تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۲۰

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۱۴ مرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۸:۰۴ توسط Masha n (بحث | مشارکت‌ها)
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



شرح روايتى راجع به علم خداوند

و در توحيد سند خود از ابو بصير روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم مى فرمود: همواره خداى عزوجل پروردگار ما بوده ، و علم ذات او بود، بدون اين كه معلومى داشته باشد، و بعد از آنكه موجودات را آفريد آن وقت علمش بر آن مخلوقات تعلق گرفت ، و علمش داراى معلوم شد. مؤ لف : مراد از اين علم ، چيزى نظير علم ما عبارت است از صورتهاى ذهنى ، نيست ، و علم او به عالمى كه بعدها آفريد نظير علم يك معمار به قيافه خانه اى كه بعدها مى خواهد بسازد نيست ، يك معمار وقتى مى خواهد خانه اى را بسازد صورتى از آن خانه را در ذهن خود ترسيم نموده ، طبق آن نقشه بنا را مى سازد، به طورى كه اگر بعد از ساختنش ‍ خرابش كرد، باز آن صورت ذهنى به حال خود باقى است ، چنين علمى را علم كلى مى نامند، كه در مورد خداى تعالى صدقش محال است ، بلكه علم او عبارت است از ذات او، و ذاتش عين علم او به معلومات است ، و وقتى هم كه معلوم در خارج تحقق مى يابد ذات آن معلوم عين علم خداى تعالى به آن چيزى كه هست علم اولى علم ذاتى و صفت ذات اوست ، و علم دومى علم فعلى و صفت فعل اوست .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۶۲

و در همان كتاب خطبه اى از اميرالمؤ منين (صلوات اللّه عليه ) نقل كرده ، و در آن آمده كه علم خدا به وسيله ابزار و آلات نيست ، و جز به ذات او نمى باشد، و بين او و معلوماتش علمى كه غير ذات او باشد واسطه نيست . مؤ لف : منظور از اين كلام اين است كه : ذات خداى تعالى عين علم او است ، نه اين كه صورت علميه اى زايد بر ذات او واسطه باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۶۳

آيات ۷ - ۱۵، سوره حديد

ءَامِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسولِهِ وَ أَنفِقُوا مِمَّا جَعَلَكم مُّستَخْلَفِينَ فِيهِ فَالَّذِينَ ءَامَنُوا مِنكمْ وَ أَنفَقُوا لهَُمْ أَجْرٌ كَبِيرٌ(۷) وَ مَا لَكمْ لا تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الرَّسولُ يَدْعُوكمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّكمْ وَ قَدْ أَخَذَ مِيثَقَكمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ(۸) هُوَ الَّذِى يُنزِّلُ عَلى عَبْدِهِ ءَايَتِ بَيِّنَتٍ لِّيُخْرِجَكم مِّنَ الظلُمَتِ إِلى النُّورِ وَ إِنَّ اللَّهَ بِكمْ لَرَءُوفٌ رَّحِيمٌ(۹) وَ مَا لَكمْ أَلا تُنفِقُوا فى سبِيلِ اللَّهِ وَ للَّهِ مِيرَث السمَوَتِ وَ الاَرْضِ لا يَستَوِى مِنكم مَّنْ أَنفَقَ مِن قَبْلِ الْفَتْح وَ قَتَلَ أُولَئك أَعْظمُ دَرَجَةً مِّنَ الَّذِينَ أَنفَقُوا مِن بَعْدُ وَ قَتَلُوا وَُكلاً وَعَدَ اللَّهُ الحُْسنى وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ(۱۰) مَّن ذَا الَّذِى يُقْرِض اللَّهَ قَرْضاً حَسناً فَيُضعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ(۱۱) يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَتِ يَسعَى نُورُهُم بَينَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمَنِهِم بُشرَاكُمُ الْيَوْمَ جَنَّتٌ تجْرِى مِن تحْتهَا الاَنهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا ذَلِك هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ(۱۲) يَوْمَ يَقُولُ الْمُنَفِقُونَ وَ الْمُنَفِقَت لِلَّذِينَ ءَامَنُوا انظرُونَا نَقْتَبِس مِن نُّورِكُمْ قِيلَ ارْجِعُوا وَرَاءَكُمْ فَالْتَمِسوا نُوراً فَضرِب بَيْنهُم بِسورٍ لَّهُ بَاب بَاطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظهِرُهُ مِن قِبَلِهِ الْعَذَاب (۱۳) يُنَادُونهُمْ أَ لَمْ نَكُن مَّعَكُمْ قَالُوا بَلى وَ لَكِنَّكمْ فَتَنتُمْ أَنفُسكُمْ وَ تَرَبَّصتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْكُمُ الاَمَانىُّ حَتى جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ وَ غَرَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ(۱۴) فَالْيَوْمَ لا يُؤْخَذُ مِنكُمْ فِدْيَةٌ وَ لا مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مَأْوَاكُمُ النَّارُ هِىَ مَوْلَاكُمْ وَ بِئْس ‍ الْمَصِيرُ(۱۵)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۶۴

ترجمه آيات به خدا و رسولش ايمان آوريد، و از آنچه ما از دست ديگران گرفته به شما داديم انفاق كنيد، پس كسانى كه از شما ايمان بياورند و انفاق كنند اجرى بزرگ خواهند داشت (۷). و چرا به خدا و رسول ايمان نياوريد، با اين كه رسول شما را مى خواند به اين كه به پروردگارتان ايمان بياوريد، و با اين كه او از شما پيمان گرفته بود، اگر به پيمان خود ايمان داريد (۸). او كسى است آياتى روشن بر بنده خود نازل كرد، تا شما را از ظلمتها به سوى نور بيرون كند، و به درستى خدا نسبت به شما رؤ وف و رحيم (۹). و چرا بايد در راه خداانفاق نكنيد؟! با اين كه ميراث آسمان ها و زمين از آن خدا است ، و از شما آنان كه قبل از فتح انفاق كردند و كارزار نمودند با ديگران برابر نيستند، آنان درجه اى عظيم تر دارند، تا كسانى كه بعد از فتح انفاق نموده و كارزار كردند، البته خدا به هر دو طايفه وعده احسان داده ، و خدا به آنچه مى كنيد آگاه است (۱۰). آن كى ست كه قرض خوبى به خدا دهد، و خدا آن را برايش مضاعف كند، و خدا اجرى ارجمند دارد (۱۱). و آن در روزى است كه مردان و زنان مؤ من را مى بينى كه نورشان از پيش ‍ رو و از دست راستشان در حركت است ، بشارت باد شما را در امروز به جناتى كه نهرها از دامنه اش روان است ، و شما در آن جاودانيد، و اين خود رستگارى عظيم است (۱۲). و در روزى است كه مردان و زنان منافق به مردم با ايمان بگويند: كمى مهلت دهيد تا برسيم ، و از نور شما اقتباس كنيم . به ايشان گفته مى شود به عقب برگرديد، به زندگى دنيايتان ، و از آنجا نور بياوريد، در همين هنگام است كه ديوارى ميان اين دو طايفه زده مى شود كه در باطنش ‍ (طرف مؤ منين ) رحمت و در ظاهرش (سمت منافقين ) عذاب است (۱۳). منافقين به مؤ منين مى گويند كه مگر مابا شما نبوديم ؟ جواب مى دهند: چرا بوديد و ليكن شما خود را فريفتيد و هلاك كرد يد، چون همواره در انتظار گرفتاريها براى دين و متدينين بوديد، و در حقانيت دين شك داشتيد، و آرزوى اين كه به زودى نور دين خاموش مى شود شما را مغرور كرد، تا آنكه مرگتان رسيد، و بالاخره شيطان شما را به خدا مغرور كرد (۱۴). در نتيجه ديگر امروز از شما و از كفار فديه و عوض پذيرفته نمى شود، منزلگاهتان آتش و سرپرست شما همان است ، كه بازگشت گاهى بس بد است (۱۵).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۶۵

بيان آيات در اين آيات دستور موكد مى دهد به اين كه مسلمين در راه خدا ودر جهاد انفاق كنند، و از آيه شريفه «لا يستوى منكم من انفق من قبل الفتح » به خوبى برمى آيد كه دستور مذكور در مورد جهاد مؤ كدتر است ، و همين خود مويد آن قولى است كه مى گويد: آيه شريفه «امنوا باللّه و رسوله و انفقوا...» در جنگ تب وك نازل شد. ءَامِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسولِهِ وَ أَنفِقُوا مِمَّا جَعَلَكم مُّستَخْلَفِينَ فِيهِ ... بيان اينكه آيه : «آمنوا بالله و رسوله و انفقوا...» خطاب به مؤ منين و امر به آثارايمان است از سياق آيات برمى آيد كه خطاب در اين آيه به كسانى است كه خدا و رسول ايمان آورده اند، و شامل كفار نمى شود، تا چه رسد به اين كه خطاب متوجه كفار باشد. و اين كه بعضى گفته اند: شامل هر دو طايفه مى شود درست نيست . خواهى گفت : آخر در اين آيه امر به ايمان كرده ، و معنا ندارد مؤ منين را امر به ايمان كند. در پاسخ مى گوييم : معناى امر مؤ منين به ايمان اين است كه آثار ايمانى را كه دارند بر ايمان خود مترتب كنند، مى خواهد بفرمايد: ايمان وقتى متحقق مى شود كه آثار آن را بر آن مترتب كنند، چون اگر ايمان و يا صفتى ديگر از صفات نفس چون سخاوت و عفت و شجاعت در نفس ‍ آدمى ثابت باشد، و حقيقتا ثابت باشد، اثرش ظاهر مى شود، و اگر از يكى از اين صفات مذكور اثر خاص به آن ظاهر نشود، معلوم مى شود صفت مذكور آن طور كه بايد در نفس جاى خود را نگرفته و ثابت نشده ، و يكى از آثار ايمان به خدا و رسول او اطاعت از دستوراتى است كه خدا و رسول داده اند. و از همينجا است كه روشن مى گردد اولا امر كردن خداى تعالى مؤ منين را به ايمان در حقيقت امر كردن به افرادى است كه مرتبه اى از ايمان را دارند، به اين كه مرتبه اى بالاتر از آن را دارا شوند، و اين نوع امر كردن اشاره به است كه آن مقدار ايمانى كه ماءمور دارد براى آمر قانع كننده و رضايت آور نيست ، ماءمور بايد مرتبه بالاترى را كسب كند، و ثانيا اين كه جمله «امنوا باللّه و رسوله و انفقوا» امر به انفاق است ، با اشاره به اين كه انفاق اثر صفتى است كه ايشان متصف به آنند، پس بايد به خاطر همان صفت باز انفاق كنند، در نتيجه بايد گفت : برگشت جمله مورد بحث به اين است كه مى خواهد انفاق مؤ منين را با ايمان آنان تعليل كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۶۶

وجه و نكته اينكه فرمود از آنچه كه خدا شما را در آن جانشين كرده انفاق كنيد

«و انفقوا مما جعلكم مستخلفين فيه » - «استخلاف انسان » به معناى خليفه كردن او است ، و مراد از خليفه كردن انسان يا اين است كه خداى سبحان انسان را در زمين جانشين خود كند، همچنان آيه شريفه «انى جاعل فى الارض خليفة » به آن اشاره مى كند. حال بايد ديد بنابر اين فرض به چه ملاحظه از اموالى كه در دست مؤ منين است تعبير كرده به چيزى كه خدا ايشان را در آن خليفه خود كرده ؟ جواب اين سوال اين است كه : اين تعبير هم واقعيتى را بيان مى كند، چون واقعا آدمى در آنچه دارد خليفه خداست ، (چون هم خودش و همه اموالش ملك خدا است )، و هم ايشان را در انفاق كردن تشويق مى نمايد، چون وقتى مؤ منين متوجه و متذكر شوند كه مال ايشان ملك خدا است ، و ايشان در آن اموال خليفه خدا و وكلاى از ناحيه اويند، هر تصرفى بكنند به اذن او مى كنند قهرا انفاق كردن بر آنان آسان مى شود، و در اين عمل خير، احساس سنگينى نمى كنند. و يا مراد از خليفه كردن انسان اين است كه : خدا ايشان را جان شين پيشينيان خود در آن اموال كرده ، قبلا اين اموال در دست ديگران بود، بعد از در گذشت آنان به ايشان منتقل گرديد، و در چنين فرضى اگر از اموال اينطور تعبير كرده ، براى اين بوده كه باز به بيانى ديگر تشويقشان به انفاق كرده باشد، چون وقتى بياد آورند كه اين اموال قبلا در دست ديگران بوده ، و آنان وفا نكرده ، متوجه مى شوند كه به ايشان نيز وفا نخواهد كرد، وزودى آن را براى ديگران خواهند گذاشت ، و با دست تهى خواهند رفت ، پس چه بهتر كه تا اختيار آن را در دست دارند برگ عيشى بگور خود بفرستند، و معلوم است كه انسان با داشتن طرز تفكرى اين چنين در مساءله انفاق دست و دل بازتر مى شود، و آسان تر دل از مال دنيا بر مى كند، و در راه خدايش خرج مى كند. «فالذين امنوا منكم و انفقوا لهم اجر كبير» - در اين جمله وعده اجرى بزرگ در برابر انفاق مى دهد، تا مؤ منين را به بيانى ديگر تشويق به نموده ، تشويق هاى قبلى را تاءكيد كند. و مراد از ايمان در اينجا ايمان به خدا و رسول است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۶۷

وَ مَا لَكمْ لا تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الرَّسولُ يَدْعُوكمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّكمْ ... مراد از «ايمان » ايمانى است كه داراى اثر باشد، كه يكى از آثار آن انفاق در راه خدا است - و اگر خواستى اينطور بگو - مراد از ايمان اين است كه : آثار آن مقدار ايمانى را كه دارند مترتب كنند. در جمله «و الرسول يدعوكم لتومنوا بربكم » از خداى تعالى تعبير به «رب » كرده ، و رب را به ضمير «كم - شما» اضافه كرده ، تا به دعوت و امر اشاره كرده باشد، گويا فرموده : شما را به اين علّت دعوت ايمان به خدا كرده كه خدا رب شما است ، و واجب است كه به وى ايمان آوريد.

مراد از ميثاقى كه از مؤ منين گرفته شده است

«و قد اخذ ميثاقكم ان كنتم مؤ منين » - اين جمله توبيخى را كه از اول آيه فهميده مى شد تاءكيد مى كند، و ضمير در اخذ - گرفت به خداى سبحان برمى گردد، البته ممكن هم هست كه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) برگردد، (چون رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) هم از مسلمانان بيعت و ميثاق مى گرفت ) و به هر حال منظور از ميثاقى كه گرفته شده همان چيزى است كه شهادت هر مسلمانى بر آن دلالت دارد، آرى شهادت مسلمان بر وحدانيت خدا و رسالت رسول او در آن روزى اسلام مى آورد دلالت داشت بر اين كه از همين روز تسليم و مطيع خدا و رسول است . بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از ميثاق آن عهدى است در روز الست در عالم ذر از هر انسانى گرفته اند، و بنابر اين احتمال ضمير در «اخذ» تنها مى تواند به خداى سبحان برگردد، و ليكن اين احتمال از سياق كه سياق احتجاج عليه مؤ منين است بدور است ، براى اين كه مؤ منين به ياد چنين ميثاقى نبودند. علاوه براين ، ميثاق در عالم ذر اختصاص به مؤ منين ندارد، كفار و منافقين هم ، چنين ميثاقى سپرده اند. هُوَ الَّذِى يُنزِّلُ عَلى عَبْدِهِ ءَايَتِ بَيِّنَتٍ لِّيُخْرِجَكم مِّنَ الظلُمَتِ إِلى النُّورِ ... مراد از «آيات بينات » آيات قرآن كريم است ، كه فرائض دينى را براى آنان بيان مى كند، و فاعل «ليخرجكم - تا خارجتان كنند» ضميرى كه به خدا و يا به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) برمى گردد، گو اين كه برگشت احتمال دوم هم همان احتمال اول است ، (چون به هر حال خداست كه انسان ها را هدايت مى كند و رسول او واسطه است ) پس ميثاق هم ميثاق او است ، كه يا آن را بدون واسطه گرفته ، و يا به وساطت رسولش گرفته است ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۶۸

همچنان كه ايمان به او و به رسولش نيز ايمان به او است و به همين جهت در صدر آيه فرمود: «چرا به خدا ايمان نمى آوريد»، و نام رسولش را نبرد، تا اشاره كرده باشد كه ايمان به رسولش نيز ايمان به او است . «و ان اللّه بكم لروف رحيم » - در اين كه آيه شريفه را با ذكر رافت و رحمت خدا ختم كرد اشاره اى است به اين كه آن ايمانى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) ايشان را به سويش مى خواند خير ايشان و صلاح ايشان است ، چون تنها كسانى كه از آن ايمان بهره مند مى شوند خود ايشانند، نه خدا از آن سودى مى برد و نه رسولش ، پس در اين خاتمه آن ترغيب و تشويق بر ايمان و انفاق كه در صدر بود تاءكيد شده است .

توبيخ شديد كسانى كه از انفاق مالى كه خدا تنها وارث آنستبخل مى ورزند

وَ مَا لَكمْ أَلا تُنفِقُوا فى سبِيلِ اللَّهِ وَ للَّهِ مِيرَث السمَوَتِ وَ الاَرْضِ كلمه «ميراث » معناى مالك شدن مالى است كه از ميت به بازماندگانش منتقل مى شود، و اضافه ميراث به آسمان ها و زمين اضافه بيانيه است ، يعنى مى خواهد بفرمايد آسمان ها و زمين با آنچه در آن دو است همان ميراث است ، پس آنچه خدا در آسمان ها و زمين خلق كرده و صاحبان عقل چون انسان آنها را ملك خود پنداشته ملك خدا است . خلاصه اين كه مى خواهيم بگوييم كلمه آسمان ها و زمين شامل موجوداتى هم كه از مواد آسمان ها و زمين خلق شده اند و انسان ها آنها را به خود اختصاص داده و در آن تصرف مى كنند مى شود، و اختصاص ‍ مذكور ملكى است اعتبارى ، كه خدا ايشان را هدايت كرد به اين كه آن را اعتبار كنند، و با اعتبار آن جهات زندگى دنياى خود را نظم بخشند. چيزى كه هست نه انسان ها باقى مى مانند، و نه آن ملك هاى اعتبارى برايشان باقى مى ماند، بلكه انسان ها مى ميرند و آن ملكها به افراد بعد از ايشان منتقل مى شود، و همچنين انسان ها مى ميرند، و اموال دست به دست مى گردد تا باقى نماند مگر خداى سبحان . پس مثلا زمين و آنچه در آن است و آنچه بر روى آن است و براى بشر جنبه ماليت دارد يكپارچه و هميشه ميراث است ، چون هر طبقه از طبقات ساكنين زمين آنها را از طبقه قبل ارث مى برد، در نتيجه ميراثى دائمى است ، كه دست به دست مى چرخد، از جهت ديگرى نيز ميراث است ، براى كه روزگارى خواهد رسيد كه تمامى انسان ها از بين مى روند، و براى آن نمى ماند مگر خدايى كه انسان ها را خليفه خود بر زمين كرده بود. پس به هر دو جهت و هر دو معنا ميراث آسمان ها و زمين براى خدا است ، اما به معناى اول ، به خاطر اين كه خداى تعالى مال دنيا را به اهل دنيا تمليك كرده بود، البته تمليكى در عين حال خودش باز مالك بود و هست ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۶۹

و لذا فرموده : «لله ما فى السموات و الارض » و نيز فرموده : «و لله ملك السموات و الارض » و باز فرموده : «و اتوهم من مال اللّه الذى اتيكم ». و امامعناى دوم ، براى اين كه از ظاهر آيات قيامت از قبيل آيه «كل من عليها فان » و غير آن بر مى آيد كه همه انسان هاى روى زمين فانى مى شوند، و آنچه از آيه مورد بحث زودتر ذهن مى رسد اين است كه مراد از ميراث بودن آسمان ها و زمين همين معناى دوم باشد. و به هر حال در آيه شريفه توبيخ سختى از بخيل ها شده ، كه از مال خدا در راه خدا انفاق نمى كنند، با اين وارث حقيقى اموال خداى تعالى است ، و اموال نه براى آنان باقى مى ماند، و نه براى غير ايشان ، و اگر نفرمود: «و له ميراث السموات و الارض »، با اين كه مى توانست اينطور بفرمايد، چون قبلا نام اللّه برده شده بود، و اگر به جاى ضمير دوباره اسم ظاهر اللّه را آورده فرمود: «و لله ميراث السموات و الارض » براى اين بود كه در توبيخ آنان تشديد كرده باشد.

عدم تساوى انفاق در زمان جنگ با انفاق بعد از فتح

لا يَستَوِى مِنكم مَّنْ أَنفَقَ مِن قَبْلِ الْفَتْح وَ قَتَلَ أُولَئك أَعْظمُ دَرَجَةً مِّنَ الَّذِينَ أَنفَقُوا مِن بَعْدُ وَ قَتَلُوا ... كلمه «استواء» كه مصدر فعل «لا يستوى » است به معناى همان تساوى معروف است ، مى خواهد بفرمايد: بين اين دو طايفه تساوى نيست ، و اين دو طايفه عبارتند از: ۱ - كسانى كه قبل از جنگ انفاق كردند، و در جنگ شركت هم جستند. ۲ - كسانى كه بعد از پايان جنگ انفاق كردند و قتال نمودند، و اين طايفه دوم در آيه شريفه حذف شده ، چون جمله «اولئك اعظم درجه من الذين انفقوا من بعد و قاتلوا» بر آن دلالت مى كرد. و مراد از فتح - طورى كه گفته اند - فتح مكّه و يا فتح حديبيه است ، و اين كه قتال را عطف بر انفاق كرده ، خالى از اين اشاره و بلكه دلالت نيست كه مراد از انفاق در راه خدا كه در اين آيات مردم را به انجام آن تشويق كرده انفاق در جهاد است . و گويا آيه شريفه در اين مقام است كه اين معنا را بيان كند كه در انفاق در راه خدا هر قدر بيشتر عجله شود نزد خدا محبوب تر و من زلت و اجرش ‍ بيشتر است ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۷۰

(و خلاصه آيه شريفه در مقام تربيت انسان ها است ، و مى خواهد توصيه كند عمل خير و از آن جمله انفاق را كه به خاطر اين كه خير است و مرضى خداست دوست بدارند، و در آن عجله كنند، و چون فرصت طلبانى كه صبر مى كنند تا وقتى پيروزى قطعى شد آن وقت دست به جيب مى كنند نباشند)، و گرنه اگر اين نكته در بين نبود، گفتن اين كه در حوادث گذشته و انفاق كنندگان دو طايفه بودند، آنها كه قبل از جنگ و فتح انفاق كردند اجر بيشترى دارند، تا آنهايى كه بعد از فتح انفاق كردند، مطلبى روشن بود، چون همه مى دانند كه اين آيات بعد از فتح مكّه و جنگ محتملى كه مسلمانان اقدام به آن نمودند، و بعضى جنگها كه بعد از فتح مكّه رخ داد نازل شده . «و كلا وعد اللّه الحسنى » - يعنى خداى تعالى وعده اجرى نيكو به هر دو طايفه داده ، چه آنهايى كه قبل از فتح قتال و انفاق مى كنند، و چه آنهايى كه بعد از فتح انفاق و قتال مى كنند، هر چند كه طايفه اول اجر و درجه اى عظيم تر از طايفه دوم دارند، اين وعده مى خواهد طايفه دوم را كه دير جنبيدند دلخوش سازد، و بفرمايد: آنها نيز مشمول رحمت خدا مى شوند، و چنان نيست كه از آن محروم شوند، پس جاى آن نيست كه از رحمت خدا نوميد باشند، هر چند كه دير جنبيدند. «و اللّه بما تعملون خبير» - اين ذيل مربوط همه مطالب گذشته است ، و مى خواهد هم توبيخ قبلى را شدت بخشد، و هم برابر نبودن دو طايفه از انفاقگران و وعده حسناتى كه خدا هر دو طايفه داده را تثبيت كند، ممكن هم هست تنها مربوط به جمله اخير يعنى جمله «و كلا وعد اللّه الحسنى باشد»، ولى تعلقش به همه مطالب گذشته فايده عمومى تر دارد. مَّن ذَا الَّذِى يُقْرِض اللَّهَ قَرْضاً حَسناً فَيُضعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ راغب مى گويد: آن مالى را كه آدمى به ديگرى مى دهد شرط آنكه مثل آن را پس بدهد قرض مى نامند. ولى صاحب مجمع البيان مى گويد: معناى اصلى اين كلمه قطع است ، و اگر عمل قرض گيرنده را هم قرض ‍ خوانده اند به مناسبت بوده كه او آن مال را از صاحبش - البته با اذن او - بريده ، و شرط كرده كه عوض آن را به وى بدهد، و سپس در معناى مضاعفه گفته است : اين كلمه به معناى دو چندان و يا چند برابر هراست ، (مثلا عدد بيست مضاعف و چند برابر عدد چهار است ).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۷۱

و درباره كلمه «اجر» راغب گفته : كلمه اجر و اجرت عبارت است از پاداش و ثوابى كه در مقابل عمل ما به خودمان برمى گردد، حال چه اين كه دنيايى باشد (مانند اجرت خياطت و زراعت و امثال اينها)، و يا اجر اخروى باشد. و سپس اضافه مى كند كه اين كلمه جز در مورد سود و فايده استعمال نمى شود، يعنى اثر بدى كه از عمل بد من عايدم مى شود اجر ناميده نمى شود، به خلاف كلمه «جزا» كه هم در نفع بكار مى رود، و هم در ضرر، (هم عذاب دوزخ را جزاى تبهكاران مى نامند، و هم نعيم بهشت را جزاى نيكوكاران ) - اين بود خلاصه گفتار وى .

توضيحى درباره اجر دادن خدا به بنده و اينكه اجرى كه خدا درمقابل عمل عبد مى دهد تفضلى است از او عزوجل

البته در مورد عطاياى خدايى بايد دانست كه آنچه خدا به عنوان پاداش ‍ در برابر اعمال خيربندگان مى دهد تفضلى است از او، نه اين كه بنده از او طلبكار و مستحق آن باشد، چون عبد و آنچه مى كند همه ملك طلق خداى سبحان است ، ملكى كه قابل نقل و انتقال نيست ، (ملكى كه بعداز تمليك به غير، باز باقى است )، چيزى كه هست خداى تعالى خودش به اعتبار قانونى ، عبد را مالك اجر و ثواب اعتبار كرده ، و او را نخست مالك عمل خود و سپس مالك آثار عمل خويش از قبيل كيفر و پاداش دانسته ، ومعنا با اين كه مالك عبد و عمل خود او است ، تفضل ديگرى است از او، آنگاه از ميان همه اعمال عبد آنچه محبوب او است و خير است انتخاب نموده ، وعده ثوابى در برابرش داده ، و اين ثواب را خود او اجر خوانده (با اين كه در واقع اجر و جزا نيست ) و اين هم تفضل ديگرى است از او، چون خود خداى تعالى از اينگونه اعمال عبد استفاده نمى كند، نه در دنيا و نه در آخرت ، بلكه تنها خود عبد است كه از پاداش اعمال نيكش بهره مند مى شود، مع ذلك پاداش آن را اجر خوانده و فرموده : «للذين احسنوا منهم و اتقوا اجر عظيم »، و نيز فرموده : «ان الذين امنوا و عملوا الصالحات لهم اجر غير ممنون » و در جايى ديگر بعد از توصيف بهشت و نعيم آن مى فرمايد: «ان هذا كان لكم جزاء و كان سعيكم مشكورا»، و از سوى ديگر همين كه اين تفضل خود را شكرى از ناحيه خود نسبت به بنده خواند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۷۲

و آن را عطايى بدون منت ناميد، نيز تفضلى ديگر است .

توضيحى درباره اجر دادن خدا به بنده و اينكه اجرى كه خدا درمقابل عمل عبد مى دهد تفضلى است از او عزوجل بيان حد اعلاى تشويق به انفاق در راه خدا،

در آيه مورد بحث تشويقى بالغ به انفاق در راه خدا شده ، كه مافوق آن تصور ندارد، چون از يك سو سوال كرده كه آيا كسى هست كه چنين قرضى به خدا دهد؟ و از سوى ديگر او را قرض دادن به خداى سبحان ناميده ، كه پرداخت آن بر قرض گيرنده واجب است ، و از سوى سوم چنين مقاطعه و طى كرده كه هرگز عين آنچه گرفته پس نمى دهد، بلكه به اضعاف مضاعف مى دهد، و به اين هم اكتفاء ننموده اجرى كريم بر آن اضافه كرده ، فرموده : خدا در آخرت قرض خود را به اضعاف مضاعف ادا مى كند، و اجرى كريم هم مى دهد و اجر كريم ، اجرى است كه در نوع خودش پسنديده ترين باشد و اجر اخروى همينطور است ، چون اجرى است مافوق آنچه ممكن است به تصور در آيد، و در هنگام حاجتى است حياتى ترين هنگام حاجتى كه تصور شود. يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَتِ يَسعَى نُورُهُم بَينَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمَنِهِم كلمه «يوم » ظرف است براى جمله «له اجر كريم »، يعنى در روز چنين و چنان اجرى كريم دارد، و مراد روز قيامت است ، و خطاب در جمله «ترى - مى بينى » رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و يا به تمامى افرادى است كه حس شنوايى دارند، و خطاب به آ نان صحيح است ، (و مانند خطاب ديوانگان لغو نيست )، و ظاهرا حرف باء در جمله «باءيمانهم » معناى حرف «فى » باشد. و معناى آيه اين است كه : هر كس قرضى نيكو به خدا بدهد اجرى كريم دارد، در روزى كه - تو اى پيامبر و يا تو اى شنونده و بيننده عاقل - مى بينى دارندگان ايمان به خدا از مرد و زن نورشان پيشاپيش جلوتر از آنان و بدان سوى كه سعادت آنان آنجاست مى دود. اين آيه شريفه مطلق است ، شامل مؤ منين هر امتى مى شود، و اختصاصى به امت اسلام ندارد، و اگر از «تابيدن نور» تعبير به «سعى و دويدن » كرده براى اين بود كه اشاره كرده باشد به اين كه چنين كسانى به سوى درجاتى از بهشت كه خداوند برايشان تهيه ديده مى شتابند، در حالى كه هر لحظه و يكى پس از ديگرى درجات و جهات سعادت و مقامات قرب برايشان روشن مى گردد، تا جايى كه ديگر نورشان به حد تمام و كمال برسد، همچنان كه در جايى ديگر فرموده : «و سيق الذين اتقوا ربهم الى الجنة زمرا» و نيز فرموده : «يوم نحشر المتقين الى الرحمن وفدا» و باز فرموده :

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۷۳

«يو لا يخزى الله النبى و الذين امنوا معه نورهم يسعى بين ايديهم و بايمانهم يقولون ربنا اتمم لنا نورنا». مفسرين در تفسير مفردات اين آيه اقوالى مختلف دارند، كه به خاطر بى دليل بودن آنها در لفظ خود آيه ، از نقلش صرفنظر كرديم ، و به زودى تفسيرى كه در روايات از آنها شده در بحث روايتى آينده از نظرتان خواهد گذشت . «بشريكم اليوم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها» -قسمت از آيه حكايت بشارتى است كه در روز قيامت مؤ منين و مؤ منات مى دهند، و دهنده آن ملائكه است ، كه به دستور خداى تعالى و تقدير او مى گويند: بشارتتان امروز جناتى است كه از دامنه آنها نهرها جارى است ، و شما در آن جاودانيد. و مراد از بشارت مژده خوشحال كننده است ، كه در آيه همان بهشت است . و بقيه الفاظ آيه روشن است . «ذلكه هو الفوز العظيم » - اين جمله حكايت كلام خود خداى تعالى است ، و اشاره با كلمه «ذلك » به مطالب گذشته است كه عبارت بود از پيش رفتن نور آنان و بشارتشان به بهشت ، ممكن هم هست جمله مورد بحث را تتمه كلام ملائكه گرفته و اشاره مذكور را به همان جنات و خلود در آنها دانست .

تقاضاى منافقان از مؤ منان ، در قيامت ، و جوابى كه به آنان داده مى شود: به دنيابرگرديد و نور به دست آوريد

يَوْمَ يَقُولُ الْمُنَفِقُونَ وَ الْمُنَفِقَت لِلَّذِينَ ءَامَنُوا انظرُونَا نَقْتَبِس مِن نُّورِكُمْ ... كلمه «نظر» كه مصدر فعل «انظرونا» است ، اگر بدون وسيله حرف «الى » مفعول بگيرد، معناى انتظار و نيز معناى مهلت دادن را مى دهد، و اگر با حرف «الى » متعدى شود، مثلا گفته شود: «فلان نظر اليه - فلانى به آن نظر كرد»، معناى نگاه كردن را مى دهد، و اگر با حرف «فى » متعدى شود معناى دقت و تامل را مى دهد، و كلمه «اقتباس » كه مصدر فعل «نقتبس » است به معناى گرفتن قبسى (قطعه اى ) از آتش است . و از سياق آيه چنين بر مى آيد كه منافقين و منافقات در روز قيامت در ظلمتى هستند كه از هر سو احاطه شان كرده و مانند خيمه اى محاصره شان نموده . و نيز برمى آيد مردم در آن روز مجبور به رفتن به سوى خانه جاودانه خويشند. چيزى كه هست مؤ منين و مؤ منات اين مسير را با نور خود طى مى كنند، نورى كه از جلو ايشان و به سوى سعادتشان در حركت است ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۷۴

در نتيجه راه را مى بينند، و هر جا آن نور رفت مى روند تا به مقامات عاليه خود برسند، و اما منافقين و منافقات كه فرو رفته در ظلمتند نمى توانند راه خود را طى كنند، و نمى دانند به كدام طرف بروند. (و نكته مهمى كه از آيه استفاده مى شود اين است كه : اين دو طايفه كه يكى غرق در نور و ديگرى غرق در ظلمت است در قيامت باهمند)، منافقين همانطور كه در دنيا با مؤ منين و در بين آنان بودند، و بلكه مردم آنان را جزو مؤ منين مى شمردند، در قيامت نيز با مؤ منين هستند، اما مؤ منين و مؤ منات پيش مى روند، و به سوى بهشت راه خود را پيش مى گيرند، و منافقين و منافقات در ظلمتى كه از هر سو احاطه شان كرده عقب مى مانند، از مؤ منين و مؤ منات درخواست مى كنند قدرى مهلتشان دهند، و در انتظارشان بايستند تا ايشان هم برسند، و مختصرى از نور آنان گرفته راه پيش پاى خود را با آن روشن سازند. «قيل ارجعوا وراءكم فالتمسوا نورا» - به ايشان گفته مى شود دنيا برگرديد، و براى خود نورى به دست آوريد، گوينده اين پاسخ يا ملائكه اند. و يا طايفه اى از بزرگان و نخبگان مؤ منين از قبيل اصحاب اعراف . به هر حال از هر كه باشد به اذن خدا و از طرف او است و خطاب به اين كه «به وراى خود برگرديد و نورى جستجو نماييد» به قول بعضى از مفسرين خطابى است طعنه آميز و است هزايى ، و اين عكس العمل همان استهزايى است در دنيا به مؤ منين مى كردند، و بنابه گفته اين مفسرين به نظر روشن تر چنين مى رسد كه : مراد از كلمه «وراء» دنيا باشد، و حاصل معنا اين باشد كه : به دنيايى كه پشت سر گذاشتيد، و در آن هر چه كرديد بر اساس نفاق كرديد، برگرديد، و از آن اعمالى كه مى كرديد نورى بگيريد، چون نور امروز كه روز قيامت است يا از اعمال است ، و يا از ايمان ، و شما در دنيا نه ايمان داشتيد و نه عمل . البته ممكن است همين وجه را طور ديگرى توجيه كرد كه هم جداگانه باشد، و هم مشتمل بر استهزا نباشد، به اين كه بگوييم : جمله «ارجعوا» امر مى كند به اين كه به دنيا برگردند، و در آنجا ايمان واقعى و اعمال صالح كسب بكنند، و ليكن نمى توانند برگردند، در نتيجه گوينده نمى خواهد منافقين و منافقات را استهزا كند، بلكه مى خواهد بگويد: كار از كار گذشته و دستتان بجايى بند نيست . همچنان كه نظير اين امر در آيه زير كه آن نيز مربوط به قيامت است آمده ، مى فرمايد: «يوم يكشف عن ساق و يدعون الى السجود فلا يستطيعون ... و قد كانوا يدعون الى السجود و هم سالمون .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۷۵

بعضى ديگر گفته اند: منظور اين است كه : به آن محلى كه نور را تقسيم مى كردند بر گرديد، و براى خود نورى بگيريد، و منافقين بدانجا برمى گردند، و اثرى از نور نمى يابند، دو مرتبه به سراغ مؤ منين ومى آيند، اما به ديوارى بر مى خورند بين ايشان و مومنين زده شده ، وخود خدعه اى است از خداى تعالى ، كه با منافقين مى كند، همانطور كه منافقين در دنيا با خدا نيرنگ مى كردند، و قرآن درباره نيرنگشان فرموده : ((ان المنافقين يخادعون اللّه و هو خادعهم ».


→ صفحه قبل صفحه بعد ←