازند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۱۶

قسمتى ديگر بلندى ها و كوه هاى سنگى است كه نه آب را در خود نگهدارى و ذخيره مى كند و نه گياهى در خود مى روياند. مردم نسبت به دين من نيز سه طايفه اند: بعضى ها آن را ياد مى گيرند و گليم خود را از آب در مى آورند، ولى از ديگران دستگيرى ننموده چيزى از آن را به ديگران نمى آموزند، بعضى ديگر هم خود از آن بهره مند مى شوند و هم به ديگران مى آموزند، طايفه سوم ، كسانى هستند كه نه خود آن را مى آموزند و نه به ديگران ياد مى دهند.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←