تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۶

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۱۴ مرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۵:۳۲ توسط Masha n (بحث | مشارکت‌ها)
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



روز قيامت براى ظالمين روز حسرت است

وَ أَنذِرْهُمْ يَوْمَ الحَْسرَةِ إِذْ قُضىَ الاَمْرُ وَ هُمْ فى غَفْلَةٍ وَ هُمْ لا يُؤْمِنُونَ از ظاهر سياق بر مى آيد كه جمله ((اذ قضى الامر(( بيان جمله ((يوم الحسره (( باشد، در نتيجه اشاره به اين مى شود كه اين حسرتى كه به آن دچار مى شوند از ناحيه قضاى امر مى آيد، و قضاء وقتى باعث حسرت مى شود كه فوت گردد آنچه باعث روشنى چشم و آرزو و سعادت شخص ((مقضى عليه (( گردد، و سعادتى كه او مى توانست به آن نائل شود از بين ببرد، و ديگر به خاطر نداشتن آن هيچ خوشى در زندگى ندارد، چون همه دلبستگى اش به آن بود، و معلوم است كه انسان هيچ وقت راضى نمى شود كه چنين چيزى از او فوت شود هر چند كه حفظش مستلزم هر ناملايمى باشد، مگر آنكه آن را به غفلت از وى بربايند، و گرنه به هيچ قيمتى حاضر نيست كه آن را از دست بدهد، و لذا مى بينيم در دنباله سخن فرمود: ((و هم فى غفله و هم لا يومنون ((

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۶۶

بنابراين ، معناى آيه (و خدا داناتر است ) اين مى شود كه : اى پيغمبر! ايشان را بترسان از روزى كه امر قضاء مى شود، يعنى كار يكسره مى گردد و هلاكت دائمى بر آنان حتمى مى شود، آن وقت از سعادت هميشگى كه روشنى چشم هر كسى است منقطع مى گردند، پس ‍ حسرتى مى خورند كه با هيچ مقياسى اندازه گيريش ممكن نيست ، و اين بدان جهت است كه اينان در دنيا غفلت ورزيدند و راهى كه ايشان را به آن روشنى چشم هدايت مى كرد و مستقيما به آن مى رسانيد، يعنى راه ايمان به خداى يگانه و تنزيه او از داشتن فرزند و شريك بود ترك گفته ، راه مخالف آن را پيمودند. همين مقدار كه ما در تفسير اين آيه آورديم كافى است و ديگر حاجتى به ايراد وجوه ديگر كه در ذيل آيه آورده اند نيست ، (و خدا راهنما است ) إِنَّا نحْنُ نَرِث الاَرْض وَ مَنْ عَلَيهَا وَ إِلَيْنَا يُرْجَعُونَ راغب در مفردات مى گويد: وراثت و ارث به معناىانتقال مال از غير به تو است بدون اينكه معامله و يا شبه معامله اى ميان تو و او صورتگرفته باشد، و مالى كه از ميت به زنده منتقل مى شود ارث مى گويند، تا آنجا كه مىگويند: هم گفته مى شود ((ورثت مالا عن زيد مالى از زيد ارث بردم ((، و هم ((ورثتزيدا = ارث بردم زيد را(( هم با كلمه ((عن (( و هم بدون آن به كار مى رود. توضيحى درباره مراد از اينكه فرمود: ((انا نحن نرث الاءرض و من عليها...(( و آيه شريفه - گويا - تثبيت و نوعى تقريب براى آيه ((قضى الامر(( است ، و معنايش اين است كه اين قضاء بر ما سهل و ساده است ، چون ماييم كه زمين و خود ايشان را ارث مى بريم ، و همه شان به سوى ما باز مى گردند، و معناى وراثت زمين اين است كه دارندگان آن با مردن دست از آن مى شويند، و زمين براى خدا مى ماند و معناى وارث بودن خدا خود آنان را اين است كه آنان مى ميرند و آنچه مال به دست آوردند براى خدا مى ماند، و بنابراين معناى هر دو جمله اين مى شود كه ((ما زمين را از ايشان ارث مى بريم (( ممكن هم هست آيه شريفه را بر معنايى دقيق تر از اين حمل كنيم ، و آن اين است كه بگوييم مراد اين است كه خداى سبحان تنها كسى است كه بعد از فناى هر چيزى باقى است ، پس بعد از فناى زمين هم تنها او باقى مى ماند، و از زمين هر چه وجود و آثار وجود دارد او ارث مى برد، و باز يگانه باقى بعد از انسان او است ، و آنچه را كه انسان مالك بود او مالك مى شود، همچنانكه در آيه شريفه ((لمن الملك اليوم لله الواحد القهار(( و در آيه ((و نرثه ما يقول و يا تينا فردا((

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۶۷

ملك را به خود منحصر كرده است . و مرجع معناى اين وراثت به اين است كه هر موجودى به سوى او بازگشت كند و محشور گردد، و بنابراين ، ((جمله و الينا يرجعون (( عطف تفسير و به منزله تعليل براى جمله دوم ، و يا براى مجموع دو جمله خواهد بود، كه بنابراين كه تعليل براى هر دو جمله باشد جنبه صاحبان عقل را بر ساير موجودات غلبه داده ، و يا تمامى موجودات در روز بازگشت به او عاقل مى شوند. اين وجه از هر وجه ديگرى از شبهه تكرار سالم تر است چون بنابر وجه اول تكرار لازم مى آمد و معناى آيه مثل اين مى شد كه كسى بگويد: من مال زيد و زيد را ارث بردم . و اينكه سخن درباره عيسى (عليه السلام ) را با اين آيه ختم كرده خالى از مناسبت نيست ، چون (على رغم مسيحيان كه مسيح را فرزند خدا مى پندارند) مى فهماند كه وراثت خدا خود يكى از ادله اين است كه او فرزند ندارد، زيرا كسى به فرزند احتياج دارد كه بخواهد وارث او باشد، و كسى كه خود وارث تمامى موجودات است احتياجى به فرزند ندارد. بحث روايتى (رواياتى در ذيل آيات مربوط به مريم وحمل او به عيسى و تكلم عيسى در نوزادى و...) در مجمع البيان گفته : از امام باقر (عليهالسلام ) روايت شده كه فرمود: او يعنى جبرئيل گريبان و يقه پيراهن مريم را گرفت ودر آن دميد، دميدنى كه با آن فرزند در رحمش در يك ساعت به حدكمال رسيد، كمالى كه در رحم ساير زنان احتياج به نه ماه وقت دارد، آرى در عرض يكساعت زنى باردار و سنگين شد، كه وقتى خاله اش بدو نگريست او را نشناخت ، و مريم درحالى كه از او و از زكريا خجالت مى كشيد راه خود را گرفت و رفت . و بعضى گفته اندمدت حملش نه ساعت بود. و اين از امام صادق (عليه السلام ) هم روايت شده . مؤ لف : و در بعضى روايات آمده كه مدت حمل او شش ماه بود. و در مجمع در ذيل آيه ((قالت يا ليتنى مت قبل هذا...(( گفته است : علت اينكه مريم آرزوى مرگ كرد اين بود كه - تا آنجا كه مى گويد - و از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه چون در ميان قوم خود حتى يك نفر رشيد و صاحب فراست سراغ نداشت كه او را تبرئه كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۶۸

و نيز در همان كتاب در ذيل آيه ((قد جعل ربك تحتك سريا(( نقل كرده كه بعضى گفته اند: جبرئيل با پاى خود به زمين زد، آبى گوارا پيدا شد، بعضى ديگر گفته اند. بلكه عيسى وقتى با پاى خود به زمين زد آبى جوشيد و جارى گرديد، و اين معنا از امام ابى جعفر (عليه السلام ) نيز روايت شده . و در الدرالمنثور است كه طبرانى در كتاب صغير و ابن مردويه از براء بن عازب از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) روايت كرده اند كه در معناى كلمه ((سريا(( در جمله ((قد جعل ربك تحتك سريا(( فرموده : يعنى نهرى . مؤ لف : و در روايتى ديگر در همان كتاب از ابن عمر از آن جناب آمده كه آن نهرى بوده كه خدا براى مريم بيرون كرد تا از آن بياشامد. و در كتاب خصال از على (عليه السلام ) روايت كرده كه در ضمن چهار صد بند فرمود: هيچ غذا و دوائى زن حامله نمى خورد كه بهتر از خرماى تازه باشد، و لذا است كه خداى تعالى به مريم فرمود: ((و هزى اليك بجذع النخله تساقط عليك رطبا جنيا فكلى و اشربى و قرى عينا(( مؤ لف : اين معنا به طرق اهل سنت در رواياتى چند از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و از طرق شيعه از امام باقر (عليه السلام ) روايت شده . و در كافى به سند خود از جراح مدائنى از امام صادق (عليه السلام ) آورده كه فرمود: روزه تنها خوددارى از خوردن و آشاميدن نيست ، آنگاه فرمود: مريم گفت انى نذرت للرحمن صوما(( و مقصودش از روزه ، روزه سكوت بود، و در نسخه ديگر حديث فرمود: مقصودش از روزه ، سكوت بود، پس شما نيز هر وقت روزه مى گيريد مواظب زبان خود باشد و چشم خويش بر بنديد و نزاع مكنيد و به يكديگر حسد مورزيد.... و در كتاب سعد السعود ابن طاووس از كتاب عبد الرحمان بن محمد ازدى نقل كرده كه گفت : سماك بن حرب از مغيره بن شعبه برايم حديث كرد كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۶۹

مرا به نجران فرستاد تا دعوتشان كنم ، به من ايرادى گرفتند كه از جواب آن عاجز ماندم ، و آن اين بود كه قرآن شما مريم را خواهر هارون خوانده ، و گفته ((يا اخت هرون (( با اينكه ميان مريم تا هارون سالهاى بسيار فاصله است ، من نزد رسول خدا آمدم و جريان را نقل كردم ، فرمود: چرا به ايشان جواب ندادى كه در ايشان رسم بود افراد را به نام انبياء و صالحان از پدران خود مى خواندند. مؤ لف : در تفسير الدر المنثور اين حديث را مفصلا نقل كرده ، و در مجمع البيان به طور مختصر آورده ، و هر دو از مغيره بن شعبه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آورده اند، و خلاصه معناى آن اين است كه مراد از هارون در جمله ((يااخت هرون (( مردى است كه اسمش همنام هارون پيغمبر برادر موسى (عليه السلام ) بوده ، و هيچ دلالت ندارد بر اينكه مرد نامبرده آنطور كه بعضى پنداشته اند از صالحان بوده باشد. و در كافى و معانى الاخبار از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده اند كه در معناى كلمه ((مبارك (( در آيه ((و جعلنى مباركا اين ما كنت (( فرموده اند: يعنى سودمند. مؤ لف : اين روايت در الدر المنثور از صاحبان كتب حديث از ابو هريره از رسول خدا به اين عبارت نقل شده كه رسول خدا در معناى كلام عيسى كه گفت ((و جعلنى مباركا اين ما كنت (( فرمود: يعنى به هر سو كه متوجه شوم براى مردم سودمند و پر فايده باشم . و در الدر المنثور است كه ابن عدى و ابن عساكر، از ابن مسعود از رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نقل كرده كه در معناى جمله ((و جعلنى مباركا اين ما كنت (( فرموده يعنى مرا معلم و ادب آموز كرده است . و در كافى به سند خود از بريد كناسى روايت كرده كه گفت : من از ابو جعفر (عليه السلام ) پرسيدم : آيا عيسى بن مريم در آن هنگامى كه در گهواره با مردم سخن گفت حجت خدا بر مردم زمان خود بود؟ فرمود: آن روز نبى و حجت خدا بود، ولى هنوز مرسل نبود، مگر كلام خود او را نشنيده اى كه مى گويد ((من بنده خدايم به من كتاب داده و نبيم كرده و مباركم گردانده هر جا كه باشم ، و به نماز و زكات سفارشم فرموده مادامى كه زنده باشم ((

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۷۰

عرض كردم : بنابراين در همان كودكى و در آن حال حجت خدا بر زكريا نيز بوده است ؟ فرمود عيسى در آن حال آيت خدا و رحمتى از او بر مريم بود، آنگاه كه سخن گفت و از مريم دفاع كرد، و نسبت به هر كس هم كه كلام او را مى شنيد نبى و حجت بود، البته تا سخن مى گفت حجت بود، و بعد از سكوت او تا مدت دو سال كه زبان باز كرد زكريا حجت بر مردم بود. بعد از درگذشت زكريا فرزندش يحيى كتاب و حكمت را از او ارث برد، در حالى كه او نيز كودكى صغير بود، مگر نشنيدى كلام خداى را كه مى فرمايد ((يا يحيى خذ الكتاب بقوه و آتيناه الحكم صبيا((؟ و بعد از آنكه به هفت سالگى رسيد به نبوت و رسالت سخن گفت ، چون در آن هنگام خداوند بر وى وحى فرستاد، و بنابراين عيسى (عليه السلام ) حتى بر يحيى هم حجت بود، و در حقيقت بر همه مردم حجت بود. اى ابا خالد از آغاز خلقت كه خدا آدم (عليه السلام ) را آفريد و در زمين جاى داد، زمين حتى يك روز هم از حجت خدا بر مردم خالى نبود.... و نيز به سند خود از صفوان بن يحيى روايت مى كند كه گفت : به حضرت رضا (عليه السلام ) عرض كردم : قبل از آنكه خداوند فرزندت حضرت ابا جعفر را به تو ارزانى بدارد، از تو از جانشينت مى پرسيديم ، مى فرمودى خداوند به من غلامى خواهد بخشيد اينك خداوند او را به تو ارزانى نمود و چشم ما را روشن ساخت ، حال مى پرسيم - خدا نياورد آن روز را - اگر خبرى شد بعد از شما به چه كسى رجوع كنيم ؟ حضرت به فرزند خود ابو جعفر (عليه السلام ) كه پيش رويش ايستاده بود اشاره فرمود. عرض كردم فدايت شوم ايشان كودكى سه ساله اند؟ فرمود: كودكى او ضررى به او نمى زند، عيسى در سه سالگى به حجيت قيام نمود. مؤ لف : قريب به اين معنا، روايات ديگرى نيز هست . و در همان كتاب به سند خود از معاويه بن وهب روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) از بهترين وسيله براى تقرب به خدا و محبوب ترين آن ها نزد خدا پرسش نمودم ، فرمود هيچ چيزى سراغ ندارم كه بعد از معرفت بهتر از اين نماز باشد، مگر نمى بينى كه عبد صالح ، عيسى بن مريم مى گويد ((و اوصانى بالصلوه والزكوه ما دمت حيا((؟ و در عيون الاخبار به سند خود از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در حديثى فرمود:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۷۱

و يكى از آنها عاق والدين شدن است چون خداى تعالى عاق را در حكايت كلام عيسى جبار شقى ناميده و فرموده : ((و برا بوالدتى و لم يجعلنى جبارا شقيا(( مؤ لف : ظاهر روايت اين است كه امام (عليه السلام ) ((جمله و لم يجعلنى جبارا شقيا(( را عطف تفسيرى جمله ((و برا بوالدتى (( دانسته است . و در مجمع آمده كه مسلم در صحيح به سند خود از ابو سعيد خدرى روايت كرده كه گفت ، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: چون اهل بهشت وارد بهشت و اهل دوزخ وارد آتش مى شوند كسى صدا مى زند اى اهل بهشت توجه كنيد، و نيز صدا مى زند اى اهل آتش توجه كنيد، و هر دو فريق متوجه و مشرف به صاحب صدا مى شوند، آنگاه مرگ را به صورت گوسفندى سياه و سفيد مى آورند، او صدا مى زند آيا مرگ را مى شناسيد؟ مى گويند: اين است ، اين است ، و همه او را مى شناسند، پس آن شخص آن گوسفند را سر مى برد و ذبح مى كند، و به اهل بهشت مى گويد كه ديگر مرگى نداريد و جاودانه در بهشت خواهيد بود، و به اهل آتش مى گويد ديگر مرگى نداريد و در آتش جاودانى خواهيد بود، اين است كه خداى تعالى مى فرمايد ((و انذرهم يوم الحسره ....(( آنگاه مى گويد: اين روايت را اصحاب ما از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده اند، آنگاه در آخر حديث آمده كه اهل بهشت آنقدر خوشحال مى شوند كه اگر در آن روز مرگى براى كسى بود قطعا از خوشحالى مى مردند، و اهل آتش دچار حسرتى مى شوند كه اگر آن روز مرگى ممكن بود قطعا مى مردند. مؤ لف : اين معنا را غير از مسلم ساير صاحبان جامع ، از قبيل بخارى ، و ترمذى و نسائى و طبرى و غير ايشان نيز از ابو سعيد خدرى و ابو هريره و ابن مسعود و ابن عباس نقل كرده اند. و در تفسير قمى در ذيل آيه ((انا نحن نرث الارض و من عليها(( فرموده : هر چيزى را كه خداوند خلق كرده روز قيامت آن را به ارث مى برد. مؤ لف : اين همان معناى دومى است كه در تفسير آيه مذكور آورديم .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۷۲

آيات ۴۱ - ۵۰ سوره مريم

وَ اذْكُرْ فى الْكِتَبِ إِبْرَهِيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَّبِياًّ(۴۱) إِذْ قَالَ لاَبِيهِ يَأَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لا يَسمَعُ وَ لا يُبْصِرُ وَ لا يُغْنى عَنك شيْئاً(۴۲) يَأَبَتِ إِنى قَدْ جَاءَنى مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ يَأْتِك فَاتَّبِعْنى أَهْدِك صِرَطاً سوِيًّا(۴۳) يَأَبَتِ لا تَعْبُدِ الشيْطنَ إِنَّ الشيْطنَ كانَ لِلرَّحْمَنِ عَصِيًّا(۴۴) يَأَبَتِ إِنى أَخَاف أَن يَمَسك عَذَابٌ مِّنَ الرَّحْمَنِ فَتَكُونَ لِلشيْطنِ وَلِيًّا(۴۵) قَالَ أَ رَاغِبٌ أَنت عَنْ ءَالِهَتى يَإِبْرَهِيمُ لَئن لَّمْ تَنتَهِ لاَرْجُمَنَّك وَ اهْجُرْنى مَلِيًّا(۴۶) قَالَ سلَمٌ عَلَيْك سأَستَغْفِرُ لَك رَبى إِنَّهُ كانَ بى حَفِيًّا(۴۷) وَ أَعْتزِلُكُمْ وَ مَا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَ أَدْعُوا رَبى عَسى أَلا أَكُونَ بِدُعَاءِ رَبى شقِيًّا(۴۸) فَلَمَّا اعْتزَلهَُمْ وَ مَا يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَهَبْنَا لَهُ إِسحَقَ وَ يَعْقُوب وَُكلاً جَعَلْنَا نَبِيًّا(۴۹) وَ وَهَبْنَا لهَُم مِّن رَّحْمَتِنَا وَ جَعَلْنَا لهَُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِيًّا(۵۰) ترجمه آيات در اين كتاب ابراهيم را ياد كن كه وى بسيار راستگو و پيغمبر خدا بود (۴۱) آندم كه به پدرش گفت : اى پدر! چرا بتى را پرستش مى كنى كه نه مى شنود و نه مى بيند و نه تو را از چيزى بى نياز مى كند (۴۲) اى پدر! علمى براى من آمده كه براى تو نيامده مرا پيروى كن تا تو را به راهى راست هدايت كنم (۴۳)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۷۳

اى پدر! بندگى شيطان مكن كه شيطان عاصى درگاه خداى رحمان است (۴۴) اى پدر! من بيم آن دارم كه از خداى رحمان عذابى به تو رسد و دوستدار شيطان شوى (۴۵) گفت : اى ابراهيم مگر از خدايان من روى گردانى ؟ اگر بس نكنى تو را سنگسار مى كنم و آنگاه بايد مدتى دراز از من جدا شوى (۴۶) ابراهيم گفت : سلام بر تو باد. براى تو از پروردگارم آمرزش خواهم خواست كه او به من مهربان است (۴۷) و از شما و آنچه سواى خدا مى خوانيد كناره مى كنم و پروردگارم را مى خوانم شايد در مورد دعاى پروردگارم كم اطلاع نباشم (۴۸) و همينكه از آنها و بتها كه به جاى خدا مى پرستيدند كناره گرفت اسحاق و يعقوب را بدو بخشيديم و هر يك را پيامبر قرار داديم (۴۹) و از رحمت خويش به آنها عطا كرديم و ذكر خير بلند آوازه اى به ايشان داديم (۵۰) بيان آيات اين آيات به پاره اى از داستان ابراهيم (عليه السلام ) اشاره مى كند و آن عبارت است از احتجاجش با پدر درباره بت ها، با حجت و هدايت فطرى و معرف ت يقينى كه خدايش داده بود، و نيز داستان كناره گيرى از پدر و از مردم و خدايانشان ، و اينكه خداوند به او اسحاق و يعقوب را داد، و به كلمه باقيه در نسلش اختصاص داد، و براى او و اعقاب او ياد خيرى در آيندگان گذاشت كه تا روزگارى هست نامش را به نيكى ببرند. وَ اذْكُرْ فى الْكِتَبِ إِبْرَهِيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَّبِياًّ معناى ((صديق (( و ((نبى (( كه ابراهيم (عليه السلام ) به آن دو وصف شده (انه كانصديقا نبيا) ظاهرا كلمه ((صديق (( مبالغه از صدق باشد، و صديق كسى را گويند كه در صدق مبالغه كند يعنى آنچه را كه انجام مى دهد مى گويد، و آنچه را كه مى گويد انجام مى دهد، و ميان گفتار و كردارش تناقضى نباشد و ابراهيم (عليه السلام ) چنين بود چون در محيطى كه يك پارچه وثنى و بت پرست بودند دم از توحيد زد، با پدر و معاصرينش در افتاد، و با پادشاه بابل در افتاد، و خدايان دروغين را بشكست ، و بر آنچه مى گفت مقاومت و ايستادگى مى نمود، تا آنجا كه در آتش افكنده شد و در آخر هم همانطور كه به پدرش وعده داده بود از همه كناره گيرى و اعتزال جست ، و خداوند به پاداش اين استقامت اسحاق و يعقوب را به او ارزانى داشت و وعده هاى ديگرى هم كه خدا از موهبت هايش به وى داده بود درباره اش تنفيذ نمود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۷۴

بعضى گفته اند: كلمه ((صديق (( مبالغه تصديق است ، و معنايش اين است كه او مردى بود كثير التصديق نسبت به حق ، هم به زبان تصديقش ‍ مى كرد و هم به عمل . و اين معنا هر چند نزديك به همان معنايى است كه گذشت ، و هر چند برگشت هر دو به يكى است ، ليكن از جهت اينكه از فعل مزيد فيه صيغه مبالغه به ندرت آمده ، معنايى بعيد است . كلمه ((نبى (( بر وزن فعيل و ماخوذ از ماده ((نبا(( (خبر) است ، و اگر انبياء را انبياء ناميده اند بدين جهت است كه ايشان به وسيله وحى خدا از عالم غيب خبردار هستند بعضى گفته اند: كلمه مذكور ((ماخوذ(( از نبوه به معناى رفعت است ، و انبياء را به خاطر رفعت مقامشان نبى خوانده اند. إِذْ قَالَ لاَبِيهِ يَأَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لا يَسمَعُ وَ لا يُبْصِرُ وَ لا يُغْنى عَنك شيْئاً كلمه ((اذ قال (( ظرف است براى ابراهيم چون مقصود اين آيات يادآورى داستانهاى آن جناب است ، همچنان كه نظير اين تعبير درباره مريم گذشت كه مى فرمود ((و اذكر فى الكتاب مريم اذ...(( و اما اينكه به قول بعضى ظرف براى صديق و يا براى (نبيا) باشد، احتمالى است كه طبع سليم آن را ناپسند مى داند. احتجاج ابراهيم (عليه السلام ) با ((آزر(( و رد وابطال بت پرستى او از دو جهت در اين آيات ابراهيم (عليه السلام ) در خطابى كه با پدر خود دارد دو نكته را خاطر نشان مى سازد، اول اينكه طريقه و مسلك او در پرستش ‍ بتها طريقه اى لغو و باطل است ، دوم اينكه نزد او علم و معرفتى است كه نزد پدرش نيست ، و بر او لازم است كه از وى پيروى كند تا به راه حق دلالتش نمايد، زيرا او در خطر ولايت شيطان قرار دارد. پس جمله ((يا ابت لم تعبد ما لا يسمع و لا يبصر...(( انكار توبيخى ابراهيم است نسبت به بت پرستى پدر، چيزى كه هست در اين جمله به جاى اسم ، تنها اوصاف آن ها را ذكر كرده و فرموده چرا چيزى مى پرستى كه نه مى شنود و نه مى بيند؟ و اين بدان منظور بوده كه در ضمن اعتراض ، به دليل آن هم اشاره كرده باشد، و در ضمن بيان مدعى حجت آن را هم آورده باشد، و حاصل آن حجت اين است كه پرستش ‍ بتها از دو جهت باطل است ، يكى اينكه پرستش به معناى اظهار خضوع و مجسم نمودن عابد، ذلت خود را براى معبود است ، و اين صورت نمى گيرد مگر در جايى و در حق معبودى كه از حال عابد آگاه باشد، و بتها جماداتى هستند صورتگرى شده و فاقد تصور، و نه مى بينند و نه مى شنوند، پس عبادت آنها لغو و باطل و بى اثر است ؛

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۷۵

جمله ((ما لا يسمع و لا يبصر(( اين معنا را بيان مى كند. جهت دوم اينكه عبادت و دعا و دست حاجت دراز كردن براى فايده اى است كه عايد عابد و دعا كننده شود، و يا ضررى از او دفع گردد، و اين لا محاله متوقف بر قدرت معبود است ، و بتها قدرتى بر جلب نفع به سوى عابد و دفع ضرر از وى ندارند، پس به هيچ وجه دردى از او دوا نمى كنند، و به اين جهت نيز عبادت آنها لغو و باطل و بى اثر است ، و اين معنا را جمله ((و لا يغنى عنك شيئا(( عهده دار بيان آن است . در تفسير سوره انعام گذشت كه آن كسى كه ابراهيم (عليه السلام ) اين خطاب خود رابه وى نموده و گفته ((يا ابت ،(( پدر واقعى وى نبوده ، بلكه عمو و يا جد مادرى و ياشوهر مادرش بوده كه بعد از درگذشت پدرش با او ازدواج كرده ، خواننده بدانجا مراجعهكند. و معروف از مذهب اهل نحو درباره كلمه ((يا ابت (( اين است كه ((تا(( آن عوض ازياء متكلم است ، و همچنين در كلمه ((يا امت (( و اين عوض آوردن تنها در نداء جائز است ، وديگر مثلا گفته نمى شود: ((قال ابت پدرم گفت (( و يا ((قالت امت - مادرم گفت ((،بلكه در اينگونه موارد بايد خود ((ياء(( را آورد و گفت :((قال ابى و يا امى (( يَأَبَتِ إِنى قَدْ جَاءَنى مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ يَأْتِك فَاتَّبِعْنى أَهْدِك صِرَطاً سوِيًّا بعد از آنكه بطلان بت پرستى و لغويت آن را اثبات نمود، و چون لازمه بطلان آن اين است كه او ندانسته راه غير هموار را پيموده باشد، لذا به او توجه داد كه من علمى به اين مساله دارم كه تو ندارى ، و تو بايد مرا پيروى كنى تا به راه هموار مستقيم - و آن راهى است كه از بس روشن و واضح است راه پيمايش گمراه نمى گردد - هدايتت كنم ، و به همين جهت كه او از اين راه غافل بوده كلمه صراط را نكره آورد و گفت ((راهى سوى ، و نگفت راه سوى (( گويا به پدر مى گويد چون تو ناگزيرى كه راهى طى كنى پس از نادانى اين راه غير سوى را سلوك مكن ، بلكه مرا پيروى كن تا تو را به راهى كه سوى است راهنمائى كنم ، چون من آن راه را بلدم . و تو از آن غافلى . و اينكه فرمود: ((قد جاءنى من العلم علمى به من آمده (( دلالت دارد بر اينكه علم ابراهيمبه راه حق قبل از اين دعوت و احتجاجش ‍ بوده ، و اين خود گفتار سابق ما را كه در داستانابراهيم (عليه السلام ) در سوره انعام گذرانديم ، كه وىقبل از بر خورد با پدر و قومش و احتجاج با ايشان نيز علم به خدا و مشاهده ملكوتآسمانها و زمين را داشته است ، تاءييد مى كند. و مراد از هدايت در جمله ((اهدك صراطا سويا(( هدايت به معناى راه نشان دادن است ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۷۶

نه به راه رساندن ، چون شاءن پيامبر اين نيست كه امت خود را به راه برساند، بلكه شاءن او تنها راه نشان دادن است ، و به راه رساندن شاءن امام است كه ابراهيم (عليه السلام ) در آن روزها به چنين مقامى نرسيده بود، چون در تفسير آيه ((قال انى جاعلك للناس اماما(( گفتيم كه آيه شريفه صريح در اين است كه رسيدن ابراهيم به منصب امامت ، در اواخر عمر و بعد از سالها نبوت بوده است . يَأَبَتِ لا تَعْبُدِ الشيْطنَ إِنَّ الشيْطنَ كانَ لِلرَّحْمَنِ عَصِيًّا... فَتَكُونَ لِلشيْطنِ وَلِيًّا وثنى ها معتقد به وجود جن هستند - البته ابليس هم از جن است - و اصنام جن را مى پرستيدند، همانطور كه اصنام ملائكه و مقدمين از بشر را مى پرستيدند، چيزى كه هست مراد از نهى ، نهى از عبادت به اين معنا نيست ، چون جهتى تصور نمى شود كه تنها از خصوص پرستش جن نهى فرموده باشد، بلكه مراد از عبادت ، اطاعت است ، همچنانكه در آيه ((الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان ...(( به اين معنا آمده پس نهى از عبادت شيطان ، نهى از اطاعت او در هر چيزى است كه به آن امر مى كند، و يكى از چيزهايى كه بدان امر مى كند عبادت غير خدا است . تقرير و توضيح بيانى كه آن حضرت (عليه السلام ) در نهى ((آزر(( از اطاعت شيطان به كار برد ابراهيم (عليه السلام ) بعد از آنكه پدر را به پيروى خود دعوت كرد تا به سوى صراط سوى رهبريش كند، خواست تا او را در قبول اين دعوت تحريك و تشويق نموده و نسبت به گمراهى كه در آن است متنبه ساخته يك باره از پرستش بتها بازش بدارد لذا اين معنا را خاطر نشان كرد كه بت پرستى نه تنها لغو و بتها فايد نفع و ضررند، بلكه در معرض اين است كه صاحبش را به مورد هلاكت وارد، و در تحت ولايت شيطان داخل سازد، كه پر واضح است بعد از قرار گرفتن در تحت ولايت شيطان ديگر اميدى به صلاح و رستگارى و سلامت و سعادت نمى ماند. براى اينكه عبادت بتها با در نظر داشتن اينكه مستحق عبادت ، خداى سبحان است ، چون رحمانى است كه همه رحمت ها به او منتهى مى گردد، و نيز تقرب به آنها از ناحيه شيطان و تسويلات و اغوائات او است ، و همه مى دانند كه شيطان نافرمان خدا و مصر در نافرمانى او، و مخصوصا در اخصّ حقوق او يعنى عبادت او است ، و با اين حال معلوم است كه در عبادت او و تقرب به او خوف آن است كه رحمت خدا كه همان هدايت به سوى

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۷۷

سعادت است از آدمى منقطع گشته ، عذاب خذلان بر او نازل گردد، و ديگر خداوند متولى امر او نگشته ، در عوض شيطان مولاى او و او ولى شيطان خواهد شد، و اين همان هلاكت است . پس معناى دو آيه (و خدا داناتر است ) اين مى شود كه اى پدر! شيطان را در آنچه به تو دستور مى دهد، و از آن جمله به عبادت بتها وادار مى كند اطاعت مكن ، چون شيطان خودش نافرمان خدا و مصر در نافرمانى او است ، كه او خود يگانه مصدر همه رحمتها و نعمتها است ، پس چنين كسى كه مصدر همه نعمتها را نافرمانى مى كند جز به نافرمانى خدا و محروميت از رحمت او فرمان نمى دهد، و اگر من تو را از اطاعت شيطان نهى مى كنم براى اين است كه مى ترسم عذاب خذلان خدا تو را بگيرد و رحمتش از تو قطع شود، و سرپرستى جز شيطان برايت باقى نماند، آن وقت تو ولى شيطان شوى و شيطان مولاى تو گردد. پس از آنچه گذشت اين چند نكته به دست آمد: اول اينكه : مراد از عبادت ، در جمله ((لا تعبد الشيطان ((، عبادت اطاعت است ، و كلمه ((شيطان (( كه به معناى شرير است نيز دخالت در اين حكم دارد. دوم اينكه : وجه تبديل اسم ((اللّه (( به وصف ((رحمان ((، در دو جاى آيه اين است كه چون وصف رحمت نيز در هر دو حكم دخالت دارد، زيرا اينكه خدا مصدر همه رحمتها و نعمتها است بايد باعث آن شود كه ديگر كسى اصرار بر نافرمانى او نكند و آن را قبيح بداند پس ‍ صحيح است كه از نافرمانى او نهى شود، و نيز مصدريت او براى هر رحمت باعث مى شود كه آدمى از عذاب او كه ملازم با امساك او از رحمت خويش است بترسد، و از اين كه مشمول نقمت و شقوت گردد بيمناك باشد. سوم اينكه : مراد از عذاب ، خذلان و يا چيزى به معناى خذلان ، مانند امساك از رحمت و به خود واگذارى است ، و اينكه بعضى گفته اند: مراد از آن ، عذاب اخروى است ، گفتارى است كه سياق با آن مساعدت ندارد.

پدر ابراهيم آنحضرت را به بدترين كشتن ها تهديد مى كند

قَالَ أَ رَاغِبٌ أَنت عَنْ ءَالِهَتى يَإِبْرَهِيمُ لَئن لَّمْ تَنتَهِ لاَرْجُمَنَّك وَ اهْجُرْنى مَلِيًّا كلمه ((رغبت (( به طورى كه در مجمع آمده از كلمات اضداد است ، يعنى اگر با لف ظ ((عن (( متعدى شود به معناى نفرت از چيزى است ، و اگر با لفظ ((فى (( متعدى شود به معناى ميل در آن است ، و كلمه ((تنته (( از انتهاء و خوددارى از كارى است ، اما خوددارى بعد از آنكه او را از آن عمل نهى كرده باشند، و كلمه ((رجم (( به معناى سنگسار كردن است ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۷۸

ولى معناى معروف آن كشتن به وسيله سنگباران است ، و كلمه ((هجر(( به معناى ترك و جدايى است ، و كلمه ((ملى (( به معناى روزگارى طولانى است . در اين آيه پدر ابراهيم او را تهديد به بدترين كشتن ها كرده ، و آن سنگسار است كه با آن افراد رانده شده را شكنجه كرده ، مى كشند، و آزر، ابراهيم را با اين كلام خود از خود طرد كرده است .


→ صفحه قبل صفحه بعد ←