تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۴

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۱۴ مرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۵:۳۱ توسط Masha n (بحث | مشارکت‌ها)
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۰

در همان موقعى كه مردم منتظر و همه در دلهايشان درباره يوحنا فكر مى كردند كه نكند او همان مسيح باشد يوحنا به همه چنين جواب گفت : من شما را به آب تعميد مى دهم ، و ليكن بعد از من كسى نزد شما مى آيد كه از من قوى تر است ، كسى است كه من خود را قابل آن نمى دانم كه بند كفشش را باز كنم ، او به زودى شما را به روح القدس و آتش غسل خواهد داد كه طبقش در دست او است و به زودى خرمن خود را پاكيره كرده گندمها را در انبار خود جمع نموده ، كاه را به آتشى كه هرگز خاموش ‍ نشود و به چيرهاى بسيارى ديگر آتش مى زند، و همينطور مردم را موعظه مى كرد و بشارت مى داد. و اما هيرودس رئيس ربع به خاطر اينكه آبرويش در ميان مردم در مساءله هيرود يا همسر برادرش فيلبس و نيز به خاطر شرارت هائى كه داشت به مخاطره افتاده بود، يك خطائى بزرگتر از همه مرتكب شد و آن اين بود كه يوحنا را به زندان افكند.

حكايت شهادت يحيى (ع ) در قسمت ديگرى از انجيل

و در انجيل آمده كه هيرودس خودش به دست خود يوحنا را به زندان مى برد و بند بر او مى نهاد و اين كار را به خاطر هيروديا همسر برادرش ‍ قيلبس مى كرد، چون خودش با او ازدواج كرده بود، و يوحنا با اين عمل وى مخالفت مى كرد، كه ازدواج تو با همسر برادرت حلال نيست ، و از همين روى هيروديا كينه او را در دل داشت ، مى خواست او را بكشد، نمى توانست ، چون هيرودس از يوحنا حساب مى برد و مى دانست كه او مردى نكوكار و مقدس است ، و همواره او را محافظت مى كرد كلامش ‍ را شنيده اعمال بسيارى به جا مى آورد و سخنش را به خوشى مى شنيد تا آنكه روزى چنين اتفاق افتاد كه هيرودس براى جشن ميلادش شامى تهيه كرده ، بزرگان مملكت و افسران ارتش و هزاره هاى لشگر را دعوت كرده بود، موقعى كه همه جمع شده بودند دختر هيروديا وارد شده در مجلس رقصى كرد كه هيرودس و كرسى نشينان او همه خوشحال شدند، شاه بدو گفت : هر چه مى خواهى بخواه تا به تو بدهم و سوگند ياد كرد كه هر چه از من بخواهى مى دهم هر چند نصف مملكتم باشد، دختر برون شده به مادرش بگفت و پرسيد كه چه بخواهم ؟ گفت سر بريده يوحنا معمدان را بخواه ، دختر در همان لحظه و به سرعت نزد شاه رفت و گفت : مى خواهم همين الان سر بريده يوحنا معمدان را در طبقى برايم حاضر كنى ، شاه در اندوه شد، چون از يك سو نمى خواست چنين كارى بكند و از سوى ديگر جلو كرسى نشينان خود سوگند ياد كرده بود و لذا جلادى را فرستاد

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۱

تا سر از بدن او جدا كرده بياورد، او هم رفت و در زندان سر از بدن يوحنا جدا نموده ، در طبقى گذاشت و آورده نزد دختر نهاد دختر هم آن را به مادرش داد، شاگردان يوحنا چون اين بشنيدند آمدند و بدن بى سر او را برداشته دفن كردند. اين بود آنچه كه در انجيل آمده البته در اناجيل اخبار ديگرى نيز راجع به يحيى (عليه السلام ) است كه از حدود آنچه ما در اينجا آورديم تجاوز نمى كند، خواننده متدبّر و گوهر شناس مى تواند گفته هاى ما را، كه از انجيل ها نقل كرديم ، با آنچه قبلا آورديم تطبيق كند و موارد اختلاف را به دست آورد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۲

آيات ۱۶ - ۴۰ سوره مريم

وَ اذْكُرْ فى الْكِتَبِ مَرْيمَ إِذِ انتَبَذَت مِنْ أَهْلِهَا مَكاناً شرْقِيًّا(۱۶) فَاتخَذَت مِن دُونِهِمْ حِجَاباً فَأَرْسلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشراً سوِيًّا(۱۷) قَالَت إِنى أَعُوذُ بِالرَّحْمَنِ مِنك إِن كُنت تَقِيًّا(۱۸) قَالَ إِنَّمَا أَنَا رَسولُ رَبِّكِ لاَهَب لَكِ غُلَماً زَكيًّا(۱۹) قَالَت أَنى يَكُونُ لى غُلَمٌ وَ لَمْ يَمْسسنى بَشرٌ وَ لَمْ أَك بَغِيًّا(۲۰) قَالَ كَذَلِكِ قَالَ رَبُّكِ هُوَ عَلىَّ هَينٌ وَ لِنَجْعَلَهُ ءَايَةً لِّلنَّاسِ وَ رَحْمَةً مِّنَّا وَ كانَ أَمْراً مَّقْضِيًّا(۲۱)

  • فَحَمَلَتْهُ فَانتَبَذَت بِهِ مَكاناً قَصِيًّا(۲۲)

فَأَجَاءَهَا الْمَخَاض إِلى جِذْع النَّخْلَةِ قَالَت يَلَيْتَنى مِت قَبْلَ هَذَا وَ كنت نَسياً مَّنسِيًّا(۲۳) فَنَادَاهَا مِن تحْتهَا أَلا تحْزَنى قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تحْتَكِ سرِيًّا(۲۴) وَ هُزِّى إِلَيْكِ بجِذْع النَّخْلَةِ تُسقِط عَلَيْكِ رُطباً جَنِيًّا(۲۵) فَكلِى وَ اشرَبى وَ قَرِّى عَيْناً فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشرِ أَحَداً فَقُولى إِنى نَذَرْت لِلرَّحْمَنِ صوْماً فَلَنْ أُكلِّمَ الْيَوْمَ إِنسِيًّا(۲۶) فَأَتَت بِهِ قَوْمَهَا تحْمِلُهُ قَالُوا يَمَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شيْئاً فَرِيًّا(۲۷) يَأُخْت هَرُونَ مَا كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سوْءٍ وَ مَا كانَت أُمُّكِ بَغِيًّا(۲۸) فَأَشارَت إِلَيْهِ قَالُوا كَيْف نُكلِّمُ مَن كانَ فى الْمَهْدِ صبِيًّا(۲۹) قَالَ إِنى عَبْدُ اللَّهِ ءَاتَاخَ الْكِتَب وَ جَعَلَنى نَبِيًّا(۳۰) وَ جَعَلَنى مُبَارَكاً أَيْنَ مَا كنت وَ أَوْصنى بِالصلَوةِ وَ الزَّكوةِ مَا دُمْت حَيًّا(۳۱) وَ بَرَّا بِوَلِدَتى وَ لَمْ يجْعَلْنى جَبَّاراً شقِيًّا(۳۲) وَ السلَمُ عَلىَّ يَوْمَ وُلِدت وَ يَوْمَ أَمُوت وَ يَوْمَ أُبْعَث حَيًّا(۳۳) ذَلِك عِيسى ابْنُ مَرْيمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِى فِيهِ يَمْترُونَ(۳۴) مَا كانَ للَّهِ أَن يَتَّخِذَ مِن وَلَدٍ سبْحَنَهُ إِذَا قَضى أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ(۳۵) وَ إِنَّ اللَّهَ رَبى وَ رَبُّكمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَطٌ مُّستَقِيمٌ(۳۶) فَاخْتَلَف الاَحْزَاب مِن بَيْنهِمْ فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُوا مِن مَّشهَدِ يَوْمٍ عَظِيمٍ(۳۷) أَسمِعْ بهِمْ وَ أَبْصِرْ يَوْمَ يَأْتُونَنَا لَكِنِ الظلِمُونَ الْيَوْمَ فى ضلَلٍ مُّبِينٍ(۳۸) وَ أَنذِرْهُمْ يَوْمَ الحَْسرَةِ إِذْ قُضىَ الاَمْرُ وَ هُمْ فى غَفْلَةٍ وَ هُمْ لا يُؤْمِنُونَ(۳۹) إِنَّا نحْنُ نَرِث الاَرْض وَ مَنْ عَلَيهَا وَ إِلَيْنَا يُرْجَعُونَ(۴۰)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۳

ترجمه آيات در اين كتاب مريم را ياد كن آن دم كه در مكانى در طرف شرقى مسجد از كسان خود كناره گرف ت (۱۶) در مقابل آنان پرده اى آويخت ، پس ما روح خود را نزد او فرستاديم كه به صورت انسانى تمام عيار بر او مجسم گشت (۱۷) (مريم همينكه او را بديد بترسيد و) گفت : اگر مردى پرهيزكارى (كنايه از اينكه بايد پرهيزكار باشى ) من از سوء قصد تو به خداى رحمان پناه مى برم (۱۸) گفت : من فرستاده پروردگار توام تا پسرى پاكيره به تو عطا كنم (۱۹) گفت : چگونه مرا پسرى تواند شد با اينكه انسانى به من دست نزده و من خود زناكار نبوده ام (۲۰) گفت : پروردگار تو چنين است . فرموده اين بر من آسان است تا آن را براى مردم از جانب خويش آيتى و رحمتى كنيم و كارى است مقرر شده (۲۱) پس به او حامله شد، و با وى در مكانى دور گوشه گرفت (۲۲) درد زائيدن او را به سوى تنه نخل برد، گفت : اى كاش قبل از اين مرده بودم يا چيزى حقير بودم و فراموشم كرده بودند (۲۳) پس وى رااز طرف پائين ندا داد: غم مخور كه پروردگارت جلوى تو نهرى جارى ساخت (۲۴) تنه درخت را سوى خود تكان بده كه خرماى تازه بر تو بيفكند (۲۵) بخور و بنوش و چشمت روشن دار، اگر از آدميان كسى را ديدى بگو من براى خدا روزه كلام نذر كرده ام پس امروز با بشرى سخن نمى گويم (۲۶) مولود را كه در بغل گرفته بود نزد كسان خود آورد، گفتند اى مريم حقا كه چيزى شگفت انگيز آورده اى (۲۷)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۴

اى خواهر هارون آخر پدرت مرد بدى نبود و مادرت زناكار نبود (۲۸) مريم به مولود اشاره كرد، گفتند: چگونه با كسى كه كودك و در گهواره است سخن گوئيم ؟ (۲۹) گفت : من بنده خدايم ، مرا كتاب داده و پيغمبر كرده (۳۰) و هر جا كه باشم با بركتم كرده است ، و به نماز و زكات مادام كه زنده باشم سفارشم فرموده (۳۱) نسبت به مادرم نيكوكارم كرده و گردن كش و نافرمانم نكرده است (۳۲) سلام بر من روزى كه تولد يافته و روزى كه بميرم و روزى كه زنده برانگيخته شوم (۳۳) به گفتار راست ، عيسى پسر مريم كه درباره او شك مى كنند اين است (۳۴) نشايد كه خدا فرزندى بگيرد. او منره است ، چون كارى را اراده فرمايد فقط به او گويد: باش پس وجود مى يابد (۳۵) خداى يكتا پروردگار من و پروردگار شما است ، او را بپرستيد راه راست اين است (۳۶) پس اين دسته ها ميان خودشان اختلاف يافتند، واى بر كسانى كه كافر بوده اند، از حضور يافتن در روزى بزرگ (۳۷) روزى كه سوى ما آيند چه خوب شنوند و چه خوب ببينند، ولى آن روز ستم گران در ضلالتى آشكارند (۳۸) آنان را از روز ندامت بترسان ، آن دم كه كار بگذرد و آنها بى خبر مانند و باور ندارند (۳۹) ما زمين و تمام كسانى را كه بر آن هستند به ارث مى بريم و همگى به سوى ما باز مى گردند (۴۰) بيان آيات

اشاره به شباهتهاى داستان يحيى و داستان عيسى (عليهما السلام )

در اين آيات از داستان يحيى به داستان عيسى (عليه السلام ) نقل كلام شده ، و ميان اين دو داستان شباهت تمامى هست ، چون ولادت هر دو بزرگوار به طور خارق العاده صورت گرفته و اين هر دو در كودكى حكم و نبوت داده شدند، او هم خبر داد كه ماءمور به احسان به مادر شده و جبار و شقى نيست و بر خود در روز ولادتش و روز مرگ ش و روز مبعوث شدنش سلام داده اين نيز همين مطالب را گفته و قرآن از وى نيز نقل كرده ، و شباهت هاى ديگرى نيز داشته اند، و يحيى (عليه السلام ) نبوت عيسى (عليه السلام ) را تصديق كرده و به وى ايمان آورد. وَ اذْكُرْ فى الْكِتَبِ مَرْيمَ إِذِ انتَبَذَت مِنْ أَهْلِهَا مَكاناً شرْقِيًّا مقصود از ((كتاب (( قرآن كريم و يا سوره مريم است كه جزئى از كتاب است ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۵

چون جزء كتابهم كتاب است ، و برگشت هر دو احتمال به يك معنا است ، ديگر فائده چندانى ندارد كه ما مثل بعضى اصرار بورزيم كه احتمال دومى قوى تر و يا متعين است . كلمه ((نبذ(( به طورى كه راغب گفته به معناى دور انداختن هر چيز حقيرى است كه مورد اعتناء نباشد، وقتى مى گويند ((نبذه (( يعنى فلان چيز را انداخت ، مى رساند كه از جهت حقير شمردن آن را دور انداخت . و اما كلمه ((انتبذ(( به معناى ((از مردم كناره گرفت (( است . و مريم دختر عمران و مادر مسيح است و مقصود از ياد آوردن مريم ، ياد آورى خبر و داستان مريم مى باشد و كلمه ((اذ(( ظرف داستان مريم است و جمله ((انتبذت (( تا آخر داستان مظروف اين ظرف است و معناى آيه اين است كه اى محمد! در اين كتاب داستان مريم را در آن حين كه از مردم اهل خود كناره گرفت و در مكان شرقى (كه گويا همان سمت شرقى مسجد باشد) اعتزال جست ذكر كن . فَاتخَذَت مِن دُونِهِمْ حِجَاباً فَأَرْسلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشراً سوِيًّا مراد از جمله : ((فاتخذت من دونهم حجابا(( كلمه ((حجاب (( به معناى هر چيزى است كه چيزى را از غير بپوشاند و از اين كلمه چنين بر مى آيد كه گويا مريم خود را از اهل خويش ‍ پوشيده داشت تا قلبش براى اعتكاف و عبادت فارغ تر باشد، همچنانكه جمله ((كلما دخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقا(( نيز بدان اشاره دارد، كه تفسير و اشاره اش به مدعاى ما گذشت . بعضى گفته اند: مريم در خود مسجد منزل كرده بود، و هر وقت حيض ‍ مى شد از آنجا بيرون شده به خانه زكريا مى رفت ، و چون پاك مى شد دوباره به مسجد بر مى گشت ، تا آنكه روزى كه پرده اى دور خود كشيده بود تا غسل كند ناگهان جبرئيل به صورت مردى جوان و امرد و زيبا روى بر او در آمد، مريم به خدا پناه برد. و ليكن هيچ دليلى در آيات مربوطه به آن جناب بر اين تفصيل نداريم و آيه آل عمران را هم ديديد كه معناى سابق حجاب را تاييد مى كرد.

مقصود از روحى كه براى مريم (عليه السلام ) به صورت بشرمتمثل شد

((فارسلنا اليها روحنا فتمثل لها بشرا سويا(( - از ظاهر سياق بر مى آيد كه فاعل كلمه تمثل ضميرى است كه به روح بر مى گردد پس ‍ روحى كه به سوى مريم فرستاده شده بود به صورت بشر ممثل شد، و معناى تمثل و تجسم به صورت بشر اين است كه در حواس بينائى

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۶

مريم به اين صورت محسوس شود، و گرنه در واقع باز همان روح است نه بشر. و چون از جنس بشر و جن نبود، بلكه از جنس ملك و نوع سوم مخلوقات ذوى العقول بود كه خدا او را در كتابش وصف نموده ، و ملك ناميده ، و آن فردى را كه ماءمور وحى است جبرئيل ناميده ، مثلا فرمود: ((من كان عدوا لجبريل فانه نزله على قلبك باذن اللّه (( و جاى ديگر او را روح خوانده ، فرموده : ((قل نزله روح القدس من ربك (( و نيز فرموده : ((نزل به الروح الامين على قلبك (( و نيز او را رسول خوانده و فرمود: ((انه لقول رسول كريم (( لذا ازهمه اينها مى توان فهميد كه آن روحى كه براى مريم به صورت بشرى مجسم شد همان جبرئيل بوده است . و اگر بگوئى در سوره آل عمران قضيه را به چند ملك نسبت داده و فرموده : ((اذ قالت الملائكه يا مريم ...(( زمانى كه ملائكه به مريم گفتند خدا تو را ب ه كلمه اى از خود بشارت مى دهد كه نامش مسيح عيسى بن مريم است - تا آنجا كه مى فرمايد - ((قالت رب انى يكون لى ولد...(( گفت پروردگارا كجا ممكن است مرا پسرى باشد با اينكه هيچ بشرى با من تماس نگرفته ؟ گفت : اينطور خدا هر چه مى خواهد مى كند، و چون قضاى امرى را براند همين كه بگويد باش ، مى باشد. در جواب مى گوئيم : اگر با آيات مورد بحث تطبيق شود هيچ شكى باقى نمى ماند كه سخن ملائكه با مريم كه در سوره آل عمران آمده عينا همان كلامى است كه در آيات مورد بحث به روح نسبت داده ، و اگر كلام جبرئيل را به ملائكه نسبت داده از قبيل نسبت كلام يك نفر از قومى به همه قوم است ، چون همه در آن كلام و يا در سنت و عادت و خلقت موافقت و شركت دارند. و در قرآن از اين قبيل تعبيرات زياد است ، مانند آيه ((يقولون لئن رجعنا الى المدينه ليخرجن الاعز منها الاذل (( كه با اينكه گوينده سخن يك نفر بوده به جمع نسبت مى دهد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۷

و نيز مانند ((و اذ قالوا اللّهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجاره من السماء(( با اينكه گوينده آن يك نفر بوده . و اگر در آيه مورد بحث روح را به خدا نسبت داده و فرموده ((روحنا روحمان (( به منظورتشريف و احترام بوده ، و معناى روح در تفسير آيه ((و يسئلونك عن الروح ...(( گذشت . يكى از تفسيرهاى نادرستى كه براى آيه كرده اند اين است كه مراد از روح ، عيسى است ، و ضمير در تمثل به جبرئيل بر مى گردد، كه فسادش ‍ روشن است . و يكى از قرائت هاى نادرست هم قرائت بعضى است كه كلمه ((روحنا(( را با تشديد نون خوانده ، و گفته : روحنّا اسم آن فرشته اى بوده كه براى مريم مجسم شده ، و او غير جبرئيل روح الامين بوده ، كه فساد اين نيز روشن است .

گفتارى در معناى تمثل

در روايات ، كلمه تمثل بسيار به چشم مى خورد، ولى در قرآن كريم جز در داستان مريم ، در سوره مريم يعنى آيه ((فارسلنا اليها روحنا فتمثل لها بشرا سويا(( نيامده ، و آيات بعدى كه در آن جبرئيل خود را براى مريم معرفى مى كند بهترين شاهد است بر اينكه وى در همان حال هم كه به صورت بشر مجسم شده بود باز فرشته بود، نه اينكه بشر شده باشد، بلكه فرشته اى بود به صورت بشر، و مريم او را به صورت بشر ديد. بنابراين ، معناى تمثّل جبرئيل براى مريم به صورت بشر، اين است كه در حاسه و ادراك مريم به آن صورت محسوس شد، نه اينكه واقعا هم به آن صورت در آمده باشد، بلكه در خارج از ادراك وى صورتى غير صورت بشر داشت . و اين معنايى كه براى تمثل كرديم با همان معناى لغوى كلمه منطبق مى شود،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۸

چون وقتى مى گوئيم : ((تمثل شى ء لشى ء فى صورة كذا(( معنايش ‍ اين است كه چيزى براى چيز ديگرى به فلان صورت در آمد، يعنى او آن را به صورت فلان چيز تصور كرد، نه اينكه واقعا هم به آن صورت در آمده و چيز ديگرى شده باشد، پس تمثل ملك به صورت بشر، ظهور او براى بيننده به صورت بشر است ، نه اينكه ملك بشر بشود، زيرا اگر معنايش اين باشد لازم مى آيد كه چيزى ، چيزى ديگر شود، نه اينكه چيزى به صورت چيزى ديگر ظاهر شود و تمثل يابد.

نقد و بررسى چهار اشكال و شبهه اى كه پيرامون جبرئيل براى مريم مطرح شده است

در خصوص اين تمثل در تفسير كبير و غير آن به چند وجه اشكال شده است . اول اينكه : جبرئيل به طورى كه از اخبار بر مى آيد شخصى عظيم الجثه است ، و چنين شخصى اگر بخواهد به قدر يك انسان معمولى كوچك شود يا بايد مازاد از آن مقدارش ريخته شود در اين صورت ديگر جبرئيلى باقى نمى ماند، و اگر آن مقدار زائد ساقط نشود، و در عين حال كوچك گردد، تداخل لازم مى آيد، كه يكى از محالات است . دوم اينكه : اگر تمثل به طور كلى امرى ممكن باشد، ديگر در هيچ موردى وثوق و اطمينانى باقى نمى ماند، و كسى قطع پيدا نمى كند كه مثلا اين شخصى كه الان مى بيند همان فلانى است كه ديروز ديده ، چون ممكن است اين شخص بيگانه اى باشد كه به صورت او متمثل گشته . سوم اينكه : اگر تمثل به صورت بشر ممكن و جائز باشد به صورت هر چيز ديگرى حتى پشه و حشرات نيز ممكن مى شود، و اگر اين را هم ممكن بدانيم هر كسى مى تواند ادعاى ديدن جبرئيل را بكند، و اين نيز باطل است . چهارم اينكه : اگر تمثل جائز باشد ديگر به هيچ خبر، حتى خبر متواتر هم نمى شود اعتماد كرد، و مثلا در اينكه رسول خدا در جنگ بدر قتال كرد نيز مى شود تشكيك كرده و گفت : ممكن است او فلان شخص بوده كه به صورت رسول خدا مجسم شده . اشكال اول را جواب داده اند به اينكه اگر قائل باشيم كه جبرئيل جسم است ، چه مانعى دارد كه بگوئيم دو قسم اجزاء دارد، يكى اجزاى اصلى است كه همان مقدارى استكه انسانها دارند، و يكى اجزاء زيادى ، و هر وقت بخواهد مى تواند با اجزاى اصليش به صورت بشرى در آيد، و اگر قائل باشيم كه اصلا جسم نيست ، بلكه از روحانيات است ، چه مانعى دارد كه گاهى به طورى كه در روايات آمده به جثه اى عظيم مجسم شود، و گاهى به كالبدى كوچك . ليكن خواننده عزيز بر ناتمامى اين جواب واقف است ، چون شق اول آن مبنى بر اين است كه تمثل عبارت باشد از يك دگرگونى واقعى ، يعنى شخص متمثل ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۹

ذات و حقيت اولش باطل شود و به ذات ديگرى مبدل گردد، و حال آنكه قبلا روشن شد كه معناى تمثل اين نيست ، بلكه حفظ ذات و حقيقت ، و ظهورش بر خلاف آن است . آيه هم با كمك سياقى كه دارد ظاهر در اين است كه جبرئيل با تمثلش از حقيقت فرشتگى بيرون نيامد و بشر نشد، بلكه در ادراك مريم به صورت بشر ظاهر گرديد، نه فى نفسه و در خارج ، همچنانكه نظيرش در نزول ملائكه كرام بر ابراهيم و بشارت دادن وى به ولادت اسحاق ، و نيز نزولشان بر لوط (عليه السلام ) و ظهورشان به صورت بشر، و نيز ظهور ابليس در جنگ بدر به صورت سراقه بن مالك ، با آنكه سراقه آن روز در مكه بود كه در آيه ۴۸ سوره انفال بدان اشاره شده . و نظائر اين تمثل در روايات بسيار زياد است ، مانند ابليس كه در داستان دار الندوه ، كه مشركين براى كشتن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مشورت مى كردند به صورت پير مردى سالخورده پيدا و متمثل شد و پيشنهاد جديد و تازه اى داد و همه پذيرفتند، و نيز مانند تمثلش در روز عقبه به صورت منبه بن حجاج ، و تمثلش براى يحيى (عليه السلام ) به صورتى عجيب و غريب ، و نيز مانند تمثل دنيا براى اميرالمومنين (عليه السلام ) به صورت زنى زيبا و فتان ، و تمثل مال و اولاد و عمل آدمى در هنگام مرگ ، و تمثل اعمال آدمى در قبر و در روز قيامت ، و از همين قبيل است تمثل هائى كه در خواب ديده مى شود، مانند تمثل دشمن به صورت سگ و يا مار و عقرب ، و تمثل همسر به صورت كفش ، و تمثل ترقى و علو مقام به صورت اسب ، و تمثل افتخار به صورت تاج ، و امثال اينگونه تمثلات . پس در اغلب اين موارد شخص متمثل به طورى كه شما خواننده ملاحظه مى كنيد اصلا فى نفسه و در خارج صورتى ندارد، تا آن را گذاشته به صورتى ديگر در آيد، و اين بهترين شاهد است بر اينكه اصل مبناى اشكالى كه شده و جوابى كه دادند غلط است .

پاسخ به اشكال دوم درباره تمثل

و اشكال دوم را پاسخ گفته اند به اينكه : اين اشكال اگر وارد باشد به هر حال وارد است ، چه ما تمثل را جائز بدانيم و چه ندانيم ، زيرا جائز هم ندانيم باز اشكال مى شود كه مگر خدا قادر نيست كسى را به صورت فلانى خلق كند؟ خواهى گفت : آرى قادر است مى گويند پس از كجا قطع و اطمينان دارى كه اين شخص كه آمده همان زيد ديروزى است ، ممكن است خدا اين را به صورت او خلق كرده باشد، و حتى كسى هم كه خدائى را قبول ندارد و همه حوادث را به اسباب طبيعى و يا مستند به اوضاع سماوى مى داند او هم احتمال مى دهد حوادثى پيدا شده باشد كه نتيجه اش پديدار شدن شخصى به مثل زيد باشد، پس اين اشكال را همه بايد جواب دهند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۰

و شايد ندرت امثال اين حوادث باعث شده كه احتمال آن را در علوم عادى و مستند به حس مضر ندانند، و شكى نكنند در اينكه زيد كه امروز آمده همان زيد ديروز است . ولى خواننده عزيز مى داند كه اين پاسخ ماده اشكال را ريشه كن نمى كند، براى اينكه همين كه امكان مغايرت ميان حس و محسوس را قبول كنيم اشكال وارد مى شود و مساله ندرت آن را حل نمى كند مگر اينكه ادعا كنيم كه اگر اينگونه موارد را علم مى ناميم با اينكه در واقع علم و اطمينان نيست به خاطر غفلتى است كه در احتمال خلاف و شك و ترديد داريم ، و اين غفلت ناشى از ندرت مخالفت است . علاوه بر اين اگر مغايرت حس و محسوس جائز و ممكن باشد، و در هر موردى احتمالش را بدهيم ، ديگر از كجا مى فهميم كه اين مغايرت نادر است ؟!. پس حق مطلب اين است كه اشكال دوم و جوابش هر دو از اصل فاسد است . اما فساد اشكال ، براى اينكه اين اشكال وقتى درست است كه آنچه به حس ما، در مى آيد عين واقعيت و خارجيت محسوس باشد، نه صورتى از آن ، و كسى كه چنين بپندارد قطعا از معناى بديهى بودن احكام نيز حتى غفلت داشته ، و از اين هم غافل است كه تحميل حكم حس بر محسوس خارجى كار فكر و نظر است ، نه كار خود حس . توضيح اينكه آنچه را كه حس از خارج مى گيرد صورت و عكسى از كيفيات و هيات هاى آن است ، كه تا حدى شبيه به خود آن است ، نه اينكه عين خارجى را حس كند و بعد از آن كه اين صورت گيرى مكرر شد با تجربه و نظر مى فهمد كه واقعيت و خارجيت آن موجود خارج نيز مطابق با آن صورتى است كه از آن گرفته است . دليل بر اين معنا هم انواع مغايرت هائى است كه ميان حس و محسوس ‍ خارجى مشاهده مى كنيم ، و آن ها را به غلطهاى حسى تعبير مى كنيم ، مانند كوچك ديدن شى ء بزرگى را از دور، و پائين ديدن بالا، و مستقيم را مايل ، و متحرك را ساكن ، و همچنين عكس آن كه بر حسب اختلاف مناظر پديد مى آيد، و همچنين ساير حواس همچنان كه يك انسان را از دور كوچك مى بينيم ، و بعد از چند بار تكرار شدن و تجربه آموختن ، حكم مى كنيم كه اين انسان بسيار خرد نيز به اندازه ما است ، و خورشيد را به اندازه يك بشقاب مى بينيم ، و نيز مى بينيم كه به دور زمين مى چرخد، ولى برهانهاى رياضى حس ما را تخطئه نموده اثبات مى كند كه آفتاب چند برابر بزرگتر از زمين است و بر خلاف آنچه ما حس مى كنيم زمين به دور خورشيد مى چرخد. پس روشن شد كه آنچه در حقيقت محسوس ما است صورتى از موجود خارجى است ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۱

نه خود موجود خارجى ، حال مى گوئيم معناى بداهت حس اين است كه هيچ ترديدى نمى كنيم در اينكه آنچه حس مى كنيم در حس ما هست ، و اما محسوس يعنى آنكه از ما و از حس ما خارج ، است هر حكمى كه به وسيله حس خود درباره آن مى كنيم ناشى از حس ما نيست ، بلكه ناشى از فكر و نظر ما است ، اين است كه گفتيم : آنچه درباره حال موجودى خارجى معتقد مى شويم ناشى از فكر و نظر است ، نه از حس ، در علومى كه از حس محسوس بحث مى كند نيز بيان شده ، كه جهازات حواس به انواع گوناگونى در محسوسات تصرف مى كند. اين نيز نزد ما از بديهيات است كه در خارج از ادراك ما اسبابى هست كه در نفوس ما تاثير مى كند، و در نتيجه نفوس ما درك مى كند آنچه را كه درك مى كند و اين سبب گاهى خارجى است چون اجسامى كه به كيفيات و اشكالش با نفوس ما مرتبط است خارجى هستند، و ما با حس ‍ خود صورتهائى از آنها را درك نموده و به كمك فكر و تجربه به پاره اى از خصوصياتش پى مى بريم ، و گاهى داخلى است مانند ترس شديد و ناگهانى كه باعث پيدا شدن صورتهاى هولناك و مهيب بر حسب اوهام و خاطراتى كه آدمى دارد در ذهنش پيدا مى شود. و چه بسا مى شود كه در همه اين احوال انسان در تشخيصش و در احساس محسوس خارجى مصاب مى شود، كه البته اغلبه مينطور است ، و بسا هم مى شود كه در اين تشخيص خطا مى رود، مانند كسى كه سراب را آب مى بيند، و شبح را اشخاصى مى پندارد. پس ، از همه آنچه گذشت معلوم شد كه مغايرت ميان حس و محسوس ‍ خارجى با اينكه فى الجمله اجتناب ناپذير است ولى فى نفسه باعث از ميان رفتن وثوق و بطلان اعتماد بر حس نمى شود، زيرا مساءله خطا و صواب در تشخيص ، دائر مدار حس به تنهائى نيست ، بلكه دائر مدار تجربه و نظر، و يا غير آن است ، و نظر آن چيزى را مى پذيرد كه تجربه هم تصديقش كند. و اما فساد جواب : بيانش اين است كه اين جواب تمام نمى شود مگر بعد از اينكه تسليم شويم كه حس ، خود محسوس خارجى را بعينه احساس ‍ مى كند و علم به محسوس فى نفسه مستند به خود حس است و تخلف هم نادر است .

پاسخ به اشكالهاى سوم و چهارم

از اشكال سوم بعضى جواب داده اند به اينكه تجسم ملك به صورت ساير حيوانات عقلا جائز است چيزى كه هست دليل نقلى بر فسادش ‍ قائم شده .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۲

مؤ لف : ولى دليل نقلى قابل اعتمادى بر اين معنا نداريم ، بله ايرادى كه به اصل اشكال مى شود اين است كه اگر مقصود از امكان ، آن امكانى است كه در مقابل ضرورت و امتناع به كار مى رود، كه پر واضح است كه صرف تمثل ملك به صورت بشر مستلزم امكان تمثل آن به صورت غير بشر نيست ، و اگر مراد از امكان ، امكان به معناى احتمال عقلى است ، كه صرف احتمال محذورى ندارد، تا دليلى بر اثبات و يا نفى آن قائم شود. و از اشكال چهارم هم بعضى همان جواب از اشكال سوم را داده اند، كه خلاصه ، احتمال تخلف در متواتر هم هست ، چيزى كه هست دليل نقلى آن را دفع كرده . ليكن اين جواب ناتمام است ، زيرا طرف بر مى گردد و مى گويد در خود آن دليل نقلى هم احتمال تخلف هست ، چون يكى از حواسى كه آن را درك مى كند سامعه است ، كه ممكن است خطا كند، پس جواب صحيح از اين اشكال همان جوابى است كه ما از اشكال دوم داديم - و خدا داناتر است .

حاصل سخن درباره حقيقت تمثل

پس از آنچه گذشت روشن گرديد كه تمثل ، عبارت است از ظهور چيزى براى انسان به صورتى كه انسان با آن الفت دارد و با غرضش از ظهور مى سازد، مانند ظهور جبرئيل براى مريم به صورت بشرى تمام عيار، چون ماءلوف و معهود آدمى از رسالت همين استكه شخص رسول ، رسالت خود را گرفته نزد مرسل اليه بيايد، و آنچه را گرفته از طريق تكلم و تخاطب اداء كند، و مانند ظهور دنيا براى على (عليه السلام ) به صورت زنى زيبا و فريبنده ، چون معهود و ماءلوف دلهاى بشر همين است كه در مقابل دخترى فوق العاده زيبا بيش از هر چيز ديگرى فريفته گردد و چنين صورتى بيش از هر چيز ديگرى قلب بشر را تسخير نموده بر عقل او غالب مى آيد، و همچنين مثالهاى ديگرى كه براى تمثل زده شد. و اگر بگوئى : لازمه اينحرف اين است كه ما سفسطه را بپذيريم ، چون ديگر هيچ چيزى با ادراك ما تطابق از جميع جهات ندارد، و چنين ادراكى جز و هم سرابى و خيالى باطل نيست ، و اين همان نظريه سوفسطائى است كه مى گويد هيچ يك از مدركات ما آنطور كه ما درك مى كنيم نيست . در جواب مى گوييم فرق است ميان اينكه حقيقتى واقعى به صورتى جلوه كند كه ماءلوف و معهود مدرك باشد و با ادوات ادراك او جور در آيد و ميان اينكه اصلا در خارج حقيقتى وجود نداشته باشد، تنها و تنها صورتى ادراكى و ذهنى وجود داشته باشد،


→ صفحه قبل صفحه بعد ←