تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۶

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۱۴ مرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۷:۱۲ توسط Masha n (بحث | مشارکت‌ها)
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



چند روايت در ذيل جمله انما يخشى الله من عباده العلموءا

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۶۹

در مجمع البيان در ذيل جمله ((انما يخشى اللّه من عباده العلموا...(( مى گويد: از امام صا دق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: منظور خداى تعالى از علما، آن كسى است كه عملش مصدق قولش باشد، كسى كه عملش مصدق قولش نباشد، او عالم نيست ، و نيز در حديثى آمده كه فرمودند: از همه شما عالم تر به خدا، ترسنده تر از خدا است . مؤ لف : و در روضه كافى به سند خود از ابى حمره ، از على بن الحسين (عليه السلام ) روايتى در اين معنا آورده . و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه ، ترمذى ، و حاكم ، از حسن روايت كرده اند كه گفت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: علم دو قسم است ، يكى آن علمى است كه در قلب است ، و علم نافع هم همان است ، و ديگرى علمى است كه بر زبان است ، و آن حجتى است براى خدا، عليه خلق ، كه خد ا با همان علم عليه صاحبش احتجاج مى كند. و در مجمع البيان مى گويد: ابن مسعود از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) روايت كرده كه در تفسير جمله : ((و يزيدهم من فضله (( گفته : منظور از اين فضل شفاعت است ، شفاعت براى كسى كه آتش بر او واجب شده ، از جانب كسى كه آن شخص دوزخى در دنيا به وى احسانى كرده .

مراد از ظالم لنفسه ، مقصد و سابق بالخيرات در آيه : ثم اورثنا الكتاب الذيناصطفينا...

و در كافى به سند خود از ابن عمر روايت كرده كه گفت : من از حضرت ابوالحسن رضا (عليه السلام ) از اين كلام خداى عزّو جلّ پرسيدم كه مى فرمايد: ((ثمّاورثنا الكتاب الّذين اصطفينا من عبادنا...(( مى گويد: امام فرمود: منظور فرزندانفاطمه (عليهاالسلام ) مى باشند. و منظور از ((سابق به خيرات (( امام است ، و منظور از((مقتصد(( عارف به امام ، و مقصود از ظالم به نفس كسى است كه امام خود را نشناسد. و از كتاب سعد السعود ابن طاووس روايت شده كه ابو اسحاق سبيعى ، از امام باقر (عليه السلام ) در تفسير آيه مزبور حديثى نقل كرده كه فرمود: اى ابا اسحاق اين آيه مخصوص ما است ، اما سابق به خيرات على ابن ابى طالب ، و حسن و حسين ، و شهيدانى از ما هستند و اما ((مقتصد(( آن كسى است كه روزها روزه بدارد و شب ها به نماز بگذارند، و اما ((ظلم به نفس (( در او همان است كه در ساير مردم است ، و او بالاخره آمرزيده مى شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۷۰

مؤ لف : مراد از شهيد، به قرينه روايات ديگر امام است . و در معانى الاخبار با ذكر سند از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه در تفسير آيه مذكور فرمود: ((الظالم يحوم حوم نفسه و المقتصد يحوم حوم قلبه و السابق بالخيرات يحوم حوم ربه : ظالم همواره پيرامون خواسته هاى نفس خويش است ، و مقتصد همواره پيرامون آن است كه قلب خود را اصلاح كند، و سابق به خيرات آن كسى است كه همواره م توجه به پروردگار خويش است ((. مؤ لف : كلمه ((حوم (( كه در اين روايت آمده و همچنين كلمه ((حومان (( به معناى دوران است ، و اينكه فرمود: ((ظالم به نفس (( همواره پيرامون نفسش دوران دارد، مراد اين است كه : او هميشه گرفتار خواهش هاى نفس است ، و همه كوشش او براى آن است كه نفس را راضى كند، و مقتصد پيرامون قلبش دوران دارد، يعنى همواره در اين مقام است كه قلب خود را تزكيه كند، و آن را به وسيله زهد و عبادت پاك نگه دارد، و دوران سابق به خيرات پيرامون پروردگار خود به اين معنا است كه او همواره در صدد اين است كه خود را براى خدا خالص كند، همواره به ياد او باشد، و غير از او را از ياد ببرد، جز به او به كسى ديگر اميد نداشته باشد، و جز او را قصد نكند. و بدان كه روايات از طرق شيعه از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) در اينكه آيه شريفه خاص فرزندان فاطمه (عليهاالسلام ) است بسيار زياد است . و در الدر المنثور است كه : فاريابى ، احمد، عبد بن حميد، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، طبرانى ، حاكم ، ابن مردويه ، و بيهقى از ابى درداء روايت كرده اند كه گفت : از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) شنيدم در تفسير آيه ((ثمّ اورثنا الكتاب الّذين اصطفينا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات باذن اللّه (( مى فرمود: اما طايفه سوم كه گوى سبقت را در خيرات مى ربودند، بدون حساب داخل بهشت مى شوند، و اما طايفه دوم كه ميانه رو بودند، آنها هستند كه قرآن درباره شان مى فرمايد حسابى آسان پس مى دهند. و اما طايفه اول كه ظ الم به نفس هستند، آنها در تمامى طول مدتى كه محشر برپا است مشغول پس دادن حسابند، و آنگاه همانهايند كه خدا را با رحمتش ديدار مى كنند. پس همين ظالمان به نفس هستند كه مى گويند: ((الحمد لله الّذى اذهب عنا الحزن ان ربنا لغفور شكور الّذى احلنا دار المقامه من فضله لا يمسنا فيها نصب و لا يمسنا فيها لغوب ((.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۷۱

مؤ لف : اين روايت را صاحب مجمع نيز از ابى درداء از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل كرده ، و در معناى آن احاديث ديگرى نيز هست ، و در مقابل ، احاديث ديگرى هست كه مخالف با اينها است ، از آن جمله در مجمع البيان از ابن مردويه از عمر از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) روايت آورده كه در تفسير جمله ((فمنهم ظالم لنفسه (( فرمود: منظور كافر است . ليكن به اين احاديث نبايد اعتناء كرد. و در تفسير قمى در ذيل جمله ((لا يمسنا فيها نصب و لا يمسنا فيها لغوب (( از امام نقل كرده كه فرمود: ((نصب (( به معناى خستگى و ((لغوب (( به معناى كسالت و ضجر است .

چند روايت درباره مقدار عمرى كه سپرى شدن آن جاى عذرى براى آدمى نمى ماند اولمنعمركم ما يتذكر فيه من تذكر

و در نهج البلاغه از اميرالمؤ مين (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: آن عمرى كه اگر خدا به آدمى بدهد جاى عذرى برايش باقى نمى گذارد، شصت سال است . مؤ لف : همين روايت را صاحب مجمع البيان نيز از آن جناب نقل كرده . و نيز الدرالمنثور هم آن را از ابن جرير از آن جناب روايت كرده است . و در الدر المنثور است كه حكيم ترمذى در نوادر الاصول ، بيهقى در سنن ، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، طبرانى ، ابن مردويه ، و بيهقى (در شعب الايمان ) همگى از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: چون روز قيامت برسد، صدا مى زنند شصت سالهه ا كجايند؟ و اين شصت ساله همان معمرى است كه خداى تعالى در آيه ((اولم نعمركم ما يتذكر فيه من تذكر(( درباره اش سخن گفته . مؤ لف : اين معنا به طرق ديگرى از سهل بن سعد و ابو هريره از آن جناب روايت شده .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۷۲

و در مجمع البيان است كه : بعضى گفته اند: اين آيه توبيخ كسانى است كه به سن هجده سالگى رسيده باشند. و اين معنى از امام باقر (عليه السلام ) نيز روايت شده . مؤ لف : اين روايت را فقيه از امام باقر (عليه السلام ) به تعبير مضمر (آن جناب فرمود) روايت كرده .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۷۳

آيات ۳۹ - ۴۵ سوره فاطر

هُوَ الَّذِى جَعَلَكمْ خَلَئف فى الاَرْضِ فَمَن كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَ لا يَزِيدُ الْكَفِرِينَ كُفْرُهُمْ عِندَ رَبهِمْ إِلا مَقْتاً وَ لا يَزِيدُ الْكَفِرِينَ كُفْرُهُمْ إِلا خَساراً(۳۹) قُلْ أَ رَءَيْتُمْ شرَكاءَكُمُ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَرُونى مَا ذَا خَلَقُوا مِنَ الاَرْضِ أَمْ لهَُمْ شِرْكٌ فى السمَوَتِ أَمْ ءَاتَيْنَهُمْ كِتَباً فَهُمْ عَلى بَيِّنَتٍ مِّنْهُ بَلْ إِن يَعِدُ الظلِمُونَ بَعْضهُم بَعْضاً إِلا غُرُوراً(۴۰) إِنَّ اللَّهَ يُمْسِك السمَوَتِ وَ الاَرْض أَن تَزُولا وَ لَئن زَالَتَا إِنْ أَمْسكَهُمَا مِنْ أَحَدٍ مِّن بَعْدِهِ إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً(۴۱) وَ أَقْسمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَنهِمْ لَئن جَاءَهُمْ نَذِيرٌ لَّيَكُونُنَّ أَهْدَى مِنْ إِحْدَى الاُمَمِ فَلَمَّا جَاءَهُمْ نَذِيرٌ مَّا زَادَهُمْ إِلا نُفُوراً(۴۲) استِكْبَاراً فى الاَرْضِ وَ مَكْرَ السيى وَ لا يحِيقُ الْمَكْرُ السيىُ إِلا بِأَهْلِهِ فَهَلْ يَنظرُونَ إِلا سنَّت الاَوَّلِينَ فَلَن تجِدَ لِسنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلاً وَ لَن تجِدَ لِسنَّتِ اللَّهِ تحْوِيلاً(۴۳) أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فى الاَرْضِ فَيَنظرُوا كَيْف كانَ عَقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَ كانُوا أَشدَّ مِنهُمْ قُوَّةً وَ مَا كانَ اللَّهُ لِيُعْجِزَهُ مِن شىْءٍ فى السمَوَتِ وَ لا فى الاَرْضِ إِنَّهُ كانَ عَلِيماً قَدِيراً(۴۴) وَ لَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاس بِمَا كسبُوا مَا تَرَك عَلى ظهْرِهَا مِن دَابَّةٍ وَ لَكن يُؤَخِّرُهُمْ إِلى أَجَلٍ مُّسمًّى فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِعِبَادِهِ بَصِيرَا(۴۵) ترجمه آيات

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۷۴

او كسى است كه شما را در زمين جانشين قرار داد (هر نسلى كافر شود كفرش عليه خود اوست و كفر كافران نزد پروردگارشان جز خشم بيشتر اثر ندارد و كفر كافران جز خسارت و زيان نمى افزايد (۳۹). بگو اين شركايى كه به جاى خدا مى خوانيد به من بگوييد ببينم چه چيزى از زمين را آفريده اند و يا در آسمانها شركتى دارند و يا ما به ايشان كتابى نازل كرده و در آن از وجود چنين شريكى خبر داده ايم و اين مشركين دليلى بر شرك خود دارند، نه هيچ يك از اينها نيست بلكه جز اين نبوده كه اين ستمكاران به يكديگر وعده غرور مى دهند (۴۰). خدا است كه نمى گذارد زمين و آسمان فرو ريزند و اگر فرو ريزد احدى بعد از خدا نيست كه از ريختن آنها جلوگيرى به عمل آورد و او حليم و آمرزنده است (۴۱). و به خدا سوگند خوردند و تا توانستند آن را غليظتر كردند كه اگر براى ما هم پيامبرى بياى د ما نيز يكى از امت هاى صاحب كتاب خواهيم شد و از همه آنها راه يافته تر خواهيم بود ولى وقتى پيامبر به سويشان آمد اين آمدن ثمره اى جز دورى و نفرت بيشتر برايش ان نداشت (۴۲). دورى آنان از راه به جهت استكبار و بلند پروازى در زمين و نيزبه علت مكر بدى كه داشتند بود و مكر بد جز به اهل مكر برنمى گردد، پس آيا منتظر سنتى هستند كه در امم گذشته جارى ساختيم ، در اين صورت براى سنت خدا نه دگرگو نى خواهند يافت و نه برگشتن از قومى به قومى ديگر (۴۳). آيا در زمين سير نكرده اند تا ببينند سرانجام آنهايى كه قبل از ايشان بودند چه شد با اينكه اينان نيرومندتر بودند، آرى هيچ چيزى در آسمان و زمين خدا را عاجز نمى كند كه او دانا و توانا است (۴۴). و اگر مردم را به كيفر اعمال زشتشان به عذاب خود مى گرفت بر روى زمين هيچ جنبده اى نمى ماند و ليكن عذاب آنان را تا مدتى معين تاخير مى اندازد همى ن كه اجلشان رسيد خداوند بر احوال بندگانش ‍ كاملا آگاهست (۴۵). بيان آيات اين آيات نخست بر مساءله توحيد خدا در ربوبيت احتجاج مى كند، و آيات ((هو الّذى جعلك م خلائف فى الاءرض ...(( و ((ان اللّه يمسك السموات و الاءرض ان تزولا...(( متضمن آن احتجاج است ، و سپس بر نبودن شريكى براى خدا در ربوبيت احتجاج مى كند، كه آيه ((قل ارايتم شركاءكم الّذين تدعون من دون اللّه ...(( متضمن آن است . و آنگاه مشركين را بر نقض عهد و سوگند، و كارهاى زشتى كه مرتكب مى شدند سرزنش مى كند، و در آخر اين معنا را مسجل مى سازد كه هيچ كس و هيچ چيز نمى تواند خدا را عاجز كند، و اگر خدا به افرادى از اين ستمكاران مهلت مى دهد، براى مدتى معين است ، همين كه مدتشان سرآمد به آنچه مستحقند جزا مى دهد. و با اين بيان سوره خاتمه مى يابد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۷۵

مجتبى بر يگانگى خدا در ربوبيت و نفى ربوبيت از آلهه مشركين

هُوَ الَّذِى جَعَلَكمْ خَلَئف فى الاَرْضِ ... كلمه خلائف جمع خليفه است . و خليفه بودن مردم در زمين به اين معنا است كه هر لاحقى از ايشان جانشين سابق شود و سلطه و توانايى بر دخل و تصرف و انتفاع از زمين داشته باشد، همان طور كه سابقين بر اين كار توانايى و تسلط داشتند. و اگر انسانها به اين خلاف رسيدند، از جهت نوع خلقتشان است ، كه خلقتى است از طريق توالد و تناسل ؛ چون اين نو ع از خلقت است كه مخلوق را به دو گروه سابق و لاحق تقسيم مى كند. و خليفه قرار د ادن در زمين ، خود يك نوع تدبيرى است آميخته با خلقت كه از آن انفكاك نمى پذير د، و به همين جهت از اين طريق استدلال مى كند بر يگانگى خداى تعالى در ربوبيت ، چون چنين خلقت و تدبيرى مختص او است ، كسى نمى تواند آن را براى غير او ادعا كند. پس اينكه مى فرمايد: ((هو الّذى جعلكم خلائف فى الاءرض (( حجتى است بر يگانگى خدا در ربوبيت ، و نفى ربوبيت از آلهه مشركين . توضيح اينكه : آن كسى كه خلافت زمينى را در عالم انسانى درست كرده ، او رب انسانها و مدبر امر آنان است ، و چون خليفه قرار دادن ، از نوع خلقت انفكاك ندارد، ناگزير خالق انسان همان رب انسان است ، و چون به عقيده مشركين هم ، خالق تنها خدا است پس رب انسان هم به تنهايى او است . ((فمن كفر فعليه كفره (( - يعنى پس خداى سبحان رب آدمى است نه غير او. پس هركس به اين حقيقت كافر شود، و آن را بپوشاند و ربوبيت را به غير خدا نسبت دهد، عليه خود كفر ورزيده است . ((و لا يزيد الكافرين كفرهم عند ربهم الا مقتا و لا يزيد الكافرين كفرهم الا خسارا(( - اين قسمت از آيه بيان مى كند كه كفر كفار بر ضرر خود ايشان است ، چون كفرشان باعث خشم و عذاب خدا مى شود. و كلمه مقت به معناى شدت خشم است ؛ چون كفر باعث مى شود انسان از عبوديت خدا سر برتابد و ساحت مقدس او را خوار بشمارد، و نيز اين عمل باعث مى شود كه كافران در نفس خود خسارت بينند، چون نفس ‍ خود را كه قابليت داشت از سعادت انسانيت برخوردار گردد، مبتلا به شقاوت و بلا كردند، كه به زودى در مسير انتقال خود به سوى دار جزا با آن روبرو مى شوند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۷۶

و اگر از اثر كفر تعبير به زيادت كفر كرد، بدان جهت است كه فطرت انسان بسيط و ساده است ، و در معرض استكمال و كسب زيادت قرار دارد، - تا اينكه ببينى فطرت در چه مسيرى قرار گيرد - اگر در مسير اسلام و ايمان به خدا قرار گيرد، روز به روز همين ايمان و اسلامش كامل و زياد مى شود و به خدا نزديك تر مى گردد، و اگر در مسير كفر قرار گيرد، باز فطرت او در اين مسير استكمال مى كند، يعنى روز به روز كفرش ‍ زيادتر شده و در نتيجه خشم خدا از او بيشتر و خسران او زياده تر مى گردد. و اگر ((مقت (( را مقيد به ((عند ربّهم (( كرد، ولى ((خسار(( را مقيد به آن نكرد، براى اين بود كه ((خسار(( از تبعات و آثار تبديل ايمان به كفر و تبديل سعادت به شقاوت است ، و اين امرى است در نزد خود انسان ها، ولى ((مقت (( كه شدت خشم خدا است امرى است در نزد خداى سبحان . و اما حب و بغضى كه به خداى تعالى نسبت داده مى شود، دو تا از صفات افعال است ، و معانى اى است خارج از ذات خدا و غير قائم به او. و معناى حب خداى تعالى نسبت به يكى از بندگان ، اين است كه : رحمتش را بر او گسترده كند، و به سوى او بكشاند و بغض خداى تعالى نسبت به كسى اين است كه رحمتش را از او باز دارد و دور كند. قُلْ أَ رَءَيْتُمْ شرَكاءَكُمُ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ ... اضافه ((شركاء(( به مشركين ، به اين عنايت است كه مشركين ادعاى شركت در خدايى براى آنها كردند، پس در نتيجه اضافه شركاء به ضمير ((كم (( اضافه اى است لامى و مجازى ، (چون بت ها شركاى مشركين نبودند، تا اين نسبت حقيقى باشد).

استدلال و احتجاج عليه مشركين و در ردّ ارباب و آلهه موهوم آنان

و در اين آيه شريفه به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) تلقين مى كند كه چگونه عليه ربوبيت آلهه مشركين ، و معبودهاى آنان احتجاج كند. بيان حجت چنين است كه : اگر بت ها ارباب و آلهه باشند بجز خدا، بايد حداقل سهمى از تدبير عالم به دست آنها باشد، و اگر چنين تدبيرى مى داشتند، بايد خالق همان مقدارى كه تدبيرش را در دست دارند بوده باشند، براى اينكه تدبير بدون خلقت تصور ندارد همان طور كه خلقت بدون تدبير تصور ندارد (براى اينكه تدبير عبارت از اين است كه : خلقتى را بعد از خلقتى قرار دهد، و چيزى را بعد از چيزى بيافريند).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۷۷

و اگر بتها خالق بودند، قطعا دليلى بر خالقيت آنها دلالت مى كرد، و اين دليل يا از ناحيه عالم بود و يا از ناحيه خداى سبحان ، اما از ناحيه عالم ، كه مى بينيم هيچ موجودى در عالم دلالت بر خالقيت بت ها و مخلوقيت خودش براى آنها ندارد، حتى به طور شركت ، كه جمله ((ارونى ماذا خلقوا من الاءرض ام لهم شرك فى السموات (( اين شق مساءله را بيان مى كند، و اما از ناحيه خداى سبحان ، اگر دليلى مى بود، قطعا در كتابى از كتب آسمانى كه از ناحيه او نازل شده ديده مى شد، و آيه اى از آيات آن كتب مى گفت كه خدا به ربوبيت بت ها اعتراف دارد و جايز مى داند كه مردم آنها را بپرستند و معبود و خداى خود بگيرند، و ما مى بينيم كه چنين پيامى از ناحيه خدا نازل نشده و خود مشركين هم به اين اعتراف دارند و جمله ((ام آتيناهم كتابا فهم على بينه منه (( اين شق ديگر را بيان مى كند. و اگر در مقام خالق نبودن بت ها در زمين تعبير كرد به اينكه : ((به من نشان دهيد ببينم چه موجودى را در زمين خلق كرده اند(( و نفرمود: ((به من خبر دهيد ببينم ، آيا بت ها در خلقت زمين شركت دارند(( و نيز در خصوص آسمان ها تعبير كرد به اينكه : ((و يا در خلقت آسمان ها شركت دارند((، و نفرمود: ((به من خبر دهيد و يا نشان دهيد، ببينيم چه چيز در آسمان ها خلق كرده اند((، براى اين بود كه مراد از كلمه ((ارض (( - به طورى كه سياق احتجاج ، بر آن دلالت دارد - عالم ارضى است ، يعنى زمين و هر چه در آن و بر روى آن هست ، و مراد از آسمان ها نيز عالم سماوى است ، كه مشتمل است بر آسمانها، و آنچه كه در آسمان ها و بر آسمان است . پس بنابراين ، اينكه فرمود: ((ماذا خلقوا من الاءرض (( در معناى اين است كه فرموده باشد: آيا در زمين شركت دارند؟ اگر داشته باشند لابد پاره اى از آن را خلق كرده اند. و همچنين جمله ((ام لهم شرك فى السموات (( در معناى اين است كه : فرموده باشد: ((و يا چه چيزى از آسمان ها خلق كرده اند((؟. كه در جانب زمين اكتفاء كرد، به ذكر خلق ، تا اشاره كرده باشد به اينكه به طور كلى ربوبيت جز با خلقت تصور ندارد. ((ام آتيناهم كتابا فهم على بينة منة (( - يعنى بلكه (و يا) كتابى در جواز شرك و اعتراف به ربوبيت آلهه آنان نازل كرده ايم ، و مشركين به استناد آن ، شرك ورزيدند، و خلاصه حجتى ظاهر از كتاب دارند بر اينكه آلهه آنان با ما شريكند؟ در اين جمله فرمود: ((ام اتيناهم كتابا(( و نفرمود: ((ام لهم كتاب (( و يا عبارتى نظير آن ، تا نفى و انكار را بهتر برساند، چون عبارت دومى انكار وجود كتاب است ، ولى عبارت اولى انكار وجود آن از ناحيه كسى است كه اگر كتابى نازل شود از ناحيه او نازل مى شود. پس از آنچه گذشت روشن گرديد كه ضمير جمع در ((اتيناهم (( و نيز در ((فهم على بينه (( به مشركين برمى گردد و ديگر نبايد به گفته آن مفسرى كه ضمير را به ((شركاء(( بر گردانده اعتناء نمود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۷۸

((بل ان يعد الظّالمون بعضهم بعضا الا غرورا(( - اين جمله اعراض ‍ از احتجاج گذشته است ، به اين بيان كه : داعى مشركين بر شرك ورزيدن ، حجتى نبوده كه آنان را بر اين كار وادار كرده باشد، و خواسته باشند بر آن حجت اعتماد كنند، بلكه انگيره آنها صرف فريبى است كه بعضى نسبت به بعض ديگر روا مى دارند، به اين معنا كه نياكان و اسلاف ، آيندگان را مغرور مى كردند به اينكه : بت ها نزد خدا شفاعت مى كنند، و نيز رؤ ساى هر قوم مرئوسين خود را فريب مى دادند به اينكه اين شركاء نزد خداى سبحان شفاعت خواهند كرد، در حالى كه اين وعده ها همه پوچ بود و حقيقت نداشت . احتجاجى كه در آيه شده ، عليه تمامى طوايف مشركين است ، و نسبت به همه عموميت دارد، چه آنها كه ملائكه و جن و قديسين از بشر را مى پرستيدند، و براى آنها صنمى (بتى ) درست مى كردند تا رو به آن بت ها بايستند، و چه آنهايى كه روحانيين كواكب را مى پرستيدند، و رو به ستاره ، عبادت مى كردند، و براى هر ستاره ، صنمى (بتى ) مى تراشيدند. و چه آنهايى كه ملائكه و عناصر را مى پرستيدند و ديگر براى آنها صنمى اتخاذ نمى كردند مانند: مشركين فرس قديم - بطورى كه نقل شده . و چه آنهايى كه بعضى از افراد بشر را مى پرستيدند، مانند: نصارى كه مسيح (عليه السلام ) را عبادت مى كنند؛ حجت آيه شريفه عليه همه اين طوايف است .

استدلال بر توحيد با استناد به ابقاء موجودات و اينكه ابقاء عبارتست از ايجاد و تدبيرمتوالى

إِنَّ اللَّهَ يُمْسِك السمَوَتِ وَ الاَرْض أَن تَزُولا وَ لَئن زَالَتَا إِنْ أَمْسكَهُمَا مِنْ أَحَدٍ مِّن بَعْدِهِ ... بعضى از مفسرين گفته اند: ((اين آيه شريفه استينافى است كه نتيجه قبح شرك و دلهره ناشى از آن را بيان مى كند، و ربطى به ما قبل ندارد، مى خواهد بفرمايد: خداى تعالى آسمانها و زمين را حفظ مى كند، چون نمى خواهد فرو بريزند، و يا حفظ مى كند تا فرو نريزند و مضمحل نشوند؛ چون ممكن الوجود همان طور كه در حال پديد آمدنش محتاج پديد آورنده است ، در بقايش نيز محتاج اوست ((.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۷۹

اما آنچه از آيه ظاهرمى شود، اين است كه : خداى تعالى مى خواهد بعد از استدلال بر يگانگى خود در ربوبيت ، به اينكه من خلافت را در نوع انسانى قرار دادم و بعد از نفى شرك به حجت مزبور، حجت و استدلال خود را عموميت دهد تا شامل تمامى مخلوقات ، يعنى آسمانها و زمين بشود، لذا در آيه مورد بحث استدلال مى كند بر يگانگى خود به اينكه خلق را بعد از ايجاد، ابقاء هم كرده و نگذاشته مضمحل شوند، چون اين معنا خيلى روشن است ، و جاى هيچ شكى نيست كه پيدايش موجود و اصل هستى يك مساءله است ، و بقاى آن موجود و داشتن هستى هاى پى در پى بعد از هستى اولش مساءله ديگرى است ، آرى هر موجودى كه مى بينيم هنوز هست ، در حقيقت هستى آن ، هستى هايى متصل به هم است ، كه چون استمرار دارد، ما آن را يك هستى مى پنداريم . و اين نيز روشن است كه ابقاى موجود بعد از پديد آوردن ، همانطور كه ايجادى بعد از ايجادى ديگر است ، همچنين تدبيرى بعد از تدبير ديگر است ، چون اگر خوب در اين قضيه تامل كنى و دقت نظر به خرج دهى ، خواهى ديد كه نظام جارى در عالم به وسيله احداث و ابقاء جارى است ، و چون پديد آورنده و خالق ، حتى به عقيده مشركين تنها خداى سبحان است ، پس قهرا خداى تعالى خالق و مدبر آسمانها و زمين است ، و كسى ديگر شريك او نيست . پس معلوم شد آيه شريفه ((ان اللّه يمسك السموات و الاءرض ان تزولا...(( متصل به ما قبل است . كلمه امساك در اين آيه به همان معناى معروف است . و جمله ((ان تزولا(( در تقدير ((كراهة ان تزولا(( و يا ((لئلا تزولا(( مى باشد. و جمله ((تزولا(( متعلق به امساك است ، يعنى نگه مى دارد از اينكه فرو ريزند. ولى بعضى از مفسرين گفته اند: ((كلمه ((امساك (( به معناى معروفش نيست ، بلكه به معناى جلوگيرى و يا حفظ است ((. و به هر حال امساك كنايه است از باقى نگهداشتن ، و ابقاء همان ايجاد بعد از ايجاد است ، البته ايجادهاى مستمر و متصل ، بر خلاف زوال كه به معناى مضمحل شدن و باطل گشتن است . و از بعضى از مفسرين نقل شده كه گفته اند: ((زوال به معناى انتقال از مكانى به مكان ديگر است ، و معناى آيه اين است كه : خدا نمى گذارد زمين و آسمان ها از جايى كه هر يك دارند تكان بخورند و به جايى ديگر منتقل شوند، مثلا يكى از آنجا كه دارد بالا رود، و يكى ديگر پايين آيد((. ولى در تصور اينكه آنان چه مى خواهند بگويند، البته در تصور صحيح آن تامل است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۸۰

((و لئن زالتا ان امسكهما من احد من بعده (( - سياق اقتضا مى كند كه مراد از زوال در اينجا مشرف شدن بر زوال است ، چون خود ((زوال (( كه با امساك جمع نمى شود. و خلاصه ، معناى آيه اين است كه : سوگند مى خورم كه اگر آسمان ها و زمين مشرف بر فرو ريختن شوند، احدى بعد از خدا وجود ندارد كه از فرو ريختن آنها جلوگيرى به عمل آورد، براى اينكه غير از او كسى نيست كه افاضه وجود كند. ممكن هم هست مراد از ((زوال (( معناى حقيقى اش باشد، ولى مراد از ((امساك (( قدرت بر امساك باشد. و معلوم شد كه كلمه ((من (( اولى زايده است و تنها خاصيت تاءكيد را دارد، و ((من (( دومى ابتدايى است ، و ضمير در من بعده به خداى تعالى برمى گردد. بعضى هم گفته اند: ((به كلمه زوال برمى گردد، كه از معناى ((تزولا(( استفاده مى شود((. ((انّه كان حليما غفورا(( - پس خداى تعالى به خاطر اينكه حليم است ، در هيچ كارى عجله نمى كند، و به خاطر اينكه آمرزنده است ، جهات عدمى هر چيزى را پنهان مى دارد، و مقتضاى اين دو اسم اين است كه آسمان ها و زمين را از اينكه مشرف به زوال شوند، تا مدتى معين جلوگير شود. صاحب كتاب ((ارشاد العقل السليم (( گفته : خدا حليم و غفور است ، يعنى در عقوبتى كه جنايات بشر مستوجب آن است عجله نمى كند، و لذا مى بينيد كه آسمانها و زمين را همچنان نگه داشته ، با اينكه جا داشت به خاطر آن جنايات فرو ريزند، همچنان كه خود خداى تعالى در اين باره فرموده : ((تكاد السموات يتفطرن منه و تنشق الاءرض ((. وَ أَقْسمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَنهِمْ لَئن جَاءَهُمْ نَذِيرٌ لَّيَكُونُنَّ أَهْدَى مِنْ إِحْدَى الاُمَمِ فَلَمَّا جَاءَهُمْ نَذِيرٌ مَّا زَادَهُمْ إِلا نُفُوراً راغب مى گويد: ((كلمه ((جهد(( به فتحه جيم - و ((جهد(( - به ضمه جيم - به معناى طاقت و مشقت است . تا آنجا كه مى گويد: و خداى تعالى فرموده : ((و اقسموا باللّه جهد ايمانهم (( يعنى سوگند خوردند به خدا و سعى كردند كه سوگند خود را تا آنجا كه در وسع و طاقتشان هست پايدار و مؤ كّد كنند((. ترجمه

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۸۱

و درباره كلمه ((نفور(( گفته : ((اين كلمه از ماده ((نفر(( است كه هم به معناى تنفر از چيزى است ، و هم به معناى رو كردن به چيزى ، مانند كلمه ((فزع (( كه آن نيز به دو معناست ، هم مى گوييم : ((فزع الى فلان : به فلان كس پناه برد، و نزد او آرامش گرفت (( و هم مى گوييم : ((فزع عن الشى ء : از فلان چيز رو بگردانيد(( در نفر هم وقتى مى گوييم : ((نفر عن الشى ء نفورا(( معنايش اين است كه : از آن چيز تنفر و اعراض كرد، در قرآن فرموده : ((و ما زادهم الا نفورا((.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←