تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۳۶

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۱۴ مرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۹:۱۹ توسط Masha n (بحث | مشارکت‌ها)
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



سه وحه در معناى آيه : «و انت حلّ بهذا البلد» بعضى گفته اند: جمله «و انت حل بهذا البلد» جمله اى است معترضه كه بين سوگند و متعلق سوگند فاصله شده ، و مراد از كلمه حل حلول و اقامت نيست ، بلكه مراد كسى است كه مردم پاس حرمتش را نگه ندارند. در تفسير كشاف گفته : جمله معترضه اى كه بين قسم و متعلق آن قرار گرفته «و انت حل بهذا البلد» مى باشد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۸۵

يعنى بعد از آنكه به شهر مكه سوگند خورد، به عنوان جمله معترضه مى فرمايد در دشمنى مشركين با تو همين بس كه مثل تو پيامبرى با عظمت و حرمتى كه دارى ، و مكه به حرمت تو حرمت يافته ، و سكنه آن به خاطر آن حرمت ، صيد را شكار نمى كنند، و برگ درخت را براى چريدن حيوانات خود نمى ريزند در آن شهر حرمت ندارى ، شكار را حرام مى دانند، ولى بيرون كردن تو و كشتنت را حلال مى دانند، (نقل از شرحبيل راوى حديث ) و در اين جمله معترضه علاوه بر معرفى كه به كفار مكه شده ، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را هم به ثبات قدم وا مى دارد، و آن جناب را تشويق مى كند به اينكه دشمنى هاى اهل مكه را تحمل كند، و هر شنونده را وادار مى كند به اينكه از شدت دشمنى آنان شگفتى كند. آنگاه مى گويد: ممكن هم هست بگوييم : نخست با سوگند خوردن به مكه ، شهر ولادت پيامبر او را تسليت داده ، خاطرنشان ساخته كه هيچ انسانى خالى از تحمل شدايد نيست ، و آنگاه به عنوان جمله معترضه و به منظور تكميل تسليت و تخفيف اندوه آن جناب فرموده : «و انت حل بهذا البلد» يعنى تو به زودى در اين شهر رحل اقامت مى افكنى ، در حالى كه هر بلايى كه بخواهى بر سر دشمنان مى آورى ، هر كه را بخواهى مى كشى ، و يا اسير مى كنى ، (تا آخر بيانى كه اين مفسر آورده )، و حاصلش اين است كه كلمه «حل » را در مقابل «حرم » بگيريم ، و چون حل به معناى اسم فاعل است ، قهرا معنايش ‍ «محل » (با ضمه ميم و كسره حاء) در مقابل «محرم » خواهد بود، و معنايش اين مى شود كه ما به زودى در فتح مكه اين بلد حرام را براى مدتى محل قرار مى دهيم ، تا بتوانى با كفار مقاتله نموده ، هر كه را بخواهى به قتل برسانى . بيان اينكه سوگند «و والد و ما ولد» سوگند به ابراهيم واسمعيل (عليهما السّلام ) است وَ وَالِدٍ وَ مَا وَلَدَ از آنجا كه از نظر ادبيت رعايت تناسب بين سوگند و بين چيزى كه مى خواهيم با سوگند اثبات كنيم لازم است ، لذا بايد بگوييم مراد از «والد و ما ولد» كسى است كه بين او و بين بلدى كه مورد سوگند واقع شده نسبت روشنى بوده ، و اين معنا با ابراهيم خليل (عليه السلام ) و فرزندش اسماعيل (عليه السلام ) منطبق است ، كه سبب اصلى در بناى اين شهر و بانيان خود بيت الحرام بودند، و خداى تعالى درباره آنان فرمود: «و اذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسمعيل »، و ابراهيم (عليهماالسلام ) بود كه از خداى تعالى درخواست كرد مكه را شهر امن قرار دهد: «و اذ قال ابراهيم رب اجعل هذا البلد امنا».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۸۶

و نكره آوردن كلمه «والد - پدرى » به منظور تعظيم و بزرگداشت آن پدر بوده ، و اگر نفرمود: «و والد و من ولد - و پدرى و فرزندى كه پديد آورد»، و به جايش فرمود: «و والد و ما ولد - و پدرى و آنچه پديد آورد»، براى اين بود كه آن فرزند را مدح نموده ، بفهماند فرزندى عجيب بوده ، نظير آيه «و اللّه اعلم بما وضعت » كه در پاسخ به مادر مريم كه گفت من دختر زاييدم فرمود: خدا بهتر مى دانست كه چه زاييده ، با اينكه مى توانست بفرمايد: خدا بهتر مى داند كه دختر زاييده ، ولى عبارت چه زاييده عظمت و اهميت آن طفل را مى رساند. و معناى آيه مورد بحث هم اين است كه : سوگند مى خورم به پدرى عظيم الشان كه ابراهيم باشد، و به آنچه برايش متولد شد، يعنى پسرى عجيب كه امرى شگفت آور و اثرى مبارك داشت ، و آن اسماعيل پسرش بود، سوگند به اين دو تن كه بانيان اين شهر بودند، در نتيجه مفاد آيات سه گانه سوگند به مكه معظمه و به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، كه در آن شهرى زيست ، و به ابراهيم و اسماعيل است ، كه بنيانگذار آن شهر بودند. چند قول ديگر درباره مراد از «والد و ما ولد» ولى بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از «والد»، ابراهيم (عليه السلام ) و مراد از «ماولد» تمامى اولاد عرب او است ، ولى اين نظريه درست نيست ، براى اينكه بسيار بعيد است كه خداى تعالى پيغمبر اسلام و ابراهيم (عليهما السلام ) را با امثال ابو لهب و ابو جهل و ساير پيشوايان كفر در سوگند خود جمع نموده ، در سياقى واحد به همه سوگند ياد كند، با اينكه خود ابراهيم (عليه السلام ) از كسانى كه پيرويش ‍ نكنند و دين توحيد را نپذيرند بيزارى جسته بود، و به حكايت قرآن كريم از خداى تعالى درخواست كرده بود كه «و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام رب انهن اضللن كثيرا من الناس فمن تبعنى فانه منى و من عصانى فانك غفور رحيم ». پس كسى كه منظور از «ماولد» را اولاد ابراهيم گرفته ناگزير است كلام خود را تخصيص بزند، و بگويد منظورم از اولاد ابراهيم خصوص ‍ مسلمانان از ايشان است ، همچنان كه خود ابراهيم و اسماعيل در دعايى كه هنگام ساختن كعبه كردند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۸۷

بنا به حكايت قرآن كريم گفتند: «ربنا و اجعلنا مسلمين لك و من ذريتنا امه مسلمه لك و ارنا مناسكنا و تب علينا». بعضى ديگر گفته اند: مراد از «والد و ماولد» آدم (عليه السلام ) و همه ذريه او است به اين بيان كه اين آيات مى خواهد به خلقت انسان در رنج سوگند ياد كند، و خداى تعالى در ابقاى وجود اين نوع يعنى نوع انسانى سنت ولادت را مقرر فرموده ، در اين آيات به محصول اين سنت كه همان پدرى و فرزندى است سوگند خورده ، به اينكه انسان در تلاش ‍ و تعب و رنج است ، و اين مقتضاى نوع خلقت او از زمان ولادت تا روز مرگ است . و اين وجه فى نفسه وجه بدى نيست ، و ليكن صاحب اين نظريه بايد به اين سوال پاسخ دهد كه مناسبت ميان سنت ولادت با شهر مكه چيست ؟ با اينكه تمامى مولودهاى عالم داخل در سوگند هستند؟ بعضى گفته اند: مراد آدم ، و صلحاى از ذريه او است ، و گويا اين هم خواسته همان نظر قبلى را بگويد، با اين تفاوت كه اشكال قبلى ما را هم رفع كرده باشد، كه گفتيم چگونه ممكن است خداى تعالى به صالحان و صالحان يكجا سوگند ياد كند. بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن دو همه پدران و همه فرزندان است . بعضى ديگر گفته اند: مراد از «والد»، متولد و از «ماولد» غير متولد است و قائل اين وجه كلمه «ما» را نافيه گرفته ، نه موصوله . بعضى مراد از «والد» را رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و مراد از «ماولد» را امت او دانسته اند، به اين دليل كه آن جناب به منزله پدر امت است ، ولى همه اين وجوه از نظر لفظ و سياق ، وجوه بعيدى است . خلقت انسان در «كبد» و آميخته بودن حيات او با رنج و خستگى لَقَدْ خَلَقْنَا الانسنَ فى كَبَدٍ كلمه «كبد» به معناى رنج و خستگى است ، و جمله مورد بحث جواب قسم است ، و اين تعبير كه «خلقت انسان در كبد است » به ما مى فهماند كه رنج و مشقت از هر سو و در تمامى شوون حيات بر انسان احاطه دارد، و اين معنا بر هيچ خردمندى پوشيده نيست ، كه انسان در پى به دست آوردن هيچ نعمتى بر نمى آيد، مگر آنكه خالص آن را مى خواهد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۸۸

خالص از هر نقمت و دردسر، و خالص در خوبى و پاكيزگى ، ولى هيچ نعمتى را به دست نمى آورد مگر آميخته با ناملايماتى كه عيش او را منغص مى دارد، و نعمتى مقرون با جرعه هاى اندوه و رنج ، علاوه بر مصائب دهر كه حوادث ناگوارى كه چون شرنگى كشنده كام جانش را تلخ مى كند. أَ يحْسب أَن لَّن يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ اين آيه به منزله نتيجه حجتى است كه آيه قبل اقامه كرده بود، به اين بيان كه بعد از آنكه گفتيم خلقت انسان بر پايه رنج است ، و ظرف وجودش ‍ تعب ، و تعب مظروف او است هيچ چيزى به دست نمى آورد مگر كمتر و ناقص تر و ناخالص تر از آنچه توقعش را دارد، و نتيجه گرفتيم كه پس ‍ انسان در اصل خلقتش طورى آفريده شده كه خواستش همواره مغلوب و شكست خورده ، و همه امورش مقهور مقدرات است ، و آن كس كه اراده او را شكست مى دهد و از هر سو و در هر جهت از جهات و شوون زندگيش دخل و تصرف مى كند خداى سبحان است كه از هر جهت بر او قادر است ، پس او حق دارد كه در انسان به هر نحو كه بخواهد تصرف كند، و هر وقت خواست او را به عذاب خود بگيرد. پس انسان نمى تواند اين پندار را به خود راه دهد كه احدى بر او قادر نيست ، و اين پندار او را وادار كند به اينكه بر خدا تكبر بورزد، و از عبادت او عارش آيد، و يا در بعضى از دستوراتش اطاعتش بكند، مثلا در راه رضاى او انفاق بكند، ولى انفاق خود را زياد پنداشته ، بر خداى تعالى منت بگذارد، و يا عملى را كه در باطن به عنوان ريا و خودنمايى انجام داده به خيال خود خدا را فريب دهد و وانمود كند كه به خاطر رضاى خدا انجام داده ، آنگاه بگويد: «اهلكت مالا لبدا - من مال بسيارى را نفله كردم ».

حكايت منت گذارى كسى كه مقدارى از مال خود را انفاق نموده ، مى گويد:مال هنگفتى را تلف كردم

يَقُولُ أَهْلَكْت مَالاً لُّبَداً كلمه «لبد» به معناى بسيار است ، سياق اين آيه و ساير آيات تا آخر سوره چنين مى رساند كه در آن روزها شخصى اظهار اسلام و يا تمايل به اسلام نموده ، مقدارى از مال خود را هم انفاق نموده و آن را بسيار دانسته ، و منت نهاده و گفته «اهلكت مالا لبدا»، و در پاسخ اين منت كه نهاده آيات مورد بحث نازل شده ، و سخن او را چنين رد كرده كه : رستگارى و رسيدن به حيات طيب و ميمون دست نمى دهد، مگر با تحمل سختى انفاق در راه خدا، و دخول در زمره كسانى كه به راستى ايمان آورده يكديگر را به صبر و مرحمت سفارش مى كنند، با اين بيان رواياتى كه ان شاء اللّه در بحث روايتى آينده مى آيد تاءييد مى شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۸۹

رد و انكار لازمه سخن كسى كه انفاق از مال بر او گران آمده گفت : «اهلكت مالا لبدا» أَ يحْسب أَن لَّمْ يَرَهُ أَحَدٌ اين آيه انكار لازمه گفتار و پندار انسان است ،كه مى گويد: «اهلكت مالا لبدا»، و آن را با لحن كنايه انكار مى كند، و حاصل معناى آن اين است كه : لازمه اينكه انسان مى گويد مالى بسيار نفله كردم ، اين است كه او خيال كرده باشد ما از انفاق او غافل و جاهليم ، و او در اين خيال خطا كرده ، چون خداى سبحان آنچه را او انفاق كرده ديده ولى اين مقدار انفاق در رسيدن به آن رستگارى و به ميمنت حيات كافى نيست ، بلكه كسى كه چنين زندگى را طالب باشد، بايد از مشقت عبوديت بيش از آن را تحمل كند، و از گردنه هاى دشوارترى عبور كند و در مجاهداتى كه مؤ منين دارند گام به گام با ايشان باشد. أَ لَمْ نجْعَل لَّهُ عَيْنَينِ وَ لِساناً وَ شفَتَينِ وَ هَدَيْنَهُ النَّجْدَيْنِ كلمه «نجد» به معناى راهى است به سوى بلندى ، و مراد از «نجدين » راه خير و راه شر است و اگر راه خير و شر را نجد خوانده ، براى اين بوده كه هر دو مستلزم رنج و مشقت است . ولى بعضى از مفسرين آن را به دو پستان مادر تفسير كرده اند، كه از ظاهر لفظ به دور است . «الم نجعل له عينين » - يعنى آيا بدن او را مجهز به دو دستگاه عكاسى كه همه ديدنى ها را ببيند نكرديم ؟ تا بدين وسيله آن علم به ديدنى ها با آن وسعت كه دارد برايش حاصل شود، «و لسانا و شفتين » يعنى آيا ما برايش زبان و دو لب قرار نداديم ، تا به وسيله آنها تواناى بر سخن گفتن شود، آن هم با وسعت دامنه اى كه دارد و به وسيله سخن گفتن هر يك بر باطن و ضمير ديگرى آگاه گردد، علم خود را به او منتقل كند، و آن ديگرى از اين راه به امورى كه غايب از ديدگان است راه يابد. «و هديناه النجدين » - يعنى ما راه خير و شر را با الهامى از خود به او تعليم داديم ، در نتيجه او به خودى خود و به الهام ما خير و شر را تشخيص مى دهد، پس آيه مورد بحث در معناى آيه زير است كه مى فرمايد: «و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها». در خلال اين آيات سه گانه حجتى نهفته است بر اثبات مضمون آيه ايحسب ان لم يره احد))، و آن مضمون اين است كه خداى تعالى اعمال بندگان و ضمائر آنان را مى بينند، خير آن را از شرش ، و حسنه آن را از سيئه اش تشخيص مى دهد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۹۰

و حاصل حجت مذكور اين است كه خداى سبحان كسى است كه ديدنى ها را به وسيله دو چشم - يا به عبارتى دو عدسى - به انسانها نشان داد، و چگونه تصور مى شود كه هر ديدنى را به انسان نشان بدهد، ولى خودش آنها را نبيند، و نيز خداى تعالى كسى است كه هر انسانى را از راه سخن گفتن به منويات انسانهاى ديگر آگاه مى كند، و چگونه تصور دارد كه خود او از باطن بندگانش آگاه نباشد، و چگونه ممكن است براى بندگانش پرده از اسرارى بردارد كه براى خودش مستور باشد، و خداى عزوجل كسى است كه با الهام خود به انسان تشخيص خير و شر را داده ، و آيا ممكن است با اين حال خود او خير و شر و حسنه و سيئه را تشخيص ندهد؟ معناى «عقبه » و وجه تفسير آن به «فك رقبه » و «اطعام در روز قحطى » فَلا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ كلمه «اقتحام » به معناى داخل شدن به سرعت و با فشار و شدت در چيزى است ، و كلمه «عقبه » به معناى راه سنگلاخى و دشوار است كه به طرف قله كوه منتهى مى شود، و «اقتحام عقبه » اشاره است به انفاقهايى كه براى انفاقگر بسيار دشوار باشد، كه بعدا هم به اين معنا تصريح مى كند. ولى بعضى گفته اند: (نمى خواهد بفرمايد انسان نامبرده راه دشوار انفاق را نمى رود، بلكه ) نفرين بر او است ، كه مى گفت : مال بسيارى را از دست دادم . ولى اين وجه درستى نيست . وَ مَا أَدْرَاك مَا الْعَقَبَةُ تعبير اينكه تو نمى دانى ، كنايه است از عظمت شان عقبه ، همانطور كه اين تعبير در هر جا همين معنا را افاده مى كند. فَك رَقَبَةٍ يعنى آزاد كردن برده ، ممكن هم هست تقدير كلام ((هى (عقبه ) فك رقبه )) باشد، يعنى عقبه عبارت است از آزاد كردن برده ، پس مراد از عقبه ، خود آزاد كردن است كه عملى از اعمال آدمى است ، و مراد از اقتحام اين عمل ، آوردن آن است ، و معلوم است كه آوردن عمل همان عمل است . با اين بيان فساد گفتار بعضى از مفسرين روشن مى شود كه گفته اند: فك رقبه ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۹۱

اقتحام عقبه است ،نه خود عقبه ، پس بايد مضافى در اينجا حذف شده باشد، كه ضميرى به آن برگردد، و خلاصه تقدير كلام «و ما ادريك ما اقتحام العقبه ، هو - اى الاقتحام - فك رقبه - و تو نمى دانى اقتحام عقبه چيست ، آن - يعنى اقتحام عقبه - عبارت از بنده آزاد كردن است » مى باشد. و تفسير كردن «عقبه » به «فك رقبه » و «اطعام در روز قحطى » جنبه مثال دارد، نه اينكه عقبه تنها اين دو باشد، بلكه اين دو به خاطر اهميتى كه دارد اختصاص به ذكر يافته ، همچنان كه ذكر فك رقبه قبل از آن ديگرى ، باز به خاطر مهم تر بودن آن بوده ، چون خداى تعالى به اين عمل خير عنايت بيشترى دارد. أَوْ إِطعَمٌ فى يَوْمٍ ذِى مَسغَبَةٍ يَتِيماً ذَا مَقْرَبَةٍ أَوْ مِسكِيناً ذَا مَترَبَةٍ كلمه «مسغبه » به معناى گرسنگى و قحطى است ، و كلمه «مقربه » به معناى قرابت نسبى است ، و كلمه «متربه » از ماده «تراب » (خاك ) گرفته شده و معنايش خاك نشينى از شدت فقر است . و معناى آيه اين است كه : انسان مورد بحث به هيچ عقبه اى قدم ننهاد، نه بنده اى آزاد كرد، و نه در روز قحطى طعامى داد، نه به يتيمى خويشاوند، و نه به مسكينى خاك نشين . ثُمَّ كانَ مِنَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ تَوَاصوْا بِالصبرِ وَ تَوَاصوْا بِالْمَرْحَمَةِ كلمه «مرحمه » مصدر ميمى از ماده رحمت است ، و كلمه «تواصوا» از مصدر «تواصى » است ، و «تواصى به صبر» سفارش كردن اين به آن و آن به اين به صبر كردن در برابر اطاعت خدا است ، و نيز سفارش كردن يكديگر به ترحم كردن بر افراد فقير و مسكين است . و جمله «ثم كان ...» عطف است بر جمله «اقتحم »، و تقدير كلام «فلا اقتحم العقبه و لا كان من الذين امنوا... :نه در عقبه اى قدم نهاد، و نه از كسانى بود كه ايمان آوردند...» است ، و مفسرين ديگر در باره اين جمله و اينكه به كجا عطف مى شود سخنان بى فايده اى گفته اند كه به همين جهت از نقلش خوددارى مى شود. أُولَئك أَصحَب المَْيْمَنَةِ كلمه «ميمنه » از ماده يمن ، ضد شوم است ، و اشاره «اولئك » به كسانى است كه سياق آيات قبل بر آنان دلالت دارد. و معناى آيه اين است كه : اينان كه به هر عقبه دشوارى قدم نهادند، و از كسانى بودند كه به خدا ايمان آورده ، يكديگر را به صبر و مرحمت سفارش كردند، مردمى صاحب يمن و شگونند، و ايمان و اعمال صالحى كه از پيش براى آخرت خود مى فرستند چيزى به جز شگون و مباركى و زيبا و مرضى نمى دانند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۹۲

ولى بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از «ميمنة » طرف دست راست است ، و اصحاب دست راست كسانى هستند كه در قيامت نامه اعمالشان به دست راستشان داده مى شود، ولى اين سخن درست نيست ، زيرا در مقابل اصحاب ميمنه به اين معنا اصحاب مشئمه قرار نمى گيرد. وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِئَايَتِنَا هُمْ أَصحَب الْمَشئَمَةِ آيات موجود در خارج وجود انسان در پهناى جهان و آيات موجود در داخل ذات انسان آيات و ادله اى است كه بر يگانگى او در ربوبيت و الوهيت و لوازم اين يگانگى دلالت مى كند، و رد اين ادله كفر به آيات خدا و به خود خدا است ، و نيز كفر به قرآن كريم و آيات شريفه آن است ، و نيز كفر به هر حكمى است كه از طريق رسالت نازل شده و ظاهرا مراد از آيات ، مطلق آيات است ، و «مشئمه » ضد ميمنت است . عَلَيهِمْ نَارٌ مُّؤْصدَةُ يعنى آتشى مستولى بر آنان است كه از هر سو احاطه شان مى كند. بحث روائى رواياتى درباره قسم به شهر مكه ، مراد از « والد و ما ولد» در مجمع البيان در تفسير آيه «و انت حل بهذا البلد» نقل مى كند كه بعضى گفته اند معنايش اين است كه : تو در اين شهر محل (به ضمه ميم در مقابل محرم ) هستى ، و مراد اين است كه براى تو حلال است كه هر كس را كه از كفار بخواهى به قتل برسانى ، و اين فرمان مربوط به روز فتح مكه است كه آن جناب ماءمور به قتال با كفار بود، و خداى تعالى قتال و كشتن كفار را برايش حلال كرد، و خود آن حضرت فرمود: اين عمل براى احدى قبل از من حلال نبود، و براى احدى بعد از من نيز حلال نخواهد شد، و براى من نيز بيش از ساعتى از روز حلال نشده ، (نقل از ابن عباس و مجاهد و عطاء). و نيز در ذيل همين آيه نقل كرده كه بعضى گفته اند: معناى آيه «لا اقسم بهذا البلد و انت حل بهذا البلد» اين است كه : من ديگر به اين شهر سوگند نمى خورم كه تو در آن حلال و بى حرمت شدى ، و با اينكه مردمش پاس حرمت عرض تو را نگه نداشتند، ديگر اين شهر هم حرمتى ندارد، (نقل از ابى مسلم ). و نيز از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۹۳

سپس مى گويد: قريش احترام مكه را رعايت مى كردند، ولى حرمت محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را پاس نمى داشتند، و بدين جهت بود كه خداى تعالى فرمود: «لا اقسم بهذا البلد و انت حل بهذا البلد»، و منظورش اين است كه مردم اين شهر تو را در اين شهر بى حرمت كردند، رسالتت را تكذيب نموده دشنامت گفتند، با اينكه اگر كسى پدرشان را مى كشت آن قاتل را تعقيب و دستگير نمى كردند، قاتلان شاخه اى از درخت حرم را به گردن مى انداختند و از خطر انتقام ايمن مى شدند، و ليكن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را (كه حرمت مكه به طفيل وجود او بود)، بى احترامى مى كردند آن هم به نحوى كه با هيچ كس آنطور بى حرمتى روا نمى داشتند، و لذا خداى تعالى اين رفتار را بر آنان خرده گرفت . باز در همان كتاب در تفسير آيه «و والد و ما ولد» نقل كرده كه بعضى گفته اند: منظور از والد حضرت آدم ، و از «ماولد» همه انبياء و اوصياى انبياء و پيروان ايشان است ، (نقل از امام صادق (عليه السلام ). مؤ لف : چند معنايى كه نقل شد از طرق اهل سنت هم در احاديثى موقوف روايت شده است . و قمى هم دو معناى اخير را در احاديثى كه نه سند دارد و نه نام امام برده شده آورده است . و نيز در تفسير قمى در ذيل آيه «يقول اهلكت مالا لبدا» گفته : كلمه «لبد» به معناى مجتمع است . و در مجمع البيان در تفسير همين آيه از مجاهد نقل كرده كه گفته است : صاحب اين سخن حارث بن نوفل بن عبد مناف بود، و قصه چنين بود كه گناهى را مرتكب شد و از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) راه چاره پرسيد، حضرت فرمود تا كفاره دهد. حارث گفت اى واى از روزى كه بدين محمد در آمدم همه اموالم در كفارات و انفاقات از بين رفت . رواياتى در ذيل «هديناه النجدين » و درباره اطعام مسكين و آزاد كردن برده و باز در مجمع البيان است كه شخصى به امير المؤ منين (عليه السلام ) عرضه داشت بعضى پنداشته اند كه منظور از كلمه «نجدين » در آيه «و هديناه النجدين » دو پستان مادر است فرمود: نه چنين نيست بلكه منظور خير و شر است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۹۴

و در اصول كافى به سند خود از حمزه بن محمد از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه از آن جناب پرسيدم : معناى «و هديناه النجدين » چيست ؟ فرمود: راه خير و راه شر. مؤ لف : در الدر المنثور هم اين معنا به چند طريق از على (عليه السلام ) و انس و ابى امامه و ديگران از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نقل شده . و قمى هم آن را در تفسير خود آورده ، اما بدون سند و بدون ذكر امام . و در كافى به سند خود از جعفربن خلاد روايت كرده كه گفت : امام ابو الحسن رضا (عليه السلام ) را رسم چنين بود كه وقتى غذا مى خورد ظرفى در كنار سفره اش مى گذاشت ، و نخست از بهترين طعامى كه برايش آورده بودند بر مى داشت و در آن ظرف مى گذاشت ، آنگاه دستور مى داد آن را به مسكينان بدهند، بعد اين آيه را مى خواند: «فلا اقتحم العقبه ». و سپس مى فرمود: خداى عزوجل مى دانست كه همه مردم قادر بر بنده آزاد كردن نيستند، و لذا راه ديگرى به سوى بهشت برايشان باز كرد، و آن اطعام مسكين است . و در مجمع البيان روايتى رسيده كه اوائل سندش ذكر نشده ، و آخر سندش براء بن عازب است كه گفته : مردى عرب نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) شد و عرضه داشت : يا رسول اللّه مرا علمى بياموز كه داخل بهشتم كند. فرمود: اگر من كمتر سخن گفتم و منبر را زود ختم كردم تو در عوض مساءله خود را پرسيدى ، يا بنده اى را آزاد كن و يا رقبه اى را فك كن . عرضه داشت : مگر اين دو يكى نيستند؟ فرمود: نه ، عتق رقبه اين است كه انسان همه بهاى آن را خودش به تنهايى بپردازد، و فك رقبه اين است كه ديگرى را در پرداختن بهايش كمك كند. و سوم آشتى كردن با كسى كه از ارحام است و به تو ستم كرده . و اگر اين هم نشد گرسنه اى را سير و تشنه اى را سيراب كنى ، امر به معروف و نهى از منكر كنى ، اگر اين را هم نتوانستى زبانت را باز بدارى مگر از خير. و در تفسير قمى در ذيل آيه «او مسكينا ذا متربه » مى گويد: يعنى مسكينى كه جامه خوابى ندارد كه او را از آلودگى به خاك نگه بدارد. سوره شمس

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۹۵

آيات ۱ - ۱۵، سوره شمس

سوره شمس مكى است و شانزده آيه دارد بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَ الشمْسِ وَ ضحَاهَا(۱) وَ الْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا(۲) وَ النهَارِ إِذَا جَلَّاهَا(۳) وَ الَّيْلِ إِذَا يَغْشاهَا(۴) وَ السمَاءِ وَ مَا بَنَاهَا(۵) وَ الاَرْضِ وَ مَا طحَاهَا(۶) وَ نَفْسٍ وَ مَا سوَّاهَا(۷) فَأَلهَْمَهَا فجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا(۸) قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا(۹) وَ قَدْ خَاب مَن دَساهَا(۱۰) كَذَّبَت ثَمُودُ بِطغْوَاهَا(۱۱) إِذِ انبَعَث أَشقَاهَا(۱۲) فَقَالَ لهَُمْ رَسولُ اللَّهِ نَاقَةَ اللَّهِ وَ سقْيَهَا(۱۳) فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُم بِذَنبِهِمْ فَسوَّاهَا(۱۴) وَ لا يخَاف عُقْبَهَا(۱۵) ترجمه آيات بنام خداى رحمان و رحيم سوگند به خورشيد و گسترش نور آن (۱). سوگند به ماه وقتى كه دنبال خورشيد مى رود (۲). و به روز سوگند وقتى كه همه جا را روشن مى سازد (۳). و به شب سوگند وقتى كه روى روز را مى پوشاند (۴). و سوگند به آسمان و كسى كه آن را بنا كرده (۵). و سوگند به زمين و آنكه آن را بگسترد (۶). و سوگند به جان آدمى و آن كس كه آن را با چنان نظام كامل بيافريد (۷). و در اثر داشتن چنان نظامى خير و شر آن را به آن الهام كرد (۸).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۹۶

(سوگند به اين آيات ) كه هر كس جان خود را از گناه پاك سازد رستگار مى شود (۹). و هر كس آلوده اش سازد زيانكار خواهد گشت (۱۰). طايفه ثمود از غرور و سركشى دعوت پيامبر خود صالح را تكذيب كردند (۱۱). هنگامى كه شقى ترين آنها برانگيخته شد (۱۲). و رسول خدا (صالح ) گفت : اين ناقه آيت خداست از خدا بترسيد و آن را سيراب كنيد (۱۳). آن قوم رسول را تكذيب و ناقه را پى كردند (۱۴). خدا هم آنان را به كيفر ظلم و گناهشان هلاك ساخت و شهرشان را با خاك يكسان نمود (۱۵). و از عاقبت هلاكتشان پروايى نكرد (۱۶).

مضمون سوره شمس

بيان آيات حاصل مضمون اين سوره اين است كه : انسان - كه با الهام خدايى تقوا را از فجور و كار نيك را از كار زشت تميز مى دهد -،اگر بخواهد رستگار شود بايد باطن خود را تزكيه كند، و آن را با پرورشى صالح بپروراند و رشد دهد، با تقوا بيارايد، و از زشتى ها پاك كند، و گر نه از سعادت و رستگارى محروم مى ماند، هر قدر بيشتر آلوده اش كند، و كمتر بيارايد محروميتش بيشتر مى شود، و آنگاه به عنوان شاهد داستان ثمود را ذكر مى كند كه به جرم اينكه پيامبرشان حضرت صالح را تكذيب كرده ، ناقه اى را كه ماءمور به حمايت از آن بودند بكشتند، به عذاب استيصال و انقراض مبتلا شدند، و با نقل اين داستان به اهل مكه تعريض و توبيخ مى كند، و سوره مورد بحث به شهادت زمينه اى كه دارد در مكه نازل شده . وَ الشمْسِ وَ ضحَاهَا راغب در مفردات گفته : كلمه «ضحى » به معناى گستردگى نور آفتاب است ، ولى بعدها به معناى آن هنگامى استعمال شد كه آفتاب بعد از طلوع خورشيد گسترده مى شود، و روز بالا مى آيد. و ضمير در «ضحيها» به كلمه «شمس » بر مى گردد، در اين آيه به خورشيد و گستردگى نورش در زمين سوگند ياد شده . وَ الْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا كلمه «قمر» عطف است به كلمه «الشمس »، و ضمير در اين آيه نيز به شمس بر مى گردد، و در اين آيه به قمر سوگند ياد شده ، در حالى كه دنبال شمس در حركت است ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۹۷

و مراد از دنبال روى قمر دو چيز مى تواند باشد: يكى اينكه از خورشيد كسب نور مى كند، كه در اين صورت حال «اذا تليها» حالى دائمى است ، چون قمر دائما از شمس كسب نور مى كند، و يكى اينكه طلوع قمر بعد از غروب خورشيد باشد، كه در اين صورت سوگند دائمى نيست ، بلكه در دو حال قمر است ، يكى ايامى كه قمر به صورت هلال در مى آيد، و يكى ايامى كه تمام قرص آن روشن مى شود.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←