تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۷

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←




سوفسطائيها و شكّاكها و ادلّه اى كه براى خود تراشيده اند

ولى مع الاسف در عصر يونانيها جماعتى پيدا شدند، بنام سوفسطائيها، كه وجود علم را انكار كردند، و گفتند اصلا بهيچ چيز علم نداريم ، و درباره هر چيزى شك مى كردند، حتى در خودشان ، و در شكشان هم شك مى كردند، جمعى ديگر بنام شكاكها، كه مسلكى نزديك مسلك آنها داشتند، از آنان پيروى نمودند، آنها هم وجود علم را از خارج از خود، و افكار خود، يعنى ادراكات خود، نفى نموده ، و براى خود ادله اى تراشيدند. اول اينكه قوى ترين و روشن ترين علوم و ادراكات ، (كه عبارتست از ادراكهاى حاصل از حواس ظاهرى ما)، سرشار است از خطا و غلط، شعله آتش گردان را بصورت دائره مى بينيم ، و حال آنكه آنطور نيست ، و از اين قبيل خطاها در حس بسيار است ، دست خود از آب پنجاه درجه حرارت در آورده در آب پانزده درجه حرارت فرو مى كنيم ، بنظر آب سرد مى آيد، و دست ديگرمان را از آب يخ در آورده ، در همان آب فرو مى كنيم ، داغ بنظر مى آيد، با اين حال ديگر چطور ممكن است ، نسبت بموجوداتى كه خارج از وجود ما است ، علم پيدا كنيم ، و بآن علم اعتماد هم بكنيم .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۷۹

دوم اينكه ما بهر چيز كه خارج از وجود ما است ، بخواهيم دست بيابيم كه چيست ؟ و چگونه است ؟ بوسيله علم دست مى يابيم ، پس در حقيقت ما بعلم خود دست يافته ايم ، نه بآن چيز، مثلا مى خواهيم ببينيم كبوتر چيست ؟ و چگونه است ؟ ما از راه علم يعنى ارتسام نقشى از كبوتر در ذهن خود كبوتر را مى شناسيم ، پس ما در حقيقت كبوتر ذهن خود را ديده ، و شناخته ايم ، نه كبوتريكه در خارج از وجود ما، و لب بام خانه ما است ، با اين حال ما چگونه مى توانيم بحقيقت موجودى از موجودات دست پيدا كنيم ؟ و يقين كنيم كه آن موجود همانطور است كه ما درك كرده ايم ؟ وجوهى ديگر براى اثبات نظريه خود آورده اند، كه مهم تر آنها همين دو وجه بود.

پاسخ وجه اول آنان

جواب وجه اولشان اين است كه : اين دليل خودش خود را باطل مى كند، براى اينكه وقتى بنا باشد بهيچ قضيه تصديقى اعتماد نكنيم ، بقضايائى هم كه دليل شما از آن تشكيل شده ، نبايد اعتماد كرد، علاوه بر اينكه اعتراف بوجود خطاهاى بسيار، خود اعتراف بوجود صواب هم هست ، حال يا صوابهائى معادل خطاها، و يا بيشتر، چون وقتى در عالم به خطائى بر مى خوريم ، كه بصواب هم بر خورده باشيم و گر نه از كجا خطا را شناخته ايم . علاوه بر اينكه بايشان ميگوئيم : مگر غير سوفسطائيان كه بعلم اعتماد مى كنند، ادعاء كرده اند كه تمامى تصديقهايشان صحيح ، و بدون خطا است ؟ كسى چنين ادعائى نكرده ، بلكه در مقابل شما كه بطور كلى ميگوئيد: هيچ علمى قابل اعتماد نيست ، ادعاء مى كنند كه بعضى از علوم قابل اعتماد هست ، و اين موجبه جزئيه براى ابطال سلب كلى شما كافى است ، و دليلى كه شما اقامه كرديد نمى تواند موجبه جزئيه خصم شما را باطل كند.

پاسخ وجه دوم آنان

و اما وجه دوم ، پاسخ از آن اين است كه : محل نزاع بين ما و شما علم بود، كه ما مى گفتيم هست ، و ميتوان بدان اعتماد كرد، و شما مى گفتيد اصلا علم نيست ، آنوقت در دليل دوم خود اعتراف كرديد كه بهر چيزى علم پيدا مى كنيد، چيزيكه هست ميگوئيد علم ما غير آن موجود خارجى است ، و اين مسئله مورد بحث ما و شما نبود، و ما نخواستيم بگوئيم واحدى هم نگفته كه واقعيت هر چيزى كه ما درك كنيم همانطور است كه ما درك كرده ايم . علاوه بر اين ، اينكه خود آقايان روزمره بحكم اضطرار مجبور ميشوند، بر خلاف نظريه خود عمل كنند، چون از صبح تا بشام در حركتند، حركت بسوى كسب ، بسوى كشت ، بسوى غذا، بسوى آب ، از ايشان مى پرسيم : آقا شما اين همه براى غذا تلاش مى كنى ، براى اين است كه واقعا غذا بخورى ، و آب بنوشى ، و رفع گرسنگى ، و عطش از خود كنى ، يا تنها تصور غذا، و آب تو را اينچنين كوك كرده ، و يا اگر از شير درنده مى گريزى ، و يا از مرضهاى مهلك فرار مى كنى ، و بدر خانه طبيب مى روى ، آيا از واقعيت آنها مى ترسى ، يا از تصور آنها، تصور شير كه كسى را پاره نمى كند، و تصور مرض كسى را نمى كشد، پس واقعيت شير و مرض را درك كرده اى ، و ناخودآگاه بدست خودت نظريه فلسفيت را باطل كرده اى ، و از صبح تا بشام مشغول باطل كردن آنى .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۸۰

و كوتاه سخن آنكه هر حاجت نفسانى كه احساسات ما آنها را بما الهام مى كند، در ما ايجاد حركتى مى كند، كه بپا خيزيم ، و براى رفع آن حاجت تلاش كنيم ، با اينكه اگر اين احساس حاجت نبود و ما روزى هزار بار تصور حاجت ميكرديم هرگز از جا برنميخاستيم ، پس معلوم ميشود ميان آن تصور حاجت ، و اين تصور حاجت فرق است ، در اولى واقع و خارج را ديده ايم ، و در دومى تنها نقش ذهنى را، اولى واقعيت خارجى دارد، و دومى ندارد ، و يا بگو اولى بوسيله امرى خارجى و مؤ ثر، در نفس آدمى پيدا مى شود، ولى دومى را خود انسان و باختيار خودش در دل ايجاد مى كند، اولى را علم كشف مى كند، ولى دومى خود علم است ، پس معلوم ميشود كه علم هست .

شبهه ماديون در وجود علم و رد بر آنها و اثبات تجرد و غير مادى بودن علم و ادراك

البته اين را هم بايد دانست كه در وجود علم ، از جهت ديگر شبهه اى است قوى ، كه همان شبهه ، اساس علوم مادى قرار گرفته است ، كه علم ثابت را (با اينكه هر علمى ثابت است )، نفى كنند . توضيح اينكه : بحث هاى علمى اين معنا را به ثبوت رسانده كه علم طبيعت در تحول و تكامل است ، و هر جزء از اجزاء عالم طبيعت كه فرض شود، در مسير حركت قرار دارد، و رو بسوى كمال دارد، و بنابراين اساس ، هيچ موجودى نيست ، مگر آنكه در آن دوم از وجودش ، غير آن موجود، در آن اول وجودش ميباشد. از سوى ديگر مى دانيم ، و هيچ شكى نداريم ، در اينكه فكر و انديشه از خواص مغز و دماغ است ، و چون دماغ ، خود موجودى مادى است ، فكر نيز اثرى مادى خواهد بود، و قهرا مانند ساير موجودات در تحت قانون تحول و تكامل قرار دارد، پس تمامى ادراكات ما كه يكى از آنها ادراكهائى است كه نامش را علم نهاده ايم ، در مسير تغير و تحول قرار دارد، و ديگر معنا و مفهومى براى علم ثابت و لا يتغير باقى نمى ماند، بله اين معنا هست ، كه ادراكهاى ما دوام نسبى دارند، آنهم نه بطور مساوى ، بلكه بعضى از تصديقات ، دوام و بقاء بيشترى دارد، و عمرش طولانى تر، و يا نقيض آن پنهان تر از ساير تصديقات است ، كه ما نام اينگونه تصديقات را علم گذاشته ايم ، و ميگوئيم بفلان چيز علم داريم ، در حاليكه علم بمعناى واقعى كلمه كه عبارتست از علم بعدم نقيض ، نداريم ، بلكه تاكنون به نقض و نقيض آن بر نخورده ايم ، و احتمال ميدهيم دير يا زود نقيضش ثابت شود، پس علمى در عالم وجود ندارد. جواب از شبهه اين است كه : اين شبهه وقتى صحيح و قابل اعتناء است ، كه علم ، همانطور كه گفتند، مادى ، و از ترشحات دماغ و مغز باشد، نه موجودى مجرد، در حاليكه اين ادعا نه در حد خود روشن است ، و نه دليلى بر آن دارند، بلكه حق مطلب آنست كه علم بهيچ وجه مادى نيست ، براى اينكه مى بينيم هيچيك از آثار و خواص ماديت در آن وجود ندارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۸۱

وجوهى كه دلالت دارند بر اينكه علم ، بدان جهت كه علم است مادى نيست

۱ - يكى از آثار ماديت كه در همه ماديات هست ، اين است كه امر مادى قابل انقسام است ، چون مادى آنرا گويند كه داراى ابعاد ثلاثه باشد، و چيزيكه داراى بعد است ، قابل انقسام نيز هست ، ولى علم ، بدان جهت كه علم است بهيچ وجه قابل انقسام نيست ، (مثلا وقتى ما زيد پسر عمرو را تصور مى كنيم اين صورت علميه ما قابل انقسام نيست بشهادت اينكه نيم زيد نداريم ). ۲ - اثر مشترك ماديات اين است كه در حيطه زمان و مكان قرار دارند، و هيچ موجود مادى سراغ نداريم كه از مكان و زمان بيرون باشد، و علم ، بدان جهت كه علم است ، نه مكان مى پذيرد، و نه زمان ، بدليل اينكه مى بينيم يك حادثه معين ، و جزئى ، كه در فلان زمان ، و فلان مكان واقع شده ، در تمامى مكانها، و زمانها قابل تعقل است ، و ما ميتوانيم همه جا و همه وقت آنرا با حفظ همه خصوصياتش تصور و تصديق كنيم . ۳ - اثر سوم و مشترك ماديات اين است كه ماديات بتماميشان در تحت سيطره حركت عمومى قرار دارند، و بهمين جهت تغير و تحول ، خاصيت عمومى ماديات شده است ، ولى مى بينيم كه علم ، بدان جهت كه علم است در مجراى حركت قرار ندارد و بهمين جهت محكوم باين تحول و دگرگونى نيست ، بلكه اصلا حيثيت علم ذاتا باحيثيت تغير و تبدل منافات دارد، علم عبارتست از ثبوت ، و تحول عبارتست از بى ثباتى . ۴ - اگر علم از چيرهائى بود كه بحسب ذاتش تغير مى پذيرفت ، و مانند ماديات محكوم به تحول و دگرگونگى بود، ديگر ممكن نبود يك چيز را و يك حادثه را در دو وقت مختلف با هم تعقل كرد، بلكه بايد اول حادثه قبلى را تعقل كنيم بعد آنرا از ذهن بيرون نموده حادثه بعدى را وارد ذهن سازيم ، در حاليكه مى بينيم كه دو حادثه مختلف الزمان را، در يك آن تعقل مى كنيم ، و نيز اگر علم ، مادى بود، بايد اصلا نتوانيم حوادث گذشته را در زمان بعد تعقل كنيم ، براى اينكه خودتان گفتيد: هر چيزى در آن دوم غير آن چيز در آن اول است . پس اين وجوه و وجوه ديگريكه ذكر نكرديم ، دلالت دارند بر اينكه علم ، بدان جهت كه علم است مادى نيست ، و اما آنچه در عضو حساس و يا بگو در دماغ پيدا ميشود، و آن فعل و انفعاليكه در اين عضو حاصل مى گردد، ما درباره آن حرفى نداريم ، چون تخصصى در آن نداريم ، اما شما هم دليلى نداريد كه اين فعل و انفعالهاى طبيعى همان علم است ، و صرف اينكه در هنگام مثلا تصور يك حادثه ، در دماغ عملى صورت مى گيرد، دليل بر آن نيست كه تصور، همان عمل دماغى است ، و همين مقدار بحثى كه پيرامون مسئله علم كرديم كافى است ، بحث بيشتر از اين را بايد در جاى ديگر جستجو كرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۸۲

آيات ۶ ۷ بقره

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَ أَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ(۶) خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصرِهِمْ غِشوَةٌ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ(۷) ترجمه آيات كسانى كه كافر شدند برايشان يكسان است چه ايشانرا اندرز بكنى و چه اندرز نكنى ايمان نخواهند آورد (۶) خدا بر دلهاشان مهر زده و بر گوش و چشمهاشان پرده ايست و ايشان عذابى عظيم دارند.(۷) مراد از «الذين كفروا» كدام دسته از كفارند؟ بيان آيات ان الذين كفروا... اينان كسانى هستند كه كفر در دلهاشان ريشه كرده ، و انكار حق در قلوبشان جاى گير گشته ، بدليل اينكه در وصف حالشان مى فرمايد: انذار كردنت و نكردنت بر ايشان يكسان است ، معلوم است كسيكه كفر وجحودش سطحى است ، در اثر انذار و اندرز دست از كفر و جحودش بر ميدارد، و كسيكه انذار و عدم آن بحالش يكسان است ، معلوم است كه كفر و جحود در دلش ريشه دار گشته . و اما اينكه منظور از اين كفار كدام دسته از كفارند؟ احتمال مى رود منظور، صناديد و سردمداران مشركين قريش و بزرگان مكه باشند، آنهائيكه در امر دين عناد و لجاجت بخرج داده در دشمنى با دين خدا از هيچ كوشش و كارشكنى كوتاهى نكردند، تا آنجا كه خدايتعالى در جنگ بدر و ساير غزوات تا آخرين نفرشان را هلاك كرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۸۳

مؤ يد اين احتمال تعبير (يكسان است چه ايشانرا انذار بكنى و چه نكنى ) است ، چون اگر بخواهيم مورد گفتگوى در اين جمله را همه طبقات كفار بدانيم ، ملتزم باين شده ايم كه باب هدايت بكلى مسدود است ، و اصلا آمدن پيامبر اسلام سودى بحال هيچ كافرى ندارد، و حال آنكه قرآن كريم ببانگ بلند بر خلاف اين گواهى ميدهد. علاوه بر اينكه اين تعبير در دو جاى قرآن آمده ، يكى اينجا، و يكى در سوره يس ، و سوره يس در مكه ، و سوره بقره در اوائل هجرت و قبل از جنگ بدر نازل شد، پس بنظر قريب مى رسد كه مراد همان كفار مكه باشند، و اصلا در هر جاى قرآن كه تعبير «الذين كفروا» آمده ، مراد كفار مكه اند، كه در اوائل بعثت با دعوت دينى مخالفت مى كردند، مگر آنكه قرينه اى در كلام باشد، كه خلاف آنرا برساند، نظير تعبير به «الذين آمنوا»، كه بزودى خواهيم گفت : هر جا در قرآن مطلق و بدون قرينه آمده باشد، مراد از آن مسلمانان مكه ، يعنى دسته اول از مسلمين است ، كه بچنين خطابى تشريفى اختصاص يافته اند، مگر آنكه قرينه اى در كلام ، خلاف آنرا اثبات كند. ختم اللّه على قلوبهم ، و على سمعهم در اين جمله سياق تغيير يافته ، يعنى در اول ، مهر بر دلها زدن را بخودش نسبت داده ، ولى پرده بر گوش و چشم داشتن را بخود كفار نسبت داده ، و فرموده : خدا مهر بر دلهاشان زده ، و بر گوشها و چشمهايشان پرده است ، و اين اختلاف در تعبير مى فهماند كه يك مرتبه از كفر از ناحيه خودشان بوده ، و آن اين مقدار بوده كه زير بار حق نمى رفته اند، و يك مرتبه شديدترى را خدا بعنوان مجازات بر دلهاشان افكنده ، پس اعمال آنان در وسط دو حجاب قرار دارد، يكى حجاب خودشان ، و يكى حجاب خدا، و بزودى پاره اى مطالب ديگر درباره اين فراز در ذيل آيه : «ان اللّه لا يستحيى ان يضرب مثلا»، خواهد آمد انشاءاللّه تعالى . اين را هم ناگفته نگذاريم كه كفر، مانند ايمان صفتى است كه قابل شدت و ضعف است ، و مراتبى مختلف ، و آثارى متفاوت دارد، همانطور كه ايمان اينطور است .

بحث روايتى (شامل روايتى از امام صادق (ع ) درباره وجوه كفر)

در كافى از زبيرى از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه گفت : بانجناب عرضه داشتم : وجوه كفر را كه در كتاب خدا آمده برايم بيان بفرما، فرمود: كفر در كتاب خدا بر پنج قسم است ، اول كفر جحود، و جحود هم خود، دو جور است ، سوم كفر بترك دستورات الهى ، چهارم كفر برائت ، پنجم كفران نعمت .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۸۴

اما قسم اول دو قسم جحود، يكى جحود و انكار ربوبيت خدا است ، و اين اعتقاد كسى است كه ميگويد: نه ربى هست ، و نه بهشتى ، و نه دوزخى ، و صاحبان اين عقيده دو صنف از زنادقه هستند، كه بايشان دهرى هم مى گويند، همانهايند كه قرآن كلامشان را حكايت كرده كه گفته اند: «و ما يهلكنا الا الدهر»، (جز روزگار كسى ما را نمى ميراند) و اين دينى است كه از طريق امتحان و دل بخواه براى خود درست كرده اند، و گفتارشان خالى از حقيقت و تحقيق است ، همچنانكه خداى عز و جل فرموده : «ان هم الا يظنون » (جز پندار دليل ديگرى ندارند)، و نيز فرموده : «ان الذين كفروا سواء عليهم ء انذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤ منون »، (كسانيكه كافر شدند بر ايشان يكسان است ، چه انذارشان كنى ، و چه نكنى ايمان نمى آورند)، يعنى بدين توحيد ايمان نمى آورند، اين يكى از وج وه كفر است . و اما وجه دوم از جحود، جحود بر معرفت است ، و آن اين است كه ك سى با اينكه حق را شناخته ، و برايش ثابت شده ، انكار كند، كه خداى عز و جل درباره شان فرموده : «و جحدوا بها، و استيقنتها انفسهم ، ظلما و علوا»، (دين خدا را انكار كردند، با اينكه در دل بحقانيت آن يقين داشتند، ولى چون ظالم ، و سركش بودند، زير بار آن نرفتند)، و نيز فرموده : «و كانوا من قبل يستفتحون على الذين كفروا فلما جاءهم ما عرفوا، كفروا به فلعنه اللّه على الكافرين »، (قبل از آمدن اسلام يهوديان بكفار مى گفتند بزودى پيامبر آخر الزمان مى آيد، و ما را بر شما پيروزى مى بخشد، ولى همينكه اسلام آمد، بدان كافر شدند، پس لعنت خدا باد بر كافران ). وجه سوم از كفر، كفران نعمت است ، كه خداى سبحان درباره اش از سليمان حكايت كرده كه گفت : «هذا من فضل ربى ، ليبلونى ، اشكر؟ ام اكفر؟ و من شكر، فانما يشكر لنفسه ، و من كفر فان ربى غنى كريم »، (اين از فضل پروردگارم است ، تا مرا بيازمايد، آيا شكر مى گزارم ؟ يا كفران مى كنم ؟ و كسيكه شكر گزارد، بنفع خود شكر كرده و كسيكه كفران كند خدا بى نياز و كريم است )، و نيز فرموده : «لئن شكرتم لازيدنكم ، و لئن كفرتم ان عذابى لشديد»، (اگر شكر بگذاريد نعمت را برايتان زياده كنم ، و اگر كفر بورزيد، بدرستى عذابم شديد است )، و نيز فرموده : «فاذكرونى اذكركم ، و اشكروا لى ، و لا تكفرون »، (بياد من افتيد تا بيادتان بيفتم و شكرم بگذاريد، و كفرانم مكنيد)، در اين چند آيه كلمه كفر بمعناى كفران نعمت است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۸۵

وجه چهارم از كفر، ترك دستورات خداى عزوجل ميباشد، كه در آن باره فرموده : «و اذ اخذنا ميثاقكم لا تسفكون دماءكم ، و لاتخرجون انفسكم من دياركم ، ثم اقررتم و انتم تشهدون ثم انتم هولاء تقتلون انفسكم ، و تخرجون فريقا منكم ، من ديارهم ، تظاهرون عليهم بالاثم و العدوان ، و ان ياتوكم اسارى ، تفادوهم ، و هو محرم عليكم اخراجهم ، افتومنون ببعض الكتاب ؟ و تكفرون ببعض ؟» (و چون پيمان از شما گرفتيم ، كه خون يكديگر مريزيد، و يكديگر را از ديارتان بيرون مكنيد، شما هم بر اين پيمان اقرار كرديد، و شهادت داديد، آنگاه همين شما يكديگر را كشتيد، و از وطن بيرون كرديد، و بر دشمنى آنان و جنايتكارى پشت به پشت هم داديد، و چون اسيرتان ميشدند، فديه مى گرفتيد، با اينكه فديه گرفتن و بيرون راندن بر شما حرام بود، آيا به بعضى احكام كتاب ايمان مى آوريد، و به بعضى كفر مى ورزيد؟) يعنى عمل نمى كنيد)؟ پس در اين آيه منظور از كفر، ترك دستورات خداى عزوجل ميباشد، چون نسبت ايمان هم بايشان داده ، هر چند كه اين ايمان را از ايشان قبول نكرده ، و سودمند بحالشان ندانسته ، و فرموده : «فما جزاء من يفعل ذلك منكم الاخزى فى الحيوة الدنيا، و يوم القيامه يردون الى اشد العذاب ، و ما اللّه بغافل عما تعملون »، (پس چيست جزاى هر كه از شما چنين كند، بجز خوارى در زندگى دنيا، و روز قيامت بسوى شديدترين عذاب بر مى گردند، و خدا از آنچه مى كنيد غافل نيست ). وجه پنجم از كفر، كفر برائت است ، كه خداى عزوجل درباره اش از ابراهيم خليل عليه السلام حكايت كرده ، كه گفت : «كفرنا بكم ، و بدا بيننا و بينكم العداوه و البغضاء ابدا حتى تومنوا باللّه وحده »، (از شما بيزاريم ، و ميان ما و شما دشمنى و خشم آغاز شد، و دست از دشمنى برنميداريم ، تا آنكه بخداى يگانه ايمان بياوريد) كه در اين آيه كفر بمعناى بيزارى آمده ، و نيز از ابليس حكايت مى كند، كه از دوستان انسى خود در روز قيامت بيزارى جسته ، ميگويد: «انى كفرت بما اشركتمون من قبل »، (من از اينكه شما مرا در دنيا شريك قرارداديد بيزارم )، و نيز از قول بت پرستان حكايت مى كند، كه در قيامت از يكدگر بيزارى ميجويند، و فرموده : «انما اتخذتم من دون اللّه اوثانا، موده بينكم فى الحيوه الدنيا، ثم يوم القيامه يكفر بعضكم ببعض ، و يلعن بعضكم بعضا»، (تنها علت بت پرستى شما در دنيا رعايت دوستى با يكديگر بود، ولى روز قيامت از يكديگر بيزارى جسته ، يكديگر را لعنت خواهيد كرد)، كه كفر در اين آيه نيز بمعناى بيزارى آمده .

  1. مؤ لف : اين روايت در حقيقت ميخواهد بفرمايد: كه كفر شدت و ضعف مى پذيرد.
ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۸۶

آيات ۸ ۲۰ بقره

وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ ءَامَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْيَوْمِ الاَخِرِ وَ مَا هُم بِمُؤْمِنِينَ(۸) يخَدِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ مَا يخْدَعُونَ إِلا أَنفُسهُمْ وَ مَا يَشعُرُونَ(۹) فى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمُ بِمَا كانُوا يَكْذِبُونَ(۱۰) وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فى الاَرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نحْنُ مُصلِحُونَ(۱۱) أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لَكِن لا يَشعُرُونَ(۱۲) وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ ءَامِنُوا كَمَا ءَامَنَ النَّاس قَالُوا أَ نُؤْمِنُ كَمَا ءَامَنَ السفَهَاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السفَهَاءُ وَ لَكِن لا يَعْلَمُونَ(۱۳) وَ إِذَا لَقُوا الَّذِينَ ءَامَنُوا قَالُوا ءَامَنَّا وَ إِذَا خَلَوْا إِلى شيَطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نحْنُ مُستهْزِءُونَ(۱۴) اللَّهُ يَستهْزِىُ بهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فى طغْيَنِهِمْ يَعْمَهُونَ(۱۵) أُولَئك الَّذِينَ اشترَوُا الضلَلَةَ بِالْهُدَى فَمَا رَبحَت تجَرَتُهُمْ وَ مَا كانُوا مُهْتَدِينَ(۱۶) مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِى استَوْقَدَ نَاراً فَلَمَّا أَضاءَت مَا حَوْلَهُ ذَهَب اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فى ظلُمَتٍ لا يُبْصِرُونَ(۱۷) صمُّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ(۱۸)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۸۷

أَوْ كَصيِّبٍ مِّنَ السمَاءِ فِيهِ ظلُمَتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ يجْعَلُونَ أَصبِعَهُمْ فى ءَاذَانهِم مِّنَ الصوَعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللَّهُ محِيط بِالْكَفِرِينَ(۱۹) يَكادُ الْبرْقُ يخْطف أَبْصرَهُمْ كلَّمَا أَضاءَ لَهُم مَّشوْا فِيهِ وَ إِذَا أَظلَمَ عَلَيهِمْ قَامُوا وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَب بِسمْعِهِمْ وَ أَبْصرِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلى كلِّ شىْءٍ قَدِيرٌ(۲۰) ترجمه آيات و بعضى از مردم كسانيند كه ميگويند بخدا و بروز جزا ايمان آورده ايم و لكن (دروغ ميگويند و) هرگز ايمان نياورده اند (۸) با خدا و با كسانيكه ايمان آورده اند نيرنگ مى كنند ولى نميدانند كه جز بخود نيرنگ نمى كنند اما نميدانند (۹) در دلهاشان مرضى است پس خدا بكيفر نفاقشان آن بيمارى را زيادتر كرد، و ايشان بخاطر دروغها كه ميگويند عذابى دردناك دارند (۱۰) و چون بايشان گفته ميشود در زمين فساد مكنيد ميگويند ما اصلاحگرانيم (۱۱) تو آگاه باش ايشان مفسدانند ولى خود نميدانند (۱۲) و چون بايشان گفته ميشود مانند مردم ايمان بياوريد ميگويند: آيا مانند سفيهان ايمان بياوريم آگاه باش كه خود ايشان سفيهند ولكن نميدانند (۱۳) و چون مؤ منان را مى بينند مى گويند: ما ايمان آورده ايم و چون با شيطانهاى خود خلوت مى كنند مى گويند ما با شمائيم ، ما ايشان را مسخره مى كنيم (۱۴) خدا هم ايشان را مسخره ميكند و همچنان وا مى گذارد تا در طغيان خود كور دل بمانند (۱۵) همين ها هستند كه ضلالت را بهدايت خريدند و تجارتشان سود نكرد و هدايت نيافتند (۱۶) حكايت آنها چون سرگذشت كسى است كه آتشى بيفروخت تا پيش پايش روشن شود همينكه اطرافش را روشن كرد خدا نورشان بگرفت و در ظلمت هائى رهاشان كرد كه ديدن نتوانند (۱۷) كرر و لال و كورند و از ضلالت باز نيايند (۱۸) يا چو بارانى سخت كه از آسمان بريزد، بارانى كه ظلمت ها و رعد و برق همراه داشته باشد رعد و برقى كه از نهيب آن انگشتان در گوشها كنند و خدا فراگير كافران است (۱۹) نزديك باشد كه برق ديدگانشان ببرد هر گاه روشن شود راه روند و چون تاريك شود باز ايستند اگر خدا ميخواست از همان اول چشمها و گوششان را مى گرفت كه خدا بهر چيز توانا است .(۲۰)

دو مثل در شرح وضع و حال منافقين

بيان آيات و من الناس من يقول ... تا آيه بيستم . كلمه خدعه بمعناى نوعى نيرنگ است ، و شيطان بمعناى موجودى سراپا شر است ، و بهمين جهت ابليس را شيطان ناميده اند. در اين آيات وضع منافقين را بيان مى كند، كه انشاءاللّه گفتار مفصل ما درباره آنان در سوره منافقين و مواردى ديگر خواهد آمد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۸۸

در آيه : مثلهم كمثل الذى استوقد نارا... با آوردن مثلى ، وضع منافقين را مجسم ساخته ، مى فرمايد منافقين مثل كسى ميمانند كه در ظلمتى كور قرار گرفته ، بطوريكه خير را از شر، و راه را از چاه و نافع را از مضر، تشخيص نميدهد، و براى بر طرف شدن آن ظلمت ، دست باسباب روشنى مى زند، يا آتشى روشن كند، كه با آن اطراف خود را به بيند، يا وسيله اى ديگر و چون آتش روشن ميكند و پيرامونش روشن ميشود خدا بوسيله اى از وسائل كه دارد يا باد، يا باران ، يا امثال آن ، آتشش را خاموش كند، و دوباره بهمان ظلمت گرفتار شود، و بلكه اين بار ميان دو ظلمت قرار گيرد، يكى ظلمت تاريكى ، و يكى هم ظلمت حيرت ، و بى اثر شدن اسباب . اين حال منافقين است ، كه بظاهر دم از ايمان مى زنند، و از بعضى فوائد دين برخوردار ميشوند، چون خود را مؤ من قلمداد كرده اند، از مؤ منين ارث مى برند، و با آنان ازدواج مى كنند، و از اين قبيل منافع برخوردار ميشوند، اما همينكه مرگشان يعنى آن موقعى كه هنگام برخوردارى از تمامى آثار ايمان است فرا مى رسد، خداى تعالى نور خود را از ايشان مى گيرد، و آنچه بعنوان دين انجام داده اند، تا باجتماع بقبولانند كه ، مسلمانيم ، باطل نموده ، در ظلمت قرارشان ميدهد كه هيچ چيز را درك نكنند، و در ميان دو ظلمت قرار مى گيرند، يكى ظلمت اصليشان ، و يكى ظلمتى كه اعمالشان ببار آورده ؟. او كصيب من السماء... كلمه (صيب )، بمعناى باران پر پشت است ، و معناى كلمه (برق ) معروف است ، و كلمه (رعد) بمعناى صدائى است كه از ابر وقتى برق مى زند برمى خيزد، و كلمه صاعقه عبارتست از تكه اى برق آسمان ، كه بزمين مى افتد. اين آيه مثل دومى است كه خداوند حال منافقين را با آن مجسم مى كند، كه اظهار ايمان ميكنند، ولى در دل كافرند، باين بيان كه ايشان بكسى ميمانند، كه دچار رگبار توام با ظلمت شده است ، ظلمتى كه پيش پايش را نمى بيند، و هيچ چيز را از ديگر چيزها تميز نميدهد، ناگزير شدت رگبار او را وادار بفرار ميكند ، ولى تاريكى نميگذارد قدم از قدم بردارد، از سوى ديگر رعد و صاعقه هول انگيز هم از هر سو دچار وحشتش كرده ، قرارگاهى نمى يابد، جز اينكه از برق آسمان استفاده كند، اما برق آسمان هم يك لحظه است ، دوام و بقاء ندارد، همينكه يك قدم برداشت برق خاموش ‍ گشته ، دوباره در تاريكى فرو مى رود. اين حال و روز منافق است ، كه ايمان را دوست نميدارد، اما از روى ناچارى بدان تظاهر مى كند، چون اگر نكند باصطلاح نانش آجر ميشود، ولى چون دلش با زبانش يكسان نيست ، و دلش بنور ايمان روشن نگشته ، لذا راه زندگيش ‍ آنطور كه بايد روشن نميباشد، و معلوم است كسى كه ميخواهد بچيزى تظاهر كند كه ندارد، لايزال پته اش روى آب مى افتد، و همواره دچار خطا و لغزش ميشود، يك قدم با مسلمانان و ب عنوان يك فرد مسلمان راه مى رود، اما خدا رسوايش نموده ، دو باره مى ايستد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۸۹

و اگر خدا بخواهد اين ايمان ظاهرى را هم از او مى گيرد، كه از همان روز اول رسوا شود، و مسلمانان فريبش را نخورند، (اما خدا چنين چيزى را نخواسته است ).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۹۰

آيات ۲۱ ۲۵بقره

يَأَيهَا النَّاس اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِى خَلَقَكُمْ وَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ(۲۱) الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الاَرْض فِرَشاً وَ السمَاءَ بِنَاءً وَ أَنزَلَ مِنَ السمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَتِ رِزْقاً لَّكُمْ فَلا تجْعَلُوا للَّهِ أَندَاداً وَ أَنتُمْ تَعْلَمُونَ(۲۲) وَ إِن كنتُمْ فى رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَ ادْعُوا شهَدَاءَكُم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ صدِقِينَ(۲۳) فَإِن لَّمْ تَفْعَلُوا وَ لَن تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتى وَقُودُهَا النَّاس وَ الحِْجَارَةُ أُعِدَّت لِلْكَفِرِينَ(۲۴) وَ بَشرِ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ أَنَّ لهَُمْ جَنَّتٍ تجْرِى مِن تحْتِهَا الاَنْهَرُ كلَّمَا رُزِقُوا مِنهَا مِن ثَمَرَةٍ رِّزْقاً قَالُوا هَذَا الَّذِى رُزِقْنَا مِن قَبْلُ وَ أُتُوا بِهِ مُتَشبِهاً وَ لَهُمْ فِيهَا أَزْوَجٌ مُّطهَّرَةٌ وَ هُمْ فِيهَا خَلِدُونَ (۲۵) ترجمه آيات

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۹۱

هان اى مردم پروردگار خويش را كه شما و اسلافتان را آفريد بپرستيد شايد پرهيزكارى كنيد (۲۱) خدائيكه براى شما زمين را فرشى و آسمان را بنائى كرد و از آسمان آبى فرود آورده با آن ميوه ها براى روزى شما پديد كرد، پس شما با اينكه علم داريد براى خدا همتا مگيريد (۲۲) و اگر از آنچه ما بر بنده خويش نازل كرده ايم بشك اندريد سوره اى مانند آن بياريد و اگر راست مى گوئيد غير خدا ياران خويش را بخوانيد (۲۳) و اگر نكرديد و هرگز نخواهيد كرد پس از آتشى كه هيزمش مردم و سنگ است و براى كافران مهيا شده بترسيد (۲۴) كسانيكه ايمان آورده و كارهاى صالح كرده اند نويدشان ده كه بهشت ها در پيش دارند كه جويها در آن روانست و چون ميوه اى از آن روزيشان شود بگويند اين همانست كه قبلا روزى ما شده بود، و نظير آن بايشان بدهند، و در آنجا همسران پاكيزه دارند و خود در آن جاودانند(۲۵) بيان آيات يا ايها الناس اعبدوا ربكم الذى خلقكم ... بعد از آنكه خداى سبحان حال فرقه هاى سه گانه ، يعنى متقين ، و كفار، و منافقين را بيان نموده فرمود: متقين بر هدايتى از پروردگار خويشند، و قرآن مايه هدايت آنان است ، و با آنان كار دارد، و كفار، مهر بر دلشان زده شده ، و بر گوش و چشمشان پرده است ، و منافقين خود بيمار دلند، و خدا هم بعنوان مجازات ، بيمارى دلهاشان را بيشتر مى كند، بطوريكه كر و لال و كور شوند، (و اين بيانات در طول نوزده آيه آمده ).

→ صفحه قبل صفحه بعد ←