تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۳۶

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۱۴ مرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۷:۴۸ توسط Masha n (بحث | مشارکت‌ها)
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



بيان آيات

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۵۵

مسائل و مطالبى كه سوره مباركه حجرات مشتمل بر آنست

اين سوره مشتمل بر مسائلى از احكام دين است ، احكامى كه با آن سعادت زندگى فردى انسان تكميل مى شود، و نظام صالح و طيب در مجتمع او مستقر مى گردد. بعضى از آن مسائل ادب جميلى است كه بايد بين بنده و خداى سبحان رعايت شود، و پاره اى آدابى است كه بندگان خدا بايد در مورد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) رعايت كنند، كه در پنج آيه اول سوره آمده . بعضى ديگر آن ، احكام مربوط به مسائلى است كه مردم در برخورد با يكديگر در مجتمع زندگى خود بايد آن را رعايت كنند. قسمتى ديگر مربوط به برترى هايى است كه بعضى افراد بر بعض ديگر دارند، و تفاضل و برترى افراد از اهم امورى است كه جامعه مدنى انسان با آن منتظم مى شود، و انسان را به سوى زندگى توام با سعادت و عيش پاك و گوارا هدايت مى كند، و با آن بين دين حق و باطل فرق مى گذارد، و مى فهمد كدام دين حق است ، و كدام از سنن اجتماعى قومى است . و در آخر، سوره را با اشاره به حقيقت ايمان و اسلام ختم نموده ، بر بشريت منت مى گذارد كه نور ايمان را به او افاضه فرموده است . اين سوره به شهادت مضامين آياتش در مدينه نازل شده ، به استثناى آيه ((يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى ...(( كه بعضى در باره مدنى بودن آن حرف دارند، كه به زودى خواهد آمد. يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَينَ يَدَىِ اللَّهِ وَ رَسولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سمِيعٌ عَلِيمٌ كلمه ((بين يدى (( در باره هر چيز استعمال شود، به معناى جلوى آن چيز است ، و اين استعمالى است شايع ، چيزى كه هست يا مجازى است و يا استعاره اى . و اينكه اين كلمه را هم به خدا نسبت داده و هم به رسول خدا، خود دليل بر اين است كه منظور از آن ، جلو چيزيست مشترك بين خدا و رسول و آن مقام حكمرانى است ، كه مختص است به خداى سبحان و - با اذنش - به رسول او همچنان كه در جاى ديگر فرموده : ((ان الحكم الا لله ((، و نيز فرموده : ((و ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن اللّه ((. و نيز شاهد بر اينكه مراد از بين يدى حكم است ؛ اين مى باشد كه آيه شريفه را با جمله ((يا ايها الذين امنوا(( آغاز، و با جمله ((و اتقوا اللّه ان اللّه سميع عليم (( ختم كرده ، كه از ظاهر آن برمى آيد مراد از ((بين يدى (( آن مقامى است كه ارتباط به مؤ منين متقى دارد؛ به كسانى ارتباط دارد كه هم به خدا و رسولش ايمان دارند، و هم از آن دو پروا. و آن مقام همان مقام حكم است كه مؤ منين احكام اعتقادى و عملى خود را از آن مقام مى گيرند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۵۶

توضيح معناى جمله : ((لا تقدموا بين يدى الله و رسوله (( و بيان اينكه مفاد آن اين است كه هيچ حكمى را بر حكم خدا و رسول مقدم مداريد با اين تقريب روشن گرديد كه مراد از ((لا تقدموا(( هم اين است كه هيچ حكمى را بر حكم خدا و رسولش مقدم مداريد، حال يا مراد اين است كه قبل از گرفتن كلام و دستور خدا و رسول در باره حكم چيزى سخنى نگوييد، و يا قبل از گرفتن دستور خدا عملى را انجام ندهيد. ليكن از اينكه به دنبال كلام مى فرمايد: ((ان اللّه سميع عليم : خدا شنوا و داناست (( مثل اينكه برمى آيد مراد تقديم قول است ، نه تقديم فعل و نه اعم از آن دو، كه هم شامل قول شود و هم فعل ، و گر نه اگر مراد قول و فعل هر دو بود، مى فرمود: ((ان اللّه سميع بصير : خدا شنوا و بينا است (( هم سخن شما را مى شنود، و هم عمل شما را مى بيند، همچنانكه در بسيارى از موارد كه پاى فعل در كار است كلمه ((بصير(( را آورده ، مثلا مى فرمايد: ((و اللّه بما تعملون بصير((. پس حاصل معناى آيه اين شد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، در جايى كه خدا و رسول او حكمى دارند، شما حكم نكنيد - يعنى حكمى نكنيد مگر به حكم خدا و رسول او - و بايد كه همواره اين خصيصه در شما باشد، كه پيرو و گوش به فرمان خدا و رسول باشيد. و ليكن از آنجايى كه هر فعل و ترك فعلى كه آدمى دارد، بدون حكم نمى تواند باشد. و همچنين هر تصميم و اراده اى كه نسبت به فعل و يا ترك فعلى دارد آن اراده نيز خالى از حكم نيست ، در نتيجه مى توان گفت كه مؤ من نه تنها در فعل و ترك فعلش بايد گوش به فرمان خدا باشد، بلكه در اراده و تصميمش هم بايد پيرو حكم خدا باشد. و نهى در آيه شريفه ما را نهى مى كند از اينكه هم به سخنى اقدام كنيم كه از خدا و رسول نشنيده ايم و هم به فعلى و يا ترك فعلى اقدام كنيم كه حكمش را از خدا و رسول نشنيده ايم ، و هم نسبت به عملى اراده كنيم كه حكم آن اراده را از خدا و رسولش نشنيده ايم . در نتيجه آيه شريفه نظير و قريب المعنى با آيه ((بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون (( مى شود كه در باره اوصاف ملائكه مى فرمايد: از كلام خدا سبقت نمى گيرند، و همواره به امر او عمل مى كنند. و اين اتباعى كه در جمله ((لا تقدموا بين يدى اللّه و رسوله (( بدان دعوت مى كند، همان داخل شدن در ولايت خدا، و وقوف در موقف عبوديت ، و سير در آن مسير است ، به طورى كه عبد در مرحله تشريع مشيت خود را تابع مشيت خدا كند، همانطور كه در مرحله تكوين مشيتش تابع مشيت خدا است و خداى تعالى در آن باره فرموده : ((و ما تشاون الا ان يشاء اللّه ((، و نيز فرموده : ((و اللّه ولى المؤ منين ((، و نيز فرموده : ((و اللّه ولى المتقين ((.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۵۷

اين بود نظريه ما در تفسير آيه مورد بحث ، و مفسرين وجوهى ديگر ذكر كرده اند كه بعضى از آنها از نظر شما مى گذرد:

وجوه مختلف ديگرى كه مفسرين در معناى جمله فوق گفته اند

۱ ((تقديم (( در اين آيه به معناى ((تقدم (( است ، يعنى اگر كلمه ((تقديم (( در جاهاى ديگر متعدى و به معناى جلو انداختن چيزيست ، در اينجا به معناى تقدم و جلو افتادن است ؛ و معناى آيه اينست كه : از خدا و رسولش جلو نيفتيد، و قبل از امر و نهى خدا و رسول امر و نهى نكنيد، و قبل از دستور خدا و رسول هيچ كارى را فيصله ندهيد. و چه بسا گفته باشند كه ((تقديم (( در آيه به همان معناى معروف كلمه است ، ليكن در اينجا با صرفنظر از متعلقاتش استعمال شده ، مانند آيه ((يحيى و يميت ((، كه معنايش متعدى است ، ولى كارى ندارد به اينكه چه كسى را زنده و چه كسى را مى ميراند، در نتيجه معنايش همان معناى تقدم مى شود، يعنى جلو قرار گرفتن چيزى از چيز ديگر. و چون لفظ آيه مطلق است تمامى انواع تقدم را مى گيرد: تقدم در سخن گفتن ، تقدم در عمل ، و حتى تقدم در راه رفتن ، و تقدم در نشستن ، و تقدم در عبادتهايى كه وقت معين دارد، مثل نماز ظهر خواندن در قبل از ظهر، و تقدمهاى ديگر. ۲ مراد از آيه شريفه اين است كه مؤ منين را نهى كند از سخن گفتن قبل از رسول خدا، يعنى وقتى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) در مجلس حاضر است و شخصى از آن جناب سؤ الى مى كند، قبل از آنكه آن جناب پاسخ بگويد، شما در پاسخ گفتن جلو نيفتيد. ۳ معناى آيه اين است كه : مادام كه خدا و رسول دستورى به شما نداده اند، هيچ سخنى مگوييد، و هيچ عملى انجام ندهيد. ۴ معناى آيه اين است كه : سخن خود را مقدم بر سخن رسول خدا مكنيد، و عمل خود را مقدم بر عمل او نسازيد، و به احدى اجازه ندهيد جلوتر از او راه برود. اشكالى كه در سه وجه اخير است اين است كه منظور از آيه را نهى از تقدم بر رسول خدا دانسته اند، و حال آنكه در آيه نهى فرموده از تقدم بر خدا و بر رسول خدا، و ظاهرا خواسته اند بگويند آوردن كلمه ((اللّه (( در آيه شريفه تنها جنبه تشريف دارد، مثل اينكه مى گويى : ((اعجبنى زيد و كرمه - مرا به شگفت آورد زيد و كرامت او(( پس آوردن نام خدا قبل از نام رسول خدا تنها براى اين است كه اشاره كند به اينكه سبقت جستن به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) سبقت جستن بر خدا هم هست .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۵۸

و شايد دقت در آنچه ما در تفسير آيه گفتيم ، خواننده را باز بدارد از اينكه يكى از اين وجوه را بپذيرد. ((و اتقوا اللّه ان اللّه سميع عليم (( - در اين جمله بندگان را امر به تقوى مى كند، و چون موقف بنده موقف پيروى و عبوديت است ، و انسان جز ظرف عبوديت ظرفى ديگر ندارد، لذا تقوى را مطلق آورد و نفرمود از چه چيز بپرهيزيد. و جمله ((ان اللّه سميع عليم (( نهى از تقدم و امر به تقوى را تعليل مى كند، مى فرمايد از خدا بترسيد، و اين امر را اطاعت و آن نهى را امتثال كنيد، و با زبان سر و با زبان سر بر خدا و رسولش تقدم مجوييد، كه خدا سخنان شما را مى شنود و از اعمال ظاهر و باطن شما خبر دارد.

مراد از اينكه فرمود: صداى خود را از صداى پيامبر بلندتر نكنيد

يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصوَتَكُمْ فَوْقَ صوْتِ النَّبىِّ ... منظور از اينكه مى فرمايد: صداى خود را بلندتر از صداى رسول اللّه مكنيد، اين است كه وقتى با آن جناب صحبت مى كنيد، صدايتان بلندتر از صداى آن جناب نباشد، چون - به طورى كه گفته اند - دو عيب در اين عمل هست : يا منظور شخصى كه صداى خود را بلند مى كند اين است كه توهينى به آن جناب كرده باشد، كه اين كفر است . و يا منظورى ندارد و تنها شخصى بى ادب است كه رعايت مقام آن جناب را نمى كند، و اين خلاف دستور است ، چون مسلمانان دستور دارند آن جناب را احترام و تعظيم كنند. مى فرمايد: ((و لا تجهروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض (( با آن جناب آن طور كه با يكديگر صحبت مى كنيد داد و فرياد مكنيد، چون رعايت احترام و تعظيم آن جناب اقتضاء دارد در هنگام تخاطب گوينده صدايش ‍ كوتاه تر از صداى آن حضرت باشد. پس به طور كلى ، با صداى بلند صحبت كردن فاقد معناى تعظيم است ، و با بزرگان به صداى بلند صحبت كردن . نظير مردم عادى ، خالى از اسائه ادب و وقاحت نيست .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۵۹

توضيح راجع به جمله : ((ان تحبط اعمالكم و انتم لا تشعرون (( و وجوهى كه درباره ظهور آن در اينكه بدون كفر هم عمل حبط مى شود گفته شده است ((ان تحبط اعمالكم و انتم لا تشعرون (( يعنى ((لئلا تحبط، او كراهه ان تحبط اعمالكم ((: به صداى بلند سخن مگوييد تا اعمال شما حبط نشود. و اين جمله متعلق به هر دو نهى است ، معنايش اين است كه : اگر گفتيم به روى آن جناب فرياد نزنيد و اينكه گفتيم به صداى بلند صحبت نكنيد، آن طور كه در بين خود صحبت مى كنيد براى اين است كه اعمالتان به اين وسيله و ندانسته باطل نشود، چون اين دو عمل باعث حبط و بطلان اعمال صالح است . و ما در جلد دوم اين كتاب بحثى پيرامون مساءله حبط اعمال گذرانيديم . بعضى از مفسرين احتمال داده اند كه جمله ((ان تحبط(( تعليلى باشد براى عملى كه از آن نهى شده ، يعنى فرياد زدن و بلند حرف زدن ، و معنا اين باشد كه : اين عمل كه به منظور حبط انجام مى دهيد عملى است كه نهى شده ، و فرق بين اينكه جمله مزبور تعليل نهى باشد، يا تعليل منهى عنه ، اين است كه در اولى فعل منهى عنه تعليل شده و در دومى فعل تعليل شده مورد نهى قرار گرفته . و خواننده محترم مى داند كه دومى توجيهى تكلف آور است . و ظاهر آيه شريفه اين است كه بلند كردن صداى خود از صداى رسول خدا، و بلند سخن گفتن در حضور آن جناب ، دو عمل گناه و موجب حبط عمل است ، پس استفاده مى شود كه غير از كفر گناهانى ديگر نيز هست كه باعث حبط مى شود. عده اى آيه را چنين توجيه كرده اند كه : مراد از حبط، ثواب نداشتن خود عمل است ، نه اينكه اين عمل مانند كفر، ثواب ساير اعمال را باطل مى كند. در مجمع البيان مى گويد: اصحاب ما گفته اند: معناى حبط عمل در جمله ((ان تحبط اعمالكم (( اين است كه همين سخن گفتن مسلمانان با رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) اگر با رعايت ادب و تعظيم آن جناب باشد مستحق ثواب مى باشند، و اگر همين سخن گفتن را طورى انجام دهند كه رعايت احترام آن جناب نشود مستحق عقاب مى شوند، و آن ثواب هم از دستشان مى رود، پس همين عملشان حبط شده ، پس اين آيه هيچ ربطى به اهل عذاب ندارد. دليل اين گفتار ما اين است كه در آيه مورد بحث احباط به خود عمل معلق شده ، و بعضى از مفسرين آن را مربوط كرده اند به ثوابى كه در برابر عمل مستحق مى شود، و اين خلاف ظاهر است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۶۰

رد توجيه كسانى كه مراد از حبط را ثواب نداشتن خودعمل دانسته اند

اين توجيه درست نيست ، براى اينكه در حبط مربوط به كفر هم كه بدون هيچ شكى منظور از آن حبط ثواب اعمال است نيز حبط معلق شده به خود اعمال ، همان طور كه در اين آيه نيز چنين است . پس ناگزيريم در اينجا هم آيه را حمل كنيم به همان معنايى كه آيه حبط مربوط به كفر را حمل كرديم . آنجا گفتيم كه كفر، ثواب عمل را حبط مى كند، اينجا نيز بايد همين را بگوييم ، و هيچ فرقى بين اين دو مورد نيست . و اين كه گفتند خلاف ظاهر است قبول نداريم ، براى اينكه بطلان عمل همين است كه اثر مترتب بر آن باطل شود. بعضى ديگر آيه را چنين توجيه كرده اند كه : تنها كفر باعث حبط است ، و اگر در اين آيه فرياد زدن به روى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) و بلند صحبت كردن را هم باعث حبط دانسته از اين جهت نبوده كه خود اين رفتار باعث حبط مى شود، بلكه از اين جهت بوده كه ممكن است گاهى اين عمل باعث اذيت شدن آن جناب شود، و اذيت كردن رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) كفر و مايه حبط عمل است .

توجيه بعضى مفسرين كه نهى در آيه را به ملاك پرهيز از عملى كه باعث آزار پيامبرمى شود دانسته اند

بعضى هم گفته اند: هر چند در آيه از مطلق بلند حرف زدن نهى شده ولى ما مى دانيم كه ملاك آن پرهيز از عملى است كه ممكن است باعث آزار رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) شود و چون آزار آن جناب به اتفاق مسلمين كفر و باعث حبط عمل است ، لذا به طور مطلق از عملى كه گمان آزار پيغمبر در آن هست نهى كرده ، چه اينكه آزار باشد و چه نباشد. و اين به دو منظور بوده يكى حمايت از حرمت آن جناب ، و يكى پيش ‍ گيرى و از بين بردن ماده فساد. و چون اين عمل مورد نهى ، دو قسم بوده ، يكى به حد كفر مى رسيده و آن صورتى است كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) را آزار دهد، و يكى هم به حد كفر نمى رسيده ، و نيز از آنجا كه دليلى نبوده اين دو قسم عمل را مشخص كند، و اگر هم فرض كنيم بوده مردم در بيشتر مواقع توجهى به آن نداشتند لذا مكلفين بايد به عنوان احتياط از هر دو قسم ، احتياط مى كردند، تا از آن هم كه به حد اذيت مى رسيده اجتناب كرده باشند. و جمله ((ان تحبط اعمالكم و انتم لا تشعرون (( هم به همين مشخص ‍ نبودن اين دو قسم اشاره مى كند، و الا اگر به صداى بلند سخن گفتن با آن جناب به طور مطلق حرام مى بود - چه به حد اذيت برسد و چه نرسد - ديگر جا نداشت بفرمايد ندانسته اعمالتان حبط شود چون مورد تكليف منحصر به يك قسم بود، يعنى بلند حرف زدن ، حال اگر به حد آزار برسد كفر هم بود، و اگر نرسد حداقل حرام بود پس به طور قطع بلند حرف زدن حرام بوده ، ديگر چه معنا دارد عدم شعور و عدم تشخيص را در اينجا بياورند، با اينكه شعور بطور مطلق ثابت است - اين بود خلاصه گفتار صاحب مجمع البيان .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۶۱

اشكال به توجيه اخير: تكليف مذكور يك تكليف نفسى است نه غيرى

اشكال اين قول اين است كه تكليف مذكور در آيه ((لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى و لا تجهروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض (( را نهى مقدمى از باب احتياط گرفته است در حالى كه بدون هيچ ترديدى تكليف در آن تكليفى نفسى است . و اينكه گفته : مردم در بيشتر مواقع توجهى به هر يك از دو عمل ندارند صحيح نيست ، بلكه تشخيص اين دو گونه بلند حرف زدن چيزيست كه عقل هر عاقلى از عهده آن برمى آيد، و عقل هر عاقلى قبل از نهى شرعى هم آن را تشخيص مى دهد كه عمل زشتى است ، و تشخيص زشتى آن مانند تشخيص زشتى افتراء و افك و دروغ است . و كسانى كه در صدر اسلام اين عمل را مرتكب مى شدند مؤ منين بودند، به شهادت اينكه در اول آيه فرموده : ((يا ايها الذين امنوا((. و مؤ منين با اين تشخيص كه اين عمل ، عمل زشتى است مرتكب مى شدند، از باب اينكه در خيلى از گناهان مسامحه مى كردند، و خيال مى كردند خيلى مهم نيست ، ولى نمى دانستند كه اين عمل باعث حبط و بطلان عبادات و اعمال صالحشان مى شود، و اگر مى دانستند هرگز راضى به بطلان آن نمى شدند. لذا خداى تعالى متوجهشان كرده كه اين عمل چنين خطرى دارد، و شما نمى دانيد و فرموده : ((ان تحبط اعمالكم و انتم لا تشعرون (( شما نمى دانيد كه اين عمل شما اثرى هولناك و خطرى عظيم دارد، و آن اين است كه اعمالتان را حبط مى كند، پس زنهار، متوجه باشيد و هيچ يك از اين دو قسم حرف زدن را مرتكب نشويد كه اعمالتان باطل مى شود و خود متوجه نيستيد. پس جمله ((و انتم لا تشعرون (( ناظر است به حالى كه مؤ منين قبل از نهى داشتند، و آن اين است كه مى دانستند عملشان زشت است ، ولى نمى دانستند اين عمل زشتشان چقدر زشت است ، و زشتيش به اين حد از عظمت است ، و اما بعد از صدور بيان الهى فهميدند كه خطر احباط در اين اعمالشان هست . پس آيه شريفه از يك نقطه نظر شبيه آيه شريفه : ((و تحسبونه هينا و هو عند اللّه عظيم (( است كه راجع به مساءله افك است مى فرمايد: شما خيال مى كنيد افك عمل كوچكى است ، در حالى كه نزد خدا عملى است عظيم . و از نظر ديگر نظير آيه ((و بدا لهم من اللّه ما لم يكونوا يحتسبون (( است ، كه راجع به قيامت است و مى فرمايد: در آن روز از ناحيه خدا چيزهايى برايشان ظاهر مى شود كه هرگز احتمالش را هم نمى دادند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۶۲

إِنَّ الَّذِينَ يَغُضونَ أَصوَتَهُمْ عِندَ رَسولِ اللَّهِ أُولَئك الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبهُمْ لِلتَّقْوَى ... كلمه ((غض صوت (( معناى خلاف ((رفع الصوت (( را مى دهد. و كلمه ((امتحان (( به معناى ابتلاء و اختيار است ، و امتحان را وقتى به كار مى برند كه بخواهند وضع چيزى كه تاكنون برايشان مجهول بوده معلوم كنند، و چون اين معنا در مورد خداى تعالى محال است ، ناگزير بايد بگوييم كه امتحان در مورد خداى تعالى به معناى تمرين دادن و عادت دادن است - همچنان كه بعضى اينطور معنا كرده اند. و يا امتحان را به معناى محنت و مشقت دادن به قلب معنا كنيم ، و بگوييم خداى تعالى اين مشقت ها را بر دلها تحميل مى كند تا قلبها به تقوى عادت كنند.

وعده جميل به مؤ منانى كه ادب را در محضر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رعايت كنند

سياق اين آيه سياق وعده جميلى است در برابر آهسته كردن صدا پيش ‍ روى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) بعد از آنكه مؤ منين را توصيف مى كند به اينكه خداوند دلهايشان را براى تقوى تمرين داده . و اين خود تاءكيد و تقويتى است براى مضمون آيه قبلى تا مؤ منين را تشويق كند به اينكه نهى در آن آيه را عمل كنند. و در اينكه در اين آيه از پيامبر اسلام تعبير كرد به ((رسول اللّه (( و در آيه قبلى تعبير كرد به ((نبى (( اشاره اى است به ملاك حكم ، خواسته بفهماند شخص رسول بدان جهت كه رسول است هر قسم رفتارى كه با آن جناب بشود با مرسل و فرستنده او شده است ، اگر او را تعظيم و احترام كنند خدا را احترام كرده اند، پس آهسته سخن گفتن نزد او، احترام و تعظيم و بزرگداشت خداى سبحان است ، و مداومت بر اين سيره - كه از كلمه ((يغضون (( استفاده مى شود، چون مضارع استمرار را مى رساند كاشف از اين است كه اين كسانى كه چنين ادبى دارند تقوى خلق آنان شده ، و خدا دلهايشان را براى تقوى تمرين داده . ((لهم مغفره و اجر عظيم (( - اين نيز وعده جميلى است در برابر تقوايى كه در دل دارند، همچنان كه فرموده : ((و العاقبه للتقوى ((.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۶۳

إِنَّ الَّذِينَ يُنَادُونَك مِن وَرَاءِ الحُْجُرَتِ أَكثرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ از سياق آيه چنين برمى آيد كه از واقعه اى خبر مى دهد كه واقع شده ، و اشخاص جفا كار بوده اند كه آن جناب را از پشت ديوار حجره هايش ‍ صدا مى زدند، و در حقش رعايت ادب و احترام نمى كردند، و خداى تعالى در اين آيه مذمتشان مى كند، و به نادانى و نداشتن عقل توصيفشان مى فرمايد و به حيوانات و چارپايان تشبيهشان مى كند. وَ لَوْ أَنهُمْ صبرُوا حَتى تخْرُجَ إِلَيهِمْ لَكانَ خَيراً لَّهُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ يعنى اگر اين جفاكاران صبر كنند و تو را صدا نزنند، تا خودت به ديدنشان از خانه در آيى براى آنان بهتر است ، براى اينكه هم ادبى است نيكو، و هم تعظيم و احترام مقام رسالت است ، و هم رعايت اين ادب آنان را به مغفرت خدا و رحمت او نزديك مى كند، چون او پروردگارى است غفور و رحيم . پس جمله ((و اللّه غفور رحيم (( گويا ناظر است به همان صبرى كه بدان توصيه مى فرمود. ممكن هم هست ناظر باشد به اينكه اكثرشان عقل ندارند. و معناى مجموع جملات اين باشد كه : آنچه از اين افراد جفاكار صادر شد و آن جهالت و سوء ادبشان ، مورد عفو قرار گرفت ، براى اينكه از روى عقل مرتكب نشدند، بلكه ناشى از قصور فهمشان بوده ، و خدا هم غفور و رحيم است . يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِن جَاءَكمْ فَاسِقُ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا ... كلمه ((فاسق (( به طورى كه گفته اند به معناى كسى است كه از طاعت خارج و به معصيت گرايش كند. و كلمه ((نبا(( به معناى خبر مهم و عظيم الشاءن است . و كلمه ((تبين (( و نيز كلمه ((استبانه (( و ((ابانه (( - به طورى كه در صحاح آمده - همه به يك معنا است ، و اين كلمه هم متعدى استعمال مى شود و مفعول مى گيرد، و هم لازم استعمال مى شود، و چون متعدى شود معناى ايضاح و اظهار را مى دهد، مثلا وقتى گفته مى شود: ((تبينت الامر(( و يا ((استبنته (( و يا ((ابنت الامر(( معنايش اين است كه من فلان امر را روشن و اظهار كردم . و چون به طور لازم استعمال شود، به معناى اتضاح و ظهور خواهد بود، وقتى گفته مى شود ((ابان الامر(( و يا ((استبان الامر(( و يا ((تبين الامر(( معنايش اين است كه فلان امر واضح شد. و معناى آيه چنين است : اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر فاسقى نزد شما خبرى مهم آورد، خبرش را تحقيق و پيرامون آن بحث و فحص كنيد، تا به حقيقت آن واقف شويد، تا مبادا بدون جهت و به نادانى بر سر قومى بتازيد، و بعدا از رفتارى كه با آنان كرده ايد پشيمان شويد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۶۴

خداى سبحان در اين آيه اصل عمل به خير را كه اصلى است عقلايى امضاء كرده ، چون اساس زندگى اجتماعى بشر به همين است كه وقتى خبرى را مى شنوند به آن عمل كنند، چيزى كه هست در خصوص خبر اشخاص فاسق دستور فرموده تحقيق كنيد، و اين در حقيقت نهى از عمل به خبر فاسق است ، و حقيقت اين نهى اين است كه مى خواهد از بى اعتبارى و عدم حجيت خبر فاسق پرده بردارد، و اين هم خودش نوعى امضاء است ، چون عقلا هم رفتارشان همين است كه خبر اشخاص ‍ بى بندوبار را حجت نمى دانند، و به خبر كسى عمل مى كنند كه به وى وثوق داشته باشند. توضيحى راجع به نقش ((خبر(( در زندگى اجتماعى انسان و اقسام خبر و لزوم تبين وتفحص درباره اخبار فاسق توضيح اينكه : حيات آدمى حياتى است علمى ، و انسان سلوك طريق زندگى اش را بر اين اساس بنا نهاده كه آنچه به چشم خود مى بيند، به همان عمل كند، حال چه خير باشد و نافع و چه شر باشد و مضر. و چون مايحتاج زندگى اش و آنچه مربوط و متعلق به زندگى او است منحصر در ديدنيها و شنيدنيهاى خودش نيست بلكه بيشتر آنها از حيطه ديد و علم او غايب است ، ناگزير مى شود كه بقيه حوائج خود را كه گفتيم از حيطه علم او غايب است از راه علم ديگران تكميل و تتميم كند، علمى كه ديگران با مشاهده و يا با گوش خود بدست آورده اند، و اين همان خبر است . پس اعتماد به خبر به اين معنا است كه عملا ترتيب اثر به آن بدهيم و با مضمون آن تا حدى معامله علمى بكنيم كه گويا خود از راه مشاهده بدست آورده ايم ، و اين همان طورى كه گفتيم لازمه زندگى اجتماعى انسان است ، و احتياج ابتدائى او است ، و بناى عقلا و مدار عملكرد آنان بر قبول خبر ديگران است . حال اگر خبرى كه به ما مى دهند متواتر باشد يعنى از بسيارى آورندگان آن براى انسان يقين آور باشد و يا اگر به اين حد از كثرت نيست حداقل همراه با قرينه هايى قطعى باشد كه انسان نسبت به صدق مضمون آن يقين پيدا كند، چنين خبرى حجت و معتبر است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۶۵

و اما اگر خبر متواتر نبود، و همراه با قرينه هايى قطعى نيز نبود، و در نتيجه بعد از شنيدن خبر يقين به صحت آن حاصل نشد، و به اصطلاح علمى خبر واحد بود، چنين خبرى در نظر عقلا وقتى معتبر است كه اگر براى انسان يقين نمى آورد، حد اقل وثوق و اطمينانى بياورد، حال يا به حسب نوعش خبرى وثوق آور باشد، (مانند خبرى كه متخصص يك فن به ما مى دهد) و يا به حسب شخصش وثوق آور باشد، (مثل اينكه شخص آورنده خبر مورد وثوق ما باشد)، عقلا بنا دارند كه بر اين خبر نيز ترتيب اثر دهند. و سرش هم اين است كه عقلا يا به علم عمل مى كنند، و يا به چيزى كه اگر علم حقيقى نيست علم عادى هست ، و آن عبارت است از مظنه و اطمينان . حال كه اين مقدمه روشن گرديد، مى گوييم : اينكه در آيه شريفه دستور به تحقيق و بررسى خبر فاسق را تعليل فرموده به اينكه ((ان تصيبوا قوما بجهاله ...(( مى فهماند كه آنچه بدان امر فرموده ، رفع جهالت است ، و اينكه انسان اگر خواست به گفته فاسق ترتيب اثر دهد، و به آن عمل كند بايد نسبت به مضمون خبر او علم حاصل كند، پس در آيه شريفه همان چيزى اثبات شده كه عقلا آن را ثابت مى دانند، و همان عملى نفى شده كه عقلا هم آن را نفى مى كنند، و اين همان امضاء است ، نه تاءسيس حكمى جديد. وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسولَ اللَّهِ لَوْ يُطِيعُكمْ فى كَثِيرٍ مِّنَ الاَمْرِ لَعَنِتُّمْ ... كلمه ((عنت (( به معناى گناه ، و نيز به معناى هلاكت است . و كلمه ((طوع (( و اطاعت هر چند به معناى انقياد و گردن نهادن است ، و ليكن بيشتر به معناى امتثال امر و مشى بر طبق خطى است كه آمر براى ماءمور ترسيم كرده - اين نظريه راغب است . ليكن چه بسا ممكن است كه امر به عكس شود، يعنى مافوق بر طبق خواسته زيردست خود عمل كند، آنطور كه او دلش مى خواهد، در اينجا متبوع و آمر از تابع و زيردست اطاعت كرده . و اتفاقا در آيه مورد بحث اطاعت به همين معنا است ، مى فرمايد ((لو يطيعكم : اگر پيغمبر شما را اطاعت كند(( چون عمل رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) را بر طبق دلخواه مؤ منين اطاعت آن جناب از مؤ منين خوانده . و اين آيه به طورى كه از سياقش برمى آيد تتمه گفتار در آيه قبل است ، مى خواهد حكم در آن آيه را تعميم دهد، و بفرمايد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) نه تنها نبايد خبر فساق را بدون تحقيق بپذيرد، بلكه خواسته شما را هم نبايد اطاعت كند، به همان علتى كه گفتيم نبايد به خبر فساق عمل كند. در آنجا گفتيم اگر عمل كند گرفتار جهالت و بناى عمل بر اساس جهالت شده است ، اطاعت كردنش از شما هم همين محذور را دارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۶۶

لزوم پيروى از رسول الله (ص ) و وجه و سبب اينكه آن جناب نبايد از ديگران اطاعت كند

مضمون اين آيه روشن كردن مؤ منين است به اينكه خداى سبحان ايشان را به جاده رشد انداخته ، و به همين جهت است كه ايمان را محبوبشان كرده و در دلهايشان زينت داده ، و كفر و فسوق و عصيان را از نظرشان انداخته ، پس بايد كه از اين معنا غفلت نكنند كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) را دارند. كسى را دارند كه مؤ يد از ناحيه خداست . كسى را دارند كه از ناحيه پروردگارش بينه اى دارد كه هرگز جز به راه رشد نمى برد، و به سوى چاه و گمراهى نمى كشاند، پس بايد او را اطاعت كنند، و هر چه او اراده مى كند اراده كنند، و هر چه او اختيار مى كند اختيار كنند، و اصرار نورزند كه آن جناب ايشان را در آراء و اهوائشان اطاعت كند، چون اگر او ايشان را در بسيارى از امور اطاعت كند، هلاك مى شوند، و به تعب مى افتند. پس جمله ((و اعلموا ان فيكم رسول اللّه (( عطف است بر جمله ((فتبينوا(( ى در آيه قبل ، و اگر در جمله مورد بحث خبر را بر مبتدا مقدم داشته ، و به جاى اينكه بفرمايد ((ان رسول اللّه فيكم (( فرموده ((ان فيكم رسول اللّه (( براى اين بوده كه انحصار را برساند و بفهماند اين تنها شماييد كه چنين نعمتى در اختيار داريد. و نيز به لازمه اين انحصار هم اشاره كرده باشد، و بفهماند لازمه اينكه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) تنها در اختيار شما است ، اين است كه شما هم به رشد او چنگ بزنيد، و از گمراهى اجتناب بكنيد، و در امور به او مراجعه نموده ، اطاعتش كنيد، و دنبال راهش حركت كنيد، نه اينكه دنباله هواهاى نفسانى خود را گرفته ، توقع داشته باشيد كه آن جناب هم تابع هواهاى شما شود. پس معناى جمله اين شد كه : فراموش مكنيد كه رسول خدا تنها در بين شما است - و اين كنايه است از اينكه واجب است در امور خود به او مراجعه كنند و (با ساير اقوامى كه از چنين نعمتى برخوردار نيستند فرق داشته باشند) در هر پيشامدى كه با آن مواجه مى شوند طبق نظريه آن جناب رفتار نموده هر چه او دستور مى دهد عمل كنند، بدون اينكه كمترين دخالتى به هواى نفس خود دهند. ((لو يطيعكم فى كثير من الامر لعنتم (( - يعنى اگر رسول خدا در بسيارى از امور به دلخواه شما رفتار كند به زحمت مى افتيد و هلاك مى شويد. و اين جمله تقريبا به منزله جواب از سؤ الى است تقديرى ، گويا كسى پرسيده : به چه دليل در امور و حوادث به آن جناب مراجعه كنيم و او به ما مراجعه نكند، و به دلخواه ما رفتار ننمايد؟ در پاسخ فرموده ((براى اينكه اگر به دلخواه شما عمل كند، به زحمت مى افتيد و هلاك مى شويد((.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←